عَنْ نَافِعِ قَالَ: کُنتُ أسِیرُ مَعَ عَبْدُ اللهِ بنِ عُمَرَ فِی طَرِیقٍ فَسَمِعَ زِمَارَةَ رَاعٍ، فَوَضَعَ إصْبَعَیْهِ فِی اُذُنَیْهِ ثُمَّ عَدَلَ عَن الطَّرِیقِ فَلَمْ یَزَلْ یَقُولُ: یَا نَافِعَ أ تَسْمَعُ؟ قُلْتُ: لَا. فَأخْرَجَ إصْبَعَیْهِ مِن اُذُنَیْهِ وَ قَالَ: هَکَذَا رَأَیْتُ رَسُولَ اللهِ (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ) صَنَعَ.
نافع میگوید: با عبد الله بن عمر در راهی میرفتم، پس صدای نَینوازی چوپانی را شنید. انگشتانش را بر گوشهایش گذاشت و از راه خارج شد. سپس همواره میگفت: ای نافع، آیا میشنوی؟ گفتم: نه. پس انگشت از گوشهایش برداشت و گفت: دیدم که پیامبر خدا (که درود و سلام خداوند بر ایشان و خاندانشان باد) چنین کردند.
………………………………………………
دُرّ المنثور، سیوطی، جلد 5، صفحهی 159. (أخرجه ابن أبى الدنیا و البیهقی)