سؤال: آیا منهاج فردوسیان، موجب افشای اسرار اهل بیت (علیهمالسلام) نشده است؟
تفصیل سؤال: در روایات آمده است که نباید اسرار اهل بیت (علیهمالسلام) را در نزد نااهلان فاش کرد، در صورتی که کتابهای منهاج فردوسیان به صورت عمومی، منتشر میشود و در دسترس همه، اعم از اهل و نااهل، قرار میگیرد، آیا این کار، موجب افشای اسرار اهل بیت (علیهم السلام) نمیشود؟
جواب: روایات متعددی در توصیه به رازداری نسبت به راز استادان منهاج فردوسیان (علیهمالسلام) به ما رسیده است، از آن جمله است:
امام صادق (علیهالسلام) فرمودند:
«امْتَحِنُوا شِیعَتَنَا عِنْدَ مَوَاقِیتِ الصَّلَاةِ کَیفَ مُحَافَظَتُهُمْ عَلَیهَا، وَ إِلَی أَسْرَارِنَا کَیفَ حِفْظُهُمْ لَهَا عَنْ عَدُوِّنَا، وَ إِلَی أَمْوَالِهِمْ کَیفَ مُوَاسَاتُهُمْ لِإِخْوَانِهِمْ فِیهَا» [قرب الإسناد، حمیری، صفحهی 78، احادیث متفرقة]
ترجمه: شیعیان ما را امتحان کنید در وقت نماز، که محافظتشان بر آن چگونه است و چگونه اسرار ما را از دشمنانمان حفظ میکنند و چگونه با برادران دینی خود مواسات دارند.
نیز فرمودند:
«مَا قَتَلَنَا مَنْ أَذَاعَ حَدِیثَنَا قَتْلَ خَطَإٍ وَ لَکِنْ قَتَلَنَا قَتْلَ عَمْدٍ» [کافی، محدث کلینی، جلد 2، صفحهی 370، باب الإذاعة]
ترجمه: کسی که اسرار ما را فاش کند، ما را به قتل خطا نکشته، بلکه به قتل عمد کشته است.
همچنین فرمودند:
«إِنَّ الْمُذِیعَ لِأَمْرِنَا کَالْجَاحِدِ بِهِ» [محاسن، محدث برقی، جلد 1، صفحهی 255، باب التقیة]
ترجمه: همانا فاشکنندهی امر ما، مانند انکارکنندهی آن است.
و نیز آن حضرت به اصحاب خاص خود در مورد رازداری فرمودند:
«رَحِمَکُمُ اللهُ لَا تُذِیعُوا أَمْرَنَا وَ لَا تُحَدِّثُوا بِهِ إِلَّا أَهْلَهُ فَإِنَّ الْمُذِیعَ عَلَینَا سِرَّنَا أَشَدُّ عَلَینَا مَؤُنَةً مِنْ عَدُوِّنَا انْصَرِفُوا رَحِمَکُمُ اللهُ وَ لَا تُذِیعُوا سِرَّنَا» [محاسن، محدث برقی، جلد 1، صفحهی 256، باب التقیة]
ترجمه: رحمت خدا بر شما باد، امر ما را فاش نسازید و آن را جز با اهلش در میان نگذارید؛ زیرا زحمت و دردسر آن کس که راز ما را فاش میکند، از زحمت و دردسر دشمن ما بیشتر است. پراکنده شوید ـ رحمت خدا بر شما ـ و راز ما را پخش نکنید.
امام حسن عسکری (علیهالسلام) به یکی از یارانشان فرمودند:
«وَ آمُرُکَ أَنْ تَصُونَ دِینَکَ وَ عِلْمَنَا الَّذِی أَوْدَعْنَاکَ وَ أَسْرَارَنَا الَّتِی حَمَلْنَاکَ، فَلَا تُبْدِ عُلُومَنَا لِمَنْ یُقَابِلُهَا بِالْعِنَادِ، وَ یُقَابِلُکَ مِنْ أَجْلِهَا بِالشَّتْمِ وَ اللَّعْنِ وَ التَّنَاوُلِ مِنَ الْعِرْضِ وَ الْبَدَنِ وَ لَا تُفْشِ سِرَّنَا إِلَی مَنْ یُشَنِّعُ عَلَینَا عِنْدَ الْجَاهِلِینَ بِأَحْوَالِنَا، وَ یَعْرِضُ أَوْلِیَاءَنَا لِنَوَادِرِ الْجُهَّالِ» [تفسیر منسوب به امام حسن عسکری (علیهالسلام)، صفحهی 175]
ترجمه: به تو دستور میدهم که دین خود را نگه داری، و دانشی را که نزد تو به ودیعت گذاردیم و همچنین اسرار خود را که به تو سپردیم، حفظ کنی. علوم ما را نزد افرادی که با دشمنی با آن برخورد میکنند و به خاطر آن، با تو با فحش و لعن و ضربه زدن به آبرو و بدن، مقابله مینمایند، آشکار نسازی، و اسرار ما را نزد بیخبران از احوال ما که آن را بر ما عیب میگیرند، و دوستان ما را گرفتار نادانان میسازد، افشا نکنی.
استادان منهاج فردوسیان (علیهمالسلام) در دولتهای ستمگر اموی و عباسی، به منظور کاستن ستم حکومتها و حفظ مکتب، به تقیه رو آوردند و شیعیان خود را بسیار به آن سفارش کردند. شرایط زندگی آنان، چه در زمان بنیامیه و چه در زمان بنی عباس، بسیار سخت و طاقتفرسا بود. از این رو، جبههی مظلومان باید به مخفیکاری و حفظ اسرار اهتمام میورزید.
ائمهی اطهار (علیهمالسلام) بر این امر، بسیار تأکید میورزیدند و از بیتوجهی شیعه به این موضوع نیز به شدت نگران بودند. در واقع، شرایط دشوار و اختناقآمیز، آنان را وامیداشت تا برای حفظ کیان تشیع، تقیه کنند و شیعیان را نیز به رازداری سفارش میکردند.
سلیم بن قیس هلالی در بیان وضعیت شیعیان بعد از شهادت امام مجتبی (علیهالسلام) در سال 50 هجری مینویسد:
«فَلَمَّا مَاتَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِی (علیهالسلام) لَمْ یَزَلِ الْفِتْنَةُ وَ الْبَلَاءُ یَعْظُمَانِ وَ یَشْتَدَّانِ فَلَمْ یَبْقَ وَلِی لِلَّهِ إِلَّا خَائِفاً عَلَی دَمِهِ أَوْ مَقْتُولٌ أَوْ طَرِیدٌ أَوْ شَرِیدٌ» [کتاب سلیم بن قیس هلالی، جلد 2، صفحهی 788، الحدیث السادس و العشرون]
ترجمه: هنگامی که امام حسن (علیهالسلام) رحلت کردند، فتنه و بلا [بر شیعیان] بزرگ شد و شدت گرفت، پس دوستی برای خدا (شیعهای) وجود نداشت، مگر آنکه میترسید از سوی حکومت کشته یا دستگیر و تبعید و یا ناچار به فرار شود.
امام باقر(علیهالسلام) وضعیت این زمان را چنین توصیف میفرمایند:
«… و کانَ عِظَمُ ذلِک و کبَرُهُ زَمَنَ مُعاوِیةَ بَعدَ مَوتِ الحَسَن (علیهالسلام) فَقُتِلَت شیعَتُنا بِکلِّ بَلدَةٍ و قُطِعَت الأیدی و الأرجُلُ عَلَی الظِنَّةِ و کانَ مَن یُذکَرُ بِحُبِّنا و الانقِطاع إلَینا سُجِنَ أو نُهِبَ مالُهُ أو هُدِمَت دارُهُ … حَتَّی أنَّ الرَجُلَ لَیُقالُ لَهُ زِندیقٌ أو کافِرٌ، أحبُّ إلَیهِ مِن أن یُقالَ شیعَةُ عَلِی» [شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، جلد 11، صفحهی 44]
ترجمه: فشار و ظلم بر شیعیان در زمان معاویه و بعد از شهادت امام حسن (علیهالسلام) شدت یافت. شیعیان ما با اندک گمان و بهانهای، کشته میشدند و دست و پایشان بریده میشد. شدت این امر به حدی بود که هر کس به محبت و خالص بودن برای ما یاد میشد، زندانی میگشت یا اموالش مصادره و یا خانهاش ویران میگردید … حتی اگر به مردی زندیق یا کافر گفته میشد، بیشتر دوست میداشت از این که به او شیعهی علی گفته شود.
أبو الحسن علی بن محمد بن أبی سیف المدائنی در کتاب «الأحداث» مینویسد:
«کتب معاویة نسخة واحدة إلی عماله بعد عام الجماعة أن برئت الذمة ممن روی شیئا من فضل أبی تراب و أهل بیته فقامت الخطباء فی کل کورة و علی کل منبر یلعنون علیا و یبرئون منه و یقعون فیه و فی أهل بیته و کان أشد الناس بلاء حینئذ أهل الکوفة لکثرة من بها من شیعة علی علیه السلام فاستعمل علیهم زیاد بن سمیة و ضم إلیه البصرة فکان یتتبع الشیعة و هو بهم عارف لأنه کان منهم أیام علی علیه السلام فقتلهم تحت کل حجر و مدر و أخافهم و قطع الأیدی و الأرجل و سمل العیون و صلبهم علی جذوع النخل و طرفهم و شردهم عن العراق فلم یبق بها معروف منهم و کتب معاویة إلی عماله فی جمیع الآفاق ألا یجیزوا لأحد من شیعة علی و أهل بیته شهادة» [شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، جلد 11، صفحهی 44]
ترجمه: معاویه، نسخهی واحدی به کارگزارانش نوشت که از کسی که چیزی از فضایل امیر المؤمنین (علیهالسلام) و خاندان ایشان بگوید، بیزاری بطلبند، پس سخنرانان در هر شهری و بر هر منبری، امیر المؤمنین (علیهالسلام) را لعن میکردند و از ایشان برائت میجستند و در بارهی ایشان و خانوادهی آن حضرت، بدیها میگفتند. شدیدترین بلا در آن زمان، برای مردم کوفه بود، به خاطر زیاد بودن شیعیان امیر المؤمنین (علیهالسلام) در آنجا، پس زیاد بن سمیه را بر آن حاکم نمود و بصره را نیز به فرمانداری او داد، پس شیعیان را جستجو میکرد و او شیعیان را میشناخت، زیرا در زمان حکومت امیر المؤمنین (علیهالسلام) در میان شیعیان بود. پس آنان را زیر هر سنگ و کلوخی کشت و آنان را ترساند و دستها و پاها برید و چشمها از حدقه در آورد و آنان را بر شاخههای نخل آویخت و از عراق، فراری داد. پس در آن شهر، کسی از سرشناسان شیعه نماند. و معاویه برای کارگزارانش نوشت که گواهی هیچیک از شیعیان امیر المؤمنین (علیهالسلام) را قبول نکنند.
شیعیانی که نتوانستند فرار کنند و یا تحت تعقیب قرار گرفتند و به سبب معروفیتشان دستگیر شدند، سرنوشتی جز مرگ خونین نداشتند؛ مانند: حجر بن عدی و عمرو بن حِمَق.
پس از معاویه و زیاد، حکومت به دست یزید و ابن زیاد افتاد. ابن زیاد در مدتی کوتاه، مسلم بن عقیل، هانی، رشید هجری و میثم تمار و بسیاری از جوانمردان شیعه را بیرحمانه کشت و عدهی زیادی را هم به سیاه چالهای زندان انداخت، تا آن که شمار زندانیان به دوازده هزار نفر رسید و سرانجام، واقعهی کربلا رخ داد.
این همه فشار، ظلم و شکنجه هنوز فراموش نشده بود که عصر «حجاج بن یوسف» خون آشام فرا رسید. او شیعیان را به بدترین وضع ممکن، قتل عام میکرد و به هر تهمت و گمانی، آنان را دستگیر میساخت و فشار در زمان او به حدی رسید که مردم حاضر بودند به آنان زندیق و یا کافر گفته شود، اما شیعهی علی(علیهالسلام) نامیده نشوند. [شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، جلد 11، صفحهی 44]
عباسیان نیز در رفتار قساوتبار خود، پیرو امویان بودند و آنان نیز همچون آل سفیان و آل مروان، اولاد علی (علیهالسلام) و محبان اهل بیت (علیهم السلام) را با وضع رقتبار کشتند و آواره کردند. در چنین شرایطی بود که استادان منهاج فردوسیان (علیهمالسلام)، پیروان خود را از افشای راز امامت و ابراز عقیده و محبت به این خاندان، به شدت برحذر میداشتند تا بدین وسیله، آنان را از چنگال دشمنِ بدخواه، نجات دهند.
پس مخفی کردن اسرار استادان منهاج فردوسیان (علیهمالسلام) را باید به دو بخش تقسیم کرد؛
یک نوع رازداری، رازداری در زمان حیات و حضور استاد است برای حفظ جان استاد،
نوع دیگر، رازداری در زمان غیبت است برای حفظ جان شیعیان.
حال اگر شرایطی فراهم شود که «انتشار معارف دینی»، در عصر غیبت، مایهی ضرر جانی و مالی به شیعیان نشود، «نشر معارف» ممدوح است و مشمول نهی افشای راز نخواهد بود. ولی هر گاه در شرایط خاصی، نشر منهاج فردوسیان، منجر به ضرر جانی و مالی قابل اعتنا باشد، باید تا فراهم شدن شرایط مناسب، از انتشار و تبلیغ آشکار آن، دست کشید.