قَالَ رَسولُ اللهِ (صلّی الله علیه و آله و سلّم) ـ بَعدَ بَیان کیفیة مَوتِ المُؤمنِ وَ قَبرِهِ وَ حِسابِه فی القِیامَةِ: «فَعِنْدَ ذَلِک ابْیضَّ وَجْهُهُ وَ سُرَّ قَلْبُهُ وَ وُضِعَ التَّاجُ عَلَی رَأْسِهِ وَ عَلَی یدَیهِ الحُلِی وَ الحُلَلُ ثُمَّ یقُولُ: یا جَبْرَئِیلُ انْطَلِقْ بِعَبْدِی فَأَرِهِ کرَامَتِی. فَیخْرُجُ مِنْ عِنْدِ اللهِ قَدْ أَخَذَ کتَابَهُ بِیمِینِهِ فَیدْحُو بِهِ مَدَّ البَصَرِ فَیبْسُطُ صَحِیفَتَهُ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ المُؤْمِنَاتِ وَ هُوَ ینَادِی «هاؤُمُ اقْرَؤُا کتابِیهْ * إِنِّی ظَنَنْتُ أَنِّی مُلاقٍ حِسابِیهْ * فَهُوَ فِی عِیشَةٍ راضِیةٍ» .
فَإِذَا انْتَهَی إِلَی بَابِ الجَنَّةِ قِیلَ لَهُ هَاتِ الجَوَازَ. قَالَ: هَذَا جَوَازِی مَکتُوبٌ فِیهِ بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ هَذَا جَوَازٌ جَائِزٌ مِنَ اللهِ العَزِیزِ الحَکیمِ لِفُلَانِ بْنِ فُلَانٍ مِنْ رَبِّ العَالَمِینَ. فَینَادِی مُنَادٍ یسْمَعُ أَهْلُ الجَمْعِ کلُّهُمْ أَلَا إِنَّ فُلَانَ بْنَ فُلَانٍ قَدْ سَعِدَ سَعَادَةً لَا یشْقَی بَعْدَهَا أَبَداً.
قَالَ: فَیدْخُلُ فَإِذَا هُوَ بِشَجَرَةٍ ذَاتِ ظِلٍّ مَمْدُودٍ وَ ماءٍ مَسْکوبٍ وَ ثِمَارٍ مُهْدَلَةٍ یخْرُجُ مِنْ سَاقِهَا عَینَانِ تَجْرِیانِ فَینْطَلِقُ إِلَی إِحْدَاهُمَا فَیغْتَسِلُ مِنْهَا فَیخْرُجُ عَلَیهِ نَضْرَةُ النَّعِیمِ ثُمَّ یشْرَبُ مِنَ الأُخْرَی فَلَا یکونُ فِی بَطْنِهِ مَغْصٌ وَ لَا مَرَضٌ وَ لَا دَاءٌ أَبَداً وَ ذَلِک قَوْلُهُ «وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً»
ثُمَّ تَسْتَقْبِلُهُ المَلَائِکةُ فَتَقُولُ: طِبْتَ فَادْخُلْهَا مَعَ الخَالِدِینَ. فَیدْخُلُ فَإِذَا هُوَ بِسِمَاطَینِ مِنْ شَجَرٍ أَغْصَانُهَا اللُّؤْلُؤُ وَ فُرُوعُهَا الحُلِی وَ الحُلَلُ، ثِمَارُهَا مِثْلُ ثَدْی الجَوَارِی الأَبْکارِ. فَتَسْتَقْبِلُهُ المَلَائِکةُ مَعَهُمُ النُّوقُ وَ البَرَاذِینُ وَ الحُلِی وَ الحُلَلُ، فَیقُولُونَ: یا وَلِی اللهِ ارْکبْ مَا شِئْتَ وَ البَسْ مَا شِئْتَ وَ سَلْ مَا شِئْتَ. قَالَ: فَیرْکبُ مَا اشْتَهَی وَ یلْبَسُ مَا اشْتَهَی وَ هُوَ نَاقَةٌ أَوْ بِرْذَوْنٌ مِنْ نُورٍ وَ ثِیابُهُ مِنْ نُورٍ وَ حُلِیهُ مِنْ نُورٍ، یسِیرُ فِی دَارِ النُّورِ، مَعَهُ مَلَائِکةٌ مِنْ نُورٍ، وَ غِلْمَانٌ مِنْ نُورٍ، وَ وَصَائِفُ مِنْ نُورٍ حَتَّی تَهَابُهُ المَلَائِکةُ مِمَّا یرَوْنَ مِنَ النُّورِ؛ فَیقُولُ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ: تَنَحَّوْا فَقَدْ جَاءَ وَفْدُ الحَلِیمِ الغَفُورِ.
قَالَ: فَینْظُرُ إِلَی أَوَّلِ قَصْرٍ لَهُ مِنْ فِضَّةٍ مُشَرَّفاً بِالدُّرِّ وَ الیاقُوتِ فَتُشْرِفُ عَلَیهِ أَزْوَاجُهُ فَیقُولُونَ: مَرْحَباً، مَرْحَباً، انْزِلْ بِنَا. فَیهُمُّ أَنْ ینْزِلَ بِقَصْرِهِ. فَیقُولُ المَلَائِکةُ: سِرْ یا وَلِی اللهِ فَإِنَّ هَذَا لَک وَ غَیرُهُ. حَتَّی ینْتَهِی إِلَی قَصْرٍ مِنْ ذَهَبٍ مُکلَّلٍ بِالدُّرِّ وَ الیاقُوتِ فَتُشْرِفُ عَلَیهِ أَزْوَاجُهُ فَیقُلْنَ: مَرْحَباً، مَرْحَباً، یا وَلِی اللهِ انْزِلْ بِنَا فَیهُمُّ أَنْ ینْزِلَ بِهِ فَتَقُولُ لَهُ المَلَائِکةُ: سِرْ یا وَلِی اللهِ فَإِنَّ هَذَا لَک وَ غَیرُهُ. ثُمَّ ینْتَهِی إِلَی قَصْرٍ مُکلَّلٍ بِالدُّرِّ وَ الیاقُوتِ فَیهُمُّ بِالنُّزُولِ بِقَصْرِهِ فَیقُولُ لَهُ المَلَائِکةُ: سِرْ یا وَلِی اللهِ فَإِنَّ هَذَا لَک وَ غَیرُهُ. ثُمَّ یأْتِی قَصْراً مِنْ یاقُوتٍ أَحْمَرَ مُکلَّلًا بِالدُّرِّ وَ الیاقُوتِ فَیهُمُّ بِالنُّزُولِ بِقَصْرِهِ فَیقُولُ لَهُ المَلَائِکةُ: سِرْ یا وَلِی اللهِ فَإِنَّ هَذَا لَک وَ غَیرُهُ. فَیسِیرُ حَتَّی یأْتِی تَمَامَ الفِ قَصْرٍ کلُّ ذَلِک ینْفُذُ فِیهِ بَصَرُهُ وَ یسِیرُ فِی مِلْکهِ أَسْرَعَ مِنْ طَرْفِ العَینِ. فَإِذَا انْتَهَی إِلَی أَقْصَاهَا قَصْراً نَکسَ رَأْسَهُ فَتَقُولُ المَلَائِکةُ: مَا لَک یا وَلِی اللهِ؟! فَیقُولُ: وَ اللهِ لَقَدْ کادَ بَصَرِی أَنْ یخْتَطِفَ. فَیقُولُونَ: یا وَلِی اللهِ أَبْشِرْ فَإِنَّ الجَنَّةَ لَیسَ فِیهَا عَمًی وَ لَا صَمَمٌ. فَیأْتِی قَصْراً یرَی بَاطِنُهُ مِنْ ظَاهِرِهِ وَ ظَاهِرُهُ مِنْ بَاطِنِهِ، لَبِنَةٌ مِنْ فِضَّةٍ وَ لَبِنَةٌ ذَهَبٌ وَ لَبِنَةٌ یاقُوتٌ وَ لَبِنَةٌ دُرٌّ، مِلَاطُهُ المِسْک، قَدْ شُرِّفَ بِشُرَفٍ مِنْ نُورٍ یتَلَأْلَأُ وَ یرَی الرَّجُلُ وَجْهَهُ فِی الحَائِطِ»
رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم): در حدیثی طولانی بعد از ذکر چگونگی مردن و قبر و حساب مؤمن در قیامت، میفرمایند: «[از حساب که سربلند بیرون آمد،] صورتش سفید [و نورانی] میشود و دلش شاد میگردد و تاج [با شکوهی] بر سرش نهاده میشود و بر دستانش، زیورآلات [گذاشته] و لباسها [پوشانده میشود]. پس [خدای متعال] میفرماید: ای جبرئیل، بندهام را ببر و کرامتم را نشانش بده. پس [مؤمن] از نزد خدا[ی متعال] خارج میشود در حالی که نامه[ی عملش] را به دست راست میگیرد. آنگـاه به قدری که چشـم، کار میکند، برایش گشایش داده میشود. [مؤمن که بسیار مسرور شده] نامهاش را برای مؤمنین و مؤمنات میگشاید و [با شادی تمام،] فریاد میزند: «بیایید و کتاب [اعمالـ]ـم را بخوانید. من یقین داشتم که به حساب خود مىرسم. پس [خوشا به حالش که] او در یک زندگى [بسیار بسیار] خوش است»
چون به درِ بهشت رسد، به او گفته میشود: جواز ورودت را نشـان بده. او میگوید: این، جواز من است. و در آن نوشته شده است: «به نام خدای مهرگسترِ مهربان، این، پروانهای تأیید شده از سوی خداوند توانا و داناست، برای فلان پسر فلان از جانب پروردگار جهانیان».
پس آوازدهندهای، چنان که همهی جمعیت بشنوند، آواز میدهد: بدانید فلانی پسر فلانی به چنان سعادتی دست یافته که از این پس، هرگز بدبخت نمیشود. [او امتیاز لازم برای ورود و جاوید ماندن در بهشت برین را کسب کرده است]
پس وارد میشود و ناگهان به درختی با سایهای گسترده و آبی ریزان و میوههای آویزان به نام رضوان بر میخورد که از تنهی آن، دو چشمه جاری است.
به سوی یکی از آن دو چشمه میرود و خود را در آن، میشوید و چون بیرون میآید، سرشار از طراوت است. سپس از چشمهی دیگر مینوشد و از آن پس، هرگز قولنج و مرض و دردی در شکم او پدید نمیآید. این، [تفسیر] همان سخن خدای بلند مرتبه است که [میفرماید]: «و پروردگارشان به آنان نوشیدنیای پاک کننده نوشانید»
سپس فرشتگان به استقبالش میآیند و میگویند: خوش آمدی، داخل [بهشت] شو همراه [سایر] داخل شوندگان. در این حال او در میان دو ردیف از درختانی که شاخههایشان لؤلؤ و سرشاخههایشان زیورآلات و لباسها[ی بهشتی] و میوههایشان مثل پستان دختران باکره است، داخل میگردد. پس فرشتگانی که همراهشان شتران و اسبان و زیورآلات و لباسها[ی بهشتی] است به استقبالش میآیند و میگویند: ای دوست خدا، سوار هر کدام که دوست داری شو و هر چه میخواهی بپوش و هر چه میخواهی بخواه [که فراهم است]. پس آنچه را دوست دارد سوار میشود و آنچه را دوست دارد میپوشد. آنچه سوار شده، شتر یا اسبی از نور است و لباسش [که انتخاب کرده و پوشیده نیز] از نور است و [همچنین] زیورآلاتش از نور است. در خانهای از نور، همراهش فرشتگانی از نور و خدمتکارانی از نور و نوکرانی از نور؛ به قدری که [سایر] ملائکه از دیدن اینهمه نور به هیبت میافتند. پس بعضی از ایشان به بعضی دیگر میگویند: کنار روید که کاروان [مؤمنِ] بردبارِ بخشیده شده میآید. پس به اولین قصری که برای اوست و از نقره [میباشد] و آراسته به درّ و یاقوت است، نگاه میکند. [در این حال] زنانش [که در آن قصر ساکنند] بر او مُشرف میشوند و میگویند: مرحبا، مرحبا [بر تو] در نزد ما فرود آی. [مؤمن] میخواهد که در آن قصر فرود آید [ولی] فرشتگان [همراهش] به او میگویند: حرکت کن که این [قصر] و غیر آن برای توست.
[پس مؤمن حرکت میکند] تا میرسد به قصری از طلا که درّ و یاقوت بر تاج آن است. [در این حال] زنانش [که در آن قصر ساکنند] بر او مُشرف میشوند و میگویند: مرحبا، مرحبا [بر تو] در نزد ما فرود آی. [مؤمن] میخواهد که در آن قصر فرود آید [ولی باز،] فرشتگان [همراهش] به او میگویند: حرکت کن که این [قصر] و غیر آن برای توست.
[پس مؤمن حرکت میکند] تا میرسد به قصری از درّ و یاقوت. [در این حال] زنانش [که در آن قصر ساکنند] بر او مُشرف میشوند و میگویند: مرحبا، مرحبا [بر تو] در نزد ما فرود آی. [مؤمن] میخواهد که در آن قصر فرود آید [ولی باز،] فرشتگان [همراهش] به او میگویند: حرکت کن که این [قصر] و غیر آن برای توست.
[پس مؤمن حرکت میکند و] میرود تا تمام هزار قصری که هر یک، به وسعت چشمانداز است را میگردد و در کشورش سریعتر از حرکت مردمک در حدقه، گردش میکند. وقتی به آخرین قصرش میرسد، سرش را پایین میاندازد. فرشتگان میپرسند: ای دوست خدا [تو را] چه شده است؟! میگوید: به خدا قسم نزدیک است که چشمم [از دیدن اینهمه نعمت] نابینا شود. [فرشتگـان] میگویند: ای دوست خدا بشارت باد بر تو [و هیچ نگران نباش] که در بهشت، کوری و کری نیست. [پس به راهش ادامه میدهد و] به قصری میرسد که داخلش از بیرون و بیرونش از داخل [آن] دیده میشود. خشتی از نقره و خشتی از طلا و خشتی از یاقوت و خشتی از درّ و ملاطش از مشک است. به نور [خاصی] مشرّف شده است که میدرخشد. [آنقدر صاف و صیقلی است که] مرد [بهشتی] چهرهاش را در دیوار [آن] میبیند»
[اختصاص، شیخ مفید، صفحهی 350؛ بحار الانوار، جلد 8، صفحهی 208؛ تفسیر طبری، جلد 5، صفحهی 183؛ دُرّ المنثور، سیوطی، جلد 3، صفحهی 457]
خدا خیرتون بده