قَالَ عَبْدُ اللهِ بْنِ عَلِی: حَمَلْتُ مَتَاعِی مِنَ البَصْرَةِ إِلَی مِصْرَ فَقَدِمْتُهَا فَبَینَمَا أَنَا فِی بَعْضِ الطَّرِیقِ إِذَا أَنَا بِشَیخٍ طَوِیلٍ شَدِیدِ الأُدْمَةِ أَبْیضِ الرَّأْسِ وَ اللِّحْیةِ عَلَیهِ طِمْرَانِ أَحَدُهُمَا أَسْوَدُ وَ الآخَرُ أَبْیضُ فَقُلْتُ: مَنْ هَذَا؟
فَقَالُوا: هَذَا بِلَالٌ مَوْلَی رَسُولِ اللهِ (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فَأَخَذْتُ الوَاحاً فَأَتَیتُهُ فَسَلَّمْتُ عَلَیهِ فَقُلْتُ لَهُ: السَّلَامُ عَلَیک أَیهَا الشَّیخُ. فَقَالَ: وَ عَلَیک السَّلَامُ.
فَقُلْتُ یرْحَمُک اللهُ تَفَضَّلْ عَلَی وَ أَخْبِرْنِی فَإِنِّی فَقِیرٌ مُحْتَاجٌ وَ أَدِّ إِلَی مَا سَمِعْتَ مِنْ رَسُولِ اللهِ (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فَإِنَّک قَدْ رَأَیتَهُ وَ لَمْ أَرَهُ وَ صِفْ لِی کیفَ وَصَفَ لَک رَسُولُ اللهِ (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بِنَاءَ الجَنَّةِ.
فَقَالَ: اکتُبْ بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ سَمِعْتُ رَسُولَ اللهِ (صلّی الله علیه و آله و سلّم) یقُولُ: إِنَّ سُورَ الجَنَّةِ لَبِنَةٌ مِنْ ذَهَبٍ وَ لَبِنَةٌ مِنْ فِضَّةٍ وَ لَبِنَةٌ مِنْ یاقُوتٍ وَ مِلَاطُهَا المِسْک الأَذْفَرُ وَ شُرَفُهَا الیاقُوتُ الأَحْمَرُ وَ الأَخْضَرُ وَ الأَصْفَرُ.
قُلْتُ: فَمَا أَبْوَابُهَا؟
قَالَ: إِنَّ أَبْوَابَهَا مُخْتَلِفَةٌ بَابُ الرَّحْمَةِ مِنْ یاقُوتَةٍ حَمْرَاءَ.
قُلْتُ: فَمَا حَلْقَتُهُ؟
قَالَ: اکتُبْ بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ أَمَّا بَابُ الصَّبْرِ فَبَابٌ صَغِیرٌ مِصْرَاعٌ وَاحِدٌ مِنْ یاقُوتَةٍ حَمْرَاءَ لَا حَلَقَ لَهُ وَ أَمَّا بَابُ الشُّکرِ فَإِنَّهُ مِنْ یاقُوتَةٍ بَیضَاءَ لَهَا مِصْرَاعَانِ مَسِیرَةُ مَا بَینَهُمَا مَسِیرَةُ خَمْسِمِائَةِ عَامٍ لَهُ ضَجِیجٌ وَ حَنِینٌ یقُولُ: اللهمَّ جِئْنِی بِأَهْلِی.
قُلْتُ: هَلْ یتَکلَّمُ البَابُ؟
قَالَ: نَعَمْ ینْطِقُهُ اللهُ ذُو الجَلَالِ وَ الإِکرَامِ وَ أَمَّا بَابُ البَلَاءِ
قُلْتُ: أَ لَیسَ بَابُ البَلَاءِ هُوَ بَابَ الصَّبْرِ؟
قَالَ: لَا. قُلْتُ: فَمَا البَلَاءُ؟
قَالَ: المَصَائِبُ وَ الأَسْقَامُ وَ الأَمْرَاضُ وَ الجُذَامُ وَ هُوَ بَابٌ مِنْ یاقُوتَةٍ صَفْرَاءَ مِصْرَاعٌ وَاحِدٌ مَا أَقَلَّ مَنْ یدْخُلُ فِیهِ.
قُلْتُ: یرْحَمُک اللهُ زِدْنِی وَ تَفَضَّلْ عَلَی فَإِنِّی فَقِیرٌ.
فَقَالَ: أَمَّا البَابُ الأَعْظَمُ فَیدْخُلُ مِنْهُ العِبَادُ الصَّالِحُونَ وَ هُمْ أَهْلُ الزُّهْدِ وَ الوَرَعِ وَ الرَّاغِبُونَ إِلَی اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ المُسْتَأْنِسُونَ بِهِ.
قُلْتُ: یرْحَمُک اللهُ فَإِذَا دَخَلُوا الجَنَّةَ فَمَا ذَا یصْنَعُونَ؟
قَالَ: یسِیرُونَ عَلَی نَهَرَینِ فِی مَاءٍ صَافٍ فِی سُفُنِ الیاقُوتِ مَجَاذِیفُهَا اللُّؤْلُؤُ فِیهَا مَلَائِکةٌ مِنْ نُورٍ عَلَیهِمْ ثِیابٌ خُضْرٌ شَدِیدَةٌ خُضْرَتُهَا
قُلْتُ: یرْحَمُک اللهُ هَلْ یکونُ مِنَ النُّورِ أَخْضَرُ؟
قَالَ: إِنَّ الثِّیابَ هِی خُضْرٌ وَ لَکنْ فِیهَا نُورٌ مِنْ نُورِ رَبِّ العَالَمِینَ جَلَّ جَلَالُهُ لِیسِیرُوا عَلَی حَافَتَی ذَلِک النَّهَرِ
قُلْتُ: فَمَا اسْمُ ذَلِک النَّهَرِ؟
قَالَ: جَنَّةُ المَأْوَی.
قُلْتُ: هَلْ وَسَطُهَا غَیرُهَا؟
قَالَ: نَعَمْ جَنَّةُ عَدْنٍ وَ هِی فِی وَسَطِ الجِنَانِ وَ أَمَّا جَنَّةُ عَدْنٍ فَسُورُهَا یاقُوتٌ أَحْمَرُ وَ حَصَاهَا اللُّؤْلُؤُ.
فَقُلْتُ: وَ هَلْ فِیهَا غَیرُهَا؟ قَالَ: نَعَمْ جَنَّةُ الفِرْدَوْسِ.
قُلْتُ: فَکیفَ سُورُهَا؟ قَالَ: سُورُهَا نُورٌ
قُلْتُ: مَا الغُرَفُ الَّتِی فِیهَا؟ قَالَ: هِی مِنْ نُورِ رَبِّ العَالَمِینَ عَزَّ وَ جَلَّ.
قُلْتُ: زِدْنِی یرْحَمُک اللهُ. قَالَ: إِلَی هَذَا انْتَهَی بِی رَسُولُ اللهِ (صلّی الله علیه و آله و سلّم). طُوبَی لَک إِنْ أَنْتَ وَصَلْتَ إِلَی مَا لَهُ هَذِهِ الصِّفَةُ وَ طُوبَی لِمَنْ یؤْمِنُ بِهَذَا.
قُلْتُ: یرْحَمُک اللهُ أَنَا وَ اللهِ مِنَ المُؤْمِنِینَ بِهَذَا قَالَ: وَیحَک إِنَّهُ مَنْ یؤْمِنْ بِهَذَا أَوْ یصَدِّقْ بِهَذَا الحَقِّ وَ المِنْهَاجِ لَمْ یرْغَبْ فِی الدُّنْیا وَ لَا فِی زِینَتِهَا وَ حَاسَبَ نَفْسَهُ بِنَفْسِهِ.
عبد الله بن علی گوید کالایی از بصره به مصر میبردم. در راه به پیرمردی بلندقد و گندمگون که سر و ریشش سفید بود و دو جامه ـ یکی سیاه و دیگری سفید ـ در برداشت برخوردم.
پرسیدم: این کیست؟ گفتند: بلال، مؤذن رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم): است.
دفترهای خود را برداشتم و نزدش آمدم و گفتم: السلام علیک ای شیخ. جوابم را داد. گفتم: بر من تفضل کن و خبر ده که من محتاجم. به من برسان آنچه را از رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم): شنیدی زیرا تو او را دیدی و من ندیدم. برای من بهشت را چنان وصف کن که رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم): برایت وصف کرده است.
[جناب بلال] گفت: بنویس به نام خدای بخشندهی مهربان. از رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم): شنیدم میفرمود: بهشت، یک خشتش از طلا و خشت دیگر از نقره و خشت دیگر از یاقوت است و ملاطش مشک بسیار خوشبو و کنگرههایش از یاقوت سرخ و سبز و زرد است، و درهایش گوناگوناند. اما درِ صبر، دری است کوچک [و] یک لنگه و از یاقوت سرخ است و حلقه ندارد. درِ شُکر از یاقوت سفید است، دو لنگه دارد و میان آنها پانصد سال راه است و غوغا و نالهای دارد، میگوید: بار خدایا اهل مرا برایم بیاور.
گفتم آیا در هم سخن میگوید؟
فرمود: آری خدای ذو الجلالش به سخن در میآورد. درِ بلا… [سخنش را قطع کردم و] گفتم: مگر درِ صبر، همان درِ بلا نیست؟
گفت: نه. گفتم: بلا چیست؟ گفت: مصائب و دردها و بیماریها و خوره و آن [درِ بلا] دری از یاقوت زرد و یک لنگه است و اندکند کسانی که از آن [به بهشت] در آیند.
اما بزرگترین در، بندگان شایسته از این در وارد میشوند؛ یعنی اهل زهد و ورع و مشتاقان خدای بلند مرتبه و انس گیرندگان با او.
گفتم: خدا رحمتت کند وقتی به بهشت در آیند چه کنند؟
فرمود: بر کشتیهایی از یاقوت [سوار میشوند و بر] روی دو نهر سیر کنند [در حالی] که پاروهایی از لؤلؤ دارند. فرشتگانی در آن [کشتی]ها باشند از [جنس] نور و جامههای بسیار سبز در بردارند.
گفتم: رحمت خدا بر تو باد! مگر نور هم سبز دارد؟!
گفت: جامهها سبزند و نور از پرتو رب العالمین جل جلاله است. بر دو کنارهی نهر گردش کنند.
گفتم: نام آن نهر چیست؟ گفت: جنة المأوی.
گفتم: [جنة المأوی] در میان چیز دیگری است؟ گفت: آری [در میانهی] جنت عدن که میانه بهشتهاست. جنت عدن بارویی دارد از یاقوت سرخ و ریگ آن لؤلؤ است.
گفتم: باز هم برایم بگو که رحمت خدا بر تو باد. گفت: [بیش از این نمیدانم چون] تا اینجا رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم): بیان فرموده است. خوشا بر تو اگر به برخی از این [نعمتها و کرامتهایی] که وصف شد برسی و خوشا بر کسی که بدان معتقد باشد.
گفتم: خدایت رحمت کند! به خدا من از معتقدان به آن هستم.
گفت: وای بر تو [که خودت را با خیال ایمان به بهشت و دوزخ فریب میدهی در حالی که به واقع، به آن ایمان نداری] کسی که ایمان آورَد و این حقیقت و روش را باور کند، به دنیا و زیور آن رغبت نکند و حساب خود را نگهدارد.
[من لایحضره الفقیه، شیخ صدوق، جلد 1، صفحات 293 تا 297]