حاج فردوسی

معلم معنویت، مؤلف منهاج فردوسیان، مستجاب الدعوة

حاج فردوسی

معلم معنویت، مؤلف منهاج فردوسیان، مستجاب الدعوة

از نکاتى که در برخى تفاسیر، مکتوب و در ادبیات عرفانى، مشهور و مشهود مى‏باشد، این است که براى انسان، مقامى بلند و محترم با عنوان «مقام خلیفة‌اللهى» ثابت مى‏دانند و در اثبات آن به آیه‏ى «وَ إذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلآئِکَةِ إنِّى جاعِلٌ فِى الأرْضِ خَلِیفَةً قالُوا أتَجْعَلُ فِیها مَن یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِکُ الدِّمآءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ قالَ إنِّى أعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ» [1] استناد مى‏کنند.
اینان مى‏گویند این آیه مى‏فرماید: خداوند بزرگ به ملائکه‌‏اش خبر داد که مى‏خواهد براى خود، جانشینى در زمین بیافریند ولى فرشتگان اعتراض کردند و وجود مقدس حق تعالى اعتراض آنان را ناشى از جهلشان به تمام ابعاد شخصیت انسان دانست و پس از آن که اسماى آنها را به آدم ابو البشر تعلیم داد از ملائکه خواست تا او را به آن اسم‌‏ها خبر دهند ولى آنان عاجز شدند و آدم نوآموخته بپا خاست و خبر داد.
پس فرمان سجود ملائکه بر آدم رسید و همگان سجده کردند و … سپس اتفاقى افتاد و آدم، در سیر نزول قرار گرفت و به نشئه‏ى عالم خاکى هبوط کرد. پس او و فرزندانش مأمور شدند تا به سیر صعودى بپردازند و بدانجا برسند که متصف به اسماء و صفات الهى شود و این، همان دارا شدن مقام خلیفة‌اللهى است. شایسته است برای رسیدن به نتیجه‌ی مطلوب، این بحث را از زوایای مختلف، مورد بررسی قرار داده و به سخن برخی صاحب‌نظران عرفان و تصوف در این رابطه، نظری بیاندازیم.

«خلیفه» در لغت:
نخست باید معنای واژه‌ی «خلیفه» را در کتب لغت و غریب اللغة بررسی نماییم تا معنای اصلی آن و بلکه صحیح‌ترین معنا را برای این واژه، استخراج کنیم:
ابن فارس ذیل ریشه‌ی «خلف» می‌نویسد: «خلافت» از آن رو خلافت نامیده شده که شخص دوّم پس از شخص اوّل می‌آید و در جای او می‌نشیند. [2]
ابن منظور ذیل واژه‌ی «خلف» می‌نویسد: «خَلَفَهُ یَخْلُفُهُ» یعنی جانشینش شد … «خَلَفَ فلانٌ فلاناً» یعنی فلانی جانشین فلانی شد … «اسْتَخْلَفَهُ» یعنی او را جانشین خود قرار داد. «الخلیفه» کسی است که به جای شخص پیش از خودش می‌نشیند. جمع کلمه «خلیفه»، «خلائف» است … «الخلافة» به معنای پادشاهی است. [3]
فراهیدی می‌نویسد: خلیفه کسی است که به جای شخص پیش از خودش می‌نشیند و جای او را می‌گیرد. [4]
راغب اصفهانی نیز «خلافت» را به معنای نیابت و جانشینی گرفته است. [5]
طریحی می‌نگارد: «خلیفه» به معنای سلطان اعظم و پادشاه بسیار بزرگ مقام است … «خلیفه» کسی است که به جای شخصِ رونده می‌نشنید و مکان او را پر می‌کند. [6]
همچنین گفته‌اند: خلیفه از ریشه خَلف به معنای پشت است و بیشتر لغت شناسان آن را اسم فاعل و به معنی نائب و جانشین دانسته‌اند. اصل آن خلیف است و تاء در خلیفه برای مبالغه است نه علامت تأنیث همچون تاء علامه که برای مبالغه و تکثیر است. [7]
نتیجه: از آنچه تا این جا بیان شد می‌توان دریافت که «خلیفه» یعنی کسی که جای شخص دیگر می‌نشیند، پس «مُستخلَف» پس از «مُستخلَفٌ عَنه» جانشین او می‌شود و دیگر «مُستخلَف» قدرت و سلطنتی نخواهد داشت. این معنی در آیاتی که ماده‌ی «خلف» در آن به کار رفته، مشهور است؛ مانند این که می‌فرماید: «فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ وَرِثُوا الْکِتابَ یَأْخُذُونَ عَرَضَ هذَا الْأَدْنَی» [8] و «فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضَاعُوا الصَّلاة وَ اتَّبَعُوا الشَّهَوَاتِ» [9]

مراد از «خلیفه» در نظر مفسرین:
الف) مراد از «خلیفه» در آیه‌ی سی‌ام سوره‌ی بقره، حضرت آدم (علیه ‌السلام) است. مرحوم طبرسی می‌نویسد: «در این که منظور از خلیفه، حضرت آدم (علیه ‌السلام) است شکی نیست…»
ب) مراد از «خلیفه»، آدم (علیه ‌السلام) و ذریه‌ی او هستند. علامه طباطبایی در تفسیر «المیزان» ذیل آیات 30 تا 33 از سوره‌ی بقره می‌نویسد: «خلافت نامبرده اختصاصی به شخص آدم (علیه ‌السلام) ندارد بلکه فرزندان او نیز در این مقام با او مشترکند … دلیل و مؤید این عمومیت خلافت، آیه‌ی «إذ جَعَلَکم خُلَفاءَ مِن بَعدِ قَوْمِ نوحٍ» [10] و آیه‌ی «ثُمَّ جَعَلْنَاکُمْ خَلائِفَ فِی الْأَرْضِ» [11] و آیه‌ی «وَ یَجْعَلُکُمْ خُلَفَاءَ الْأَرْضِ» [12] می‌باشد … خدای سبحان در پاسخ و رد پیشنهاد ملائکه، مسأله‌ی فساد در زمین و خونریزی در آن را از خلیفه‌ی زمینی نفی نکرد و نفرمود که: نه، خلیفه‌ای که من در زمین می‌گذارم خونریزی نخواهد کرد و فساد بر نمی‌انگیزد و از سویی نیز ادعای فرشتگان را [مبنی بر این که ما تو را تسبیح و تقدیس می‌کنیم] انکار ننمود، بلکه آنان را در این ادعای خود تصدیق فرمود». از این سخن بر می‌آید که منظور از خلیفه، نوع انسان است، چرا که اگر فقط مراد از «خلیفه»، آدم (علیه ‌السلام) بود، آدم (علیه ‌السلام) که پیامبر است و از پیامبر خدا فساد و خونریزی سر نمی‌زند، ملائکه این را می‌دانستند و آنچه برایشان سؤال‌برانگیز بوده، مسأله‌ی خلافت آدم (علیه ‌السلام) و فرزندان اوست.
ج) مراد از «خلیفه» آدم (علیه ‌السلام) و همه‌ی انبیای دیگر هستند.
طنطاوی ذیل آیه‌ی سی‌ام سوره‌ی بقره می‌نویسد: «خلیفه» در این جا آدم (علیه ‌السلام) است، انبیای الهی نیز این گونه‌اند؛ چرا که آنها در اداره و هدایت بندگان به جهت دوری مراتب بندگان از فیض الهی، خلفای خداوندند. پس انبیاء، واسطه‌ای هستند تا پیام الهی را از خداوند حق دریافت دارند و آن را به بندگان برسانند همچنان که غضروف، غذای استخوان را به او می‌رساند در حالی که گوشت از رساندن این غذا به استخوان عاجز است چرا که تعامل و ارتباط گوشت با استخوان دور و بعید است. از این رو آدم (علیه ‌السلام) به عنوان یک نمونه از میان انبیای الهی مورد مثال الهی قرار گرفته است. [13]
اشکال به این قول: اگر مراد از «خلیفه»، حضرت آدم (علیه ‌السلام) و انبیای دیگر باشند که آدم (علیه ‌السلام) در این جا به عنوان نمونه مطرح شده، دیگر نمی‌توان خونریزی و فسادانگیزی را به کسی نسبت داد؛ چرا که آدم (علیه ‌السلام) و دیگر انبیای الهی دارای فضیلت و کرامت اخلاقی و انسانی‌اند و آیه در صدد اثبات این فضیلت، حداقل برای آدم (علیه ‌السلام) است؛ پس چون فسادانگیزی و خونریزی از آدم (علیه ‌السلام) و دیگر انبیای الهی و یا حداقل در این آیه از آدم (علیه ‌السلام) به دور است پس مراد از خلیفه در این آیه نمی تواند حضرت آدم و انبیای دیگر باشد.
جواب: فرشتگان، فسادانگیزی و خونریزی را به مناسبت «مستخلفٌ عنه» یعنی کسانی که قبلاً در زمین بوده‌اند، به انسان نسبت دادند ولی خدای تعالی این دغدغه‌ی فرشتگان را نپذیرفت و با عبارت «إِنِّی أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ» جواب اجمالی داده است.

گستره‌ی خلافت الهی:
قلمرو خلافت خلیفه را مستخلفٌ عنه تعیین می‌کند و این امر به خوبی از آیات قرآن مشخص می‌شود، مانند جانشینی حضرت هارون (علیه ‌السلام) به جای حضرت موسی (علیه السّلام) [14] و جانشینی حضرت داوود (علیه ‌السلام) [15] ولی آنچه در اینجا حائز اهمیت است، این است که قلمرو خلافت حضرت آدم در آیه‌ی سی‌ام سوره‌ی بقره، تنها زمین معین شده است؛ در حالی که بنا بر برخی روایات، محدوده‌ی خلافت و سلطه‌ی ائمه‌ی طاهرین (علیهم‌السلام) فراتر از کره‌ی زمین و بنی‌آدم معرفی شده است. اکنون یا باید خلافت در آیه‌ی مذکور را به معنی جانشینی ساکنان قبلی زمین بشماریم و خلافت ائمه‌ی طاهرین (علیهم‌السلام) را نوعی دیگر از خلافت، به معنی جانشینی خداوند در عوامل ما دون الوهیت، بدانیم؛ یا این که جانشینی ائمه (علیهم‌السلام) را از همان جنس خلافت حضرت آدم عع گرفته و روایاتی که فراتر از زمین معرفی می‌کنند را کنار بگذاریم.

یک ادعا و جواب آن:
ادعا شده است: از آنجایی که انسان کامل، مظهر جامع و کامل اسماء و صفات الهی و عالم به همه‌ی اسماء و در نتیجه، آیت کبری و مظهر اسم اعظم الهی است و از آنجایی که همه‌ی عالم از ملک تا ملکوت مخلوق الهی بوده و نیازمند به جانشین الهی است، بنا بر این گستره‌ی خلافت و جانشینی انسان کامل نیز سراسر عالم هستی با تمام مراتب و جزئیات آن از فرش تا عرش است و آیه‌ی مورد نظر، صرفاً به بخشی از گستره و جغرافیای خلافت الهی اشاره می‌کند. بر این اساس انسان کامل به عنوان خلیفه‌ی خدا نیز از آن جهت که آینه‌ی جمال و جلال حق تعالی است و بیشترین شباهت را از لحاظ برخورداری از کمال، با خدا دارد و به اصطلاح، مظهر اسم اعظم اوست، در حقیقت، روح نظام هستی است و همان طور که روح می‌تواند هر گونه تصرفی در بدن داشته باشد و او را به هر کاری که بخواهد فرمان دهد، خلیفة الله نیز می‌تواند منشأ تصرفاتی در کالبد جهان (نظام تکوین) باشد و کار خدایی کند. بر این اساس معجزات و کرامات اولیای الهی نیز به آسانی قابل تحلیل است؛ یعنی هر یک از اولیای الهی به واسطه‌ی حظ و بهره بردن از مقام خلافت، کار خدایی می‌کنند. [16]
جواب: اثبات این که آیه‌ی سی‌ام سوره‌ی بقره، تنها به بخشی از گستره و جغرافیای خلافت الهی اشاره می‌کند، نیازمند دلیل است. اگر روایاتی که در مقابل این آیه قرار می‌گیرد، قوی باشد، می‌تواند مخصص خوبی برای آن باشد، و الا به صرف ادعای بی‌دلیل، نمی‌توان آیه را محدود کرد. به عبارت دیگر، قرآن کریم می‌فرماید: خلافت انسان، منحصر و محدود به زمین است، ولی ادعا می‌شود که خلافت انسان ـ یا انسان کامل ـ فراتر از زمین است و آیه‌ی مذکور، فقط به بخشی از محدوده‌ی خلافت انسان اشاره دارد. این ادعا در صورتی قابل قبول و پذیرش است که آیه یا روایتی معتبر، خلافت انسان را بر بیشتر از زمین، اثبات کند. در این صورت است که انحصار خلافت در زمین، شکسته شده و می‌توان ادعا نمود که این آیه، فقط به بخشی از گستره‌ی خلافت، اشاره دارد.

نظر مختار:
برای رسیدن به معنی درست «خلیفة الله» و اثبات یا رد چنین مقامی، باید به چند مقدمه، توجه نمود:
مقدمه‌ی اول: دلالت آیه‌ی سی‌ام سوره‌ی بقره بر «مقام خلیفة اللهی»
اگر خود را به جاى عرب سادهْ‏دل و خالى الذهن زمان نزول وحى فرض کنیم و چنین بپنداریم که ذهن و دِلِمان مشوب به اصطلاحات عرفانى و برساخته‏هاى متصوفه نشده است، مى‏توان به جزم اذعان کرد که از این آیه‏ى کریمه چیزى بیشتر از خلیفه بودن و جانشین بودنِ انسان، فهمیده نمى‏شود. کریمه‏ى سى‏ام سوره‌ی بقره مى‏فرماید: «و چون پروردگارت براى ملائکه گفت که من قرار مى‏دهم در زمین، جانشین؛ گفتند: آیا قرار مى‏دهى در آن، کسى که فساد کند در آن و خون بریزد و ما تو را به شکرگزارى، منزه مى‏داریم و مقدّس مى‏شماریم (از این که چنین کارى انجام دهى) گفت: همانا من مى‏دانم آنچه شما نمى‏دانید»
در این آیه‏‌ى کریمه، هیچ اشاره یا تصریحى به این که جانشینىِ مورد نظرِ آیه، جانشینىِ انسان براى خداوند مى‏باشد، نشده است و گرنه باید به جاى «إنِّى جاعِلٌ فِى الأرْضِ خَلِیفَة» مى‏فرمود: «انى جاعل فى الارض خلیفتى» یا «خلیفة الله» یا حداقل «الخلیفة» که مى‏توانستیم به واسطه‏ى «الف و لام»، آن را مربوط به جانشینى خاصى بنماییم.
پس این آیه به تنهایى، هیچ دلالتى بر ثبوت و اثبات مدعاى «مقام خلیفة‌اللهى» براى انسان ندارد.
مقدمه‌ی دوم: دلالت آیات مشابه با آیه‌ی سی‌ام سوره‌ی بقره بر «مقام خلیفة اللهی»
قبل از پرداختن به بررسى سایر آیات مربوط، باید گفت ملاک در گزینش آیات تفسیرکننده این است که ارکان آیه‏ى سى‏ام سوره‌ی بقره ـ که اساس استناد قائلین به مقام خلیفة‌اللهى است ـ در آیات مورد استناد نیز باید آمده باشد تا جاى هیچگونه شک و شبهه‏اى در نتیجه‏گیرى نهایى باقى نماند. ارکان آیه‏ى سى‏ام سوره‌ی بقره، عبارت است از:
1 ـ انّى: این عبارت به ما مى‏فهماند که جانشین قرار دادن انسان (به جاى هر کس یا هر چیز) باید از جانب حق تعالى باشد.
2 ـ جاعل: آیاتى که در تفسیر این آیه به یارى طلبیده مى‏شوند باید ماده‏ى «جعل» در آن به کار رفته باشد.
3 ـ فى: در آیات مورد استناد، باید حرف جرّ، منحصراً حرف «فى» باشد و مثلاً اگر به حرف «على» آمده باشد، به گواهى طلبیده نشود.
4 ـ الارض: باید در آیاتى که در تفسیر این آیه و تبیین وجود داشتن یا موهوم بودنِ مقام خلیفة‌اللهى به شهادت گرفته مى‏شود، کلمه‏ى «ارض» به کار رفته باشد تا مطمئن شویم عوالم دیگرى همچون عالم ذر، بهشت، جهنم و… مورد نظر آن آیه نیست.
5 ـ خلیفة: لفظ و ماده‌‏ى «خلف» که به طور آشکار به معنى «جانشینى» باشد باید در آیات مورد استشهاد به کار رفته باشد تا استناد به آن تمام شود.
اکنون پس از این که از عبارت آیه‏ى کریمه‏ى «إنِّى جاعِلٌ فِى الأرْضِ خَلِیفَة» به مقام «جانشینى انسان براى خدا» نرسیدیم و نتوانستیم چنین مطلبى را استخراج کنیم به بررسى سایر آیاتى که اشاره به خلافت انسان در زمین دارد مى‏پردازیم:
آیه‏ى اول: «وَ لَقَدْ أهْلَکنا القُرُونَ مِن قَبْلِکُمْ لَمّا ظَلَمُوا وَ جآءَتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَیِناتِ وَ ما کانُوا لِیُؤْمِنُوا کَذالِکَ نَجْزِى القَوْمَ المُجْرِمِینَ * ثُمَّ جَعَلْناکُمْ خَلائِفَ فِى الْأَرْضِ مِن بَعْدِهِمْ لِنَنظُرَ کَیفَ تَعْمَلُونَ» [17]
نخست، مطمئن مى‏‌شویم که ارکان پنجگانه‌‏ى یاد شده در این آیه آمده باشد.
ـ این جانشین کردن از سوى خداوند است (به دلیل ضمیر متکلم مع الغیر در جعلناکم).
ـ در آن از ماده‏ى «جعل» استفاده شده است.
ـ کلمه‏ى «خلائف» در این آیه، آشکارا به معنى جانشینى است.
ـ با «فى» مجرور شده است.
ـ کلمه‏‌ى «الارض» نیز در آن آمده است.
این آیه‏‌ى کریمه مى‏فرماید: «ثُمَّ جَعَلْناکُمْ خَلائِفَ فِى الْأَرْضِ مِن بَعْدِهِم» یعنى سپس قرار دادیم شما را جانشینان در زمین از بعد ایشان. یعنى آنها را خلائفِ زمین قرار داده بودیم و پس از آنها، شما را خلائف زمین قرار دادیم. در صورتى که در برخى ترجمه‏‌ها [18] اینگونه ترجمه شده: «سپس شما را جانشینان آنها در روى زمین ـ پس از ایشان ـ قرار دادیم».
این مترجم محترم عبارت «ثُمَّ جَعَلْناکُمْ خَلائِفَ فِى الْأَرْضِ مِن بَعْدِهِم» را «خلائفهم فى الارض من بعدهم» معنى کرده است که به جاى خود، قابل بررسى و نقد است و اکنون در صدد نقد ترجمه‏ها نیستیم. پس در این آیه‏ى شریفه مى‏فرماید: ما گروهى از پیشینیان را جانشینان در زمین قرار دادیم ولى آنها گر چه پیامبرانشان با دلایل و معجزات آشکار به سویشان آمدند ولى ایمان نیاوردند و بدین سبب، هلاکشان کردیم و اینگونه مجرمین را کیفر مى‏دهیم. سپس شما را جانشینان در زمین قرار دادیم تا ببینیم شما چگونه رفتار خواهید کرد و آیا مثل آنان کفران خواهید ورزید یا به راه رشد و صلاح خواهید رفت.
نتیجه: از بررسى این کریمه‏‌ى شریفه به دو نتیجه مى‏رسیم؛
اول: از این آیه نمى‏توان مقام خلیفة‌اللهى (جانشینى انسان براى خدا) را استفاده نمود چون فرمود «خَلائِفَ فِى الْأَرْضِ» و نفرمود «خلائف الله فى الارض» یا «خلائف الرحمن فى الارض».
دوم: مقام خلیفه‏گرى و جانشینىِ که در این دو آیه براى دو قوم مطرح شده، هیچگونه مزیتى معنوى و الهى ندارد و گروه اول، گرچه جانشینان زمین بودند ولى کفر ورزیده و هلاک شدند و قوم اخیر نیز گر چه جانشینان زمینند ولى در معرض امتحان قرار دارند که معلوم نیست بتوانند سر بلند از آن خارج شوند.
آیه‏‌ى دوم: «وَ هُوَ الَّذِى جَعَلَکُمْ خَلائِفَ الْأَرْضِ وَ رَفَعَ بَعْضَکُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِیَبْلُوَکُمْ فِى مَآ آتاکُمْ إِنَّ رَبَّکَ سَرِیعُ الْعِقَابِ وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِیمُ» [19]
خداوند متعال در این آیه‏‌ى کریمه مى‏‌فرماید: او کسى است که شما را جانشینان زمین نمود و رتبه‏ى بعضى از شما را بالاتر از بعضى دیگر قرار داد تا شما را بیازماید درباره‏ى آنچه به شما داده است همانا پروردگارت زود کیفر و بخشنده و مهربان است.
در حالى که برخى مترجمین [20] آیه‏ى فوق را چنین ترجمه کرده است: «و او کسى است که شما را جانشینان (و نمایندگان خود) در زمین ساخت». و در ترجمه‏ى جمله‏ى «لِیَبْلُوَکُمْ فِى مَآ آتاکُم» مى‏نویسد: «تا شما را به وسیله‏ى آنچه در اختیارتان قرار داده بیازماید». گویى عبارت قرآن کریم چنین است «لیبلوکم بما آتاکم» و ترجمه‏ى دقیق، همان است که در بالا گذشت.
از پنج رکن مورد بحث در آیه‏ى سى‏ام (بقره، چهار رکن آن به طور صریح و یکى به طور تقدیرى در این آیه آمده است؛
ـ این جانشین کردن از سوى خداوند است (هُوَ الَّذِى).
ـ ماده‏ى جعل در آن به کار رفته (جَعَلَکُم).
ـ حرف جر «فى» چنان که قاعده‏ى ادبیات عرب حکم مى‏کند در تقدیر است.
ـ کلمه‏ى «الارض» نیز در آیه‏ى مورد بحث، آمده است.
ـ کلمه‏ى «خلائف» در این آیه، بدون مناقشه به معنى جانشینى به کار رفته و جمع «خلیفه» است.
در این آیه‏‌ى شریفه، خلافت انسان در زمین، مقدمه‏ى امتحان شدنش ذکر شده است. به این معنى که مى‏فرماید اولاً، شما را جانشینان زمین قرار داد و ثانیاً، برخى را بر برخى دیگر برترى داد تا امتحانتان کند. پس در این آیه خلافت مقدم بر امتحان ذکر شده و این خلاف فرض مقام خلیفة‌اللهى است. زیرا قائلین به مقام خلافت الهى براى انسان معتقدند که پس از امتحانات بسیار و طى کردن راه پر پیچ و خم خروج از ظلمات نفسانى و روحانى و گذشتن از حجاب‏هاى نورى، انسان به مقام منیع خلیفة‌اللهى بار مى‏یابد و در مقام قرب الهى مى‏آساید در حالى که این آیه خلاف این سیر را مى‏فرماید و جانشین شدن انسان در زمین را زمینه‏ساز امتحان شدن او مى‏داند که در نتیجه‏ى آن، ناجح شدن و سربلند خارج شدن از امتحان یا خاسر شدن و سرافکنده خارج شدن از امتحان را در پى خواهد داشت.
نتیجه: از این آیه‏ى کریمه هم نمى‏توان مقامى بلند و مغبوط با عنوان «خلیفة‌اللهى» را براى انسان ثابت نمود.
آیه‏ى سوم: «أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعَاهُ وَ یَکشِفُ السُّوءَ وَ یَجْعَلُکُمْ خُلَفَآءَ الْأَرْضِ أَءِلَهٌ مَعَ الله قَلِیلاً مّا تَذَکَرُونَ» [21]
نخست به بررسى پنج رکن آیه مى‌‏پردازیم.
ـ این که جانشین قرار دادن انسان در زمین در این آیه به اراده‏ى الهى است را از پرسش توبیخى دوم مى‏فهمیم که مى‏فرماید «أَءِلَهٌ مَعَ الله قَلِیلاً مّا تَذَکَرُونَ» یعنى استجابت مضطر و کشف سوء ازو و جانشین قرار دادن شما در زمین از کارهاى مختص وجود مقدس «الله» است و هیچ «اله» متفرقه‏اى نمى‏تواند در این امور با او شریک شود.
ـ ماده‏‌ى «جعل» در این آیه آمده است (یَجْعَلُکُمْ)
ـ گرچه به حرف جر «فى» در این آیه تصریح نشده ولى بنا بر قاعده‏ى ادبیات عرب، در تقدیر است.
ـ کلمه‏‌ى «الارض» در آیه‏ى مورد بحث آمده است.
ـ کلمه‏‌ى «خلفاء» در این آیه، بدون شک به معنى جانشینى و جمع «خلیفه» است.
این آیه‌‏ى شریفه در صدد طرح پرسش‏‌هایى ملامت‏بار است که وقتى آنهایى که این معارف عالیه را قبول ندارند و به وجود پروردگار یکتا ایمان نمى‏آورند، به فطرت الهى خویش مراجعه نمایند و پاسخ آنها را از ضمیر دستْ‏نخورده و عقل سلیم (که پیامبر درون است) بخواهند به این پاسخ مى‏رسند که جز خداى یکتاى متعال، خداى دیگرى نیست.
در کریمه‏ى مورد بحث، قرآن کریم در ادامه‏‌ى آیات قبل از این آیه، مى‏فرماید:
اگر کسى بیچاره شود و دعا کند، چه کسى جواب او را خواهد داد؟ و کیست که جایگاه جوابگویى به هر اضطرار مضطرى را داشته باشد؟ و همچنین چه کسى شما را جانشینان زمین قرار داد و کیست آن که لیاقت این امر مهم را دارد که چیزى را جایگزین چیز دیگرى نماید (با توجه به وسعت جایگزینى).
پس آیا باز هم معتقدید که با خداى متعال یگانه (که جامع جمیع صفات کمالیه است) خداى دیگرى مى‏تواند وجود داشته باشد؟! و سپس سرزنش را از سؤالات توبیخى به تصریح مى‏کشاند و مى‏فرماید: «چه کم یاد مى‏آورید».
این که خداوند متعال مى‏فرماید: «شما را جانشینان زمین قرار داد پس آیا با خداى یگانه، خداى دیگرى وجود دارد»؟ یعنى طرح این سؤال ـ که براى سرزنش مشرکان است ـ پس از بیان این که شما را جانشینان زمین قرار داده، مى‏فهماند که جانشینى زمین، براى انسان، مقام معنوى خاصى نیست که از آن تعبیر به «مقام خلیفة‌اللهى» شود. زیرا معنى ندارد کسى پس از دارا شدن مقامات بالاى الهى و معلَّم شدن به اسماء الله و متصف شدن به صفات خدایى، مورد توبیخى قرار گیرد که در شأن مشرکان است. پس نتیجه مى‏گیریم که جانشینى انسان در زمین، جانشینى خداوند نیست و چنان که عرفا و مفسرین عارفْ‏مشرب مى‏گویند، نمى‏تواند باشد.
آیه‏‌ى چهارم: «یا دَاوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً فِى الْأَرْضِ فَاحْکُم بَینَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لَا تَتَّبِعِ الْهَوَى فَیُضِلَّکَ عَن سَبِیلِ الله إِنَّ الَّذِینَ یَضِلُّونَ عَن سَبِیلِ الله لَهُمْ عَذَابٌ شَدِیدٌ بِمَا نَسُوا یَوْمَ الْحِسَابِ» [22]
خداوند متعال در این آیه‏‌ى شریفه خطاب به نبى توحیدى حضرت داود ـ علیه السلام ـ مى‏فرماید:
«اى داوود! ما تو را جانشین در زمین قرار دادیم پس میان مردم به حق، حکم کن و پیروى هواى نفس مکن که تو را از راه خدا گمراه خواهد کرد؛ آنان که از راه خدا گمراه شدند بر ایشان عذاب شدیدى است بدان سبب که روز حساب را فراموش کردند».
نخست به بررسى ارکان پنجگانه در این آیه مى‏پردازیم:
ـ انتساب جانشینى در این آیه به خداوند متعال است (به دلیل وجود «إِنَّا» چنان که در آیه‏ى سى‏ام (بقره «إِنى» آمده است)
ـ ماده‏ى «جعل» در آیه‏‌ى مورد بحث آمده است (جَعَلْناکَ)
ـ حرف جر «فى» نیز در این آیه آمده است.
ـ کلمه‌‏ى «الارض» نیز ذکر شده است.
ـ کلمه‏‌ى «خلیفة» در این آیه آمده و به همان معنى جانشینى در آیه‏ى سى‏ام (بقره است. قابل توجه است که کلمه‏ى «خلیفة» فقط در دو مورد در قرآن کریم آمده که یکى در آیه‏‌ى سى‏‌ام (بقره) و مورد دیگر در اینجا مى‏باشد.
پس از اطمینان از وجود تمام ارکان پنجگانه‏ى آیه‏ى موردِ استنادِ قائلین به وجودِ مقامِ خلیفة‌اللهى در این کریمه، به بررسى آن مى‏پردازیم.
در آیه‏ى شریفه‏ى مورد بحث، پس از خطاب «اى داوود» (که البته حکم آیه عمومى است و اختصاص به داوود ـ علیه السلام ـ ندارد) مى‏فرماید ما تو را جانشین در زمین قرار دادیم؛ اکنون به حق حکم نما و پیروى هواى نفس مکن وگرنه گمراه خواهى شد و سپس تهدید مى‏فرماید که آنان که گمراه شدند عذابى دردناک دارند.
در یک نگاه مى‏بینیم مطالب آیه بدین ترتیب چیده شده است:
1 ـ تو را جانشین در زمین قرار دادیم؛
2 ـ بین مردم به حق حکم کن (امر به معروف)؛
3 ـ پیروى هواى نفس مکن (نهى از منکر)؛
4 ـ اگر پیروى از هواى نفس کنى، گمراه خواهى شد (هشدار)
5 ـ آنان که گمراه شدند، عذاب شدیدى در انتظارشان است (تهدید).
با یک نگاه ساده (نگاه منزه از آلودگى‏هاى اوهام و بربافته‏‌هاى عرفا و مفسران عارفْ‏‌مذاق) به این مطالب ـ که به ترتیب آیه بیان شده ـ در مى‏یابیم که «جانشین شدن»، قبل از «امر» و «نهى» و «هشدار» و «تهدید» مطرح گردیده است. اکنون آیا مى‏توان به سَیر و ترتیب دیگرى معتقد شد و مطلب پیش‌ساخته‏اى را بر شانه‏‌هاى این آیه تحمیل کرد؟!
اگر چنان که عرفا و برخى مفسّرین مى‏گویند مقام خلیفة‌اللهى (به معناى دارا شدن اسماء و صفات اللهى) وجود داشته باشد، چه توجیهى دارد که خداوند، به جانشین خود در زمین (که داراى مقامات عالیه‏ى ایمان و عمل صالح مى‏باشد و به مقام مخلَصین بار یافته است) امر کند که به حق، حکم نماید و پیروى هواى نفس نکند؛ در حالى که به تأکید قائلین به وجود مقام خلیفة‌اللهى، پیروى نکردن از هواى نفس، از مقدمات اولیه‏ى رسیدن به چنان مقام بلندى است.
روشن‏ترین مطلبى که از این آیه فهمیده مى‏شود این است که جانشین شدنِ انسان در زمین، مقدمه‏ى مکلف شدن اوست و از این به بعد، باید به حق حکم نماید و پیروى هواى نفس نکند تا گمراه نشود.
از این آیه، سَیر بر عکسِ آنچه گفتیم و برخى مفسّرین قائل بدان هستند یعنى انسان باید به حق حکم کند و پیروى هواى نفس ننماید تا بتواند به مقام خلیفة‌اللهى برسد، استفاده نمى‏شود و فرضیه‏ى «وجود مقام خلیفة‌اللهى براى انسان» را نمى‏توان با آیه توجیه کرد.
آیه‏ى پنجم: «هُوَ الَّذِى جَعَلَکُمْ خَلائِفَ فِى الْأَرْضِ فَمَن کَفَرَ فَعَلَیهِ کُفْرُهُ وَ لَا یَزِیدُ الْکافِرِینَ کُفْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ إِلَّا مَقْتاً وَ لَا یَزِیدُ الْکافِرِینَ کُفْرُهُمْ إِلَّا خَسَاراً» [23]
قبل از ورود به بررسى آیه، به سراغ ارکان پنجگانه در آیه مى‏رویم:
ـ جانشینى در این آیه به اراده‏ى بارى تعالى است (هُوَ الَّذِى)
ـ ماده‏ى «جعل» در این آیه به کار رفته است.
ـ حرف جرّ «فى» نیز در آیه آمده است.
ـ همچنین کلمه‏ى «الارض» در این آیه آمده است.
ـ کلمه‏ى «خلائف» در این آیه نیز بدون مناقشه به معنى جانشینى است و جمع «خلیفة» مى‏باشد.
اکنون مى‏گوییم، خداوند متعال به صراحت کامل در این آیه‏ى شریفه، جانشینى انسان در زمین را زمینه‏ى آماده شدنش براى پیمودن راه صلاح و رشد یا راه کفر و سرکشى عنوان مى‏کند و مى‏فرماید:
او (خداوند متعال) شما را جانشینان زمین قرار داد. (اکنون بر سر دو راهى خیر و شر قرار دارید. اگر کسى به راه راست برود به نتایج عالیه‏ى ایمانش خواهد رسید) و اگر کسى کفر ورزید به ضرر خودش کار کرده است.
مطالب این کریمه بدین ترتیب است:
1 ـ او شما را جانشین در زمین قرار داد؛
2 ـ پس هر کس کفر ورزد، کفرش علیه خودش خواهد بود؛
3 ـ کفر ورزیدن در نزد پرودگار، جز خشم الهى ثمره‏اى ندارد.
4 ـ کفر ورزیدن براى خود کافر جز زیان، ثمره‏اى ندارد.
اگر به خدمت این آیه‏ى شریفه برسیم و بدون این که بخواهیم پیشْ‏ساخته‏هاى خود را بر آن تحمیل نماییم، تقاضاى معنى کنیم، به روشنى به ما خواهد نمود که جانشین شدن در این آیه، مقدمه‏اى براى قرار گرفتن بر سر دو راهى خیر و شر و آماده شدن براى قدم نهادن در مسیر هدایت و سعادت یا ضلالت و شقاوت است.
پس این کریمه‏ى شریفه نیز نمى‏تواند دلیل بر وجود مقامى مقدس و بلند به نام «مقام خلیفة‌اللهى» براى انسان باشد. زیرا معنى ندارد کسى که خود را با ذکر و فکر و تخلیه و تجلیه و تصفیه به مقامات عالیه‏ى ایمان و اخلاص و شهود رسانیده، مخاطب خطاب تهدیدآمیز «فَمَن کَفَرَ فَعَلَیهِ کُفْرُهُ» قرار گیرد.
علاوه بر این که خطاب «جَعَلَکُمْ» عام است و روى سخن با همه‏ى بشریت دارد و دلیلى براى تخصیص خوردن آن به گروه خاصى وجود ندارد.
آیه‏ى ششم: «قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ اسْتَعِینُوا بِالله وَ اصْبِرُوا إنَّ الأَرْضَ لِلَّهِ یُورِثُها مَن یَشآءُ مِنْ عِبادِهِ وَ العاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ * قالُوا اُوذِینا مِن قَبْلِ أن تَأْتِیَنا وَ مِن بَعْدِ ما جِئْتَنا قالَ عَسى رَبُّکُمْ أن یُهْلِکَ عَدُوَّکُمْ وَ یَسْتَخْلِفَکُمْ فِى الأَرْضِ فَیَنظُرَ کَیفَ تَعْمَلُون» [24]
در این آیه‏ى شریفه، حضرت موسى ـ علیه السلام ـ به بنى اسرائیل مى‏فرماید: «امید است پروردگارتان، دشمن شما را هلاک کند و شما را در زمین جانشین نماید».
به روش آیات گذشته، به بررسى ارکان پنجگانه در این آیه مى‏پردازیم:
ـ این جانشینى از جانب خداوند متعال است (عَسى رَبُّکُمْ أن …)
ـ گرچه ماده‏ى «جعل» به صراحت در آیه نیامده ولى کلمه‏ى «یَسْتَخْلِفَکُمْ» به معنى «جعلکم خلفاء» مى‏باشد و شاید بتواند جبرانِ نبودن ماده‏ى «جعل» در این آیه نماید.
ـ حرف جر «فى» در این آیه آمده است.
ـ کلمه‏‌ى «الارض» نیز در این آیه آمده است.
ـ کلمه‏‌ى «یَسْتَخْلِفَکُمْ» هم بدون مناقشه به معنى جانشینى است.
پس از این بررسى، مى‏گوییم به دلیل نبودن ماده‏‌ى «جعل» در این آیه، استناد به آن در اثبات یا رد مدعا، بر خلاف روشى است که در بررسى سایر آیات به کار گرفته‏‌ایم؛ ولى از آنجا که شاید کسى از این آیه (با توجه به ناتمام بودن استدلال به آن) براى اثبات مدعا (وجود مقام خلیفة‌اللهى) استفاده نماید، بناچار به بررسى محتواى آیه مى‏پردازیم:
خداوند در این آیه‏ى شریفه مى‏فرماید: وقتى بنى اسرائیل بر موسى ـ علیه السلام ـ اعتراض کرده و گفتند: پیش از آن که به سوى ما بیایى، آزار دیدیم و هم اکنون پس از آمدنت نیز آزار مى‏بینیم (پس کى این آزارها به پایان خواهد رسید؟)؛ موسى ـ علیه السلام ـ بدانها فرمود: «امید است پروردگارتان دشمنان شما را هلاک سازد و شما را در زمین جانشین (آنها) قرار دهد پس بنگرید چگونه عمل خواهید کرد؟!
این آیه در مورد بنى اسرائیل است و جانشینى آنان نیز به طور مشخص، جانشین شدن و حاکمیت بر سرنوشتشان به جاى فرعونیان است.
نکته‏‌ى قابل توجه این است که جانشینى در این آیه (جانشینى سبطیان از قبطیان) با جانشینى در آیات قبل (جانشینى انسان در زمین) فرق دارد. زیرا در آن آیات، جانشینى آدم در زمین پس از نابودى جانشینْ‏شده (مُخلّفٌ منه)، است و آدم در زمان وجودِ آن جانشینْ‏شده، وجود نداشته است.
ولى در این آیه، بنى اسرائیل در زمان فرعونیان وجود داشتند و وعده داده شده که خداوند، آنان را ببرد و اینان را جانشین قرار دهد. از این مطلب مى‏فهمیم که جانشینى در آیه‏ى مورد بحث، «جانشینى در وجود» نیست بلکه «جانشینى در حاکمیت» بر جان و مال و ناموس (سرنوشت) است.
پس این آیه در عین مشکلات ساختارى، از لحاظ معنى نیز ربطى به «خلیفة‌اللهى انسان در زمین» ندارد.
آیه‏ى هفتم: «وَعَدَ الله الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِى الأرْضِ کَما اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِم وَ لَیُمَکِنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِى ارْتَضى لَهُمْ وَ لَیُبَدِّلَنَّهُم مِن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أمْناً یَعْبُدُونَنِى لا یُشْرِکُونَ بِى شَیئاً وَ مَن کَفَرَ بَعْدَ ذالِکَ فَاُولآئِکَ هُمُ الفاسِقُونَ» [25]
نخست به بررسى ارکان پنجگانه در این آیه مى‏پردازیم:
ـ جانشینى در این آیه از جانب خداى متعال است (وَعَدَ الله الَّذِینَ …)
ـ همچنان که در آیه‏‌ى قبل گذشت گرچه ماده‏‌ى «جعل» در این آیه به صراحت نیامده ولى کلمه‌ى «لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ» به معنى «لیجعلهم خلفاء» است و مى‏تواند جبران نبودن ماده‏‌ى «جعل» در این آیه را بنماید.
ـ حرف جر «فى» در آیه آمده است.
ـ کلمه‏‌ى «الارض» نیز در آیه‏‌ى مورد بحث آمده است.
ـ کلمه‏‌ى «لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ» در این آیه بدون شک به معنى جانشینى است.
این آیه‏‌ى شریفه مى‏فرماید: خداوند به آنان که ایمان آورده و عمل صالح انجام دادند وعده مى‏دهد که جانشینان زمین قرارشان دهد. شاید بتوان با توجه به آیه‏ى قبل به این نتیجه رسید که این خلافت و جانشینى نیز از نوع جانشینى در آیه‏ى قبل است بدین معنا که وجود جانشین و جانشینْ‏شده از لحاظ زمانى، متحد باشد و جانشینى در اصل وجود، نبوده بلکه در حکمرانى و تسلّط بر سرنوشت باشد.
پس در این آیه نیز اشاره‏اى به مقام خلیفة‌اللهى دیده نمى‏شود و تأییدى بر چنان مقامى از چنین آیه‏اى نمى‏توان آورد.
حال اگر کسى از این آیه در اثبات مدعا (اثبات مقامى به نام مقام خلیفة‌اللهى با خصوصیات ویژه) چنین استفاده کند که وعده‏ى خداوند در این آیه چنین است که اگر کسى ایمان آورده و کارهاى نیک انجام دهد، او را به مقام خلیفة‌اللهى خواهم رسانید.
جواب مى‏گوییم: خداوند در آخر این آیه مى‏فرماید: «وَ مَن کَفَرَ بَعْدَ ذالِکَ فَاُولآئِکَ هُمُ الفاسِقُون» یعنى اگر کسى پس از این مراحل (جانشین شدن در حکمرانى زمین و پا برجا شدن دینِ پسندیده و تبدیل شدنِ ترس به امنیت و آرامش) ناسپاسى ورزد، فاسق است. و البته معنى ندارد که کسى پس از ایمان آوردن و کارهاى نیک انجام دادن به مقام والاى خلیفة‌اللهى برسد و پس از طى مراحل عالیه‏ى انسانیت (چنان که در معنى خلیفة‌اللهى تبیین مى‏کنند) کفر بورزد و ناسپاسى کند که به حکم الهى جزو فاسقان گردد.
پس این آیه نیز على رغم مشکلات ساختارى، نمى‏تواند اثبات کننده‏ى مقام منیع! خلیفة‌اللهى باشد.
آیه‏ى هشتم: «وَ لَوْ نَشآءُ لَجَعَلْنا مِنکُم مَلآئِکَةً فِى الأرْضِ یَخْلُفُون» [26]
ارکان پنجگانه در این آیه عبارت است از:
ـ این جانشین کردن به اراده‏ى پروردگار متعال است به دلیل «وَ لَوْ نَشآءُ».
ـ ماده‏ى «جعل» در این آیه به کار رفته است (لَجَعَلْنا).
ـ حرف جر «فى» در آیه آمده است.
ـ کلمه‏ى «الارض» نیز در آیه آمده است.
ـ کلمه‏ى «یَخْلُفُون» در آیه به معنى جانشینى است و در آن، مناقشه‏اى نیست.
اکنون پس از اطمینان از وجود داشتن تمام ارکان پنجگانه در این آیه به بررسى معنى آیه‏ى شریفه مى‏پردازیم:
در این آیه نیز، «جانشینى در زمین» مطرح است اما نه براى انسان، بلکه براى ملائکه که به جاى انسان بر زمین جاى گیرند و اگر اراده‏ى خداوند تعلق گیرد، ملائکه جانشین انسان شوند.
این آیه به روشنى مى‏فهماند که جانشینى انسان در زمین، مقامى نیست که ملائکه نتوانند بدان بار یابند یعنى پُست ویژه‏اى به نام «مقام خلیفة‌اللهى انسان در زمین» مطرح نیست و گرنه ملائکه نمى‏توانستند «فِى الأرْضِ یَخْلُفُون» باشند.
از این آیه نیز نمى‏توان مقام «خلیفة‌اللهى انسان» را اثبات نمود بلکه مقام خلیفه‏گرى و جانشینى براى ملائکه مطرح مى‏شود و مى‏توان نتیجه گرفت همانطور که ملائکه مى‏توانند جانشین انسان‏ها در زمین گردند، انسان‏ها نیز جانشین کس یا چیز دیگرى در زمین شده‏اند (و نه جانشین خدا بر زمین).
از دقت در عبارت «لَجَعَلْنا مِنکُم» (ملائکه را به جاى شما جانشین کنیم) این اشکال پدید مى‏آید که اگر انسان، داراى مقام خلیفة‌اللهى و جانشینى خداست (چون داراى قابلیت‏ها و ظرفیت‏هاى ویژه‏اى است) ملائکه که مى‏خواهند جانشین انسان گردند نیز باید همان قابلیت‏ها و ظرفیت‏ها را داشته باشند، پس با یک واسطه، خلیفه‏ى خدا خواهند بود. در صورتى که در فرضِ مقامِ خلیفة‌اللهى انسان، آنچه ثابت گرفته شده، برترى ذاتى انسان (به خاطر داشتن ظرفیت خاص) بر ملائکه است و با این آیه، حکم به تساوى ظرفیت‏ها و قابلیت‏هاى انسان و مَلَک خواهد شد.
نکته‏ى دیگرى که مى‏توان از این آیه (به قیاس شکل اول) دریافت، این است که:
ـ ملائکه مى‏توانند جانشین شوند (صغرى)
ـ جانشین هر چیز، باید قابلیت‏ها و ظرفیت‏هاى آن چیز را داشته باشد (کبرى)
ـ پس، ملائکه قابلیت‏ها و ظرفیت‏هاى انسان (البته در حد خلیفه‏گرى) را داراست.
نکته‏ى برترى که از این بحث استفاده مى‏شود این است که اگر ثابت کنیم ملائکه نمى‏توانند معلَّم به اسماء الله شوند و به حکم این آیه، ملائکه مى‏توانند جانشین انسان در زمین باشد، نتیجه مى‏گیریم که مقام «معلَّم شدن به اسماء الله» غیر از مقام «خلیفه‏گرى» (جانشینى در زمین) است.
مقدمه‌ی سوم: امکان جانشین شدن انسان برای خداوند از نظر عقل.
خلیفه از ماده‏ى «خلف» است و خلیفه کسى است که در غیبت «مستخلف عنه» ظهور کند یعنى شخصى که در یک مکان یا زمان معین غایب است دیگرى آن خلأ را در آن مکان یا در آن زمان پر کند و کار مستخلف عنه را به طور موقت به عهده بگیرد و این امر در مورد موجود محدودى که در بعضى از اماکن هست و در بعضى از اماکن نیست یا در بعضى از زمان‏ها هست و در بعضى از زمان‏هاى دیگر نیست یا در برخى از مراتب هستى یافت مى‏شود و در بعضى از مراتب وجودى یافت نمى‏شود، جایز است چون درباره‏ى چنین موجودى غیبت و شهادت و حضور و غیاب فرض دارد و خلافت‏پذیرى نیز رواست ولى اگر موجودى در همه‏ى مکان‏ها حضور داشت و در همه‏ى زمان‏ها شاهد بود و در همه‏ى مراتب وجودى با همه و در همه‏ى حالات بود (هو معکم اینما کنتم؛ او با شماست هر جا که شما باشید) اینچنین موجودى چون دائماً حاضر است لذا غیبتى ندارد و وقتى غیبت نداشت نیازى نیز به خلافت ندارد. [27]
پس با توجه به این مطلب، مى‏توان چنین برهان آورد که آنچه می‌تواند جانشین داشته باشد، موجود محدود است، در حالى که خداوند متعال نامحدود است، پس از لحاظ عقلى، محال است جانشین داشته باشد.
مقدمه‌ی چهارم: امکان جانشین شدن انسان برای خداوند از نظر آیات شریفه‏ى قرآن.
قرآن کریم، امور مختلفى از عالَم هستى را در دو شأنِ تکوین و تشریع به خداوند متعال نسبت داده است. در جانب امور تکوینى مى‏فرماید: فرستادن باد و باران [28]، طوفان [29]، سیل [30] و صاعقه [31] به امر و صلاحدید اوست. او شیاطین را به تحریک کافران مى‏فرستد [32]. آفرینش زن و مرد [33] و رویاندن گیاهان [34] و روزى دادنشان به دست اوست [35]. نفع و ضرر [36]، زندگى و مرگ [37]، دارایى و ندارى [38] و خنده و گریه [39] به خواهش اوست. و بالاخره تدبیر کائنات [40] و الوهیت [41] در انحصار اوست. آسمان و زمین را به حق آفریده [42] و زمین را گسترانیده و کوه‏ها و رودخانه‏ها و انواع میوه‏ها در آن قرار داده [43] و چون ندا دهد، همه باید از قبرها خارج شوند و در محضرش حاضر گردند. [44]
اکنون از عرفا و مفسّرین بزرگوارى که قائل به مقام رفیع «خلافة اللهى» براى آدمیزاد هستند مى‏پرسیم انسان، در کدامیک از این امور مى‏تواند جانشین خداوند باشد؟!!
آیا نفع و ضرر یا زندگى و مرگ را خداوند به احدى از خلقش اجازه داده است که به جاى او عهده‏دار شود و آیا این جانشینى، در شأن انسانِ ظالم، کافر [45]، جاهل [46] و عجول [47] مى‏تواند باشد؟
قرآن کریم در مورد امور تشریعى مى‏فرماید: برانگیختن پیامبران، [48] فرو فرستادن کتاب‏هاى آسمانى [49]، نازل کردن ملائکه و روح [50]، و معبودیت [51]، از شئون مختلف ذات مقدس کردگار است.
آیا انسان را در جانشینى خود، در این امور اذن داده است؟ آیا انسان مى‏تواند پیامبر بفرستد یا کتاب نازل کند؟ آیا مى‏تواند معبود باشد؟ و …
نتیجه: پس از بررسى این آیات و چندین آیه‏ى دیگر در همین مورد، مى‏توان به روشنى دریافت که انسان، در هیچ یک از شئونى که در قرآن کریم براى خداوند ثابت شده نمى‏تواند جانشین او باشد.
البته شاید بتوان به طور مجاز و به مدد بربافته‏هاى ذهنى، برخى شئون الهى را به انسان نسبت داد چنان که «نمرود»، زنده کردن و میراندن را به خود نسبت داد و در جواب احتجاج پیامبر بزرگ توحید حضرت ابراهیم خلیل (علیه ‌السلام) که فرمود: «رَبِّىَ الَّذِى یُحْیى وَ یُمِیت» [52] گفت: «أنا اُحْیى وَ اُمِیتُ» [53]
لکن به تعبیر قرآن: «حُجَّتُهُمْ داحِضَةٌ عِندَ رَبِّهِمْ وَ عَلَیهِمْ غَضَبٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ شَدِیدٌ» [54]
مقدمه‌ی پنجم: امکان جانشین شدن خداوند برای انسان از نظر آیات شریفه‏ى قرآن.
با توجه به آیات توکل بر خدا و وکیل قرار دادن او براى انسان، می‌توان جانشینی خدای تعالی برای انسان را ثابت نمود. وکالت و توکیل بدین معنى است که موکَل (وکیل شده) به جاى موکِل (وکیل کننده) به انجام امور مخصوصى که در آن زمینه وکیل شده مى‏پردازد و اگر این وکالت به طور مطلق باشد، مى‏توان به وکیلِ تام الاختیار، جانشین نیز اطلاق نمود؛ چنان که موساى کلیم ـ علیه السلام ـ چون به طور رفت، برادرش هارون ـ علیه السلام ـ را وکیل خود در رسیدگى و اصلاح امورِ بنى‏اسرائیل قرار داد و چون از تمام جهات، وکالت داشت تعبیر به «جانشینى» نموده است: «وَ قالَ مُوسى لأِخِیهِ هارُونَ اخْلُفْنِى فِى قَوْمِى وَ أصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبِیلَ المُفْسِدِین» [55]
قرآن کریم در مورد جناب قابض الارواح حضرت عزرائیل ـ علیه السلام ـ مى‏فرماید: «قُلْ یَتَوَفّاکُم مَلَکُ المَوْتِ الَّذِى وُکِلَ بِکُمْ ثُمَّ إلى رَبِّکُمْ تُرْجَعُون» [56] یعنى «بگو شما را ملک الموت مى‏میراند. آن که بر شما وکیل شده (تا جان بستاند) و به سوى پروردگارتان بر مى‏گردید». پس جناب ملک الموت، جانشین خداوند در امر میراندن انسان‏هاست؛ البته در مراحل نازله‏ى آن، چه آن که قبلاً گفتیم که اصل میراندن از خدا [57] و به اذن اوست [58] و در مراحلى به خودش نسبت داده است. [59]
پس با توجه به این که توکل، همان جانشین شدن موکَل به جاى موکِل است، در قرآن مجید از زبان موحّدینِ خداترس مى‏خوانیم که مى‏گویند: ما بر خدا توکل مى‏کنیم (یعنى او را جانشین خود در تدبیر امور قرار مى‏دهیم) چه آن که ما را به راه راست هدایت نمود [60] و مؤمنان باید بر خدا توکل کنند [61] و او را به عنوان وکیل خود در امور برگزینند [62] و غیر از او را جانشین خود در تدبیر امور قرار ندهند [63] و حتى آنان که بر او توکل کردند نیز باید در توکل کردنشان بر او توکل کنند [64] چه آن که خداوند، توکلْ‏کنندگان را دوست دارد. [65]
و به زبان توبیخ مى‏فرماید: اگر مؤمن هستید باید بر او توکل کنید [66] و حتى اگر مسلم هستید نیز باید بر او توکل نمایید. [67] چه آن که هر کس بر او توکل نماید، خداوند او را از همه‏ى جهات، کفایت خواهد نمود. [68]
ولى مرحله‏ى رقیق‏ترِ جانشینى خداوند براى انسان در آیه‏ى شریفه‏ى «فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لکِنَّ الله قَتَلَهُمْ وَ ما رَمَیتَ إذْ رَمَیتَ وَ لکِنَّ الله رَمى» [69] بیان گردیده است. خداوند متعال در این آیه‏ى کریمه خطاب به مسلمانان مى‏فرماید در هنگامه‏ى نبرد (که شما به ظاهر، با مشرکان مى‏جنگیدید و آنان را مى‏کشتید)، این خدا بود که دشمنان را هلاک کرد و در ادامه‏ى آیه، خطاب را متوجه رسول مکرم اسلام نموده و مى‏فرماید «آنگاه که تیر افکندى، تو تیر نیفکندى بلکه این خدا بود که تیر انداخت». اختلاف قسمت اول با قسمت دوم آیه بسیار است زیرا در قسمت اول، رخنه‏ى بیرون شدن مى‏توان ایجاد کرد. به عبارت دیگر، در قسمت اول آیه مى‏توان گفت شاید معنىِ آن چنین است که شما، آنان را نکشتید (چون اصلاً با ایشان مقاتله نکردید) بلکه این خدا بود که آنها را (به سبب دیگرى همچون بیمارى، سرما، گزندگان زمینى و …) هلاک نمود. اما در قسمت اخیر آیه، به خاطر عبارت «إذْ رَمَیتَ» این احتمال راه ندارد و مى‏توان از این قسمت به راحتى، جانشینى خداوند براى انسان را استفاده نمود.
مقدمه‌ی ششم: مقام خلیفة اللهی در روایات.
عبارت «خلیفة الله» در پاره‌ای روایات، آمده است، که لازم است قبل از نتیجه‌گیری، نظری دقیق به آنان نیز بیاندازیم. این روایات عبارتند از:
● سند 1: قَالَ رَسُولُ اللهِ (صلّی ‌الله‌ علیه ‌و آله ‌و سلّم):‏ «إِنَّ عَلِیَ بْنَ أَبِی طَالِبٍ (علیه ‌السلام) خَلِیفَةُ اللهِ‏ وَ خَلِیفَتِی‏ وَ حُجَّةُ اللهِ‏ وَ حُجَّتِی» [70]
● سند 2: قَالَ رَسُولُ اللهِ (صلّی ‌الله‌ علیه ‌و آله ‌و سلّم): «… فَیَخْرُجُ مِنَ الْیَمَنِ مِنْ قَرْیَةٍ یُقَالُ لَهَا أکرعة عَلَى رَأْسِهِ عِمَامَةٌ مُتَدَرِّعٌ‏ بِدِرْعِی‏ مُتَقَلِّدٌ بِسَیفِی ذِی الْفَقَارِ وَ مُنَادٍ یُنَادِی هَذَا الْمَهْدِیُ خَلِیفَةُ اللهِ فَاتَّبِعُوهُ یَمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلًا کَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً» [71]
● سند 3: قَالَ رَسُولُ اللهِ (صلّی ‌الله‌ علیه ‌و آله ‌و سلّم): «لَا تَقُومُ السَّاعَةُ حَتَّى یَقُومَ قَائِمُ الْحَقِّ مِنَّا وَ ذَلِکَ حِینَ یَأْذَنُ الله عَزَّ وَ جَلَّ فَمَنْ تَبِعَهُ نَجَا وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهُ هَلَکَ فَالله الله عِبَادَ اللهِ ائْتُوهُ وَ لَوْ عَلَى الثَّلْجِ فَإِنَّهُ خَلِیفَةُ اللهِ» [72]
● سند 4: قَالَ رَسُولُ اللهِ (صلّی ‌الله‌ علیه ‌و آله ‌و سلّم): «إِنَّ عَلِیاً خَلِیفَةُ اللهِ وَ خَلِیفَتِی عَلَیکُمْ بَعْدِی وَ إِنَّهُ لَأَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ وَ خَیرُ الْوَصِیِین‏» [73]
● سند 5: قال علی (علیه ‌السلام): «قَالَ الله تَعَالَى: «إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً» فَکَانَتِ الدُّنْیَا بِأَسْرِهَا لِآدَمَ (علیه ‌السلام) إِذْ کَانَ خَلِیفَةَ اللهِ فِی أَرْضِهِ ثُمَّ هِیَ لِلْمُصْطَفَینَ الَّذِینَ اصْطَفَاهُمْ وَ عَصَمَهُمْ فَکَانُوا هُمُ الْخُلَفَاءَ فِی الْأَرْضِ فَلَمَّا غَصَبَهُمُ الظَّلَمَةُ عَلَى الْحَقِّ الَّذِی جَعَلَهُ اللهُ وَ رَسُولُهُ لَهُمْ وَ حَصَلَ ذَلِکَ فِی أَیدِی الْکُفَّارِ صَارَ فِی أَیدِیهِمْ عَلَى سَبِیلِ الْغَصْبِ حَتَّى بَعَثَ اللهُ تَعَالَى رَسُولَهُ مُحَمَّداً (صلّی ‌الله‌ علیه ‌و آله ‌و سلّم) فَرَجَعَ لَهُ وَ لِأَوْصِیَائِهِ فَمَا کَانُوا غُصِبُوا عَلَیهِ أَخَذُوهُ مِنْهُمْ بِالسَّیفِ» [74]
● سند 6: عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ (علیه ‌السلام) أَنَّهُ جَاءَ إِلَیهِ رَجُلٌ فَقَالَ لَهُ: یَا أَبَا الْحَسَنِ إِنَّکَ تُدْعَى أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ فَمَنْ أَمَّرَکَ عَلَیهِمْ؟ قَالَ: «الله عَزَّ وَ جَلَّ أَمَّرَنِی عَلَیهِمْ» فَجَاءَ الرَّجُلُ إِلَى رَسُولِ اللهِ (صلّی ‌الله‌ علیه ‌و آله ‌و سلّم) فَقَالَ: یَا رَسُولَ اللهِ أَ یَصْدُقُ عَلِی فِیمَا یَقُولُ، إِنَّ الله أَمَّرَهُ عَلَى خَلْقِهِ؟ فَغَضِبَ النَّبِیُ (صلّی ‌الله‌ علیه ‌و آله ‌و سلّم) ثُمَّ قَالَ: «إِنَّ عَلِیاً أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ بِوَلَایَةٍ مِنَ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَقَدَهَا لَهُ فَوْقَ عَرْشِهِ وَ أَشْهَدَ عَلَى ذَلِکَ مَلَائِکَتَهُ. إِنَّ عَلِیاً خَلِیفَةُ اللهِ وَ حُجَّةُ اللهِ وَ إِنَّهُ لَإِمَامُ الْمُسْلِمِینَ. طَاعَتُهُ مَقْرُونَةٌ بِطَاعَةِ اللهِ وَ مَعْصِیَتُهُ مَقْرُونَةٌ بِمَعْصِیَةِ اللهِ» [75]
● سند 7: قَالَ عَلِی (علیه ‌السلام): … فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اللهِ فَمَا یَکُونُ فِی هَذِهِ الْغِیبَةِ حَالُهُ؟ قَالَ: «یَصْبِرُ حَتَّى یَأْذَنَ الله لَهُ بِالْخُرُوجِ … وَ مُنَادٍ یُنَادِی هَذَا الْمَهْدِیُ خَلِیفَةُ اللهِ فَاتَّبِعُوهُ» [76]
● سند 8: قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ (علیه ‌السلام): «لَمَا یَزُورُ مَنْ بَعَثَهُ الله عَزَّ وَ جَلَّ لِلشَّقَاءِ عَلَى أَهْلِ الضَّلَالَةِ مِنْ أَجْنَادِ الشَّیَاطِینِ وَ أَرْوَاحِهِمْ أَکثَرُ مِمَّا أَنْ یَزُورَ خَلِیفَةَ اللهِ الَّذِی بَعَثَهُ لِلْعَدْلِ وَ الصَّوَابِ مِنَ الْمَلَائِکَة» [77]
● سند 9: قال أَبُو عَبْدِ اللهِ (علیه ‌السلام): «إِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ نُودِیَ أَینَ خَلِیفَةُ اللهِ فِی أَرْضِهِ؟ فَیَقُومُ دَاوُدُ. فَیُقَالُ: لَسْنَا أَرَدْنَاکَ وَ إِنْ کُنْتَ خَلِیفَةَ اللهِ فِی أَرْضِهِ. فَیَقُومُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (علیه ‌السلام) فَیَأْتِی النِّدَاءُ یَا مَعْشَرَ الْخَلَائِقِ هَذَا عَلِیُ بْنُ أَبِی طَالِبٍ خَلِیفَةُ اللهِ فِی أَرْضِهِ وَ حُجَّتُهُ عَلَى عِبَادِهِ فَمَنْ تَعَلَّقَ بِحَبْلِهِ فِی دَارِ الدُّنْیَا فَلْیَتَعَلَّقْ بِحَبْلِهِ فِی هَذَا الْیَوْمِ لِیَسْتَضِی‏ءَ بِنُورِهِ وَ یُشَیِعَهُ إِلَى الْجَنَّةِ» [78]
● شاهد 1: قَالَ رسول الله (صلّی ‌الله‌ علیه ‌و آله ‌و سلّم): «مَنْ أَمَرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَى عَنِ الْمُنْکَرِ فَهُوَ خَلِیفَةُ اللهِ فِی الْأَرْضِ وَ خَلِیفَةُ رَسُولِهِ» [79]
● شاهد 2: قَالَ رَسُولُ اللهِ (صلّی ‌الله‌ علیه ‌و آله ‌و سلّم): «یَخْرُجُ الْمَهْدِیُ وَ عَلَى رَأْسِهِ غَمَامَةٌ فِیهَا مُنَادٍ یُنَادِی هَذَا الْمَهْدِیُ خَلِیفَةُ اللهِ فَاتَّبِعُوهُ» [80]
● شاهد 3: عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ (علیه ‌السلام) أَنَّهُ قَالَ: یَا طَارِقُ الْإِمَامُ کَلِمَةُ اللهِ وَ حُجَّةُ اللهِ وَ وَجْهُ الله … وَ خَلِیفَةُ اللهِ فِی نَهْیِهِ وَ أَمْرِهِ» [81]
● شاهد 4: عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ (علیه ‌السلام) قَالَ: «أَنَا حُجَّةُ اللهِ وَ أَنَا خَلِیفَةُ اللهِ وَ أَنَا صِرَاطُ اللهِ وَ أَنَا بَابُ اللهِ وَ أَنَا خَازِنُ عِلْمِ اللهِ وَ أَنَا الْمُؤْتَمَنُ عَلَى سِرِّ اللهِ وَ أَنَا إِمَامُ الْبَرِیَةِ بَعْدَ خَیرِ الْخَلِیقَةِ مُحَمَّدٍ نَبِیِ الرَّحْمَةِ (صلی ‌الله ‌علیه ‌و آله ‌و سلم)» [82]
نتیجه‌گیری:
1. خلافت در آیه‌ی سی‌ام سوره‌ی بقره، شاهد قرآنی‌ای برای «مقام خلیفة اللهی» ندارد.
2. «خلیفة الله» در روایات، به معنی «جانشینی که خدا تعیین کرده» در مقابل «خلیفة الناس» یعنی «منسوب از طرف مردم» است. این که امیر المؤمنین (علیه ‌السلام)، به طور ویژه، «خلیفة الله» خوانده می‌شوند، در مقابل دیگری است که «خلیفة الناکثین» است. یعنی جانشین شدن فلانی برای استاد اعظم (صلّی ‌الله‌ علیه ‌و آله ‌و سلّم) از جانب خدای تعالی نبود، بلکه از سوی مردم، و بر طبق فشار قشری اندک از خواص تأثیرگذار مدینه که بیعت غدیر را شکستند، صورت گرفت.
3. خلافت در آیه‌ی سی‌ام سوره‌ی بقره، مخصوص حضرت آدم و انبیاء عظام و ائمه‌ی طاهرین (علیهم‌السلام) است؛ زیرا آنان، نفی اعتراض فرشتگان بر خدای تعالی هستند. وقتی فرشتگان ـ با پیش‌زمینه‌ای که از ساکنان موجود زمین داشتند ـ جانشین جدید را نیز فسادانگیز و خونریز خواندند، خدای تعالی، دغدغه‌ی آنان را بی‌مورد تلقی نمود. در حالی که اگر این معنی برای تمام انسان‌ها باشد، دغدغه‌ی فرشتگان به حقیقت می‌پیوندد، زیرا گروهی از فرزندان حضرت آدم (علیه ‌السلام) فسادانگیز و خونریز هستند.

………………………………………………

1. سوره‌ی بقره، آیه‌ی 30.
2. معجم مقاییس اللغة، احمد ابن فارس.
3. لسان العرب، محمد بن مکرم ابن منظور.
4. ترتیب کتاب العین، خلیل بن احمد فراهیدی.
5. مفردات الفاظ القرآن، راغب اصفهانی.
6. مجمع البحرین، فخر الدین طریحی.
7. التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، مصطفوی، جلد 3، صفحه‌ی 109.
8. سوره‌ی اعراف، آیه‌ی 169. ترجمه: پس بعد از آنان جانشینانى [ناشایسته وگناهکار] که کتاب [تورات‏] را به ارث بردند به جاى ایشان قرار گرفتند، [آنان‏] متاع پست و از دست رفتنى این دنیا [ىِ زودگذر] را [از هر راه نامشروعى‏] به چنگ مى‏زنند.
9. سوره‌ی مریم، آیه‌ی 59. ترجمه: سپس بعد از آنان نسلى جایگزین [آنان‏] شد که نماز را ضایع کردند و از شهوات پیروى نمودند.
10. سوره‌ی اعراف، آیه‌ی 69. ترجمه: چون شما را جانشینان از بعد قوم نوح قرار داد.
11. سوره‌ی فاطر، آیه‌ی 39. ترجمه: سپس شما را جانشینان در زمین قرار دادیم.
12. سوره‌ی نمل، آیه‌ی 62. ترجمه: و شما را جانشینان زمین قرار داد.
13. التفسیر الوسیط للقرآن الکریم، محمد سید طنطاوی.
14. «قَالَ مُوسَى لأَخِیهِ هَارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَ أَصْلِحْ وَ لاَ تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ». ترجمه: موسى [هنگام رفتن به کوه طور] به برادرش هارون گفت: در میان قوم من جانشینم باش و [کار آنان را] اصلاح کن و راه فسادگران را پیروى مکن. سوره‌ی اعراف، آیه‌ی 143.
15. «یَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ». ترجمه: اى داوود ما تو را در زمین جانشین گردانیدیم. (سوره‌ی ص، آیه‌ی 26)
16. ادب فنای مقرّبان؛ جوادی آملی، جلد 4، صفحه‌ی 94 و نیز، نقدالنصوص، عبدالرحمان جامی، صفحه‌ی 89.
17. سوره‌ی یونس، آیات 13 و 14. ترجمه: ما امت‏هاى پیش از شما را هنگامى که ظلم کردند هلاک نمودیم در حالى که پیامبرانشان دلایل روشن براى آنها آوردند ولى آنها ایمان نیاوردند؛ اینگونه گروه مجرمان را کیفر مى‏دهیم * سپس شما را جانشینان در زمین قرار دادیم بعد از ایشان تا ببینیم چگونه عمل مى‏کنید.
18. ترجمه‏ى آیت الله مکارم شیرازى.
19. سوره‌ی انعام،‌ آیه‌ی 165. ترجمه: او کسى است که شما را جانشینان زمین نمود و رتبه‏ى بعضى از شما را بالاتر از بعضى دیگر قرار داد تا شما را بیازماید درباره‏ى آنچه به شما داده است همانا پروردگارت زود کیفر و بخشنده و مهربان است.
20. ترجمه‏ى آیت الله مکارم شیرازى.
21. سوره‌ی نمل، آیه‌ی 62. ترجمه: یا کیست آن که دعاى بیچاره آنگاه که دعا کند را مستجاب مى‏کند و ناملایمات را از میان مى‏برد و شما را جانشینان زمین قرار مى‏دهد؟ آیا خدایى با خداى یگانه هست؟ کم به یاد مى‏آورید
22. سوره‌ی ص، آیه‌ی 26.
23. سوره‌ی فاطر، آیه‌ی 39. ترجمه: او آن کسى است که شما را جانشینان زمین قرار داد پس هر کس کافر شود کفر او به زیان خودش خواهد بود و کافران را کفرشان جز خشم در نزد پروردگار، چیزى نمى‏افزاید و کافران را کفرشان جز زیان، چیزى بر آنان نمى‏افزاید.
24. سوره‌ی اعراف، آیات 128 و 129.
25. سوره‌ی نور، آیه‌ی 55. ترجمه: خداوند، آنهایى از شما که ایمان آورده و کارهاى نیک انجام دادند را وعده داد که همانا جانشینان زمین قرارشان دهد ـ همچنان که آنانى که قبل از ایشان بودند را جانشینان قرار داده بود ـ و دینى را که براى آنان پسندیده پا برجا سازد و ترسشان را به امنیت تبدیل نماید (آنچنان) که مرا بپرستند و به من چیزى را شریک نگیرند و هر کس بعد از آن، ناسپاس شود،آنان فاسقند.
26. سوره‌ی زخرف، آیه‌ی 60. ترجمه: و اگر بخواهیم، به جاى شما، ملائکه را در زمین، جانشین قرار مى‏دهیم.
27. زن در آینه‏ى جلال و جمال، آیت الله جوادى آملى، صفحات 189 و 190.
28. «وَ هُوَ الَّذِى أرْسَلَ الرِّیاحَ بُشْراً بَینَ یَدَىْ رَحْمَتِهِ وَ أنزَلْنا مِنَ السَّمآءِ مآءً طَهُوراً» (سوره‌ی فرقان، آیه‌ی 48)
29. «فَأَرْسَلْنا عَلَیهِمُ الطُّوفان» (سوره‌ی اعراف، آیه‌ی 133)
30. «فَأَرْسَلْنا عَلَیهِمْ سَیلَ العَرِم» (سوره‌ی سبأ، آیه‌ی 16)
31. «وَ یُرْسِلُ الصَّواعِقَ فَیُصِیبُ بِها مَن یَشآء» (سوره‌ی رعد، آیه‌ی 13)
32. «ألَمْ تَرَ أنَّآ أرْسَلْنا الشَّیاطِینَ عَلَى الکافِرِینَ تَؤُزُّهُمْ أزّاً» (سوره‌ی مریم، آیه‌ی 83)
33. «وَ أنَّهُ خَلَقَ الزَّوْجَینِ الذَّکَرَ وَ الْاُنثى» (سوره‌ی نجم، آیه‌ی 45)
34. «وَ نَزَّلْنا مِنَ السَّمآءِ مآءً مُبارَکاً فَأَنبَتْنا بِهِ جَنّاتٍ وَ حَبَّ الحَصِید» (سوره‌ی ق، آیه‌ی 9)
35. «وَ ما مِن دآبَّةٍ فِى الأرْضِ إلّا عَلَى الله رِزْقُها» (سوره‌ی هود، آیه‌ی 6)
36. «قُل لَّآ أمْلِکُ لِنَفْسِى ضَرّاً وَ لا نَفْعاً إلّا ما شآءَ الله» (سوره‌ی یونس آیه‏ى 49)
37. «أنَّهُ هُوَ أماتَ وَ أحْیا» (سوره‌ی نجم، آیه‌ی 44)
38. «أنَّهُ هُوَ أغْنى وَ أقْنى» (سوره‌ی نجم، آیه‌ی 48)
39. «أنَّهُ هُوَ أضْحَکَ وَ أبْکى» (سوره‌ی نجم، آیه‌ی 43)
40. «یُدَبِّرُ الأمْرَ مِنَ السَّمآءِ إلَى الأرْض» (سوره‌ی سجده، آیه‌ی 5)
41. «هُوَ الَّذِى فِى السَّمآءِ إلهٌ وَ فِى الأرْضِ إلهٌ» (سوره‌ی زخرف، آیه‌ی 84)
42. «وَ هُوَ الَّذِى خَلَقَ السَّماواتِ وَ الأرْضَ بِالْحَقِّ» (سوره‌ی انعام، آیه‌ی 73)
43. «وَ هُوَ الَّذِى مَدَّ الأرْضَ وَ جَعَلَ فِیها رَواسِىَ وَ أنْهاراً وَ مِن کُلِّ الثَّمَراتِ جَعَلَ فِیها زَوْجَینِ اثْنَین» (سوره‌ی رعد، آیه‌ی 3)
44. «وَ مِنْ آیاتِهِ أن تَقُومَ السَّمآءُ وَ الأرْضُ بِأَمْرِهِ ثُمَّ إذا دَعاکُمْ دَعْوَةً مِنَ الأرْضِ إذآ أنتُمْ تَخْرُجُون» (سوره‌ی روم، آیه‌ی 25)
45. «إنَّ الإنسانَ لَظَلُومٌ کَفّارٌ» (سوره‌ی ابراهیم، آیه‌ی 34)
46. «وَ حَمَلَها الإنسانُ إنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولاً» (سوره‌ی احزاب، آیه‌ی 72)
47. «خُلِقَ الإنسانُ مِنْ عَجَلٍ سَاُورِیکُمْ آیاتِى فَلا تَسْتَعْجِلُون» (سوره‌ی انبیاء، آیه‌ی 37)
48. «هُوَ الَّذِى أرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِینِ الحَقِّ» (سوره‌ی توبه، آیه‌ی 33 و (سوره‌ی فتح، آیه‌ی 28 و (سوره‌ی صف، آیه‌ی 9)
49. «ذالِکَ بِأَنَّ الله نَزَّلَ الکِتابَ بِالْحَقِّ» (سوره‌ی بقره، آیه‌ی 176)
50. «یُنَزِّلُ المَلآئِکَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أمْرِه» (سوره‌ی نحل، آیه‌ی 2)
51. «إیاکَ نَعْبُد» (سوره‌ی حمد، آیه‌ی 4)
52. سوره‌ی بقره، آیه‌ی 258. ترجمه: پروردگارم کسى است که زنده مى‏کند و مى‏میراند.
53. سوره‌ی بقره، آیه‌ی 258. ترجمه: من هم زنده مى‏کنم و مى‏میرانم.
54. سوره‌ی شورا، آیه‌ی 16. ترجمه: دلیلشان [بر ضد حقایق‏] نزد پروردگارشان باطل است و از سوى خدا خشمى بر آنان است و براى آنان عذابى سخت خواهد بود.
55. سوره‌ی اعراف، آیه‌ی 142.
56. سوره‌ی سجده، آیه‌ی 11.
57. «أنَّهُ هُوَ أماتَ وَ أحْیا» (سوره‌ی نجم، آیه‌ی 44)
58. «وَ ما کانَ لِنَفْسٍ أن تَمُوتَ إلّا بِإِذْنِ اللَّهِ کِتاباً مُؤَجَّلاً» (سوره‌ی آل عمران، آیه‌ی 145)
59. «هُوَ الَّذِى یَتَوَفّاکُم بِالَّیلِ وَیَعْلَمُ‏ما جَرَحْتُم بِالنَّهارِ» (سوره‌ی انعام، آیه‌ی 60)
60. «وَ ما لَنآ ألّا نَتَوَکَلَ عَلَى اللَّهِ وَ قَدْ هَدانا سُبُلَنا» (سوره‌ی ابراهیم، آیه‌ی 12)
61. «وَ عَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَلِ المُؤْمِنُونَ» (سوره‌ی آل عمران، آیه‌ی 122 و مجادله، آیه‌ی 10 و ابراهیم، آیه‌ی 11 و آل عمران، آیه‌ی 160 و مائده، آیه‌ی 11 و توبه، آیه‌ی 51 و تغابن، آیه‌ی 13)
62. «لآ إلهَ إلّا هُوَ فاتَّخِذْهُ وَکِیلاً» (سوره‌ی مزمل، آیه‌ی 9)
63. «ألّا تَتَّخِذُوا مِن دُونِى وَکِیلاً» (سوره‌ی اسراء، آیه‌ی 2)
64. «وَ عَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَلِ المُتَوَکِلُونَ» (سوره‌ی ابراهیم، آیه‌ی 12)
65. «إنَّ اللَّهَ یُحِبُّ المُتَوَکِلِینَ» (سوره‌ی آل عمران، آیه‌ی 159)
66. «وَ عَلَى اللَّهِ فَتَوَکَلُوا إن کُنتُم مُؤْمِنِینَ» (سوره‌ی مائده، آیه‌ی 23)
67. «فَعَلَیهِ تَوَکَلُوا إن کُنتُم مُسْلِمِینَ» (سوره‌ی یونس، آیه‌ی 84)
68. «وَ مَن یَتَوَکَلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ» (سوره‌ی طلاق، آیه‌ی 3)
69. سوره‌ی انفال، آیه‌ی 17.
70. بشارة المصطفى لشیعة المرتضى، طبری آملی، صفحه‌ی 31، وصیة أمیر المؤمنین (علیه‌السلام) لکمیل بن زیاد؛ امالی، شیخ صدوق، صفحه‌ی 203، المجلس السادس و الثلاثون؛ مائة منقبة من مناقب أمیر المؤمنین و الأئمة، ابن شاذان، صفحه‌ی 34، المنقبة الرابعة عشر. ترجمه: استاد اعظم (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) فرمودند: همانا علی بن ابی‌طالب (علیه‌السلام) جانشین خدا و جانشین من و حجت خدا و حجت من است.
71. کفایة الأثر فی النص على الأئمة الإثنی عشر، خزاز رازی، صفحه‌ی 147، باب ما روی عن أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب (علیه‌السلام) عن النبی (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) فی النصوص على الأئمة الاثنی عشر (علیهم‌السلام). ترجمه: استاد اعظم (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) فرمودند: پس [امام دوازدهم] از یمن از روستایی به نام اکرعه خارج می‌شود، بر سرش عمامه‌ای است، زره مرا پوشیده و شمشیرم، ذوالفقار را انداخته و ندادهنده‌ای ندا می‌دهد: این مهدی، جانشین خداست، پس پیروی‌اش کند که زمین را پر از عدل و داد کند، همچنان که پر از ستم و بی‌دادگری شده است.
72. کفایة الأثر فی النص على الأئمة الإثنی عشر، خزاز رازی، صفحه‌ی 107، باب ما جاء عن أبی أمامة أسعد بن زرارة عن النبی ص فی النصوص على عدد الأئمة. ترجمه: استاد اعظم (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) فرمودند: قیامت برپا نمی‌شود تا این که قائم بحق ما قیام کند و آن هنگامی است که خدای عز و جل اجازه دهد، پس کسی که او را پیروی کند، نجات یابد و کسی که از او سرپیچی نماید، هلاک شود. خدا را خدا را بندگان خدا، به نزد او روید، ولو بر برف که او جانشین خداست.
73. عیون أخبار الرضا (علیه‌السلام)، شیخ صدوق، جلد 2، صفحه‌ی 13، باب فیما جاء عن الرضا (علیه‌السلام) من الأخبار المنثورة. ترجمه: استاد اعظم (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) فرمودند: همانا علی (علیه‌السلام) جانشین خدا و جانشین من بر شما، بعد از من است. او امیر مؤمنین و بهترینِ اوصیاست.
74. وسائل الشیعة، محدث عاملی، جلد 9، صفحه‌ی 531، باب أنّ الأنفال کل ما یصطفیه من الغنیمة …. ترجمه: خدای تعالی می‌فرماید: من در زمین، جانشین قرار می‌دهم، پس سراسر دنیا، برای آدم (علیه‌السلام) بود، چرا که جانشین خدا در زمین بود، سپس آن برای برگزیدگانی بود که آنان را برگزید و عصمتشان داد، پس ایشان، جانشینان در زمین شدند. پس چون ستمگران، آن را ـ بر خلاف حقی که خدای تعالی و پیامبرش برای آنان قرار داده بود ـ غصب کردند، و به دست کافران افتاد، غصبی به دستشان افتاد تا این که خدای تعالی فرستاده‌اش محمد (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) را برانگیخت، پس به او و جانشینانش برگشت و آنچه غصب کرده بودند را با شمشیر از آنان گرفت.
75. بشارة المصطفى لشیعة المرتضى، طبری آملی، صفحه‌ی 24، إن أفضل الأعیاد الیوم الذی نصب علیا بغدیر خم؛ امالی، شیخ صدوق، صفحه‌ی 132، المجلس السابع و العشرون. ترجمه: امیر المؤمنین (علیه‌السلام) فرمودند: مردی آمد و عرض کرد: ای ابوالحسن، تو امیر مؤمنین خوانده می‌شوی، چه کسی تو را بر آنان، امارت داده است؟ فرمودند: خدای عز و جل مرا بر ایشان امارت داده است. پس آن مرد به نزد رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) رفت و گفت: ای فرستاده‌ی خدا، آیا علی در آنچه می‌گوید، راست می‌گوید؟ آیا خدا او را بر بندگانش امارت داده است؟ پس پیامبر غضبناک شدند و فرمودند: همانا علی، امیر مؤمنین به ولایتی از خدای عز و جل است که آن را بالای عرش، برایش گره زد و فرشتگانش را بر آن گواه گرفت. همانا علی، جانشین خدا و حجت خداست. او امام مسلمانان است. اطاعتش مقرون به اطاعت خدا و نافرمانی‌اش مقرون به نافرمانی خداست.
76. کفایة الأثر فی النص على الأئمة الإثنی عشر، خزاز رازی، صفحه‌ی 151، باب ما روی عن أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب (علیه‌السلام) عن النبی (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) فی النصوص على الأئمة الاثنی عشر (علیهم‌السلام). ترجمه: امیر المؤمنین (علیه‌السلام) بعد از بیاناتی که از استاد اعظم (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) شنیدند، فرمودند: گفتم: ای فرستاده‌ی خدا، حال او [یعنی قائم (ارواحنا فداه)] در این غیبت [طولانی] چگونه خواهد بود؟ فرمودند: صبر می‌کند تا این که خدای تعالی برایش اجازه‌ی قیام بدهد … و ندادهنده‌ای ندا می‌دهد: این مهدی، جانشین خداست، پس پیروی‌اش کنید.
77. کافی، محدث کلینی، جلد 1، صفحه‌ی 253، باب فی شأن إنا أنزلناه فی لیلة القدر و تفسیرها. ترجمه: امام باقر (علیه‌السلام) فرمودند: هر آینه زیارت نمی‌کند کسی که خدای عز و جل او را برای بدبختی بر اهل گمراهی از سربازان شیاطین و ارواحشان برانگیخته، بیشتر از آنچه زیارت می‌کند جانشین خدا ـ که او را برای عدل و درستی برانگیخته ـ از ملائکه.
78. امالی، شیخ مفید، صفحه‌ی 285، المجلس الرابع و الثلاثون؛ امالی شیخ طوسی، صفحه‌ی 63، المجلس الثالث. ترجمه: امام صادق (علیه‌السلام) فرمودند: هر گاه روز قیامت فرا رسد، ندادهنده‌ای ندا می‌دهد: کجاست جانشین خدا در زمینش؟ پس داوود (علیه‌السلام) بر می‌خیزد. گفته می‌شود: تو را نمی‌گفتیم، هر چند که تو نیز جانشین خدا در زمینش بودی. پس امیر المؤمنین (علیه‌السلام) بر می‌خیزد. پس ندا می‌آید: ای جمعیت مردم، این علی بن ابی‌طالب، جانشین خدا در زمینش و حجت او بر بندگانش است. هر کس به ریسمان او در سرای دنیا آویخت، در این روز، به ریسمانش بیاویزد برای این که به نورش روشن گردد و او را تا بهشت، همراهی کند.
79. مستدرک ‏الوسائل، جلد 12، صفحه‌ی 179، به نقل از لب اللباب. ترجمه: هر کس که امر به معروف و نهی از منکر کند، جانشین خدا در زمین و جانشین پیامبرش خواهد بود.
80. کشف الغمة فی معرفة الأئمة، اربلی، جلد 2، صفحه‌ی 470، باب ذکر علامات قیام القائم (علیه‌السلام). ترجمه: استاد اعظم (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) فرمودند: مهدی قیام می‌کند در حالی که بر سرش، ابری است که در آن ندادهنده‌ای ندا می‌دهد: این مهدی، جانشین خداست، پس پیروی‌اش کنید.
81. مشارق أنوار الیقین فی أسرار أمیر المؤمنین (علیه‌السلام)، رجب برسی، صفحه‌ی 178، فصل ‏[حقیقة الإمام و الإمامة]. ترجمه: امیر المؤمنین (علیه‌السلام) فرمودند: ای طارق، امام، کلمه‌ی خدا و حجت خدا و صورت خدا … و جانشین خدا در نهی و امرش است.
82. امالی، شیخ صدوق، صفحه‌ی 35، المجلس التاسع. ترجمه: امیر المؤمنین (علیه‌السلام) فرمودند: من حجت خدا هستم و من، جانشین خدا هستم و من، راه خدا هستم و من، درِ خدا هستم و من، نگهبان علم خدا هستم و من، امین بر راز خدا هستم و من، امام مردم بعد از بهترین آفریده‌اش، محمد (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) پیامبر رحمت هستم.

تعداد نظراتی که بر این مطلب نوشته شده است: ۰ نظر

اولین نفری باشید که در مورد این مطلب، اظهار نظر می‌کند
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
این وبگاه در ستاد ساماندهی پایگاه‌های اینترنتی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، به شماره‌ی شامد: «1 - 1 - 769104 - 65 - 0 - 3» ثبت شده و تابع قوانین مکتوب جمهوری اسلامی ایران است. / مطالب این وبگاه، وقف عام بوده و نشر آن، حتی بدون نام، آزاد است