با سلام
با توجه به این که شما ضد صوفیه هستید، نظرتان در مورد کتاب حدیقة الشیعه و انتسابش به مقدس اردبیلی و احادیثی که در ردّ صوفیه آورده، چیست؟
************
باسمه تعالی
سلام علیکم
مبارزه با صوفیه ـ که همچون کرمهایی از درون، به اعتقادات مسلمین افتادهاند ـ باید با دلایل محکم و روشن باشد و استفاده از هر چیزی که بتوان از آن دستاویزی ساخت، هر چند ضعیف و مخدوش، درست نیست.
به عبارت ساده، به خاطر این که با صوفیه مخالفیم، نباید هر چیز که به دستمان رسید را به سمت آنان پرتاب کنیم. مع الاسف این نحوه برخورد را در برخی کتابها و پایگاههای اینترنتیای که علیه فرقهها و صوفیه کار میکنند، شاهد هستیم. به این معنی که از هر چیزی که بتوانند آنان را بد جلوه دهند، استفاده میکنند، غافل از این که گاهی اوقات این سؤال پیش میآید که اگر این امر، عیب است، لابد برای همه عیب است نه فقط برای صوفی بدبخت و نمیشود کاری را بر دیگران عیب بشماریم در حالی که بزرگان خودمان به آن مبتلا هستند. بعد از این مقدمه، به بررسی کتاب «حدیقة الشیعة» میپردازیم.
کتاب «حدیقة الشیعة»، سه اشکال پی در پی دارد که موجب شده آن را از ابزاری منصفانه و قوی برای مبارزه یا صوفیه بیاندازد. این سه اشکال عبارتند از:
اشکال اول: انتساب این کتاب به مقدس اردبیلی (ره) است. بر طبق تحقیقات برخی محققان که همراه با ارائهی شواهد و مدارک قانعکننده است، این کتاب، تألیف میرمعزالدین اردستانی است و نام اصلی آن، «کاشف الحق» میباشد ولی به جهت جایگاه بلند مقدس اردبیلی (ره) در جامعهی آن زمان، بعد از تغییراتی که در متن کتاب دادند، به نام ایشان مشهور کردند. البته بخش انکار صوفیه در «کاشف الحق» هم نیست و توسط شخص یا اشخاصی ناشناسی به حدیقة الشیعة افزوده شده است.
اشکالاتی که در متن آن آمده، نیز انتساب آن به مقدس اردبیلی (ره) را بعید میسازد. احادیث سستی که در این اثر دیده میشود، با شیوهی مقدس اردبیلی (ره) در آثاری مانند «مجمع الفائدة و البرهان» ناسازگار است. وقتی میبینیم در این کتاب، روایت محمد بن سنان، صحیح شمرده شده و افسانهی جزیرهی خضراء پذیرفته میشود، در میمانیم که چگونه شخص تیزنگری چون مقدس اردبیلی (ره)، که به همهچیز با دقت مینگرد و در هر مسألهای عالمانه ورود میکند و روایات بعضی از رجال حدیث، که دیگران قبول کردهاند را سست و بیپایه میشمارد، خودش در این ورطه گرفتار آمده و حکایتها و روایتهای بیپایه را پذیرفته و نشر داده و به افسانهها، مُهر قبول زده است.
اشکال دوم: به فرض این که از اشکال اول به هر نحوی خلاص شویم و این کتاب را از آثار مقدس اردبیلی (ره) بشماریم، اشکال بعدی رخ مینماید. اشکال دوم این است که این کتاب در قرن دهم یا یازدهم هجری قمری تألیف شده و کتابهای قرن ششم هجری به بعد، کتاب واسطه شمرده میشود یعنی باید حدیث خود را از کتابهای قبل از قرن ششم آدرس بدهند. اگر کتابی حدیثی در قرون بعد از قرن ششم تألیف شده باشد ولی احادیثش در مجامع روایی قبل از قرن ششم نباشد، به آن احادیث اعتنا نمیشود.
روایاتی که در ردّ صوفیگرایی و فلسفه در این اثر گرد آمده، در هیچ یک از منابع پیشین وجود ندارد و حدیقة الشیعة نخستین منبع است و تمام کتابهای بعدی، از آن گرفتهاند. این اشکال، از اشکال اول، سختتر است و ضربهای که به ارزش این کتاب برای استناد در مقابل صوفیه میزند، بسیار سنگینتر از اشکال اول است.
اشکال سوم: در دلالت لفظ «صوفی» است. به این معنی که منظور از «صوفی» در این احادیث، آیا هر کسی است که خود را به لفظ «صوفی» میخواند یا فقط منحصر به صوفیهی آن زمان است که ناصبی بوده و به روشنی، نهری آلوده در مقابل چشمهسار زلال معارف اهل بیت طاهرین (علیهمالسلام) جاری میساختند؟!
در این شکی نیست که افرادی مانند حسن بصری، سفیان ثوری، فضیل عیاض، حسین بن منصور حلاج و ابویزید بسطامی، راهزنانی بودند که بر راه معارف الهیه کمین کرده و موجب گمراهی گروهی میشدند؛ لذا این احتمال هست که روایات شریفه، در رد و مذمت این افراد و پیروانشان صادر شده باشد؛ اما شامل افرادی مانند صوفیهی سلطانعلیشاهی (گنابادی)، صفیعلیشاهی، کوثرعلیشاهی، مطهرعلیشاهی و نظایر اینها که خود را شیعهی دوازدهامامی میشمارند، نگردد.
بر طبق قاعدهی «اذا جاء الاحتمال، بطل الاستدلال» در چنین موقعی، نمیتوان به قطع و یقین، یک طرف را اثبات کرده و طرف دیگر را منتفی دانست. پس اشکال سوم بر بخش انکار صوفیه در کتاب «حدیقة الشیعة» این است که معلوم نیست منظور از «صوفی» به طور دقیق، چه کسی است؟ آیا منظور ائمهی طاهرین (علیهمالسلام)، ناصبیهایی هستند که نام خود را «صوفی» گذاشته و به این نام مشهور شدهاند یا منظورشان اعم است و امروزه شامل صوفیان شیعه، هر چند از محبان خاندان عصمت و طهارت (علیهمالسلام) باشند نیز میگردد.
بعد از این سه اشکال اساسی و پی در پی، استدلال به روایات کتاب «حدیقة الشیعة» پاسخگو نیست و نمیتواند حربهی محکمی بر پیکرهی تصوف باشد.
راهی که ما در پیش گرفتیم و بسیار خوب نتیجه داد، این بود که به جای حمله به «صوفی»، شاخصهای «تصوف» را مشخص کنیم، سپس هر شخصی، در هر منصب و لباسی که آن شاخصها را داشت، به همان اندازه «صوفی» بشماریم. «صوفی» در اصطلاح ما، به معنی «منحرف از تشیع ناب» است.
وقتی شاخصهای صوفی مشخص گردید، برخی منبریهای مشهور را یافتیم که بعضی از این شاخصها را داشتند! برخی از روحانیون محترم در بطن حوزهی علمیهی قم را یافتیم که بعضی از این شاخصها را داشتند! برخی از مدیران ارشد حکومت را یافتیم که بعضی از این شاخصها را داشتند! حتی برخی مراجع معظم تقلید را یافتیم که بعضی از این شاخصها را داشتند!
سپس کمر به حذف اعتقادات انحرافی و اعمال اختراعی ـ که به اختصار به آن «صوفیه» میگوییم ـ بستیم و از اینجا بود که با زمین و زمان درگیر شدیم. وقتی تصمیم گرفتیم به جای «صوفی» بدبخت، با «تفکرات صوفیانه» مبارزه کنیم، فهمیدیم که فقط «خانقاه» آلوده نیست بلکه بعضی «هیأت»ها و «مسجد»ها هم به «تفکرات صوفیانه» آلوده است. فهمیدیم که فقط ذهن آن مردک سبیلبلند آلوده نیست، بلکه ذهن بعضی صاحبان رسالهی توضیح المسائل هم به «تفکرات صوفیانه» آلوده است.
این نگرش، منجر شد که جنس مبارزهی ما با صوفیه، با جنس مبارزهی دیگران با صوفیه، فرق اساسی پیدا کند. به این دلیل است که تحرکات ضدصوفیانهی ما با مبارزات تمام کتابها و پایگاههای اینترنتی ضدصوفیه، متفاوت است. آنان فرد مشخصی را مانند مترسک در جایی میکارند و به او سنگ میزنند ولی ما، تفکر انحرافی یا عمل اختراعی را میکاریم و به آن سنگ میزنیم. به همین دلیل است که صدر و ذیل حوزه و حاکمیت از آنان حمایت میکند، ولی به نحوهی مبارزهی ما، روی خوش نشان نمیدهد؛ چون طیف وسیعی از خودیها را شامل شده و مایهی آزردگی خاطرشان گردیده است.
امید است خدای تعالی ما را در راه رضای خودش استوار بداراد.
موفق باشید
حاج فردوسی