سلام
اینکه تو قرآن گفته قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل علیهم الملائکه… نظر شما چیست؟ [1]
دوم به نظر شما راه سعادت اسمش باشه عرفان زهد تقوا جز شریعت اسلام است؟ [2]
مطلب بعد اینکه منظور از لایمسه الا المطهرون تو قرآن چیه؟ چه چیزی رو نمیشه بدون طهارت مس کرد؟ [3]
به نظر شما امکان داره معنای قرآن و هدف خدا غیر از انچیزی باشد که شما فکر میکنید؟ [4]
به نظر شما جملهی یا غایه امال العارفین دعای کمیل چه معنایی داره؟ [5]
مطلب اخر این مدت طولانی تحقیقات شما روی چه منابعی بوده به نام ذکر کنید؟ [6]
ممنون از شما اگه میشه همینجا بهم جواب بدید. بنده خیلی مشتاق حقیقت هستم [7]
یا حق
************
باسمه تبارک و تعالی
علیکم السلام
سؤالاتتان را بر طبق شمارههایی که داخل [کروشه] آمده مینویسم و امیدوارم چراغ راهی برای رسیدن به کمال و سعادت باشد.
[1] علامهی طباطبایی (رحمه الله) در تفسیر این آیه مینویسد:
«این آیه و آیه بعدش حسن حال مؤمنین را بیان میکند، هم چنان که آیات قبلش بدی حال کفار را بیان میکرد.
«تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکةُ أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی کنْتُمْ تُوعَدُونَ» این آیه شریفه از آیندهای که در انتظار مؤمنین است، و ملائکه با آن به استقبال ایشان میآیند، خبر میدهد. و آن تقویت دلها و دلگرمی آنان و بشارت به کرامت است.
پس ملائکه ایشان را از ترس و اندوه ایمنی میدهند. و ترس همیشه از مکروهی است که احتمال پیش آمدن دارد، و در مورد مؤمنین یا عذابی است که از آن میترسند، و یا محرومیت از بهشت است که باز از آن بیم دارند. و حزن و اندوه هم، همواره از مکروهی است که واقع شده، و شری که پدید آمده، مانند گناهانی که از مؤمنین سر زده و از آثارش غمنده میشوند و یا خیراتی که باز به خاطر سهلانگاری از آنها فوت شده، و از فوت آن اندوهگین میگردند، و ملائکه ایشان را دلداری میدهند به اینکه ایشان از چنان خوف و چنین اندوهی در امانند، چون گناهانشان آمرزیده شده، و عذاب از ایشان برداشته شده است.
آن گاه بشارتشان میدهند به بهشتی که وعده داده شدهاند، میگویند: «أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی کنْتُمْ تُوعَدُونَ». و اینکه گفتند «کنْتُمْ تُوعَدُونَ» دلالت دارد بر اینکه نازل شدن ملائکه بر مؤمنین به این بشارت، بعد از زندگی دنیا است، چون معنای عبارتشان این است که: مژده باد شما را به آن بهشتی که همواره وعدهاش را به شما میدادند.
«نَحْنُ أَوْلِیاؤُکمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ…»
این آیه شریفه تتمه بشارت ملائکه است. و بنا بر این، اینکه در آخرت به مؤمنین میگویند: ما در زندگی دنیا اولیای شما بودیم ـ با اینکه همانطور که گفتیم این گفتگو بعد از انقضای زندگی دنیا است ـ در حقیقت مقدمه و زمینهچینی است، برای آوردن جمله «و فی الآخرة» تا اشاره کنند به اینکه ولایت در آخرت فرع و نتیجه ولایت در دنیا است، پس کانه گفتهاند: ما اولیای شما در آخرتیم همانطور که در دنیا بودیم، و یا بدان جهت که در دنیا بودیم، و به زودی متولی امور شما خواهیم شد، همانطور که در دنیا بودیم.
و اولیا بودن ملائکه برای مؤمنین منافات با این ندارد که خدا هم ولی ایشان باشد، چون ملائکه واسطه رحمت و کرامت اویند، نه اینکه از پیش خود اختیاری داشته باشند. و ای بسا اینکه در آیه شریفه ولایت ملائکه را ذکر کرده نه ولایت خدا را، برای این بوده باشد که بین اولیای خدا و دشمنان او مقابله و مقایسه کند، چون در حق دشمنانش فرموده بود: «و قیّضنا لهم قرناء ـ ما برای کفار قرینهای بدی قرار دادیم» و در آیه مورد بحث در مقابل آن قرینها، از قول ملائکهاش میفرماید: «ما اولیای شما هستیم».
و نتیجه این مقابله آن است که معلوم شود که مراد از ولایت ملائکه برای مؤمنین، تسدید و تایید مؤمنین است، چون ملائکه مؤید آنهایند که مختص به اهل ولایت خدایند، و اما ملائکهای که حارس و نگهبان خلقند، و یا آنهایی که موکل بر ارزاق و اجلهای مردم و سایر شؤون آنهایند، اختصاصی به مؤمنین ندارند، بلکه مؤمن و کافر برایشان یکسان است. [ترجمه تفسیر المیزان، جلد 17، صفحهی 592]
[2] سؤال 37: «منهاج فردوسیان» چه نقاط اشتراک و افتراقی با تصوّف دارد؟
جواب: برای رسیدن به جوابی روشن، نخست لازم است تصوف را تعریف کنیم. در اصطلاح ما، هر برنامهی تکاملی و تربیتی که ادعای رساندن انسان به کمال و سعادت را داشته باشد، ولی مبتنی بر متن آیات و روایات معتبر شیعه نباشد، تصوف است.
بنا بر این تعریف، تمام افرادی را که بر طبق برنامهای تربیتی غیر از منهاج فردوسیان عمل میکنند، یعنی اعتقاداتی غیر از قواعد نظری آن و اعمالی غیر از قوانین عملی آن را با علم و اختیار و به هدف رسیدن به تکامل و سعادت، پیروی میکنند، اگر سلسله و کرسی نامه داشته باشند، «صوفی» و اگر نداشته باشند، «عارف» مینامیم. البته برخی افراد، مغلوب صوفیگری در اعتقادات و اعمال نیستند بلکه آلودگیهایی به برخی عقاید یا اعمال صوفیه دارند، این طایفه را «صوفیگرا» یا «تصوفزده» مینامیم.
از تعریف بالا روشن میشود که وجه اشتراک منهاج فردوسیان با تصوف این است که هر دو، ادعای ارائهی برنامه و دستور العمل برای رساندن پیروانشان به کمال و سعادت دارند. علاوه بر این، در موارد متعددی، تصوف، مفتخر به همراهی با منهاج فردوسیان است.
اما نقاط افتراق این دو برنامه، بسیار است که به صورت خلاصه و فهرستوار بین برخی دیدگاهها و اعمال صوفی و منهاجی مقایسه میکنیم. البته باید در نظر داشت که با توجه به کثرت و تنوع اعتقاد و عمل صوفیه و عرفا، تمام این موارد بر تمام صوفیها و عرفا منطبق نیست، بلکه هر یک، اجمالاً به دستهای از این اعتقادات و اعمال، ملتزم هستند.
برخی نقاط افتراق منهاج فردوسیان با تصوف، بدین قرار است: (فرقهای منهاج فردوسیان با صوفیه را در کتاب «آشنایی با منهاج فردوسیان» ببینید)
نتیجه: دعوای ما بر سر اسم نیست. هر کس با هر نوع لباس، زبان، رنگ، لهجه، جنسیت و… که اعتقاداتش منطبق بر قواعد نظری منهاج، و اعمالش منطبق بر قوانین عملی آن باشد، نجات یافته و بر صراط مستقیم است. (شما میتوانید او را شیعه، مسلمان، منهاجی، رستگار، متقی، عارف، زاهد، عابد، صوفی، صافی، حزب اللهی و هرچه دوست دارید، بنامید) و هر کس در اعتقادات و اعمال، دچار انحراف از قواعد نظری و قوانین عملی منهاج فردوسیان باشد، (هر کس که باشد و هر لباس و زبان و… که داشته باشد) او نجات یافته و بر صراط مستقیم نیست. و هر اسم و لقبی که داشته باشد، فرقی در اصل ماجرا ایجاد نمیکند. (شما او را آیت الله، عارف، واصل، کامل، مکمل، آیت الحق، علامهی ذوفنون، ابوالفضائل، کهف السالکین، علم الهدی، عمود اسلام، و هر چه دوست دارید، بنامید) چنین فردی که اعتقادات و اعمالش غیر منهاج فردوسیان باشد، به شهادت کلام ناب امامیه و فقه نورانی شیعهی دوازده امامی، بر باطل است.
[3] علامه طباطبایی (رحمه الله) در تفسیر این آیهی شریفه مینویسد:
جمله «لا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ» صفت کتاب مکنون و لوح محفوظ است، البته احتمال این نیز هست که صفت سومی برای قرآن باشد، و بنا بر اینکه حرف «لا» در آن لای نافیه باشد برگشت هر دو احتمال به یک معنا است. و معنایش این است که: آن کتاب مکنون که قرآن در آن است و یا قرآنی که در آن کتاب است، از دسترس اغیار و ناپاکان محفوظ است، و به جز پاکان کسی با آن مساس ندارد.
و به هر تقدیر کلام در سیاق بزرگداشت امر قرآن است، میخواهد قرآن را تجلیل کند، و از همین جا میفهمیم که منظور از مس قرآن دست کشیدن به خطوط آن نیست، بلکه علم به معارف آن است، که جز پاکان خلق کسی به معارف آن عالم نمیشود، چون فرموده: قرآن در کتابی مکنون و پنهان است، و آیه شریفه «إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکمْ تَعْقِلُونَ وَ إِنَّهُ فِی أُمِّ الْکتابِ لَدَیْنا لَعَلِیٌّ حَکیمٌ» نیز به آن اشاره میکند.
و کلمه «مطهرون» اسم مفعول از باب تفعیل تطهیر است، و منظور از «مطهرون» کسانی هستند که خدای تعالی دلهایشان را از هر رجس و پلیدی یعنی از رجس گناهان و پلیدی ذنوب پاک کرده، و یا از چیزی که از گناهان هم پلیدتر و عظیمتر و دقیقتر است، و آن عبارت است از تعلق به غیر خدای تعالی، و این معنای از تطهیر با کلمه «مس» که گفتیم به معنای علم است مناسبتر از طهارت به معنای پاکی از حدث و یا خبث است، و این خیلی روشن است.
پس مطهرون عبارتند از کسانی که خدای تعالی دلهایشان را پاک کرده، مانند ملائکه گرامی و برگزیدگانی از بشر که در باره آنان فرموده: «إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکمْ تَطْهِیراً» ولی بعضی از مفسرین که متاسفانه بیشتر ایشان میباشند بدون هیچ دلیلی آیه را مختص ملائکه کردهاند.
بعضی هم کلمه «لا» در جمله «لا یَمَسُّهُ» را لای ناهیه گرفته، و گفتهاند: مراد از مس، دست کشیدن به قرآن است، و مراد از طهارت هم طهارت از حدث و خبث، و یا تنها از حدث است، و کلمه «مطهرون» را هم با دو تشدید قرائت کردهاند، یعنی تشدید طاء و تشدید هاء و کسره هاء که در اصل متطهرون بوده. و خلاصه آیه شریفه میخواهد بفرماید: کسی نباید دست به خطوط قرآن بکشد، مگر آنکه وضو گرفته باشد، و یا هم با وضو باشد و هم بدنش پاک باشد.
آیه را با فرض اینکه کلمه «لا» نافیه باشد نیز میشود حمل بر این معنا کرد، و گفت که: جمله مذکور جملهای است خبری، که منظور از آن انشاء است و این مسلم است که انشاء به صورت اِخبار بلیغتر است، (مثلا اگر بجای اینکه به بیمار بگوییم: دوایت را بخور و ترشی مخور، بگوییم: دوایت را میخوری و ترشی هم نمیخوری، بلیغتر و مؤکدتر است).
در کشاف میگوید: و اگر جمله «لا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ» را صفت قرآن بگیری، معنایش این میشود که: سزاوار نیست کسی قرآن را لمس کند، مگر آنکه با طهارت باشد، چنین کسی میتواند به نوشتههای قرآن دست بکشد.
و خواننده عزیز توجه فرمود که این نیز صحیح است که منظور از مس، علم و اطلاع باشد، هم در صورتی که آیه صفت قرآن باشد، و هم در صورتی که توصیف کتاب مکنون باشد. [ترجمه المیزان، جلد 19، صفحهی 238 و 239]
[4] بله، این دقیقاً همان نکتهای است که ما به عرفا و صوفیه، خرده میگیریم که چرا تفسیر به رأی میکنید در حالی تفسیر باید از رسول اعظم (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) یا جانشینان بحق آن جناب، صادر شده باشد.
[5] هر گردی گردو نیست. این عارف غیر از آن عارف است. عارف در اصطلاح امیرالمؤمنین (علیهالسلام) مساوی با شیعهی صحیح الاعتقاد و صحیح العمل است. یعنی آن حضرت، به هر سبیل کلفت بیمعرفتی، عارف نمیگویند چنان که امروزه به فلان علیشاه و بهمان علیشاه، عارف گفته میشود. (اگر خبر ندارید به کتابهای صوفیه مراجعه نمایید)
[6] منابع استجماع برنامهی تربیتی منهاج فردوسیان در کتاب «اصول استجماع منهاج فردوسیان» به تفصیل بیان شده است. بدانجا مراجعه نمایید.
[7] امیدوارم خدای بزرگ شما و همهی جویندگان راه کمال و سعادت را به راه راست بندگیاش راهنمایی کند.
بمنّه و کرمه
حاج فردوسی