قَالَ رَسولُ اللهِ (صلّی الله علیه و آله و سلّم): «إِنَّ مِن نَعِیمِ أَهلِ الجَنَّةِ أَنَّهُم یتَزاوَرُونَ عَلى المَطایا وَ النُّجُبِ، وَ إِنَّهُم یؤتَونَ فِی یومِ الجُمُعَةِ بِخَیلٍ مُسَوَّمَةٍ مُلجَمَةٍ لا تَرُوثُ وَلا تَبُولُ، فَیرکبُونَها حَتّى ینتَهُوا حَیثُ شاءَ الله، فَیأتِیهِم مِثل السَّحابَةِ فِیها ما لا عَینٌ رَأَت وَلا أُذُنٌ سَمِعَت، فَیقُولُونَ: أَمطِرِی عَلَینا، فَما تَزالُ تُمطِرُ عَلَیهِم حَتّى ینتَهِی ذَلِک فَوقَ أَمانِیهِم.
ثُمَّ یبعَثُ الله رِیحاً غَیرَ مُؤذِیةٍ فَتَنسِفُ کثباناً مِن مِسک عَلى أَیمانِهِم وَ عَلى شَمائِلِهِم، فَیأخُذُ ذَلِک المِسک فِی نَواصِی خُیولِهِم، وَفِی مَعارِفِها، وَفِی رُؤُوسِها، وَ لِکلِّ رَجلٍ مِنهم جُمَّةٌ عَلى ما اشتَهَت نَفسُهُ، فَیتَعَلَّقُ ذَلِک المِسک فِی تِلک الجِمامِ وَ فِی الخَیلِ وَ فِیما سِوى ذَلِک مِنَ الثِّیابِ.
ثُمَّ یقبِلُونَ حَتّى ینتَهُوا إِلى ما شاءَ الله، فَإِذا المَرأَةُ تُنادِی بَعضَ أُولَئِک: یا عَبدَ اللهِ! أَما لَک فِینا حاجَةٌ؟ فَیقُولُ: مَا أَنتِ، وَ مَن أَنتِ؟ فَتَقُولُ: أَنا زَوجَتُک. فَیقُولُ: ما کنتُ عَلِمتُ مَکانَک! فَتَقُولُ المَرأَةُ: أَوَ ما تَعلَمُ أَنَّ اللهَ قالَ: «فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِی لَـهُم مِنْ قُرَّةِ أَعْینٍ جَزاءً بِما کانُوا یعْمَلُون» فَیقُولُ: بَلى وَ رَبِّی. فَلَعَلَّهُ یشغَلُ عَنها بَعدَ ذلِک المَوقِفِ مِقدارَ أَربَعِینَ خَرِیفاً، لا یلتَفِتُ وَ لا یعُودُ، ما یشغَلُهُ عَنها إِلاّ ما هُوَ فِیهِ مِنَ النَّعِیمِ وَ الکرامَةِ»
رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم): فرمودند: «یکی از نعمتهای اهل بهشت، این است که سوار بر مرکبهای اصیل و نجیب، به دیدار یکدیگر میروند و هر جمعه، اسبهای نشاندارِ لگام زده که نه سرگیـن دارند و نه ادرار میکننـد، آورده میشوند. پس [بهشتیان] بر آنها مینشینند [و] تا آنجا که خدا بخواهد [سواری میکنند و لذت میبرند و هر جا که بخواهند،] میروند.
آنگاه چیزی مانند ابر بر [بالای سرشان] میآید. [آنقدر زیباست] که نه چشمی مانند آن را دیده و نه گوشی [وصف آن را] شنیده است. [بهشتیان] به آن [چیزی که مانند ابر است] میگویند: بر ما ببار. پس [آن ابر مانند]، پیوسته بر ایشان میبارد تا جایی که از آرزوهایشان فراتر میرود [و نهایت لذت را میبَرند].
سپس خداوند، بادی بیآزار بر میانگیزد و تپههایی از مشک را در سمت راست و سمت چپ آنان افشان میسازد و آن مشک، در کاکل و یالها و سرهای اسبانشان جای میگیرد. هر یک [از بهشتیان] گیسوانی [آویخته بر شانههایش] دارد، [که مقدار و رنگ و فرمش] چنان [است] که دوست دارد. [آنگاه] آن مشک در آن گیسوان [بهشتیان] و در [یال] آن اسبها و در سایر [چیزهایی که همراه دارند مثل] لباسها میپیچد [و آن را خوشبو میسازد].
سپس [بهشتیان] میآیند تا به آنجا میرسند که خدا میخواهد. در این هنگام، زنی [از زنان بسیار زیبای بهشتی، با ناز و عشوه] یکی از ایشان را صدا میزند [و میگوید]: ای بندهی خدا، آیا تو را با ما کاری نیست؟
او [بر میگردد و نگاه میکند، سپس با تعجب و شادی] میپرسد: چیستی تو؟ کیستی تو؟
زن [زیبای بهشتی] میگوید: من همسر تو هستم.
مرد [بهشتی که غرق تماشای زیبایی زن است، ناباورانه] میگوید: از وجود تو آگاه نبودم.
زن [زیبای بهشتی] میگوید: آیا نمیدانی که خدا فرموده است: هیچ کس نمیداند که چه چیزهایی از آنچه روشنیبخش دیدگان است، به پاداش کارهایی که میکردهاند، برای آنان پنهان شده است؟ [من همان پاداش پنهان شده هستم]
[مؤمن بهشتی] میگوید: آری، به پروردگارم سوگند [این سخن خدای متعال را شنیده بودم].
[پس از این گفتگو، مؤمن بهشتی روی از آن زن زیبا میگرداند و از آنجا میگذرد] و شاید بعد از آنجا[یی که این ملاقات حاصل شد] به اندازهی چهل سال از آن [زیبا روی بهشتی]، غافل بماند و نه به طرف او نگاه کند و نه [به آن جایگاه] برگردد. [این غفلت، به خاطر قهر نیست بلکه] آنچه او را از وی غافل میگرداند، غرق شدنش در نعمتها و کرامتها[ی بزرگتر خداوند مهربان] است».
[الزهد، ابن مبارک، صفحهی 69؛ ترغیب و ترهیب، جلد 4، صفحهی 542]