سلام علیکم
حداقل یک مثال بزنید که باورهای بازدارنده چیست؟ درسته متفاوت هست برای هرکس ولی حداقل شما یک مورد بیان کنید تا بفهمیم اصلا باور بازدارنده چیه؟ وقتی من به شخصه واقعا دلم میخواد پولدار بشم و این شوق از دلم اصلا بیرون نمیره، باور بازدارنده من چیه؟ خواهش میکنم مثال بزنید.
************
باسمه تعالی
سلام علیکم
یکی از رفقا برایم خاطرهای تعریف کرد که میتواند دستمایهی خوبی برای تبیین این بحث باشد. میگفت: در سفر جادهای، تنها با ماشین شخصیام مسافرت میکردم. جایی توقف کردم برای کاری مثل استراحت. وقتی حرکت کردم، احساس کردم ماشینم مثل قبل نیست و ناتوان است؛ انگار نَفَس ندارد. یعنی به اندازهای که «گاز» میدهم، «حرکت» نمیکند. هر چه دنده عوض میکردم و بیشتر گاز میدادم، موتور بیشتر داغ میکرد و صدای موتور بیشتر میشد، ولی سرعت مناسب با آن تولید نمیشد. حدود صد کیلومتر با همین وضع آمدم. سپس برای کاری مثل گرفتن آبجوش، توقف کردم. خواستم «ترمز دستی» را بکشم که دیدم بالاست و از توقف قبلی تا کنون، «ترمز دستی» را نخوابانده بودم! وقتی «ترمز دستی» را خواباندم و دوباره حرکت کردم، ماشین گفت: «آخیش، راحت شدم» و میزان حرکت با میزان سرعت، برابر شد؛ یعنی به هر مقدار «گاز» میدادم، به همان مقدار، ماشین «حرکت» میکرد.
خاطرهی فوق، مثال خوبی برای «باورهای بازدارنده» است. «شوق زیاد» مثل «گاز دادن» است. هر چه «شوق» شما بیشتر باشد، جسم و روحتان بیشتر درگیر شده و انرژی بیشتری صرف میکند و البته خستگی بیشتری هم در پی دارد؛ ولی صرف «انرژی زیاد»، به معنی «حرکت زیاد» نیست. «باورهای بازدارنده» مثل «ترمز دستیِ نخوابانده» هستند. این که سراسر دلتان از شوق چیزی مثل ثروت، همسر، مهاجرت و حتی معنویت، لبریز باشد، برای شتاب در حرکت به سوی آن چیز، کافی نیست. باید در سوی دیگر قضیه، «باور بازدارنده» هم نداشته باشید.
این قانون، یک قانون فیزیکی است و مؤمن و کافر نمیشناسد. چه این قانون را قبول داشته باشید و چه نداشته باشید، کارش را انجام میدهد. فیزیکدانان میگویند: اگر به شیئی در خلأ، که هیچ مقاومتی در برابرش نیست، ضربهای وارد شود، تا بینهایت حرکت خواهد کرد. بنا بر این، اگر «باور بازدارنده» نداشته باشید، به محض این که (دقت کنید: به محض این که) شوقی در دلتان پیدا شد، باید به خواستهیتان برسید. اگر نمیرسید، «شوق» را زیاد نکنید، بلکه بگردید و «مانع» را پیدا کنید و از بین ببرید.
اول باید فرق «شوق» و «باور بازدارنده» یا در مثال ماشین، فرق «گاز» و «ترمز دستیِ نخوابانده» را به خوبی متوجه شوید. وقتی این فرق را به خوبی متوجه شدید، خواهید توانست بر اساس دستورالعملی که در مطلب «باورهای ضد ثروت» نوشتم، «باورهای بازدارنده» در مورد هر هدفی را پیدا کرده و از بین ببرید.
به عنوان مثال، وقتی شوق زیارت حضرت اباعبدالله الحسین (علیهالسلام) به دلتان افتاد، اگر باور بازدازنده نداشته باشید، باید بلافاصله (دقت کنید: بلافاصله) حرکت کنید و در کوتاهترین زمان ممکن، به هدفتان برسید.
اگر سه ماه صبر میکنید تا کاروان مناسبی پیدا کنید، به خاطر این است که باور دارید بدون کاروان نمیتوان به زیارت رفت.
اگر یک ماه صبر میکنید تا هزینهی سفر را تهیه کنید، به خاطر این است که باور دارید بدون پول نمیتوان به زیارت رفت.
اگر دو هفته صبر میکنید تا گذرنامهیتان بیاید، به خاطر این است که باور دارید بدون گذرنامه نمیتوان به زیارت رفت.
اگر چهار روز صبر میکنید تا روادید عراق برایتان صادر شود، به خاطر این است که باور دارید بدون ویزا، نمیتوان به زیارت رفت.
اگر یک روز صبر میکنید تا در مورد جوانب سفر، مطالعه و تحقیق کنید، به خاطر این است که باور دارید بدون برنامهریزی، نمیتوان به زیارت رفت.
اگر یک ساعت صبر میکنید تا کسی را پیدا کنید که مثلاً مغازهیتان را به او بسپارید، به خاطر این است که باور دارید نمیتوان مغازه را بدون تعیین جانشین رها کرده و به زیارت رفت.
اگر یک دقیقه صبر میکنید تا لباسهایتان را عوض کنید و ساکتان را ببندید، به خاطر این است که باور دارید با لباسهایی که الان به تن دارید و بدون ساک، نمیتوان به زیارت رفت.
پولدار شدن نیز همینطور است. به محض این که شوق پولدار شدن در دلتان ایجاد شد، باید پولدار شوید. اگر این اتفاق نیفتاد، به دلیل این است که باور بازدارنده دارید.
اگر سی سال صبر میکنید تا پخته و با تجربه شده و پولدار شوید، به خاطر این است که باور دارید بدون پختگی و تجربهی زیاد، در جوانی و خامی نمیتوان پولدار شد.
اگر بیست سال صبر میکنید تا سرمایهی زیادی کسب کنید و پولدار شوید، به خاطر این است که باور دارید بدون سرمایهی زیاد، نمیتوان پولدار شد.
اگر ده سال صبر میکنید تا فلان قانون تغییر کند و پولدار شوید، به خاطر این است که باور دارید تا این قانون هست، نمیتوان پولدار شد.
اگر چهار سال صبر میکنید تا لیسانس بگیرید و پولدار شوید، به خاطر این است که باور دارید بدون لیسانس، نمیتوان پولدار شد.
اگر سه سال صبر میکنید تا دولت یا مجلس عوض شود، به خاطر این است که باور دارید با این دولت یا مجلس، نمیتوان پولدار شد.
اگر دو سال صبر میکنید تا از روستا به شهر بروید و پولدار شوید، به خاطر این است که باور دارید در روستا نمیتوان پولدار شد.
اگر یک سال صبر میکنید تا رفیق یا برادرتان از سربازی برگردد و به شما کمک کند که پولدار شوید، به خاطر این است که باور دارید تنهایی نمیتوان پولدار شد.
اگر شش ماه صبر میکنید تا تابستان فرا برسد و بازار کار داشته باشید و پولدار شوید، به خاطر این است که باور دارید در زمستان نمیتوان پولدار شد.
اگر یک ماه صبر میکنید تا وامتان جور شود و پولدار شوید، به خاطر این است که باور دارید بدون وام نمیتوان پولدار شد.
اگر یک هفته صبر میکنید تا نتیجهی آزمون و جواب استخدامتان بیاید و پولدار شوید، به خاطر این است که باور دارید بدون قبولی در آزمون و استخدام نمیتوان پولدار شد.
اگر یک روز صبر میکنید تا به چند پولدار زنگ بزنید و از آنان مشاوره بگیرید و پولدار شوید، به خاطر این است که باور دارید بدون مشاوره با خبرهی کار نمیتوان پولدار شد.
و بالاخره اگر یک ساعت صبر میکنید تا پولدار شوید، به خاطر این است که باور دارید زودتر از یک ساعت نمیتوان پولدار شد.
و صدها باور بازدارندهی دیگر. این فهرست از باورهای بازدارنده، هیچگاه بسته نمیشود و به پایان نمیرسد. در هر زمان و شرایطی، باورهای بازدارندهی جدیدی تولید میشود که قبلاً نبوده است.
امیدوارم همچنان که فرق «گاز» و «ترمز» در وسیلهی نقلیه را خوب میدانید، فرق «شوق» و «باورهای بازدارنده» را نیز به خوبی درک کرده باشید. آنچه در این مطلب و مطلب قبلی با عنوان «باورهای ضد ثروت» نوشتم، فقط روش «شناسایی باورهای بازدارنده» است؛ اما روش «از بین بردن باورهای بازدارنده»، مجال دیگری میطلبد.
موفق باشید
حاج فردوسی
خیلی خوب توضیح می دهید.
واقعا ما خیلی گرفتار باورهای بازدارنده مان هستیم و به جای این که ترمزها را پیدا کنیم، روی گاز بیشتر فشار میآوریم و البته خیلی نتیجه نمیدهد.