برای «فناء فی الله» معانی و تعریفهای متعددی ارائه دادهاند. نخست به بیان تعریفهای آن پرداخته و سپس، نظر مختار را بیان میکنیم. بهترین معناى فنا همان انقطاع است که در زبان فارسى، کلمهی «نابودى» همان را مىرساند، زیرا «نابودى» در مورد چیزى معنا مىدهد که قبلاً موجود بوده است.
متکلّمان بر سر اینکه فنا چیست، اختلاف عجیبى دارند، تا جایى که عدهاى از آنها فنا را موجودى از موجودات گرفتهاند که با خلق شدنِ آن جواهر از بین مىروند. این بحث در زمینهی داستان زنده شدن پرندگان در سؤال حضرت ابراهیم (علیه السلام) از چگونگى زنده شدن مردگان مطرح شده و تأکید بر این است که فنا چیزى جز تفرق اجزاى مادى و جمع شدن دوباره آنها نیست. در مورد سایر پدیدههاى مادى نیز مىتوان به آیات دیگرى از قرآن کریم استشهاد کرد که اصولاً نابودى عالم چیزى جز تبدیل شدن آن به چیز دیگرى نیست. آسمان در ابتدا دود بوده است و دوباره همانند نوشتهاى به هم پیچیده مىشود و به آفرینش نخستینِ خویش بازمىگردد. اینها و آیات دیگر نشان مىدهدکه قرآن کریم نیز فناى عالم را صرفاً تغییر و تبدیل آن مىداند.
تمام آنچه گفته شد این احتمال را جدى مىسازد که اصولاً حقیقت فنا، چیزى جز تغییر و تبدیل نیست و آنچه عرفاً نابودى انگاشته مىشود، در حقیقت، تغییر شکل است و چون تغییر شکل چیزى را به چیز دیگر تبدیل مىکند، به صورتى که آثار مورد نظر قبلى بر آن مترتب نیست، به آن نابودى اطلاق مىگردد و این کاربرد نیز امرى معقول به نظر مىرسد، زیرا حداقل چیزى که در این میان از بین رفته، شخص است که براى خود هویتى مستقل دارد. البته در بعضى موارد ماهیت نیز تغییر مىکند، مثل استخوانى که به نمک تبدیل مىشود.
براى بررسى این که حقیقت فنا از کدام سنخ است، در ابتدا به بحث مراتب فنا از دیدگاه بعضى از عارفان اسلامى مىپردازیم تا با دیدگاهى روشن در این زمینه، به گونهشناسى فنا در عرفان اسلامى دست یابیم و در آخر، جایگاه آن در منهاج فردوسیان را روشن سازیم.
مراتب فنا از نظر کاشانی:
عزّ الدین کاشانى وقتى به مراتب فنا نزد عارفان مىپردازد، از فناى از شهوت، فناى از رغبت، و فناى متحقق به حق سخن مىگوید. فناى از شهوت زوال أمّاره بودن نفس و اتصاف آن به لوّامه است. در این حالت هنوز اخلاق حسنه در قلب مستحکم نشده و در نتیجه، هنوز اضطراب بر قلب حاکم است. در مرتبهی نخست، امیال زائل شده، قلب به استقامت و مطمئن بودن متصف مىگردد. در مرتبهی فناى متحقق به حق، سالک خود و خلق را نمىبیند. همین خود داراى مراتبى است: در اولین مرتبه، سالک فعل خود را ندیده، آن را مستند به خدا مىیابد؛ در مرتبهی دوم، ذات خود را نمىبیند؛ در مرتبهی سوم حتى فناى ذات خودش را نیز نمىبیند. کاشانى از آن، تعبیر به «فناى از فنا» مىکند و آخرین مرتبه، «فناى وجود در وجود» یا «شهود در شهود» است.
مراتب فنا از نظر لاهیجی:
لاهیجى در گلشن راز، فنا را داراى سه مرتبهی «فناى افعالى»، «فناى صفاتى» و «فناى ذاتى» یعنى «محو»، «طمس» و «محق» مىداند، که سالک بعد از گذر از مرحلهی تبدیل اعمال و اخلاق سیئه به حسنه به آنها نائل مىشود. در فناى افعالى، سالک، همهی افعال را در افعال حق فانى مىبیند، زیرا خداوند به تجلىِ افعالى بر او متجلى شده است. در مرتبهی دوم، حق به تجلىِ صفاتى بر سالک متجلى مىشود و او صفات تمام اشیاء را در صفات حق فانى مىبیند و به غیر از خداوند، هیچ شخصى را داراى صفت نمىبیند و خود و تمام اشیاء را مظهر و مجلاى صفات الهى مىشناسد و صفات او را در خود ظاهر مىبیند. در مرتبهی سوم، حق به تجلىِ ذاتى بر سالک متجلى مىشود و او جمیع ذوات اشیاء را در پرتو نور تجلى ذات احدیت، فانى مىیابد و تعینات عدمىِ وجود به فنا و توحید ذاتى مرتفع مىشود و وجود اشیاء را وجود حق مىداند و در دیدهی حقبینِ عارف «کُلُّ شَیءٍ هَالِک إِلَّا وَجْهَهُ» [1] جلوهگرى نموده، بهجز وجود واجب، موجود دیگرى نبیند و خیال غیریت نزد وى محال گردد.
نماند در میانه هیچ تمییز * شود معروف و عارف، جمله یک چیز
نه مخلوق است آن کو گشت واصل * نـگوید ایـن سخن را مـرد کامل
به وصل او کجا ره میتوان برد * به ما تا ذرّه از مائی و ما هست
خیال از پیـش، برخیزد به یکبـار * نـمانـد غیر حـق در دار، دیّـار
تو را قُربی شود آن لحظه حاصل * شوی تو بی توئی، با دوست واصل
چو برخیزد خیال چشم احول * زمین و آسمان گردد مُبدّل
مراتب فنا از نظر انصاری:
عبدالله انصارى براى فنا، سه مرتبه مطرح کرده است: «فناى علمى»، «فنای جحدى» و «فناى حقّى». عبدالرزاق کاشانى در شرح این سخن، مرتبهی اوّل را فناى علم عبد در علم خداوند مىداند، زیرا علم به خداوند با عقل که طریق ادراک آن، تصورات ذهنى است حاصل نمىشود، پس هر کس به مرتبهاى برسد که به صورت شهودى، یعنى با علم حضورى به خداوند علم پیدا کند، در حقیقت از علم خویش فانى گشته و به علم خداوند متصف گردیده است، زیرا علم حضورى به حق در این حالت، مثل علم حضورى انسان به ذات خویش مىباشد.
مرتبهی دوّم این است که این علم حضورى نیز ساقط شده، به معاینه تبدیل مىگردد و از این رو سالک به مقصود خویش واصل، و طلبش متوقف مىگردد و حتى در آخرین مراحلِ این مرتبه، با فانىشدن وجود سالک در وجود حق و وصول به حضرت جمع، شهود معاینه نیز از بین مىرود و تثلیثى که در معاینه وجود دارد، یعنى «مُعایِن»، «مُعایَن» و «عیان» رخت برمىبندد.
آخرین مرتبه، فناى از فناست که سالک درمىیابد که اصلاً فنایى رخ نداده و تنها توهّم سالک رخت بربسته است، زیرا فانى از ازل فانى بوده و باقى نیز همواره بوده و هست و این، مرتبهی حقِ فناست، زیرا خود فنا نیز ازبین مىرود و چیزى جز حق متعال باقى نمىماند.
مراتب فنا از نظر قُشیری:
ابوالقاسم قشیرى با تقسیم صفات انسان به «افعال»، «اخلاق» و «احوال»، مراتب مقدماتى فنا را نیز بر این اساس تبیین مىکند. او با تقسیم افعال به «جوارحى» و «جوانحى» فناى افعالى را در فناى از شهوت و فناى از رغبت منحصر مىکند و سه مرتبهی اصلىِ فنا را فناى از نفس و صفات آن و بقاى به صفات حق، فناى از صفات حق به واسطهی شهود حق، و فناى از شهود فنایش به واسطهی زوال وجودش در وجود حق بیان مىکند.
مراتب فنا از نظر آملی:
سید حیدر آملى با توجه به مراتب توحید، فنا را داراى سه مرتبه مىداند؛ مرتبهی اول:فناى در حضرت احدیت که شخص از رسم و صفات خویش فانى مىشود. در این حالت، سالک، خداوند را تنها با اسماء و صفاتش مىبیند و این مرتبه، توحید در ولایت است. مرتبهی دوم، فناى در ذات است با باقىماندن رسم خفى از شخص که نشانِ دوگانگى و دوستى است و آن را توحید در حقائق مىگویند. آخرین مرتبه، مقام احدیتِ الفرق و الجمع است که توحیدِ حق «ذاته بذاته» است که در آن، رسم خفى نیز باقى نمىماند.
مراتب فنا از نظر ابن عربی:
محی الدین عربى براى فنا، هفت مرتبه را ذکر مىکند: «فناى از مخالفت»، «فناى افعالى»، «فناى صفاتى»، «فناى از ذات خویش»، «فناى از مشاهدهی کل عالَم»، «فناى از ما سوى الله» و «فناى از صفات حق و نِسَب آن». او فناى از فنا را به عنوان یکى از مراتب نمىشمارد و آن را یکى از احوالى مىداند که با هر یک از مراتب هفتگانه همراه مىشود. همانطور که انسان در حال خواب دیدن اصلاً آگاه نیست که آنچه مىبیند خواب است، شخص فانى نیز در هنگام فنا در هر یک از این مراتب از فناى خویش آگاه نیست.
در تقسیمبندى مراتب فنا این سخن قوت مىیابد که هر کدام از عرفا در وصف روندى که در سلوک رخ مىدهد، هر مرحله را که در نظرش مهم جلوه کرده، از جهتى که آن را مهم دانسته، به عنوان مرتبهاى از فنا مطرح کرده است؛ حال در این مراحل یا به حالتى که در نفس سالک رخ مىدهد توجه دارد و بنا بر این، مراتب را بر اساس نفس او تبیین کرده است و یا به حالت او در ارتباط با موجودات دیگر و یا به هر دو امر توجه دارد. در این میان ممکن است برخى به فناى ذاتى که مهمترین مقام سلوک است، اهمیت بیشترى بدهند و دو یا چند مرحله از این مقام را به عنوان مراتب سلوک در کنار بقیه مراتب ذکر نمایند.
فنا در عرفان اسلامى براى ارتقاى حد وجودى انسان است که شامل احاطهی وجودى و تغییر ماهیتِ او مىشود. لیکن از آنجا که فنا مرحله به مرحله محقق مىشود و به عبارت دیگر تدریجى است نه دفعى، در محدودهاى از این سیر، ذات بشرى انسان باقى است و صرفا دچار تحول صفاتى مىشود. به نظر مىرسد که نهتنها در مراحل مقدماتىِ فنا که حالات انسان تغییر مىکند، ذات بشرى باقى است، بلکه در فناى افعالى و صفاتى که دو مرتبه اصلى فنا هستند، نیز همینگونه است، زیرا در این مراتب، سالک صرفا به شهود حقیقت مىرسد و به تعبیر بعضى عارفان با چشم و گوشِ حق مىبیند، امّا در مرتبهی فناى ذاتى امر بهگونهی دیگرى است، یعنى دیگر ذات بشرى براى سالک باقىنمىماند و به طور کلى تغییر هویت مىدهد، بهگونهاى که بدن خودش با سایر بدنها برایش تفاوتى ندارد.
بدون شک فنا نابودى مطلق نیست، یعنى در تمام سخنان عارفان چیزى نمىیابیم که فنا را نابودى و از بین رفتن سالک به طور کلى تصویر کرده باشد، بلکه برعکس تصریحات و قراین بسیارى وجود دارد که حکایت از این دارد که سالک حتى در فناى ذاتى نیز وجود خاص خویش را دارد. از جمله قرائن قوى بر این مطلب مسئله بقا است که همواره در کنار فنا قرار دارد و ملازم آن محسوب مىشود. هیچ فنایى نیست مگر اینکه بقایى را در پى دارد. با مراجعه به سخنان عارفان مشخص مىشود که مقصود آنها از بقا در اینجا جایگزین آن چیزى است که در فنا از دست مىرود. ابنعربى رابطه فنا و بقا را اینگونه بیان مىکند: در طریق سیر و سلوک جز فانى باقى نمىماند و به جز باقى، فانى نمىشود و چیزى به فنا موصوف نمىشود، مگر در حال بقا و چیزى به بقا موصوف نمىشود، مگر در حال فنا، پس در نسبت بقاء، حق مشاهده مىشود و در نسبت فنا، خلق.
جمعبندی نظر عرفا:
از مباحث گذشته روشن شد که فنا در حقیقت از سنخ معرفت است، معرفتى که دیدهی استقلالبین انسان را به دیدهاى تبدیل مىکند که وحدت عالم را یکپارچه و یگانه مىبیند. امّا به طور یقین و بر مبناى تصریحات عرفا این معرفت از سنخ علم حصولى نیست، یعنى با تعقل و استدلال حاصل نمىشود. از طرف دیگر این علم حضورى، اجمالى هم نیست، آنگونه که ما از نفس خویش باخبریم، ولى حقیقت آن را نمىدانیم، زیرا معرفت در مرحلهی فنا، کشف تمام روابط را در پى دارد، پس از سنخ علم حضورى تفصیلى است.
خلاصهی کلام عرفا در این مقام این است که غایت سلوک در فنا، گذر از مراحل مادّى و مجرد و رسیدن به بىحدّى است، البته این بىحدّى مربوط به مرحله تجلّى حق است و به اولین تجلّى او بازمىگردد که تجلّى اسماء و صفات و اسم اعظم الاهى است و ربطى به ذات الاهى در مرتبه کمون ندارد. پس فناى سالک از نفسانیات شروع مىشود، مجردات را پشتسر مىگذارد و در نهایت به عینیت یافتن با صفات و اسماء ختم مىشود.
بنا به مباحث گذشته همچنین مشخص گردید که فنا یک حالت تشکیکى است و این مقتضاى مرتبهدار بودن و همچنین احاطه که از لوازم آن است، مىباشد. هر کس با سعى و تلاش خود تا حدى مىتواند به مقام فنا برسد و ممکن است در مرحلهاى متوقف گردد، تفاوت حال فانیان نیز این مسئله را تأیید مىکند.
فنا در حکمت متعالیه:
نخستین مرتبه از مراتب معرفت نفس، از دیدگاه حکمت متعالیه، مرتبهی مثالى و خیالى است. در این مرتبه، نفس انسان با چشم خیالى و مثالىاش حقایقى را مشاهده مىکند که از حواس ظاهرى پنهان هستند. این حقایق غیبى، خویش را در لباس تمثّلات و صورتهاى مثالى، بر نفس انسان مىنمایانند. در مرتبهی دوم، معرفت نفس، سالک به شهود حقایق عقلى بدون صورت مثالى و مادّى مىپردازد. او در این مرتبه (عقلى)، حقایق سرّى و انوار غیبى را مشاهده مىکند. مرتبهی سوم، معرفت نفس، و نهایت سیر الى الله، یعنی «فناء فى الله» مىباشد. در این مرحله، سالک، کوه انانیت را درهم مىشکند و «خود» و خواستههاى خود را نمىبیند. وى در این مرحله، تنها چشم بر خداوند مىدوزد و در او فانى مىگردد.
تعبیر دیگر در بارهی «فناء فى الله» این است که عارف، پس از عبور از عالم مثال و عقل خود به مرحلهاى مىرسد که فقر وجودى خویش و عینالربط بودنش به حق تعالى را شهود مىکند. اگر سالک در مقام «فنا و محو» باقى بماند و به مقام «بقا و صحو» بازنگردد، او در مقام «جمع» باقى مانده و از خلق به سوى حق، محجوب و پوشیده است و این به سبب محدودیت گنجایش وجودى اوست که نمىتواند به حالت «صحو» بازگردد. امّا، بالاتر از این، مقام «صحو بعد المحو» و «نظر به تفصیل در عین جمع» مىباشد. سالک در این مرحله، با اینکه مستغرق در جمال و کمال حق است، به خلق باز مىگردد و در هر چیزى که مىشنود و مىبیند، حق تعالى را مشاهده مىنماید.
مراتب فنا از نظر علامه طهرانی:
علامه سید محمد حسین حسینی طهرانی، در بیانی احساسی، «فناء» را مساوی با دیوانگی و «فانی فی الله» را مساوی با سرگشته، کور، کر و بیشعور معرفی مینماید، وی مینویسد: «زیدی که در حال فناست لا یَرَی وَ لا یَسْمَعُ وَ لا یَشْعُر (نمیبیند و نمیشنود و اصلاً شعور و فهم و ادارک ندارد) این حال چیست؟ اگر از او بپرسند: تو کیستی؟ کجا هستی؟ چه بودی؟ چه خواهی بود؟ چه جواب میدهد؟ او زبان ندارد، شعور ندارد، عقل و ادراک ندارد؛ غرق انوار جَلَوات الهیه است. و خود را باخته و هستی را رها کرده، و دامن تعین را تکان داده و رها نموده؛ و وجود را در انوار عظمت حضرت حقّ جلّ و علا غرق نموده است. حقیقةً نه خودی دارد، نه اسمی و رسمی. نه اینکه با او تکلّم میکنیم میفهمد، و نه میتواند پاسخ گوید؛ و نه چیزی هست که پاسخ گوید. حضرت حقّ جلّ و علا موجود است، و پیوسته بوده و خواهد بود؛ او در جواب میگوید: حقّ، حقّ است؛ ازلی و ابدی است».
سپس در ادعایی دروغین مینویسد: «تمام عبادتها و مجاهدتها و کوششها برای تحصیل همین درجهی از کمال است؛ چون کمال مطلق است، چون هستی مطلق است. تا به حال وجود زید محدود بود، زید متحقّق به وجود متعین و مقید بود. این قید و حدّ و تعین او را رنج میداد؛ رفع تعیّن کرد و وجود خود را به سِعهی وجود حضرت حقّ فدا کرد و فانی نمود. و به عبارت دیگر، وجود، اختصاص به ذات حقّ داشت و زید در غفلت بود، با دریدن پردهی اوهام، معلوم شد که وجود منحصر به حقّ است و بس. عبادتها و مجاهدتها برای حصول این درجه است. این نیستی محض، مساوق با هستی محض است. این معنی و مفاد عَبْدِ أَطِعْنِی حَتَّی أَجْعَلَک مِثْلِی است»
سپس با کلماتی شعرگونه و خالی از پشتوانهی شرعی و عقلی ادامه میدهد: «پروانه که خود را به شمع میزند و آتش میگیرد و محترق میشود، از این عمل چه غرضی دارد؟ آیا میخواهد برای خود انّیت و هویت و عین ثابت را نگاهدارد؟ آیا میخواهد به درجهی کمال صوری برسد؟ آیا میخواهد بر تعینات خود چیزی بیفزاید؟ یا میخواهد نابود شود، محو شود، شمع شود؛ نور شود! دیگر وقتی که سوخت تعین ندارد، عین ثابتش باقی نیست؛ آنجا شمع است و بس. نه پروانه شمع شده است، بلکه شمع شمع است؛ نور نور است. پروانه بود، حالا نیست؛ حالا شمع است.
آنچه انسان را آزار میدهد همین لباس تعین است. طبع انسانی میکشد رو به عالم تجرّد، پس این حرکت حرکت فطری و الهی و غریزی است؛ آنجا وُسعت است و فُسحت. آنجا هیچ نیست. یعنی در نفس فنا، نه خندهایست نه گریهای، و نه غمی و نه حزنی، و نه غصّهای و نه سروری، نه انسانی و نه زیدی. زحمات انسان برای خداست نه برای خود، خودش و خودیت خودش جز پردۀ وَهم چیزی نبود، حال با تحقّق بحقّ، وهم از بین رفته و آفتاب حقیقت طلوع کرده است، و همه چیز برای خداست؛ چون اسم و رسم کنار برود، حقّ تجلّی مینماید» [2]
نظر مختار:
از تفصیل بالا، معلوم میشود که «فناء فی الله» مانند برخی دیگر از مفاهیم عرفانی، تعریف روشن و واحدی ندارد و در اولین پایهی بررسی، یعنی تعریف آن، دچار مشکل است.
گذشته از اشکال در تعریف، «کمال» خواندنِ «فنا» نیز به صورت جدّی محل اشکال است. از منظر منهاج فردوسیان، چیزی «کمال» است که خدای تعالی در قرآن کریم یا استاد اعظم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و جانشینان برحقّشان، در بیانات خود، آن را به روشنی، «کمال» معرفی کرده باشند، در حالی که چنین چیزی برای «فناء فی الله» نیست. حتی بر مفهوم دیگری که بتوان نامش را با نام «فناء فی الله» جابجا کرد نیز وارد نشده است. «کمالِ» انسان را خدایی که پروردگان جهانیان است و انسان را ساخته و تدبیر میکند، معین میسازد، نه فلان عارف و فلان فیلسوف.
آنچه در منهاج فردوسیان به عنوان مقصد، معرفی شده است، بهشت برین و فردوس اعلاست. پس مراتبی مانند فنای در افعال، فنای در صفات و فنای در ذات، مستند شرعی ندارد، هر چند علاقهمندان این مباحث، کوشیدهاند با تأویل آیات قرآن و پیش کشیدنِ روایات ضعیف و حتی جعلی، چنین بافتههایی را اثبات کنند.
در منهاج فردوسیان، دیدگاههایی هست که باید بدان معتقد شد و دستورات عملیای هست که باید انجام داد و دگر هیچ. پس توجه دادن به اینگونه مفاهیم مبهم و پر مناقشه، ثمرهای جز افزودن حیرت بر حیرت ندارد و موجب میشود انسان، به وادیهایی همچون «حلول»، «اتحاد»، «اباحیگری» و «وحدت وجود» بیافتد.
……………………………………………..
1. پاورقی: سورهی قصص، آیهی 88. ترجمه: هر چیز نابودشونده است جز وجه او.
2. مهر تابان، سید محمد حسین طهرانی، قسمت دهم، در معنای فناء فی الله و معنای فدا شدن و حقیقت نیستی و خلع لباس تعین، صفحهی 252.