قال علی بن أبی طالب (علیهالسلام) ـ فی وَصف أهل الجَنَّة ـ: ثُمَّ انتَهَوا إِلى خَزَنَةِ الجَنَّةِ، فَقالُوا: «سَلامٌ عَلَیکمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدِینَ» ثُمَّ تَلَقّاهُمُ الوِلْدانُ یطُوفُونَ بِهِم کما یطِیفُ أَهل الدُّنیا بِالحَمِیمِ. فَیقُولُونَ: أَبشِر بِما أَعَدَّ الله لَک مِنَ الکرامَةِ. ثُمَّ ینطِقُ غُلامٌ مِن أُولئِک الوِلدانِ إِلى بَعضِ أَزواجِهِ مِنَ الحُورِ العِینِ. فَیقُولُ: قَد جاءَ فُلانٌ ـ بِاسمِهِ الَّذِی یدعى بِهِ فِی الدُّنیا ـ فَتَقُولُ: أَنتَ رَأَیتَهُ؟ فَیقُولُ: أَنَا رَأیتُهُ. فَیستخِفُّها الفَرَحُ حَتّى تَقُومَ عَلى أُسکفَّةِ بابِها.
فَإِذا انتَهى إِلى مَنزِلِهِ نَظَرَ شَیئاً مِن أَساسِ بُنیانِهِ فَإِذا جَندَلُ اللُّؤلُوَة فَوقَهُ أَخضَرُ وَ أَصفَرُ وَ أَحمَرُ مِن کلِّ لَونٍ. ثُمَّ رَفَعَ رَأسَهُ فَنَظَرَ إِلى سَقفِهِ فَإِذا مِثلُ البَرقِ، وَلَولا أَنَّ اللهَ تَعالى قَدَّرَ أَنَّهُ لا أَلَمَ لَذَهَبَ بِبَصَرِهِ. ثُمَّ طَأطَأَ بِرَأسِهِ فَنَظَرَ إِلى أَزواجِهِ «وَ أَکوَابٌ مَّوْضُوعَةٌ * وَ نمَارِقُ مَصْفُوفَةٌ * وَ زَرَابیُّ مَبْثُوثَةٌ» فَنَظَرَ إِلى تِلک النِّعمَةِ، ثُمَّ اتَّکأَ عَلى أَرِیکةٍ مِن أَرِیکتِهِ، ثُمَّ قالَ: «الحَمْدُ للهِ الَّذی هَدانا لِهذا وَ ما کنَّا لِنَهْتَدِی لَوْ لا أَنْ هَدانَا الله»
ثُمَّ ینادِى مُنادٍ: تَحیونَ وَ لا تَمُوتُونَ أَبَداً، وَ تُقِیمُونَ فَلا تَظعَنُونَ أَبَداً، وَ تَصِحُّونَ فَلا تَمرَضُونَ أَبَداً»
امیرالمؤمنین (علیهالسلام) در وصف اهل بهشت فرمودند: «آنگاه به جانب نگهبانان بهشت میروند و [آنان] میگویند: «سلام بر شما، خوش آمدید، به بهشت جاودانه وارد شوید». سپس فرزندان [جاودانهی بهشتی] به دیدارشان میآیند و بر گِردشان میچرخند آنگونه که مردم دنیـا بر گِرد عزیـزی [که تـازه از سفــر رسیده،] میچرخند. فرزندان [جاودانه به آن بهشتی تازه وارد] میگویند: بشارت باد تو را به کرامتی [عظیم] که خدا برایت آماده ساخته است»
آنگاه پسرکی از میان آن فرزندان [جاودانهی بهشتی]، به حوریهای از همسران او میگوید: «فلانی آمده است» و نام او را که در دنیا به آن خوانده میشده است، میبرد.
آن حوریه میگوید: تو خود، او را دیدی؟
می گوید: آری، خودم دیدمش.
حوریه، شادی کنان میدود و بر درگاه بهشت میایستد.
چون [آن بهشتی] به منزل خود میرسد، چشمش به قسمتی از پی ساختمانش میافتد، سنگهایی [با شکوه] از مروارید را میبیند که روی آن، مرواریدهای سبز و زرد و سرخ، از هر رنگ، قرار گرفته است. سپس سرش را بلند میکند و سقف آن را میبیند که چون برق میدرخشد، و اگر نبود که خدای متعال، مقدّر کرده است که [در بهشت] درد و رنجی نباشد، [از درخشش آن] کور میشد.
آنگاه پایین را مینگرد و همسرانش [را تماشا میکند] «و قدحهایی نهاده و بالشهایی پهلوی هم چیده و فرشهایی زربفت [که] گسترده [شده]» را میبیند. به آن نعمتها نگاه میکند و سپس بر تختی از تخـتهایش تکیـه میزند و [در حالی که خود را سعادتمند واقعی مییابد،] میگوید: «ستایش، خدایی را که ما را به این [راه سعادتآفرین] رهنمون شد و اگر خدا رهنمونمان نمیشد، ما خود، هدایت نمیشدیم».
در این هنگام، منادیای ندا میدهد که: [از این پس] زندگی میکنید و هرگز نخواهید مرد. ماندگارید و هرگز کوچ نخواهید کرد، و تندرست [و سالم] خواهید بود و هرگز بیمار نخواهید شد».
[دُرّ المنثور، سیوطی، جلد 7، صفحهی 263؛ تفسیر ابن کثیر، جلد 7، صفحهی 114؛ تفسیر ابن ابی حاتم، جلد 10، صفحهی 3262]