حاج فردوسی

معلم معنویت، مؤلف منهاج فردوسیان، مستجاب الدعوة

حاج فردوسی

معلم معنویت، مؤلف منهاج فردوسیان، مستجاب الدعوة

قَالَ رَسولُ اللهِ‌ (صلّی ‌الله علیه و آله و سلّم): «إِنَّ مِن نَعِیمِ أَهلِ الجَنَّةِ أَنَّهُم یتَزاوَرُونَ عَلى المَطایا وَ النُّجُبِ، وَ إِنَّهُم یؤتَونَ فِی یومِ الجُمُعَةِ بِخَیلٍ مُسَوَّمَةٍ مُلجَمَةٍ لا تَرُوثُ وَلا تَبُولُ، فَیرکبُونَها حَتّى ینتَهُوا حَیثُ شاءَ الله، فَیأتِیهِم مِثل السَّحابَةِ فِیها ما لا عَینٌ رَأَت وَلا أُذُنٌ سَمِعَت، فَیقُولُونَ: أَمطِرِی عَلَینا، فَما تَزالُ تُمطِرُ عَلَیهِم حَتّى ینتَهِی ذَلِک فَوقَ أَمانِیهِم.
ثُمَّ یبعَثُ الله رِیحاً غَیرَ مُؤذِیةٍ فَتَنسِفُ کثباناً مِن مِسک عَلى أَیمانِهِم وَ عَلى شَمائِلِهِم، فَیأخُذُ ذَلِک المِسک فِی نَواصِی خُیولِهِم، وَفِی مَعارِفِها، وَفِی رُؤُوسِها، وَ لِکلِّ رَجلٍ مِنهم جُمَّةٌ عَلى ما اشتَهَت نَفسُهُ، فَیتَعَلَّقُ ذَلِک المِسک فِی تِلک الجِمامِ وَ فِی الخَیلِ وَ فِیما سِوى ذَلِک مِنَ الثِّیابِ.
ثُمَّ یقبِلُونَ حَتّى ینتَهُوا إِلى ما شاءَ الله، فَإِذا المَرأَةُ تُنادِی بَعضَ أُولَئِک: یا عَبدَ اللهِ! أَما لَک فِینا حاجَةٌ؟ فَیقُولُ: مَا أَنتِ، وَ مَن أَنتِ؟ فَتَقُولُ: أَنا زَوجَتُک. فَیقُولُ: ما کنتُ عَلِمتُ مَکانَک! فَتَقُولُ المَرأَةُ: أَوَ ما تَعلَمُ أَنَّ اللهَ قالَ: «فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِی لَـهُم مِنْ قُرَّةِ أَعْینٍ جَزاءً بِما کانُوا یعْمَلُون‏» فَیقُولُ: بَلى وَ رَبِّی. فَلَعَلَّهُ یشغَلُ عَنها بَعدَ ذلِک المَوقِفِ مِقدارَ أَربَعِینَ خَرِیفاً، لا یلتَفِتُ وَ لا یعُودُ، ما یشغَلُهُ عَنها إِلاّ ما هُوَ فِیهِ مِنَ النَّعِیمِ وَ الکرامَةِ»

رسول خدا‌ (صلّی ‌الله علیه و آله و سلّم): فرمودند: «یکی از نعمت‌های اهل بهشت، این است که سوار بر مرکب‌های اصیل و نجیب، به دیدار یکدیگر می‌روند و هر جمعه، اسب‌های نشان‌دارِ لگام زده که نه سرگیـن دارند و نه ادرار می‌کننـد، آورده می‌شوند. پس [بهشتیان] بر آن‌‌ها می‌نشینند [و] تا آنجا که خدا بخواهد [سواری می‌کنند و لذت می‌برند و هر جا که بخواهند،] می‌روند.
آنگاه چیزی مانند ابر بر [بالای سرشان] می‌آید. [آنقدر زیباست] که نه چشمی مانند آن را دیده و نه گوشی [وصف آن را] شنیده است. [بهشتیان] به آن [چیزی که مانند ابر است] می‌گویند: بر ما ببار. پس [آن ابر مانند]، پیوسته بر ایشان می‌بارد تا جایی که از آرزوهایشان فراتر می‌رود [و نهایت لذت را می‌بَرند].
سپس خداوند، بادی بی‌آزار بر می‌انگیزد و تپه‌هایی از مشک را در سمت راست و سمت چپ آنان افشان می‌سازد و آن مشک، در کاکل و یال‌ها و سرهای اسبانشان جای می‌گیرد. هر یک [از بهشتیان] گیسوانی [آویخته بر شانه‌هایش] دارد، [که مقدار و رنگ و فرمش] چنان [است] که دوست دارد. [آنگاه] آن مشک در آن گیسوان [بهشتیان] و در [یال] آن اسب‌ها و در سایر [چیزهایی که همراه دارند مثل] لباس‌ها می‌پیچد [و آن را خوشبو می‌سازد].
سپس [بهشتیان] می‌آیند تا به آنجا می‌رسند که خدا می‌خواهد. در این هنگام، زنی [از زنان بسیار زیبای بهشتی، با ناز و عشوه] یکی از ایشان را صدا می‌زند [و می‌گوید]: ای بنده‌ی خدا، آیا تو را با ما کاری نیست؟
او [بر می‌گردد و نگاه می‌کند، سپس با تعجب و شادی] می‌پرسد: چیستی تو؟ کیستی تو؟
زن [زیبای بهشتی] می‌گوید: من همسر تو هستم.
مرد [بهشتی که غرق تماشای زیبایی زن است، ناباورانه] می‌گوید: از وجود تو آگاه نبودم.
زن [زیبای بهشتی] می‌گوید: آیا نمی‌دانی که خدا فرموده است: هیچ کس نمی‌داند که چه چیزهایی از آنچه روشنی‌بخش دیدگان است، به پاداش کارهایی که می‌کرده‌اند، برای آنان پنهان شده است؟ [من همان پاداش پنهان شده هستم]
[مؤمن بهشتی] می‌گوید: آری، به پروردگارم سوگند [این سخن خدای متعال را شنیده بودم].
[پس از این گفتگو، مؤمن بهشتی روی از آن زن زیبا می‌گرداند و از آنجا می‌گذرد] و شاید بعد از آنجا[یی که این ملاقات حاصل شد] به اندازه‌ی چهل سال از آن [زیبا روی بهشتی]، غافل بماند و نه به طرف او نگاه کند و نه [به آن جایگاه] برگردد. [این غفلت، به خاطر قهر نیست بلکه] آنچه او را از وی غافل می‌گرداند، غرق شدنش در نعمت‌ها و کرامت‌ها[ی بزرگ‌تر خداوند مهربان] است».

[الزهد، ابن مبارک، صفحه‌ی 69؛ ترغیب و ترهیب، جلد 4، صفحه‌ی 542]

تعداد نظراتی که بر این مطلب نوشته شده است: ۰ نظر

اولین نفری باشید که در مورد این مطلب، اظهار نظر می‌کند
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
این وبگاه در ستاد ساماندهی پایگاه‌های اینترنتی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، به شماره‌ی شامد: «1 - 1 - 769104 - 65 - 0 - 3» ثبت شده و تابع قوانین مکتوب جمهوری اسلامی ایران است. / مطالب این وبگاه، وقف عام بوده و نشر آن، حتی بدون نام، آزاد است