سلام علیکم
این را میدانم که بعضی موارد امروزی جزوی از دین نیست که یا خرافات است و یا به دین تحمیل شده است؛ مواردی مثل عَلَمگردانی، قمهزنی، شهادت ثالثه و غیره؛ از طرفی عمریست که با این موارد زندگی کردهایم و تا قبل از بیدار شدن، همهی آنها را باور داشتیم. و اما چاره چیست؟ چارهی ترسی که هنگام دور ریختن اینگونه موارد، سراسر وجودمان را فرا میگیرد. ترس از اینکه نکند مورد خشم خدا قرار بگیریم! چارهی عذاب وجدانی که هنگام مقابله با خرافاتی که زمانی باورمان بود به ما دست میدهد، چیست؟
************
باسمه تعالی
سلام علیکم
برای پاسخ به این سؤال، مجبورم اندکی از فضای آیات و روایات، فاصله گرفته و با زبان علم، مسأله را مقدمهچینی نمایم تا ذهنتان برای پذیرش قانون قرآن کریم، آماده شود.
قانون اول نیوتن میگوید: یک جسم ساکن یا در حال حرکت در خط مستقیم، در همان حالت، باقی میماند مگر آن که نیروی خارجی به آن جسم وارد شود؛ این مطلب را «اینرسی» میخوانند. به عبارت دیگر، مقاومت یک جسم را در برابر هرگونه تغییر، اعم از حرکت و یا سکون، اینرسی آن جسم میخوانند. حال اگر همین قانون را برای اعتقادات انسان در نظر بگیرید، میتوانیم آن را «اینرسی اعتقادی» بخوانیم. به عبارت ساده، همچنان که «اینرسی» تمایل جسم است به حفظ وضعیت فعلی، یعنی جسم ساکن، تمایل به حفظ سکون و جسم متحرک تمایل به ادامهی حرکت بر خط مستقیم، با سرعت ثابت دارد؛ «اینرسی اعتقادی» نیز تمایل ذهن است بر استقامت بر چیزهایی که آن را حق و صدق میپندارد. اگر چنین ذهنی دستخوش تغییر شده و باورهایش جابجا شود، دچار نوعی اصطکاک میگردد و با «اینرسی» مواجه میشود. یعنی از سویی علمش به او میگوید که این کار یا این اعتقاد، باطل است و از سوی دیگر، رسوبات آن کار یا آن عقیده به عنوان حقیقت در کف ذهن، او را به استقامت بر آنها فرا میخواند. حاصلِ این کشمکش، همان چیزی است که شما از آن به «عذاب وجدان» تعبیر کردهاید. این حالت، در حقیقت، عذاب وجدان نیست بلکه درگیری طبیعیای بین علم و باور است. این حالت، به مرور زمان، از بین رفته و باوری که از تقلید کورکورانه آمده بود، جای خودش را به باور جدید که از تحقیق عالمانه آمده، خواهد داد.
«اینرسی اعتقادی» در آیات متعددی از کتاب الله العزیز آمده است، که به چند آیه اشاره میکنم:
آیهی اول:
«إِنَّهُمْ أَلْفَوْا آبَاءهُمْ ضَالِّینَ * فَهُمْ عَلَی آثَارِهِمْ یُهْرَعُونَ * وَلَقَدْ ضَلَّ قَبْلَهُمْ أَکْثَرُ الْأَوَّلِینَ» [سورهی صافات، آیات 69 تا 71]
ترجمه: آنها پدران خود را گمراه یافتند. پس به دنبال آنها میشتابند و قطعاً پیش از آنها، بیشتر پیشینیان به گمراهی افتادند.
یعنی با این که بعد از تحقیقات، پدرانشان را از لحاظ عقیده یا عمل، بر باطل یافتند و فهمیدند کارهایی که آنان انجام میدادهاند و دیدگاههایشان خرافات است و اصل و سندی ندارد، ولی باز هم بر اثر همان چیزی که «اینرسی اعتقادی» میخوانیم، از آنان پیروی میکنند؛ بلکه با شتاب بسیار، از آنان پیروی میکنند!! یعنی ترسی که از روبرو شدن با اینرسی اعتقادی دارند و رنجی که از درگیری علم صحیح با باور غلط برایشان پیش میآید، آنان را به سرعت به پیروی کورکورانه از پدران گمراهشان وا میدارد.
آیهی دوم:
«وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا إِلَی قَوْمِهِ فَقَالَ یَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَکُم مِّنْ إِلَهٍ غَیْرُهُ أَفَلَا تَتَّقُونَ * فَقَالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِن قَوْمِهِ مَا هَذَا إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُکُمْ یُرِیدُ أَن یَتَفَضَّلَ عَلَیْکُمْ وَ لَوْ شَاء اللَّهُ لَأَنزَلَ مَلَائِکَةً مَّا سَمِعْنَا بِهَذَا فِی آبَائِنَا الْأَوَّلِینَ» [سورهی مؤمنون، آیات 23 و 24]
ترجمه: و نوح را به سوی قومش فرستادیم پس [به آنان] گفت: ای قوم من، خدا را بپرستید شما را جز او خدایی نیست، مگر پروا ندارید؟! و اشراف قومش که کافر بودند گفتند: این [مرد] جز بشری چون شما نیست که میخواهد بر شما برتری جوید و اگر خدا میخواست، قطعاً فرشتگانی میفرستاد [ما]در میان پدران نخستین خود چنین [چیزی] نشنیدهایم.
علت مخالفت کافران با حضرت نوح (علیهالسلام) این بود که بین آنچه از پدران گمراه خود شنیده بودند و بین تعالیم آن جناب، مغایرت میدیدند. این در حالی است که آن حضرت، همراه با دعوت، معجزاتی نیز نشان میداده که موجب حصول علم تحقیقی به پیامبر بودنش میشده است؛ ولی کافران، نتوانسته بودند از درگیری بین علم تحقیقی و باور خرافیای که از پدرانشان به ارث برده بودند، جانب علم تحقیقی را بگیرند؛ لذا یکسره به دامن انکار غلتیدند تا دچار درگیری بین علم درست و باور غلط نشوند.
آیهی سوم:
«فَلَمَّا جَاءهُم مُّوسَی بِآیَاتِنَا بَیِّنَاتٍ قَالُوا مَا هَذَا إِلَّا سِحْرٌ مُّفْتَرًی وَ مَا سَمِعْنَا بِهَذَا فِی آبَائِنَا الْأَوَّلِینَ» [سورهی قصص، آیهی 36]
ترجمه: پس چون موسی آیات روشن ما را برای آنان آورد، گفتند: این جز سِحری ساختگی نیست و از پدران پیشین خود چنین [چیزی] نشنیدهایم.
یعنی همان حکایت قوم نوح با آن جناب، برای حضرت موسی نیز تکرار شده است. قبطیان بعد از مشاهدهی معجزات باهرات حضرت موسی (علیهالسلام)، دچار اصطکاک ذهنی شدند و برای رهایی از درد درگیری علم تحقیقی با باور خرافی، خود را به نفهمی زده و جانب باور خرافی را گرفتند. آنان مهمترین دلیل بر انکار معجزات حضرت موسی را اینرسی اعتقادی و ذهنی خود بیان کردند. به عبارت ساده، چون دعاوی حضرت موسی (علیهالسلام)، همسو با باورهایی که از پدرانشان به ارث برده بودند نبود، نتوانستند در مقابل آن حضرت، سر طاعت فرود آورده و تسلیم امر حق تعالی شوند.
آیهی چهارم: «وَ إِذَا قِیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنزَلَ اللّهُ قَالُواْ بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَیْنَا عَلَیْهِ آبَاءنَا أَ وَ لَوْ کَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ شَیْئًا وَ لاَ یَهْتَدُونَ» [سورهی بقره، آیهی 170]
ترجمه: و چون به آنان گفته شود از آنچه خدا نازل کرده است پیروی کنید، میگویند: نه بلکه از چیزی که پدران خود را بر آن یافتهایم پیروی میکنیم! آیا هر چند پدرانشان چیزی را درک نمیکرده و به راه درست نمیرفتهاند [باز هم در خور پیروی هستند]؟!
یعنی در هنگامی که بین باورهای غلطشان که از پدرانِ «لاَ یَعْقِلُونَ» و «لاَ یَهْتَدُونَ» آنان بجا مانده و بین آنچه از نزد خدای تعالی نازل شده است قرار میگیرند، علم تحقیقی را فدا کرده و به دامن باورهای خرافی خود پناهنده میشوند. دلیلش هم مشخص است، چون اگر بین این دو بمانند، یا این که به سوی علم تحقیقی بروند، دچار حالت رنجآوری خواهند شد که مدتها گریبان جانشان را خواهد فشرد. لذا برای آسان کردن کار خود، دست به باورهای خرافی خویش نزده و وحی را تکذیب نمودند.
اصل قانون اینرسی اعتقادی، در دو آیه از آیات شریفهی قرآن آمده است که با یک عبارت میفرماید:
«کُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَیْهِمْ فَرِحُونَ» [سورهی مؤمنون، آیهی 53 و سورهی روم، آیهی 33]
ترجمه: هر دستهای به آنچه نزدشان بود، دل خوش کردند.
و همان یافتهها و بافتههایشان به صورت باور قلبی در آمد و ایجاد «اینرسی اعتقادی» نمود.
امیدوارم با این توضیحات، نگرانیای که در خود از ترک کردن خرافات و تشیع نانوشته مییابید، مرتفع گشته یا کاسته شود و در راه مراعات تشیع ناب اثنیعشری که به صورت قواعد نظری و قوانین عملی منهاج فردوسیان ارائه شده است، استوار گردید.
موفق باشید
حاج فردوسی