با سلام
آیا روایت «اصحاب رسّ» مبتنی بر فرمایش حضرت امیرالمومنین علی (ع) در خصوص هلاک شدن این قوم (که صراحتاً اشاره به ایرانی بودن آنها دارد) بر اثر انجام آداب و رسوم کفرآمیز آنها (کاملاً مشابه با آداب و رسوم نوروز!)، روایت صحیح و یا معتبری است؟
مآخذ این روایت:
ـ عیون أخبار الرّضا (ع)، ترجمهی غفاری و مستفید، جلد 1، صفحهی 419.
ـ علل الشرائع، ترجمهی مسترحمی، صفحهی 99.
با تشکر
************
باسمه تعالی
سلام علیکم
اصل روایت، در یکی از منابع معتبر منهاج فردوسیان یعنی کتاب شریف «علل الشرائع»، اثر شیخ صدوق (ره) آمده و دارای اعتبار است. اما سایر ادعاها نسبت به این روایت، ثابت نیست.
ادعای اول این است که در روایت، به ایرانی بودن اصحاب رسّ تصریح شده است. در حالی که چنین نیست.
ادعای دوم این است که آداب و رسوم قوم رسّ، کاملاً مشابه با آداب و رسوم نوروز است. در حالی که هیچیک از رفتارهای کفرآلود و شرکآلود آنان، در نوروز ایرانیان امروز، انجام نمیگیرد.
برای روشن شدن این که دو ادعای فوق، اساسی در این روایت ندارد، به ترجمهی آن در ادامه دقت فرمایید.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
باب سی و هشتم علت آنکه أصحاب رس را أصحاب رس و جهت آنکه عجم ماههای خود را بآبان و آذر و غیره نامیدند
حدیث کردند ما را… از حضرت رضا از آباء کرام خود از حضرت امام حسین علیه السّلام که (در ماه رمضان) سه روز پیش از آنکه حضرت أمیر المؤمنین علیه السّلام شهید شود مردی از أشراف (قبیله) بنو تمیم بنام عمرو خدمت آن حضرت آمد و عرض کرد: یا أمیر المؤمنین خبر بده مرا از اصحاب رس که در چه زمانی بودهاند و منزلهای ایشان در کدام سرزمین و مملکت بوده، و پادشاه آنان چه کسی بوده، و آیا خداوند پیغمبری برای آنها مبعوث گردانیده، و بچه چیزی هلاک شدند (و چه شد که هلاک گردیدند) زیرا میبینم وصف آنها را در قرآن (که میفرماید: کذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ أَصْحابُ الرَّسِّ وَ ثَمُودُ) و لیکن تاریخ زمان و چگونگی حال و زندگی ایشان را (متذکر نشده و) نمیبینم (و از کسی هم نشنیدهام).
آن حضرت فرمود مطلبی را پرسیدی از من که پیش از تو کسی آن را نپرسیده بود، و بعد از من کسی تو (و غیر تو) را از احوال آنها خبر نخواهد داد (مگر آنکه از من نقل کند) ای عمرو: هیچ آیهای در قرآن نیست مگر آنکه من اطلاع کامل دارم از تفسیر آن و میدانم در کجا و برای چه نازل شده، و نیکو میدانم در صحرا بوده یا در کوه، و شهر بوده یا بیابان، و میدانم چه وقت از شب و روز نازل گردیده، آنگاه اشاره بسینه مبارک خود نمود و فرمود: در این مکان علم بسیار هست و لیکن (متأسفانه باید بگویم) طالبین و خواهان آن اندک هستند، و زود باشد که پشیمان شوند (چرا قصص و معنی آیات را از من نپرسیدهاند و از علم من استفاده نکردهاند) چون (از میان ایشان میروم و) دیگر مرا نخواهند یافت.
ای برادر تمیمی قصه ایشان آنست که: قومی بودهاند درخت صنوبری که آن را شاه درخت میگفتند میپرستیدند، و آن درخت را یافث بن نوح کاشته و غرس نموده بود در کنار چشمهای که آن را روشاب (روشناب، روشن آب، دوشاب، دوشان) میگفتهاند، و آن چشمه بعد از طوفان برای حضرت نوح بیرون آمده بود، و ایشان را بدان جهت اصحاب رس گفتند که (رسّوا نبیهم) پیغمبر (مبعوثشده بسوی) خود را زنده در گور نمودند و این مردم بعد از زمان حضرت سلیمان بن داود میزیستهاند، و دوازده شهر داشتند در کنار نهری در بلاد مشرق که آن را «رس» مینامیدند و آنان را بنام آن نهر، أصحاب رس نامیدند، و در آن زمان بزرگترین نهر بود در زمین (از نظر اجتماع مردم و آبادانی) و آبی شیرین و گوارائی داشته و شهری بزرگتر و آبادتر و پرنعمتتر از شهرهای ایشان نبود و اسامی شهرهای آنها از این قرار بوده:
آبان، آذر، دی، بهمن، اسفندار، پروردین، اردیبهشت، أمرداد (خرداد)، مرداد تیر، مهر، (شهریورد) شهریور و بزرگترین شهر آنها: اسفندار (که پایتخت آنها) بوده و پادشاه ایشان در آن شهر مسکن داشته و اسمش: ترکوذ (برکوذ) بن غابور (عابور ـ غالوبر) بن یارش (فارش ـ پادش ـ نوش) بن سازن (شارب ـ سارب) بن نمرود بن کنعان، فرعون زمان حضرت ابراهیم علیه السّلام بوده.
و چشمه آب رس و درخت اصلی صنوبر در این شهر بوده، و در شهرهای دیگر تخم و ساقه آن صنوبر را کاشته بودند و نهری از چشمهای که در پای صنوبر بزرگ جاری بود برده بودند و آنها نیز درختانی کهن و بزرگ شده بودند، و آب چشمه و نهرهای دیگر که از چشمه بزرگ جاری نموده بودند بر خود و حیوانات حرام میشمردند و از آن آب نمیآشامیدند و میگفتند این آبها سبب و مایه زندگانی خدایان ما است و سزاوار نیست کسی از سرمایه زندگی خدایان ناقص نماید، و هر کسی از آن آب مینوشید او را واجب القتل میدانستند و میکشتند. و چون آب از سرچشمه بزرگ میگذشت (و به نهرهای کوچک که مخصوص خوردن بود وارد میشد) میخوردند و بحیوانات خود میدادند.
و در هر ماهی از ماههای سال در یکشهر از آن شهرها یک روز را عید قرار داده بودند و اهل آن شهر جمع میشدند پیش درخت صنوبری که در آن شهر بود و بروی درخت پردهای از حریر میکشیدند که انواع و اقسام صورتها و نقشها کشیده بودند، و گوسفند و گاو میآوردند و برای آن درخت بعنوان قربانی آتش میزدند، چون دود و بخار آن قربانیها در هوا بلند میشد و میان ایشان و آسمان حائل میگردید همه از برای آن درخت بسجده میافتادند و میگریستند و تضرع و زاری میکردند و درخواست مینمودند که از ایشان خوشنود گردد (و از تقصیرات آنها درگذرد).
شیطانی (از شیاطین که یگانه دشمن سعادت و دین و دنیای بشر هستند برای آنکه اغوا و گمراه شوند و پی بحقیقت و خداشناسی نبرند) میآمد و شاخهای درخت را تکان و حرکت میداد و از ساق درخت مانند صدای طفلی فریاد میکرد که: ای بندگان من از شما کاملا راضی و خوشنود شدم، خاطرهای شما شاد و دیدگان شما روشن باشد آن مردم (گمراه شده چون این صدا را میشنیدند) سر از سجده برمیداشتند و شراب مینوشیدند و دست میزدند و دف و سنج و انواع سازهای دیگر (معموله آن زمان را) مینواختند و یک شبانه روز در پای آن درخت بلهو و لعب مشغول میبودند و سپس بجایگاههای خود باز میگشتند.
و بهمین سبب عجم (بعنوان افتخار و یاد بود این ایام و امکنه اسامی) ماههای خود را بآبان و آذر و غیره نامیدند باعتبار نام آن شهرها. و هر ماهی که عید شهری بود میگفتند این عید فلان شهر است (روز اول آبان ماه عید شهر آبانست) و چون عید شهر بزرگ ایشان میشد کوچک و بزرگ (مرد و زن) ایشان از شهرهای خود بآن شهر میآمدند و پیش درخت صنوبر بزرگ و چشمه اصلی حاضر میشدند و خیمهای که از ابریشم و انواع صورتها بر آن نقش و ترسیم شده بود نزدیک آن درخت میزدند و از برای آن خیمه دوازده درگاه مقرر کرده بودند که هر درگاهی مخصوص اهل یکی از آن شهرها بود، و از خارج آن خیمه برای صنوبر سجده میکردند و قربانیها برای آن درخت میآوردند چندین برابر آنچه از برای درختان دیگر برده بودند و قربانی مینمودند.
و شیطان ملعون میآمد و آن درخت را حرکت میداد و از میان آن درخت با صدای بلندی با ایشان سخن میگفت و وعدها میداد و بآمال و آرزویشان امیدوار میساخت (و بزندگی خوش و خرّم و رسیدن باوج مقام و ریاست و ثروت و کامرانی نویدها میداد) و ایشان را چندین برابر آنچه شیاطین دیگر از آن درختان امیدوار گردانیده بودند امیدوار میساخت.
پس سر از سجده برمیداشتند و از سرور و خوشحالی بخوردن شراب و طرب و لهو و لعب و ساز مشغول میشدند که مدهوش میگردیدند.
و دوازده شبانهروز بهمین رویه اشتغال داشتند و سپس بشهرها و خانههای خود برمیگشتند. و چون کفر ایشان و پرستیدن آنان غیر خدا را بسیار طول کشید خدای متعال مبعوث فرمود پیغمبری را از پیغمبران بنی إسرائیل (بنام حنظلة بن صفوان) از فرزندان یهودا بن یعقوب علیهم السّلام بسوی ایشان و مدتی طولانی در میان آنها بماند و به پرستش خدا و عبادت او دعوت نمود و لیکن پیروی آن حضرت را نکردند، آن حضرت دید آن مردم بسیار در ضلالت و گمراهی فرو رفتهاند و قبول نصایح او را نمینمایند و از خواب غفلت بیدار نمیشوند و بصلاح و رشد خود توجهی ندارند و هنگام عید بزرگ ایشان فرا رسید، با خدای تعالی مناجات کرد و گفت خدایا این بندگان تو بغیر از تکذیب من و کافر شدن بتو امر دیگری را اختیار نمیکنند و درختی را میپرستند که از آن نفع و ضرری نمیبینند.
بنا بر این (جای آن را دارد) همه درختان ایشان را (که میپرستند) خشک کنی و قدرت و تسلط خود را بایشان بنما (نفرین آن حضرت بهدف اجابت رسید) چون صبح شد دیدند که تمام درختان خشک شده (و برگهای آنها ریخته) وحشتی در میان آنها پدیدار شد و دو فرقه شدند، فرقهای گفتند این مردی که دعوی پیغمبری خدای آسمان و زمین میکند برای خدایان ما سحر و جادو کرده است که ما را از خدایان خود بسوی خدای خودش بگرداند و متوجه سازد.
و فرقه دیگر گفتند بلکه خدایان ما بر تمامی ما خشم و غضب کردهاند چون دیدند که این مرد عیب ایشان را میگوید و مذمت و بدگوئی میکند و ما را بعبادت غیر ایشان دعوت مینماید و ما او را منع از این عمل نمیکنیم و او را بازنمیداریم از گفتارش.
و باین سبب حسن و طراوت و سبزی و خرّمی خود را پنهان نمودهاند تا ما (برای خاطر و یاری خدایان خود) بغضب و خشم آئیم و انتقام از این مرد (که دعوی خدای دیگر دارد) بگیریم.
پس همه رأی دادند و اجتماع و اتفاق نمودند بر قتل آن حضرت و چیزهائی شبیه بلوله ساختند و بیکدیگر متصل نمودند بقدر عمق آن چشمه بزرگ و در آن فرو بردند تا بقعر رسید و آبهای میان آن را خالی کردند و در میان آن رفتند و چاهی کندند (بطول یک متر یا کمی بیشتر) و آن پیغمبر الهی را در آن چاه افکندند و سنگی بزرگ بروی دهانه چاه گذاردند و اطرافش را محکم بستند و لولهها را از آب بیرون آوردند و گفتند: اکنون امیدواریم که خدایان ما از ما راضی و خوشنود شوند که دیدند کشتیم آن کسی را که از عبادت ایشان ما را منع مینمود، و در زیر درخت صنوبر بزرگ او را زنده بگور کردیم تا شاید طراوت و سبزی خود را برای ما بازگردانند هم چنان که سبز و خرّم بودند و تمامی آن مردم (گمراه و جاهل و از خدا بیخبر) در آن روز کنار چشمه ماندند و میشنیدند صدای ناله پیغمبر خود را که با پروردگار مناجات میکرد و میگفت: ای خدای من میبینی تنگی مکان و شدت و غم و اندوه مرا، خدایا ترحمی نما بر ضعف حال و بیچارگی من و (درخواست میکنم هر چه زودتر) مرا قبض روح نما و (تمنا مینمایم که) تأخیر مینداز اجابت دعای مرا (و تضرع و زاری نمود) تا برحمت الهی واصل شد.
خدای متعال بجبرئیل وحی فرمود که: ای جبرئیل آیا گمان میکنند این بندگان من که بحلم من مغرور شدهاند و ایمن از عذاب من گردیدهاند و پرستش و عبادت غیر مرا مینمایند و کشتند رسول مرا اینکه با غضب من مقاومت میتوانند بکنند و یا از ملک و حیطه پادشاهی من میتوانند بیرون روند، چگونه میتوانند و حال آنکه انتقام خواهم گرفت از هر کسی که نافرمانی مرا بنماید و از عذاب من نترسد، بعزت خودم قسم: ایشان را چنان کنم که مورد عبرت و پند عالمیان شوند بدین سبب در همان روزی که مشغول بطرب و لهو و لعب و شادی در عیدگاه خود بودند بطور ناگهانی باد تند سرخ رنگی بر ایشان وزیدن گرفت که بیکدیگر میخوردند و زمین در زیر پایشان مانند کبریت افروخته گردید و ابری سیاه و تاریکی بر سر آنها آمد و آتش بارید و چنان بدنهای ایشان گداخته شد که همانند مس گداخته گردید.
فنعوذ باللَّه من غضبه و نزول نقمته، پناه میبریم بخدا از غضبش و نازل شدن نقمت و عذاب او. [علل الشرائع، شیخ صدوق، ترجمهی مسترحمی، صفحهی 98]
موفق باشید
حاج فردوسی