حاج فردوسی

معلم معنویت، مؤلف منهاج فردوسیان، مستجاب الدعوة

حاج فردوسی

معلم معنویت، مؤلف منهاج فردوسیان، مستجاب الدعوة

سلام بر شما
لطفاً نظرتان در مورد انتقادهای آیت الله وحید خراسانی در باره سبک شمردن عزاداری را بفرمایید. چه تحلیلی بر سخنان پر شور و از سر دلسوزی ایشان دارید؟
با تشکر

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
در چند سال اخیر، سخنان گوناگونی از آیت الله شیخ حسین وحید خراسانی منتشر شده که حاوی انتقاد از فرد یا افراد «بی‌سواد» است. گویا انتقادهای پرشور و هیجانی ایشان از «بی‌سواد» که معمولاً با «غلط می‌کنی» و «چه غلط‌ها» همراه است، ناظر به بیانات و فتاوای برخی مراجع معظم تقلید باشد.
در قسمتی از سخنان معظم له در مورد عزاداری، آمده است: «وای بر آن کسانی که در این شعائر خدشه کنند. بیدار باشید. مردم ایران، بدانید کوچکترین کلمه که شعائر حسینیه را سست کند، کمر خاتم النبیین را می‌شکند. این عزاداری‌ها، این سینه‌زنی‌ها، این زنجیرزنی‌ها، باید به حد اعلی حفظ بشه. مسأله بازیچه که نیست. این کلام کیه؟ «و ارحم الصرخة التی کانت لنا» این بی‌سوادهایی که غلط می‌کنند، می‌گویند: آهسته گریه کنید، امام ششمه، رئیس مذهبه، حدیث این حدیثه.
فقیه کیه؟ فقهاء ور افتادند! فقیه، نائینیه! فقیه، بروجردیه! فقیه حائریه! فقیه اینانند که می‌گویند: سینه بزنید، زنجیر بزنید، خون هم جاری بشه، بشه! اینه فقیه! فقاهت اینه!
آهسته گریه کن؟! این غلطها چیه؟! صیحه! صیحه یعنی چه؟ صیحه عبارته از شیون. صرخه چیه؟ صیحه‌ی شدید، صرخه است. امام ششم می‌گوید: خدایا! ترحم کن بر آن شیون‌هایی که بر عزای ما، از این مردم سر می‌زند».
بر این فرمایشات پرشور، چند نقد وارد است که در ادامه به آن می‌پردازیم:
نقد اول: این که ادعا می‌کنند: «کوچکترین کلمه که شعائر حسینیه را سست کند، کمر خاتم النبیین را می‌شکند» نیاز به اثبات دارد. یعنی باید آیه یا روایتی داشته باشیم که بتوان چنین ادعای بزرگی را به واسطه‌ی آن، توجیه کرد. اگر قرار بود با کوچکترین کلمه‌ای، کمر خاتم الانبیاء بشکند، انکار مشرکین نسبت به پیامبری ایشان و انکار قرآن کریم و انکار یگانگی حق تعالی و انکار معجزات باهرات آن جناب و غیره در زمان حضور ایشان و کتاب آیات شیطانی و سوزاندن قرآن کریم توسط کشیش صهیونیستی در این زمان، کمر ایشان را چنان می‌شکست که به صورت ذرات ملکولی در آید!! در صورتی که می‌فرمایند: «الْإِسْلَامُ یعْلُو وَ لَا یعْلَى عَلَیهِ» [من لا یحضره الفقیه، شیخ صدوق، جلد 4، صفحه‌ی 334، باب میراث أهل الملل] یعنی اسلام بالا می‌رود و چیزی بر آن برتری نمی‌گیرد. پس معنی ندارد که دین خدا و کمر پیامبر خدا، با رفتار و گفتار یک یا چند «بی‌سواد» بشکند.
نقد دوم: روایتی که بیان می‌کنند، دلالتی بر استحباب و مطلوبیت «صرخه» یا فریاد و شیون ندارد. متن کامل روایت چنین است: عَنْ مُعَاوِیةَ بْنِ وَهْبٍ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (علیه‌السلام) وَ هُوَ فِی مُصَلَّاهُ فَجَلَسْتُ حَتَّى قَضَى صَلَاتَهُ فَسَمِعْتُهُ وَ هُوَ ینَاجِی رَبَّهُ فَیقُولُ یا مَنْ خَصَّنَا بِالْکرَامَةِ وَ وَعَدَنَا الشَّفَاعَةَ وَ حَمَّلَنَا الرِّسَالَةَ وَ جَعَلَنَا وَرَثَةَ الْأَنْبِیاءِ وَ خَتَمَ بِنَا الْأُمَمَ السَّالِفَةَ وَ خَصَّنَا بِالْوَصِیةِ وَ أَعْطَانَا عِلْمَ مَا مَضَى وَ عِلْمَ مَا بَقِی وَ جَعَلَ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِی إِلَینَا اغْفِرْ لِی وَ لِإِخْوَانِی وَ زُوَّارِ قَبْرِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَینِ بْنِ عَلِی علیهما السلام الَّذِینَ أَنْفَقُوا أَمْوَالَهُمْ وَ أَشْخَصُوا أَبْدَانَهُمْ رَغْبَةً فِی بِرِّنَا وَ رَجَاءً لِمَا عِنْدَک فِی صِلَتِنَا وَ سُرُوراً أَدْخَلُوهُ عَلَى نَبِیک مُحَمَّدٍ ص وَ إِجَابَةً مِنْهُمْ لِأَمْرِنَا وَ غَیظاً أَدْخَلُوهُ عَلَى عَدُوِّنَا أَرَادُوا بِذَلِک رِضْوَانَک فَکافِهِمْ عَنَّا بِالرِّضْوَانِ وَ اکلَأْهُمْ بِاللَّیلِ وَ النَّهَارِ وَ اخْلُفْ عَلَى أَهَالِیهِمْ وَ أَوْلَادِهِمُ الَّذِینَ خُلِّفُوا بِأَحْسَنِ الْخَلَفِ وَ اصْحَبْهُمْ وَ اکفِهِمْ شَرَّ کلِّ جَبَّارٍ عَنِیدٍ وَ کلِّ ضَعِیفٍ مِنْ خَلْقِک وَ شَدِیدٍ وَ شَرَّ شَیاطِینِ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ وَ أَعْطِهِمْ أَفْضَلَ مَا أَمَّلُوا مِنْک فِی غُرْبَتِهِمْ عَنْ أَوْطَانِهِمْ وَ مَا آثَرُوا عَلَى أَبْنَائِهِمْ وَ أَبْدَانِهِمْ وَ أَهَالِیهِمْ وَ قَرَابَاتِهِمْ اللَّهُمَّ إِنَّ أَعْدَاءَنَا أَعَابُوا عَلَیهِمْ خُرُوجَهُمْ فَلَمْ ینْهَهُمْ ذَلِک عَنِ النُّهُوضِ وَ الشُّخُوصِ إِلَینَا خِلَافاً عَلَیهِمْ فَارْحَمْ تِلْک الْوُجُوهَ الَّتِی غَیرَتْهَا الشَّمْسُ وَ ارْحَمْ تِلْک الْخُدُودَ الَّتِی تَقَلَّبَتْ عَلَى قَبْرِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَینِ ع وَ ارْحَمْ تِلْک الْعُیونَ الَّتِی جَرَتْ دُمُوعُهَا رَحْمَةً لَنَا وَ ارْحَمْ تِلْک الْقُلُوبَ الَّتِی جَزِعَتْ وَ احْتَرَقَتْ لَنَا وَ ارْحَمْ تِلْک الصَّرْخَةَ الَّتِی کانَتْ لَنَا اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْتَوْدِعُک تِلْک الْأَنْفُسَ وَ تِلْک الْأَبْدَانَ حَتَّى تُرَوِّیهُمْ مِنَ الْحَوْضِ یوْمَ الْعَطَشِ فَمَا زَالَ ص یدْعُو بِهَذَا الدُّعَاءِ وَ هُوَ سَاجِدٌ» [ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، صفحه‌ی 95، باب ثواب من زار قبر الحسین؛ کامل الزیارات، ابن قولویه، صفحه‌ی 117، الباب الأربعون دعاء رسول الله و علی و فاطمة و الأئمة لزوار الحسین‏؛ المزار الکبیر، ابن المشهدی، صفحه‌ی 335، الباب الاول، ما ورد فی فضل ابی عبد الله الحسین صلوات الله علیه و ثواب زیارته و الحث على ذلک]
ترجمه: معاویة بن وهب می‌گوید: بر امام صادق (علیه‌السلام) وارد شدم در حالی که ایشان در محل نمازشان بودند تا این که نمازشان تمام شد، پس شنیدم که با پروردگارشان مناجات کرده و فرمودند: ای کسی که ما را به کرامت، مخصوص داشتی … مرا و برادرانم را و زائران قبر ابی‌عبدالله الحسین (علیه‌السلام) را بیامرز … پس رحم کن بر آن صورت‌هایی که خورشید، آن را تغییر داده و رحم کن بر آن گونه‌هایی که بر قبر اباعبدالله الحسین (علیه‌السلام) می‌گردد و رحم کن بر آن چشم‌هایی که اشک‌هایش از روی رحمت بر ما جاری شده و رحم کن بر آن دل‌هایی که برای ما غمگین شده و آتش گرفته و رحم کن آن ناله‌هایی را که برای ماست … پس همواره از این [نحوه] دعاها می‌نمود در حالی که در سجده بود.
در کتاب «اصول استجماع منهاج فردوسیان» نوشتیم که یکی از ارکان استجماع قوانین عملی، طلب رحمت استاد برای انجام‌دهنده یا ترک‌کننده‌ی کاری است. به عبارت دیگر، از هر آیه یا روایتی که مشتمل بر دعایی برای انجام‌دهنده‌ی کاری باشد، می‌توان به روشنی، قانون متناسب، استجماع نمود و حکم به استحباب آن عمل داد.
به عنوان نمونه، در حدیث شریف آمده است: عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ (علیه‌السلام) قَالَ: «إِنَّ الشَّیطَانَ یُغْرِی بَینَ المُؤْمِنِینَ مَا لَمْ‌یَرْجِعْ أَحَدُهُمْ عَنْ دِینِهِ فَإِذَا فَعَلُوا ذَلِک اسْتَلْقَى عَلَى قَفَاهُ وَ تَمَدَّدَ، ثُمَّ قَالَ فُزْتُ. فَرَحِمَ اللهُ امْرَأً أَلَّفَ بَینَ وَلِیّینِ لَنَا» [کافی، محدث کلینی، جلد 2، صفحه‌ی 345]
ترجمه: امام باقر (علیه‌السلام) فرمودند: به راستی که شیطان دشمنى می‌افکند میان مؤمنان تا بر نگردد یکیشان از دینش، و چون چنان کنند، به پشت بخوابد و خود را واکشد و سپس گوید: پیروز شدم. پس خدا رحمت کند کسی را که بین دو نفر از دوستان ما، الفت ایجاد کند.
از این نحوه‌ی بیان می‌فهمیم که ایجاد الفت و آشتی دادنِ دو مؤمن که با یکدیگر قهر کرده‌اند، مستحب است. اما یک استثناء دارد و آن،‌ جایی است که ترحم،‌ برای اثر باشد نه برای مؤثر. به عبارت ساده،‌ هر گاه بفرمایند: «خدا رحمت کند کسی که فلان کار را انجام دهد» معلوم می‌شود انجام دادنِ آن کار، مستحب است. اما اگر بفرمایند: «خدا رحمت کند، فلان اثر را» معلوم می‌شود آن اثر، قهری است و نمی‌توان عامدانه انجامش داد؛ و الا باید مؤثر و فاعل، مدح و ترحم می‌شد نه اثر و فعل. نیز معلوم می‌شود، فعل و اثر، از جنس کار فاعل و مؤثر نیست.
برای روشن شدن مطلب، مثال می‌زنیم: هر گاه کسی روزه بگیرد، دهانش بوی بد می‌گیرد. پس هر گاه بفرمایند: رحمت خدا بر بوی بد دهان روزه‌دار؛ به این معنی نیست که بدبو کردن دهان روزه‌دار، مستحب است بلکه آن کاری که این اثر را دارد (روزه) مطلوب است و اثر قهری آن (بوی بد گرفتن دهان) نیز مورد ترحم است.
اما از حدیث معاویه بن وهب، نمی‌توان مستحب بودن فریاد کشیدن را نتیجه گرفت؛ زیرا ترحم (= طلب رحمت از خداوند) بر فاعل وارد نشده بلکه بر فعل،‌ وارد شده است و فعل، می‌تواند قهری باشد. به عبارت ساده، فاعل (= کننده‌ی کار، انجام دهنده‌ی کار) باید برای انجام کارش، اراده کند ولی اینطور نیست که هر کاری که انجام می‌گیرد، حاصل اراده‌ی شخص باشد. در این حدیث،‌ امر به فریاد کشیدن نشده‌ایم بلکه هر گاه بر اثر گریه‌ی زیاد، صدا به ناله و شیون بلند شود، اشکال ندارد و مورد ترحم است. یعنی نفرمودند: «وَ ارْحَمِ الصَّارِخینَ لَنَا» (خدایا فریادکنندگان برای ما را رحمت کن) بلکه طلب رحمت را بر روی فعل و اثر و نتیجه برده‌اند و می‌فرمایند: «وَ ارْحَمْ تِلْک الصَّرْخَةَ الَّتِی کانَتْ لَنَا» یعنی آن ناله‌ای که برای ما می‌جوشد و ناخواسته از نهاد غمگین و گریان بر مصائب سید الشهداء (علیه‌السلام) بلند می‌شود را مورد رحمت خود قرار بده.
از عبارت‌های قبل از این عبارت نیز همین استفاده می‌شود. یعنی آنجا که می‌فرماید: «فَارْحَمْ تِلْک الْوُجُوهَ الَّتِی غَیرَتْهَا الشَّمْسُ» به این معنی نیست که مستحب است صورت را در مقابل نور خورشید نگه داریم تا تغییر رنگ پیدا کند و در راه اهل بیت (علیهم‌‌السلام) برنزه شود! بلکه در اثر حرکت در طول روز و در آفتاب، رنگ صورت، تغییر می‌کند.
و آنجا که می‌فرمایند: «وَ ارْحَمْ تِلْک الْعُیونَ الَّتِی جَرَتْ دُمُوعُهَا رَحْمَةً لَنَا» به این معنی نیست که مستحب است اشک بریزیم بلکه اشک، خودش می‌ریزد و نمی‌توان با فشار و اختیار،‌ کاری کرد که اشک، جاری شود.
یا آنجا که می‌فرمایند: «وَ ارْحَمْ تِلْک الْقُلُوبَ الَّتِی جَزِعَتْ وَ احْتَرَقَتْ لَنَا» به این معنی نیست که مستحب است قلب را به جزع واداشت و آن را سوزانید؛ زیرا امکان ندارد که کسی با اختیار خودش، جگرش را بسوزاند. بلکه سوختن جگر و غمگین شدن قلب، در اثر توجه به مصیبت‌های وارده بر اولیای الهی است. یعنی کاری که از دست ما بر می‌آید، توجه به مصائب آن بزرگواران است که بر اثر آن، قلبمان می‌سوزد و غمگین می‌شود.
نقد سوم: در نظر عقلاء و همچنین از لحاظ روانشناسی، هر گاه کسی به چیزی مشهور باشد، سپس آن چیز را به کلی نفی کند یا استادان آن چیز را فقط از میان مردگان معرفی نماید، به معنی نفی تمام مدعیان و اثبات خود است.
به عنوان مثال: هر گاه کسی که شرح لمعه تدریس می‌کند، اظهار کند که مدرسان شرح لمعه، از بین رفته‌اند و مدرس حقیقی، فلانی و فلانی و فلانی بودند که سال‌ها پیش، به رحمت الهی رفته‌اند؛ نشان از این دارد که گوینده، می‌خواهد خودش را اثبات کرده و دیگر مدرسان شرح لمعه را ساقط نماید.
مثال دیگر: هر گاه داور فوتبال که سالیانی است مشهور به داوری می‌باشد، ادعا کند که داوران حقیقی از بین رفته‌اند و داوران حقیقی، فلانی و فلانی بودند که مُردند، به زبان بی‌زبانی می‌خواهد داوران زنده‌ی دیگر را نفی کرده و خودش را اثبات نماید.
آیا این که معظم له می‌فرمایند: «فقیه کیه؟ فقهاء ور افتادند!» از همین باب است؟! یا منظور دیگری در پشت این سخنان دارند؟ آیا می‌خواهند بفرمایند: فقها، نائینی و بروجردی و حائری بودند که رفتند و «من» که هستم؟ و بقیه‌ی صاحبان رساله و متصدیان مقام افتاء، «بی‌سواد» هستند؟
نقد چهارم: همچنان که صوفی، شخص خاص نیست بلکه جریان فکری خاصی است؛ فقیه نیز شخص خاصی نیست بلکه جریان فکر خاصی است. پس کسی که به جریان «صوفیه» تمایل دارد، به همان میزان، صوفی است و کسی که به جریان «فقاهت» تمایل دارد، به همان مقدار، فقیه است.
با این نگرش، برخی افراد که مشهور به مبارزه با صوفیه هستند، در عمل، صوفی می‌باشند؛ هر چند خودشان خبر نداشته باشند و نیز، برخی افراد که مشهور به فقیه هستند، خارج از دایره‌ی فقاهت هستند، هر چند خودشان متوجه نباشند.
به عبارت ساده، نباید بگوییم آقای الف، فقیه است، پس فقاهت را با او بسنجیم؛ بلکه باید فقاهت را تعریف کنیم و سپس هر کس، به هر مقدار از ملاک‌های فقاهت برخوردار بود، به همان مقدار، فقیه است.
مثلاً یکی از ملاک‌های فقاهت، رسیدن به «حکم الله» و «امر مولا» است تا جایی که امکان دارد، بدون تحمیل سلیقه‌ی شخصی. یعنی بر عکس بساط عرفا و صوفیه که پر از توجیه و تأویل و تحمیل خواسته‌های دل بر آیات و روایات است، در بساط فقاهت، اصرار بر این است که دین خدا، آلوده به هواجس نفسانی فقیه نشود و خواسته‌های عاشقانه و عارفانه و احساساتش، دخالتی در تنظیم فتوا نداشته باشد. اگر کسی این ملاک را قبول نداشته باشد و به زبان بگوید یا در عمل نشان دهد که احساسات تند خود را در استخراج احکام الهی، دخالت می‌دهد، فقیه نیست هر چند میلیون‌ها مقلد داشته باشد و نامش در رأس سیاهه‌ی فقها و مراجع جای گیرد.
پس لازم است به جای مشخص کردن «فقیه»، به مشخص کردن ملاک‌های «فقاهت» پرداخته شود و ما این کار را در مورد صوفیه انجام دادیم. یعنی نخست، تصوف را تعریف کردیم و سپس با اطمینان کامل، اعلام نمودیم هر کس با هر عنوان و لباسی که به این دیدگاه‌ها و اعمال، متمایل باشد، به همان مقدار، صوفی است. این نحوه ارزیابی، همیشه ما را به نتیجه‌ی معتدل می‌رساند.
این که معظم له می‌فرمایند: «فقیه، نائینیه! فقیه، بروجردیه! فقیه حائریه! فقیه اینانند که می‌گویند: سینه بزنید، زنجیر بزنید، خون هم جاری بشه، بشه! اینه فقیه! فقاهت اینه!» منجر به نظریه‌ی معتدل برای شناختن جریان فقاهت نمی‌شود.
به عبارت ساده، باید حدود و مرزها و تعریف‌های «فقاهت» را بیان کنیم نه این که فلانی و فلانی را به عنوان «فقاهت» معرفی نماییم؛ زیرا اگر این بزرگان، «فقاهت» باشند، مخالفت با نظرات فقهی و اصولی آنان، به معنی مخالفت با فقاهت خواهد بود. در حالی که تمام مراجع معظم تقلید، در درس خارج خود، به نقد نظرات استادان فقه و اصول خود می‌پردازند و هیچوقت این کار،‌ به معنی نفی فقاهت قلمداد نمی‌شود.
از حضرت آیت الله وحید می‌پرسیم: آیا حضرت‌عالی هیچگاه از آیات عظام نائینی و بروجردی و حائری، اشکال نگرفته‌اید و نظراتشان را دربست قبول دارید؟! یا اشکال گرفته‌اید که اگر اشکال گرفته باشید، معلوم می‌شود مخالف فقاهت هستید!!
نتیجه‌‌ی کلام، این شد که:
1. دین مبین اسلام و کمر خاتم النبیین، آنقدر سست و ضعیف نیست که با کوچکترین کلمه‌ای بشکند.
2. روایتی که بیان فرمودند، دلالت بر استحباب فریاد کشیدن در عزای حضرت سید الشهداء (علیه‌السلام) ندارد، هر چند شاید بتوان با برخی دیگر از روایات، استحباب آن را اثبات نمود.
3. این نحوه سخن گفتن، شنونده را به این توهم می‌اندازد که گوینده، در صدد اسقاط سایر فقها و علما و اثبات خویش است.
4. نباید «فقاهت» را با افراد خاصی سنجید، بلکه باید افراد را با «جریان ناب فقاهت شیعی» سنجید تا نتیجه‌ی درست و معتدل، به دست آید.

موفق باشید
حاج فردوسی

تعداد نظراتی که بر این مطلب نوشته شده است: ۰ نظر

اولین نفری باشید که در مورد این مطلب، اظهار نظر می‌کند
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
این وبگاه در ستاد ساماندهی پایگاه‌های اینترنتی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، به شماره‌ی شامد: «1 - 1 - 769104 - 65 - 0 - 3» ثبت شده و تابع قوانین مکتوب جمهوری اسلامی ایران است. / مطالب این وبگاه، وقف عام بوده و نشر آن، حتی بدون نام، آزاد است