حاج فردوسی

معلم معنویت و مؤلف منهاج فردوسیان

حاج فردوسی

معلم معنویت و مؤلف منهاج فردوسیان

برای «فناء فی الله» معانی و تعریف‌های متعددی ارائه داده‌اند. نخست به بیان تعریف‌های آن پرداخته و سپس، نظر مختار را بیان می‌کنیم. بهترین معناى فنا همان انقطاع است که در زبان فارسى، کلمه‌ی «نابودى» همان را مى‏رساند، زیرا «نابودى» در مورد چیزى معنا مى‏دهد که قبلاً موجود بوده است.
متکلّمان بر سر اینکه فنا چیست، اختلاف عجیبى دارند، تا جایى که عده‌‏اى از آنها فنا را موجودى از موجودات گرفته‏اند که با خلق شدنِ آن جواهر از بین مى‏روند. این بحث در زمینه‌ی داستان زنده شدن پرندگان در سؤال حضرت ابراهیم (علیه ‌السلام) از چگونگى زنده شدن مردگان مطرح شده و تأکید بر این است که فنا چیزى جز تفرق اجزاى مادى و جمع شدن دوباره آنها نیست. در مورد سایر پدیده‏هاى مادى نیز مى‏توان به آیات دیگرى از قرآن کریم استشهاد کرد که اصولاً نابودى عالم چیزى جز تبدیل شدن آن به چیز دیگرى نیست. آسمان در ابتدا دود بوده است و دوباره همانند نوشته‏اى به هم پیچیده مى‏شود و به آفرینش نخستینِ خویش بازمى‏گردد. اینها و آیات دیگر نشان مى‏دهدکه قرآن کریم نیز فناى عالم را صرفاً تغییر و تبدیل آن مى‏داند.
تمام آنچه گفته شد این احتمال را جدى مى‏سازد که اصولاً حقیقت فنا، چیزى جز تغییر و تبدیل نیست و آنچه عرفاً نابودى انگاشته مى‏شود، در حقیقت، تغییر شکل است و چون تغییر شکل چیزى را به چیز دیگر تبدیل مى‏کند، به صورتى که آثار مورد نظر قبلى بر آن مترتب نیست، به آن نابودى اطلاق مى‏گردد و این کاربرد نیز امرى معقول به نظر مى‏رسد، زیرا حداقل چیزى که در این میان از بین رفته، شخص است که براى خود هویتى مستقل دارد. البته در بعضى موارد ماهیت نیز تغییر مى‏کند، مثل استخوانى که به نمک تبدیل مى‏شود.
براى بررسى این که حقیقت فنا از کدام سنخ است، در ابتدا به بحث مراتب فنا از دیدگاه بعضى از عارفان اسلامى مى‏پردازیم تا با دیدگاهى روشن در این زمینه، به گونه‏شناسى فنا در عرفان اسلامى دست یابیم و در آخر، جایگاه آن در منهاج فردوسیان را روشن سازیم.

مراتب فنا از نظر کاشانی:
عزّ الدین کاشانى وقتى به مراتب فنا نزد عارفان مى‏پردازد، از فناى از شهوت، فناى از رغبت، و فناى متحقق به حق سخن مى‏گوید. فناى از شهوت زوال أمّاره بودن نفس و اتصاف آن به لوّامه است. در این حالت هنوز اخلاق حسنه در قلب مستحکم نشده و در نتیجه، هنوز اضطراب بر قلب حاکم است. در مرتبه‌ی نخست، امیال زائل شده، قلب به استقامت و مطمئن بودن متصف مى‏گردد. در مرتبه‌ی فناى متحقق به حق، سالک خود و خلق را نمى‏بیند. همین خود داراى مراتبى است: در اولین مرتبه، سالک فعل خود را ندیده، آن را مستند به خدا مى‏یابد؛ در مرتبه‌ی دوم، ذات خود را نمى‏بیند؛ در مرتبه‌ی سوم حتى فناى ذات خودش را نیز نمى‏بیند. کاشانى از آن، تعبیر به «فناى از فنا» مى‏کند و آخرین مرتبه، «فناى وجود در وجود» یا «شهود در شهود» است.

مراتب فنا از نظر لاهیجی:
لاهیجى در گلشن راز، فنا را داراى سه مرتبه‌ی «فناى افعالى»، «فناى صفاتى» و «فناى ذاتى» یعنى «محو»، «طمس» و «محق» مى‏داند، که سالک بعد از گذر از مرحله‌ی تبدیل اعمال و اخلاق سیئه به حسنه به آنها نائل مى‏شود. در فناى افعالى، سالک، همه‌ی افعال را در افعال حق فانى مى‏بیند، زیرا خداوند به تجلىِ افعالى بر او متجلى شده است. در مرتبه‌ی دوم، حق به تجلىِ صفاتى بر سالک متجلى مى‏شود و او صفات تمام اشیاء را در صفات حق فانى مى‏بیند و به غیر از خداوند، هیچ شخصى را داراى صفت نمى‏بیند و خود و تمام اشیاء را مظهر و مجلاى صفات الهى مى‏شناسد و صفات او را در خود ظاهر مى‏بیند. در مرتبه‌ی سوم، حق به تجلىِ ذاتى بر سالک متجلى مى‏شود و او جمیع ذوات اشیاء را در پرتو نور تجلى ذات احدیت، فانى مى‏یابد و تعینات عدمىِ وجود به فنا و توحید ذاتى مرتفع مى‏شود و وجود اشیاء را وجود حق مى‏داند و در دیده‌ی حق‌بینِ عارف «کُلُّ شَیءٍ هَالِک إِلَّا وَجْهَهُ» [1] جلوه‏‌گرى نموده، به‏جز وجود واجب، موجود دیگرى نبیند و خیال غیریت نزد وى محال گردد.

نماند در میانه هیچ تمییز * شود معروف و عارف، جمله یک چیز
نه مخلوق است آن کو گشت واصل * نـگوید ایـن سخن را مـرد کامل
به وصل او کجا ره می‌توان برد * به ما تا ذرّه از مائی و ما هست
خیال از پیـش، برخیزد به یک‌بـار * نـمانـد غیر حـق در دار، دیّـار
تو را قُربی شود آن لحظه حاصل * شوی تو بی توئی، با دوست واصل
چو برخیزد خیال چشم احول * زمین و آسمان گردد مُبدّل

مراتب فنا از نظر انصاری:
عبدالله انصارى براى فنا، سه مرتبه مطرح کرده است: «فناى علمى»، «فنای جحدى» و «فناى حقّى». عبدالرزاق کاشانى در شرح این سخن، مرتبه‌ی اوّل را فناى علم عبد در علم خداوند مى‏داند، زیرا علم به خداوند با عقل که طریق ادراک آن، تصورات ذهنى است حاصل نمى‏شود، پس هر کس به مرتبه‏اى برسد که به صورت شهودى، یعنى با علم حضورى به خداوند علم پیدا کند، در حقیقت از علم خویش فانى گشته و به علم خداوند متصف گردیده است، زیرا علم حضورى به حق در این حالت، مثل علم حضورى انسان به ذات خویش مى‏باشد.
مرتبه‌ی دوّم این است که این علم حضورى نیز ساقط شده، به معاینه تبدیل مى‏گردد و از این رو سالک به مقصود خویش واصل، و طلبش متوقف مى‏گردد و حتى در آخرین مراحلِ این مرتبه، با فانى‏شدن وجود سالک در وجود حق و وصول به حضرت جمع، شهود معاینه نیز از بین مى‏رود و تثلیثى که در معاینه وجود دارد، یعنى «مُعایِن»، «مُعایَن» و «عیان» رخت برمى‏بندد.
آخرین مرتبه، فناى از فناست که سالک درمى‏یابد که اصلاً فنایى رخ نداده و تنها توهّم سالک رخت بربسته است، زیرا فانى از ازل فانى بوده و باقى نیز همواره بوده و هست و این، مرتبه‌ی حقِ فناست، زیرا خود فنا نیز ازبین مى‏رود و چیزى جز حق متعال باقى نمى‏ماند.

مراتب فنا از نظر قُشیری:
ابوالقاسم قشیرى با تقسیم صفات انسان به «افعال»، «اخلاق» و «احوال»، مراتب مقدماتى فنا را نیز بر این اساس تبیین مى‏کند. او با تقسیم افعال به «جوارحى» و «جوانحى» فناى افعالى را در فناى از شهوت و فناى از رغبت منحصر مى‏کند و سه مرتبه‌ی اصلىِ فنا را فناى از نفس و صفات آن و بقاى به صفات حق، فناى از صفات حق به واسطه‌ی شهود حق، و فناى از شهود فنایش به واسطه‌ی زوال وجودش در وجود حق بیان مى‏کند.

مراتب فنا از نظر آملی:
سید حیدر آملى با توجه به مراتب توحید، فنا را داراى سه مرتبه مى‏داند؛ مرتبه‌ی اول:‌فناى در حضرت احدیت که شخص از رسم و صفات خویش فانى مى‏شود. در این حالت، سالک، خداوند را تنها با اسماء و صفاتش مى‏بیند و این مرتبه، توحید در ولایت است. مرتبه‌ی دوم، فناى در ذات است با باقى‏ماندن رسم خفى از شخص که نشانِ دوگانگى و دوستى است و آن را توحید در حقائق مى‏گویند. آخرین مرتبه، مقام احدیتِ الفرق و الجمع است که توحیدِ حق «ذاته بذاته» است که در آن، رسم خفى نیز باقى نمى‏‌ماند.

مراتب فنا از نظر ابن عربی:
محی الدین عربى براى فنا، هفت مرتبه را ذکر مى‏کند: «فناى از مخالفت»، «فناى افعالى»، «فناى صفاتى»، «فناى از ذات خویش»، «فناى از مشاهده‌ی کل عالَم»، «فناى از ما سوى الله» و «فناى از صفات حق و نِسَب آن». او فناى از فنا را به عنوان یکى از مراتب نمى‏شمارد و آن را یکى از احوالى مى‏داند که با هر یک از مراتب هفت‌گانه همراه مى‏شود. همانطور که انسان در حال خواب دیدن اصلاً آگاه نیست که آنچه مى‏بیند خواب است، شخص فانى نیز در هنگام فنا در هر یک از این مراتب از فناى خویش آگاه نیست.
در تقسیم‏‌بندى مراتب فنا این سخن قوت مى‏یابد که هر کدام از عرفا در وصف روندى که در سلوک رخ مى‏‌دهد، هر مرحله را که در نظرش مهم جلوه کرده، از جهتى که آن را مهم دانسته، به عنوان مرتبه‏اى از فنا مطرح کرده است؛ حال در این مراحل یا به حالتى که در نفس سالک رخ مى‏دهد توجه دارد و بنا بر این، مراتب را بر اساس نفس او تبیین کرده است و یا به حالت او در ارتباط با موجودات دیگر و یا به هر دو امر توجه دارد. در این میان ممکن است برخى به فناى ذاتى که مهمترین مقام سلوک است، اهمیت بیشترى بدهند و دو یا چند مرحله از این مقام را به عنوان مراتب سلوک در کنار بقیه مراتب ذکر نمایند.
فنا در عرفان اسلامى براى ارتقاى حد وجودى انسان است که شامل احاطه‌ی وجودى و تغییر ماهیتِ او مى‏شود. لیکن از آنجا که فنا مرحله به مرحله محقق مى‏شود و به عبارت دیگر تدریجى است نه دفعى، در محدوده‏اى از این سیر، ذات بشرى انسان باقى است و صرفا دچار تحول صفاتى مى‏شود. به نظر مى‏رسد که نه‏تنها در مراحل مقدماتىِ فنا که حالات انسان تغییر مى‏کند، ذات بشرى باقى است، بلکه در فناى افعالى و صفاتى که دو مرتبه اصلى فنا هستند، نیز همین‏گونه است، زیرا در این مراتب، سالک صرفا به شهود حقیقت مى‏رسد و به تعبیر بعضى عارفان با چشم و گوشِ حق مى‏بیند، امّا در مرتبه‌ی فناى ذاتى امر به‏گونه‌ی دیگرى است، یعنى دیگر ذات بشرى براى سالک باقى‏نمى‏ماند و به ‏طور کلى تغییر هویت مى‌دهد، به‏‌گونه‌‏اى‏ که بدن خودش با سایر بدن‌‏ها برایش تفاوتى ندارد.
بدون شک فنا نابودى مطلق نیست، یعنى در تمام سخنان عارفان چیزى نمى‏یابیم که فنا را نابودى و از بین رفتن سالک به طور کلى تصویر کرده باشد، بلکه برعکس تصریحات و قراین بسیارى وجود دارد که حکایت از این دارد که سالک حتى در فناى ذاتى نیز وجود خاص خویش را دارد. از جمله قرائن قوى بر این مطلب مسئله بقا است که همواره در کنار فنا قرار دارد و ملازم آن محسوب مى‏شود. هیچ فنایى نیست مگر اینکه بقایى را در پى دارد. با مراجعه به سخنان عارفان مشخص مى‏شود که مقصود آنها از بقا در اینجا جایگزین آن چیزى است که در فنا از دست مى‏رود. ابن‏عربى رابطه فنا و بقا را اینگونه بیان مى‏کند: در طریق سیر و سلوک جز فانى باقى نمى‏ماند و به جز باقى، فانى نمى‏شود و چیزى به فنا موصوف نمى‏شود، مگر در حال بقا و چیزى به بقا موصوف نمى‏شود، مگر در حال فنا، پس در نسبت بقاء، حق مشاهده مى‏شود و در نسبت فنا، خلق.

جمع‌بندی نظر عرفا:
از مباحث گذشته روشن شد که فنا در حقیقت از سنخ معرفت است، معرفتى که دیده‌ی استقلال‏بین انسان را به دیده‏اى تبدیل مى‏کند که وحدت عالم را یکپارچه و یگانه مى‏بیند. امّا به طور یقین و بر مبناى تصریحات عرفا این معرفت از سنخ علم حصولى نیست، یعنى با تعقل و استدلال حاصل نمى‏شود. از طرف دیگر این علم حضورى، اجمالى هم نیست، آنگونه که ما از نفس خویش باخبریم، ولى حقیقت آن را نمى‏دانیم، زیرا معرفت در مرحله‌ی فنا، کشف تمام روابط را در پى دارد، پس از سنخ علم حضورى تفصیلى است.
خلاصه‌ی کلام عرفا در این مقام این است که غایت سلوک در فنا، گذر از مراحل مادّى و مجرد و رسیدن به بى‏حدّى است، البته این بى‏حدّى مربوط به مرحله تجلّى حق است و به اولین تجلّى او بازمى‏گردد که تجلّى اسماء و صفات و اسم اعظم الاهى است و ربطى به ذات الاهى در مرتبه کمون ندارد. پس فناى سالک از نفسانیات شروع مى‏شود، مجردات را پشت‏سر مى‏گذارد و در نهایت به عینیت یافتن با صفات و اسماء ختم مى‏شود.
بنا به مباحث گذشته همچنین مشخص گردید که فنا یک حالت تشکیکى است و این مقتضاى مرتبه‏‌دار بودن و همچنین احاطه که از لوازم آن است، مى‏باشد. هر کس با سعى و تلاش خود تا حدى مى‏تواند به مقام فنا برسد و ممکن است در مرحله‏اى متوقف گردد، تفاوت حال فانیان نیز این مسئله را تأیید مى‏کند.

فنا در حکمت متعالیه:
نخستین مرتبه از مراتب معرفت نفس، از دیدگاه حکمت متعالیه، مرتبه‌ی مثالى و خیالى است. در این مرتبه، نفس انسان با چشم خیالى و مثالى‌اش حقایقى را مشاهده مى‌کند که از حواس ظاهرى پنهان هستند. این حقایق غیبى، خویش را در لباس تمثّلات و صورت‌هاى مثالى، بر نفس انسان مى‌نمایانند. در مرتبه‌ی دوم، معرفت نفس، سالک به شهود حقایق عقلى بدون صورت مثالى و مادّى مى‌پردازد. او در این مرتبه (عقلى)، حقایق سرّى و انوار غیبى را مشاهده مى‌کند. مرتبه‌ی سوم، معرفت نفس، و نهایت سیر الى الله، یعنی «فناء فى ‌الله» مى‌باشد. در این مرحله، سالک، کوه انانیت را درهم مى‌شکند و «خود» و خواسته‌هاى خود را نمى‌بیند. وى در این مرحله، تنها چشم بر خداوند مى‌دوزد و در او فانى مى‌گردد.
تعبیر دیگر در باره‌ی «فناء فى ‌الله» این است که عارف، پس از عبور از عالم مثال و عقل خود به مرحله‌اى مى‌رسد که فقر وجودى خویش و عین‌الربط بودنش به حق تعالى را شهود مى‌کند. اگر سالک در مقام «فنا و محو» باقى بماند و به مقام «بقا و صحو» بازنگردد، او در مقام «جمع» باقى مانده و از خلق به سوى حق، محجوب و پوشیده است و این به سبب محدودیت گنجایش وجودى اوست که نمى‌تواند به حالت «صحو» بازگردد. امّا، بالاتر از این، مقام «صحو بعد المحو» و «نظر به تفصیل در عین جمع» مى‌باشد. سالک در این مرحله، با اینکه مستغرق در جمال و کمال حق است، به خلق باز مى‌گردد و در هر چیزى که مى‌شنود و مى‌بیند، حق تعالى را مشاهده مى‌نماید.

مراتب فنا از نظر علامه طهرانی:
علامه سید محمد حسین حسینی طهرانی، در بیانی احساسی، «فناء» را مساوی با دیوانگی و «فانی فی الله» را مساوی با سرگشته، کور، کر و بی‌شعور معرفی می‌نماید، وی می‌نویسد: «زیدی‌ که‌ در حال‌ فناست‌ لا یَرَی‌ وَ لا یَسْمَعُ وَ لا یَشْعُر (نمی‌بیند و نمی‌شنود و اصلاً شعور و فهم‌ و ادارک‌ ندارد) این‌ حال‌ چیست‌؟ اگر از او بپرسند: تو کیستی‌؟ کجا هستی‌؟ چه‌ بودی‌؟ چه‌ خواهی‌ بود؟ چه‌ جواب‌ می‌دهد؟ او زبان‌ ندارد، شعور ندارد، عقل‌ و ادراک‌ ندارد؛ غرق‌ انوار جَلَوات‌ الهیه‌ است‌. و خود را باخته‌ و هستی‌ را رها کرده‌، و دامن‌ تعین‌ را تکان‌ داده‌ و رها نموده‌؛ و وجود را در انوار عظمت‌ حضرت‌ حقّ جلّ و علا غرق‌ نموده‌ است‌. حقیقةً نه‌ خودی‌ دارد، نه‌ اسمی‌ و رسمی‌. نه‌ اینکه‌ با او تکلّم‌ می‌کنیم‌ می‌فهمد، و نه‌ می‌تواند پاسخ‌ گوید؛ و نه‌ چیزی‌ هست‌ که‌ پاسخ‌ گوید. حضرت‌ حقّ جلّ و علا موجود است‌، و پیوسته‌ بوده‌ و خواهد بود؛ او در جواب‌ می‌گوید: حقّ، حقّ است‌؛ ازلی‌ و ابدی‌ است»‌.
سپس در ادعایی دروغین می‌نویسد: «تمام‌ عبادت‌ها و مجاهدت‌ها و کوشش‌ها برای‌ تحصیل‌ همین‌ درجه‌ی از کمال‌ است‌؛ چون‌ کمال‌ مطلق‌ است‌، چون‌ هستی‌ مطلق‌ است‌. تا به حال‌ وجود زید محدود بود، زید متحقّق‌ به وجود متعین‌ و مقید بود. این‌ قید و حدّ و تعین‌ او را رنج‌ می‌داد؛ رفع‌ تعیّن‌ کرد و وجود خود را به سِعه‌ی وجود حضرت‌ حقّ فدا کرد و فانی‌ نمود. و به عبارت‌ دیگر، وجود، اختصاص‌ به ذات‌ حقّ داشت‌ و زید در غفلت‌ بود، با دریدن‌ پرده‌ی اوهام،‌ معلوم‌ شد که‌ وجود منحصر به حقّ است‌ و بس‌. عبادت‌ها و مجاهدت‌ها برای‌ حصول‌ این‌ درجه‌ است‌. این‌ نیستی‌ محض‌، مساوق‌ با هستی‌ محض‌ است‌. این‌ معنی‌ و مفاد عَبْدِ أَطِعْنِی‌ حَتَّی‌ أَجْعَلَک مِثْلِی‌ است‌»
سپس با کلماتی شعرگونه و خالی از پشتوانه‌ی شرعی و عقلی ادامه می‌دهد: «پروانه‌ که‌ خود را به‌ شمع‌ می‌زند و آتش‌ می‌گیرد و محترق‌ می‌شود، از این‌ عمل‌ چه‌ غرضی‌ دارد؟ آیا می‌خواهد برای‌ خود انّیت‌ و هویت‌ و عین‌ ثابت‌ را نگاهدارد؟ آیا می‌خواهد به درجه‌ی کمال‌ صوری‌ برسد؟ آیا می‌خواهد بر تعینات‌ خود چیزی‌ بیفزاید؟ یا می‌خواهد نابود شود، محو شود، شمع‌ شود؛ نور شود! دیگر وقتی‌ که‌ سوخت‌ تعین‌ ندارد، عین‌ ثابتش‌ باقی‌ نیست‌؛ آنجا شمع‌ است‌ و بس‌. نه‌ پروانه‌ شمع‌ شده‌ است‌، بلکه‌ شمع‌ شمع‌ است‌؛ نور نور است‌. پروانه‌ بود، حالا نیست‌؛ حالا شمع‌ است‌.
آنچه‌ انسان‌ را آزار می‌دهد همین‌ لباس‌ تعین‌ است‌. طبع‌ انسانی‌ می‌کشد رو به‌ عالم‌ تجرّد، پس‌ این‌ حرکت‌ حرکت‌ فطری‌ و الهی‌ و غریزی‌ است‌؛ آنجا وُسعت‌ است‌ و فُسحت‌. آنجا هیچ‌ نیست‌. یعنی‌ در نفس‌ فنا، نه‌ خنده‌ایست‌ نه‌ گریه‌ای‌، و نه‌ غمی‌ و نه‌ حزنی‌، و نه‌ غصّه‌ای و نه‌ سروری‌، نه‌ انسانی‌ و نه‌ زیدی‌. زحمات‌ انسان‌ برای‌ خداست‌ نه‌ برای‌ خود، خودش‌ و خودیت‌ خودش‌ جز پردۀ وَهم‌ چیزی‌ نبود، حال‌ با تحقّق‌ بحقّ، وهم‌ از بین‌ رفته‌ و آفتاب‌ حقیقت‌ طلوع‌ کرده‌ است‌، و همه‌ چیز برای‌ خداست‌؛ چون‌ اسم‌ و رسم‌ کنار برود، حقّ تجلّی‌ می‌نماید» [2]

نظر مختار:
از تفصیل بالا، معلوم می‌شود که «فناء فی الله» مانند برخی دیگر از مفاهیم عرفانی، تعریف روشن و واحدی ندارد و در اولین پایه‌ی بررسی، یعنی تعریف آن، دچار مشکل است.
گذشته از اشکال در تعریف، «کمال» خواندنِ «فنا» نیز به صورت جدّی محل اشکال است. از منظر منهاج فردوسیان، چیزی «کمال» است که خدای تعالی در قرآن کریم یا استاد اعظم (صلّی ‌الله‌ علیه ‌و آله ‌و سلّم) و جانشینان برحقّشان، در بیانات خود، آن را به روشنی، «کمال» معرفی کرده باشند، در حالی که چنین چیزی برای «فناء فی الله» نیست. حتی بر مفهوم دیگری که بتوان نامش را با نام «فناء فی الله» جابجا کرد نیز وارد نشده است. «کمالِ» انسان را خدایی که پروردگان جهانیان است و انسان را ساخته و تدبیر می‌کند، معین می‌سازد، نه فلان عارف و فلان فیلسوف.
آنچه در منهاج فردوسیان به عنوان مقصد، معرفی شده است، بهشت برین و فردوس اعلاست. پس مراتبی مانند فنای در افعال، فنای در صفات و فنای در ذات، مستند شرعی ندارد، هر چند علاقه‌مندان این مباحث، کوشیده‌اند با تأویل آیات قرآن و پیش کشیدنِ روایات ضعیف و حتی جعلی، چنین بافته‌هایی را اثبات کنند.
در منهاج فردوسیان، دیدگاه‌هایی هست که باید بدان معتقد شد و دستورات عملی‌ای هست که باید انجام داد و دگر هیچ. پس توجه دادن به اینگونه مفاهیم مبهم و پر مناقشه، ثمره‌ای جز افزودن حیرت بر حیرت ندارد و موجب می‌شود انسان، به وادی‌هایی همچون «حلول»، «اتحاد»، «اباحی‌گری» و «وحدت وجود» بیافتد.

……………………………………………..

1. پاورقی: سوره‌ی قصص، آیه‌ی 88. ترجمه: هر چیز نابودشونده است جز وجه او.
2. مهر تابان، سید محمد حسین طهرانی، قسمت دهم، در معنای‌ فناء فی‌ الله‌ و معنای‌ فدا شدن‌ و حقیقت‌ نیستی‌ و خلع‌ لباس‌ تعین‌، صفحه‌ی 252.

تعداد نظراتی که بر این مطلب نوشته شده است: ۰ نظر

اولین نفری باشید که در مورد این مطلب، اظهار نظر می‌کند
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
این وبگاه در ستاد ساماندهی پایگاه‌های اینترنتی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، به شماره‌ی شامد: «1 - 1 - 769104 - 65 - 0 - 3» ثبت شده و تابع قوانین مکتوب جمهوری اسلامی ایران است. / مطالب این وبگاه، وقف عام بوده و نشر آن، حتی بدون نام، آزاد است