حاج فردوسی

معلم معنویت و مؤلف منهاج فردوسیان

حاج فردوسی

معلم معنویت و مؤلف منهاج فردوسیان

۲۰۷ مطلب با موضوع «آشنایی با منهاج فردوسیان ............» ثبت شده است

سؤال: مسلمانی با منهاج فردوسیان، چه تفاوتی با مسلمانی‌ موروثی دارد؟

تفصیل سؤال: هزار و چهارصد سال است که مسلمانان به صورتی کاملاً غیر برنامه‌دار و غیر کلاسیک، از پدر و مادری مسلمان، زاده شده و آرام آرام با اعتقادات و اعمال دینی خود آشنا می‌گردند. کسی که به صورت موروثی مسلمان شود با کسی که بر طبق «نظام جامع تربیتی منهاج فردوسیان» مسلمان شود، چه تفاوتی دارد؟

جواب: بیشتر مسلمانان به صورت تجربی و بدون تبعیـّت از نظام خاص و برنـامهی مشخصی مسلمان هستند؛ لذا چون نمی‌دانند کجای مسلمانی و مذهبی بودن ایستادهاند؛
اولاً: نمی‌دانند چقدر از راه را آمده‌اند و چقدر از راه مانده است؛
ثانیاً: هیچگاه نمی‌توانند تجربه‌ی مسلمان شدن و مسلمان بودن را به دیگران انتقال دهند‌.
ولی کسانی که ترقی و کمال روحی و معنوی خود را با برنامه‌ی «منهاج فردوسیان» انجام می‌دهند و برای مسلمان شدن و شیعه بودن، دوره می‌بینند، هم به روشنی می‌دانند که چقدر از راه را آمده‌اند و هم میدانند که چقدر از راهشان باقی مانده و هم می‌توانند برای مشتاقان کمال و سعادت، راهنما باشند‌.

سؤال: «منهاج فردوسیان» چه تفاوت‌هایی با «تشیّع اثنی‌عشری» دارد؟

جواب: «تشیّع اثنی‌عشری» و «تشیّع منهاج فردوسیان»، هر دو از مذاهب و فرقه‌های شیعه هستند که شباهت‌های زیادی با یکدیگر دارند.
این دو مذهب یا فرقه‌ی شیعی، در کنار شباهت‌های فراوان، تفاوت‌های بنیادین و اساسی‌ای نیز با یکدیگر دارند که در ادامه، به برخی از این تفاوت‌ها اشاره می‌کنیم:

1. رهبری واحد:
تشیّع اثنی‌عشری، رهبر واحد ندارد. به این معنی که در این زمان، یک شخص، بزرگ‌تر و رهبر ارشد این فرقه نیست؛ بلکه افراد متعددی از میان مراجع تقلید و روحانیّون صاحب نظر، رهبری قسمتی از اعضای فرقه‌ی شیعه‌ی اثنی‌عشری را به دست گرفته و گروهی از آنان را در زیر لوای شیعه‌ی اثنی‌عشری، به سویی که خودشان صلاح می‌دانند، هدایت می‌کنند.
اما در منهاج فردوسیان، حاج فردوسی، نقش رهبر معنوی مقتدر مشتاقان کمال و سعادت را به خوبی ایفا می‌کنند. تمام اعضای مذهب یا فرقه‌ی منهاج فردوسیان، به رهبری معنوی حاج فردوسی، اعتراف دارند و در زیر لوای منهاج فردوسیان، از راهنمایی‌ها و رهبری‌های ایشان، به خوبی بهره‌مند می‌شوند.

2. منطق منسجم:
تشیّع اثنی‌عشری، منطق منسجمی ندارد. به این معنی که عضو فرقه‌ی شیعه‌ی دوازده‌امامی، به درستی نمی‌داند پایه‌های اصلی و فرعی فرقه‌اش کدام است.
از آنجا که فرقه‌ی شیعه‌ی اثنی‌عشری در طول صدها سال، به صورت خودجوش و تکاملی، رشد کرده و مؤلف مشخصی ندارد، از منطق خاص و مشخصی نیز پیروی نمی‌کند.
نداشتن منطق قوی و مشخص، این فرقه‌ی شیعی را بسیار آسیب‌پذیر کرده به نحوی که مرتب، دستخوش حمله‌ی خرافات و بدعت‌ها از سوی اعضای فرقه می‌شود. در تفاوت چهارم، بیشتر به این موضوع خواهیم پرداخت.
اما در منهاج فردوسیان، چون بر اساس منطق قوی و روشنی‌ بنا شده، منهاجی دچار تحیّر و سردرگمی نیست. منهاج فردوسیان بر اساس سه پایه، استوار است:

پایه‌ی اول: اصلاح دیدگاه‌ها و اعتقادات بر اساس واضحات و مسلّمات قرآن کریم و روایات معتبر از ائمه‌ی طاهرین (علیهم السلام)؛

پایه‌ی دوم: اصلاح اعمال بر اساس واضحات و مسلّمات قرآن کریم و روایات معتبر از ائمه‌ی طاهرین (علیهم السلام)؛

پایه‌ی سوم: احتیاط در ناواضحات و نامسلّمات.
بر اساس منهاج فردوسیان، منهاجی فقط می‌تواند دیدگاه‌ها و اعمالش را بر اساس واضحات و مسلّمات قرآن و روایات معتبر، اصلاح کند؛ ولی اجازه ندارد بر دیدگاه‌ها یا دستورالعمل‌ها بیفزاید. این منطق قوی، مانع از رسوخ بدعت‌ها و خرافات در نظام جامع تربیتی منهاج فردوسیان شده و آن را از این جهت، مصونیت بخشیده است.

3. اتحاد اعضا:
تشیّع اثنی‌عشری، اتحاد اعضا ندارد. به این معنی که اعضای فرقه‌ی شیعه‌ی دوازده‌امامی، به خاطر مسائل دینی و شرعی، دچار چنان تضاد و تنافری هستند که برخی، برخی دیگر را لعن می‌کنند!
معمولاً اعضای یک فرقه‌ی دینی، یکدیگر را اعضای یک خانواده می‌شمارند و به یکدیگر، احترام می‌گذارند؛ ولی اعضای فرقه‌ی شیعه‌ی اثنی‌عشری، به خون یکدیگر تشنه‌اند و یکدیگر را لعن و نفرین می‌کنند. این میزان از نفرت، کینه و تضاد، در میان پیروان سایر فرقه‌ها، دیده نشده است.
موافقان و مخالفان ولایت فقیه، گر چه خود را عضو فرقه‌ی تشیّع اثنی‌عشری می‌دانند، ولی در نهایتِ تضاد و تعارض با یکدیگر قرار دارند و پیوند با اعضای سایر فرقه‌ها را بر پیوند با اعضای فرقه‌ی خودشان، ترجیح می‌دهند.
به عبارت دیگر، برخی از پیروان تشیع اثنی‌عشری، اتحاد با پیروان فرقه‌های سنی یا حتی یهود و نصارا را بر اتحاد با برخی دیگر از پیروان تشیع اثنی‌عشری، ترجیح می‌دهند!
اما اعضای منهاج فردوسیان، در نهایتِ صلح و صفا، برای موفقیت یکدیگر، دعا می‌کنند و به نیابت از سایر اعضای این نظام تربیتی، به زیارت می‌روند.

4. هرس‌کننده از بدعت‌های اعتقادی و عملی:
تشیّع اثنی‌عشری، هرس‌کننده از بدعت‌های اعتقادی و عملی ندارد. یتیم بودن شیعه‌ی اثنی‌عشری از حیث رهبر واحد و منطق قوی، موجب شده هرس‌کننده‌ای از بدعت‌های اعتقادی و عملی نداشته باشد.
هر کدام از اعضای این فرقه‌ی شیعی، از مرجع تقلید گرفته تا روحانی معمولی تا مداح و خانم جلسه‌ای و دعانویس و غیره، اگر بخواهد در اعتقادات یا دستورالعمل‌های دینی، بدعت یا اختراعی بیاورد، هیچ کسی مانعش نیست؛‌ بلکه در مقابل، بلافاصله تعدادی هوادار پیدا می‌کند.
در فرقه‌ی شیعه‌ی اثنی‌عشری، ساختن و نسبت دادن بدعت‌ها و اختراعات به تشیّع، در هر دو بخش اعتقادیات و عملیات، شایع است. نمونه‌های فراوانی از آنچه مراجع تقلید، علما، سخنرانان، مداحان، دعانویسان و … ساخته و برای معتقد شدن و عمل کردن، در اختیار شیعیان دوازده‌امامی قرار داده‌اند در دست است.
اما در منهاج فردوسیان، منطق قوی و رهبری مقتدر، موجب شده هیچگونه بدعت و اختراعی در آن راه نیابد.

سؤال: «منهاج فردوسیان» چه نقاط اشتراک و افتراقی با «تشیّع» دارد؟

جواب: نخست باید «تشیع» را معنی کنیم. تشیّع یا شیعه به گروهی از مسلمانان گفته ‌می‌شود که جانشین بلافصل بعد از پیامبر اسلام (صلّی ‌الله ‌علیه ‌و آله ‌و سلّم) را حضرت امیر المؤمنین علی (علیه‌السلام) می‌دانند. تشیع یا شیعه در درون خود و نسبت به قبول سایر ائمه‌ی طاهرین (علیهم‌السلام) به گروه‌های مختلفی تقسیم ‌می‌شود. برخی از عمده‌ترینِ این گروه‌ها عبارتند از:

ـ «کیسانیّه» که معتقدند محمد حنفیّه پس از امام حسن و امام حسین (علیهما‌السلام) امام بوده است و او قائم آل محمد (علیهم‌السلام) است.

ـ «زیدیّه» که نامشان را از زید بن علی گرفته‌اند و معتقدند زید بن علی (پسر امام سجاد علیه‌السلام) امام بعد از ایشان است. یحیی بن زید، دیگر امام معروف زیدیه است. برخی برای زیدیه، بعد از زید بن علی، تا بیش از یک‌صد و ده امام برشمرده‌اند. در دوران معاصر، مهمترین سکونتگاه زیدیان، کشور یمن است.

ـ «ناووسیّه» که به غیبت امام جعفر صادق (علیه‌السلام) معتقد بودند.

ـ «اسماعیلیّه» یا «باطنیّه» که معتقدان آن، محمد بن اسماعیل برادرزاده‌ی حضرت موسی بن جعفر (علیهما‌السلام) را آخرین امام می‌دانند. اینان معتقدند که پس از رحلت امام جعفر صادق (علیه‌السلام) امامت به پسر بزگتر ایشان می‌رسید؛ اما چون اسماعیل پیش از پدر درگذشته بود، امامت به محمد بن اسماعیل منتقل شد که سابع تام است و دور هفت با او تمام ‌می‌شود و پس از او امامت در خاندان وی باقی ماند. آنها در میان اهل سنت به «باطنیان» مشهورند و «شیعه‌ی هفت امامی» نیز نامیده می‌شوند. خود اسماعیلیه نیز به دو فرقه‌ی «مستعلوی» و «نزاری» تقسیم می‌شوند. اینان اسماعیل فرزند ارشد امام صادق (علیه‌السلام) را قائم آل محمد (علیهم‌السلام) می‌دانند.

ـ «افطحیّه» که به امامت عبدالله، پسر امام صادق (علیه‌السلام) بعد از آن حضرت، معتقد بودند.

ـ «واقفیّه» که در امامت حضرت موسی بن جعفر (علیهما‌السلام) توقف کردند؛ گروهی معتقد شدند که ایشان آخرین امام بودند و رحلت کردند (و به قطعیه معروف شدند) و گروهی آن حضرت را همان مهدی موعود می‌دانستند.

ـ «اثنی‌عشریّه» که معتقد به دوازده جانشین برای رسول معظم اسلام (صلّی ‌الله ‌علیه ‌و آله ‌و سلّم) هستند و حضرت حجت بن الحسن العسکری (ارواحنا فداه) را قائم آل محمد (علیهم‌السلام) می‌دانند.
حتی بعضی معتقدند که «اهل حق» و «غلات» نیز از انشعابات «تشیّع» است.
منهاج فردوسیان بر مبنای اعتقادات و احکام عملی شاخه‌ی شیعه، تدوین شده است. با این حساب، روشن ‌می‌شود که رابطه‌ی «منهاج فردوسیان» با «تشیع» رابطه‌ی «عموم و خصوص مطلق» است؛ یعنی هر منهاجی، شیعه هست اما هر شیعه، منهاجی نیست.

 

سؤال: «منهاج فردوسیان» چه نقاط اشتراک و افتراقی با «تصوّف» دارد؟

جواب: برای رسیدن به جوابی روشن، نخست لازم است تصوف را تعریف کنیم‌. در اصطلاح ما، هر برنامه‌ی تکاملی و تربیتی که ادعای رساندن انسان به کمال و سعادت را داشته باشد، ولی مبتنی بر متن آیات و روایات معتبر شیعه نباشد، تصوف است‌.
بنا بر این تعریف، تمام افرادی را که بر طبق برنامه‌ای تربیتی غیر از منهاج فردوسیان عمل می‌کنند، یعنی اعتقاداتی غیر از قواعد نظری آن و اعمالی غیر از قوانین عملی آن را با علم و اختیار و به هدف رسیدن به تکامل و سعادت، پیروی میکنند، اگر سلسله و کرسی‌نامه داشته باشند، «صوفی» و اگر نداشته باشند، «عارف» مینامیم‌. البته برخی افراد، مغلوب صوفی‌گری در اعتقادات و اعمال نیستند بلکه آلودگی‌هایی به برخی عقاید یا اعمال صوفیه دارند، این طایفه را «صوفی‌گرا» یا «تصوف‌زده» می‌نامیم‌.
از تعریف بالا روشن ‌می‌شود که وجه اشتراک منهاج فردوسیان با تصوف این است که هر دو، ادعای ارائه‌ی برنامه و دستور العمل برای رساندن پیروانشان به کمال و سعادت دارند‌. علاوه بر این، در موارد متعددی، تصوف، مفتخر به همراهی با منهاج فردوسیان است‌.
اما نقاط افتراق این دو برنامه، بسیار است که به صورت خلاصه و فهرستوار بین برخی دیدگاهها و اعمال صوفی و منهاجی مقایسه می‌کنیم‌. البته باید در نظر داشت که با توجه به کثرت و تنوع اعتقاد و عمل صوفیه، تمام این موارد بر تمام صوفی‌ها منطبق نیست، بلکه هر یک، اجمالاً به دسته‌ای از این اعتقادات و اعمال، ملتزم هستند‌.
برخی نقاط افتراق منهاج فردوسیان با تصوف، بدین قرار است:

نقاط افتراق در دیدگاه‌ها و اعتقادات:
1. صوفی معتقد است: عبادت کردن از ترس جهنم یا از سر شوق به بهشت، عبادت نیست یا عبادت مشرکانه است و برای چنین عبادتی، ارزش قائل نیست.
منهاجی معتقد است: عبادت کردن از ترس جهنم یا به شوق رسیدن به نعمت‌های بهشتی، عبادت خالصانه است و برایش ارزش بسیاری قائل است.
2‌. صوفی معتقد است: تمثّل صورت قطب در نماز، مایه‌ی کمال آن است‌.
منهاجی معتقد است: توجه به هر صورتی، مخالف حضور قلب بوده و مایه‌ی نقص نماز است‌.
3‌. صوفی معتقد است: سجده کردن در مقابل قطب یا رو به قبر قطب مُرده، مایه‌ی کمال و سعادت است‌.
منهاجی معتقد است: سجده کردن برای غیر خدای متعال، حرام و مایه‌ی سقوط از درجات عالیه‌ی کمال است‌.
4‌. صوفی معتقد است: ولایت امام عصر (ارواحنا فداه) بعد از غیبت کبری به اقطاب داده شده و قبول ولایت این افراد غیر معصوم در رسیدن به کمال و سعادت، نقش بسیار مهمی دارد‌.
منهاجی معتقد است: ولایت الله و ولایت رسول الله (صلّی ‌الله ‌علیه ‌و آله ‌و سلّم) اکنون در اختیار کامل حضرت ولی الله الاعظم (ارواحنا فداه) است و ردّ و قبول هیچکس از رعیت، نقشی در کمال و سعادت انسان ندارد و تمسّک به ولایت آن جناب، کافی و وافی است‌.
5‌. صوفی معتقد است: امامت، نوعی است یعنی در هر عصری یکی از رعیت به مقام ولایت اللّهی می‌رسد‌.
منهاجی معتقد است: امامت، توقیفی است، یعنی ولایت الله جز به دوازده امام معصوم (علیهم‌السلام)، به احدی سپرده نشده و نمی‌شود‌.
6. صوفی معتقد است: انسان پس از مرگ، بازگشت‌های مکرر به دنیا، به صورت انسان یا حیوان دارد. (تناسخ)
منهاجی معتقد است: تناسخ باطل است و زندگی دنیوی هر انسان، با دمیده شدن روح در عالم رحم، شروع و با مردن، به پایان می‌رسد و این آمدن و رفتن، فقط یک بار برای هر کس رخ می‌دهد‌.
7‌. صوفی معتقد است: خدای متعال را ‌می‌شود در خواب دید‌.
منهاجی معتقد است: دیدن خدای متعال در خواب یا بیداری، چه در دنیا و چه در آخرت، محال است‌.
8‌. صوفی معتقد است: برای رسیدن به کمال و سعادت، دانستن اسراری که سینه به سینه از اولیاء نقل شده، لازم است‌.
منهاجی معتقد است: راه رسیدن به کمال و سعادت، بسیار روشن است و هیچگونه راز و رمز و سرّی در کار نیست و عمل به واضحات و مسلّمات دینی، رساننده به درجات عالیه است‌.
9‌. صوفی معتقد است: تلاش و عبادت، تا رسیدن به یقین لازم است و بعد از آن، عبادت کردن بیهوده است.
منهاجی معتقد است: عبادت وظیفه‌ی دائمی بنده است و باید تا آخرین لحظه‌ای که رمقی در بدن باشد، قیام به عباداتِ رسیده از ناحیه‌ی شارع مقدس کرد‌.
10‌. صوفی معتقد است: داشتنِ قدرت «طی الارض» از مقامات اولیاء و از نشانه‌های پختگی و کمال سالک است‌.
منهاجی معتقد است: داشتنِ قدرت «طی الارض» مشترک بین مؤمن و کافر است و تلاش برای به دست آوردنش را روا نمی‌داند‌.
11‌. صوفی معتقد است: همه‌ی سخنان و راهنمایی‌های بزرگان صوفیه و اقطاب، محترم و قابل ذکر و عمل است‌.
منهاجی معتقد است: فقط سخنانی ارزشمند، محترم و مؤثر در تکامل و سعادت است که متن آیه‌ی قرآن یا روایت معتبر از استادان معظم منهاج فردوسیان (علیهم‌السلام) باشد‌.
12‌. صوفی معتقد است: رسیدن به مشاهدات و مکاشفات و به دست آوردن کرامات و تصرفات خارق العاده، از اهداف نزدیک سلوک است.
منهاجی معتقد است: هیچیک از این امور، هدف نیست و نباید بدان اعتنایی کرد و در راه به دست آوردنش تلاش نمود‌.
13‌. صوفی معتقد است: شعر گفتن و شعر خواندن و شرکت کردن در جلسات شعرخوانی (غزل‌خوانی، ساقی‌نامه‌خوانی، مثنوی‌خوانی) مایه‌ی رسیدن به تکامل است‌.
منهاجی معتقد است: شاعری و شعرخوانی، دارای اثر مثبتی در تکامل و سعادت نیست.
14‌. صوفی معتقد است: تمام انسان‌ها بهره‌ای از حق و صراط مستقیم دارند‌.
منهاجی معتقد است: تمام ادیان دنیا (اعم از ابراهیمی و غیر ابراهیمی) و همچنین تمام فرقه‌های اسلامی (اعم از شیعه و سنی)، و تمام فرقه‌های شیعی، غیر از شیعه‌ی اثنی‌عشری، بر باطل و جهنمی‌اند‌.
15‌. صوفی، اعتقادی به ولایت فقیه عادل در عصر غیبت ندارد‌.
منهاجی معتقد است: سرپرستی جامعه‌ی اسلامی در زمان غیبت کبری با فقیه جامع الشرایط است‌.
16‌. صوفی معتقد است: خوردن حرامی که انسان نمی‌داند حرام است، مایه‌ی دور شدن از مقصود و نقص سالک است. (اثر وضعی)
منهاجی معتقد است: انجام دادن کار ممنوعی که انسان از ممنوع بودنش بی‌خبر است (مانند خوردن مال حرامی که از حرام بودنش بی‌خبر باشد)، اثر بدی در رسیدن به کمال و سعادت ندارد‌.
17‌. صوفی معتقد است: چله‌نشینی و اربعین‌گیری حدّ اکثری [1]، نقش مهمی در رسیدن به کمال و سعادت دارد‌.
منهاجی معتقد است: چله‌نشینی حدّ اکثری، بدعت و غیر دینی است، ولی اربعین حدّ اقلّی [2] ارزشمند است‌.
18‌. صوفی معتقد است: حرکت تکاملی (سیر و سلوک) بر اساس رجا و محبت، بهتر و سریع‌تر نتیجه می‌دهد‌.
منهاجی معتقد است: خوف و رجا (بیم و امید) باید به یک اندازه در دل جوینده‌ی کمال و سعادت باشد و غلبه‌ی هر یک بر دیگری، می‌تواند منجر به پیامدهای ناخوشایند و ضرر زننده‌ای به کمال و سعادت گردد‌.
19‌. صوفی معتقد است: ابلیس، «سید الموحدین» و برترین عبادتگری است که حاضر نشد جز بر خدای متعال بر هیچ کس، حتی آدم ابوالبشر، سجده نماید‌.
منهاجی معتقد است: ابلیس، کافری رانده شده از درگاه الهی است که لایق هیچ‌گونه ستایشی نیست‌.
20‌. صوفی معتقد است: نواختن و گوش دادن به موسیقی عرفانی، مایه‌ی طراوت روح و آماده شدن انسان برای طی مراحل عالیه است‌.
منهاجی معتقد است: نواختن و گوش دادن موسیقی، ممنوع و مانع از رسیدن به کمال و سعادت است‌.
21‌. صوفی معتقد است: ارتباط جنسی دو مرد (لواط) برای غیر اهل معنا، حرام ولی برای اهل معرفت، حلال است و نقش مثبتی در رسیدن به مقامات عرفانی دارد‌.
منهاجی معتقد است: هر گونه رابطه‌ی جنسی بین مردان، ممنوع و از گناهان کبیره و مانع بزرگی در رسیدن به کمال و سعادت است‌.
22‌. صوفی معتقد است: استفاده از حشیش و سایر مواد توهّم‌زا، در حصول مکاشفات روحانی و مشاهدات ربانی، مؤثر است‌.
منهاجی معتقد است: استفاده از هرگونه مادهی مخدّر یا توهم‌زا که ضرر به جسم و هوشیاری انسان داشته باشد، مانعِ رسیدن به کمال و سعادت است‌.
23‌. صوفی معتقد است: طواف خانه‌ی دل، بالاتر و بهتر از طواف خانه‌ی گِل (کعبه‌ی معظمه) بوده و حج و عمره گزاردن، کاری عوامانه و برای غیر اهل معرفت است‌.
منهاجی معتقد است: حج و عمره، از برترین عبادت‌ها و موجبات نزدیک شدن بنده به حق تعالی است و سبک شمردن فریضه‌ی حج، ممنوع است.
24‌. صوفی معتقد است: سحر و جادوگری، برای جذب مریدان به راه فقر و درویشی، بدون اشکال، بلکه لازم است‌.
منهاجی معتقد است: استفاده از سحر و جادوگری، ممنوع و مایه‌ی تاریک شدن فضای دل و جان است‌.
25‌. صوفی معتقد است: وارد کردن کلماتی از علوم غریبه در لابلای آیات قرآن، افزودن به قرآن نیست بلکه جهت تکمیل فایده و بهره‌کشی خاص از آن آیات است‌.
منهاجی اعتقاد دارد: وارد کردن کلمات عجیب و غریب در لابلای آیات مبارکه و کلمات قرآن (مانند یاسین مغربی) ممنوع و تصرف در کلام الله مجید است‌.
26‌. صوفی معتقد است: ریش، نشانه‌ی بزرگی و مخصوص اقطاب و بزرگان صوفیه است و مریدان، اجازه‌ی بلند گذاشتن ریش ندارند‌.
منهاجی معتقد است: ریش، مایه‌ی حُسن و جمال مرد مسلمان و تراشیدن ریش، برای تمام مردان مکلّف، ممنوع و مایه‌ی دوری از دستور و رضای استادان منهاج فردوسیان (علیهم‌السلام) است‌.
27‌. صوفی معتقد است: تلاوت قرآن به همراه نواختن موسیقی (مثل تار و سه تار)، موجب رسوخ بهتر مفاهیم عالیه‌ی قرآنی در دل و جان سالک است‌.
منهاجی معتقد است: تلاوت قرآن کریم در کنار نواختن موسیقی، توهین به این کتاب مقدس و مایه‌ی دوری از ساحت قرب الهی است‌.
28‌. صوفی معتقد است: گوشه‌نشینی و کناره‌گیری از اجتماع، یکی از ارکان سلوک و رسیدن به تکامل است‌.
منهاجی معتقد است: رُهبانیّت و کناره‌گیری از اجتماع و بی‌تفاوت بودن نسبت به جامعه‌ی اسلامی، ممنوع و بی‌اثر در کمال و سعادت است‌.
29. صوفی معتقد است: گدایی و تکدّی (پرسه زدن) راهی برای امرار معاش است که در عین آسودگی، نشانه‌ی زهد و دنیاگریزی و توکل نیز هست‌.
منهاجی معتقد است: گدایی و کَلّ بر جامعه بودن، خلاف رضای الهی و مانعی در رسیدن به کمال و سعادت است.
30. صوفی معتقد است: دعا کردن، خلاف توکل بر خدای تعالی است‌.
منهاجی معتقد است: دعا کردن، مغز عبادت و از عوامل مهم رسیدن به کمال و سعادت و مغز عبادات است‌.
31‌. صوفی معتقد است: سماع، مایهی قرب به حق و راهی برای عبور از حجابهای روحی است‌.
منهاجی معتقد است: هر گونه رقص، ممنوع و نشانه‌ی سبکسری و مایه‌ی دور شدن از وقار لازم برای مؤمن است‌.
32‌. صوفی معتقد است: نهایت سیر سالک، حلول خدای متعال در او، یا اتحاد او با ذات مقدس حق تعالی است‌.
منهاجی معتقد است: حلول حق تعالی در انسان و اتحاد انسان با خدای متعال، از لحاظ عقلی، محال و از لحاظ شرعی، مردود و باطل است.
33‌. صوفی معتقد است: علم و کتاب، از مهمترین حجاب‌های راه طریقت است‌.
منهاجی معتقد است: علم مفید، مقدمه و لازمه‌ی عمل مفید، و عمل مفید، مقدمه‌ی رسیدن به کمال و سعادت است و آموختن برنامه‌ی هدایت، برای هر انسانی تا آخرین لحظات عمر، ضروری است‌.
34‌. صوفی معتقد است: داشتن زن و فرزند، مانعی برای قدم زدن در طریقت و رسیدن به کمال و ترقی سالک است‌.
منهاجی معتقد است: داشتن زن، از ضروریات رسیدن به کمال و سعادت و فرزند صالح، از موهبت‌های الهی برای مؤمن است‌.
35‌. صوفی معتقد است: عشق مجازی نفسانی، به شرط این که پاک، صاف و به دور از شهوت باشد، حتی بین دو جنس مخالف (زن و مرد نامحرم) زمینه‌ساز و آسان‌کننده‌ی رسیدن به عشق حقیقی (عشق به خدا و معنویات) است‌.
منهاجی معتقد است: برای رسیدن به کمال و سعادت، باید از هرگونه محبت به غیر حق تعالی و استادان منهاج فردوسیان (علیهم‌السلام) توبه نمود، و آلوده کردن دل به محبت انسان‌های عادی را پیروی از گام‌های شیطان و مانع از رسیدن به کمال و سعادت می‌شمارد‌.
36‌. صوفی معتقد است: لذت‌هایی در عالم آخرت وجود دارد که در بهشت نمی‌گنجد‌.
منهاجی معتقد است: برترین و کامل‌ترین لذت‌های عالم هستی در بهشت (بویژه فردوس اعلی) فراهم است و تمام آنچه فوق لذت‌های بهشتی تصور شود، خیالاتی باطل و از سر ناآشنا بودن با لذت‌های بهشتی است‌.
37‌. صوفی معتقد است: همه‌ی ادیان و مذاهب، یکسانند و هیچ یک ترجیحی بر دیگری ندارد یعنی دیانت اسلام با بت‌پرستی یکسان است و کعبه و میخانه و صمد و صنم یکی است و صوفیِ پخته، هیچوقت به این نگاه نمی‌کند که انسان‌ها، پیرو چه مذهبی هستند، یا صورت عبادتشان چیست‌.
منهاجی معتقد است: اصلاح اعتقادات بر طبق قواعد نظری منهاج فردوسیان، اولین قدم برای طی کردن راه کمال و سعادت است و با داشتن اعتقادات انحرافی (اعتقاداتی غیر از آنچه در قواعد نظری منهاج فردوسیان آمده)، رسیدن به درجات عالیه‌ی تقرّب الی الله تعالی، محال است‌.
38‌. صوفی معتقد است: اولیاء الهی، مراتب خاصی دارند که ‏عبارتند از:
الف) قطب (مثل امام در نزد شیعه، که همیشه و در هر زمان یک نفر است‌. بالاترین مراحل سیر و سلوک، یعنی فناء فی الله و بقاء بالله را از آنِ او می‌دانند) ؛
ب) افراد (که سه نفر بوده و گمنام هستند و کسی آنها را نمی‌شناسد‏‎) ؛
ج) اوتاد (که چهار نفرند‏) ؛
د) ابدال (یا بُدلاء که هفت نفرند‏) ؛
هـ) نُجباء (که چهل نفرند‏) ؛
و) نُقباء (که سیصد نفرند)
منهاجی معتقد است: تمام این دسته‌بندی‌ها از اختراعات صوفیه برای مقابله با جایگاه رفیع امامت در شیعه است‌.
39‌. صوفی معتقد است: «ولایت» اکتسابی است یعنی هر کسی می‌تواند با تلاش خود، به قطبیّت برسد و میراث‌دار ولایت ولی الله الاعظم (ارواحنا فداه) گردد‌.
منهاجی معتقد است: ولایت استاد (امام، قطب، پیر، راهنما)، امتداد ولایت الله تعالی و ولایت رسول الله (صلّی ‌الله ‌علیه ‌و آله ‌و سلّم) است که تفویضی بوده و قابل اکتساب (به دست آوردن بر اثر تلاش شخصی) نیست‌.
40. صوفی معتقد است: ولایت اقطاب صوفیه، امتداد ولایت ائمه‌ی طاهرین (علیهم‌السلام) است، لذا ولایت ائمه‌ی اطهار (علیهم‌السلام)، را «ولایت کلیّه‌ی شمسیّه» و ولایت اقطاب صوفیه را «ولایت جزئیّه‌ی قمریّه» می‌خواند‌.
منهاجی معتقد است: ولایت از آنِ خدای متعال، سپس از آنِ رسول خدا (صلّی ‌الله ‌علیه ‌و آله‌ و سلّم)، سپس از آنِ دوازده جانشین برحق آن حضرت (علیهم‌السلام) است‌.
همچنین این ادعای صوفی را سراسر دروغ می‌داند؛ زیرا تعداد زیادی از اقطاب هر سلسله، سنی، ناصبی، بی‌ولایت و ضد شیعه هستند و ممکن نیست کسی که منکر وجود مقدس ائمه‌ی طاهرین (علیهم‌السلام) است، به جانشینی آنان و اقتباس نور ولایت (با عنوان عوام فریبِ «ولایت جزئیّه‌ی قمریّه») موفق گردیده باشد‌.
41‌. صوفی معتقد است: هر معبود (خواه مشروع و خواه نامشروع)، مجلای حق (محل تجلّی نور حقیقت) است که حق تعالی در آن مجلا، پرستش ‌می‌شود‌.
منهاجی معتقد است: پرستش هر چیزی و هر کسی غیر از خدای واحد احد، ممنوع بوده و مانعی اساسی در راه رسیدن به کمال و سعادت است‌.
42‌. صوفی معتقد است: تمام فِرَق، مذاهب و فلسفه‌ها در حکم نردبان است که به مدد آن می‌خواهد بالا برود، ولی همین که بالا رفت، دیگر با نردبان کاری ندارد و بدون دلبستگی و علاقه و تعصب، آن را رها می‌کند‌.
منهاجی معتقد است: وابستگی کامل و دلدادگی تمام در مقابل اعتقادات نظری و احکام عملی شیعه‌ی دوازده امامی، راهی برای رسیدن به کمال و سعادت است که هیچ انسانی، در هیچ زمانی از عمر دنیویاش، از پیمودن آن برای رسیدن به کمال و سعادت، بی‌نیاز نیست و اگر هر کسی، با هر مقام و پیشینه‌ی عبادی و علمی، از اعتقاد یا عمل به آن بازگردد، راهش به سوی کمال و سعادت، قطع شده و در مسیر نقصان و شقاوت قرار خواهد گرفت‌.
43‌. صوفی معتقد است: پس از مدتی، عذاب جهنم، به معنی درد و رنج، از همه‌ی مجرمین، ملحدین و کفّار منقطع شده و آنان در همان آتش جهنم، در نعمت و خوشی به سر خواهند برد‌ و با این توجیه، خلود در جهنم را انکار می‌کند.
منهاجی معتقد است: این پندار با هیچ یک از آیات خلود و جاودانگی عذاب سازگار نیست‌. مخصوصاً در بعضی از آنها تصریح شده است که هر زمان پوست‌های تن جهنمیان از میان برود، خداوند آن را به پوست نوینی تبدیل می‌کند تا عذاب را بچشند و تهدید به خلود در آتش، تهدید به عذاب دائم است و اگر مبدّل به نعمت جاودانی گردد، تهدیدآمیز نیست‌.
44‌. صوفی معتقد است: همانطور که آب کُر در ملاقات با نجاسات، نجس نمی‌شود، بزرگان و واصلان نیز با انجام برخی گناهان یا ترک برخی واجبات، آلوده نمی‌شوند و ضرری به مقامات عالیه‌ی آنان ندارد‌.
منهاجی معتقد است: هر چه انسان‌ها به خداوند، تقرّب بیشتری داشته باشند، تکالیفشان سنگین‌تر است و گاهی ترک یک مستحب یا انجام یک مکروه و حتی ترک اَولی، برای کسانی که در رتبه‌های بالای بندگی هستند، کیفری دردناک و سخت در پی خواهد داشت؛ چه رسد به این که بخواهد حرامی را مرتکب شود یا واجبی را ترک کند‌.
45‌. صوفی معتقد است: کشتن حیوانات کوچک (مانند مورچه، سوسک، پشه و مگس) و حتی حیوانات سمی (مانند مار، عقرب و رتیل) ضرر زننده به کمال و سعادت است‌.
منهاجی معتقد است: نباید حیوانات را بی‌جهت کُشت، ولی کشتن حیوانات موذی، ضرری به کمال و سعادت نمی‌رساند‌.
46‌. صوفی معتقد است: تکرار آیه‌ی 87 سوره‌ی انبیاء (ذکر یونسیّه)، به عدد خاص، در زمان خاص، مکان خاص و حالت خاص، موجب رهایی از ظلمات و حجاب‌هاست.
منهاجی معتقد است: به استناد آیه‌ی بعدش، گفتن این ذکر شریف، موجب رهایی از غم است؛ و برای آن، رعایت عدد، زمان، مکان و حالات خاص را شرط نمی‌داند‌.
47‌. صوفی معتقد است می‌توان به جای یک هفته نماز خواندن، گوسفندی را به قطب، پیشکش کرد تا با آن، غذایی ساخت و به صوفیان داد‌؛ بدین جهت، گاهی نماز می‌خواند و گاهی نیاز می‌دهد.
منهاجی معتقد است: ترک عمدی یک رکعت نماز، مایه‌ی سقوط عظیم از درجات کمال و سعادت است‌. و البته اطعام مؤمنین نیز ـ در صورت توانایی ـ تأثیر خوبی در رسیدن به کمال و سعادت دارد‌.
48. صوفی معتقد است: برخی معارف نظری و احکام عملی وجود دارد که از قطبی به قطب بعدی رسیده و در هیچ کتابی نوشته نشده است‌. او این احکام را «اسرار سینه به سینه» می‌خواند.
منهاجی معتقد است: تمام دستورات لازم برای رسیدن به کمال و سعادت، نوشته شده و به صورت روشن و صریح، در قرآن کریم و منابع معتبر روایی، موجود است‌.
49‌. صوفی معتقد است: تمرکز ذهن و ضبط خیال، قدم مهمی در راه رسیدن به کمال و سعادت است و برای رسیدن به قدرت تمرکز، انجام برخی اعمال را توصیه می‌کند‌.
منهاجی معتقد است: داشتنِ حضور قلب در نماز و عبادات، بسیار مطلوب است، ولی انجام دادن عمل خاصی برای به دست آوردنِ‌ تمرکز ذهن و کنترل خیال را قبول ندارد‌.
50‌. صوفی معتقد است: روز عاشورا، روز شادی و سرور است و عزاداری شیعیان برای امام شهیدشان را به مسخره می‌گیرد‌.
منهاجی معتقد است: روز عاشورا را روز غم و ماتم است و سعی در گریه و عزاداری بر اهل بیت رسول خدا (علیهم‌السلام) می‌نماید‌.
51‌. صوفی معتقد است: موت اختیاری به معنی خلع بدن [برون‌فکنی روحی]، یکی از کمالات سالک است.
منهاجی معتقد است: داشتن و نداشتن چنین توانایی‌هایی، مؤثر در کمال و سعادت نیست‌.
52‌. صوفی معتقد است: «خطبة البیان» از سخنان امیر المؤمنین (علیه‌السلام) است‌.
منهاجی معتقد است: به استناد ضعف شدید سند و ایرادات قوی متن و بی‌اعتنایی بزرگان حدیث، این حدیث به صورت مجموعی از آن حضرت نیست ولی برخی فرازهایش را می‌توان در روایات معتبر یافت‌.
53. صوفی معتقد است: سالک می‌تواند بعد از رسیدن به «فنای فی الله» یا متصل شدن به «عقل مستفاد» حقایق و معارف را مستقیم از «عقل فعال» (جبرئیل) دریافت نماید، و به این مقام، «نبوت عامه»‌ [چون برای عموم انسان‌ها قابل دستیابی است] می‌گوید.
منهاجی معتقد است: نبوت، محصور و منحصر در برگزیدگان الهی است و سایر انسان‌ها از رسیدن به آن مقام بلند، عاجز هستند.
54. صوفی معتقد است: مولانا امیر المؤمنین (علیه‌السلام) از حضرت ختمی‌مرتبت محمد مصطفی (صلّی ‌الله ‌علیه ‌و آله ‌و سلّم) برتر است.
منهاجی معتقد است: حضرت خاتم الانبیاء (صلّی ‌الله ‌علیه ‌و آله ‌و سلّم) برترین آفریده‌ی خداوند هستند.
55. صوفی معتقد است: «حسن بصری» از شیعیان خالص، صاحب درجات عالیه، از سرسلسله‌های تصوف و واسطه‌ی انتقال معارف ناب وحیانی از امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) به نسل‌های بعد است و جایگاه عظیمی در نزد خدای تعالی و معارف الهیه دارد.
منهاجی معتقد است: «حسن بصری» ناصبی، بی‌ولایت، قَدَری، منحرف، برکنار از صراط مستقیم و دنباله‌رو جریان سقیفه است و هیچ ارزشی برایش قائل نیست.
56. صوفی معتقد است: «عبّاد بن کثیر» زاهد و عابد زمان خویش و از کاملان و واصلان به رضوان الهی بود.
منهاجی معتقد است: «عبّاد بن کثیر» ریاکار، بی‌ولایت و از مخالفین و منتقدین ولایت استادان منهاج فردوسیان (علیهم‌السلام) بود.
57. صوفی معتقد است: «سُفیان ثَوری» سرآمد زاهدان و عابدان عصر خویش و از اولیای الهی بوده است.
منهاجی معتقد است: «سُفیان ثَوری» ناصبی، بی‌ولایت و از مخالفین استادان منهاج فردوسیان (علیهم‌السلام) است.

نقاط افتراق در احکام عملی:
1‌. صوفی، موی سبیل را بلند می‌گذارد‌.
منهاجی، موی سبیل را کوتاه می‌کند‌.
2‌. صوفی، برای رسیدن به موت ابیض، خوردن حیوانی (گوشت، شیر و روغن حیوانات) را ترک می‌کند‌.
منهاجی، موت ابیض را از اختراعات صوفی بر اثر القائات شیطانی می‌داند و حیوانی می‌خورد‌.
3‌. صوفی، عُشریه می‌دهد‌.
منهاجی، خمس و زکات و صدقات مستحبه می‌دهد‌.
4‌. صوفی، در وقت ملاقات، صفا می‌کند‌.
منهاجی، در وقت ملاقات، مصافحه می‌کند‌.
5‌. صوفی معتقد است: مرد و زن نامحرم می‌توانند با یکدیگر صفا کنند (یعنی دست یکدیگر را به کیفیت خاصی ببوسند)‌.
منهاجی معتقد است: هر گونه تماس جسمی مرد و زن نامحرم، (مانند دست دادن و صفا کردن) ممنوع است‌.
6‌. صوفی فقر را بر ثروتمندی ترجیح می‌دهد‌.
منهاجی در راه فقرزدایی تلاش می‌کند ولی اگر صلاحش در ناداری بود، بدان راضی است‌.
7‌. صوفیِ ملامتی، چنان لباس می‌پوشد و رفتار می‌کند که مردم گمان خیر درباره‌اش نبرند تا بتواند به راحتی از چنگال ریا نجات یافته و خالصانه عبادت کند‌.
منهاجی، سعی می‌کند با ظاهری آراسته و اسلامی در جامعه حضور یابد و از این که رفتار و گفتارش او را در معرض سوء ظن مؤمنین قرار دهد، پرهیز می‌کند‌. در عین حال، همواره در خالص کردن عباداتش کوشش می‌نماید و از ریا، گریزان است‌.
8‌. صوفی قبل از تشرف به فقر و درویشی، غسل اسلام می‌کند‌.
منهاجی اعتقاد دارد، غسل اسلام، از بدعت‌های صوفیه و تقلیدی از غسل تعمید مسیحیان بوده و انجام دادن آن، مایه‌ی دوری از کمال و سعادت است‌.
9‌. صوفی وقتی در حالات خاصی قرار می‌گیرد، کلماتی بر زبان جاری می‌سازد که ظاهرش، کفر و شرک و بی‌دینی و نیازمند توجیه و تأویل است‌. (شطحیات)
منهاجی، هیچگاه از ادبیات رایج کتاب و سنت خارج نشده و تمام حالات و واردات روحی و قلبی‌اش را با بیان قرآن و روایات، ابراز می‌کند‌.
10‌. صوفی برای نشان دادن حقانیّت خود، چیزهای غیر متعارف مانند شیشه، تیغ و حیوانات سمی می‌خورد و سیخ، میخ و چاقو به بدنش فرو می‌کند‌.
منهاجی، این کارها را دلیل بر حقانیّت ندانسته و هیچگاه برای اثبات حقانیّت خویش، به اینگونه رفتارهای غیرعقلانی متوسل نمی‌شود‌.
11‌. صوفی در طول سال ـ زمستان و تابستان ـ برای ابزار زهد و ترک دنیا، جامه‌ی پشمی می‌پوشد‌.
منهاجی، با این اعتقاد که پشمینه‌پوشی ویژه‌ی راهبان مسیحی بوده و صوفیان، این شیوه را از آنان آموخته‌اند، در هر فصل، لباسی متناسب با دما و هوای همان فصل می‌پوشد و از پوشیدن لباس شهرت، یا لباس عرفی ولی با نیّتی غیر الهی، بیزار است‌.
12‌. صوفی در محلی به نام «خانقاه»، عبادت و اعتکاف می‌کند‌.
منهاجی، در «مسجد»، عبادت و اعتکاف می‌کند‌.
13‌. صوفی، نامه‌ها و نوشته‌هایش را با کلمات رمزآلود «هو ۱۲۱» که اعتقاد دارد به حروف ابجد، ذکر مبارک «یا علی» است، شروع می‌کند‌.
منهاجی، نامه‌ها و نوشته‌ها و گفتار خود را با کلمه‌ی شریفه‌ی «بسم الله الرحمن الرحیم» آغاز می‌نماید‌.
14‌. صوفی، از اول ذی‌قعده تا عید قربان را «اربعین کلیمی» نام نهاده و خود را ملزم به رعایت آداب و اعمالی می‌نماید و اعتقاد دارد نقش بسیاری در تلطیف باطن و تجرید سالک از امور زاید دارد‌.
منهاجی، اربعین کلیمی را از اختراعات صوفیه می‌داند و هیچ نقش خاصی برای اربعین‌گیری در این ایام، بر کمال و سعادت را قبول ندارد‌.
15‌. صوفی، مذهب مخصوصی ندارد بلکه خدا، مذهب اوست؛ یعنی مذهب عاشق ز مذهب‌ها جداست، عاشقان را مذهب و ملت، خداست‌.
منهاجی، تنها اعتقاد یافتن به مذهب شیعه‌ی اثنی‌عشریه و عمل کردن به فقه امامیه را نجات‌بخش می‌داند و پیروان بقیه‌ی ادیان و مذاهب را از رسیدن به کمال و سعادت، محروم می‌شمارد‌.
16. صوفی، دست و پای قطب را می‌بوسد‌.
منهاجی، بوسیدن دست غیر از پیامبر و وصی پیامبر را ترک می‌کند و بوسیدن پا را برای هیچکس روا نمی‌داند‌.
17. صوفی خود را در مقابل اجتماع مسلمین و انحرافات ایجاد شده در آن، مسؤول نمی‌داند و فاصله گرفتن از قدرت سیاسی جامعه و فرورفتن در خود، همراه با غفلت از اطراف و اطرافیان را زمینه‌ی رسیدن به کمال و سعادت می‌داند‌.
منهاجی، خود را در مقابل خانواده، خویشان، همشهریان، هموطنان، و تمام انسان‌های روی زمین، مسؤول می‌داند و به هر وسیله‌ای ـ حتی بذل مال، جوانی، عمر و خون خود ـ در راه هدایت و سعادت آنان می‌کوشد و این کوشش را قدمی بزرگ در رسیدنش به کمال و سعادت می‌داند‌.
18. صوفی، «دیده‌ی کرامت‌بین» دارد یعنی سعی می‌کند از حرکات و کلمات قطب و مرشد ـ هر چند در نظر دیگران معمولی و کم اهمیت باشد ـ تا آنجا که امکان دارد، عجایب و غرایب و دلیل صدق و راستی او را برداشت کند‌.
منهاجی، از کنار کرامات اولیا به سادگی عبور کرده و نه تنها به دنبال ساختن و یافتن کرامات نیست، بلکه کرامات اثبات‌شده را هم نادیده می‌گیرد‌ و ناچیز می‌شمارد.
19. صوفی در شب جمعه، مجلس نباتی می‌گیرد؛ به این صورت که هر یک از صوفیان شرکت کننده، مقداری نبات آورده و روی هم ریخته، پس از پنج سجده و دعاهای مخصوص، بین همه تقسیم ‌می‌شود و از آن برای شفای بیماران و تبرک استفاده می‌کنند‌.
منهاجی، مجلس نباتی را بدعت و مایه‌ی دوری از خدای متعال می‌شمارد‌.
20‌. صوفی، روزه‌ی سکوت را برای کسانی که در ابتدای راه سیر و سلوک هستند، ضروری می‌داند‌.
منهاجی، روزه‌ی سکوت را ممنوع و مانع از رسیدن به کمال و سعادت می‌داند‌.
21‌. صوفی به دستور قطب، مجلس دیگ‌جوش برگزار می‌کند که حداقل پنج صوفی باید در آن شرکت داشته باشند و همراه با اعمال مخصوصی است‌.
منهاجی، چنین مراسمی را بدعت و مضر به کمال و سعادت می‌داند‌.
22‌. صوفی در مقابل قطب، گل نبک می‌بندد یعنی به حالتی می‌ایستد که کلمه‌ی جلاله‌ی «الله» درست شود‌.
منهاجی، این کار را از اختراعات و شیرین‌کاری‌های صوفی می‌شمارد که نقشی در رسیدن به کمال و سعادت ندارد‌.
23. صوفی، زیادیِ مال خود را به دریا و رودخانه می‌ریزد.
منهاجی، زیادیِ مال خود را وقف می‌نماید یا به نیازمندان صدقه می‌دهد تا سپری در برابر آتش جهنم بوده و موجب کسب رضایت خدای تعالی باشد.

…………………………………..
[1] اربعین حد اکثری: آن است که عملی را فقط تا چهل روز انجام دهد و روز چهل و یکم، ترک نماید.
[2] اربعین حد اقلی: آن است که عملی را حد اقل چهل روز انجام دهد و سعی کند پس از چهل روز نیز ادامه دهد. مثل این که سعی کند حد اقل چهل روز، اخلاص در عمل داشته باشد و پس از آن نیز ادامه دهد.

سؤال: «منهاج فردوسیان» چه تفاوت‌هایی با «عرفان اسلامی» دارد؟

جواب: چند تفاوت عمده بین عرفان اسلامی شیعی با منهاج فردوسیان هست که به اجمال عبارتند از:

تفاوت اول: نیاز به استاد راه‌رفته و حاذق:
قدم نهادن در راه «عرفانِ عملی» محتاج به استادی حاضر و حاذق جهت کنترل حالات و واردات سالک است‌. زیرا دستورات عرفانی دارای مزاج تند است و آثار موقت ولی شدیدی ایجاد می‌کند؛ لهذا نیاز به کنترل شدن میزان اذکار و اعمال توسط استاد خُبره، موافق با تأثیر و ظهورات آن اذکار و اوراد در حالات سالک دارد‌.
ولی وارد شدن و عمل کردن به «منهاج فردوسیان» نیاز به استادی از جنس رعیت (بشر غیر معصوم) برای کنترل حالات و واردات ندارد‌. علتش آن است که منهاج فردوسیان، برنامهی زندگی سعادتمند دنیوی و اخروی است، نه پروژهای موقت‌، و چون طبیعت دستورات آن معتدل است، منجر به ظهورات و فوران مقطعی و نامتعادل روحی و جسمی نمی‌شود‌.
لذا محال است کسی با عمل دقیق بر طبق «منهاج فردوسیان» به جنون و عدم تعادل روحی یا فکری یا جسمی دچار شود، در حالی که در سیر و سلوکهای گوناگون و برنامه‌های مختلف تربیتی (سلوکی)، از این عوارض، به وفور دیده ‌می‌شود‌.

تفاوت دوم: نیاز به توانایی بالای جسمی و روحی:
عرفان برای افراد خاصی با توانایی جسمی و روحی بالایی تجویز ‌می‌شود و استادان این رشته، افراد را بعد از آزمون‌های متعدد به شاگردی میپذیرند‌.
چه بسیار دیده و شنیدهایم افرادی را که به خاطر نداشتن توانایی جسمی یا روحی لازم، سیر و سلوکشان به جای ختم شدن به مراحل عالیه‌ی عرفانی و کمالات روحی و توحیدی، به دیوانگی، وسواس شدید، اباحه‌گری، کفر، بت‌پرستی، دین‌سازی و … منتهی شده است‌.
ولی منهاج فردوسیان را خالق متعال توسط پیامبر عظیم الشأنش با چنان وسعت و شمولی نازل فرموده که جز منکرین و معاندین، که اساساً قصد تسلیم شدن و به راه آمدن ندارند، بقیه‌ی فرزندان بشر را دستگیر و تکامل دهنده است‌.
هر مشتاق کمال و سعادت، با هر مقدار شوق و توان جسمی، می‌تواند با اعتقاد یافتن به قواعد نظری و عمل کردن به قوانین منهاج فردوسیان، راه تکامل را به اندازهی خودش طی کند و از بهره‌های دنیوی و اخروی آن بهره‌مند گردد‌.

تفاوت سوم: توقف موقت یا دائمی روال زندگی عادی:
سیر و سلوک عرفانی در مقاطعی نیاز به متوقف کردن زندگی روزمره و انقطاع کلی و جزئی از مردم دارد، تا اذکار و اوراد و اعمال خاص آن، تأثیر لازم را بر جسم و روح سالک بر جای بگذارد‌.
ولی «منهاج فردوسیان» در حال جریان داشتن زندگی، اجرا ‌می‌شود و عمل به قوانین آن موجب مختل شدن زندگی روزمره و حیات عادی نمی‌گردد‌. زیرا گوشه‌نشینی، که همان رُهبانیت اختراعی مسیحیان است، به صورت جدّی و شدید از سوی استادان معظم منهاج فردوسیان (علیهم‌السلام) نهی و مذمت شده و به عنوان انحراف از منهاج فردوسیان معرفی گردیده است‌. «منهاج فردوسیان» سبک زندگی اسلامی است نه روشی برای بریدن از جامعه و متوقف کردن جریان عادی زندگی.

تفاوت چهارم: جابجایی در اصل و فرع:
بسیار دیده ‌می‌شود که در عرفان و تصوف، برخی مسائل اساسی و محوری در رسیدن به سعادت و کمال، کم رنگ و حاشیه‌ای جلوه داده ‌می‌شود و برخی مسائل حاشیهای و کم رنگ، که نقش چندانی در رسیدن به کمال و سعادت ندارد، اساسی و محوری معرفی می‌گردد‌.
مثلاً بشارت و وعده به بهشت و همچنین انذار و وعید از جهنم، دو محور اساسی تعالیم قرآن کریم است، در حالی که در عرفان، به صورتی کم‌رنگ و حاشیه‌ای مطرح ‌می‌شود‌. در مقابل، مسأله‌ی دیدار با خداوند متعال (لقاء الله) در دنیا و آخرت که یا در قرآن به این معنی مطرح نشده و یا در حاشیه و کم‌رنگ بدان اشاره رفته است، در عرفان و تصوف به صورت محوری و اساسی به آن بها داده شده است‌.

سؤال: «منهاج فردوسیان» چه نقاط اختلافی با «انجمن حجتیّه» دارد؟

جواب: انجمن حجتیه تشکیلاتی بود که با هدف دفاع از اسلام در مقابل بهائیت به رهبری شیخ محمود حلبی تأسیس شد.
اعتقادات انجمن حجتیه خوانشی از عقاید شیعه‌ی امامیه با مکتب فقهی غیرسیاسی و جنبه‌ی موعودگرایانه‌ی قوی است.
هر چند مقایسه‌ی نظام تربیتی با تشکیلات مبارزاتی، از اساس، اشتباه است؛ ولی در ادامه، برخی نقاط افتراق منهاج فردوسیان با انجمن حجتیه را ذکر می‌کنیم؛
1. انجمن حجتیه، برای مبارزه‌ی فکری با بهائیت و سپس مارکسیسم، تشکیل شد.
منهاج فردوسیان، نظام تربیتی فردی‌ای برای رساندن مشتاقان کمال و سعادت به قلّه‌های تکامل در دنیا و آخرت است و کاری با بهائیت و مارکسیسم ندارد.
2. انجمن حجتیه مخالف تشکیل حکومت اسلامی و دخالت عالمان دینی در سیاست بود. آن‌ها با تمسک به روایتی معتقد بودند هر قیامی قبل از قیام صاحب الامر (ارواحنا فداه)، اشتباه است و به شکست می‌انجامد.
در منهاج فردوسیان، تشویقی به تشکیل حکومت اسلامی یا مخالفت با تشکیل حکومت اسلامی نیامده است.
3. در انجمن حجتیه اعتقاد بر این بود که «فلسفه» نوعی بدعت و ورود فلسفه‌ی یونان به اسلام از طرح‌های خلفای بنی عباس برای مقابله با مکتب امامان شیعه و مبانی اندیشه‌ی دینی تشیع است.
در منهاج فردوسیان معتقدند «فلسفه» از علوم بشری است و نمی‌تواند راه کمال و سعادت را به انسان نشان دهد.
این تشکیلات مبارزاتی در سال ۱۳۶۲ هجری شمسی تعطیل گردید.

سؤال: «منهاج فردوسیان» چه نقاط اشتراک و افتراقی با «حلیة المتقین» دارد؟

جواب: آنچه در جواب سؤال قبل گفته شد، در جواب این سؤال نیز می‌توان گفت. یعنی مقایسه‌ی «برنامه» با «کتاب»، از اساس اشتباه است. همچنین «حلیة المتقین»، نقایص بسیاری نسبت به «منهاج فردوسیان» دارد. در کتاب «حلیة المتقین» علاوه بر روایات صحیح و معتبر، روایات ضعیف نیز به وفور دیده می‌شود. همچنین در «حلیة المتقین» به اعتقادات شیعه و واجبات و محرمات، پرداخته نشده است.
اما در نقاط اشتراک، باید گفت: در هر دو مجموعه، از روایات معتبر استفاده شده است.

سؤال: «منهاج فردوسیان» چه نقاط اشتراک و افتراقی با «مفاتیح الحیاة» دارد؟

جواب: مقایسه‌ی «منهاج فردوسیان» با «مفاتیح الحیات»، از اساس، اشتباه است زیرا «منهاج فردوسیان»، نظام تربیتی است ولی «مفاتیح الحیات»، نظام تربیتی نیست، بلکه کتابی علمی است. نظام تربیتی، دارای مؤلفه‌ها و مشخصه‌هایی است که در کتاب فوق الذکر دیده نمی‌شود. از جمله‌ی این ملاک‌ها می‌توان به دو مورد زیر اشاره کرد:
۱ـ نظام تربیتی باید دارای مرحله‌بندی باشد یعنی از کلاس اول شروع شده و تا کلاس‌های بالاتر را مرحله به مرحله مشخص کند. کتاب فوق، اینگونه نیست.
۲ـ نظام تربیتی شامل اوامر و نواهی است یعنی به صورت روشن، به رهرو خود امر می‌کند که این موارد مشخص را انجام بده و او را از انجام برخی موارد مشخص دیگر، نهی می‌کند. کتاب فوق اینگونه نیست و بیانی علمی دارد.
جز این موارد، در فرق این دو، می‌توان گفت:
1. منهاج فردوسیان فقط از واضحات و مسلّمات قرآن کریم و روایات معتبر از ائمه‌ی طاهرین (علیهم السلام) تشکیل شده ولی در کتاب «مفاتیح الحیات» مواردی از استناد ابتدایی به روایاتی از منابع عامه نیز به چشم می‌خورد.
2. منهاج فردوسیان، مجموعه‌ی کامل دیدگاه‌ها و اعتقادات واضح و مسلّم قرآن و روایت معتبر و نیز مجموعه‌ی کامل احکام عملی واضح و مسلّم قرآن و روایت معتبر است؛ در حالی که «مفاتیح الحیات» فقط مشتمل بر پاره‌ای از مستحبات و مکروهات اجتماعی و مؤثر در اصلاح دنیاست.
اما در نقاط اشتراک، باید گفت: در هر دو مجموعه (منهاج فردوسیان و مفاتیح الحیات)، از روایات معتبر استفاده شده است.

سؤال: «منهاج فردوسیان» چه نقاط اشتراک و افتراقی با «رساله‌ی توضیح المسائل» مراجع تقلید دارد؟

جواب: رساله‌ی توضیح المسائل، کتاب است و «منهاج فردوسیان» برنامه‌ی جامع تربیتی است. پس اساساً مقایسه‌ی این دو با یکدیگر، اشتباه است. یعنی درست نیست یک کتاب که جهت امر خاصی ترتیب یافته با برنامه‌ای چند جانبه مقایسه شود؛ ولی می‌توان به مقایسه‌ی رساله‌ی توضیح المسائل با کتاب «مجموعه‌ی قوانین عملی منهاج فردوسیان» پرداخت. پس در نقاط اشتراک این دو کتاب می‌گوییم:
1. رساله‌های توضیح المسائل و مجموعه‌ی قوانین عملی منهاج فردوسیان، هر دو برگرفته از آیات و روایات و متکی بر وحی است.
2. هر دو کتاب، در صدد بیان دستورات عملی و بیان تکلیف مکلّف در عمل است و نگاهی به جانب اعتقادات ندارد.
و اما برخی از نقاط افتراق این دو کتاب، چنین است:
1. رساله‌های توضیح المسائل، به نحو علمی چیده شده ولی مجموعه‌ی قوانین عملی منهاج فردوسیان به نحو عملی تنظیم شده است. به این معنی که نه در چیدمان باب‌های رساله و نه در چیدمان مسأله‌های هر باب، مراعات اهم و مهم صورت نگرفته است. یعنی اولین باب‌های رساله، مشتمل بر مهم‌ترین و پر تأثیرترین عمل‌ها در رساندن به کمال و سعادت نیست. همچنین در چیدمان مسأله‌های هر باب، مراعات اهم و مهم نشده است. گاهی مسأله‌ی اول، به تعریف لغت‌ها و مصطلحات آن باب اختصاص یافته است که از لحاظ علمی درست است ولی از نگاه عملی و تربیتی، ناصحیح است. ولی در «مجموعه‌ی قوانین عملی منهاج فردوسیان» طبقات دهگانه‌ی قوانین، از اهم به مهم چیده شده است. یعنی طبقه‌ی اول، شامل مهم‌ترین دستورات برای رسیدن به کمال و سعادت است و طبقه‌ی دوم، با اهمیت کمتر از طبقه‌ی اول ولی مهمتر از سایر قوانین و همین‌طور در طبقات سوم تا دهم.
2. «مجموعه‌ی قوانین عملی منهاج فردوسیان» برگردان واضحات و مسلّمات یعنی تصریحات آیات و روایات معتبر است؛ ولی در تنظیم رساله‌های توضیح المسائل، از اصول عملی [1] و همچنین شهرت فتوایی استفاده شده است. به تعبیر دیگر، منبع قوانین موجود در «مجموعه‌ی قوانین عملی منهاج فردوسیان» فقط کتاب و سنت (آیات و روایات) است ولی منبع مسأله‌های توضیح المسائل، کتاب، سنت، عقل و اجماع است.
3. تمام قوانین موجود در «مجموعه‌ی قوانین عملی منهاج فردوسیان» مورد تأیید جمهور محدثین، فقها، اصولیین و اخباریین است. در صورتی که برخی مسأله‌های رساله، مورد اختلاف بین اصولیین و برخی مسأله‌ها، مورد اختلاف بین اصولیین و اخباریین است. به عبارت دیگر، مسأله‌های هر رساله، مورد تأیید یک فقیه خاص است، یعنی همان مجتهدی که آن رساله، منعکس‌کننده‌ی فتاوا و احتیاطات اوست؛ ولی قوانین موجود در «مجموعه‌ی قوانین عملی منهاج فردوسیان» مورد قبول و تأیید تمام مجتهدین قدیم و جدید است.
4. کار اصلی‌ای که در «مجموعه‌ی قوانین عملی منهاج فردوسیان» صورت گرفته، جمع‌آوری و تنظیم تصریحات قرآن و روایات معتبر بر اساس اهمیت است در صورتی که برخی مسأله‌های توضیح المسائل، حاصل فرایند پیچیده‌ای به نام «استنباط» است. یعنی برای گردآوری قوانین عملی، نیاز به داشتن ملکه‌ی قدسیّه‌ی اجتهاد نیست؛ ولی برای نوشتن مسأله‌های رساله‌ی توضیح المسائل، نیاز به داشتنِ قوّه‌ی اجتهاد است و نوشتن مسأله، از غیر مجتهد متبحّر، ساخته نیست و اگر انجام دهد، پذیرفته نیست.

………………………………
[1] اصول عملی : اصول مبیّن وظیفه‌ی مکلّف هنگام شک در حکم واقعی را گویند. اصول عملی (که به آن دلیل فقهی هم گفته شده است)، به اصولی گفته می‌شود که شارع مقدس آنها را برای رهایی مکلف از شک در حکم واقعی شرعی مقرر نموده است. مجتهد در مقام استنباط احکام واقعی، یا به حکم واقعی علم پیدا می‌کند و یا این که از طریق دلیل علمی (اماره‌ی معتبر) به آن دست می‌یابد؛ اما در صورتی که بعد از تتبع، نه به حکم واقعی علم پیدا کند و نه به دلیل علمی بر حکم واقعی دست یابد، شارع برای رهایی او از حالت شک و سرگردانی، اصولی را مقرر نموده است که وظیفه‌ی او در مقام امتثال و عمل را معین می‌نماید. مهم‌ترینِ این اصول، عبارت است از: «اصل برائت»، «اصل احتیاط»، «اصل تخییر» و «اصل استصحاب». این اصول در تمام ابواب فقه جاری است؛ برخلاف اصول عملی دیگر، مانند: «قاعده‌ی طهارت»، که در بعضی از ابواب فقه جاری است.
برای مثال، اگر کسی در حرمت استعمال دخانیات شک نماید ـ علم به حرمت ندارد ـ و بعد از جست‌و‌جو و تتبع، دلیلی علمی (اماره) بر حرمت نیز پیدا نکند، اصل عملی «برائت»، تکلیف را از ذمّه‌ی او بر می‌دارد.
در کتاب «کفایة الاصول» آمده است: «المقصد السابع فی الاصول العملیة، و هی التی ینتهی الیها المجتهد بعد الفحص و الیأس عن الظفر بدلیل مما دل علیه حکم العقل او عموم النقل. و المهم منها اربعة». کفایة الاصول، آخوند خراسانی، صفحه‌ی 384.

سؤال: «منهاج فردوسیان» چه نقاط اشتراک و افتراقی با «وهابیت» دارد؟

جواب: اشتراک بارز «منهاج فردوسیان» و «وهابیت» در این است که هر دو جریان فکری، دعوت به برگشت به دین اصیل می‌کنند، با این تفاوت که وهابیت، دین اصیل را «قرآن»، «سنت» و «صحابه» می‌داند، ولی در منهاج فردوسیان، دین اصیل، «قرآن»، «سنت» و «عترت» شمرده می‌شوند.
افتراق اساسی «منهاج فردوسیان» و «وهابیت» در دو چیز است؛
یکی این که وهابیت سرسپرده و دلداده‌ی «سقیفه» است، ولی منهاج فردوسیان، سرسپرده و دلداده‌ی «غدیر». این تفاوت، آنقدر عمیق است که این دو جریان را به تباین کلی می‌کشاند. یعنی هیچکدام از آموزه‌های این دو جریان فکری، تشابهی با هم ندارد.
دوم، این که وهابیت جنگ ابتدایی، بدون حضور حجت الهی را مشروع می‌شمارد، ولی در منهاج فردوسیان، جنگ ابتدایی، فقط با حضور حجت الهی (پیامبر یا امام معصوم) مشروع است. به همین جهت، وهابیت دست به کشتارهای وسیع به نام اسلام می‌زند در حالی که چنین چیزی در منظومه‌ی فکری منهاج فردوسیان، در زمان غیبت نیست. البته در زمان حضور و ظهور، هر چه صلاحدید امام معصوم (علیه‌السلام) باشد، همان را درست می‌شمارند.
پس تمام افرادی که در عصر غیبت، اقدام به جنگ ابتدایی کرده و مردم جهان را به دلیل این که کافر هستند، کشتار نموده‌اند، محکومند؛ کشتارهایی مانند نسل‌کشی ارامنه‌ی ترکیه به دست آتاترک، نسل‌کشی یهودیان آلمان به دست هیتلر، سُنی‌کشی شاه اسماعیل صفوی و کشتار کربلا و نجف توسط وهابیت.
کسانی که آشناییِ سطحی و اندکی با دو جریان «منهاج فردوسیان» و «وهابیت» دارند، فقط با تکیه بر این نقطه‌ی اشتراک که هر دو، دعوت به دین اصیل می‌کنند، و مدعی هستند که باید خرافات و بدعت‌ها را زدود، «منهاج فردوسیان» را به «وهابیت» تشبیه می‌کنند؛ در حالی که نمی‌توان به این تشابه اندک در محدوده‌ی ادعا، این دو مکتب فکری را به یکدیگر مشابه دانست.
گر چه درست است که جریان فکری «منهاج فردوسیان»، همانند «وهابیت»، به افزوده‌شدنِ پیرایه‌ها و خرافات بر دین اصیل اسلام معترض است، ولی از آنجا که تعریف «دین اصیل» در نزدشان کاملاً با هم تفاوت دارد، نمی‌توان خروجیِ کار را با هم مقایسه نمود.
آنچه وهابیت، به عنوان دین اصیل بر می‌شمرد، در قسمت‌هایی که از «سیره‌ی صحابه» و «قیاس» و «استحسان» صحابه و تابعین می‌گیرد، در منظر منهاج فردوسیان، بدعت، خرافات و انحراف است.

سؤال: «منهاج فردوسیان» چه نقاط اشتراک و افتراقی با «فردوسیه» دارد؟

جواب: نخست لازم می‌دانیم توضیح کوتاهی در باره‌ی طریقت فردوسیه بدهیم‌. یکی از سلسله‌هایی که در سده‌ی هفتم و هشتم هجری قمری در هند گسترش یافت، طریقه‌ی کبرویه، منسوب به شیخ نجم‌الدین کبری (متوفای 618 ق) است‌. کبرویه در هند، به دو شاخه‌ی مهم به نام‌های «فردوسیه» و «همدانیه» تقسیم ‌می‌شود‌. «فردوسیه» که نام خود را از رکن‌الدین فردوسی، از مشایخ کبرویه در هند گرفته است و نسبت روحانی آن به سیف‌الدین باخرزی، از مریدان شیخ نجم‌الدین کبری می‌رسد، توسط خواجه بدرالدین سمرقندی ایجاد گردید‌. پیروان این طریقه که نتوانسته بودند در دهلی جای پایی به دست آورند، در اواخـر سده‌ی هشتم هجری قمری به بهار رفتند و در آنجا پیروان بسیار یافتند‌. یکی از مشایخ مشهور فردوسیه، شرف‌الدین احمد یحیی مُنیَری (متوفای 782 ق) است که در گسترش نثر فارسی صوفیانه، در شبه ‌قاره‌ی هند سهم مهمی داشت‌. اکنون از این طریقه و آموزه‌هایش اثری باقی نمانده است‌.
ولی نظام جامع تربیتی منهاج فردوسیان (که نامش برگرفته از آیات 48 سوره‌ی مائده و 107 سوره‌ی کهف است) از عنایات خداوند مهـربان در قرن حاضر است‌.
تفاوت اساسی این دو، در این است که نظام جامع تربیتی منهاج فردوسیان مبتنی بر واضحات و مسلّمات قرآن کریم و روایات معتبر از ائمه‌ی طاهرین (علیهم السلام) است؛ ولی پیران و پیروان طریقت مذکور، از عامه (اصحاب سقیفه) هستند و می‌کوشند به نور چراغ دشمنان اهل بیت رسول خدا (علیهم‌السلام) راه تکامل را پیدا کنند‌. (زهی خیال باطل)
با این توضیح، روشن ‌می‌شود که هیچ رابطه‌ای نمی‌تواند بین این دو وجود داشته باشد و فقط، تشابه اسمی است‌.

سؤال: «منهاج فردوسیان» چه نقاط اشتراک و افتراقی با «مکتب تفکیک» دارد؟

جواب: «مکتب تفکیک» که «مکتب مشهد»، «مکتب خراسان» و «مکتب معارف» نیز خوانده ‌می‌شود، مکتبی در علوم مذهبی شیعی است که پیروانش بر تفکیک آموزه‌های فلسفی، از روش‌های دین‌شناسی تأکید دارند. این مکتب با آموزه‌های میرزا مهدی اصفهانی (ره) در مشهد شکل گرفت.
بینانگذاران این مکتب بر این باورند که می‌بایست میان روش‌های مختلف دسترسی به حقایق، جدایی انداخت. در حقیقت قائل به تفکیک روش‌های مختلف معرفت شناختی و ارائه‌ی معارف ناب و سره‌ی قرآنی هستند. آنان به شدت به روش معرفتی ملاصدرای شیرازی می‌تازند و روش او را موجب خلط روشی شناخت می‌دانند.
«تفکیک در لغت به معنای (جداسازی) است (چیزی را ازچیزی جدا کردن) و ناب سازی چیزی و خالص کردن آن و «مکتب تفکیک»، مکتب جداسازی سه راه و روش معرفت و سه مکتب شناختی است در تاریخ شناخت‌ها و تأمّلات و تفکرات انسانی، یعنی راه و روش قرآن، راه و روش فلسفه و راه و روش عرفان. و‍‍ هدف این مکتب، ناب‌سازی و خالص‌مانی شناخت‌های قرآنی و سره‌فهمی شناخت‌ها و معارف اسلامی است، به دور از تأویل و مزج، با افکار و نحله‌ها و برکنار از تفسیر به رأی و تطبیق …» [کیهان فرهنگی، سال نهم، شماره‌ی 12، صفحه‌ی 6]
مکتب تفکیک معتقد است تنها راه شناخت حقیقی، راه وحی است؛ زیرا وحی، سخن آخر را در باب معارف می‌زند، امّا راه عقل (فلسفه) و راه کشف (عرفان) چون با تفکرات بشری مخلوط شده، راه به سر منزل مقصود نمی‌برند. نتیجه‌ای که تفکیکی‌ها می‌گیرند این است که: این سه محتوا منطبق نیستند و این‌همانی ندارند؛ پس باید از هم جدا گردند و مرزبندی شوند.
برخی مروّجین تفکیک ادّعا دارند‌ که‌ «مکتب‌ تفکیک‌» مساوی‌ و معادل‌ با «اسلام»‌ است‌. به‌ این‌ ترتیب،‌ آنچه‌ با «مکتب‌ تفکیک‌» مطابق‌ نباشد، با اسلام‌ نیز منطبق‌ نخواهد بود! عین‌ عبارت‌ او در این‌ باب‌ چنین‌ است‌:
«… بدین‌گونه‌ واقعیت‌ جریان‌ تفکیک،‌ امری‌ است‌ مساوی‌ با خود اسلام‌ و ظهور آن‌ یعنی‌ قرآن‌ و حدیث‌ و سنّت‌، معارف‌ قرآن‌ و تعالیم‌ اهل‌ بیت‌ (علیهم ‌السلام) و خلاصه‌، هر چه‌ از ثقلین‌ استفاده‌ شود، بدون‌ هیچ‌گونه‌ اقتباس‌ از کسی‌ و مکتبی‌ و بدون‌ هیچ‌گونه‌ نیازی‌ به‌ اندیشه‌ها و نحله‌ای‌، همین‌ و لاغیر. و این‌ مقتضای‌ شناخت‌ اخلاقی‌ و قرآنی‌ مستقل‌ است‌ که‌ به‌ سائقه‌ی‌ فطرت‌ و بر شالوده‌ی‌ گردش‌های‌ ایمانی‌ در گروندگان‌ وجود دارد» [مکتب‌ تفکیک،‌ محمدرضا حکیمی‌، صفحه‌ی‌ 159]
جریان‌های فکری در میان مذاهب اسلامی، به دو گروه عمده تقسیم می‌شوند: یکی گروه‌های تعقل‌گرا چون معتزله و فیلسوفان مسلمان. دوم گروه‌های نقل‌گرا چون اشاعره و اهل حدیث. اگرچه خاستگاه این تقسیم‌بندی در میان اهل سنت بوده است، اما اگر دقیق بنگریم چنین تقسیم‌بندی‌ای را در مذهب تشیع نیز می‌توان دید. در تشیع، گروهی از متکلمان و فقیهان، اخباری‌ها و تفکیکیان را می‌توان «نقل‌گرا» یا «عقل‌ستیز» نامید.
شکی نیست که هر یک از این جریان‌ها، نقاط افتراق زیادی با هم دارند، اما اصل بنیادین و مشترکی که همه‌ی جریان‌های عقل‌ستیز در آن متحدند، عدم استفاده از روش عقلی در تفسیر و فهم کلام وحی است. حکیمان و معتزله در تلاش بودند سخن خداوند را در پرتو اصول عقلی بفهمند و همین مسأله، سبب شد که مباحثی از فلسفه‌ی افلاطون و ارسطو و فلسفه‌ی نوافلاطونی را وام بگیرند تا بتوانند منظومه‌ای از مفاهیم بسازند که توجیه‌گر اعتقادات دینی باشد، اما اهل حدیث و این طیف از جریان‌های فکری در همان فضایی زندگی می‌کردند که در عصر نزول وحی حاکم بود. مسلمانان در این فضا با نوعی استماع و تسلیم، بدون تجزیه و تحلیل مفاهیم و گزاره‌های آمده در کلام وحی، آنچه را از وحی می‌شنیدند، می‌پذیرفتند. این حالت جذب و انجذاب در عصر استاد اعظم (صلّی ‌الله ‌علیه ‌و آله ‌و سلّم) طبیعی محسوب می‌شد. شخصیت الهی ایشان، تأثیر ژرفی در نفوس مخاطبان داشت که هرگونه ابهام و اجمال را حل و فصل می‌کرد. این گروه فکری می‌کوشیدند این حالت را به عنوان نوعی روش فهم و تفسیر کلام وحی رسمیت بخشند و ظهور فهمی از دین را اعلام کنند که در قالب تعبد به ظواهر الفاظ کتاب و سنت ظاهر شد.
بر این اساس، اهل تفکیک، برخی مفاهیم فلسفی در فلسفه‌ی افلاطون را، که استعداد تفسیر دینی دارد و از طریق شیخ اشراق، صورت و سیمای دینی یافته بود، به استخدام درآوردند تا بتوانند یک نظریه‌ی معرفتی درون دینی را تدوین کنند. به عبارت دیگر، اهل تفکیک به انگیزه‌ی اثبات ناتوانی عقل فلسفی در قلمرو تفکر دینی، به راهی کشانده شده‌اند که می‌توان آن را صورت دیگری از فلسفه‌ورزی دانست، بدین معنی که سخن این جریان فکری، رد یا قبول یک نوع فلسفه است در قبال فلسفه‌های دیگر، نه این که سخن از نظام معرفتی دینی در برابر نظام‌های معرفتی بشری باشد. این ابهام‌اندیشی و اجمال‌گویی و نصیحت‌گرایی به جای ارائه‌ی برهان و نظام معرفتی کارآمد، نه مشکلی از مشکلات معرفتی را حل می‌کند و نه به معنی دفاع از یک مکتب فکری است.
پس از مطالعه‌ی مفصل در آثار تفکیکی، اصول چند را یافتیم که صاحبان مکتب تفکیک، روش خود را مبتنی بر آن می‌دانند. این اصول، به شرح زیر هستند:
1 ـ معتقدند: معرفت ذات مقدس متعال و توحید او فطری بوده و مرجع این معرفت، تصوری و توهمی نیست، بلکه معرفت حقیقی است و فعل ذات مقدس باری است که همان معرفة الحق بالحق است.
2 ـ معرفت ذات به ذات را معرفت واقعی و حقیقی می‌دانند؛ زیرا در معرفت حقیقت نوریه، هیچ گونه خفائی نیست، بلکه ازاله‌ی اوهام و ظهور ذات به نفس ذات است.
3 ـ برای خداوند متعال علم بلا معلوم قائلند؛ زیرا حقیقت علم، هیچ‌گونه نیازی به تحقق معلوم و اضافه و امثال آنها ندارد، بلکه چون ذات مقدس، بذاته موجود است و بذاته عالم است، علم او نیازمند عنوان و حیثیت خارج نیست.
4 ـ معتقدند: از آنجا که علم حق، هیچ گونه تعیّن و تقیّدی به معلومات ندارد، اثبات بداء حقیقی و تغییر در معلومات، سبب تغییر علم نخواهد شد؛ لذا برای ظواهر کتاب و سنت، هیچ گونه راه تأویل وجود ندارد، بلکه ظاهر آن مطابق برهان قطعی است و تأویل «بداء» بر «ابداء» را دیدگاهی سست می‌دانند، به خلاف آن که علم، مقید به معلوم باشد؛ زیرا در این صورت، تغییر معلوم، مستلزم تغییر علم خواهد شد.
5 ـ «عالم ذر» را مطابق نصوص متواتره از عترت طاهره و ظواهر کتاب، ثابت می‌دانند و تمامی تشکیکات و توهمات و تأویلات در آیات و اخبار آن را باطل می‌شمارند.
6 ـ معتقدند به معرفت نفس و عدم تجرد آن به معنای اصطلاحی؛ زیرا برهان‌هایی که در این باره اقامه شده است، خالی از مناقشه نیست، بلکه ظواهر آیات و اخبار، این است که آدمی، تشکیل‌یافته از روح و بدن است. روح، حامل و واجد نوری در خارج از ذات است و روح، این نور را به اذن خدای تعالی واجد ‌می‌شود و گاهی فاقد آن می‌گردد و منشأ اشتباهِ قول به تجرد، همین نوری است که آن را می‌یابد و خارج از حقیقت انسان است که توهّم به خود روح شده است.
7 ـ معتقدند به حدوث عالم، به معنی محال بودن ازلیّت ماسوای ذات مقدس حق تعالی، و تفرّد و توحّد ذات به ازلیّت.
8 ـ قاعده‌ی «الواحد لایصدر عنه الّا الواحد» را باطل می‌شمارند.
9 ـ دیدگاهی که به ماهیت اصطلاحی و اصالت وجود باور دارد را نادرست می‌شمارند و معتقدند که این دیدگاه، با معارف قرآن و عترت، پیوندی ندارد.
10 ـ معتقدند به معاد جسمانی به معنای جسم مادّی و این که بهشت و جهنم مادّی، حقیقت دارد و فعلاً مخلوق و موجود و جزء عوالم آخرت است. و تقبیح تأویلات وارده در تطبیق معاد و جهنم و بهشت به مُثُل منفصله و مجرد از ماده که به انشاء نفس در صُقع مناسب آن موجود ‌می‌شود. [مجله‌ی اندیشه‌ی حوزه، سال پنجم، شماره‌ی سوم، ویژه‌ی تفکیک، صفحات 199 و 200]
11ـ در نظر اصحاب‌ تفکیک‌، الفاظ‌ و کلمات،‌ بر موجودات‌ خارجی‌ وضع‌ شده‌ و دلالت‌ آنها نیز محدود و منحصر است‌ به‌ آنچه‌ در جهان‌ عینی‌ محسوس،‌ تحقق‌ دارد.
12ـ معتقدند: علم‌ بر معلوم‌ و عقل‌ بر معقول‌ تقدّم‌ دارد. این‌ علم‌ و عقلی‌ که‌ بر هر معلوم‌ و معقول‌ تقدّم‌ دارد، فطری‌ و ذاتی‌ است‌ و نه‌ تنها همه‌ی‌ معلومات‌ و معقولات‌ انسان‌ را روشن‌ می‌سازد، بلکه‌ حتی‌ تصوّرات‌ و تصدیقات‌ و آنچه‌ صور ادراکی‌ نامیده‌ ‌می‌شود نیز در پرتو این‌ علم‌ یا عقل‌ روشن‌ و آشکار ‌می‌شود.
13ـ تفکیکیان بر این‌ عقیده‌اند که‌ عقل‌، نوری‌ است‌ مجرد و پاک‌ و معصوم‌ از خطا که‌ خداوند آن‌ را بر نفوس‌ انسان‌ها افاضه‌ کرده‌ است‌. این‌ عقل،‌ ملاک‌ حجیت‌ هرگونه‌ حجت‌ بوده‌ و اساس‌ تفکیک‌ و ثواب‌ و عقاب‌ نیز به‌ شمار می‌آید. عین‌ عبارت‌ یکی‌ از اصحاب‌ تفکیک‌ در این‌ باب‌ چنین‌ است‌:
«العقل‌ فی‌ الکتاب‌ و السنّة‌ هو النور الصریح‌ الذی‌ افاضه‌ الله‌ سبحانه‌ علی‌ الارواح‌ الانسانیة‌ و هو الظاهر بذاته‌، المُظهِر لغیره‌ و هو حجة‌ الهیة‌ معصوم‌ بالذات‌ ممتنع‌ خطائه‌ و هو قوام‌ حجة‌ و هو ملاک‌ التکلیف‌ و الثواب‌ و العقاب‌ … و به‌ یعرف‌ الحسن‌ من‌ القبح‌ …» [1]
در نظر اصحاب‌ تفکیک‌ تفاوت‌ میان‌ عقل‌ حقیقتی‌ و علم‌ حقیقی‌ به‌ اعتبار متعلق‌ است‌ ولی‌ اگر از متعلق‌ صرف‌ نظر شود، بین‌ آنها تفاوتی‌ نیست‌. عین‌ عبارت‌ برخی‌ از علمای‌ تفکیک‌ در این‌ باب‌ چنین‌ است‌:
«…الفرق‌ بینهما مع‌ أن‌ کلیهما کشف‌ ذاتی‌ مصون‌ و معصوم‌ انما هو بحسب‌ المتعلق‌ فأن‌ العنایة‌ فی‌ متعلق‌ العقل‌ کونه‌ عقالاً و رادعاً عن‌ ارتکاب‌ الأمر المرجوح ‌… بخلاف‌ العلم‌ الحقیقی‌ فأنه‌ لیس‌ فیه‌ هذه‌ العنایة‌ …» [2]
علمای‌ مکتب‌ تفکیک‌ ضمن‌ این که‌ نسبت‌ میان‌ عالم‌ و معلوم‌ یا عاقل‌ و معقول‌ را از نوع‌ نسبت‌ میان‌ کاشفیت‌ و مکشوفیت‌ می‌دانند، روی‌ این‌ نکته‌ نیز اصرار می‌ورزند که‌ عالم‌ یا عاقل‌، ظاهر بالذات‌ است‌ و معلوم‌ یا معقول‌، تاریک‌ و مُظلم‌ بالذات‌ به‌ شمار می‌آید و بر همین‌ اساس،‌ چنین‌ می‌اندیشند که‌ علم‌ و عقل‌ از حوزه‌ی‌ روح‌ آدمی‌ خارج‌ بوده‌ و نفس‌ انسان‌، مصداق‌ یک‌ موجود مُظلم‌ بالذات‌ و تاریک،‌ شناخته‌ ‌می‌شود.
14ـ غالب‌ علمای‌ مکتب‌ تفکیک‌، به‌ تاریک‌ بودن‌ نفس‌ انسانی‌ فتوا داده‌اند و آن‌ را یک‌ موجود‌ تاریک‌ و تیره‌ی‌ بالذات‌ می‌شناسند. میرزا مهدی‌ اصفهانی‌ در کتاب‌ «ابواب‌ الهدی‌» چنین‌ می‌نویسد:
«… هی‌ شیء‌ بالغیر مظلم‌ الذات‌، حادث‌ باق‌ و هی‌ فاقدة‌ بذاتها لذاتها نظیر الظل‌ من‌ حیث‌ انّه‌ شیء‌ بالغیر فاقد للنور الخارجی‌ فهی‌ من‌ حیث‌ ذاتها لیست‌ عین‌ النور اعنی‌ نور الشعور و العقل‌ و العلم‌ و الفهم‌ و الحیاة‌ و القدرة فلا مشیة‌ لها من‌ حیث‌ ذاتها بل‌ هذه‌ الانوار القدسیة‌ خارجة‌ عن‌ حقیقته ‌…» [3]
همان‌ طور‌ که‌ در این‌ عبارت‌ مشاهده‌ ‌می‌شود، در نظر میرزا مهدی‌ اصفهانی‌، نفس‌ انسانی‌ در حدّ ذات‌ خود، تاریک‌ و ظلمانی‌ است‌ و مانند یک‌ سایه‌، پیوسته‌ وابسته‌ به‌ غیر است‌ و بالذات‌ فاقد خویشتن‌ خویش‌ به‌ شمار می‌آید. این‌ مسئله‌ نیز مسلّم‌ است‌ که‌ اگر چیزی‌ هویت‌ نداشته‌ باشد، از هر گونه‌ شعور و عقل‌ و فهم‌ و اراده‌ نیز بی‌بهره‌ خواهد بود. این‌ معنی‌ و مضمون‌ در آثار سایر اصحاب‌ تفکیک‌ نیز دیده‌ ‌می‌شود. به‌ طور نمونه‌ در کتاب‌ توحید الامامیة‌ چنین‌ آمده‌ است‌:
«… و حیث‌ أن‌ الروح‌ کما ثبت‌ فی‌ محلّه‌ جسم‌ لطیف‌ مظلم‌ بالذات‌ یملک‌ العلم‌ و العقل‌ و الشعور بالله‌ الذی‌ یملکها …» [4]
به عبارت دیگر، همه‌ی‌ اندیشمندان‌ این‌ مکتب،‌ بدون‌ استثناء، تجرّد نفس‌ را منکرند و معتقدند نفس‌، چیزی‌ جز ماده‌ و جسم‌ نیست‌ و برآنند که‌ مستفاد از اخبار متعدد و منقول‌ از معصومین (علیهم‌السلام)،‌ آن‌ است‌ که‌ نفس‌ ـ که‌ از نظر آنها با قلب‌ و روح‌ به‌ یک‌ معناست‌ ـ جسمی‌ است‌ رقیق‌ و دارای‌ مکان‌ و زمان‌ و فی‌ نفسه‌ مانند سایر اجسام‌، ظلمت‌ و تاریکی‌ بر آن‌ حکمفرماست‌. [ابواب‌ الهدی‌، میرزا مهدی‌ اصفهانی‌، به‌ اهتمام‌ سید محمدباقر نجفی‌ یزدی‌، صفحه‌ی‌ 19]
نفی‌ تجرد نفس‌ و جسمانی‌ دانستن‌ آن‌ به‌ معنی‌ آن‌ است‌ که‌ اوصافی‌ مثل‌ علم‌، ادراک‌، شعور، اختیار و اراده‌ نیز از او سلب‌ گردد. دانشمندان‌ این‌ مکتب،‌ به‌ صراحت،‌ همه‌ی‌ این‌ لوازم‌ را پذیرفته‌ و معتقدند که‌ نفس‌، در‌ حدّ ذاتش‌، ظلمانی‌ است‌ و دارای‌ هیچ‌ یک‌ از کمالات‌ فوق‌ الذکر نیست‌. [بیان‌ الفرقان‌ فی‌ توحید القرآن‌، مجتبی قزوینی‌، جلد‌ 1، صفحه‌ی 58؛ ابواب‌ الهدی‌، میرزا مهدی‌ اصفهانی‌،، به‌ اهتمام‌ سید محمدباقر نجفی‌ یزدی‌، صفحه‌ی‌ 7]
15ـ اصحاب‌ تفکیک‌ هماهنگ‌ با اشاعره،‌ جواهر جهان‌ را بسیط‌ دانسته‌ و ترکیب‌ اجسام‌ را از ماده‌ و صورت،‌ به‌ شدت‌ مورد انکار قرار داده‌اند. مؤسس‌ این‌ مکتب‌ در کتاب‌ «مصباح‌ الهدی‌» این‌ مسئله‌ را مطرح‌ کرده‌ و آن‌ را مردود شمرده‌ است‌. عین‌ عبارت‌ او در این‌ باب‌ چنین‌ است‌:
«… و أن‌ اساس‌ النشأة‌ الأولی‌ و الآخرة‌ علی‌ بساطة‌ الجواهر و أنها غیر مرکبة‌ من‌ الماده‌ و الصورة‌ بل‌ خلق‌ اللّه‌ جل‌ جلاله‌ خلقاً مختلفاً بأغراض‌ و حدود فالمادة‌ و الصورة‌ و الجنس‌ و الفصل،‌ موهومة‌ …» [5]
16ـ بزرگان‌ مکتب‌ تفکیک‌ ادعا دارند که‌ با تحقیقات‌ جامع‌ و دقیق‌ خود، به‌ حقایق‌ اسلام‌ خالص‌ و ناب‌ دست‌ یافته‌اند؛ ولی‌ وقتی‌ به‌ آثار آنان‌ مراجعه‌ می‌کنیم،‌ به‌ آسانی‌ درمی‌یابیم‌ که‌ در بسیاری‌ موارد، به‌ مواضع‌ متکلمان‌ نزدیک‌ شده‌ و سخنان‌ آنها را تکرار کرده‌اند. از باب‌ نمونه‌ می‌توان‌ به‌ مسئله‌ی‌ «وجود ذهنی‌» و تحقیق‌ کلّی‌ اشاره‌ کرد. میرزا مهدی‌ اصفهانی‌ «کلّی‌ طبیعی‌» را نیز مورد انکار قرار داده‌ و به‌ صف‌ «اسم‌گرایان»‌ یا به‌ اصطلاح‌ اندیشمندان‌ غربی «نومینالیست‌»ها پیوسته‌ است‌. انکار کلی‌ طبیعی‌ نیز سابقه‌ی‌ دراز دارد و غالب‌ متکلمان‌ در زمره‌ی‌ انکارکنندگان‌ آن‌ قرار گرفته‌اند. میرزا مهدی‌ اصفهانی‌ با این که‌ در کتاب‌ «ابواب‌ الهدی»‌، کلّی‌ را انکار کرده‌، در برخی‌ دیگر از آثار خود، به‌ تحقیق‌ کلّی‌ اعتراف‌ کرده‌ است‌. او احکام‌ الهی‌ را همانند احکام‌ عقلی،‌ کلی‌ دانسته‌ و به‌ دو مرتبه‌ جعل‌ و تحقّق‌ قائل‌ گشته‌ است‌. یعنی‌ احکام‌ الهی‌، همان‌گونه‌ که‌ در مرتبه‌ی‌ جعل‌ و تشریع‌، کلّی‌ شناخته‌ می‌شوند، در مرتبه‌ی‌ تحقّق‌ نیز کلّی‌ خواهند بود.
17ـ مؤسس‌ مکتب‌ تفکیک‌ در کتاب‌ «ابواب‌ الهدی‌» مسئله‌ای‌ را مطرح‌ کرده‌ که‌ دارای‌ اهمیت‌ بسیار است‌ و بسیاری‌ از موضعگیری‌های‌ فکری‌ او نیز به‌ همین‌ مسئله‌ ارتباط‌ پیدا می‌کند. او با استناد به‌ روایتی‌ که‌ از شیخ‌ مفید نقل‌ می‌کند معتقد است‌ آنچه‌ استاد اعظم (صلّی ‌الله ‌علیه ‌و آله ‌و سلّم) آورده‌اند،‌ از هر جهت‌، جدید و بی‌سابقه‌ است‌ و با هیچ‌ یک‌ از افکار و اندیشه‌های‌ دیگران‌ شباهت‌ ندارد. عین‌ عبارت‌ او در این‌ باب‌ چنین‌ است‌:
«… ان‌ ما جاء به‌ الرسول‌ صلی ‌اللّه‌ علیه‌ و آله‌ امر جدید کما صرّح‌ به‌ ما رواه ‌المفید و هو مخالف‌ للعلوم‌ البشریة‌ …» [6]
وی در مورد این‌ مسئله،‌ آن‌‌چنان‌ با اصرار و تأکید سخن‌ می‌گوید که‌ معتقد است‌ الفاظ‌ و کلماتی‌ که‌ از طریق‌ اسلام‌ به‌ گوش‌ ما می‌رسد، با الفاظ‌ و کلماتی‌ که‌ در فرهنگ‌ بشری‌ مطرح‌ ‌می‌شود، از جهت‌ دلالت‌ بر معنی‌ و موضوعٌ له‌ خود، با یکدیگر تفاوت‌ دارند!
18ـ میرزا مهدی‌ اصفهانی‌ بر روی‌ مسئله‌ی‌ «وجود» نیز تکیه‌ کرده‌ و موضع‌ حکما و فلاسفه‌ را در این‌ باب‌ مورد انتقاد قرار داده‌ است‌. او بر این‌ باور است‌ که‌ اطلاق‌ کلمه‌ی‌ «وجود»، بر خداوند، جایز نیست؛‌ چنان‌ که‌ کلمه‌ی‌ «عدم‌» نیز چون‌ کذب‌ محض‌ است‌ در مورد حق‌ تبارک‌ و تعالی‌ مصداق‌ ندارد. به‌ این‌ ترتیب‌ در نظر او خداوند، نه‌ موجود است‌ و نه‌ معدوم‌. در اینجا ممکن‌ است‌ این‌ اِشکال‌ مطرح‌ گردد که‌ سلب‌ موجود بودن‌ و معدوم‌ بودن‌، مستلزم‌ ارتفاع‌ نقیضین‌ خواهد بود و ارتفاع‌ نقیضین‌ از امور ممتنع‌ شناخته‌ شده‌ است‌. میرزا مهدی‌ به‌ این‌ اِشکال‌ توجه‌ داشته‌ و به‌ آن‌ پاسخ‌ داده‌ است‌. او در مقام‌ پاسخ‌ به‌ این‌ اِشکال‌ می‌گوید: خداوند، مالک‌ و خالق‌ وجود است‌ و بنا بر این‌ در رتبه‌ی‌ وجود قرار نگرفته‌ است‌. به‌ این‌ ترتیب‌ سلبِ «‌موجود بودن»‌ و «معدوم‌ بودن‌» از خداوند، مستلزم‌ «ارتفاع‌ نقیضین‌» نیست‌؛ زیرا از شرایط‌ مسلّم‌ ارتفاع‌ نقیضین‌، اتحاد در رتبه‌ شناخته‌ شده‌ است‌ و خداوند از مرتبه‌ی‌ وجود، بالاتر است‌. بخشی‌ از عبارت‌ وی‌ در این‌ باب‌ چنین‌ است‌:
«… فهو جلّ شأنه‌ لیس‌ بالوجود و لا بالعدم‌ بل‌ هو ربّ الوجود …» [7]
19ـ اساس اختلاف میان فیلسوفان و عرفا با اهل تفکیک، در مفهوم عقل و علم است. دیگر اختلاف نظرها، به نوعی به این مسأله بازگشت دارند. فلاسفه در مبحث علم النفس، عقل را قوه‌ای از قوای نفس می‌دانند که از چهار مرتبه تشکیل ‌می‌شود؛ عقل هیولایی، عقل بالعقل، عقل بالمستفاد و عقل بالملکه. علمی که توسط این قوه‌ی مدرکه به دست می‌آید به صورت تصور و تصدیق است. اهل تفکیک این تفکر را، که مبتنی بر نظریه‌ی معرفتی ارسطوست، «شیطنت و گمراهی» می‌دانند و مدعی هستند نظام معرفتی‌ای که در صدد طرح آن هستند، یعنی مکتب تفکیک، صددرصد دینی بوده و مبتنی بر هیچ یک از نظام‌های فکری و معرفتی بشری نیست. با تأمل در ادعای اینان می‌بینیم مکتب تفکیک، برای نقد نظریه‌ی معرفتی ارسطو، مجبور شده است نظریه‌ی معرفتی افلاطون را بپذیرد، اگر چه خودشان را متوجه یا ملتزم به این مسأله ندانند.
نمی‌توان پذیرفت که مکتب تفکیک دارای نظام معرفتی خاصِ درون دینی، در مواجهه با دعوای کهنه و دیرینه‌ی اهل دیانت، در استفاده از عقل فلسفی و منطق در فهم و تفسیر کلام وحی باشد، بلکه تفکیکیان با بهره‌گیری از مفاهیم فکری افلاطون، تلاش دارند تفسیر عقلانی‌ای از کتاب و سنت ارائه دهند و عقلانیتی از نوع افلاطونی، که البته اسلامی شده باشد، به وجود آورند. چیزی که در این میان، عجیب و غیرواقعی است، ادعای تفکیکیان مبنی بر ارائه‌ی نظام معرفتی درونْ‌دینی است.
نتیجه‌گیری: با توجه به آنچه گذشت، روشن ‌می‌شود که مسائل و موضوعات مطرح‌شده در «مکتب تفکیک»، در حوزه‌ی «معارف و اعتقادات غیر واضح و غیر مسلّم» است و ارتباطی به بحث تربیت اسلامی ندارد، همچنین ارتباطی به احکام و مسائل فقهی ندارد، همچنین ارتباطی به مستحبات و مکروهات ندارد، و در مجموع، ربطی به «واضحات و مسلّمات» اسلام و شیعه ندارد، بلکه در حیطه‌ی «غیر واضحات و غیر مسلّمات»، سخن گفته و عرض اندام می‌کند، و روش «استدلال فلسفی» و «کشف عرفانی» در رسیدن به برخی مسائل اعتقادی را مورد نقد قرار می‌دهد.
به عبارت دیگر، «مکتب تفکیک» یک مکتب فکری است نه یک «نظام تربیتی». پس مقایسه‌ی «منهاج فردوسیان» با آن، از اساس، اشتباه است ولی از آنجا که مؤسس و مروّجان مکتب تفکیک، بر استفاده از منابع خالص و ناب و دستِ اول دینی، یعنی قرآن کریم و روایات معتبر تأکید می‌کنند، هم‌افق و هم‌مدار با نظام تربیتی «منهاج فردوسیان»‌ انگاشته شده است.
پس مهم‌ترین نقطه‌ی افتراق «منهاج فردوسیان» با «مکتب تفکیک» این است که «منهاج فردوسیان» نظام تربیتی برای رسیدن به کمال و سعادت است ولی «مکتب تفکیک» نگرشی خاص در مقابل برخی آموزه‌های فلسفه و عرفان است. اما نقطه‌ی اشتراک «منهاج فردوسیان» با «مکتب تفکیک»، در اصرار بر استفاده از قرآن و روایات، به صورت خالص و بدون دستبرد آموزه‌های بشری است.

…………………………………….
[1] توحید الامامیة‌، ملکی میانجی، صفحه‌ی‌ 21. ترجمه: عقل در کتاب و سنت، آن نور صریحی است که خدای سبحان بر ارواح انسانی افاضه می‌کند و آن خودش ظاهر است و غیرش را روشن می‌سازد و آن، حجت الهی است، ذاتش معصوم است، خطایش محال است و مایه‌ی استواری دلیل است و آن، ملاک [آمدن] تکلیف و پاداش و کیفر است … و به وسیله‌ی آن، نیکویی از زشتی بازشناخته می‌شود …
[2] توحید الامامیة‌، ملکی میانجی، صفحه‌ی‌ 45. ترجمه: فرق بین آن دو [یعنی بین عقل و علم] ـ با این که هر دوی آنها، کشف ذاتی مصون و معصوم است، همانا به حسب چیزی است که بدان تعلق گرفته است. پس همانا عنایت در متعلَّق عقل، پابند بودن و مانع شدنش از انجام دادن کارهای مرجوح است … به خلاف علم حقیقی که این عنایت در آن نیست.
[3] ابواب‌ الهدی‌، میرزا مهدی‌ اصفهانی‌، صفحه‌ی‌ 7. ترجمه: نفس، چیزی است قائم به غیر و تاریک در ذات، پدیدآمده و باقی و آن، خودش برای خودش نایاب است مانند سایه از این جهت که چیزی قائم به غیر خودش است و نور خارجی ندارد، پس آن از حیث ذاتش، عین نور نیست، مرادم نور شعور و عقل و علم و فهم و زندگانی و توانایی است، پس آن از حیث ذاتش مشیتی ندارد بلکه آن نورهای قدسی خارج از حقیقت آن است.
[4] توحید الامامیة‌، ملکی میانجی، صفحه‌ی‌ 18. ترجمه: و از آن جهت که روح ـ همان طور که در محلش ثابت شد ـ جسمی لطیف و تاریک بالذات است که مالک علم و عقل و شعور است به خدایی که مالک آن است.
[5] مصباح‌ الهدی‌، میرزا مهدی‌ اصفهانی‌، به اهتمام سید محمد باقر نجفی یزدی، صفحه‌ی‌ 67. ترجمه: همانا اساس دنیا و آخرت بر بسیط بودن جوهرهاست و آن، غیر ترکیب‌شده از ماده و صورت است بلکه خدای جل جلاله، آفریدگان مختلفی برای هدف‌ها و مرزهایی آفرید، پس ماده و صورت و جنس و فصل، وهمی است.
[6] مصباح‌ الهدی‌، میرزا مهدی‌ اصفهانی‌، به اهتمام سید محمد باقر نجفی یزدی، صفحه‌ی‌ 89. ترجمه: همانا آنچه پیامبر ـ که درود خدا بر او و خاندانش باد ـ آورده، امر جدیدی است، همچنان که در آنچه مفید روایت کرده، تصریح شده است و آن، مخالف علوم بشری است.
[7] مصباح‌ الهدی‌، میرزا مهدی‌ اصفهانی‌، به اهتمام سید محمد باقر نجفی یزدی، صفحه‌ی‌ 39. ترجمه: پس او ـ که شأنش بلند باد ـ نه وجود است و نه عدم، بلکه او پروردگار وجود است.

سؤال: «منهاج فردوسیان» چه نقاط اختلافی با «شیخیه» دارد؟

جواب: مهم‏ترین موارد اختلاف منهاج فردوسیان با شیخیه عبارت است از:
1. شیخی می‌گوید: معاد، روحانی است و هر انسان با نوعی جسم لطیف که از آن به «هور قلیایی» تعبیر می‏شود، محشور می‌گردد.
منهاجی می‌گوید: معاد، جسمانی است.
2. شیخی می‌گوید: پیامبر اکرم (صلّی ‌الله ‌علیه ‌و آله ‌و سلّم) در سفر معراج، در هر فلکی از افلاک، جسمی متناسب با جرم و جسم آن فلک بر خود می‏گرفتند تا خرق و التیامی لازم نیاید و ورود در افلاک مختلف برای بدن ظاهری و جسمانی ایشان، مشکل ایجاد نکند.
منهاجی می‌گوید: این مطلب، ثمره‌ی عملی ندارد و بیان روشنی به ما نرسیده است.
3. شیخی می‌گوید: اصول دین، منحصر در چهار اصلِ «توحید»، «نبوت»، «امامت» و «رکن رابع» است.
منهاجی می‌گوید: اصول دین، بیش از پنجاه اصل است. (که از آن به «قواعد نظری پایه» تعبیر می‌کند)
4. شیخی می‌گوید: امام عصر (ارواحنا فداه) در عالَمی غیر از این عالَم مادی، سکونت دارند و از آنجا، بر همه‌ی جهان، حکم‏فرمایی و حکم‏رانی می‌کنند و روزی که خدا به ایشان اجازه دهد در این عالم، ظاهر خواهند شد و عالم را پر از عدل و داد خواهند کرد.
منهاجی می‌گوید: آن حضرت با قالب جسمانی، بر روی زمین و در میان مردم، ولی به صورت ناشناس، روزگار می‏گذرانند.
5. شیخی می‌گوید: تمام ضمیرهایی که در قرآن کریم برای خدای تعالی ذکر شده است به پیامبر و ائمه اطهار (علیهم‌السلام) بر می‏‌گردد نه به خدا؛ زیرا خداوند متعال مورد اشاره قرار نمی‏‌گیرد. همچنین تمام صفات الهی به معصومین (علیهم‌السلام) بر می‏گردد.
منهاجی می‌گوید: این نظر، پیمودن راه غلو و قائل شدنِ ربوبیت برای آن حضرات (علیهم‌السلام) و مردود است.

سؤال: «منهاج فردوسیان» چه نقاط اشتراک و افتراقی با «اخباری‌گری» دارد؟

جواب: برخی ناآشنایان با منهاج فردوسیان و بی‌اطلاعان از مبانی اخباری‌ها، به صرف این که هر دو، به روایات رسیده از رسول خدا (صلی ‌الله ‌علیه ‌و آله ‌و سلم) و ائمه‌ی طاهرین (علیهم‌السلام) اهتمام ویژه و دلبستگی خاصی دارند، این دو را یک‌سو و یک‌افق میدانند؛ در حالی که چنین نیست و در یک نتیجه‌گیری کلی باید گفت: نقاط افتراقشان از نقاط اشتراکشان بیشتر است‌. اکنون به بررسی تفصیلی نقاط اشتراک و افتراق میپ‌ردازیم و امیدواریم مقایسه‌ی مهم‏ترین عقیده‏‌های اخباریان و باورهای عمده و ریشه‏‌ای آنان با نظرات منهاج فردوسیان، نقاط اشتراک و افتراق منهاج فردوسیان با اخباریگری را به روشنی مشخص نماید‌.
البته نکته‌ی حائز اهمیت این است که اخباریان به دو گروه افراطی و معتدل تقسیم میشوند‌. لذا آنچه در پی می‌آید، الزماً نظر تمام منسوبین به این گرایش فکری نیست، اما اجمالاً این نظرات، در بین اخباریان، مطرح شده و دارای طرفدار است که عبارتند از:
1‌. اخباری میگوید: روش اجتهادی فقهای شیعه باطل است و برای خود، روش استنباط دیگری دارد‌.
منهاجی میگوید: اجتهاد فقهای معظم (معروف به اصولیون) صحیح است ولی باید در زمانِ نبودن قانون در منهاج فردوسیان، به استفتاء از فقیه جامع الشرایط روی آورد و مراجعه‌ی ابتدایی به رسالههای توضیح المسائل، موجب سردرگمی و حیرانی مراجعه کننده‌ی عامی خواهد بود‌.
2‌. اخباری میگوید: «عقل» و «اجماع» در استنباط احکام الهی، ناکارآمد است‌.
منهاجی میگوید: از عقل و اجماع در استجماع قاعده‌ها و قانون‌های منهاج فردوسیان استفاده نشده است‌.
3‌. اخباری میگوید: تقلید در فروع دین باطل است و در این زمینه، علمایی که تقلید را باور دارند منحرف هستند و نیابت عامه‏‌ی آنان مورد پذیرش نیست‌.
منهاجی میگوید: تقلید در واضحات و مسلّمات دین، مستند عقلی و نقلی ندارد ولی در مسائل پیچیده و مشکل، حکم عقل سلیم بر مراجعه به کارشناس دینی (فقیه) است‌.
4‌. اخباری میگوید: تقلید از اعلم، خلاف دین، ساختگی، دروغ و بدعت است‌.
منهاجی میگوید: در موضوعاتی که قانونی در منهاج فردوسیان نداریم، عقل سلیم حکم می‌کند تا از نخبه‌ترین و زبده‌ترین کارشناسان فن، یعنی اعلم علمای دینی، استفتاء (پرس و جو) نماییم‌.
5‌. اخباری میگوید: تحصیل علوم اسلامی اتلاف وقت و گمراهی است و این دانش‏ها رقیب کتاب و سنت است، در حالی که دین، امری آسان است و فهم آن به چنین دانش‏‌هایی نیازی ندارد‌.
منهاجی میگوید: تحصیل علوم اسلامی (مانند طب اسلامی، نجوم اسلامی، تاریخ اسلام و‌ … ) اگر با نیت خالص و هدف خدمت به دین خدا و بندگانش نباشد، نقشی در رساندن منهاجی به کمال و سعادت ندارد‌.
6‌. اخباری میگوید: اصول فقه هیچ‏گونه فایده‏ی علمی ندارد، تمامی آن ساخته‏ی عالمان فلسفی است و علمی دینی به شمار نمی‌‏رود‌. اصولیان در واقع پیرو قیاس، استحسان و مصالح مرسله هستند تا پیرو دین‌.
منهاجی میگوید: فراگرفتن علم اصول فقه، به خودی خود، نقشی در تکامل و سعادت ندارد‌. مگر این که ابزار دست فقیه متبحر برای استنباط احکام الهی قرار گیرد‌.
7‌. اخباری میگوید: تحصیل فلسفه و دروس معقول هر قدر و برای هر کس که باشد حرام است‌. معقولات از فلاسفه‏‌ی یونان رواج یافته است و به عنوان رقیب سرسخت دین مطرح می‌شود‌.
منهاجی میگوید: تحصیل فلسفه و دروس معقول، نقشی در کمال و سعادت انسان ندارد ولی اگر در راه الزام خصم مورد استفاده قرار گیرد و (بنا بر ادعای برخی) بتوان کسی را با آن به جانب دین حنیف و مکتب شریف، هدایت نمود، ارزشمند است‌.
8‌. اخباری میگوید: تحصیل معاش برای عالمان همانند دیگران از واجبات عینی است و به همین علت، کار کردن در ضمن تحصیل، برای علما واجب است‌.
منهاجی میگوید: هم تحصیل معاش و هم تحصیل علمی که مقدمه‌ی نشر و هدایت باشد، مورد سفارش شرع انور است‌. اگر کسی بتواند جمع کند، اولی است و اگر ممکن نبود، بنا بر استعدادش عمل نماید؛ یعنی به دقت در حالات خود بنگرد که بیشتر میل به تحصیل معاش دارد یا تحصیل و نشر علم دین، سپس همان را برگزیند‌.
9‌. اخباری میگوید: هرگونه امرار معاش از مصارف دینی؛ مانند: خمس، سهم مبارک امام، زکات و بیت‏المال برای عالمان حرام است؛ خواه مورد مصرف آن امری واجب باشد یا مستحب‌.
منهاجی میگوید: استفاده‌ی بلاعوض منهاجی از سهم مبارک امام و بیت المال، همچنین استفاده از زکات و سهم سادات، اگر شرایط دریافتش را نداشته باشد، بلاشک ممنوع و مانع رسیدن به کمال و سعادت است‌. اما تحصیل علمی که مقدمه‌ی نشر معارف الهیه باشد، عوض کاملی محسوب ‌می‌شود‌.
10‌. اخباری میگوید: اصل اباحه (فرض جایز بودن هر کاری تا زمانی که دلیلی بر ممنوعیت آن نباشد) حجت نیست‌.
منهاجی میگوید: انجام تمام کارهایی که نهیی از شارع مقدس ندارد، جایز است و ضرری به کمال و سعادت نمی‌زند‌.
11‌. اخباری میگوید: خمس و سهم مبارک امام (علیه ‏السلام) برای همه‏ی شیعیان، مباح است و پرداخت آن به سادات و عالمان، زاید است‌.
منهاجی میگوید: با توجه به دستور صریح قرآن و ردّ این نظریه توسط بزرگان فقها، احتیاط در پرداخت سهمین است‌.
12‌. اخباری میگوید: کسی غیر از حضرات معصومین (علیهم‌السلام) حق رجوع و استفاده و استنباط از آیات قرآن را ندارد، بلکه باید برای فهم قرآن از اخبار امامان (علیهم‌السلام) مدد جست و به وسیله‌ی روایات، قرآن فهمیده می‌شود، زیرا روایاتی داریم که تفسیر به رأی را ممنوع کرده‌اند‌.
منهاجی میگوید: ظواهر امر و نهی‌های قرآن کریم، حتی اگر روایتی در تفسیرش نداشته باشیم، حجت است و باید در عمل، مراعات گردد‌.
13‌. اخباری میگوید: قرآن مجید و کتاب آسمانی اسلام همانند دیگر کتاب‏‌های آسمانی تحریف شده است‌.
منهاجی میگوید: تحریف به معنی زیاد شدن در قرآن کریم، به اجماع فریقین، مردود است ولی در تحریف به معنی نقصان یا تبدیل اعراب، توقف میکنیم‌.
14‌. اخباری میگوید: تقیه برای هرکس و در هرجا لازم است و در زیر لوای آن، قعود بر قیام ترجیح دارد، مگر انتقاد بر عالمان شیعه؛ آن هم تا جایی که برای دین، زیانی نداشته باشد‌.
منهاجی میگوید: تقیه همچون سپری در شرایط سخت برای حفظ جان و مال شیعیان است، پس به حکم عقل سلیم، هر وقت شرایط سخت بر طرف گردد، تقیه بی‌معنی خواهد بود‌.
15‌. اخباری میگوید: شهادت بر ولایت امیرمؤمنان علی (علیه‌‏السلام) در اذان و اقامه‌‏ی نماز، حرام و بدعت است‌.
منهاجی میگوید: به دلیل نبودن آیه یا روایتی دال بر گفتن شهادت ثالثه در اذان و اقامه، و با توجه به این که در گفتتنش شبهه‌ی بدعت وجود دارد، از باب احتیاط (و بدون این که حرام بدانیم) نمی‌گوییم‌.
16‌. اخباری میگوید: تقلید از مجتهد جامع الشرایطی که مُرده است، جایز است‌. (به خلاف اصولی که تقلید ابتدایی از میت را حرام می‌داند و میگوید اجتهاد او با مرگش زایل شده است)
منهاجی میگوید: در عمل به حد احتیاط فتاوا، لازم است فتوای مجتهد جامع الشرایط معاصر وفات یافته را هم مد نظر داشت و حق، با مردن مجتهد اعلم، تغییر نمی‌یابد‌.
17‌. اخباری میگوید: نماز جمعه حتی در پناه طاغوت، واجب و ترک آن، حرام و مخالف حکم صریح قرآن کریم است‌.
منهاجی میگوید: رفتن به نماز جمعه (بدون این که واجب بدانیم) عمل به سفارش قرآن و روایات این باب است‌.
18‌. اخباری میگوید: اخبار کتب چهارگانه (اصول کافی، تهذیب، استبصار و من لایحضره الفقیه)، قطعی الصدور است یعنی همه‌ی آنها بدون استثناء از معصوم صادر شده است‌. بنابراین احتیاج به علم رجال نداریم‌.
منهاجی میگوید: روایات این چهار کتاب، بسیار معتبر است ولی احتیاط، حکم می‌کند فقط روایاتی از این کتابها که دارای تواتر معنوی است، مبنای استجماع قوانین عملی طبقات اول تا ششم قرار گیرد و روایات آحاد آن، مبنای قوانین مراحل هفتم تا دهم باشد‌.
19‌. اخباری میگوید: عالمان اصولی، اهل دنیا هستند و فساد اخلاق، حسد و سیاست‌بازی دارند‌.
منهاجی میگوید: برتری انسانها در نزد خدای متعال، به نوع نگرش علمی آنان نیست بلکه به داشتن ملکات اخلاقی و تقوای عملی است‌. پس هر کس، با هر سطح سواد و معلومات، که از این امور حقیقی، بهره‌ی بیشتری برده باشد، درجه‌اش بالاتر و مقامش والاتر خواهد بود‌.
20‌. اخباری میگوید: خبر واحد، به علت این که مفید قطع و یقین نیست، حجت نیست‌.
منهاجی میگوید: از اخبار آحادی که در کتابهای معتبر، از مؤلفین معتبر شیعه آمده باشد، در استجماع قوانین مراحل هفتم تا دهم استفاده ‌می‌شود‌.
21‌. اخباری می‌گوید: شخص مکلف به مجرد شنیدن آیه‌ای یا حدیثی به ادعای این که منظور را فهمیده‌ام، می‌تواند به آن عمل کند‌.
منهاجی می‌گوید: مراجعه‌ی مستقیم غیر متخصصین به فرامین آیات و روایات و رعایت آنها، خطرات بسیار دارد و موجب گمراهی خواهد بود‌.
این مختصر فقط به بیان اجمالی دیدگاههای منهاج فردوسیان و اخباریگری اختصاص یافت تا بیننده‌ی بصیر، خود بتواند نقاط اشتراک و افتراق این دو نگرش را دریابد، و بیان دلایل هر کدام، نیازمند مجال وسیعتری است‌.

سؤال: آیا از بین رفتن روایات زیاد، ضرری به کامل بودن منهاج فردوسیان نمی‌زند؟

تفصیل سؤال: با توجه به گذشت بیش از هزار سال از عصر حضور و کتاب‌سوزی‌ها، حدیث‌سوزی‌ها، محدث‌کُشی‌ها، غربت و مخفی بودن شیعه در اعصار مختلف و عوامل دیگری که موجب شده تمام آموزه‌های روایی به دست ما نرسد، آیا می‌توان منهاج فردوسیان را کامل دانست؟

جواب: در این که آموزه‌های روایی شیعه به دست ما رسیده یا نرسیده، سه فرضیه قابل طرح است، بدین ترتیب:

فرضیه‌ی اول: آنچه از روایات شریفه به ما رسیده، تمام آن چیزی است که از سوی رسول اعظم (صلّی ‌الله ‌علیه ‌و آله ‌و سلّم) و استادان معظم منهاج فردوسیان (علیهم السلام) صادر شده است و آنچه از بین رفته، رونوشت‌ها و مکرّرات بوده؛ ولی اصل دستورات، تماماً اکنون موجود است و در دسترس ما قرار دارد.

نتیجه‌ی پذیرش این فرضیه:‌ اعتقاد یافتن به قواعد نظری منهاج فردوسیان و عمل کردن به قوانین عملی منهاج فردوسیان،‌ راهی استوار برای رسیدن به کمال و سعادت است. باید به قواعد نظری آن معتقد شد و قوانین عملی‌اش را مراعات نمود تا به سر منزل مقصود رسید.

فرضیه‌ی دوم:‌ آنچه به ما رسیده،‌ تمام آن ‌چیزی نیست که خدای تعالی توسط رسول اعظم (صلّی ‌الله ‌علیه ‌و آله ‌و سلّم) و جانشینان آن بزرگوار (علیهم‌ السلام) برای هدایت بشر فرو فرستاده است؛ ولی وعده داده اگر کسی به مقدار موجود، معتقد شود و عمل نماید،‌ علم به چیزهایی که در سعادت او نقش دارد را به او خواهد داد تا با عمل به علم جدیدش بتواند به کمال و سعادت برسد.
رسول خدا (صلّی ‌الله ‌علیه ‌و آله ‌و سلّم) فرمودند:‌
«مَنْ عَمِلَ بِمَا یَعْلَمُ وَرَّثَهُ اللهُ عِلْمَ مَا لَمْ یَعْلَمْ» [الخرائج‏ و الجرائح، راوندی، جلد 3، صفحه‌ی 1058؛ الفصول ‏المختارة، شیخ مفید، صفحه‌ی 107]
ترجمه: هر کس به آنچه می‌داند عمل کند، خدای تعالی علم آنچه نمی‌داند را به او خواهد آموخت.
و امام صادق (علیه‌السلام) فرمودند:
«مَنْ عَمِلَ بِمَا عَلِمَ کُفِی مَا لَمْ یَعْلَمْ» [أعلام‏ الدین، دیلمی، صفحه‌ی 389؛ التوحید، شیخ صدوق، صفحه‌ی 416؛ ثواب ‏الاعمال و عقاب الاعمال، شیخ صدوق، صفحه‌ی 133؛ مشکاة الأنوار، طبرسی، صفحه‌ی 139؛ وسائل ‏الشیعة، شیخ حر عاملی، جلد 27، صفحه‌ی 16]
ترجمه: هر کس به آنچه می‌داند عمل کند، از آنچه نمی‌داند کفایت می‌شود.

نتیجه‌ی پذیرش این فرضیه‌: اگر کسی صادقانه به آنچه در منهاج فردوسیان آمده، معتقد شده و عمل نماید، خدای تعالی آنچه نمی‌داند و در منهاج فردوسیان نیست ولی در کمال و سعادتش نقش دارد را از راه‌های معتبر و مورد اطمینان به او خواهد آموخت تا عمل کند و برسد به آنجا که باید برسد.

فرضیه‌ی سوم: آنچه به ما رسیده، تمام آنچه از سوی خدای تعالی بر رسول اعظم (صلّی ‌الله ‌علیه ‌و آله ‌و سلّم) نازل شده نیست؛ ولی هر کس به همین مقداری که رسیده، معتقد شده و عمل نماید،‌ خدای تعالی از فضل عظیم خود، او را به درجه‌ای عالی می‌رساند؛ چون از نیت او مطلع است که اگر اعتقاداتِ از بین رفته به او می‌رسید،‌ به ‌راحتی معتقد می‌شد و اگر احکام از بین رفته به او می‌رسید، با ‌طیب خاطر انجام ‌می‌داد؛ لذا به احترام نیتش که بالاتر از عملش است،‌ او را به آنجا که باید برسد، می‌رساند.
استاد اعظم (صلّی ‌الله ‌علیه ‌و آله ‌و سلّم) در اهمیت نیت می‌فرمایند:
«نِیَّةُ المُؤْمِنِ خَیرٌ مِنْ عَمَلِهِ» [کافی، محدث کلینی، جلد 2، صفحه‌ی 84؛ تهذیب ‏الأحکام، شیخ طوسی، جلد 4، صفحه‌ی 141؛ استبصار، شیخ طوسی، جلد 2، صفحه‌ی 60]
ترجمه: نیت مؤمن از عملش بهتر است.
همچنین می‌فرمایند:
«بِالنِّیاتِ خُلِّدَ أَهْلُ الجَنَّةِ فِی الجَنَّةِ وَ أَهْلُ النَّارِ فِی النَّارِ» [مستدرک ‏الوسائل، محدث نوری، جلد 1، صفحه‌ی 95، نقلاً عن الصدوق فی الهدایه]
ترجمه: اهل بهشت و اهل جهنم به خاطر نیتی [که بر ادامه‌ی طاعت یا معصیت داشتند] مستحق جاودانگی در بهشت یا جهنم شدند.

نتیجه‌ی پذیرش این فرضیه:‌ اگر کسی با نیت صادق و عزم راسخ به قواعد نظری منهاج فردوسیان معتقد شده و قوانین عملی منهاج فردوسیان را مراعات نماید، خدای تعالی او را از فضلش به درجه‌ی صدرنشینان عوالم قُرب خواهد رسانید و نیت صادقش،‌ جبران عمل ناقصش خواهد کرد، همان نقصی که به خاطر نرسیدن معارف دینی، حادث شده است.
اگر یکی از این سه فرضیه را نپذیریم، مجبور به پذیرش یکی از این دو راه هستیم:

راه اول: چون بشر امروزی دسترسی به شخص رسول و امام ندارد، از سویی قسمتی از آموزه‌های تربیتی اسلام از بین رفته است، باید خدای متعال ـ بر طبق قاعده‌ی لطف ـ پیامبر جدیدی با اعتقادات و احکامی که از بین رفته مبعوث نماید تا برنامه‌ی صحیح،‌ کامل و جامع تربیت را ارائه کند. اگر پیامبر جدیدی مبعوث نشود، به متأخرین ظلم شده، چون از برخی معارفی که متقدمین برخوردار بوده‌اند،‌ محروم شده‌اند.
تالی فاسد این قضیه، نقض رکن رکین «خاتمیت» است. فالتالی فاسدٌ و المقدم مثله.

راه دوم: اهل تفکر [فلاسفه] یا اهل مکاشفه [عرفا و صوفیه] باید با استحسانات ذهنی یا ذوقی، اعتقادات نظری و دستورات عملی را تکمیل کنند.
تالی فاسد این قضیه، علاوه بر این که حجیّت شرعی ندارد، این است که هیچگاه در عالم واقع، اتفاق نخواهد افتاد. یعنی با توجه به دعوای عمیق فلاسفه و عرفا از سویی؛ و اختلافات فاحش خود فلاسفه با یکدیگر و اهل کشف و ذوق با خودشان از سوی دیگر، امکان ارائه‌ی تکمله‌ای واحد و یک‌دست بر آنچه از دین ـ که از بین رفته ـ عملی نیست.

نتیجه‌ی نهایی‌ای که از این جواب می‌توان گرفت این است که باید به یکی از سه فرضیه‌ی مطرح شده معتقد شد و انکار هر سه، توالی فاسد متعدد دارد و اعتراف به هر یک از سه فرضیه،‌ «منهاج فردوسیان»‌ را نتیجه می‌دهد.

سؤال: چرا بعضی مذهبی‌ها بر عرضه‌ی منهاج فردوسیان اعتراض دارند؟

جواب: اشکال‌کنندگان بر عرضه‌ی هر چیزی، از جلمه بر عرضه‌ی نظام جامع تربیتی منهاج فردوسیان، یک وجه مشترک دارند و آن، «خواهان نبودن»‌ است. به عبارت ساده، هر گاه و در هر جا با کسی مواجه شدید که بر عرضه‌ی چیزی اشکال می‌کند، مطمئن باشید که اشکال‌کننده، «خواهان» آن چیز نیست.
به عنوان مثال، شخصی در یکی از صفحاتش در شبکه‌ی جهانی اینترنت، نوشته بود: «آخوند چه فایده‌ای دارد؟» سپس مشاغل مختلفی را برشمرده و برای هر کدام، فایده‌ای اجتماعی بیان کرده و چنین نتیجه گرفته بود که «نهاد روحانیت» یک نهاد تشریفاتی و به تعبیر نادرست او، «مفت‌خور» است. یعنی فقط روحانیت هستند که بدون انجام کار مفید در جامعه، از حقوق و مزایای شهروندی برخوردار می‌شوند و مانند افراد مفید جامعه، محترم شمرده می‌شوند!
رمز اصلی این اشکال و نقص اساسی اشکال‌کننده، غیر مذهبی بودنش است. او خواهان این نیست که دین داشته باشد و در سایه‌ی دین،‌ دنیایش را چنان تنظیم کند که آخرتی خوب و آباد داشته باشد. همچنان که غیرمذهبی‌ها معتقدند مفیدترین قشر جامعه، طبیبان جسم هستند، مذهبی‌ها معتقدند که مفید‌ترین اقشار جامعه، طبیبان روح هستند.
پس اگر کسی «خواهان» دینداری باشد، هیچگاه به ذهنش نمی‌رسد که نهاد روحانیت و مرجعیت شیعه، نهاد تشریفاتی و بی‌خاصیتی است که بود و نبودش هیچ تأثیری در بهبود وضعیت انسان‌ها ندارد. بلکه بر عکس،‌ معتقد می‌شود که جامعه‌ی بدون روحانی، مانند جامعه‌ی بدون پزشک است و حتی بدتر؛ زیرا با جسم بیمار می‌شود مدارا کرد و به کمال رسید، ولی با روح بیمار نمی‌شود تکامل یافت و درجات عالیه‌ی بهشت را کسب کرد.
مثال دیگر: جوانی به زیاد بودن مساجد در سطح شهر، اعتراض داشت و اشکال می‌کرد. می‌گفت: به جای این که در هر محله‌ای یک مسجد درست می‌کنند، یک پارک همراه با وسایل سرگرمی یا سالن ورزشی همراه با تجهیزات ورزشی بسازند، تا جوانان یک محله،‌ مجبور نباشند برای تفریح و ورزش و سرگرمی، به محله‌های دیگر شهر بروند!
راز اصلی این اشکال، در این است که این جوان، «خواهان» نماز جماعت نیست. یعنی یا نماز نمی‌خواند و یا اگر نماز می‌خواند، مقید به حضور در نماز جماعت نیست؛ و الا می‌دانست که برای اقامه‌ی نماز جماعت، نمی‌شود از پیاده‌رو و حاشیه‌ی خیابان و پارک و پارکینگ استفاده کرد و حتماً باید محل مخصوصی داشته باشد که پاک و آرام و آراسته باشد.
مثال دیگر: وقتی شخصی به وجود مغازه‌هایی که دخانیات عرضه می‌کنند، اشکال می‌کند و از زیاد شدن اینگونه مغازه‌ها شکایت و اعتراض دارد، برای این است که «خواهان» دود و دم نیست؛ و الّا اهل دود، دوست دارند در هر کوچه و هر محله، چندین مغازه‌ی عرضه‌ی سیگار و تنباکو و زغال و تُنگ و شیلنگ و بافور و منقل و انبر و سایر لوازم جانبی باشد تا مجبور نباشند برای تهیه‌ی آن،‌ از این محله و کوچه، به محله‌ی دیگر و کوچه‌ی دیگر بروند. پس راز اصلی اشکال این شخص بر سیگارفروش، «خواهان» نبودن اوست.
و اما اشکال‌کنندگان بر عرضه‌ی نظام جامع تربیتی منهاج فردوسیان نیز همین راز، در اشکالشان نهفته است. رمزش این است که اینان «خواهان» تکامل نیستند و گرنه برای تکامل، حتماً به دنبال استاد و برنامه می‌گشتند. «خواهان» نیستند وگرنه حتماً به بساط صوفیه سری می‌زدند و حتماً زندگینامه‌ی عرفا را می‌خواندند. کسانی که عمری را با خیال آسوده طی کرده و در جستجوی برنامه‌ی تکامل از این درس اخلاق به آن درس اخلاق و از نزد این عالم دینی به نزد آن عالم دینی نرفته‌اند، معلوم می‌شود «خواهان» تکامل نیستند.
البته نکته‌ی بسیار جالب این است که تمام اشکال‌کنندگان بر عرضه‌ی نظام جامع تربیتی منهاج فردوسیان، از قشر مذهبی هستند. البته مذهبی‌هایی که به کلیات دینی، قانع شده و همان را کافی می‌شمارند. اینان هر چند در ظاهر، مذهبی شمرده می‌شوند، ولی در باطن، نسبت به طی مدارج تکامل و سعادت، حالت ایستایی دارند. یعنی موجودات منجمدی هستند که شور طلب و آتش کمال‌خواهی در جانشان نیست.
اینان با اشک‌های داغ نیمه‌شب و التماس‌های پرحرارت به حضرت ربوبیت و توسلات سوزناک به حضرات معصومین (علیهم‌السلام) برای رسیدن به استاد کامل و برنامه‌ی تکاملی، بیگانه هستند.
اینان همانند مرغان خانگی، همین که ظرف آب و ته‌مانده‌ی سفره و کناره‌های نان برایشان بگذارند، قانعند و روزگارشان تأمین است. مرغان خانگی همچون پرندگانی نیستند که علاوه بر آب و غذا، نیاز به «پرواز» و «اوج‌گیری» دارند.
پس، همچنان که مرغان به پرنده و چرنده تقسیم می‌شوند، مذهبی‌ها نیز به حداکثری و حداقلی تقسیم می‌شوند. مذهبی‌های حداکثری، آنانی هستند که شور و شوق خاصی در دلشان احساس می‌کنند که کلیات گفته‌شده بر فراز منابر، آنان را اشباع نمی‌کند. آنان در صدد دست یافتن به مغزای دین و اصلاح نیت و اخلاص عمل بر طبق آن هستند تا به بلندای عالم هستی برپرند.
اما مذهبی‌های حداقلی، آنانی هستند که به نرفتن به جهنم و رسیدن به اول طبقه از بهشت هم راضی هستند. البته اینان در عمل، چنان رفتار می‌کنند که نجاتشان از جهنم و ورودشان به بهشت، باید به مدد شفاعت باشد و امیدی به دیدگاه‌های پیراسته و اعمال آراسته‌شان نیست.
در پایان به مبلغان منهاج فردوسیان (کثر الله امثالهم) توصیه می‌شود از جدل با اشکال‌کنندگان بر عرضه‌ی این نظام تربیتی، بپرهیزند.
البته بین سؤال‌کننده و اشکال‌کننده، فرق است. آن کس که نمی‌داند ولی عناد و لجاجی ندارد، سؤال می‌پرسد و جواب می‌گیرد و خوشحال و شادمان از این که پاسخ خود را یافته، شکرگزار است؛ ولی کسی که اشکال می‌کند، همواره متهم به «خواهان نبودن» است.
مبلّغ منهاج فردوسیان همواره باید به این نکته‌ی کلیدی توجه داشته باشد که اشکال‌کننده، خواهان رسیدن به کمال و سعادت نیست و درد «طلب» ندارد و گرنه به جای مطرح کردن اشکالات سطحی و بی‌ثمر، داروی درد خود را بر می‌داشت و شاد و تشکر‌کنان می‌رفت و یک عمر، دعاگوی مبلّغ منهاج فردوسیان می‌بود.

سؤال: آیا برای «تأیید» و «نقد» منهاج فردوسیان، باید مقدمات دوازده‌گانه‌ی علمیّه را قبول داشت؟

جواب: قطعاً باید برای «ورود»، «تأیید» و نیز «نقد» نظام جامع تربیتی منهاج فردوسیان، مقدمات دوازده‌گانه‌ی علمیّه را پذیرفت.
مثلاً کسانی که مقدمه‌ی دوازدهم را قبول نداشته باشند، اشکال خواهند کرد که منهاج فردوسیان، پیامی برای تمام مردم جهان ندارد.

سؤال: برای ارزیابی «منهاج فردوسیان»، چه پایه‌ای از علم باید داشت؟

جواب: برای ارزیابی «منهاج فردوسیان»، باید آشنا به منابع معتبر روایی بود و قدرت تشخیص حدیث معتبر از غیر معتبر داشت. پس هر کسی، حتی اگر در لباس روحانیت باشد و درس حوزه خوانده باشد، هر گاه تسلطی بر منابع روایی و قدرتی بر تشخیص روایت معتبر از غیر معتبر نداشته باشد، صلاحیت اظهار نظر در مورد قوانین عملی و قواعد نظری منهاج فردوسیان ندارد.

سؤال: چرا حوزویان نمی‌توانند اشکال درستی از «منهاج فردوسیان» بگیرند؟

جواب: منهاج فردوسیان، مجموعه‌ای از واضحات و مسلّمات قرآن کریم و روایات معتبر ائمه‌ی طاهرین (علیهم السلام) است. اگر کسی بتواند منهاج فردوسیان را رد کند، آیات قرآن و روایات معتبر را رد کرده است.

سؤال: چرا روحانیون شیعه‌ی اثنی‌عشری با منهاج فردوسیان مخالفت می‌کنند؟

جواب: اینگونه نیست که تمام روحانیت شیعه‌ی اثنی‌عشری با منهاج فردوسیان مخالف باشند، بلکه باید روحانیون را به سه دسته تقسیم کرد؛

دسته‌ی اول: آنانی هستند که بهره‌یشان از روحانیت و علوم حوزوی، همان عبا و عمامه بوده ولی در حقیقت، هم‌سنگ غیر حوزویان و حتی از برخی عوام مردم، عوام‌تر و سطحی‌نگرتر هستند. اینان بدون آشنا بودن با قواعد نظری و قوانین عملی منهاج فردوسیان و فقط به حکم احساسات خود، مخالفت می‌کنند. قضاوت سطحی و خالی از منطق و استدلال اینان، ارزشی در نزد ارباب خرد ندارد.

دسته‌ی دوم: روحانیونی هستند که خود، بدون نظام، رشد کرده و می‌خواهند تا دیگران نیز بدون نظام و سامان در امور تربیتی باشند. اینان اساساً اعتقادی به طی مدارج کمال به صورت مرحله به مرحله ندارند. از سوی دیگر،‌ توجه اقشار متدیّن به نظام تربیتی را موجبِ از رواج افتادن سکه‌ی خود می‌دانند. پس می‌کوشند با بدگویی و مخالفت با نظام تربیتی، نقص خود در نداشتن برنامه را بپوشانند و کسادی بازار درهم آشفته‌یشان را به تأخیر اندازند.

دسته‌ی سوم: روحانیون محقق و روشنفکری هستند که هم با قواعد نظری و قوانین عملی منهاج فردوسیان آشنایند و هم مرحله‌بندیِ امر تربیت را می‌پسندند و به ضرورت آن پی برده‌اند. اینان نه تنها مخالف نیستند بلکه هم موافقند و هم در ترویج و تحکیم پایه‌های این بنای نوپا می‌کوشند و از یاری‌های بی‌دریغ آنان در مراحل مختلف تدوین و انتشار منهاج فردوسیان برخوردار بوده‌ایم.

سؤال: مخالفین «منهاج فردوسیان» چه نقشی در تکمیل و ترویج آن دارند؟

جواب: به حکمِ «عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد» مخالفین این نظام تربیتی، با ایراد سؤالات و اشکالات متنوع، موجب ارائه‌ی جواب‌های قوی از سوی این برنامه‌ی تربیتی شده و در نتیجه، باعث غنای مستندات و همچنین پویایی و نشاط علمی آن شده‌اند.

سؤال: عاقبت منکرین و مخالفینِ «منهاج فردوسیان» چه ‌می‌شود؟

جواب: گروهی توبه می‌کنند و بر می‌گردند. اینان عاقبت به خیر خواهند شد و محبوب خدای تعالی قرار خواهند گرفت؛ چرا که خدای تعالی توبه‌کنندگان را دوست دارد. [1]
اما گروهی ادامه می‌دهند و سر انجامشان به تکذیب آیات الهی ختم ‌می‌شود. خدای تعالی در قرآن کریم، عاقبت گناهکارانی که اصرار بر گناهکاری خود دارند را تکذیب آیات الهی بیان کرده است. می‌فرماید:
«ثُمَّ کَانَ عَاقِبَةَ الَّذِینَ أَسَاؤُوا السُّوئا أَن کَذَّبُوا بِآیَاتِ اللهِ وَکَانُوا بِهَا یَسْتَهْزِئُون» [سوره‌ی روم، آیه‌ی 10]
ترجمه: آنگاه فرجام کسانی که بدی کردند [بسی] بدتر بود [چرا] که آیات خدا را تکذیب کردند و آنها را به ریشخند می‏‌گرفتند.

………………………………..
[1] قرآن کریم می‌فرماید: «إِنَّ اللهَ یُحِبُّ التَّوَّابِینَ». (سوره‌ی بقره، آیه‌ی 222) ترجمه: خداوند، توبه‌کاران را دوست دارد.

سؤال: آیا توهین‌کنندگان به «منهاج فردوسیان» دچار بلا می‌شوند؟

جواب: قطعی است که مخالفین و توهین‌کنندگان به منهاج فردوسیان، به بلا و حوادث ناگوار دچار خواهند شد؛ ولی شاید زود، شاید دیر، شاید در دنیا و شاید در آخرت.
پس شایسته است مخالفین و منکرین این نظام جامع تربیتی، دست از مخالفت و انکار بردارند و قبل از رسیدن به صحنه‌ی قیامت و گشوده شدن پرونده‌ی اعمالشان، توبه نموده و راه صلاح و سداد را پیش گیرند.

سؤال: اشکال گرفتن بر منهاج فردوسیان، بدون مطالعه‌ی آثار منهاجی، چه اشکالی دارد؟

تفصیل سؤال: چرا همیشه تأکید دارید برای اشکال گرفتن بر منهاج فردوسیان، باید کتاب‌های این نظام جامع تربیتی، بویژه «آشنایی با منهاج فردوسیان»، «اصول استجماع منهاج فردوسیان» و «اصول احتیاط منهاج فردوسیان»، به دقّت مطالعه شود؟ اشکال گرفتن بر این نظام تربیتی بدون مطالعه‌ی کتاب‌های فوق، چه اشکالی دارد؟

جواب: اشکال گرفتن بر منهاج فردوسیان در صورتی منصفانه خواهد بود که با اطلاع کامل از محتوای آن باشد. کسانی که بدون مطالعه‌ی دقیق کتاب‌های اصلی منهاج فردوسیان، بر آن اشکال می‌گیرند، نادانسته خود را در معرض اتهامِ غرض‌ورزی قرار می‌دهند. کسانی که با گزینش مطالب و مطالعه‌ی ناقص، به انتقاد از این برنامه می‌پردازند، راه ناصوابی را طی می‌کنند.
اگر چنین باشد که بتوان با گزینش و بدون آشنایی کامل، اشکال گرفت، قرآن کریم را نیز می‌توان کتابی ضد هدایت معرفی نمود. حتی کسی که بدون داشتن اطلاعات اولیه، وارد تفسیر قرآن شود، می‌تواند با کنار هم گذاشتن قسمت‌هایی از آیات مختلف، قرآن کریم را کتابی ضد بشریت معرفی نماید!

سؤال: چرا معتقدید دشمنان منهاج فردوسیان عقل ندارند؟

جواب: منظور از عقلی که دشمنان منهاج فردوسیان از آن بی‌بهره‌اند، عقل آبی نیست. بسا باشد که عقل آبی دشمنان منهاج فردوسیان، از عقل آبی برخی اصحاب منهاج فردوسیان، قوی‌تر باشد، پس آنچه منظور است، عقل سفید است. عقل سفید به معنی قوه‌ای است که انسان را به اطاعت از خدای تعالی و پیامبر بزرگوارش وامی‌دارد. امام صادق (علیه‌السلام) در تعریف این عقل فرمودند: «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اکتُسِبَ بِهِ الْجِنَانُ» [محاسن، محدث برقی، جلد 1، صفحه‌ی 195، باب العقل]
ترجمه: عقل [سفید] آن چیزی است که خدای رحمان با آن پرستیده شود و بهشت با آن کسب گردد.
برای آشنایی بیشتر با مفاهیم «عقل آبی» و «عقل سفید»، به کتاب «مفاهیم راهبردی منهاج فردوسیان» مراجعه کنید.

سؤال: چرا قانون‌های منهاج فردوسیان از آسان به مشکل چیده نشده است؟

تفصیل سؤال: بر طبق سیره‌ی تربیتی عقلای جهان، باید سیر دستورات تربیتی، از آسان به مشکل، تنظیم شود. مثلاً نخست باید امور ساده‌ای مثل سلام کردن و مسواک زدن را آموزش داد، سپس به کارهای مشکل مانند نماز خواندن و روزه گرفتن پرداخت. یا در امور مالی، نخست باید به دادن صدقات اندک، تشویق کرد و سپس در مراحل نهایی، پرداخت زکات و خمس را مطالبه نمود. چرا در نظام تربیتی منهاج فردوسیان، این سیر تربیتی عقلانی، مراعات نشده است؟

جواب: برای رسیدن به جواب، باید به چند مقدمه توجه نمود؛

مقدمه‌ی اول: اوامر و نواهی الهی، اعتباری نیست، بلکه مبتنی بر حقایق جهان هستی است. [1] به عنوان مثال، این که خدای تعالی شراب را ممنوع کرده، به اعتبار اسمش نیست؛ بلکه به خاطر تأثیری است که در جسم و روح انسان بجا می‌گذارد، همان اثر بسیار بدی که تا چهل روز، حتی در مغز استخوان، باقی می‌ماند. [2]

مقدمه‌ی دوم: درجاتی که بین حرام‌ها وجود دارد، نیز اعتباری نیست، بلکه برخاسته از حقایقی در جهان است. نوشیدن شراب، نهی شده و نوشیدن آبِ جوش نیز نهی شده است، ولی اثری که نوشیدن شراب در تخریب جسم و روح انسان دارد، نوشیدن آب داغ، ندارد؛ هر چند بدون ضرر هم نیست.
همچنین در آنچه به انجامش امر شده‌ایم، فواید حقیقی و واقعی‌ای وجود دارد که به بخشی از آن در روایات نورانی استادان منهاج فردوسیان (علیهم‌ السلام) اشاره شده است. درجاتی که بین واجبات وجود دارد، نیز اعتباری نیست بلکه نشأت گرفته از واقعیاتی در دنیای پیرامون است.

مقدمه‌ی سوم: تفاضل اوامر و نواهی، یا در متون وحی، آمده است یا بر طبق بنای عقلا،‌ می‌توان به راحتی استجماع نمود. به عبارت ساده، این که انجام برخی امرشده‌ها (واجبات) بر برخی دیگر (مستحبات)، پیش افتاده، یا برخی نهی‌شده‌ها (محرمات) بر برخی دیگر (مکروهات)، مقدم داشته شده،‌ از خود آیات و روایات، به روشنی قابل استفاده است.
همچنین به روشنی، امر کرده‌اند که نباید انجام کارهای مهم، ما را از انجام کارهای مهمتر باز بدارد. یا ترک کارهای مهم،‌ ما را از ترک کارهای مهمتر غافل سازد.
امیر المؤمنین (علیه‌السلام) فرمودند:
«لَا قُرْبَةَ بِالنَّوَافِلِ إِذَا أَضَرَّتْ‏ بِالْفَرَائِضِ‏» [نهج البلاغة، سید رضی (صبحی صالح)، حکمت 39]
ترجمه: هر گاه نافله (مستحب)، به فریضه (واجب) ضرر بزند، موجب تقرّب نخواهد بود.
و همچنین فرمودند:
«إِذَا أَضَرَّتِ‏ النَّوَافِلُ بِالْفَرِیضَةِ فَارْفُضُوهَا» [تحف العقول، حرانی، صفحه‌ی 236، فی قصار هذه المعانی]
ترجمه: هر گاه نافله (مستحب) به فریضه (واجب) ضرر بزند، آن را رها کن.

مقدمه‌ی چهارم: بنای عقلا، همیشه و همه‌جا بر این است که دفع خطر و ضرر بزرگتر را بر دفع خطر و ضرر کوچک‌تر، مقدم بدارند.
مثلاً اگر از سویی موری حمله کند و از سوی دیگر، ماری حمله کند، نخست، دفع ضرر و خطر مار می‌کنند، سپس به دفع مور اقدام می‌نمایند؛ و کسی که بر خلاف این انجام دهد، عاقل شمرده نمی‌شود.
همچنین بنای عقلا، همیشه و همه‌جا، بر این است که جلب فایده‌ی بزرگتر را بر جلب فایده‌ی کوچک‌تر، مقدم بدارند.
مثلاً هر گاه برای لحظاتی به قعر دریا برسند، به جای گرفتن ماهی، از گوهرهای خاص و کم‌یابی که در آن محل هست، بر می‌دارند.

مقدمه‌ی پنجم: به لحاظ این که عمر انسان، محدود است و هر لحظه احتمال پایان یافتن آن وجود دارد، به حکم عقل سلیم، باید در جلب منافع بزرگتر و دفع ضررهای بزرگتر، اقدام نمود. یعنی هر کس که عقلش در حد متعارف بوده و تحت تأثیر عوامل درونی و بیرونی نباشد، به راحتی به این نکته اعتراف می‌کند که باید آنچه فایده‌اش بیشتر است را اول انجام دهد و سپس به سراغ کارهایی برود که فایده‌اش در رسیدن به کمال و سعادت، کمتر است. همچنین اعتراف می‌کند که باید آنچه ضررش بیشتر است را اول ترک کند و سپس به سراغ کارهایی برود که ضررش در رسیدن به کمال و سعادت، کمتر است.

نتیجه‌گیری: چیدمان درست قواعد نظری و همچنین قوانین عملی، در صورتی عقلایی است که از مهم‌تر به مهم باشد. پس اگر چیدمان، از مهم به مهم‌تر باشد، خطاست. همچنین اگر از کم‌اهمیت به مهم باشد، خطاست. همچنین اگر «مهم» و «مهم‌تر» و «کم‌اهمیت»، بدون نظم خاص، ارائه شود، دچار نوعی تشتت در اهمیت خواهد بود که آن نیز، خطاست.

…………………………………
[1] عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع أَخْبِرْنِی جُعِلْتُ فِدَاکَ لِمَ حَرَّمَ‏ اللَّهُ‏ الْخَمْرَ وَ الْمَیتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزِیرِ؟ فَقَالَ: «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی لَمْ یُحَرِّمْ ذَلِکَ عَلَی عِبَادِهِ وَ أَحَلَّ لَهُمْ سِوَاهُ مِنْ رَغْبَةٍ مِنْهُ فِیمَا حَرَّمَ عَلَیهِمْ وَ لَا زُهْداً فِیمَا أَحَلَّ لَهُمْ وَ لَکِنَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَ الْخَلْقَ وَ عَلِمَ مَا یَقُومُ بِهِ أَبْدَانُهُمْ وَ مَا یُصْلِحُهُمْ فَأَحَلَّهُ لَهُمْ وَ أَبَاحَهُ تَفَضُّلًا مِنْهُ عَلَیهِمْ بِهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی لِمَصْلَحَتِهِمْ وَ عَلِمَ عَزَّ وَ جَلَّ مَا یَضُرُّهُمْ فَنَهَاهُمْ عَنْهُ وَ حَرَّمَهُ عَلَیهِمْ». ترجمه: راوی می‌گوید به امام صادق (علیه‌السلام) عرض کردم: به من خبر دهید ـ جانم فدایتان ـ چرا خدای تعالی شراب و مردار و خون و گوشت خوک را حرام نمود؟ فرمودند: همانا خدای تبارک و تعالی، اینها را به خاطر رغبتش در آنچه حرام کرده بر ایشان و بیزاری‌اش در آنچه حلال کرده برای ایشان، بر بندگانش حرام نکرد و غیر آن را حلال نساخت؛ بلکه او عز و جل، مردم را آفرید و می‌دانست که بدن‌هایشان با چه چیزی استواری می‌گیرد و چه چیزی آن را درست می‌کند، پس آن را برای ایشان حلال کرد و مباح ساخت، از باب فضل بر ایشان، برای مصلحت آنها و دانست ـ عز و جل ـ آنچه ضرر می‌زند به ایشان، پس از آن نهی‌شان کرد و بر آنان حرام ساخت. (محاسن، محدث برقی، جلد 2، صفحه‌ی 334، کتاب العلل).
[2] عَنِ الْحُسَینِ بْنِ خَالِدٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی الْحَسَنِ ع إِنَّا رُوِّینَا عَنِ النَّبِیِ ص أَنَّهُ قَالَ: «مَنْ شَرِبَ الْخَمْرَ لَمْ تُحْتَسَبْ لَهُ صَلَاتُهُ أَرْبَعِینَ یَوْماً» قَالَ فَقَالَ: «صَدَقُوا» قُلْتُ: وَ کَیفَ لَا تُحْتَسَبُ صَلَاتُهُ أَرْبَعِینَ صَبَاحاً لَا أَقَلَّ مِنْ ذَلِکَ وَ لَا أَکْثَرَ؟ فَقَالَ: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَدَّرَ خَلْقَ الْإِنْسَانِ فَصَیَرَهُ نُطْفَةً أَرْبَعِینَ یَوْماً ثُمَّ نَقَلَهَا فَصَیَرَهَا عَلَقَةً أَرْبَعِینَ یَوْماً ثُمَّ نَقَلَهَا فَصَیَرَهَا مُضْغَةً أَرْبَعِینَ یَوْماً فَهُوَ إِذَا شَرِبَ الْخَمْرَ بَقِیَتْ فِی مُشَاشِهِ أَرْبَعِینَ یَوْماً عَلَی قَدْرِ انْتِقَالِ خِلْقَتِهِ». ترجمه: راوی می‌گوید به امام رضا (علیه‌السلام) عرض کردم: به ما روایت رسیده از پیامبر که فرموده‌اند: هر کس شراب بنوشد، تا چهل روز، نمازش قبول نمی‌شود. فرمودند: راست گفته‌اند. عرض کردم: چگونه تا چهل روز، نه کمتر و نه بیشتر؟ فرمودند: همانا خدای عز و جل، آفرینش انسان را اندازه‌گیری کرده است، پس چهل روز، نطفه است، سپس چهل روز علقه می‌شود، سپس چهل روز مضغه است. پس هر گاه شراب بنوشد، تا چهل روز در مغز استخوانش می‌ماند، به اندازه‌ی انتقال خلقتش [از مرحله‌ای به مرحله‌ی دیگر]. (کافی، محدث کلینی، جلد 6، صفحه‌ی 402).

 

سؤال: آیا منهاج فردوسیان، موجب افشای اسرار اهل بیت (علیهم‌السلام) نشده است؟

تفصیل سؤال: در روایات آمده است که نباید اسرار اهل بیت (علیهم‌السلام) را در نزد نااهلان فاش کرد، در صورتی که کتاب‌های منهاج فردوسیان به صورت عمومی، منتشر می‌شود و در دسترس همه، اعم از اهل و نااهل، قرار می‌گیرد، آیا این کار، موجب افشای اسرار اهل بیت (علیهم السلام) نمی‌شود؟

جواب: روایات متعددی در توصیه به رازداری نسبت به راز استادان منهاج فردوسیان (علیهم‌السلام) به ما رسیده است، از آن جمله است:
امام صادق (علیه‌السلام) فرمودند:
«امْتَحِنُوا شِیعَتَنَا عِنْدَ مَوَاقِیتِ الصَّلَاةِ کَیفَ‏ مُحَافَظَتُهُمْ‏ عَلَیهَا، وَ إِلَی أَسْرَارِنَا کَیفَ حِفْظُهُمْ لَهَا عَنْ عَدُوِّنَا، وَ إِلَی أَمْوَالِهِمْ کَیفَ مُوَاسَاتُهُمْ لِإِخْوَانِهِمْ فِیهَا» [قرب الإسناد، حمیری، صفحه‌ی 78، احادیث متفرقة]
ترجمه: شیعیان ما را امتحان کنید در وقت نماز، که محافظتشان بر آن چگونه است و چگونه اسرار ما را از دشمنانمان حفظ می‌کنند و چگونه با برادران دینی خود مواسات دارند.
نیز فرمودند:
«مَا قَتَلَنَا مَنْ أَذَاعَ حَدِیثَنَا قَتْلَ خَطَإٍ وَ لَکِنْ قَتَلَنَا قَتْلَ‏ عَمْدٍ» [کافی، محدث کلینی، جلد 2، صفحه‌ی 370، باب الإذاعة]
ترجمه: کسی که اسرار ما را فاش کند، ما را به قتل خطا نکشته، بلکه به قتل عمد کشته است.
همچنین فرمودند:
«إِنَّ الْمُذِیعَ لِأَمْرِنَا کَالْجَاحِدِ بِهِ» [محاسن، محدث برقی، جلد 1، صفحه‌ی 255، باب التقیة]
ترجمه: همانا فاش‌کننده‌ی امر ما، مانند انکارکننده‌ی آن است.
و نیز آن حضرت به اصحاب خاص خود در مورد رازداری فرمودند:
«رَحِمَکُمُ اللهُ لَا تُذِیعُوا أَمْرَنَا وَ لَا تُحَدِّثُوا بِهِ إِلَّا أَهْلَهُ فَإِنَّ الْمُذِیعَ‏ عَلَینَا سِرَّنَا أَشَدُّ عَلَینَا مَؤُنَةً مِنْ عَدُوِّنَا انْصَرِفُوا رَحِمَکُمُ اللهُ وَ لَا تُذِیعُوا سِرَّنَا» [محاسن، محدث برقی، جلد 1، صفحه‌ی 256، باب التقیة]
ترجمه: رحمت خدا بر شما باد، امر ما را فاش نسازید و آن را جز با اهلش در میان نگذارید؛ زیرا زحمت و دردسر آن کس که راز ما را فاش می‏کند، از زحمت و دردسر دشمن ما بیشتر است. پراکنده شوید ـ رحمت خدا بر شما ـ و راز ما را پخش نکنید.
امام حسن عسکری (علیه‌السلام) به یکی از یارانشان فرمودند:
«وَ آمُرُکَ أَنْ تَصُونَ دِینَکَ وَ عِلْمَنَا الَّذِی أَوْدَعْنَاکَ وَ أَسْرَارَنَا الَّتِی حَمَلْنَاکَ، فَلَا تُبْدِ عُلُومَنَا لِمَنْ‏ یُقَابِلُهَا بِالْعِنَادِ، وَ یُقَابِلُکَ مِنْ أَجْلِهَا بِالشَّتْمِ وَ اللَّعْنِ وَ التَّنَاوُلِ مِنَ الْعِرْضِ وَ الْبَدَنِ‏ وَ لَا تُفْشِ سِرَّنَا إِلَی مَنْ یُشَنِّعُ عَلَینَا عِنْدَ الْجَاهِلِینَ بِأَحْوَالِنَا، وَ یَعْرِضُ‏ أَوْلِیَاءَنَا لِنَوَادِرِ الْجُهَّالِ» [تفسیر منسوب به امام حسن عسکری (علیه‌السلام)، صفحه‌ی 175]
ترجمه: به تو دستور می‌دهم که دین خود را نگه داری، و دانشی را که نزد تو به ودیعت گذاردیم و همچنین اسرار خود را که به تو سپردیم، حفظ کنی. علوم ما را نزد افرادی که با دشمنی با آن برخورد می‌کنند و به خاطر آن، با تو با فحش و لعن و ضربه زدن به آبرو و بدن، مقابله می‌نمایند، آشکار نسازی، و اسرار ما را نزد بی‌خبران از احوال ما که آن را بر ما عیب می‌گیرند، و دوستان ما را گرفتار نادانان می‌سازد، افشا نکنی.
استادان منهاج فردوسیان (علیهم‌السلام) در دولت‌های ستمگر اموی و عباسی، به منظور کاستن ستم حکومت‌‌ها و حفظ مکتب، به تقیه رو آوردند و شیعیان خود را بسیار به آن سفارش کردند. شرایط زندگی‌ آنان، چه‌ در زمان‌ بنی‌امیه‌ و چه‌ در زمان‌ بنی ‌عباس،‌ بسیار سخت‌ و طاقت‌فرسا بود. از این رو، جبهه‌ی مظلومان‌ باید به‌ مخفی‌کاری‌ و حفظ اسرار اهتمام می‌ورزید.
ائمه‌ی اطهار ‌(علیهم‌السلام) بر این‌ امر، بسیار تأکید می‌ورزیدند و از بی‌توجهی‌ شیعه‌ به‌ این‌ موضوع‌ نیز به‌ شدت ‌نگران‌ بودند. در واقع، شرایط دشوار و اختناق‌آمیز، آنان را وامی‌داشت تا برای حفظ کیان تشیع، تقیه کنند و شیعیان را نیز به رازداری سفارش می‌کردند.
سلیم بن قیس هلالی در بیان وضعیت شیعیان بعد از شهادت امام مجتبی (علیه‌السلام) در سال 50 هجری می‏نویسد:
«فَلَمَّا مَاتَ‏ الْحَسَنُ‏ بْنُ‏ عَلِی‏ (علیه‌السلام) لَمْ یَزَلِ الْفِتْنَةُ وَ الْبَلَاءُ یَعْظُمَانِ وَ یَشْتَدَّانِ فَلَمْ یَبْقَ وَلِی لِلَّهِ إِلَّا خَائِفاً عَلَی دَمِهِ أَوْ مَقْتُولٌ أَوْ طَرِیدٌ أَوْ شَرِیدٌ» [کتاب سلیم بن قیس هلالی، جلد 2، صفحه‌ی 788، الحدیث السادس و العشرون]
ترجمه: هنگامی که امام حسن (علیه‌السلام) رحلت کردند، فتنه و بلا [بر شیعیان] بزرگ شد و شدت گرفت، پس دوستی برای خدا (شیعه‌‏ای) وجود نداشت، مگر آنکه می‏‌ترسید از سوی حکومت کشته یا دستگیر و تبعید و یا ناچار به فرار شود.
امام باقر(علیه‌السلام) وضعیت این زمان را چنین توصیف می‌فرمایند:
«… و کانَ عِظَمُ ذلِک و کبَرُهُ زَمَنَ مُعاوِیةَ بَعدَ مَوتِ الحَسَن (علیه‌السلام) فَقُتِلَت شیعَتُنا بِکلِّ بَلدَةٍ و قُطِعَت الأیدی و الأرجُلُ عَلَی الظِنَّةِ و کانَ مَن یُذکَرُ بِحُبِّنا و الانقِطاع إلَینا سُجِنَ أو نُهِبَ مالُهُ أو هُدِمَت دارُهُ … حَتَّی أنَّ الرَجُلَ لَیُقالُ لَهُ زِندیقٌ أو کافِرٌ، أحبُّ إلَیهِ مِن أن یُقالَ شیعَةُ عَلِی» [شرح نهج‏ البلاغه،‏ ابن ابی ‏الحدید، جلد 11، صفحه‌ی 44]
ترجمه: فشار و ظلم بر شیعیان در زمان معاویه و بعد از شهادت امام حسن (علیه‌السلام) شدت یافت. شیعیان ما با اندک گمان و بهانه‌ای، کشته می‏‌شدند و دست و پایشان بریده می‏شد. شدت این امر به حدی بود که هر کس به محبت و خالص بودن برای ما یاد می‌شد، زندانی می‏‌گشت یا اموالش مصادره و یا خانه‏‌اش ویران می‏‌گردید … حتی اگر به مردی زندیق یا کافر گفته می‌شد، بیشتر دوست می‌داشت از این که به او شیعه‌ی علی گفته شود.
أبو الحسن علی بن محمد بن أبی سیف المدائنی در کتاب «الأحداث» می‌نویسد:
«کتب معاویة نسخة واحدة إلی عماله بعد عام الجماعة أن برئت الذمة ممن روی شیئا من فضل أبی تراب و أهل بیته فقامت الخطباء فی کل کورة و علی کل منبر یلعنون علیا و یبرئون منه و یقعون فیه و فی أهل بیته و کان أشد الناس بلاء حینئذ أهل الکوفة لکثرة من بها من شیعة علی علیه السلام فاستعمل علیهم زیاد بن سمیة و ضم إلیه البصرة فکان یتتبع الشیعة و هو بهم عارف لأنه کان منهم أیام علی علیه السلام فقتلهم تحت کل حجر و مدر و أخافهم و قطع الأیدی و الأرجل و سمل العیون و صلبهم علی جذوع النخل و طرفهم و شردهم عن العراق فلم یبق بها معروف منهم و کتب معاویة إلی عماله فی جمیع الآفاق ألا یجیزوا لأحد من شیعة علی و أهل بیته شهادة» [شرح نهج‏ البلاغه،‏ ابن ابی ‏الحدید، جلد 11، صفحه‌ی 44]
ترجمه: معاویه، نسخه‌ی واحدی به کارگزارانش نوشت که از کسی که چیزی از فضایل امیر المؤمنین (علیه‌السلام) و خاندان ایشان بگوید، بیزاری بطلبند، پس سخنرانان در هر شهری و بر هر منبری، امیر المؤمنین (علیه‌السلام) را لعن می‌کردند و از ایشان برائت می‌جستند و در باره‌ی ایشان و خانواده‌ی آن حضرت، بدی‌ها می‌گفتند. شدیدترین بلا در آن زمان، برای مردم کوفه بود، به خاطر زیاد بودن شیعیان امیر المؤمنین (علیه‌السلام) در آنجا، پس زیاد بن سمیه را بر آن حاکم نمود و بصره را نیز به فرمانداری او داد، پس شیعیان را جستجو می‌کرد و او شیعیان را می‌شناخت، زیرا در زمان حکومت امیر المؤمنین (علیه‌السلام) در میان شیعیان بود. پس آنان را زیر هر سنگ و کلوخی کشت و آنان را ترساند و دست‌ها و پاها برید و چشم‌ها از حدقه در آورد و آنان را بر شاخه‌های نخل آویخت و از عراق، فراری داد. پس در آن شهر، کسی از سرشناسان شیعه نماند. و معاویه برای کارگزارانش نوشت که گواهی هیچیک از شیعیان امیر المؤمنین (علیه‌السلام) را قبول نکنند.
شیعیانی که نتوانستند فرار کنند و یا تحت تعقیب قرار گرفتند و به سبب معروفیت‌شان دستگیر شدند، سرنوشتی جز مرگ خونین نداشتند؛ مانند: حجر بن عدی و عمرو بن حِمَق.
پس از معاویه و زیاد، حکومت به دست یزید و ابن زیاد افتاد. ابن زیاد در مدتی کوتاه، مسلم بن عقیل، هانی، رشید هجری و میثم تمار و بسیاری از جوانمردان شیعه را بی‌رحمانه کشت و عده‌ی زیادی را هم به سیاه چال‌های زندان انداخت، تا آن که شمار زندانیان به دوازده هزار نفر رسید و سرانجام، واقعه‌ی کربلا رخ داد.
این همه فشار، ظلم و شکنجه هنوز فراموش نشده بود که عصر «حجاج بن یوسف» خون آشام فرا رسید. او شیعیان را به بدترین وضع ممکن، قتل عام می‏کرد و به هر تهمت و گمانی، آنان را دستگیر می‏‌ساخت و فشار در زمان او به حدی رسید که مردم حاضر بودند به آنان زندیق و یا کافر گفته شود، اما شیعه‌ی علی(علیه‌السلام) نامیده نشوند. [شرح نهج ‏البلاغه،‏ ابن ابی ‏الحدید، جلد 11، صفحه‌ی 44]
عباسیان نیز در رفتار قساوت‌بار خود، پیرو امویان بودند و آنان نیز همچون آل سفیان و آل مروان، اولاد علی (علیه‌السلام) و محبان اهل بیت (علیهم ‌السلام) را با وضع رقت‌بار کشتند و آواره کردند. در چنین شرایطی بود که استادان منهاج فردوسیان (علیهم‌السلام)، پیروان خود را از افشای راز امامت و ابراز عقیده و محبت به این خاندان، به شدت برحذر می‌داشتند تا بدین وسیله، آنان را از چنگال دشمنِ بدخواه، نجات دهند.
پس مخفی کردن اسرار استادان منهاج فردوسیان (علیهم‌السلام) را باید به دو بخش تقسیم کرد؛
یک نوع رازداری، رازداری در زمان حیات و حضور استاد است برای حفظ جان استاد،
نوع دیگر، رازداری در زمان غیبت است برای حفظ جان شیعیان.
حال اگر شرایطی فراهم شود که «انتشار معارف دینی»، در عصر غیبت، مایه‌ی ضرر جانی و مالی به شیعیان نشود، «نشر معارف» ممدوح است و مشمول نهی افشای راز نخواهد بود. ولی هر گاه در شرایط خاصی، نشر منهاج فردوسیان، منجر به ضرر جانی و مالی قابل اعتنا باشد، باید تا فراهم شدن شرایط مناسب، از انتشار و تبلیغ آشکار آن، دست کشید.

سؤال: آیا ظهور «منهاج فردوسیان»، موجب ایجاد انشعاب در صفوف شیعیان دوازده‌امامی نیست؟

تفصیل سؤال: یکی از چیزهایی که همواره مذموم بوده،‌ «شَقّ عصای اسلام» است. یعنی کسی یا جمعی، چنان رفتار کنند که موجب ایجاد انشعاب در صفوف متحد مسلمین گردد. آیا اکنون این اتفاق با آمدن نظام تربیتی منهاج فردوسیان در صفوف شیعیان نیفتاده است؟

جواب: در پاسخ به این سؤال، باید به چند نکته توجه کرد:

نکته‌ی اول: هیچگاه دعوت به صلاح و تقوا، نمی‌تواند موجب ایجاد تفرقه در صفوف مسلمین گردد. آنچه با ظهور منهاج فردوسیان اتفاق افتاده، شقّ عصای شیعه‌ی اثنی‌عشری به سوی کفر و فسق نیست؛ بلکه به سوی بهتر شدن و شیعه‌ی واقعی شدن است.
این که عدّه‌ای شهوت‌پرست و دنیاخواه که در میان جماعت شیعیان اثنی‌عشری هستند و خود را از آنان می‌پندارند، با دستورات صریح قرآن کریم و روایات معتبر استاد اعظم (صلّی ‌الله ‌علیه ‌و آله ‌و سلّم) و استادان معظم منهاج فردوسیان (علیهم السلام) که مخالف شهوت‌پرستی و دنیاخواری آنان است، مخالفت کنند، به معنی ایجاد تفرقه در صفوف شیعیان اثنی‌عشری نیست.

نکته‌ی دوم: اعضای شیعه‌ی اثنی‌عشری، با هم اختلاف شدید دارند به نحوی که یکدیگر را لعن و نفرین می‌کنند و به خون یکدیگر تشنه‌اند. در چنین شرایطی، شق عصا معنی ندارد. شقّ عصا به معنی ایجاد تفرقه در صفوف متحد است در حالی که شیعه‌ی دوازده‌امامی، در درون خودش دچار تفرقه‌ی شدید است. خصوصاً بعد از روی کار آمدن روحانیت شیعه در ایران و مطرح شدن بحث ولایت فقیه، چند دستگیِ شدیدی در میان شیعیان اثنی‌عشری ایجاد شده است.

نکته‌ی سوم: جمعیتی که با ظهور منهاج فردوسیان، از شیعه‌ی دوازده‌امامی جدا شدند، بسیار اندک هستند. اگر جمعیت شیعه‌ی اثنی‌عشری را صد میلیون نفر فرض کنیم، جمعیت اصحاب منهاج فردوسیان، حتی یک درصد از این جمعیت هم نمی‌شوند. شقّ عصا در جایی صدق می‌کند که حداقل یک‌چهارم افراد، از جمعیت اصلی، جدا شوند.

سؤال: چرا در منهاج فردوسیان، حکمت را از منافق و کافر نمی‌گیرند؟

تفصیل سؤال: در برخی روایات، امر شده‌ایم که حکمت را از منافق و کافر چینی بگیریم. چرا در منهاج فردوسیان، به بهانه‌ی برائت، به این دستور شرعی، عمل نمی‌کنند؟

جواب:

اولاً: حدیثی که استاد اعظم (صلّی ‌الله ‌علیه ‌و آله ‌و سلّم) فرمودند:
«اطْلُبُوا الْعِلْمَ وَ لَوْ بِالصِّین‏» [مشکاة الأنوار فی غرر الأخبار، طبرسی، صفحه‌ی 135، الفصل الثامن فی العلم و العالم و تعلیمه و تعلمه و استعماله]
ترجمه: دانش بجویید ولو در چین باشد.
به صورت مرسل یعنی بدون سلسله‌ی سند، ذکر شده است که از قدر و ارزش آن می‌کاهد.

ثانیاً: با چشم پوشی از مرسل بودن روایت، از لحاظ معنا، نشانه‌ی تأکید کلام برای نشان دادن ارزش کسب علم حقیقی است. چنان که این نحوه تعبیر در مورد اهمیت علم‌آموزی، به عبارت دیگری نیز وارد شده است. امام صادق (علیه‌السلام) فرمودند:
«اطْلُبُوا الْعِلْمَ وَ لَوْ بِخَوْضِ اللُّجَجِ، وَ شَقِّ الْمُهَجِ» [نزهة الناظر و تنبیه الخاطر، ورام بن ابی‌فراس، صفحه‌ی 108، لمع من کلام الإمام الصادق]
ترجمه: دانش بطلبید، هر چند با فرو رفتن در گرداب‌ها و در خطر افتادن جان‌ها باشد.
و واضح است که نمی‌توان قعر دریا را منبع علم دانست، بلکه برای تأکید علم‌آموزی است. یا این که امام صادق (علیه‌السلام) فرمودند:
«صَلِّ فِی جَمَاعَةٍ وَ لَوْ عَلَی رَأْسِ‏ زُجٍ‏» [محاسن، محدث برقی، جلد 2، صفحه‌ی 375، باب آداب المسافر؛ کافی، محدث کلینی، جلد 8، صفحه‌ی 349، حدیث إسلام علی (علیه‌السلام)؛ من لا یحضره الفقیه، شیخ صدوق، جلد 2، صفحه‌ی 297، باب آداب المسافر]
ترجمه: نماز را به جماعت بجا آور، ولو بر نوک پیکان (نیزه) باشی.
که این سخن، به معنی استحباب نماز خواندن بر نوک پیکان [1] نیست، بلکه نوعی تأکید در باره‌ی خواندن نماز به جماعت، محسوب می‌شود.

ثالثاً: برای تشخیص حکمت از غیر حکمت، باید به محکمات آیات و رویات معتبر مراجعه کنیم، و گرنه نادانسته به ورطه‌ی گمراهی و دور شدن از معارف حقّه خواهیم افتاد. اما پس از این که حکمت را شناختیم، می‌توانیم برای تحکیم کلام و تسدید آن، از بیانات کم‌اعتبار یا از گویندگان منافق و مشرک، استفاده نماییم.
همین کار در تدوین نظام تربیتی منهاج فردوسیان انجام گرفته، یعنی پس از این که اصل اعتقاد یا دستور عملی، از واضحات و تصریحات قرآن کریم یا روایات معتبر استادان معظم منهاج فردوسیان (علیهم السلام) ثابت گردید، برای تحکیم و تسدید آن، از روایات کم‌اعتبار شیعه و همچنین روایات عامه نیز استفاده شده است.

………………………………
[1] پیکان: آهن تیزی که بر سر تیر می‌گذارند. البته برخی اهل لغت، «زُج» را به معنی آهن انتهای تیر نیز معنی کرده‌اند.

سؤال: چرا منهاج فردوسیان، منهاجی را از علوم روز و اوضاع پیرامونش آگاه نمی‌سازد؟

جواب: نظام تربیتی، بنا ندارد تمام شؤون علمی را پوشش دهد و جای رسانه را بگیرد. این در حالی است که بسیاری از اخبار و علومی که در اطراف ما جابجا می‌شود، ارزش شنیدن و گفتن ندارد و توجه کردن به آن‌ها، تباه کردن عمر شریف و فرصت‌سوزی در راه رسیدن به کمال و سعادت است. همچنین بسیاری از دانش‌ها و دانستنی‌هایی که در عصر انفجار اطلاعات به سوی انسان هجوم آورده، برای سرگرم کردن اوست و نتیجه‌ای جز فرو رفتن در غفلت‌های متراکم و بازماندن از درجات عالیه ندارد.
در مقابلِ اطلاعات بی‌ارزش دنیای رسانه، عمل به این نظام تربیتی، منهاجی را به حقایق جهان آگاه می‌سازد. یعنی او را با جنبه‌ها و زاویه‌هایی از دنیا و اهل دنیا آشنا می‌سازد که فایده‌ی تربیتی دارد و موجب می‌شود تا دردها و دواهای این دنیا را به نیکی بشناسد.
قرآن کریم، این وعده را به صراحت بیان می‌کند، می‌فرماید:
«یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُواْ إَن تَتَّقُواْ اللّهَ یَجْعَل لَّکُمْ فُرْقَانًا» [کافی، محدث کلینی، جلد 2، صفحه‌ی 16، باب الإخلاص]
ترجمه: ای کسانی که ایمان آورده‌‏اید اگر از خدا پروا دارید برای شما [نیروی] تشخیص [حق از باطل] قرار می‏‌دهد.
همچنین امام باقر (علیه‌السلام) فرمودند:
«مَا أَخْلَصَ الْعَبْدُ الْإِیمَانَ بِاللهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَرْبَعِینَ یَوْماً ـ أَوْ قَالَ ـ مَا أَجْمَلَ عَبْدٌ ذِکْرَ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَرْبَعِینَ یَوْماً إِلَّا زَهَّدَهُ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِی الدُّنْیَا وَ بَصَّرَهُ دَاءَهَا وَ دَوَاءَهَا فَأَثْبَتَ الْحِکْمَةَ فِی قَلْبِهِ وَ أَنْطَقَ بِهَا لِسَانَهُ» [سوره‌ی انفال، آیه‌ی 29]
ترجمه: بنده‌ای نیست که چهل روز ایمانش به خدای عز و جل را خالص گرداند یا فرمودند: بنده‌ای یاد خدای عز و جل را چهل روز، زیبا بجا نمی‌آورد مگر این که خدای عز و جل، او را بی‌رغبت در دنیا می‌گرداند و او را به درد آن و دوای آن، بینا می‌سازد، پس حکمت را در قلبش ثابت نموده و زبانش را با آن گویا می‌سازد.
یا امام صادق (علیه‌السلام) فرمودند:
«مَنْ زَهِدَ فِی الدُّنْیَا أَثْبَتَ اللهُ الْحِکْمَةَ فِی قَلْبِهِ وَ أَنْطَقَ بِهَا لِسَانَهُ وَ بَصَّرَهُ عُیُوبَ الدُّنْیَا دَاءَهَا وَ دَوَاءَهَا وَ أَخْرَجَهُ مِنَ الدُّنْیَا سَالِماً إِلَی دَارِ السَّلَامِ» [کافی، محدث کلینی، جلد 2، صفحه‌ی 128، باب ذم الدنیا و الزهد فیها]
ترجمه: کسی که بی‌رغبت در دنیا باشد، خدای تعالی حکمت را در قلبش پابرجا نموده و زبانش را به آن گویا می‌سازد و بینایی عیب‌های دنیا، دردهای آن و دوای آن را به او می‌دهد و او را از دنیا، با سلامت به بهشت، بیرون می‌برد.
پس با این حساب، معتقد شدن و عمل کردن به منهاج فردوسیان، منهاجی را به صورتی بسیار عمیق با دنیای پیرامونش آشنا می‌سازد.

این وبگاه در ستاد ساماندهی پایگاه‌های اینترنتی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، به شماره‌ی شامد: «1 - 1 - 769104 - 65 - 0 - 3» ثبت شده و تابع قوانین مکتوب جمهوری اسلامی ایران است. / مطالب این وبگاه، وقف عام بوده و نشر آن، حتی بدون نام، آزاد است