حاج فردوسی

معلم معنویت، مؤلف منهاج فردوسیان، مستجاب الدعوة

حاج فردوسی

معلم معنویت، مؤلف منهاج فردوسیان، مستجاب الدعوة

سلام
وقتی از کسی خواسته‌ای داریم مثلاً اگر یک چیز باشد راحت بهت میده اما چندین خواسته و درخواست باشه، همون یک خواسته رو هم شاید نده. حال در بحث دعا، وقتی چندین خواسته باشه، چنین اتفاقی طبق مثال فوق نمی‌افته؟
بهتر نیست روی یک خواسته مهم، دعا کرد و هی تکرار نمود؟
آیا اینکه بگوییم خدایا جمیع خیرات دنیا و آخرت رو بهم بده و جمیع شر اشرار دنیوی و اخروی رو از من دور کن، این جمع بستن، شامل همه دعاها میشه؟

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
مقایسه‌‌ی عطای خداوند کریم جواد سخی رازق رزّاق با عطای بندگان مفلوکش، مقایسه‌ی نادرستی است. او هر چه ببخشد، چیزی از دارایی‌اش کم نمی‌شود و این همه بخشش، جز بر جود و کرمش نمی‌افزاید.
امیر المؤمنین (علیه‌السلام) در سجده‌ی شکر می‌فرمودند: «یَا مَنْ لَا یَزِیدُهُ إِلْحَاحُ الْمُلِحِّینَ إِلَّا جُوداً وَ کَرَماً یَا مَنْ لَهُ خَزَائِنُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ یَا مَنْ لَهُ خَزَائِنُ مَا دَقَّ وَ جَلَّ» [کمال الدین و تمام النعمة، شیخ صدوق، جلد 2، صفحه‌ی 471]
ترجمه: ای کسی که اصرار اصرارکنندگان جز بر جود و کرمش نمی‌افزاید. ای کسی که برای او خزانه‌های آسمان‌ها و زمین است. ای کسی که برای او خزانه‌های خرد و کلان است.
نکته‌ی بعدی این است که «دعا» مغز و اصل عبادت شمرده شده است و در هیچ حالی نباید از دعاکردن غافل شد که به تصریح قرآن کریم، اگر دعای ما نباشد، پروردگار متعال به ما توجهی نمی‌کند، می‌فرماید:
«قُلْ مَا یَعْبَأُ بِکُمْ رَبِّی لَوْلَا دُعَاؤُکُمْ» [سوره‌ی فرقان،‌ آیه‌ی 77]
ترجمه: بگو اگر دعاى شما نباشد، پروردگارم هیچ اعتنایى به شما نمی‌کند.
و نکته‌ی آخر این که از کامل‌ترین دعاها، دعایی است که معمولاً در قنوت‌ها خوانده می‌شود که می‌فرماید:
«رَبَّنَا آتِنَا فِی الدُّنْیَا حَسَنَةً وَفِی الآخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ» [سوره‌ی بقره، آیه‌ی 201]
ترجمه: پروردگارا در این دنیا به ما نیکى و در آخرت [نیز] نیکى عطا کن و ما را از عذاب آتش [دور] نگه دار.

موفق باشید
حاج فردوسی

حضرت حجة الاسلام حاج فردوسی، سلام علیکم
نظر جنابعالی در باره آینه‌کاری‌ها و طلاکاری‌های آستان قدس رضوی (ع) و الگوبرداری‌هایی که از آنان در حرم امامزادگان می‌شود، چیست؟ آیا واقعاً درست است با وجود اینهمه فقر و بیکاری که جوانان ما نمی‌توانند ازدواج کنند یا زندگی‌شان را حفظ کنند، چنین هزینه‌های هنگفتی از موقوفات و نذورات انجام می‌دهند؟ این آقایان چطور جواب خدا را خواهند داد؟ یعنی امام رضا (ع) و حضرت معصومه (س) به این تشریفات راضی هستند؟
با تشکر از جنابعالی

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
اولاً: بنده «حجة الاسلام» نیستم. بر طبق روایت شریف، حجة الاسلام کسی است که «نمی‌دانم» بر زبانش نباشد؛
قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (علیه‌السلام): «إِنَّ اللَّهَ لَا یَجْعَلُ حُجَّةً فِی أَرْضِهِ یُسْأَلُ عَنْ شَیْ‏ءٍ فَیَقُولُ لَا أَدْرِی» [کافی، محدث کلینی، جلد ‏1، صفحه‌ی 227، بَابُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ (علیهم‌السلام) عِنْدَهُمْ جَمِیعُ الْکُتُبِ الَّتِی نَزَلَتْ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَنَّهُمْ یَعْرِفُونَهَا عَلَی اخْتِلَافِ أَلْسِنَتِهَا]
ترجمه: امام صادق (علیه‌السلام) فرمودند: همانا خدای تعالی حجتی در زمین قرار نداده است که وقتی از او چیزی پرسیده شود، بگوید: نمی‌دانم.
در صورتی که سراسر وجود من، «نمی‌دانم» است مگر آن بخش که به نور آیات قرآن و روایات ائمه‌ی طاهرین (علیهم‌السلام) استثناء شده باشد.

ثانیاً: بنا ندارم در تمام مسائل عالم هستی، اظهار نظر کنم. بارها عرض شد که تخصص من، در تربیت فردی مشتاقان کمال و سعادت است و باید در اموری که به درد تربیت می‌خورد، نظر دین مبین اسلام را بازگو کنم. پس اگر کسی را یافتید که جویای کمال واقعی و سعادت ابدی بود، منهاج فردوسیان را به او معرفی کنید تا بر طبق واضحات و مسلّمات قرآن کریم و فرمایشات عترت طاهره (علیهم‌السلام)، تکامل یابد.

ثالثاً: اموری که پرسیده‌اید، ربط و دخلی به تربیت مشتاقان تکامل ندارد. اگر کار درستی است، بهره‌ی معنوی‌اش را متولیان آستان قدس رضوی و آستان امامزادگان می‌برند ولی نفعی به حال اصحاب منهاج فردوسیان که متولی نیستند ندارد؛ و اگر انحراف است، همانان باید پاسخگو باشند و ضرری به اصحاب منهاج فردوسیان نمی‌رساند. لذا منتظر می‌مانیم تا صاحب الامر (ارواحنافداه) بیایند و تکلیف ما را با آینه‌کاری‌ها و طلاکاری‌های بقاع متبرکه روشن سازند.
آنچه باید برای بنده و جنابعالی مهم و اساسی باشد،‌ تفکر در اعتقادات ضعیف و خرافه‌آلود و اعمال نادرست و معصیت‌آلود خود و چاره‌اندیشی برای اصلاح آن است. ضرری که ما با سستی در اصلاح اعتقادات و اعمالمان به خودمان می‌رسانیم، طلاکاری‌ها و آینه‌کاری‌های حرم‌ها نمی‌تواند به ما برساند.

موفق باشید
حاج فردوسی

سلام بر شما
در عکس‌نوشته‌ای که در شبکه‌های اجتماعی منتشر شده، چنین نوشته شده است: حضرت آیت الله مجتهدی تهرانی (رحمة الله علیه): «این را یادگاری از من داشته باشید، اقامه که می‌گویید، قبل از گفتن الله اکبر، یک سلام به امام حسین (علیه‌السلام) بدهید. این نمازتان خیلی عالی می‌شود. صلی الله علیک یا اباعبد الله یا السلام علیک یا اباعبد الله» (بدیع الحکمه، 20/34)
لطفاً جایگاه سلام دادن بر امام حسین (علیه‌السلام) قبل از نماز را بر مبنای منهاج فردوسیان، روشن فرمایید.

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
کسی می‌تواند ادعا کند که انجام فلان کار،‌ موجب می‌شود که «نمازتان خیلی عالی می‌شود» که اتصال به وحی داشته باشد. پیامبر، از طریق فرشته‌ی وحی، متصل به وحی است و علوم غیبی و برنامه‌ی زندگی بشر را از جانب خدای تعالی دریافت می‌نماید. امام معصوم، از طریق علم وراثتی به پیامبر وصل است. به عبارت دیگر، وقتی استاد اعظم (صلی‌ الله‌ علیه‌ و‌ آله‌ و سلّم) مطلبی می‌فرمودند، با تکیه بر علوم و معارفی بود که جبرئیل امین (علیه‌السلام) بر ایشان نازل می‌کرد. ائمه‌ی طاهرین (علیهم‌السلام) نیز تمام مطالب و معارفشان را به صورت میراث مکتوب و شفاهی و نوری از امام قبل از خود دریافت کرده‌اند تا می‌رسد به امیر المؤمنین (علیه‌السلام) و آن حضرت نیز تمام علمشان را از استاد اعظم (صلی‌ الله‌ علیه‌ و‌ آله‌ و سلّم) دریافت کرده‌اند و با واسطه‌ی پیامبر خدا، به وحی متصل هستند.
مثلاً وقتی امام صادق (علیه‌السلام) فرمودند: عطر زدن موجب می‌شود ثواب نماز، هفتاد برابر شود، بر طبق اعتقادات ما، این مطلب از پدرشان از پدربزرگشان از پدر پدربزرگشان تا می‌رسد به رسول خدا (صلی‌ الله‌ علیه‌ و‌ آله‌ و سلّم) و از جبرئیل و خدای تعالی است. در روایت شریف آمده است:
عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ عَبْدِ الْعَزِیزِ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ وَ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ وَ غَیْرِهِ قَالُوا سَمِعْنَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ (علیه‌السلام) یَقُولُ:‏ «حَدِیثِی حَدِیثُ أَبِی وَ حَدِیثُ أَبِی حَدِیثُ جَدِّی وَ حَدِیثُ جَدِّی حَدِیثُ الْحُسَیْنِ وَ حَدِیثُ الْحُسَیْنِ حَدِیثُ الْحَسَنِ وَ حَدِیثُ الْحَسَنِ حَدِیثُ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ (علیه‌السلام) وَ حَدِیثُ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ حَدِیثُ رَسُولِ اللَّهِ (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) وَ حَدِیثُ رَسُولِ اللَّهِ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ». [کافی، محدث کلینی، جلد ‏1، صفحه‌ی 53، بَابُ رِوَایَةِ الْکُتُبِ وَ الْحَدِیثِ وَ فَضْلِ الْکِتَابَةِ وَ التَّمَسُّکِ بِالْکُتُبِ‏]
ترجمه: جمعی از اصحاب گفتند: از امام صادق (علیه‌السلام) شنیدیم که فرمودند: حدیث من، حدیث پدرم است و حدیث پدرم، حدیث پدربزرگم است و حدیث پدربزرگم، حدیث حسین (علیه‌السلام) و حدیث حسین (علیه‌السلام)، حدیث حسن (علیه‌السلام) و حدیث حسن (علیه‌السلام)، حدیث امیر المؤمنین (علیه‌السلام) و حدیث امیر المؤمنین (علیه‌السلام)، حدیث رسول خدا (صلی‌ الله‌ علیه‌ و‌ آله‌ و سلّم) و حدیث رسول خدا (صلی‌ الله‌ علیه‌ و‌ آله‌ و سلّم)، سخن خدای عز و جل است.
در مرام منهاجی ما، کسی که در غیر این سلسله‌ی نورانی قرار داشته باشد و ادعا کند که انجام فلان کار یا ترک فلان کار، موجب عالی شدن نماز یا سایر اعمال عبادی می‌گردد، قابل اعتنا و اعتماد نیست. چگونه کسی که اطلاعی از پشت پرده‌ی عالم هستی ندارد،‌ می‌تواند رابطه‌ی اعمال را کشف کرده و از تأثیر و تأثّرات آن خبر دهد؟!
این عمل، یعنی چسباندن چیزهایی که از دین نیست به دین، همان «دین‌تراشی» است که بارها اصحاب منهاج فردوسیان را از کسانی که گرفتار بیماری «دین‌تراشی» هستند، برحذر داشته‌ایم. البته لازم به ذکر است که این کار، «دین‌تراشی» هست ولی شخص محترمی مانند مرحوم مجتهدی (ره) «دین‌تراش» خطاب نمی‌شود؛ زیرا «دین‌تراش» به کسی می‌گویند که دینی را از پایه بسازد و به جامعه عرضه کند، مانند «علیمحمد شیرازی» و «حسینعلی نوری» (لعنة الله علیهما الی یوم القیامة) که به ترتیب، بابیت و بهائیت را اختراع کردند. به عبارت ساده، به کسی که یک سیگار می‌کشد، می‌توان گفت: «سیگار کشید» ولی نمی‌توان گفت: «سیگاری»؛ همچنین به کسی که آموزه‌ی دینی‌ای از ذوقیات خودش می‌سازد، می‌توان گفت: «در همین مورد محدود، دین‌تراشی کرد» اما نمی‌توان گفت: «فلانی دین‌تراش است». تقاضا دارم اصحاب منهاج فردوسیان، این نکته‌ی ظریف را مدّ نظر داشته باشند تا حق کسی ضایع نشود.
نتیجه‌ی کلام: این عمل، سندی در آیات و روایات ندارد، لذا سلام دادن به حضرت اباعبدالله الحسین (علیه‌السلام) قبل از نماز، اگر به قصد ورود باشد، حرام و بدعت است و اگر به قصد ورود نباشد، کاری ذوقی است و شاید برای بعضی افراد، حال خوشی در پی داشته باشد.

موفق باشید
حاج فردوسی

سلام حاج آقا
ببخشید می‌خواستم چند دقیقه وقت شما رو بگیرم. دختری هستم که حدود 24 سال سن دارم. تو خانواده‌ای زندگی می‌کنم که از زمانی که چششم به این دنیا افتاده پدر و مادرم با هم اختلاف داشتن و مدام جنگ و دعوا بوده. برادری دارم که که مدام در حال پول قرض کردن از مردمه و هر بار با دروغ‌هایی که سرهم می‌کنه از مردم پول می‌گیره و پس نمی‌ده. سر هیچ کاریم نمیره و بارها قصد تجاوز به ما داشته و کارهای دیگه‌ای کرده که … من خیلی سختی کشیدم تو خانواده همه از من خیلی توقع دارن از همه لحاظ طوری که دیگه بریدم. وقتیم که خواستگار برام میاد چون یکی از خواهرام یک سال از من بزرگتره قیامت به پا میشه درحالیکه وقتی خواستگار براش میامد حتی اجازه نمیداد خواستگاری پا توی خانه بذاره حالام دیگه خواستگاری نداره ولی با داد و بیداد نمیذاره منم ازدواج کنم حتی خانواده رو تهدید میکنه اگه این زودتر از من ازدواج کنه من خودم رو میکشم و خیلی مشکلات بیشتر از این دارم طوری که حتی دیگه اعتمادم رو نسبت به خدا از دست دادم. همش میگم خدایا تو می‌بینی و هیچ کاری نمیکنی. من شاگرد یکی از بزرگان که شاگرد بزرگایی مثل آیت الله بهجت، حاج اسماعیل دولابی و خیلی‌های دیگه بوده بودم ولی حالا ترک کردم و حتی بعضی وقتا راحت گناه می‌کنم، خیلی از زندگی خسته شدم.

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
این طور مشکلات، نیاز به مشاوره‌ی حضوری با مشاور خانواده دارد که بنده، نه مشاور خانواده هستم و نه فرصت مشاوره‌ی حضوری دارم. مشاوره‌ی مکاتبه‌ای هم کفایت نمی‌کند؛ مثلاً از نوشته‌ی شما معلوم نمی‌شود شما خیلی خوب هستید که همه‌ی خانواده از شما توقع دارند یا طوری بار آمده‌اید که توقع‌های معمولی را «خیلی» می‌شمارید.
فقط می‌توانم به صورت کلی، چند توصیه داشته باشم. امید است با به کارگیری همین چند توصیه، حد اقل بخشی از مشکلاتتان مرتفع گردد. ان شاء الله
1. گناه کردن، در همه حال بد است. گناه کردن، شادی و غم نمی‌شناسد؛ بلکه در هر حالی بد است. گناه کردن، موفقیت و ناکامی نمی‌شناسد؛ بلکه در هر حالی مذموم است. پس مراقب باشید که شیطان با بهانه‌های مختلف، گناه را در نظرتان کوچک جلوه ندهد که روسیاه دنیا و آخرت خواهید شد.
2. با خواهرتان به نرمی گفتگو کنید و ایشان را توجیه نمایید تا از آمدن خواستگار برای شما، ممانعت نکند. به ایشان بگویید که این رفتارها که موجب آزار شما می‌شود، قطع رحم است و کسی که قطع رحم کند، علاوه بر این که عمرش در دنیا کوتاه می‌شود، در آخرت، بوی بهشت به مشامش نخواهد رسید.
3. خدای تعالی چون «رب» به معنی تربیت‌کننده است، تمام آنچه می‌دهد و تمام آنچه می‌گیرد، به هدف تربیت انسان است. پس به آنچه خارج از اراده‌ی شماست ـ هر چند خلاف میلتان باشد ـ رضایت بدهید و بدانید که روزی همان محدودیت، با عنایات الهی، به پله‌هایی برای جهش و ترقّی‌تان تبدیل خواهد گردید.
4. اگر نام و نام پدرتان را ارسال کنید، این کمترین در مواقع استجابت دعا، برای حل مشکلاتتان دعا خواهم کرد و امید است خدایی که دعاها را مستجاب می‌کند، خط بطلان بر دعای گوشه‌نشینان نکشد.

موفق باشید
حاج فردوسی

با سلام
در نظام جامع تربیتی منهاج فردوسیان، کیفیت عبادت مهم است یا کمیت آن؟ یعنی سیر تکاملی منهاجی بر کیفیت عبادت بنا نهاده می‌شود یا بر کمیت عبادت؟
متشکرم

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
نخست باید دو کلمه‌ی «کمّیت» و «کیفیت» را به روشنی معنی کنیم. کمیت بنا بر آنچه در لغتنامه‌ها معنی شده، به معنی «اندازه» و «مقدار» است؛ و کیفیت، به معنی «صفت»، «حالت»، «چگونگی کسی یا چیزی» است ولی به مجاز، در «میزان مرغوب بودن» استفاده می‌شود. پس ادامه‌ی سخن را با «کمیت» به معنی تعداد و «کیفیت» به معنی ارزشمند بودن ادامه می‌دهیم.
اموری که در کیفیت‌دادن به عبادت، نقش مثبت دارند، عبارتند از:

1 ـ اصلاح اعتقادات: اگر کسی مشغول به عبادت شود در حالی که اعتقادات درستی نداشته باشد، آن عبادت، عبادت باارزشی نخواهد بود و موجب نجات او نخواهد گردید. نمونه‌ی بارز عبادت بی‌کیفیت در نزد شیعیان، عبادت‌های عامه است که بدون داشتن ولایت دوازده جانشین برحق رسول اعظم (صلی‌ الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلّم)، بر کمیت عبادتشان می‌افزایند و این افزودن بر کمیت عبادت، نتیجه‌ای جز خستگی برایشان ندارد. در روایت شریف از استاد اعظم (صلی‌ الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلّم) آمده است:
«وَ الَّذِی بَعَثَنِی بِالْحَقِّ نَبِیّاً لَوْ أَنَّ رَجُلًا لَقِیَ اللَّهَ بِعَمَلِ سَبْعِینَ نَبِیّاً ثُمَّ لَمْ یَأْتِ‏ بِوَلَایَةِ أُولِی الْأَمْرِ مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ‏ مَا قَبِلَ اللَّهُ مِنْهُ صَرْفاً وَ لَا عَدْلًا» [امالی، شیخ مفید، صفحه‌ی 115]
ترجمه: قسم به آن کسی که مرا بحق به پیامبری مبعوث کرد، اگر مردی خداوند را با اعمال هفتاد پیامبر ملاقات کند ولی ولایت اولی الامر از ما اهل بیت نداشته باشد، خدای تعالی هیچ چیزی از او نخواهد پذیرفت.
همچنین امام باقر (علیه‌السلام) می‌فرمایند:
«کُلُّ مَنْ دَانَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بِعِبَادَةٍ یُجْهِدُ فِیهَا نَفْسَهُ وَ لَا إِمَامَ لَهُ مِنَ اللَّهِ فَسَعْیُهُ غَیْرُ مَقْبُولٍ وَ هُوَ ضَالٌّ مُتَحَیِّرٌ وَ اللَّهُ شَانِئٌ لِأَعْمَالِهِ» [کافی، محدث کلینی، جلد 1، صفحه‌ی 183، باب معرفة الإمام و الرد إلیه]
ترجمه: هر کس بخواهد به خدای عز و جل با عبادتی که خود را در آن به زحمت انداخته نزدیک سازد در حالی که امامی از سوی خدا نداشته باشد، تلاشش مورد قبول نیست و او گمراهی سرگردان است و خدای تعالی کارهایش را دشمن می‌دارد.

2 ـ کسب ملکه‌ی تقوا: یکی از اموری که تصریح قرآن کریم، مایه‌ی قبول عبادت است، تقواست. قرآن کریم می‌فرماید:
«إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ» [سوره‌ی مائده، آیه‌ی 27]
ترجمه: خدا فقط از پرهیزکاران می‏‌پذیرد.
شاید اینطور گمان شود کسانی که گناهانی (بویژه گناهان کبیره)‌ مرتکب می‌شوند و از سوی دیگر، عباداتی انجام می‌دهند، آن عبادت‌ها، از کیفیت لازم برخوردار نبوده و نجات‌دهنده نخواهد بود؛ اما در این آیه، سخن درباره‌ی «الذین یتقون» یعنی کسانی که از گناهان پرهیز می‌کنند، نیست؛ بلکه سخن از «متقین» یعنی پرهیزکاران است. فرق پرهیزکار با کسی که پرهیزکاری می‌کند، در این است که پرهیزکار، حالتی در درون خود دارد که او را از انجام گناهان ـ هر چند زمینه‌اش به آسانی فراهم شده باشد ـ باز می‌دارد. به عنوان مثال، کسی که در زندان است و دسترسی به آب و غذا ندارد، روزه‌دار نیست بلکه روزه‌دار کسی است که با اختیار خود، در خانه‌ای که تنهاست و هیچکس مزاحمش نیست و آب گوارا و انواع خوراکی‌های لذیذ موجود است، برای کسب رضای حق تعالی، خوردن و نوشیدن در فاصله‌ی اذان صبح تا اذان مغرب را ترک می‌کند. پس یکی دیگر از اموری که موجب کیفیت یافتن عبادات می‌شود، داشتنِ ملکه‌ی تقواست. یعنی قوّه‌ای که از درون، انسان را از انجام حرام‌ها (بویژه گناهان کبیره) باز بدارد.
افزودن بر کمیت عبادات، در صورت آماده بودن دل برای ارتکاب گناه در صورت فراهم شدن زمینه‌ی آن، مطلوب نیست. به عبارت ساده، این که دل انسان خواهان گناه باشد و هر گاه زمینه‌اش فراهم شد، با سر به گناه وارد شود، مانع از ارزشمند شدن عبادات می‌گردد. باید نخست بر ترک گناهان تا آنجا که ریشه‌اش از دل برکنده شود، تلاش کرد و پس از پیروزی در این میدان، به افزودن بر کمیت عبادات پرداخت.

3 ـ اخلاص: از جمله اموری که موجب کیفیت‌یافتن عبادات می‌شود، اخلاص است. اخلاص به معنی خالص کردن نیت برای پاداش‌های اخروی است و در مقابل آن، ریا و سمعه قرار دارد که به معنی آلوده کردن نیت به اغراض دنیوی می‌باشد. پس کسی که بر کمیت عباداتش بیافزاید، ولی هدفش رهیدن از جهنم یا رسیدن به درجات عالیه‌ی بهشت نباشد و فقط، چیزهای دنیوی مانند احترام، عزت یا ریاست بر مردم را در نظر بگیرد، کمیت عبادتش، نجات‌بخش او نخواهد بود.
به عبارت دیگر، هر مقدار که انسان بتواند نیتش را بیشتر برای رسیدن به خوبی‌ها و راحتی‌های بعد از مرگ متمرکز نماید، عباداتش ارزش بیشتری خواهد یافت.

4 ـ حضور قلب: یکی دیگر از اموری که موجب کیفیت‌یافتن نماز و دعا می‌شود. در روایات متعدد، ارزش حضور قلب، بیان شده است که از آن جمله است:
● سند 1: عَنْ عَلِی (علیه‌السلام): «إِنَّمَا لِلْعَبْدِ مِنْ صَلَاتِهِ مَا أَقْبَلَ عَلَیهِ مِنْهَا بِقَلْبِهِ» [خصال، شیخ صدوق، جلد 2، صفحه‌ی 613، علم أمیر المؤمنین علیه السلام أصحابه فی مجلس واحد أربعمائة باب مما یصلح للمسلم فی دینه و دنیاه]
ترجمه: همانا برای بنده از نمازش، آن مقدار است که با قلبش به آن روی کرده باشد.
● سند 2: قَالَ عَلِی بْنِ الْحُسَینِ (علیه‌السلام): «إِنَّ الْعَبْدَ لَا یُقْبَلُ مِنْهُ صَلَاةٌ إِلَّا مَا أَقْبَلَ مِنْهَا» [تهذیب الأحکام، شیخ طوسی، جلد 2، صفحه‌ی 342، باب 16: باب أحکام السهو]
ترجمه: همانا نمازی از بنده‌ای قبول نمی‌شود مگر آن مقدار که با اقبال قلب خوانده باشد.
● سند 3: عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: «عَلَیْکَ بِالْإِقْبَالِ عَلَی صَلَاتِکَ فَإِنَّمَا یُحْسَبُ لَکَ مِنْهَا مَا أَقْبَلْتَ عَلَیْهِ مِنْهَا بِقَلْبِکَ» [علل الشرائع، جلد 2، صفحه‌ی 358، باب 74: علة الإقبال علی الصلاة]
ترجمه: بر تو باید به اقبال در نمازت. همانا برای تو از آن، مقداری که با حضور قلب خوانده‌ای حساب می‌شود.
● سند 4: عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ (علیه‌السلام): «إِنَّمَا لَک مِنْ صَلَاتِکَ مَا أَقْبَلْتَ عَلَیهِ مِنْهَا» [کافی، محدث کلینی، جلد 3، صفحه‌ی 363، باب ما یقبل من صلاة الساهی]
ترجمه: همانا برای تو از نمازت آن مقدار است که با حضور قلب خوانده باشی.
افزودن بر کمیت نماز و دعا در صورتی که بدون حضور قلب باشد، بهره‌ی مثبتی در رساندن انسان به درجات عالیه ندارد. لذا لازم است نماز، با حضور قلب و توجه به معانی آن خوانده شود. کسانی که گمان می‌کنند زیاد نماز خواندن، هر چند بدون توجه بوده و خیالشان در غیر نماز باشد، اثر مثبتی در تکامل آنان دارد، باید متوجه گردند که بهره‌ی کامل از این نمازها، در صورتی است که همراه با حضور قلب باشد.
تمام اموری که به عنوان «کیفیت‌دهنده» به عبادات نام بردیم، امور جوانحی است و قابل دیدن و شمردن نمی‌باشد و فقط خود فرد است که می‌تواند در باره‌ی میزان آن، قضاوت درستی داشته باشد.
پس از فراغت از تعریف کیفیت و مصادیق آن، به بحث کمیت می‌پردازیم. بخش دیگر تکامل، امور جوارحی است. امور جوارحی، کارهایی است که با کمک اعضاء و جوارح انجام می‌شود و قابل دیدن و شمردن می‌باشد.
در حقیقت، «توجه به کمیت» و «توجه به کیفیت»، دو بال برای پرواز در میدان تکامل است. نه می‌توان به بهانه‌ی کیفیت از کمیت کاست؛ بلکه باید روز به روز و بر طبق برنامه، بر کمیت افزود؛ و نه می‌توان به بهانه‌ی افزودن بر کمیت، از بهبود کیفیت غافل گردید.
بهبود کمیت، به معنی افزودن مراعات قوانین یک طبقه بر قوانین قبلی است. یعنی اگر در طبقه‌ای،‌ فلان مقدار از قوانین را مراعات می‌کرده، ارتقای کمیت،‌ مراعات قوانین طبقه‌ی بعدی است. مثلاً کسی که مقید به انجام نمازهای واجب بوده، باید در جایی از مسیر، خود را مقید به خواندن نوافل یومیه نیز بنماید.
یا اگر روزی چند آیه از قرآن تلاوت می‌کرده، در مرحله‌ی بعد، هر مقدار که می‌تواند قرآن بخواند تا به دستور صریح قرآن کریم عمل کرده باشد که می‌‌فرماید:
«فَاقْرَؤُوا مَا تَیَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ» [سوره‌ی مزمل، آیه‌ی 20]
ترجمه: هر چه می‌توانید قرآن بخوانید.
یا مثلاً کسی که مقید بوده تمام ماه رمضان را روزه بگیرد، برای بهبود کمیت، به جایی خواهد رسید که سه روز روزه در ماه را نیز مراعات نماید.
همچنین ذکرهای رکوع و سجده را بیشتر بگوید یا دعای قنوت را بیشتر کند و مانند اینها.

جمع‌بندی: غیر از چهار مطلبی که به عنوان کیفیت برشمردیم (اصلاح اعتقادات، کسب ملکه‌ی تقوا، اخلاص و حضور قلب) بقیه‌ی پیشرفت‌ها بر پایه‌ی کمیت است. یعنی منهاجی باید بر تعداد عباداتش بیافزاید تا جایی که به حدّ مطلوب شارع مقدس برسد.
البته افزودن بر کمیت عبادات،‌ مسیر و برنامه‌ی خاصی دارد که برای اصحاب منهاج فردوسیان روشن است و دیگران نیز می‌توانند با قدم نهادن در این مسیر روشن، گام‌های بلندی در مسیر تکامل و خودسازی بردارند. ان شاء الله

موفق باشید
حاج فردوسی

سلام
وقتی کسی به انسان ظلمی و یا جفایی می‌کند انسان بعضاً با او درگیر نمی‌شود و جوابش را نمی‌دهد اما می‌‌گوید واگذارت کردم به خدا همین و سریع از بحث و درگیری خارج می‌شود و می‌گوید خدا و قیامتی هم هست به جایش آنجا حساب می‌کنم. این یک نوع برخورد با کسی که حقت را خورده یا به تو ظلم کرده.
اما نوع برخوردی دیگر را مشاهده کردم جریان فردی که به مالک اشتر آب دهان انداخت، حال اگر ما برای کسی که در حقمان ظلم کرده برویم دعا و استغفار کنیم اینجا تکلیف چه می‌شود مثلا ما دلمان خوش است اگر فلانی به ما ظلم کرده ما هم برخورد نمی‌کنیم به جایش قیامت چیزی پاداش به ما می‌دهند حال اگر برایش دعا و استغفار کنیم دیگه مدعی نخواهیم بود که قیامت چیزی به ما بدهند اینجا تکلیف اون ظلمی که به ما روا شده چه می‌شود چه جور جبران می‌شود چه کسی جبران می‌کند
حال قسم اول بهتر است که واگذار کنیم به خدا و روز قیامت باهاش حساب کنیم یا قسم دوم که عفو کنیم یا دعایش کنیم کدام برای ما سودبخش‌تر است؟ سود اخروی کدام قسم بیشتر است؟

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
برای رسیدن به جواب، به چند نکته توجه فرمایید:
نکته‌ی اول: حکایت رفتار جناب مالک اشتر (ره)، تاریخ است و حدیث معتبر نیست و اثبات درستی‌اش نیازمند تحقیق تاریخی است. البته برای ادامه‌ی بحث، ما این داستان را راست می‌شماریم و بنا بر این می‌گذاریم که راست است و اتفاق افتاده است.

نکته‌ی دوم: برخورد اول، یعنی سکوت و واگذار کردن به خدای تعالی، برخورد اسلامی و توصیه‌شده است و هر کسی با اندکی تلاش و مبارزه با نفس و کنترل غضب، می‌تواند به آن دست یابد.

نکته‌ی سوم: به خاطر ندارم برای برخورد دوم، یعنی نمازخواندن و طلب آمرزش کردن برای کسی که به شما توهین یا ظلم کرده، توصیه‌ی شرعی‌‌ای شده باشد. اگر توصیه‌ای در آیات یا روایات معتبر وارد شده باشد که به صورت روشن و صریح،‌ ما را امر کند به چنین رفتاری، می‌توان چنین رفتاری را مستحب شمرد.

نکته‌ی چهارم: شاید آنچه از جناب مالک اشتر گزارش شده، حالی بوده که خود را در آن حال، کوچک‌تر از مدعی شدن می‌دیده است. «حال» می‌آید و می‌رود و نباید انتظار داشت کسی که در یک برهه از زمان و در یک حال خاص، اقدام به عملی کرده، همیشه و در همه‌ی زمان‌ها، همان واکنش را نشان دهد. پس اگر رفتاری غیر از این رفتار از جناب مالک شنیدید، تعجب نکنید و تضادی در میان این رفتارها نبینید.

نکته‌ی پنجم: آنچه از جناب مالک اشتر (ره) گزارش شده، فعل غیر معصوم است و با توجه به این که در نزد اصولییّن، فعل معصوم (علیه‌السلام) دلالت بر استحباب نمی‌کند، فعل غیر معصوم، جای خود دارد و به هیچ وجه نمی‌تواند مبنای عمل قرار گیرد.

نکته‌ی ششم: زمانی می‌توانیم به مقایسه بنشینیم که دو طرف، ثابت و معتبر باشد؛ ولی در سؤال شما، یک طرف با آیات و روایات معتبر، ثابت است ولی طرف دیگر، نیازمند اثبات است. لذا نمی‌توان بینشان مقایسه کرد که کدام روش، سودبخش‌تر بوده و سود اخروی بیشتری دارد.

نتیجه‌ی کلام: اگر آیه یا روایتی باشد که عمل جناب مالک را توصیه کرده باشد، می‌توان این نحوه عمل کردن را مستحب شمرد و الا، مستحب شرعی نیست و نمی‌توان به استناد فعل غیرمعصوم، مستحب شرعی ثابت نمود. و تا زمانی که نتوان آن را مستحب دانست، نمی‌توان بین دو نحوه رفتار، مقایسه نمود و بهتر و بافضیلت‌ترش را مشخص کرد.

موفق باشید
حاج فردوسی

با سلام
با توجه به این که شما ضد صوفیه هستید، نظرتان در مورد کتاب حدیقة الشیعه و انتسابش به مقدس اردبیلی و احادیثی که در ردّ صوفیه آورده، چیست؟

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
مبارزه با صوفیه ـ که همچون کرم‌هایی از درون، به اعتقادات مسلمین افتاده‌اند ـ باید با دلایل محکم و روشن باشد و استفاده از هر چیزی که بتوان از آن دستاویزی ساخت، هر چند ضعیف و مخدوش، درست نیست.
به عبارت ساده، به خاطر این که با صوفیه مخالفیم، نباید هر چیز که به دستمان رسید را به سمت آنان پرتاب کنیم. مع الاسف این نحوه برخورد را در برخی کتاب‌ها و پایگاه‌های اینترنتی‌ای که علیه فرقه‌ها و صوفیه کار می‌کنند، شاهد هستیم. به این معنی که از هر چیزی که بتوانند آنان را بد جلوه دهند، استفاده می‌کنند، غافل از این که گاهی اوقات این سؤال پیش می‌آید که اگر این امر، عیب است، لابد برای همه عیب است نه فقط برای صوفی بدبخت و نمی‌شود کاری را بر دیگران عیب بشماریم در حالی که بزرگان خودمان به آن مبتلا هستند. بعد از این مقدمه، به بررسی کتاب «حدیقة الشیعة» می‌پردازیم.
کتاب «حدیقة الشیعة»، سه اشکال پی در پی دارد که موجب شده آن را از ابزاری منصفانه و قوی برای مبارزه یا صوفیه بیاندازد. این سه اشکال عبارتند از:
اشکال اول: انتساب این کتاب به مقدس اردبیلی (ره) است. بر طبق تحقیقات برخی محققان که همراه با ارائه‌ی شواهد و مدارک قانع‌کننده است، این کتاب، تألیف میرمعزالدین اردستانی است و نام اصلی آن، «کاشف الحق» می‌باشد ولی به جهت جایگاه بلند مقدس اردبیلی (ره) در جامعه‌ی آن زمان، بعد از تغییراتی که در متن کتاب دادند، به نام ایشان مشهور کردند. البته بخش انکار صوفیه در «کاشف الحق» هم نیست و توسط شخص یا اشخاصی ناشناسی به حدیقة الشیعة افزوده شده است.
اشکالاتی که در متن آن آمده، نیز انتساب آن به مقدس اردبیلی (ره) را بعید می‌سازد. احادیث سستی که در این اثر دیده می‌شود، با شیوه‌ی مقدس اردبیلی (ره) در آثاری مانند «مجمع الفائدة و البرهان» ناسازگار است. وقتی می‌بینیم در این کتاب، روایت محمد بن سنان، صحیح شمرده شده و افسانه‌ی جزیره‌ی خضراء پذیرفته می‌شود، در می‌مانیم که چگونه شخص تیزنگری چون مقدس اردبیلی (ره)، که به همه‌چیز با دقت می‌نگرد و در هر مسأله‌ای عالمانه ورود می‌کند و روایات بعضی از رجال حدیث، که دیگران قبول کرده‌اند را سست و بی‌پایه می‌شمارد، خودش در این ورطه گرفتار آمده و حکایت‌ها و روایت‌های بی‌پایه را پذیرفته و نشر داده و به افسانه‌ها، مُهر قبول زده است.
اشکال دوم: به فرض این که از اشکال اول به هر نحوی خلاص شویم و این کتاب را از آثار مقدس اردبیلی (ره) بشماریم، اشکال بعدی رخ می‌نماید. اشکال دوم این است که این کتاب در قرن دهم یا یازدهم هجری قمری تألیف شده و کتاب‌های قرن ششم هجری به بعد، کتاب واسطه شمرده می‌شود یعنی باید حدیث خود را از کتاب‌های قبل از قرن ششم آدرس بدهند. اگر کتابی حدیثی در قرون بعد از قرن ششم تألیف شده باشد ولی احادیثش در مجامع روایی قبل از قرن ششم نباشد، به آن احادیث اعتنا نمی‌شود.
روایاتی که در ردّ صوفی‌گرایی و فلسفه در این اثر گرد آمده، در هیچ یک از منابع پیشین وجود ندارد و حدیقة الشیعة نخستین منبع است و تمام کتاب‌های بعدی، از آن گرفته‌اند. این اشکال، از اشکال اول، سخت‌تر است و ضربه‌ای که به ارزش این کتاب برای استناد در مقابل صوفیه می‌زند، بسیار سنگین‌تر از اشکال اول است.
اشکال سوم: در دلالت لفظ «صوفی» است. به این معنی که منظور از «صوفی» در این احادیث، آیا هر کسی است که خود را به لفظ «صوفی» می‌خواند یا فقط منحصر به صوفیه‌ی آن زمان است که ناصبی بوده و به روشنی، نهری آلوده در مقابل چشمه‌سار زلال معارف اهل بیت طاهرین (علیهم‌السلام) جاری می‌ساختند؟!
در این شکی نیست که افرادی مانند حسن بصری، سفیان ثوری، فضیل عیاض، حسین بن منصور حلاج و ابویزید بسطامی، راهزنانی بودند که بر راه معارف الهیه کمین کرده و موجب گمراهی گروهی می‌شدند؛ لذا این احتمال هست که روایات شریفه، در رد و مذمت این افراد و پیروانشان صادر شده باشد؛ اما شامل افرادی مانند صوفیه‌ی سلطان‌علیشاهی (گنابادی)، صفی‌علیشاهی، کوثرعلیشاهی، مطهرعلیشاهی و نظایر اینها که خود را شیعه‌ی دوازده‌امامی می‌شمارند، نگردد.
بر طبق قاعده‌ی «اذا جاء الاحتمال، بطل الاستدلال» در چنین موقعی، نمی‌توان به قطع و یقین، یک طرف را اثبات کرده و طرف دیگر را منتفی دانست. پس اشکال سوم بر بخش انکار صوفیه در کتاب «حدیقة الشیعة» این است که معلوم نیست منظور از «صوفی» به طور دقیق، چه کسی است؟ آیا منظور ائمه‌ی طاهرین (علیهم‌السلام)، ناصبی‌هایی هستند که نام خود را «صوفی» گذاشته و به این نام مشهور شده‌اند یا منظورشان اعم است و امروزه شامل صوفیان شیعه، هر چند از محبان خاندان عصمت و طهارت (علیهم‌السلام) باشند نیز می‌گردد.
بعد از این سه اشکال اساسی و پی در پی، استدلال به روایات کتاب «حدیقة الشیعة» پاسخگو نیست و نمی‌تواند حربه‌ی محکمی بر پیکره‌ی تصوف باشد.
راهی که ما در پیش گرفتیم و بسیار خوب نتیجه داد، این بود که به جای حمله به «صوفی»، شاخص‌های «تصوف» را مشخص کنیم، سپس هر شخصی، در هر منصب و لباسی که آن شاخص‌ها را داشت، به همان اندازه «صوفی» بشماریم. «صوفی» در اصطلاح ما، به معنی «منحرف از تشیع ناب» است.
وقتی شاخص‌های صوفی مشخص گردید، برخی منبری‌های مشهور را یافتیم که بعضی از این شاخص‌ها را داشتند! برخی از روحانیون محترم در بطن حوزه‌ی علمیه‌ی قم را یافتیم که بعضی از این شاخص‌ها را داشتند! برخی از مدیران ارشد حکومت را یافتیم که بعضی از این شاخص‌ها را داشتند! حتی برخی مراجع معظم تقلید را یافتیم که بعضی از این شاخص‌ها را داشتند!
سپس کمر به حذف اعتقادات انحرافی و اعمال اختراعی ـ که به اختصار به آن «صوفیه» می‌گوییم ـ بستیم و از اینجا بود که با زمین و زمان درگیر شدیم. وقتی تصمیم گرفتیم به جای «صوفی» بدبخت، با «تفکرات صوفیانه» مبارزه کنیم، فهمیدیم که فقط «خانقاه» آلوده نیست بلکه بعضی «هیأت»ها و «مسجد»ها هم به «تفکرات صوفیانه» آلوده است. فهمیدیم که فقط ذهن آن مردک سبیل‌بلند آلوده نیست، بلکه ذهن بعضی صاحبان رساله‌ی توضیح المسائل هم به «تفکرات صوفیانه» آلوده است.
این نگرش، منجر شد که جنس مبارزه‌ی ما با صوفیه، با جنس مبارزه‌ی دیگران با صوفیه، فرق اساسی پیدا کند. به این دلیل است که تحرکات ضدصوفیانه‌ی ما با مبارزات تمام کتاب‌ها و پایگاه‌های اینترنتی ضدصوفیه، متفاوت است. آنان فرد مشخصی را مانند مترسک در جایی می‌کارند و به او سنگ می‌زنند ولی ما، تفکر انحرافی یا عمل اختراعی را می‌کاریم و به آن سنگ می‌زنیم. به همین دلیل است که صدر و ذیل حوزه و حاکمیت از آنان حمایت می‌کند، ولی به نحوه‌ی مبارزه‌ی ما، روی خوش نشان نمی‌دهد؛ چون طیف وسیعی از خودی‌ها را شامل شده و مایه‌ی آزردگی خاطرشان گردیده است.
امید است خدای تعالی ما را در راه رضای خودش استوار بداراد.

موفق باشید
حاج فردوسی

سلام
در کتاب «عرفان اسلامی» روایتی دیدم که رابطه علم و حکمت و عرفان را به خوبی روشن می‌سازد و عارفان را به روشنی، نجات‌یافتگان دریای متلاطم دنیا می‌شمارد، نظر شما در مورد این حدیث شریف چیست؟
عن الامام العارفین علی (ع): «العلم نهر و الحکمة بحر و العلماء حول النهر یطوفون و الحکماء وسط البحر یغوصون و العارفون فی سفن النجاة یسیرون» ترجمه: امام عارفان علی (ع) می‌فرماید: علم (مانند) نهر است و حکمت (مانند) دریا و دانشمندان پیرامون نهر (علم) طواف می‌کنند و حکیمان در وسط دریا (حکمت) غواصی می‌کنند و عارفان (اهل معرفت و شناخت) در کشتی نجات، سیر می‌کنند.

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
روش ما در تبیین روایات، این است که نخست از حدیث بودن آن مطمئن می‌شویم تا دچارِ «سرِ بی‌صاحبْ تراشیدن» نگردیم. این کلام که به امیر المؤمنین (علیه‌السلام) نسبت می‌دهند، در هیچ‌یک از منابع معتبر شیعه و عامه نیامده است. تنها منبعی که برایش یافتیم، کتاب «المستطرف فی کلِّ فنٍ مستظرَف» اثر «شهاب الدین محمد بن أحمد أبی الفتح الأبشیهی» (٧٩٠ ـ ٨٥٢ هـ . ق) است. این کتاب، نه تنها از منابع معتبر حدیثی شیعه نیست بلکه از منابع ضعیف حدیث عامه هم محسوب نمی‌شود!
پس استشهاد به این سخن، از اساس اشتباه است و کسانی که با ادبیات غالب بر روایات ائمه‌ی طاهرین (علیهم‌السلام) آشنا هستند، به روشنی می‌فهمند که این سخن، نمی‌تواند از امیر بیان (علیه‌السلام) باشد.
جا دارد بر برخی آقایان محترم که خودشان را عالم شیعی می‌شمارند؛ ولی در نشر و بسط مباحث عرفانی، از چنین روایت‌های بی‌اساسی استفاده می‌کنند، تأسف بخوریم.

موفق باشید
حاج فردوسی

با سلام
1. تبرک با غبار ضریح امام رضا (علیه‌السلام) در نظر شما چه حکمی داره؟
2. آیا بوسیدن ضریح امام حدیث داره؟ اگر حدیث نداریم، چرا همه علما میبوسن و منع هم نمیکنن بلکه تشویق هم میکنن؟
3. آیا بوسیدن قرآن حدیث داره؟ اگر حدیث نداریم، پس چرا علما میبوسن حتی وهابی‌ها با اینهمه دشمنی با شیعه، منکر تبرک و بوسیدن قرآن نیستن!

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
جواب 1: اگر منظور از تبرک، خوردن باشد، خوردن هر خاک و غبار غلیظی غیر از مرقد مطهر امام حسین (علیه‌السلام)، حرام است. ولی اگر منظور از تبرک، دست به آن کشیدن یا به اعضا مالیدن باشد، بدون قصد ورود، اشکال ندارد.

جواب 2: بوسیدن ضریح، حدیث ندارد ولی از آنجا که بوسیدن در عرف جامعه، نوعی ابراز علاقه و ارادت محسوب می‌شود، بدون قصد ورود، اشکال ندارد.

جواب 3: بوسیدن قرآن نیز حدیث ندارد و اگر بدون قصد ورود و برای ابراز احترام و علاقه باشد، اشکال ندارد.

موفق باشید
حاج فردوسی

سلام
انسان وقتی می‌خواهد با کسی حرف بزند و درد دل کند به یک ارتباط دیداری نیاز دارد که تصویری یا نمادی از آن شخص را در ذهن داشته باشد که با توجه به این تصویر، تمرکز ذهن هم صورت می‌گیرد.
حالا ما که خدا را نمی‌توانیم ببینم؛ ولی من برای اینکه این ارتباط دیداری برایم میسر شود، برای خودم از نماد خطاطی شده اسم «الله» جل جلاله استفاده می‌کنم و این خوشنویسی اسم الله را به صورت قاب نصب کرده‌ام و هر وقت می‌خواهم با خدا حرف بزنم به الله نگاه می‌کنم و متمرکز می‌شوم و با او حرف می‌زنم و جای دیگر هم که این عکس نیست، همین اسم جلاله الله در ذهنم ترسیم می‌شود و رابطه با خدا برقرار می‌کنم. حال این نمادی که ساخته‌ام بت نمی‌شود؟ ایراد شرعی ندارد؟

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
باید مواظب باشید اسم‌پرست و خط‌پرست نشوید. برای روشن شدن مطلب، چند حدیث نورانی را ذکر می‌کنم و امیدوارم با تدبر در معنای آن، راه درست را بیابید. ترجمه‌ی این روایات، از مرحوم سید جواد مصطفوی با اندکی ویرایش و تصرف است.
روایت اول: عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِی نَجْرَانَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ (علیه‌السلام) عَنِ التَّوْحِیدِ فَقُلْتُ أَتَوَهَّمُ شَیْئاً؟ فَقَالَ: نَعَمْ غَیْرَ مَعْقُولٍ وَ لَا مَحْدُودٍ فَمَا وَقَعَ وَهْمُکَ عَلَیْهِ مِنْ شَیْ‏ءٍ فَهُوَ خِلَافُهُ لَا یُشْبِهُهُ شَیْ‏ءٌ وَ لَا تُدْرِکُهُ الْأَوْهَامُ کَیْفَ تُدْرِکُهُ الْأَوْهَامُ وَ هُوَ خِلَافُ مَا یُعْقَلُ وَ خِلَافُ مَا یُتَصَوَّرُ فِی الْأَوْهَامِ إِنَّمَا یُتَوَهَّمُ شَیْ‏ءٌ غَیْرُ مَعْقُولٍ وَ لَا مَحْدُودٍ. [کافی، محدث کلینی، جلد 1، صفحه‌ی 82، حدیث 1، بَابُ إِطْلَاقِ الْقَوْلِ بِأَنَّهُ شَیْ‏ءٌ]
ترجمه: راوی می‌گوید: از امام باقر (علیه‌السلام) از توحید پرسیدم که می‌توانم خدا را چیزی تصور کنم؟ فرمود: آری، ولی چیزی که حقیقتش درک نمی‌شود و حدی ندارد زیرا هر چیز که در خاطرت در آید خدا غیر او باشد، چیزی مانند او نیست و خاطرها او را درک نکنند، چگونه خاطرها درکش کنند در صورتی که او بر خلاف آنچه تعقل شود و در خاطر نقش بندد می‌باشد، در باره‌ی خدا تنها همین اندازه به خاطر گذرد: «چیزی که حقیقتش درک نشود و حدّی ندارد».
مرحوم مصطفوی (مترجم کافی) در شرح این حدیث می‌نویسد: وقتی گوییم زمین چیزی‌ست، آب چیزی‌ست، کوه چیزی‌ست، حقیقت معانی این الفاظ را می‏فهمیم و صورتی از آنها در ذهن ما منتقش است که محدود به حد معینی است، مثلاً حد آب این است که روان باشد؛ اگر جامد شد نامش یخ است نه آب، به خلاف وقتی که گوییم «خدا چیزی‌ست» اولاً باید بدانیم که حقیقت خدا را نمی‌توانیم درک کنیم. ثانیاً ممکن نیست صورتی از خدا در ذهن ما منتقش شود. ثالثاً خدا به حدّی محدود نگردد و به همین دلیل، در ذهن در نیابد.
روایت دوم: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (علیه‌السلام) قَالَ: «مَنْ عَبَدَ اللَّهَ بِالتَّوَهُّمِ فَقَدْ کَفَرَ وَ مَنْ عَبَدَ الِاسْمَ دُونَ الْمَعْنَی فَقَدْ کَفَرَ وَ مَنْ عَبَدَ الِاسْمَ وَ الْمَعْنَی فَقَدْ أَشْرَکَ وَ مَنْ عَبَدَ الْمَعْنَی بِإِیقَاعِ الْأَسْمَاءِ عَلَیْهِ بِصِفَاتِهِ الَّتِی وَصَفَ بِهَا نَفْسَهُ فَعَقَدَ عَلَیْهِ قَلْبَهُ وَ نَطَقَ بِهِ لِسَانُهُ فِی سَرَائِرِهِ وَ عَلَانِیَتِهِ فَأُولَئِکَ أَصْحَابُ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ (علیه‌السلام) حَقّاً» وَ فِی حَدِیثٍ آخَرَ «أُولئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا». [کافی، محدث کلینی، جلد 1، صفحه‌ی 87، باب المعبود]
امام صادق (علیه‌السلام) فرمودند: کسی که خدا را از روی خیال خود پرستد کافر است، کسی که تنها نام خدا را بدون صاحب نام پرستد کافر است، کسی که نام و صاحب نام را با هم پرستد مشرک است، کسی که صاحب نام را پرستد و با صفاتی که خود را به آن ستوده، نام‌ها را هم بر آن تطبیق کند و دل بدان محکم کند و در نهان و آشکارش به زبان آورد، اینها اصحاب حقیقی امیر المؤمنین (علیه‌السلام) می‌باشند. و در حدیث دیگر است: ایشان مؤمنین حقیقی می‌باشند.
روایت سوم: عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَکَمِ‏ أَنَّهُ سَأَلَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ (علیه‌السلام) عَنْ أَسْمَاءِ اللَّهِ وَ اشْتِقَاقِهَا اللَّهُ مِمَّا هُوَ مُشْتَقٌّ قَالَ فَقَالَ لِی: «یَا هِشَامُ اللَّهُ مُشْتَقٌّ مِنْ إِلَهٍ وَ الْإِلَهُ یَقْتَضِی مَأْلُوهاً وَ الِاسْمُ غَیْرُ الْمُسَمَّی فَمَنْ عَبَدَ الِاسْمَ دُونَ الْمَعْنَی فَقَدْ کَفَرَ وَ لَمْ یَعْبُدْ شَیْئاً وَ مَنْ عَبَدَ الِاسْمَ وَ الْمَعْنَی فَقَدْ کَفَرَ وَ عَبَدَ اثْنَیْنِ وَ مَنْ عَبَدَ الْمَعْنَی دُونَ الِاسْمِ فَذَاکَ التَّوْحِیدُ أَ فَهِمْتَ یَا هِشَامُ؟» قَالَ: فَقُلْتُ: زِدْنِی. قَالَ: إِنَّ لِلَّهِ تِسْعَةً وَ تِسْعِینَ اسْماً فَلَوْ کَانَ الِاسْمُ هُوَ الْمُسَمَّی لَکَانَ کُلُّ اسْمٍ مِنْهَا إِلَهاً وَ لَکِنَّ اللَّهَ مَعْنًی یُدَلُّ عَلَیْهِ بِهَذِهِ الْأَسْمَاءِ وَ کُلُّهَا غَیْرُهُ یَا هِشَامُ الْخُبْزُ اسْمٌ لِلْمَأْکُولِ وَ الْمَاءُ اسْمٌ لِلْمَشْرُوبِ وَ الثَّوْبُ اسْمٌ لِلْمَلْبُوسِ وَ النَّارُ اسْمٌ لِلْمُحْرِقِ أَ فَهِمْتَ یَا هِشَامُ فَهْماً تَدْفَعُ بِهِ وَ تُنَاضِلُ بِهِ‏ أَعْدَاءَنَا وَ الْمُتَّخِذِینَ‏ مَعَ اللَّهِ جَلَّ وَ عَزَّ غَیْرَهُ قُلْتُ نَعَمْ». [کافی، محدث کلینی، جلد 1، صفحه‌ی 87، باب المعبود]
ترجمه: هشام بن حکم گوید از حضرت صادق (علیه‌السلام) راجع به اسماء خدا و اشتقاق آنها پرسیدم که اللَّه از چه مشتق است؟ فرمود: از «الاه» و اله مألوهی (آنکه پرستشش کنند) لازم دارد و نام، غیر از صاحب نام است، کسی که نام را بدون صاحب نام پرستد، کافر است و چیزی نپرستیده، و هر که نام و صاحب نام را پرستد، کافر است و دو چیز پرستیده و هر که صاحب نام را پرستد نه نام را، این یگانه‏پرستی است، ای هشام فهمیدی؟ عرض کردم: بیشتر بفرمایید. فرمود: خدا را نود و نه نام است، اگر هر نامی همان صاحب نام باشد، باید هر کدام از نام‌ها معبودی باشند، ولی خدا، خود معنایی است که این نام‌ها بر او دلالت کنند و همه، غیر خود او باشند. ای هشام، کلمه‌ی «نان» نامی است برای خوردنی و کلمه‌ی «آب» نامی است برای آشامیدنی و کلمه‌ی «لباس» نامی است برای پوشیدنی و کلمه‌ی «آتش» نامی است برای سوزنده، ای هشام طوری فهمیدی که بتوانی دفاع کنی و در مبارزه با دشمنان ما و کسانی که همراه خدا چیز دیگری پرستند پیروز شوی؟ عرض کردم آری.
روایت چهارم: عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِی نَجْرَانَ قَالَ: کَتَبْتُ إِلَی أَبِی جَعْفَرٍ (علیه‌السلام) أَوْ قُلْتُ لَهُ جَعَلَنِی اللَّهُ فِدَاکَ نَعْبُدُ الرَّحْمَنَ الرَّحِیمَ الْوَاحِدَ الْأَحَدَ الصَّمَدَ قَالَ فَقَالَ: «إِنَّ مَنْ عَبَدَ الِاسْمَ دُونَ الْمُسَمَّی بِالْأَسْمَاءِ أَشْرَکَ وَ کَفَرَ وَ جَحَدَ وَ لَمْ یَعْبُدْ شَیْئاً بَلِ اعْبُدِ اللَّهَ الْوَاحِدَ الْأَحَدَ الصَّمَدَ الْمُسَمَّی بِهَذِهِ الْأَسْمَاءِ دُونَ الْأَسْمَاءِ إِنَّ الْأَسْمَاءَ صِفَاتٌ وَصَفَ بِهَا نَفْسَهُ». [کافی، محدث کلینی، جلد 1، صفحه‌ی 87، باب المعبود]
ترجمه: ابن ابی‌نجران گوید: به امام باقر (علیه‌السلام) نوشتم، یا به صورت زبانی عرض کردم: خدا مرا قربانت کند، ما می‌توانیم بخشنده‌ی مهربان یگانه‌ی یکتای بی‏نیاز را پرستش کنیم؟ فرمود: هر که تنها نام را بدون آن کسی که بدان نامیده شده پرستد، مشرک و کافر و منکر است و چیزی نپرستیده، بلکه خدای یگانه‌ی یکتای‏ بی‏نیازی را که به این نام‌ها نامیده شده، پرستش کن نه خودِ نام‌ها را؛ زیرا نام‌ها صفاتی هستند که خدا، خود را به آنها ستوده است.
نتیجه: سعی کنید در هنگام توجه به خدای تبارک و تعالی، بر خدایی که با نام‌های فوق خوانده می‌شود، ولی حقیقتش غیر از آن است، تمرکز نمایید که البته در ابتدای امر، قدری مشکل به نظر می‌رسد ولی با استمداد از خودش، آسان می‌گردد. ان شاء الله

موفق باشید
حاج فردوسی

با سلام
لطفاً به این سؤالات، پاسخ عنایت فرمایید:
شماره یک: دیدگاه شما درباره آفاق و انفس که در قرآن آمده چی هست؟
شماره دو: دیدگاه شما درباره این موضوع که اگر ابوذر، آنچه را که سلمان می‌داند را بداند کافر می‌شود چیست؟
شماره سه: درباره اینکه گفته میشه قرآن بطن در بطن معنا داره، دیدگاه شما چی هست؟
شماره چهار: درباره اینکه معصومین برای سوال هر شخص، پاسخی می‌دهند به اندازه ی درک همون شخص؛ و ممکن هست که به ده نفر که یک سوال بپرسن، ده پاسخ متفاوت بدن، دیدگاه شما چی هست؟
شماره پنج: بر اساس چه چیز انسان، ائمه علیهم السلام پاسخ متفاوت می‌دهند؟
شماره شش: دیدگاه شما درباره این گفتار امام صادق علیه السلام چیست؟ «علم نوری است که خداوند به قلب هرکس که بخواهد می‌افکند»

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
جواب 1: کلمات «آفاق» و «انفس» در قرآن کریم آمده است، آنجا که می‌فرماید:
«سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ وَ فِی أَنفُسِهِمْ حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ» [سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 53]
ترجمه: به زودی نشانه‏های خود را در افقها و در دل‌هایشان بدیشان خواهیم نمود تا برایشان روشن گردد که او خود حق است آیا کافی نیست که پروردگارت خود شاهد هر چیزی است.
مرحوم طبرسی در باره‌ی تفسیر این آیه می‌نویسد: در معنی این آیه با پنج قول اختلاف شده است:
1 ـ معنی آنست که به زودی حجت‌ها و نشانه‏‌های خود را بر توحید در آفاق جهان و اقطار آسمانها و زمین از خورشید و ماه و ستارگان و گیاهان و درختان، و دریاها، و کوه‏‌ها، و لطائف صنعت و بدایع حکمت آفرینش وجود خودشان، به آنان نشان خواهیم داد، تا برای آنان ظاهر شود که خداوند حق است، به نقل از عطاء و ابن زید.
2 ـ از سدی و حسن و مجاهد نقل شده است یعنی: به زودی آیات و دلائل خود را بر صدق محمّد (ص) و صحت نبوّت حضرتش در آفاق به‏ آنان نشان خواهیم داد، و در آفاق جهان با فتوحاتی که برای آن حضرت و مسلمانان خواهد شد، و در وجود خودشان که عبارت باشد از فتح مکه آیات الهی را به آنان خواهیم نمود.
و بعضی هم گفته‏‌اند منظور از این آیه عبارتست از ظهور حضرت محمّد (ص) بر آفاق جهان و بر مکه تا بدانند قرآنی را که حضرت آورده است حق است و از طرف پروردگار بوده است، زیرا بدین وسیله خواهند فهمید حضرت محمّد که تک و تنها و بی‌‏یار و یاور بود از طرف خداوند تأیید می‌گردید.
3 ـ از قتاده است که منظور از آیات آفاقی جریاناتی است که خداوند در ملت‌های پیشین به وجود آورده است، و آیات انفس عبارتست از جریان جنگ بدر.
4 ـ یعنی: بزودی آیات خود را در آفاق به آنان خواهیم نمود تا بصدق گفتار حضرت که از حوادث به آنان اطلاع میداد پی ببرند (و فی انفسهم) یعنی: شق القمر که در مکه اتفاق افتاد تا بدانند که خبرهای حضرت، حق بوده از جانب پروردگار بزرگ است.
5 ـ از زجاج نقل شده است که یعنی: به زودی آثار گذشتگان از ملت‌ها را که پیامبران را تکذیب می‏‌کردند و آثار آفرینش الهی را در تمامی بلاد به آنان نشان خواهیم داد، و نیز در وجود خودشان به آنان نشان خواهیم داد که چگونه نطفه بودند، سپس بصورت علقه و مضغه و استخوان در آمدند و آن گاه گوشت بر استخوان‌ها روئیده شد، و سپس به آنان عقل و تشخیص داده شد، و همه این‌ها دلالت دارد بر اینکه فاعل این اعمال خدایی است بی‏‌مانند. [مجمع البیان فى تفسیر القرآن، فضل بن حسن طبرسی، جلد ‏22، صفحات 86 و 87]
مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر این آیه می‌نویسد:
کلمه «آفاق» جمع افق است که به معنای ناحیه است. و کلمه «شهید» به معنای شاهد، و یا به معنای مشهود است، و البته معنای دوم با سیاق آیه مناسب‏‌تر است. و ضمیر «انه» به طوری که از سیاق برمی‏‌آید به قرآن برمی‏‌گردد. آیه قبلی هم که کفر مشرکین در قرآن را ذکر می‏‌کرد مؤید آن است. و بنا بر این، پس آیه مورد بحث این وعده را می‏‌دهد که خدای سبحان به زودی آیاتی در آفاق و در نفس خود بشر نشان می‏‌دهد، تا برای همه روشن گردد که قرآن حق است.
و آیاتی که بتواند حقانیت قرآن را اثبات کند، آیاتی از خود قرآن خواهد بود که از حوادث و وعده‏‌هایی خبر می‏‌دهد که به زودی واقع خواهد شد، مانند آیاتی که خبر می‏دهد که به زودی خدای سبحان پیامبرش و مؤمنین را یاری می‏کند، و زمین را در اختیار آنان قرار داده، دین آنان را بر تمامی ادیان غلبه می‏دهد و از مشرکین قریش انتقام می‏گیرد.
هم چنان که دیدیم اینطور شد، نخست پیامبر خود را دستور داد تا از مکه به مدینه هجرت کند، چون دیگر کارد به استخوان رسیده بود، و آن جناب و مؤمنین به وی در نهایت شدت قرار گرفته بودند، نه کسی ما فوق خود داشتند تا در زیر سایه قدرت او ایمن باشند، و نه در خانه خود می‏توانستند درنگ کنند، و بعد از هجرت، صنادید و بزرگان قریش را در بدر شکست داد، و مدام امر آن جناب بالا می‏گرفت تا آنکه مکه بدست حضرتش فتح شد، و همه شبه جزیره عرب بفرمانش در آمد، و بعد از آن که خود آن جناب از دنیا رفت، بیشتر آبادی کره زمین به دست مسلمانان فتح گردید، و خدای سبحان آیات خود را در آفاق و نواحی زمین به مشرکین نشان داد، و هم آیات خود را در نفس مشرکین نشان داد، و همه آنان را در بدر به هلاکت رسانید.
البته این حوادث تاریخی از این جهت که حوادثی تاریخی بودند آیت خدا بر حقانیت قرآن نبودند، بلکه از این جهت آیت بودند که قبل از اینکه واقع شوند قرآن کریم از وقوع آنها خبر داده بود، و درست همانطور که قرآن خبر داده بود واقع شد.
احتمال هم دارد مراد از «آیات» و روشن شدن حق به وسیله آن آیات، آن مطلبی باشد که از آیات دیگر استفاده می‏شود، و آن اینکه خدای تعالی به زودی دین خود را به تمام معنای کلمه ظاهر، و بر همه ادیان غالب می‏سازد، به طوری که دیگر در روی زمین غیر از خدای یگانه هیچ چیزی پرستش نشود، و همای سعادت بر سر تمامی افراد نوع بشر بال بگستراند که رسیدن چنین روزی غایت و هدف از خلقت بشر بود. و ما اگر به خاطر داشته‏ باشید این معنا را از آیه شریفه «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ»، و آیاتی دیگر استفاده کردیم، و با دلیل عقلی هم تاییدش نمودیم.
و فرقی که بین این وجه با وجه قبلی است، این است که بنا بر وجه اول روی سخن در آیه مورد بحث تنها به مشرکین مکه و پیروان ایشان است. و بنا بر وجه دوم به عموم مشرکین امت است، ولی به هر حال خطاب در آن عمومی و اجتماعی است، و ممکن هم هست بین هر دو وجه جمع کرد.
احتمال هم دارد مراد آن حالتی باشد که انسان در لحظات آخر عمر پیدا می‏کند، که همه پندارهایش نقش بر آب شده، و ادعاهایی که داشت از بین رفته، و دیگر دستش از همه جا بریده، به غیر از خدای عز و جل چیزی برایش نمانده است، مؤید این معنا ذیل آیه و آیه بعد از آن است. و بنا بر این، احتمال ضمیر در «أَنَّهُ الْحَقُّ» به خدای سبحان برمی‏گردد. البته مفسرین در معنای آیه اقوالی دیگر دارند که از نقل آنها صرفنظر کردیم. [ترجمه تفسیر المیزان، موسوی همدانی، جلد 17، صفحات 613 و 614]
تا اینجا معلوم شد که مفسرین بزرگ، در معنی آفاق و انفس، احتمالاتی داده‌اند که هیچکدام را نمی‌شود بر دیگری ترجیح داد. اما در روایت معتبر آمده است:
عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (علیه‌السلام) قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ‏ سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُ‏ قَالَ: یُرِیهِمْ فِی أَنْفُسِهِمُ الْمَسْخَ وَ یُرِیهِمْ فِی الْآفَاقِ انْتِقَاضَ الْآفَاقِ عَلَیْهِمْ فَیَرَوْنَ قُدْرَةَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِی أَنْفُسِهِمْ وَ فِی الْآفَاقِ قُلْتُ لَهُ‏ حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُ‏ قَالَ خُرُوجُ‏ الْقَائِمِ‏ هُوَ الْحَقُ‏ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ یَرَاهُ الْخَلْقُ لَا بُدَّ مِنْهُ. [کافی، محدث کلینی، جلد 8، صفحه‌ی 381]
ترجمه: راوی می‌گوید: از امام صادق (علیه‌السلام) از معنی این آیه پرسیدم، فرمودند: در جان‌هایشان به آنان مسخ را نشان خواهیم داد و در افق‌ها، دگرگون شدن افق‌ها بر ایشان را نشان خواهیم داد تا قدرت خدای عز و جل را در جان‌ها و افق‌ها ببینند. گفتم: تا این که حق برایشان آشکار شود، چه معنی دارد؟ فرمودند: آن خروج قائم است که از نزد خدای عز و جل، حق است و مردم آن را خواهند دید و از آن چاره‌ای نیست.
و نیز در روایت دیگری آمده است:
عَنْ أَبِی الْحَسَنِ مُوسَی (علیه‌السلام) فِی قَوْلِهِ جَلَّ قَائِلًا سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ قَالَ: «الْفِتَنُ فِی الْآفَاقِ وَ الْمَسْخُ فِی أَعْدَاءِ الْحَقِّ» [الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد، شیخ مفید، جلد 2، صفحه‌ی 373، فصل فی ذکر علامات الإمام المهدی]
ترجمه: از امام کاظم (علیه‌السلام) در باره‌ی این آیه پرسیدم، فرمودند: «فتنه‌ها در آفاق و مسخ در دشمنان حق».
چنان که ملاحظه می‌کنید، روایات نیز بیان صریح و شفافی ندارد و کلمات «آفاق» و «انفس» را به روشنی معنی نمی‌کند.

جواب 2: این نکته در روایتی از امام صادق (علیه‌السلام) آمده است که فرمودند:
«ذُکِرَتِ التَّقِیَّةُ یَوْماً عِنْدَ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ عَلَیْهِمَا السَّلَامُ، فَقَالَ: وَ اللَّهِ، لَوْ عَلِمَ أَبُوذَرٍّ مَا فِی‏ قَلْبِ‏ سَلْمَانَ‏ لَقَتَلَهُ‏ ـ و لَقَدْ آخی‏ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بَیْنَهُمَا ـ فَمَا ظَنُّکُمْ بِسَائِرِ الْخَلْقِ؟ إِنَّ عِلْمَ الْعُلَمَاءِ صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ، لَایَحْتَمِلُهُ إِلَّا نَبِیٌّ مُرْسَلٌ، أَوْ مَلَکٌ مُقَرَّبٌ، أَوْ عَبْدٌ مُؤْمِنٌ‏ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِیمَانِ» [کافی، محدث کلینی، جلد 1، صفحه‌ی 401، باب فیما جاء أن حدیثهم صعب مستصعب]
ترجمه: روزی سخن از تقیه در نزد امام سجاد (علیه‌السلام) شد، فرمودند: به خدا قسم اگر ابوذر می‌دانست آنچه در قلب سلمان است، او را می‌کشت در حالی که پیامبر خدا بین آن دو برادری ایجاد نموده بود! پس گمانتان به بقیه‌ی مردم چیست؟ همانا دانش دانشمندان، سخت و دشوار است و آن را جز پیامبر فرستاده‌شده یا فرشته‌ی مقرّب یا بنده‌ای که خداوند قلبش را امتحان کرده است، تحمل نمی‌نماید.
از این روایت استفاده می‌شود که بعضی از انسان‌ها در این دنیا، ظرفیت و تحمل شنیدن و دانستن برخی معارف خاص را ندارند ولی در مقابل، برخی دیگر، از چنین ظرفیتی برخوردارند.
اما در مورد این‌ که‌ مفهوم‌ روایت‌ فوق‌ چیست‌ و آن معارف بلند و بالایی که سلمان ظرفیت آن را داشت و ابوذر نداشت، چه بوده، چیزی به دست ما نرسیده و تکلیفی به دانستن آن نشده‌ایم و دانستنش نقشی در کمال و سعادت ما ندارد.
نکته‌ای که در این روایت،‌ مشکل است، اثبات برتری سلمان بر ابوذر می‌باشد در حالی که بر طبق روایات دیگر، هر دو در فردوس اعلی هستند و توانسته‌اند به آخرین رتبه از نعمت‌های الهی برسند. ولی از این روایت، مشکل‌تر، این روایت است:
عَنْ أَبِی بَصِیرٍ، قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ (علیه‌السلام) یَقُولُ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی‌ الله‌ علیه‌ و‌ آله‌ و سلّم): «یَا سَلْمَانُ لَوْ عُرِضَ عِلْمُکَ عَلَی مِقْدَادَ لَکَفَرَ، یَا مِقْدَادُ لَوْ عُرِضَ عِلْمُکَ عَلَی سَلْمَانَ لَکَفَرَ» [اختیار معرفة الرجال، کشی، صفحه‌ی 11، سلمان فارسی]
ترجمه: روای می‌‌گوید: از امام صادق (علیه‌السلام) شنیدم که فرمودند: رسول خدا (صلی‌ الله‌ علیه‌ و‌ آله‌ و سلّم) فرمودند: ای سلمان اگر علم تو بر مقداد عرضه شود، هر آینه کافر می‌شود. ای مقداد، اگر علم تو بر سلمان عرضه شود، هر آینه کافر می‌گردد.
بر اساس روایت دوم، نه می‌توان سلمان را بالاتر از مقداد دانست و نه مقداد را بالاتر از سلمان و ظاهراً، همان ظرفیت‌های خاص، منظور باشد. و الله اعلم
البته مواظب باشید که صوفیه و عرفا از این حدیث برای اثبات ادعاهای عجیب و غریب خود استفاده می‌کنند، یعنی ادعا می‌کنند حرف‌هایشان همان اسراری است که در حد سلمان است و ابوذر از آن بهره ندارد! در حالی که فقط می‌توان از این روایت فهمید که ظرفیت‌ها مختلف است، اما نمی‌توان فهمید که آن معارف خاص که سلمان داشت و بر ابوذر گران بود، فلسفه و عرفان و تصوف است.

جواب 3: معنی «بطن» قرآن در کتاب «مفاهیم راهبردی منهاج فردوسیان» به صورت مفصل بحث شده است. برای دانستن نظر نهایی و جمع‌بندی منهاجی از بحث «بطن» قرآن، به کتاب «مفاهیم راهبردی منهاج فردوسیان»، نسخه‌ی اول، صفحات 32 تا 41 مراجعه نمایید.

جواب 4: اصل این مطلب، مورد قبول است ولی توجه داشته باشید که جز موارد اندک، بقیه‌ی معارف دینی، از طریق اصحاب درجه‌ی اول و شاگردان مبرز، به صورت روشن و همسو از ائمه‌ی طاهرین (علیهم‌السلام) صادر شده و به همان صورت به ما رسیده است.

جواب 5: فشار و خفقان حاکمیت، از یک سو و محدودیت‌ ظرفیت‌ها و پیش‌زمینه‌های فردی، از سوی دیگر، موجب می‌شده تا پاسخ‌هایشان متفاوت باشد. ولی این پاسخ‌های متفاوت، ضرری به مجرای نورانی اصل شریعت نمی‌زده است؛ زیرا توسط شاگردان طراز اول، ثبت و ضبط نمی‌شده تا بنای دین قرار گیرد.

جواب 6: علم حقیقی که موجب می‌گردد تا انسان، راه خروج از ظلمات نفسانی را بیابد، با تحصیل در مدرسه و مطالعه‌ی کتاب‌ها حاصل نمی‌گردد، هر چند تحصیل علوم دینی، می‌تواند نقش مقدمه‌ای برای افاضه‌ی علم حقیقی از جانب خدای تعالی بر قلب‌های آماده باشد. پس همچنان که نمی‌توان به درس‌خواندن امید داشت که موجب رهانیدن از تاریکی‌ها باشد، نباید به تحصیل علوم دینی بی‌رغبت بود، زیرا در موارد فراوان، همین تحصیل علوم دینی، مقدمه‌ی افاضه‌ی علم نورانی شده است.

موفق باشید
حاج فردوسی

[عطف به نامه‌ی 484] تشرف حاج علی بغدادی به محضر امام زمان (علیه‌السلام)، دلیل بر متبرک بودن آب سقاخانه‌ی امام رضا (علیه‌السلام) است.

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
در پاسخ به این استدلال، چند نکته به عرض می‌رسانم، امید است موجب روشنگری گردد.
نکته‌ی اول: متن حکایت حاج علی بغدادی از مفاتیح الجنان به نقل از کتاب نجم الثاقب، چنین است: «… گفتم: ای آقای من سؤال دارم. فرمود: «بپرس!». گفتم: در سال 1269 به زیارت حضرت علی بن موسی الرضا (علیه‌السلام) رفتم در قریه درّود (نیشابور) عربی از عرب‏های شروقیه، که از بادیه‌نشینان طرف شرقی نجف اشرف‌اند را ملاقات کردم و او را مهمان نمودم. از او پرسیدم: ولایت حضرت علی بن موسی الرضا (علیه‌السلام) چگونه است؟ گفت: بهشت است، تا امروز پانزده روز است که من از مال مولایم حضرت علی بن موسی الرضا (علیه‌السلام) می‏خورم، نکیر و منکر چه حق دارند در قبر نزد من بیایند و حال آن که گوشت و خون من از طعام آن حضرت روئیده شده. آیا صحیح است؟ آیا علی بن موسی الرضا (علیه‌السلام) می‏آید و او را از دست منکر و نکیر نجات می‏دهد؟
فرمود: «آری والله‏! جدّ من ضامن است.»

نکته‌ی دوم: حکایات تشرف، در نزد اهل حدیث، از اعتبار روایات برخوردار نیست، لذا واجب و حرام را روی حکایات تشرف بنا نمی‌گذارند ولی از باب قاعده‌ی تسامح در ادله‌ی سنن، برخی مستحباب و مکروهات را از این حکایات استفاده کرده‌اند.

نکته‌ی سوم: قاعده‌ی عقلی داریم که می‌گوید: «اذا جاء الاحتمال، بطل الاستدلال» یعنی هر گاه در مورد یک چیز، دو احتمال داده شود، استدلال کردن با آن درست نیست. در مورد حکایت حاج علی بغدادی، دو احتمال وجود دارد: یکی این است که چون آن شخص عرب، از غذای میهمان‌سرای حضرت خورده و به قول خودش گوشتش از پذیرایی آن حضرت است عذاب قبر ندارد و احتمال دیگر، این است که چون زائر آن حضرت بوده، حضرت به زیارتش در قبر خواهند آمد و عذاب قبر نخواهد داشت.
وقتی نتوان از خود متن، به نتیجه رسید، نیازمند امارات خارجیه خواهیم بود. یعنی باید دلیل خارج از متن بیاید و یک طرف را تقویت کرده و ما را از سرگردانی نجات دهد. در این مثال، می‌توان برای احتمال دوم، اجمالاً دلیل روایت از خارج آورد ولی برای احتمال اول، بنده سراغ ندارم. اگر کسی دلیل روایی بر احتمال اول سراغ دارد، بفرماید تا بررسی سندی و متنی کنیم. اگر واقعاً بتوان با روایات معتبر دیگر، این احتمال را تقویت نمود، که خوردن و آشامیدن از میهمان‌خانه‌ی حضرت رضا (علیه‌السلام)، موجب نجات از عذاب قبر می‌شود، به سمت آن خواهیم رفت و از احتمال دوم، دست بر می‌داریم.
پس اکنون نیاز به ارائه‌ی آیه یا روایت معتبر برای تقویت احتمال اول داریم، که بتواند به روشنی برای ما اثبات کند اگر کسی چند روزی از غذای میهمان‌سرای آن حضرت بخورد و بنوشد، عذاب قبر نخواهد داشت.
این که عرض کردم اجمالاً دلیل روایی بر احتمال دوم داریم، به این ملاحظه است که در روایتی امام رضا (علیه‌السلام) فرمودند:
«مَنْ زَارَنِی عَلَی بُعْدِ دَارِی أَتَیْتُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فِی ثَلَاثَةِ مَوَاطِنَ حَتَّی أُخَلِّصَهُ مِنْ أَهْوَالِهَا إِذَا تَطَایَرَتِ الْکُتُبُ یَمِیناً وَ شِمَالًا وَ عِنْدَ الصِّرَاطِ وَ عِنْدَ الْمِیزَانِ» [من لا یحضره الفقیه، شیخ صدوق، جلد 2، صفحه‌ی 584، باب ثواب زیارة النبی و الأئمة صلوات الله علیهم أجمعین]
ترجمه: هر کس مرا علی رغم دور بودن خانه‌ام زیارت کند، روز قیامت در سه جا به نزدش خواهم آمد تا او را از ترس‌هایش رها سازم؛ آن گاه که نامه‌های اعمال به راست و چپ به پرواز درآید و در نزد صراط و در نزد میزان.

نکته‌ی چهارم: آنچه در متن سؤال و جواب حاج علی بغدادی آمده، این است که می‌گوید:
«نکیر و منکر چه حق دارند در قبر نزد من بیایند و حال آن که گوشت و خون من از طعام آن حضرت روئیده شده».
اگر این فرض را بپذیریم که خوردن و آشامیدن از میهمان‌سرای آن حضرت به قدری که موجب روئیدن گوشت و خون شود، مایه‌ی نجات از عذاب قبر است و به همین مناسبت مستحب می‌باشد، دلالتی بر استحباب نوشیدن از آب سقاخانه‌ی اسماعیل طلایی ندارد. چون با یک لیوان آب، گوشت و خونی ساخته نمی‌شود.
بله اگر در سؤال این می‌بود که «من از سقاخانه‌ی حضرت رضا (علیه‌السلام) نوشیدم، پس نکیر و منکر چه حقی دارند در قبر نزد من بیایند» می‌توانستیم این طرف را احتمال داده و به عنوان یک فرضیه بگیریم و حکم کنیم که «رجاءاً» می‌توان از آب سقاخانه به عنوان تبرک نوشید، به امید این که ما هم مثل آن عرب، مشمول عنایت خاصه‌ی حضرت رضا (علیه‌السلام) شده و عذاب قبر و نکیر و منکر از ما برداشته شود. اما سخن در این سؤال و جواب، پانزده روز پذیرایی است به نحوی که گوشت و خون تولید شده است.

نتیجه‌گیری: بنده از این حکایت، با چشم‌پوشی از تمام حواشی آن مانند ضعف سند و منبع، پی به استحباب نوشیدن از سقاخانه‌ی امام رضا (علیه‌السلام) نبردم ولی همچنان جای بحث، باز است و کسی که اعتراضی دارد، می‌تواند مطرح سازد تا بررسی کنیم.

موفق باشید
حاج فردوسی

حقیقتاً تعابیر شما بسیار بد هست!! در مطلبی با موضوع «آنچه علامه طباطبایی (ره) دید، چه بود؟» بسیار بسیار سطحی‌نگرانه به مسائل می‌نگرید! با آوردن چند روایت که ممکن است ظاهری از هدف شما را بیانگر باشد کار را تمام شده می‌پندارید و می‌گویید که همین است!!! سبحان الله…
در روایتی آمده است که روزی ام سلمه، همسر پیامبر (ص) عرض کرد: یا رسول الله؛ اگر ما زنان دنیا وارد بهشت شویم، آیا بر حورالعین فضیلتی داریم؟
حضرت فرمودند: وَ الذی نَفسی بِیده! اِنَ فَضل المَخدومِ عَلی الخادِم کَفضل القَمَر لَیلَة البَدر عَلی سائر الکَواکب؛ قسم به کسی که جان من در دست اوست! حوریان بهشتی خادم شما زنان دنیا می‌باشند و فضیلت و برتری شما نسبت به آنان، مانند ماه است در شب چهارده بر سایر ستارگان…
خوب دقت کردید؟! تمامی موجودات عقلی مانند ملائکه، حوری و… برای آمدن به دنیای مادی باید متنزل بشوند! یعنی وجود زن مومنه، برای اینکه در دنیا باشه باید تنزل پیدا کنه! مثل آیات قرآن که تنزل پیدا کرده‌اند! مثل جبرائیل (علیه‌السلام) که تنزل پیدا می‌کردند! مثل 14 معصوم (علیهم‌السلام) که آنقدر تنزل کردند که جاهلان جرأت آنهمه جسارت را به ایشان پیدا کردند!!!
اگر حوریه‌ی بهشتی با قامت بهشتی‌اش در دنیا جلوه می‌کرد، حرف شما درست بود و روایات مربوطه را در اینجا می‌شود جای داد! اما در مورد تنزلش چه می‌گویید؟؟ مگر حوریه‌ی بهشتی مقامش و لطافتش از حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) بالاتر است؟ پس چگونه حضرت به قامت یک انسان معمولی زیست می‌کردند؟؟!!
همین قرآن را که فرموده اگر بر کوهی نازل می‌گشت، کوه خرد می‌شد، چطور به صورت کلماتی به ظاهر ساده نازل گشته که هر کسی می‌تواند در حد خودش به آن دست پیدا کند؟؟!
و بسیاری از این موارد که متأسفانه شما سطحی گرفته‌اید و هم خود را در یک ذهنیات خام و سربسته فرو برده‌اید و هم بسیاری از جوانان عزیز را …

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
برای تنزّل انسان از مقامی بلند به مقامی پست و از عالمی لطیف به عالمی کثیف (= متراکم)، دلیل قرآنی داریم. می‌فرماید:
«لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ * ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِینَ * إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ» [سوره‌ی تین، آیات 4 تا 6]
ترجمه: به راستی انسان را در نیکوترین اعتدال آفریدیم. سپس او را به پست‌‏ترین [مراتب] پستی بازگردانیدیم. مگر کسانی را که گرویده و کارهای شایسته کرده‌‏اند که پاداشی بی‏‌منت ‏خواهند داشت.
برای تنزّل جبرئیل (علیه‌السلام) اجمالاً دلیل قرآنی داریم که می‌فرماید:
«إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَی * عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوَی * ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوَی * وَهُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلَی * ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّی * فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَی * فَأَوْحَی إِلَی عَبْدِهِ مَا أَوْحَی» [سوره‌ی نجم، آیات 4 تا 14]
ترجمه: این سخن، بجز وحیی که وحی می‏‌شود نیست. آن را [فرشته‌ی] شدیدالقوا به او فرا آموخت. [سروش] نیرومندی که [مسلط] درایستاد. در حالی که او در افق اعلی بود. سپس نزدیک آمد و نزدیکتر شد. تا [فاصله‌‏اش] به قدر [طول] دو [انتهای] کمان یا نزدیکتر شد. آنگاه [خدای تعالی توسط نزدیک شدنِ جبرئیل به او،] به بنده‌‏اش آنچه را باید وحی کند وحی فرمود.
اما سخن در این است که چطور می‌توان اثبات کرد که علامه طباطبایی (ره) به مقامی رسیده که حوریه‌ی بهشتی خودش را تنزّل دهد تا به محضر علامه برسد! تنزّل جبرئیل (علیه‌السلام) برای استاد اعظم (صلی‌ الله‌ علیه‌ و‌ آله‌ و سلّم) به ضرورت وحی بود و بیهوده به این عالم تنزّل نمی‌کرد. سؤال اساسی اینجاست که تنزّل حوریه از بهشت به دنیا برای آمدن به نزد علامه، به چه هدفی صورت گرفته است؟!
بنده به علامه طباطبایی (ره) احترام می‌گذارم و به ایشان علاقه‌مندم ولی حاضر نیستم برای بالا بردن مقام آن مرحوم، حوریه را از بهشت اخراج کرده و خلاف طبیعتش به عالم متراکم و غلیظ دنیا بکشانم.
در متن قبلی احتمال دادم که آنچه علامه دیده، جنیّه بوده نه حوریه، اکنون یک احتمال دیگر هم به آن می‌افزایم و آن این است که احتمال دارد تمثّل خیال باشد. ارباب عرفان که به روش مشترکی به ضبط خیال می‌پردازند، در مراحلی از سیر قهقرایی، در عالم خیال خود، مشاهداتی دارند که ربطی به بیرون ندارد و فقط در محدوده‌ی ذهن یا روان خودشان اتفاق می‌افتد ولی چندان قوی است که نمی‌توانند بین آن خیال مجسّم و واقعیت خارجی، تفاوت بگذارند. لذا علامه در گزارش دیدن حوریه، دروغگو نبود بلکه امر بر آن مرحوم، مشتبه شده بود. یعنی تمثّل خیالی قوی، موجب شده تا ایشان، آن تصویر خیالی را موجود خارجی گمان کند.
به شما پرسشگر محترم و تمام جوانان عزیز توصیه می‌کنم دین را با اشخاص، مقایسه نکنید؛ بلکه اشخاص را با دین خدا مقایسه کنید. خط‌کش شما «دین» یعنی آیات و روایات معتبر باشد نه «علامه» و «پرفسور» و «آیة الحق» و مانند اینها. اگر دینتان را با فلانی و بهمانی منطبق کردید، روزی خواهید یافت که باد به دست مانده‌اید و چیزی از اعتقادات و اعمال صحیح در چنته ندارید. کسانی که با ایمان و عمل صالح، درجات عالیه‌ای را صاحب شده و در دنیا، پاک زندگی کردند و در آخرت، در نعمت‌های الهی متنعم هستند، بسیار محترمند؛ ولی «شارع مقدس» نیستند. علامه طباطبایی (ره) بر طبق خواب‌هایی که نقل می‌کنند، جایگاه خوبی در عالم برزخ دارد، اگر چنین باشد، «طوبی له و حسنُ مآب» ولی این دلیل نمی‌شود که دینتان را با ایشان تنظیم کنید؛ که اگر چنین کردید، در نزد خدای تعالی حجتی نخواهید داشت.

موفق باشید
حاج فردوسی

سلام علیکم
[عطف به نامه‌ی 484] البته آب سقاخانه‌ی حرم امام رضا علیه السلام را کسی مستقلاً متبرک نمی‌دونن؛ بلکه به واسطه‌ی حضرت امام رضا علیه السلام آن را متبرک می‌دانند.
مثلاً پیراهنی را که امام رضا علیه السلام در شعرخوانی به آن شاعر هدیه دادند و بعد آن شاعر به قم رفتند و متوجه آن پیراهن شدند و آن را به هزاران قطعه تقسیم کرده و بین هم متبرکاً پخش کردند.
آن پیراهن نیز از لحاظ شرعی متبرک نبود اما چه چیزی آن را به تبرک رسانید؟ وجود امام رضا علیه السلام … که یکی از اولیای الهی می‌فرمودند اگر این مردم به تبرک، دست به کف زمین حرم بزنن، مطلبشون حاصل هست و نیازی نیست به ضریح بچسبن!!
و نیز این مطلب رو کدوم اولیای الهی تایید میکنه؟ «تبرک جستن با چیزهایی که شارع مقدس نفرموده، فایده ندارد»
گفتار شما عجیبه حقیقتاً …
بروید در کتاب شریف اصول کافی که در روایتی شخصی داشت بر امام صادق علیه السلام حجامت می‌کرد، خون امام را گرفت و نوشید! امام فرمود که نزد دیگران چنین کاری مکن. حال آیا نوشیدن آن خون حجامت شده‌ی امام معصوم علیه السلام را شارع امر فرموده؟؟
چرا باید با این موضوعات، به عقاید مردم هر چند عوام ضربه وارد نمود؟؟!!
دلیل عقلی کاملاً مشخص موجود می‌باشد در حالی که شما نوشته‌اید نمی‌توان دلیل عقلی آورد!!! باید دانست که فرق هست بین عقل و فکر و خیال!! عقل در ملکوت سیر می‌کند و نیازی ندارد برای اینگونه موارد دلیل‌تراشی کند، بلکه اینگونه موارد رو تنها خیال برای انسان بزرگ میکنه و برای ردش به دنبال دلیل میگرده و…!!!
آدمی باید دلایل اینگونه مباحث را با رفتار اولیای الهی بسنجد نه به فکر و خیال خود!!
حرف بسیار هست و فرصت نیست…
هو المستعان

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
در پاسخ به این سخنان، به چند نکته توجه فرمایید:
نکته‌ی اول: رفتار مردم قم با پیراهن امام رضا (علیه‌السلام)، عوامزدگی است و این که عوامزدگی قدیمی باشد، دلیل بر توجیه آن نمی‌شود. برخی روایات جعلی از هزار سال پیش است، آیا عمر طولانی دروغ، آن را راست می‌کند؟! یا عمر طولانی بدعت، آن را سنت می‌کند؟!

نکته‌ی دوم: این که نوشته‌اید: «یکی از اولیای الهی می‌فرمودند اگر این مردم به تبرک، دست به کف زمین حرم بزنن، مطلبشون حاصل هست و نیازی نیست به ضریح بچسبن!!»
اگر منظورتان از اولیای الهی، امامان معصوم (علیهم‌السلام) هستند، این سخن روایت نیست، که اگر می‌بود، روی سر و چشم ما جا داشت. و اگر منظورتان یکی از غیر معصومین است، سخن غیر معصوم برای ما حجت شرعی نیست. اینقدر فریب کلماتی مانند: «یکی از اولیاء الهی»، «یکی از اهل دل»، «یکی از عرفای بالله»، «یکی از علمای ربانی»، «صاحبدلی»، «اهل معرفتی» و اینگونه مجهولات و مجعولات خورده‌ایم که دیگر کلاه سرمان نمی‌رود. اگر تصریح آیه‌ی قرآن یا روایت معتبر دارید، بفرمایید تا استفاده کنیم؛ ولی با ما از عارف و صوفی به عنوان «اولیای الهی» ملافید که اینان در نظر ما، شارع مقدس نیستند.

نکته‌ی سوم: این که نوشته‌اید: این مطلب رو کدوم اولیای الهی تایید میکنه؟ «تبرک جستن با چیزهایی که شارع مقدس نفرموده، فایده ندارد»
منظور از فایده، فایده در تکامل و سعادت است و الا بهره‌های دنیوی و «آثار»، مربوط به نیت است و هندو هم از گاوش همان حاجتی می‌گیرد که سنی از قبر ابوحنیفه و شیعه از مرقد مطهر امام رضا (علیه‌السلام) می‌گیرد. اگر این سخن بر شما گران آمد، سفری به هند بروید و از نزدیک ببینید که چه حاجت‌ها که از چه چیزها نمی‌گیرند. اما آن حاجت‌گرفتن‌ها، نقش مثبتی در رسیدن به کمال و سعادت ندارد.
پس این که می‌گوییم تبرک جستن با چیزهایی که شارع مقدس نفرموده، فایده ندارد، منظورمان فایده‌ی معنوی و تکاملی است.

نکته‌ی چهارم: این که نوشته‌اید در کتاب شریف اصول کافی روایتی است که شخصی داشت امام صادق علیه السلام را حجامت می‌کرد و خون امام را گرفت و نوشید! و امام فرمودند که نزد دیگران چنین کاری مکن؛ چنین روایتی را نیافتم ولی به فرض که چنین روایتی باشد و مشکل سند و درایت نداشته باشد، تأییدی بر نظر ماست که هر کار عوامانه را نباید انجام داد و ترویج کرد.
چرا اصرار دارید کارهای عوام بی‌بصیرت را برشمارید؟ مگر نمی‌دانید اگر عوام، هزاران بار، بدعت و اختراعی را انجام دهند و بر انجامش مقید باشند، آن کار جزء دین خدا نمی‌شود؟

نکته‌ی پنجم: این که نوشته‌اید: چرا باید با این موضوعات، با عقاید مردم هر چند عوام ضربه وارد نمود؟؟!! عرض می‌کنم، من با عوام و عقایدشان کاری ندارم. بنده خود را در مقابل یاران منهاجی‌ام مسؤول می‌بینم و برای آنان توضیح می‌دهم. کسی که بنای نوشیدن آب باران ندارد و با آب چاله خوش است، چه نیازی به تذکر و دلسوزی دارد؟! کسی که به درجه‌ی اول بهشت، قانع است، چه نیازی به پالایش صد در صد اعتقادات و اعمالش دارد؟ همین که شیعه‌ای از گناهان کبیره احتراز کند، بهشتی است و حتی اگر آلوده به برخی گناهان کبیره نیز باشد، امید است مشمول شفاعت رسول اعظم (صلی‌ الله‌ علیه‌ و‌ آله‌ و سلّم) شود که فرمودند:
«إِنَّمَا شَفَاعَتِی لِأَهْلِ الْکَبَائِرِ مِنْ أُمَّتِی» [من لا یحضره الفقیه، شیخ صدوق، جلد 3، صفحه‌ی 574، باب معرفة الکبائر التی أوعد الله عز و جل علیها النار]
ترجمه: همانا شفاعتم برای اهل گناهان کبیره از امتم است.
اما منهاجی کسی است که به درجات دانیه‌ی بهشت، قانع نیست و بنا دارد همسایه‌ی خدای تعالی در فردوس اعلی باشد. در روایت آمده است:
عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِیِّ قَالَ: قَالَ لِی عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ (علیه‌السلام): «إِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ جَمَعَ اللَّهُ بَیْنَ الْخَلَائِقِ الْأَوَّلِینَ وَ الْآخِرِینَ فِی صَعِیدٍ وَاحِدٍ … ثُمَّ یُنَادِی مُنَادٍ أَیْنَ جِیرَانُ اللَّهِ فِی دَارِهِ فَیَقُومُ عُنُقٌ آخَرُ مِنَ النَّاسِ فَتَقُولُ لَهُمُ الْمَلَائِکَةُ بِمَ جَاوَرْتُمُ اللَّهَ فَیَقُولُونَ [کُنَّا نَتَبَادَرُ فِی اللَّهِ‏] نَتَبَاغَضُ فِی اللَّهِ وَ نَتَحَابَبُ فِی اللَّهِ وَ [نَتَشَارَکُ‏] نَتَبَاذَلُ فِی اللَّهِ وَ نُحَاسِبُ فِی اللَّهِ وَ نَتَبَارَکُ فِی اللَّهِ» [الزهد، حسین بن سعید، صفحه‌ی 93، باب 17: باب الحشر و الحساب و الموقف‏[و الوقوف‏] بین یدی الله تعالى و الصراط]
ترجمه: راوی می‌گوید امام سجاد (علیه‌السلام) به من فرمودند: چون روز قیامت فرا رسد، خداوند تمام آفریدگان اولین و آخرین را در یک زمین جمع کند … سپس ندادهنده‌ای ندا دهد: کجایند همسایگان خدا در خانه‌اش؟ پس گروهی از مردم می‌ایستند. فرشتگان از آنان می‌پرسند: به چه چیزی همسایه‌ی خدا شدید؟ می‌گویند: بر طبق دین خدا دشمنی و دوستی و بخشش و محاسبه می‌کردیم و تبرک می‌جستیم.
اصحاب منهاج فردوسیان نیاز دارند تا بر طبق تصریحات ثقلین (قرآن و عترت طاهره) راه روشن برای رسیدن به مقام «جِیرَانُ اللَّهِ فِی دَارِ الْفِرْدَوْسِ» [امالی، شیخ صدوق، صفحه‌ی 561، المجلس الثالث و الثمانون] را پیدا کنند و با خیالی راحت، به سوی آن مقصد بلند بتازند.
البته قانون نانوشته‌ای هست که می‌گوید: نباید به اعتقادات مردم، هر چند آلوده به خرافات باشد، دست زد و نباید مردم را از فرق‌های سنت و بدعت آگاه نمود. بنده از جمله کسانی هستم که این پیمانِ نانوشته را امضاء نکرده‌ام. معتقدم فقط یک بار زندگی می‌کنیم و فقط یک بار فرصت برای رسیدن به کمال و سعادت داریم، پس نمی‌توانیم در این فرصت محدود، هر آلودگی عقیدتی و رفتاری را نادیده بگیریم و خود را به خواب خرگوشی بزنیم.

نکته‌ی ششم: این که نوشته‌اید: «دلیل عقلی کاملاً مشخص موجود می‌باشد در حالی که شما نوشته‌اید نمی‌توان دلیل عقلی آورد!!!» توجه داشته باشید که دین خدا، با عقل بشری قابل اندازه‌گیری و کم و زیاد کردن نیست.
پس اگر هزار دلیل عقلی هم اقامه شود که فلان کار، از دین است، ولی آیه یا روایت معتبری نباشد که آن کار را از دین بشمارد، آن کار از دین خدا نیست و عمل به آن به قصد ورود، حرام و بدعت خواهد بود.
در تصریح روایت از حضرت امام سجاد (علیه‌السلام) آمده است:
«إِنَّ دِینَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لَا یُصَابُ بِالْعُقُولِ النَّاقِصَةِ وَ الْآرَاءِ الْبَاطِلَةِ وَ الْمَقَایِیسِ الْفَاسِدَةِ وَ لَا یُصَابُ إِلَّا بِالتَّسْلِیمِ فَمَنْ سَلَّمَ لَنَا سَلِمَ وَ مَنِ اقْتَدَی بِنَا هُدِیَ» [کمال الدین و تمام النعمة، شیخ صدوق، جلد 1، صفحه‌ی 324، باب 31: باب ما أخبر به سید العابدین علی بن الحسین علیه‌السلام. من وقوع الغیبة بالقائم علیه‌السلام. و أنه الثانی عشر من الأئمة]
ترجمه: همانا نمی‌توان با عقل‌های ناقص و نظرات باطل و قیاس‌های فاسد به دین خدای عز و جل رسید و جز با تسلیم نمی‌توان [به دین خدا] رسید. پس کسی که تسلیم ما باشد، سلامت می‌یابد و کسی که به ما اقتدا نماید، هدایت می‌گردد.
پس اگر معتقدید آب سقاخانه‌ی اسماعیل طلایی، شفا و متبرک است، آیه یا روایت معتبری در خصوص آن ارائه دهید، تا دین را از مجرای اصلی‌اش تبلیغ کرده باشید و ما را از این نظر که این کارها، خرافات و بدعت و احساسات عوامانه است،‌ با سند محکم شرعی، برهانید.

موفق باشید
حاج فردوسی

[عطف به نامه‌ی 484] اتفاقاً هم دلیل عقلی داره و هم شرعی!
اگر حضرت یعقوب توسط پیراهن حضرت یوسف (علیهماالسلام)، از فاصله مصر تا کنعان، فقط با قرار دادن آن بر روی چشم به تعبیر قرآن: القاه علی وجهه فارتد بصیرا؛ با قرار دادن پیراهن به روی چشم بینا گشت!
اگر پیراهن یک پیامبر از فاصله مصر تا کنعان شفا میدهد، حتماً آب حرم امام رضا (علیه‌السلام) هم شفا خواهد داد. این فقط احساسات تو خالی نیست.

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
ما منکر «امکان» نشدیم. یعنی امکان دارد که آب حرم امام رضا (علیه‌السلام) شفا بدهد ولی دلیل شرعی بر متبرک بودن آن در دست نیست.
فرق است بین این که بگوییم فلان چیز «امکان» دارد با این که بگوییم فلان چیز، «توصیه‌ی شرعی» دارد.
به عنوان مثال، امکان دارد شخصی بر اثر تصادف یا برخورد سرش به جسم سخت، دچار نوعی شکوفایی استعداد شود، و نمونه‌هایی هم هست که چنین اتفاقی برایشان افتاده است؛ ولی این، دلیل نمی‌شود که بگوییم از لحاظ شرعی، مستحب است انسان تصادف کند یا سرش را به دیوار بکوبد.
یک قاعده در فلسفه هست که می‌گوید: «ادلّ دلیلٍ علی امکانِ شیءٍ وقوعُه» یعنی محکم‌ترین دلیل بر این که چیزی امکان دارد به وجود آید، این است که به وجود آمده باشد. شفا گرفتن از آب سقاخانه نیز امکان دارد و شاید گزارش‌های معتبری باشد که شفا گرفته‌ باشند، ولی سخن ما چیز دیگری است. سخن ما این است که اینگونه کارها، سند شرعی به معنی صدور از ناحیه‌ی شارع مقدس ندارد، نه این که از لحاظ عقلی، امکان ندارد.

موفق باشید
حاج فردوسی

سلام
کیفیت دعا کردن به چه صورت است؟ آیا در هر بار دعا کردن، فقط یک خواسته را باید گفت و فقط با هر دعا یک خواسته مستجاب می‌شود؟ به طور مثال، شب‌های اول ماه به جمکران می‌روم و محور دعایم این است که این ماه جدید را خدا برایم خوب و با برکت و با ایمان و دور از گرفتاری قرار بدهد. دیشب که به مسجد جمکران رفتم، یک درد هم داشتم و اینجا دو تا دعا شد. در چنین شرایطی تکلیف چیست؟ نحوه دعا کردن چگونه و به چه کیفیت است؟

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
دعا، مغز و اصل و مخ عبادت است و به ما دستور داده‌اند همه‌چیزمان را در دعا از خدای تعالی بخواهیم و البته در راستای تحقق آن نیز تلاش کنیم. پس هر گاه موقعیت دعا برایتان پیش آمد، مانند زمان‌هایی که دلتان می‌شکند و اشکتان جاری می‌شود؛ همچنین در مواقعی که امید استجابت می‌رود، مانند بعد از نمازهای واجب، هنگام آمدن باران، وقتی رزمندگان اسلام با سربازان کفر برای جنگ رو به رو می‌شوند، هنگام خوانده شدن خطبه‌ی عقد و موارد دیگر که در قواعد نظری منهاج فردوسیان آمده است، دعا کردن برای همه‌چیز را غنیمت بشمارید. دعا را جدّی بگیرید و حتی اگر مشکل و نیازی ندارید، برای مشکلات دیگران و نیازهای نیازمندان دعا کنید و همچنین ادامه‌یافتن عافیت و بی‌نیازیتان را از خدای تعالی بخواهید. پس هیچ موقعیتی را با یک دعا رها نکنید؛ بلکه تا جایی که به ذهنتان می‌رسد و به دلتان می‌افتد، دعا کنید. البته یک دعای اصلی و اساسی و پایه هست که باید همواره مدّ نظر داشته باشید و در تمام شرایط و زمان‌ها و مکان‌ها از خدای متعال بخواهید و آن، رسیدن به «فردوس اعلی» و همسایه شدن با خداوند تبارک و تعالی و متنعم شدن به دوام لقاء الله و همنشین شدن با استاد اعظم (صلی‌ الله‌ علیه‌ و‌ آله‌ و سلّم) و ائمه‌ی طاهرین (علیهم‌السلام) است که اگر این دعا برای کسی مستجاب شود و هیچ دعای دیگری برایش مستجاب نشود، بزرگ‌ترین پیروزی جهان هستی را به دست آورده است. و اگر تمام دعاهای یک فرد، مستجاب شود ولی این دعایش مستجاب نگردد، به نهایت پیروزی و خوشبختی نرسیده است.

موفق باشید
حاج فردوسی

سلام از بچگی که یاد دارم و حتی والدین تأکید می‌کردند از آب سقاخانه‌ی اسماعیل طلایی حرم امام رضا(ع) به قصد تبرک بخورم و حتی از آن بیاورم و بعضاً در مواقع بیماری از این آبی که آورده بودم به مریض می‌دادند.
حال با توجه به اینکه این آب جایگاه آبی چون آب زمزم ندارد و آنچه که بررسی هم نمودم در زمان نادرشاه افشار توسط اسماعیل خان ساخته شده است، تبرک بودن این آب از چیست و از کجا آمده است؟ و چه فرقی با دیگر آب‌ها دارد که مردم جهت خوردن و حتی بردن تبرکی این آب، زیاد می‌کوشند و بعضی مواقع در شلوغی در صف می‌ایستند؟

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
ارادت شدید شیعیان به ائمه‌ی طاهرین (علیهم‌السلام) گاهی آنان را به کارهایی وامی‌دارد که فقط از یک عاشق سر می‌زند. عاشق کسی است که بدون توجه به جنبه‌های عقلانی، کاری را از روی فوران احساسات درونی‌اش انجام می‌دهد. کارهایی مانند بوسیدن آستانه و در و دیوار حرم‌ها یا حمله‌ور شدن به ضریح و همچنین تبرک به آنچه نزدیک مقابر شریفه باشد مانند گرد و خاک داخل ضریح یا آبی که در مخزن‌های داخل صحن ریخته می‌شود.
پس برای اینگونه کارها، نمی‌توان سند شرعی یا دلیل عقلی آورد و بیشتر نشأت گرفته از احساسات است. البته انسان طوری آفریده شده که دوست دارد ابراز احساسات کند. کسانی که اینگونه کارها ـ که از سر احساسات دینی است ـ را رد می‌کنند، خودشان گرفتار ابراز احساسات در میدان‌های دیگر هستند. آنان به شورت فلان بازیگر فوتبال و پیراهن فلان کشتی‌گیر، ابراز احساسات می‌کنند و به عکس‌گرفتن با فلان هنرپیشه، افتخار می‌نمایند!
پس ابراز احساسات، یک نیاز بشری است که عوام مردم، دوست دارند ابراز احساسات (شادی، غم و محبت) کنند. عوام مذهبی، بدون توجه به شرعی بودن، ابراز احساساتشان را در امور مذهبی نشان می‌دهند و عوام غیرمذهبی، در چیزهای دیگر.
بنا بر این، تبرک جستن با چیزهایی که شارع مقدس نفرموده، فایده ندارد، هر چند اگر به قصد ورود نباشد، ضرر هم ندارد. نیز توجه داشته باشید که آب سقاخانه، همانند آب زمزم و فرات نیست و آن خواص را ندارد.

موفق باشید
حاج فردوسی

سلام بر شما
در شبکه‌های مجازی، مطلبی منتشر شده که در زیر، به استحضار می‌رسانم:
با امام حسین (ع) یا صدام حسین
این داستان را بخوانید که کمتر کسی انرا شنیده است
به روایت شخصی که در این جریان حضور داشت: در سال 1991 میلادی و بعد ازورود نیروهای حرس الجمهوری به کربلای معلی و سرکوب انقلاب شعبانیه و گشودن آتش بر گنبد حسینی و ویرانی منتشر در هر مکان و اجساد پراکنده در زیر آوار ساختمان‌ها و ماشین کشتار صدامی با زنجیرهای خود همه چیز را له می‌کرده و نیروهای ویژه با تجهیزات مخوف، هزاران جوان را بسوی قتلگاه میراندند.
دوست پیر ما می‌گوید حدوداً سه خودرو بودیم که تجهیزات صدامی ما را به جای نامعلومی می‌بردند ولی به سوی صحراهای خارج کربلا.
می‌گوید: در راه به نیروهای امنیتی دیگری برخوردیم که راهمان را به مسیری فرعی تغییر دادند و در آنجا ما را از ماشین‌ها پیاده کردند در زمینی سوزان میان تل‌هایی از ماسه و با لگدهای سربازان و قنداق اسلحه‌ها و فحاشی‌های رکیک در برابر روی مجرمترین افراد صدام حسین، «حسین کامل» ملعون خود را یافتیم.
با خود گفتیم اینجا آخر خط است. قیافه‌ی منفور و مدعی و مشمئزکننده‌اش باعث می‌شد به زمین خیره شویم تا زشتی و پلیدی چهره‌اش را نبینیم ولی زشتی‌های الفاظ و عصبانیتش باعث می‌شد به او نگاه کنیم. ودر هر لحظه می‌گفتیم الان است که دستور گشودن آتش به سوی ما را صادر کند و تشهد را هر لحظه زیر لب زمزمه می‌کردیم.
نهایتاً گفت: کدامِ شما با حسین است؟ و کدام شما با صدام حسین؟
مرد می‌گوید: همه‌ی ما از این مقایسه به خود لرزیدیم در حالی که ده‌ها دهانه‌ی اسلحه به سمت ما نشانه رفته بود. اندیشه‌ها و سبک سنگین کردن‌های ما تمام نشده بود که جوانی حدوداً 16 ساله به پا خاست و با صدای جریء و ثبات کلام گفت: من با حسینم.
حسین کامل مجرم به او گفت: برو و آنجا بایست.
سکوتی ترسناک همه جا را فرا گرفت و آن مجرم بالای گردن‌هایمان قدم می‌زد و با غرور دست خود را بالا آورد که یکی از سگانش تفنگی دست او داد. مسلحش کرد و به سوی جوان نشانه رفت و تمام تیرها را در بدن آن جوان خالی کرد. جوان، غرقه در خون بر زمین افتاد.
به سوی ما برگشت و سؤالش را تکرار کرد؛ کدامِ شما با حسین است و کدامتان با صدام حسین؟
جوان دیگری با همان سن و سال برخاست و گفت: من با حسینم.
مجرم به او گفت: برو کنار آن لاشه بایست (طبیعتاً منظورش همان شهید بود که به سویش تیر اندازی کرده بود)
جوان با قدم‌هایی استوار رفت ولی قبل از رسیدن، به سویش تیراندازی کرد و آن جوان دوم نیز غرقه به خون بر زمین افتاد.
مرد می‌گوید: حسین کامل، مرعوب بود. با وجود اینکه او فرمانده‌ی امرکننده و بازدارنده بود. سؤالش را تکرار نکرد. ترسیده بود که از با حسین بودن همه غافلگیر شود.
مرد می‌گوید: سپس با زشت‌ترین فحاشی‌ها به ناموس و شرفمان و زنانمان به ما گفت: بروید گم شوید.
باورمان نشد که ما را آزاد کرده مگر از آنجا که لگدها بر سر و صورتمان شروع شد و ما به سرعت، بدون اینکه بدانیم به کجا می‌رویم و در حالی که از ترس، مدام به پشت سر نگاه می‌کردیم از آنجا گریختیم. نگاهمان به آن دو شهید بود تا ملامح صورت‌های پاکشان در ذهنمان نقش ببندد و حداقل بدانیم آنها که بودند.
مرد با حالتی که خود را مورد تمسخر و استهزاء قرار می‌داد، گفت: ما جماعت صدام حسین به خانه‌هایمان رفتیم.
شب در خواب، امام حسین (ع) را دیدم که می‌آمد و در پشت سرش تمام شهدا با تمام جبروت، سوار بر اسبانی سفید بودند. امام، پیش شهید دوم ایستاد و پیاده شد و او را بوسید و بر روی اسب خود گذاشت. سپس به شهدای همراهش فرمود: این مرد، با من در ضریحم دفن شود.
سپس به سوی شهیدی که اول به شهادت رسید رفت و او را بوسید و بر روی اسب یکی از شهدا گذاشت و فرمود: اما این را با بقیه‌ی شهدا در ضریحشان دفن نمایید.
یکی از شهدا پرسید؛ سرورم چرا؟ در حالی که هر دو با هم در راه خدا شهید شدند؟
امام جواب داد: بلی و لیکن دومی، مرگ را با چشم دید و سپس گفت: من با حسینم.
حال بفرمایید تحلیل جنابعالی از این ماجرا چیست؟
خیلی ممنون

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
این داستان، دانسته یا نادانسته، اصل مهم و حیاتی «تقیه» در شیعه را زیر سؤال برده است. وظیفه‌ی ما در چنین مواقعی از سوی استادان معظم منهاج فردوسیان (علیهم‌السلام) چنین معین شده است که باید جان خود را حفظ نماییم و اجازه نداریم با گفتن کلماتی که مورد پسند ظالم نیست، ظالم را به قاتل خود تبدیل نماییم.
فرموده‌اند هر گاه پای جان در میان باشد، می‌توانیم انکار توحید و نبوت و امامت ـ که سه رکن دین است ـ نماییم، بلکه باید انکار کنیم و کسی که خلاف این فرمایش انجام دهد، خلاف امر و سیره‌ی ائمه‌ی طاهرین (علیهم‌السلام) رفتار کرده است.
پس از آنجا که این داستان، خلاف آموزه‌های دینی است، اینگونه مرحله به مرحله، حکم می‌کنیم:
مرحله‌ی اول: اصل داستان، ساختگی است و چنین چیزی اتفاق نیافتاده است.
مرحله‌ی دوم: اگر با دلایل محکم، ثابت شود که چنین چیزی اتفاق افتاده است، چنان خوابی دیده نشده است و آن خواب، ساختگی است.
مرحله‌ی سوم: اگر کسی که خواب را دیده، با قسم جلاله، اثبات نماید که چنین خوابی دیده است، آن خواب را انکار کرده و حکم می‌کنیم شخصی که در خواب دیده، خیالات و تصورات خودش بوده، نه حضرت سید الشهداء‌ (علیه‌السلام).
زیرا امکان ندارد حضرت سید الشهداء (علیه‌السلام) موضعگیری‌ای بر خلاف امر خدا و پیامبر اعظم و سایر ائمه‌ی طاهرین (علیهم‌السلام) داشته باشند.
نتیجه‌ی عملی کلام، این است که اصحاب منهاج فردوسیان بدانند و آگاه باشند که هر گاه در چنین موقعیتی قرار گرفتند، با صدای رسا و بدون ترس، خود را با «صدام حسین» بخوانند تا خونشان حفظ شود و هرگز چنین حماقت غیرشرعی‌ای به ذهنشان نرسد که بخواهند با گفتن: «من با حسینم» خود را به کشتن بدهند.
خداوند، ما و جامعه‌ی ما را با وظایف دینی خود، آشنا ساخته و از مضرات فضای پر دروغ و شیطنت مجازی، محافظت بفرمایاد.

موفق باشید
حاج فردوسی

احادیث و تأکیداتی بر مجالست نمودن با اهل تقواست که باعث تأثیر این مجالست بر روی انسان می‌شود و در نقطه‌ی مقابل، مجالست با اهل گناه، هر چند ما اهل گناه نباشیم، به مرور این اثر را روی ما خواهد گذاشت.
1 ـ آیا در بحث مجالست با اهل تقوا، منظور از این مجالست، حتماً حضوری است که با فردی متقی مجالست حضوری داشته باشیم؟
2 ـ آیا می‌توان تعریفی جدید از مجالست بیان کرد و آن اینکه مجالست نوشتاری، مجالست تلفنی، مجالست مطالعه‌ی کتاب و امثالهم؟ مثلاً فردی با خواندن کتاب و گوش کردن صوت سخنرانی فردی متقی، از این طریق با وی مجالست کند یا حتماً باید حضوری باشد؟ کدام شیوه تأثیرگذار است؟

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
اصل مجالست، پذیرش قلبی و رابطه‌ی قلبی است. به قول شاعر:

گر در یمنی و با منی،‌ پیش منی * ور پیش منی و بی‌منی، در یمنی
من با تو چنانم ای نگار یمنی * کاندر غلطم که من توام یا تو منی

گاهی این پذیرش قلبی، با مجالست حضوری حاصل می‌شود؛ گاهی از طریق خواندن کلمات و نصایح مکتوب، حاصل می‌شود؛ گاهی از طریق شنیدن صدا و دیدن تصویر حاصل می‌شود. تمام اینها، مجالست محسوب می‌گردد و همان ثمرات و برکات را دارد. به قول شاعر:

هرگز حدیث حاضرِ غائب شنیده‌ای * من در میان جمع و دلم جای دیگر است

پس اصل این است که چه کسی در قلب و خیالتان باشد، با همو همنشین هستید. گاهی انسان با شغلش همنشین است، گاهی با مشکل علمی‌اش، گاهی با مقامش، گاهی با مشکل مادی‌اش، گاهی با بیماری جسمی‌اش و همینطور. لذا اگر می‌خواهیدبا خوبان همنشین باشید ـ و «خوبان» به طور مطلق از نظر ما، استاد اعظم (صلی‌ الله‌ علیه‌ و‌ آله‌ و سلّم) و استادان معظم منهاج فردوسیان (علیهم‌السلام) هستند ـ باید با فرمایشاتشان انس بگیرید؛ یعنی اگر مثلاً فضای خیال را از یاد و توجه به حضرت استاد حاضر (ارواحنافداه) پر کنید، همنشین ایشان محسوب خواهید شد. ان شاء الله

موفق باشید
حاج فردوسی

با سلام
در سکوت خبری رسانه‌ها از ارتحال آیت الله محمد شجاعی با خبر شدم. ایشان را با کتاب‌ها و فایل‌های صوتی که در اختیار داشتم می‌شناختم که مردی الهی و صاحب نفس و عامل است که چنین بیانات شیوایی دارد که به دل می‌نشیند و چراغ هدایت است، هر چند هرگز ایشان را ندیده‌ام اما ارتباط کاملی با برخی آثار و نوشته‌ها و سخنرانی‌های صوتی وی داشتم و برایم شخصیت مهم و پاک که به حق عالمی عامل است، بود.
خبر تشیع از این قرار بود که در حرم حضرت معصومه (س) دفن می‌شوند و برای شرکت در تشیع، خودم را به حرم رساندم، اما بر عکس مراسمات تشیع علما که با اطلاعیه و پوشش خبری و رسانه‌ای برگزار می‌شد، هیچ خبری حتی هیچ پوستر و هیچ اطلاعیه و بنری نبود و خادمین هم او را نمی‌شناختند تا اینکه بالاخره یک خادم گفت جنازه‌ی ایشان را به مسجد اعظم بردند.
داخل صحن امام رضا (ع) شدم که دیدم سمت مقبره‌ی شهید مفتح، شلوغ است اما هیچ نشان و علامتی از آیت الله شجاعی نیست و جلو رفتم در صورتی که در دیگر مراسمات، پوسترهایی در دست تشیع‌کنندگان از شخص فوت شده بود یا اینکه حداقل روی تاج گل نوشته شده بود، تشیع مثلاً ایت الله … اما هیچ نشانی نبود. مجبور شدم از جمعیت بپرسم که آیا تدفین آیت الله شجاعی است که پاسخ مثبت دریافت کردم.
نگاهی به جمعیت کردم اکثراً از تهران و زنجان آمده بودند در صورتی که یاد دارم تشیع آیت الله کربلایی و آیت الله جعفری تهرانی که آنها هم در تهران می‌زیستند و در قم دفن شدند، باز در قم غریب نبودند و تشیع باشکوهی صورت گرفته بود. اما گمنامی و مظلومیت تشیع چنین عالم صاحب نفسی مرا سخت به فکر فرو برد که نکند ایشان مورد تأیید حوزه‌ی علمیه و علما نبوده و انحرافی داشته و من بی‌خبر بوده‌ام.
حتی تا جایی که با خبر شدم نماز ایشان را هم کسی از مراجع نخواند و اخوی آیت الله شبیری زنجانی نماز را اقامه کرد که احتمال دادم چون ایشان زنجانی هستند، به این دلیل بوده است.
در بین جمعیت و حضار از شخصیت‌ها و علمای صاحب نام و معروف هم خبری نبود، یک عده عادی و شماری هم طلبه بودند و لحظاتی شیخ علی پسر آیت الله بهجت آمد و فاتحه‌ای خواند و رفت.
حال این مشاهداتم از این مراسم تشیع و شبهه‌ای که در ذهنم ایجاد شده، از شما در این زمینه تقاضای راهنمایی دارم که آیا آیت الله شجاعی که از شاگردان خاص علامه طباطبایی و شاگرد امام خمینی بوده چرا اینجور مظلوم و گمنام واقع شد؟ حتی دفن و تشیع ایشان نیز این چنین بود، نکند همانطور که ذکر کردم، انحرافی داشته و طلبگی‌اش زیر سؤال می‌باشد و ما که به وی اقتدا کردیم، به شخصی منحرف اقتدا نموده‌ایم؟! حتی رسانه‌ها هم که با مرگ یک ورزشکار یا خواننده چنان تبلیغی می‌نمایند و اطلاع می‌دهند، در این زمینه سکوت کردند که شبهاتم بیشتر شد.

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
بنده آن مرحوم را از نزدیک ندیده بودم ولی از اوان طلبگی با کتاب «مقالات» ایشان آشنا بوده و در برهه‌ای، آن را به عنوان برنامه‌ی تربیتی‌ام قلمداد می‌کردم. البته بعدها متوجه اشکالاتی در طرز نگاه ایشان به امر تربیت شدم که قبلاً به پاره‌ای از آن اشاره رفت.
آنچه باید مواظب باشید تا موجب انحراف قضاوتتان در باره‌ی اشخاص نشود، نقش رسانه‌ها در بالابردن و پایین آوردن افراد است. اقبال رسانه‌ها به یک فرد یا روی‌برگرداندنشان از یک فرد، نباید ملاک ارزش‌گذاری‌تان برای اشخاص باشد. رسانه‌ها، بر بستر سیاست (به معنی اداره‌ی امور جامعه) شکل می‌گیرند و کسانی برایشان مهم هستند که نقش سیاسی یا اجتماعیِ پررنگی داشته باشند. کسانی که وابستگی حزبی به جناح‌های مطرح کشور نداشته باشند و منشأ تحوّلات سیاسی یا اجتماعی نشده باشند، از منظر رسانه‌ها، سوژه محسوب نمی‌شوند.
اقبال رسانه‌ها در پوشش گسترده‌ی خبر ارتحال امام راحل (ره) نه به عنوان یک مرجع تقلید یا شخصیت معنوی بود، بلکه به عنوان رهبر سیاسی بزرگ‌ترین کشور خاورمیانه بود.
اقبال رسانه‌ها به انتشار خبر ارتحال آیت الله مشکینی نه به عنوان استاد اخلاق بود، بلکه به عنوان رئیس مجلس خبرگان رهبری بود، همچنین برای آیت الله مهدوی کنی.
اقبال رسانه‌ها به انتشار خبر ارتحال آیت الله خوشوقت و حاج آقا مجتبی تهرانی، نه به عنوان استاد اخلاق بود، بلکه به دلیل نماز خواندن رهبری بر جنازه‌شان بود.
اقبال رسانه‌ها به پوشش خبری ارتحال شیخ محمد تقی بهلول، نه به عنوان حافظ قرآن بلکه به خاطر نقش او در واقعه‌ی مسجد گوهرشاد بود.
اما افرادی که نقش مؤثر سیاسی یا اجتماعی نداشته‌اند، همانند علامه عسکری یا علامه طهرانی، هر چند برای خواص شناخته‌شده‌اند ولی برای رسانه‌ها، سوژه‌ی خبری جذاب محسوب نمی‌شوند.
توجه داشته باشید که اصل اولیه در نزد هوشمندان و فرهیختگان، در رابطه با رسانه‌ها، چه داخلی و چه خارجی، عدم اعتماد به آنهاست، مگر این که خلافش ثابت شود؛ زیرا هیچ خبری نیست، مگر این که از یک «اتاق فکر» عبور می‌کند و در حین عبور، برخی اجزای آن حذف و بعضی چیزها به آن افزوده می‌شود، تا آنچه «مطلوب» است در خروجی قرار گرفته و منتشر شود، نه آنچه «حقیقت» است.
اگر می‌خواهید فریب رسانه‌ها را نخورید، باید بعد از پایان اخبار که گوینده‌ی خبر می‌گوید: «این بود خبرهای ایران و جهان» این جمله را اضافه کنید: «بعد از عبور از اتاق فکر شبکه‌ی اول»، «بعد از عبور از اتاق فکر بی‌بی‌سی»، «بعد از عبور از اتاق فکر خبرگزاری فارس» و … که اگر این کار را نکنید، ناخواسته گمان خواهید کرد که حقیقت را به شما گفتند و همین، مایه‌ی قضاوت نادرست خواهد شد.

موفق باشید
حاج فردوسی

سلام
نمیدونم شرایط قم چطوره ولی مطمئناً بهتر از اینجاست و در ظاهر هم شده، خیلی مراعات میکنن. اوضاع فرهنگی جامعه خیلی افتضاح شده. چطور جسم یک آدم سالم که تو هوای دودی و آلوده حضور پیدا کنه به مرور مریض و آلوده میشه، پس روح انسان هم در این جامعه‌ی کثیف وارد بشه قطعاً آلوده میشه.
حاج فردوسی اگر ممکنه در مورد قانون امر به معروف و نهی از منکر و مصادیقش توضیح مبسوطی بدید، چه در جامعه، چه در خانواده. ما تا چه حد مسؤلیت و تکلیف داریم؟ مثلاً در مسجد می‌بینیم یک آدم سن بالا، نمازش رو اشتباه اتصال داد باید چطور بهش بگیم؟
این همه بدحجاب و بی‌حجاب تو جامعه هست ما چقدر نسبت بهشون تکلیف داریم؟ این همه ریش تراشیده رو چطور امر به معروف کنیم؟ این همه صحبت زن و مرد در ادارات و اجتماع و فامیل و دانشگاه رو چقدر نسبت به امر به معروفشون مکلفیم؟

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
هر چند امر به معروف و نهی از منکر، از ستون‌های اسلام است، اما حدود و شرایطی دارد. برای اطلاع از حدود و شرایط امر به معروف و نهی از منکر بر طبق احتیاط، به «رساله‌ی توضیح المسائل منهاج فردوسیان» مراجعه نمایید.

موفق باشید
حاج فردوسی

با سلام و احترام
حاج فردوسی، در پاسخ به سؤال «جایگاه تفسیر المیزان در منهاج فردوسیان» اشاره‌ای به این مطلب نشده است که اساس کار علامه طباطبایی تفسیر قرآن به قرآن بوده است و این، در ظاهر کلام، یعنی حذف عترت و تخطی از ثقلین. استادان منهاج فردوسیان، چنین روشی را ترویج نفرموده‌اند و صد در صد با مبانی ایشان هم در مغایرت است، زیرا اگر به فرض اینکه این تفکر، صد در صد هم درست بوده باشد و قرآن به تنهایی از تفسیر تمام آیات خود بر آید ـ‌که البته این مطلب هم جای بحث دارد‌ ـ اما به فرض صحتِ این روش، بدیهی است که می‌باید فقط توسط کسی مورد استفاده قرار گیرد که خود، استاد قرآن بوده و محیط باشد، پس باز هم محل اشکال است که چرا جنابعالی به این اشکال بس اساسی روش المیزان اشاره نکرده‌اید: یعنی اگر بنا باشد قرآن با قرآن تفسیر شود، این تفسیر نه توسط علامه طباطبایی و مرحوم قاضی ممکن خواهد بود، بلکه فقط معصوم که در شمار «مَنْ خوطِبَ بِه» نسبت به ساحت قرآن است، می‌تواند آن را به انجام رساند .
وانگهی اصلاً مهم نیست که علامه طباطبایی چند بار از این روش در تفسیر خود استفاده کرده است، چنانکه گویا به نوعی ناخواسته یا خواسته در دفاع از مؤلف المیزان فرموده‌اید: «البته با استقصای برخی مطّلعین، مواردی که در سراسر این تفسیر از این روش استفاده شده است، زیاد نیست». مهم این است که ایشان این نظریه را در جامعه جا انداخت یعنی تفسیر قرآن به قرآن توسط غیر معصوم را و با وجود حدیث ثقلین و حدیث غدیر که از محکمات روایات و از متواترات روایات است، روش و متد و طریق تفسیری به نام قرآن به قرآن توسط غیر معصوم جایگاهی در تفکر متشیعه ندارد، بلکه ظلم و جفا در حق استادان اصلی قرآن است، جا داشت به این موارد اشاره می‌فرمودید، البته اگر اشکالات بنده را پذیرا باشید شاید بفرمایید که در آن متن، قصد نداشته‌اید وارد بیان موارد خلل در المیزان شوید، اما پاسخ، واضح است و آن اینکه: وقتی صحبت از جایگاه یک موضوع در تفکر متشیعه یا همان منهاج است، لابد باید به این شکاف فاحش و این مغایرت فاحش با اساس تفکر استادان منهاج فردوسیان اشاره رود؛ زیرا انحراف روش تفسیر قرآن به قرآن توسط غیر معصوم، از نگاه یک منهاجی اظهر من الشمس است. باری انتظار می‌رود اکنون به این موارد هم اشاره فرمایید تا خدای ناکرده تفسیر المیزان، لا اقل توسط یک منهاجی، تبلیغ نشده باشد. زیرا متن حضرتعالی به نوعی مخاطب را به این تفسیر به عنوان یک تفسیر بینابینی ارجاع می‌دهد، به‌خصوص که خواسته یا ناخواسته برای راحت کردن خیال مخاطب فرموده اید: «هیچ کتاب زمینی، خالی از خلل نیست. حتی کتاب‌های روایی بسیار معتبر همانند کافی شریف، خالی از روایات ضعیف نیست. پس این که انتظار داشته باشیم تفسیر المیزان، سراسر نور و هدایت و راستی و درستی باشد، انتظار بی‌جایی است».
اساس در منهاج اهل البیت این است که رجوع به قرآن منهای اهل البیت، مصداق بارز ظلم است و قرآن در این صورت موجب خسران و تباهی خواهد شد. حال بگذریم از اینکه در موارد مهمی در تفسیر المیزان، روایات معصومین نادیده انگاشته شده و آن مقدار که نسبت به مسائل تاریخی و ادبی و لغوی و … التفات و عنایت شده، نسبت به اساس قرآن که همان تأویل و تفسیر معصوم از آیه است، وقعی نهاده نشده است. در حقیقت، این هم مصداق بارز کم‌فروشی است، زیرا کم‌فروشی فقط مختص رزق مادی نیست، این معارف هم که رزق معنوی است باید درست ارائه شود، لذا اگر کسی مانند علامه طباطبایی یا آقای حسن زاده پشت دخل معارف نشست و برای مشتری جنس کشید (مراد همین المیزان و … است) نباید کم‌فروشی نماید. به عنوان نمونه، آیات مربوط به حضرت حجت که مؤلف محترم، علیرغم علم به روایات، علیرغم اینکه خبیر و خِرّیت در حدیث بوده، در موارد مختلف، اشاره‌ای هم نکرده است. به هر حال بنده اگر اشتباه می‌کنم، شما ما را روشن فرمایید.

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
جمع‌بندی در مورد تفسیر المیزان، نیاز به مطالعه‌ی دقیق و عمیق دارد که از حوصله و تخصص من خارج است. تخصص من در ارائه‌ی نظام تربیتی است و «تفسیر»، هر تفسیری که باشد، جایگاهی در نظام تربیتی ندارد و بارها عرض کردیم «تفسیر»، یا دیدگاه‌های ما را درست می‌کند که این کار با «قواعد نظری منهاج فردوسیان» انجام می‌شود؛ یا اعمالمان را اصلاح می‌کند که این کار با «قوانین عملی منهاج فردوسیان» انجام می‌شود؛ یا بحث‌های تاریخی و لغوی و مانند اینهاست که دانستنش نقشی در تکامل و سعادت ندارد و در مواردی،‌ می‌تواند از مصادیق «علم لاینفع» باشد.
اما از سوی دیگر، المیزان در میان تفاسیر، درخشندگی خاصی دارد که نمی‌توان منکر آن شد. پس جان کلام و نظر حقیر این است که المیزان، یکی از برترین تفاسیر است، هر چند تفسیر (از هر نوعش)، نقش مثبتی در مسائل تربیتی ندارد و در پاره‌ای موارد، خواندنش اتلاف عمر می‌باشد.

موفق باشید
حاج فردوسی

سلام از بچگی که یاد دارم و حتی والدین تأکید می‌کردند از آب سقاخانه‌ی اسماعیل طلایی حرم امام رضا(ع) به قصد تبرک بخورم و حتی از آن بیاورم و بعضاً در مواقع بیماری از این آبی که آورده بودم به مریض می‌دادند.
حال با توجه به اینکه این آب جایگاه آبی چون آب زمزم ندارد و آنچه که بررسی هم نمودم در زمان نادرشاه افشار توسط اسماعیل خان ساخته شده است، تبرک بودن این آب از چیست و از کجا آمده است؟ و چه فرقی با دیگر آب‌ها دارد که مردم جهت خوردن و حتی بردن تبرکی این آب، زیاد می‌کوشند و بعضی مواقع در شلوغی در صف می‌ایستند؟

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
ارادت شدید شیعیان به ائمه‌ی طاهرین (علیهم‌السلام) گاهی آنان را به کارهایی وامی‌دارد که فقط از یک عاشق سر می‌زند. عاشق کسی است که بدون توجه به جنبه‌های عقلانی، کاری را از روی فوران احساسات درونی‌اش انجام می‌دهد. کارهایی مانند بوسیدن آستانه و در و دیوار حرم‌ها یا حمله‌ور شدن به ضریح و همچنین تبرک به آنچه نزدیک مقابر شریفه باشد مانند گرد و خاک داخل ضریح یا آبی که در مخزن‌های داخل صحن ریخته می‌شود.
پس برای اینگونه کارها، نمی‌توان سند شرعی یا دلیل عقلی آورد و بیشتر نشأت گرفته از احساسات است. البته انسان طوری آفریده شده که دوست دارد ابراز احساسات کند. کسانی که اینگونه کارها ـ که از سر احساسات دینی است ـ را رد می‌کنند، خودشان گرفتار ابراز احساسات در میدان‌های دیگر هستند. آنان به شورت فلان بازیگر فوتبال و پیراهن فلان کشتی‌گیر، ابراز احساسات می‌کنند و به عکس‌گرفتن با فلان هنرپیشه، افتخار می‌نمایند!
پس ابراز احساسات، یک نیاز بشری است که عوام مردم، دوست دارند ابراز احساسات (شادی، غم و محبت) کنند. عوام مذهبی، بدون توجه به شرعی بودن، ابراز احساساتشان را در امور مذهبی نشان می‌دهند و عوام غیرمذهبی، در چیزهای دیگر.
بنا بر این، تبرک جستن با چیزهایی که شارع مقدس نفرموده، فایده ندارد، هر چند اگر به قصد ورود نباشد، ضرر هم ندارد. نیز توجه داشته باشید که آب سقاخانه، همانند آب زمزم و فرات نیست و آن خواص را ندارد.

موفق باشید
حاج فردوسی

سلام بر شما
در شبکه‌های مجازی، مطلبی منتشر شده که در زیر، به استحضار می‌رسانم:
با امام حسین (ع) یا صدام حسین
این داستان را بخوانید که کمتر کسی انرا شنیده است
به روایت شخصی که در این جریان حضور داشت: در سال 1991 میلادی و بعد ازورود نیروهای حرس الجمهوری به کربلای معلی و سرکوب انقلاب شعبانیه و گشودن آتش بر گنبد حسینی و ویرانی منتشر در هر مکان و اجساد پراکنده در زیر آوار ساختمان‌ها و ماشین کشتار صدامی با زنجیرهای خود همه چیز را له می‌کرده و نیروهای ویژه با تجهیزات مخوف، هزاران جوان را بسوی قتلگاه میراندند.
دوست پیر ما می‌گوید حدوداً سه خودرو بودیم که تجهیزات صدامی ما را به جای نامعلومی می‌بردند ولی به سوی صحراهای خارج کربلا.
می‌گوید: در راه به نیروهای امنیتی دیگری برخوردیم که راهمان را به مسیری فرعی تغییر دادند و در آنجا ما را از ماشین‌ها پیاده کردند در زمینی سوزان میان تل‌هایی از ماسه و با لگدهای سربازان و قنداق اسلحه‌ها و فحاشی‌های رکیک در برابر روی مجرمترین افراد صدام حسین، «حسین کامل» ملعون خود را یافتیم.
با خود گفتیم اینجا آخر خط است. قیافه‌ی منفور و مدعی و مشمئزکننده‌اش باعث می‌شد به زمین خیره شویم تا زشتی و پلیدی چهره‌اش را نبینیم ولی زشتی‌های الفاظ و عصبانیتش باعث می‌شد به او نگاه کنیم. ودر هر لحظه می‌گفتیم الان است که دستور گشودن آتش به سوی ما را صادر کند و تشهد را هر لحظه زیر لب زمزمه می‌کردیم.
نهایتاً گفت: کدامِ شما با حسین است؟ و کدام شما با صدام حسین؟
مرد می‌گوید: همه‌ی ما از این مقایسه به خود لرزیدیم در حالی که ده‌ها دهانه‌ی اسلحه به سمت ما نشانه رفته بود. اندیشه‌ها و سبک سنگین کردن‌های ما تمام نشده بود که جوانی حدوداً 16 ساله به پا خاست و با صدای جریء و ثبات کلام گفت: من با حسینم.
حسین کامل مجرم به او گفت: برو و آنجا بایست.
سکوتی ترسناک همه جا را فرا گرفت و آن مجرم بالای گردن‌هایمان قدم می‌زد و با غرور دست خود را بالا آورد که یکی از سگانش تفنگی دست او داد. مسلحش کرد و به سوی جوان نشانه رفت و تمام تیرها را در بدن آن جوان خالی کرد. جوان، غرقه در خون بر زمین افتاد.
به سوی ما برگشت و سؤالش را تکرار کرد؛ کدامِ شما با حسین است و کدامتان با صدام حسین؟
جوان دیگری با همان سن و سال برخاست و گفت: من با حسینم.
مجرم به او گفت: برو کنار آن لاشه بایست (طبیعتاً منظورش همان شهید بود که به سویش تیر اندازی کرده بود)
جوان با قدم‌هایی استوار رفت ولی قبل از رسیدن، به سویش تیراندازی کرد و آن جوان دوم نیز غرقه به خون بر زمین افتاد.
مرد می‌گوید: حسین کامل، مرعوب بود. با وجود اینکه او فرمانده‌ی امرکننده و بازدارنده بود. سؤالش را تکرار نکرد. ترسیده بود که از با حسین بودن همه غافلگیر شود.
مرد می‌گوید: سپس با زشت‌ترین فحاشی‌ها به ناموس و شرفمان و زنانمان به ما گفت: بروید گم شوید.
باورمان نشد که ما را آزاد کرده مگر از آنجا که لگدها بر سر و صورتمان شروع شد و ما به سرعت، بدون اینکه بدانیم به کجا می‌رویم و در حالی که از ترس، مدام به پشت سر نگاه می‌کردیم از آنجا گریختیم. نگاهمان به آن دو شهید بود تا ملامح صورت‌های پاکشان در ذهنمان نقش ببندد و حداقل بدانیم آنها که بودند.
مرد با حالتی که خود را مورد تمسخر و استهزاء قرار می‌داد، گفت: ما جماعت صدام حسین به خانه‌هایمان رفتیم.
شب در خواب، امام حسین (ع) را دیدم که می‌آمد و در پشت سرش تمام شهدا با تمام جبروت، سوار بر اسبانی سفید بودند. امام، پیش شهید دوم ایستاد و پیاده شد و او را بوسید و بر روی اسب خود گذاشت. سپس به شهدای همراهش فرمود: این مرد، با من در ضریحم دفن شود.
سپس به سوی شهیدی که اول به شهادت رسید رفت و او را بوسید و بر روی اسب یکی از شهدا گذاشت و فرمود: اما این را با بقیه‌ی شهدا در ضریحشان دفن نمایید.
یکی از شهدا پرسید؛ سرورم چرا؟ در حالی که هر دو با هم در راه خدا شهید شدند؟
امام جواب داد: بلی و لیکن دومی، مرگ را با چشم دید و سپس گفت: من با حسینم.
حال بفرمایید تحلیل جنابعالی از این ماجرا چیست؟
خیلی ممنون

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
این داستان، دانسته یا نادانسته، اصل مهم و حیاتی «تقیه» در شیعه را زیر سؤال برده است. وظیفه‌ی ما در چنین مواقعی از سوی استادان معظم منهاج فردوسیان (علیهم‌السلام) چنین معین شده است که باید جان خود را حفظ نماییم و اجازه نداریم با گفتن کلماتی که مورد پسند ظالم نیست، ظالم را به قاتل خود تبدیل نماییم.
فرموده‌اند هر گاه پای جان در میان باشد، می‌توانیم انکار توحید و نبوت و امامت ـ که سه رکن دین است ـ نماییم، بلکه باید انکار کنیم و کسی که خلاف این فرمایش انجام دهد، خلاف امر و سیره‌ی ائمه‌ی طاهرین (علیهم‌السلام) رفتار کرده است.
پس از آنجا که این داستان، خلاف آموزه‌های دینی است، اینگونه مرحله به مرحله، حکم می‌کنیم:
مرحله‌ی اول: اصل داستان، ساختگی است و چنین چیزی اتفاق نیافتاده است.
مرحله‌ی دوم: اگر با دلایل محکم، ثابت شود که چنین چیزی اتفاق افتاده است، چنان خوابی دیده نشده است و آن خواب، ساختگی است.
مرحله‌ی سوم: اگر کسی که خواب را دیده، با قسم جلاله، اثبات نماید که چنین خوابی دیده است، آن خواب را انکار کرده و حکم می‌کنیم شخصی که در خواب دیده، خیالات و تصورات خودش بوده، نه حضرت سید الشهداء‌ (علیه‌السلام).
زیرا امکان ندارد حضرت سید الشهداء (علیه‌السلام) موضعگیری‌ای بر خلاف امر خدا و پیامبر اعظم و سایر ائمه‌ی طاهرین (علیهم‌السلام) داشته باشند.
نتیجه‌ی عملی کلام، این است که اصحاب منهاج فردوسیان بدانند و آگاه باشند که هر گاه در چنین موقعیتی قرار گرفتند، با صدای رسا و بدون ترس، خود را با «صدام حسین» بخوانند تا خونشان حفظ شود و هرگز چنین حماقت غیرشرعی‌ای به ذهنشان نرسد که بخواهند با گفتن: «من با حسینم» خود را به کشتن بدهند.
خداوند، ما و جامعه‌ی ما را با وظایف دینی خود، آشنا ساخته و از مضرات فضای پر دروغ و شیطنت مجازی، محافظت بفرمایاد.

موفق باشید
حاج فردوسی

با سلام و تشکر از پاسختان در خصوص پرسش 475
آیا ارتباطی در نطفه و شجره‌‌ی فرد هم وجود دارد؟ مثلاً فردی که خانواده اش لابالی و بی‌بند و بار یا برعکس مذهبی است، آیا این رحم فرد، تأثیری بر عاقبت به‌خیری و شری او دارد؟ و یا اینکه اصلاً فردی، هویت او مشخص نیست که حلال‌زاده است یا حرام‌زاده، این پیوند رحمی چه تأثیری در این زمینه دارد؟

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
جواب این سؤالات را در ضمن دو نکته عرض می‌کنم؛

نکته‌ی اول: این است که از مجموع روایات، چنین به دست می‌آید که صفات جسمی و روحی، از طریق نطفه و حتی شیر، منتقل می‌گردد. اما این که نطفه و شیر و مانند اینها، حرف اصلی و نهایی را در تعیین سرنوشت بزند، چنین نیست. یعنی امکان دارد که شخصی از نسلی غیرشریف و شیری پست باشد ولی شریف و رفیع شود و برعکس، شخصی از نسلی شریف و شیری پاک باشد ولی هواپرست و ساقط گردد. پس در راه تکامل و تعالی، حرف اول را عمل خود انسان می‌زند و البته اینگونه عوامل هم بی‌تأثیر نیست ولی نه آنقدر که بتواند سرنوشت، را به طور کلی عوض کند.

نکته‌ی دوم: این است که محک تشخیص حلال‌زاده از حرام‌زاده ـ چنان که در روایات معتبر به ما فرموده‌اند ـ محبت اهل بیت (علیه‌السلام) است. یعنی اگر کسی در قلب خودش، محبت به خاندان عصمت و طهارت (علیهم‌السلام) می‌یابد، بداند که حلال‌زاده است و از مادرش ممنون باشد که او را از راه حلال، باردار شده است.
و اگر در قلبش، احساس دشمنی و کینه نسبت به این خاندان باعظمت دارد، شک نکند که مادرش، به پدرش خیانت کرده و حرام‌زاده است. همچنین احتمال دارد که «شرک شیطان» باشد.

موفق باشید
حاج فردوسی

سلام بر شما
به نظر می‌رسد جنابعالی صاحب دکترین خاصی باشید، لطفاً اگر چنین است، دکترین خودتان را به روشنی برایم توضیح دهید.
متشکرم

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
نخست باید کلمه‌ی «دکترین» را معنی کنیم. برای کلمه‌ی «دکترین»، معانی مختلفی ذکر کرده‌اند. در فرهنگ‌نامه‌های لغت فارسی، «دکترین» به معانی: نظریه، اندیشه، فکر، آموزه، مسلک، عقیده، رأی، آیین، اندیشه و … آمده است. [فرهنگ فارسی معین، دکتر محمد معین، جلد ۲، صفحه‌ی ۱۵۴۴، ذیل کلمه‌ی «دکترین»]
در برخی تعریف‌نامه‌های دیگر، آمده است: «دکترین» عبارت است از مجموع آراء و مبادی فلسفی، آموزشی، دینی و … که منسوب به یکی از متفکران یا منسوب به یک از حوزه‌های تحقیقی باشد. [فرهنگ فلسفی، جمیل صلیبا، ترجمه: منوچهر صانعی دره بیدی، جلد ۱، صفحه‌ی ۵۸۵]
یا آورده‌اند: واژه‌ی دکترین (Doctrine) در زبان لاتین، به معنای آموزه، سیاست، مکتب، آیین و اصول و قواعد پذیرفته شده توسط یک فرد، گروه و یا ملت است. هر نظام فکری، خط مشی و فلسفه‌ای که مبنای عمل قرار گیرد، می‌تواند دکترین تلقی شود. در فرهنگ‌نامه‌های لغات و اصطلاحات سیاسی، دکترین (Doctrine)، به معانی آیین، اصول عقیده، نظریه، تعلیم، مکتب، اصلِ سیاسی، نظریه، آموزه، اصول (عقاید) تعلیمات، تعالیم و … به کار رفته است. [فرهنگ لغات و اصطلاحات علوم سیاسی و روابط بین الملل، رضا دلاوری، صفحه‌ی ۱۱۳]
همچنین آورده‌اند: دکترین: قواعد بنیادی‌ای است که هدایت‌کننده‌ی عملیات، در پشتیبانی از سیاست‌های سطوح مختلف می‌باشد. [استراتژی بزرگ، جان کالینز، ترجمه‌‌ی کورش بایندر، صفحه‌ی ۴۹۱]
با توجه به معانی متنوعی که در لغت‌نامه‌ها برای «دکترین» آمده و تعاریفی متعددی که از این واژه در فرهنگ‌نامه‌های عمومی و تخصصی ارائه گردیده است؛ می‌توان واژه‌ی دکترین را از جمله میراث‌های بشری در حوزه‌ی معرفت دانست که قابل ترجمه به سایر زبان‌ها نیست، و در زبان فارسی نیز برای آن معادل خاصی وجود ندارد. شاید بهترین معنی برای دکترین، «مجموعه‌ای از نظریات همسو و کاربردی» باشد. یعنی نظریات صرف نیست بلکه باید بتوان از آن در عرصه‌ی تغییرات عملی، استفاده کرد.
اگر «دکترین» را به این معنی بگیریم، تصدیق می‌کنم که دارای نظریه‌ی کاربردی (دکترین) در عرصه‌ی تربیت انسان هستم. این نظریه‌ی کاربردی ـ که می‌توان آن را «دکترین منهاج فردوسیان» نامید ـ به بیان ساده، این است که: «برای رسیدن به کمال واقعی و سعادت ابدی در دنیا و آخرت، باید به واضحات و مسلّمات ثقلین (قرآن کریم و عترت طاهره علیهم‌السلام) معتقد شد و عمل کرد و در ناواضحات، به احتیاط رفتار نمود».
در راه اثبات این نظریه و شرح و بسط آن، تا کنون تعدادی کتاب نوشته‌ام که حدود ده تای آن منتشر شده و بقیه به مرور زمان، منتشر خواهد شد و در دسترس مشتاقان کمال و سعادت قرار خواهد گرفت. ان شاء الله تعالی

موفق باشید
حاج فردوسی

سلام
دیروز به رساله‌ی توضیح المسائل یکی از مراجع تقلید زنده مراجعه کردم. روی صفحه‌ی اولش نوشته بودند: «توضیح المسائل مطابق با فتاوای بزرگ مرجع عالیقدر جهان تشیع، فقیه و مدافع اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام، حضرت آیت الله العظمی … مد ظلّه العالی»؛ از سوی دیگر شما راضی نیستید بیش از «حاج فردوسی» به شما بگویند و حتی اجازه نمی‌دهید از القاب مرسوم و معمولی مانند «آقا» و «جناب» استفاده کنیم. به نظرم همانطور که آن کار، جالب نیست، این سختگیری شما هم به نحوی افراط است و جالب نیست.
از تذکر این مطلب، پوزش می‌طلبم.

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
از قدیم گفته‌اند: «مشک آن است که خود ببوید، نه آن که عطار بگوید». هر نظریه‌ای که ارائه می‌شود، باید خودش آنقدر منطقی و قدرتمند باشد که راهش را باز کند؛ نه این که با تعریف و تمجید و القاب برای ارائه‌دهنده‌ی نظریه، سعی در جا انداختن آن شود.
اگر «دکترین منهاج فردوسیان» بتواند خود را برای جامعه‌ی مشتاقان کمال و سعادت اثبات کند، مورد استقبال قرار خواهد گرفت و همان دو کلمه‌ی «حاج» + «فردوسی» برای مشخص کردن نویسنده‌اش کفایت خواهد کرد؛ اما اگر نتواند راهی روشن و مطمئن، پیش پای مشتاقان تکامل باز کند، به کار بردن القاب و عناوین برای مؤلفش، ثمری نخواهد داشت.
یکی از رازهای رهیدن از هیمنه و هیبت اشخاص، نادیده انگاشتن القاب و تعریف‌های اطرافیان و دوست‌دارانشان از آنان است. اگر بخواهید به «حقیقت» برسید، باید «نظریه» و «دکترین» ارائه‌شده توسط افراد را بررسی کنید؛ نه تعداد القاب و عناوینی که برایش به کار می‌برند. برای مثال می‌توانید با جستجوی جمله‌ی «بزرگ‌ترین فیلسوف ایران» یا «بزرگترین نوابغ فلسفه» در موتور جستجوگر گوگل، با یکی از طبل‌های توخالی زمان ما آشنا شوید. این نحوه بزرگ شدن، همانند بزرگ شدنِ بادکنک است که فرو ریختنش با یک سوزن است.
شاید یک معنی برای حدیث شریف که فرموده‌اند:
«لَا تَنْظُرْ إِلَی مَنْ قَالَ وَ انْظُرْ إِلَی مَا قَالَ» [غرر الحکم و درر الکلم، آمدی، صفحه‌ی 744]
ترجمه: به گوینده نگاه مکن، به گفته‌ها نگاه کن.
همین باشد که مبنای ارزش‌گذاری خود را «قوّت منطق» قرار دهید نه تعریف‌هایی که از گوینده می‌شود.

موفق باشید
حاج فردوسی

سلام
امام صادق (ع) در خصوص نحوه‌ی زیارت امام حسین(ع) از راه دور چنین می‌فرمایند: «به بالای بام خانه‏ات برو. سپس به راست و چپ، توجّه کن و آن گاه، سرت را به سوی آسمان، بالا ببر و به سوی قبر حسین علیه السلام رو کن و بگو: «السَّلامُ عَلَیک یا أبا عَبدِ اللّهِ، السَّلامُ عَلَیک و رَحمَةُ اللّهِ و بَرَکاتُهُ؛ سلام بر تو، ای ابا عبد اللّه! سلام و رحمت و برکات خدا بر تو باد». برایت، یک زیارت نوشته می‏شود و زیارت، [معادل‏] یک حج و عمره است» [کافی، کلینی، ج 4، ص 589]
1 ـ آبا برای این نحوه زیارت نمودن، حتماً باید بالای بام منزل خودمان برویم؟ در صورتی که در مقطع کنونی، اکثر افراد، آپارتمان‌نشین هستند و رفتن به پشت بام، سیر مراحل اجازه از مدیر ساختمان و امثالهم را دارد؟
2 ـ آیا می‌توان به جای پشت بام منزل خودمان، به پشت بام منزل کسی دیگر، با رضایت آن فرد رفت؟
3 ـ آیا کفایت می‌کند به جای پشت بام رفتن، زیر آسمان باشیم و سلام دهیم؟
4 ـ حال در آن موقعیت، از کجا بدانیم در این بالای بلندی، قبر امام کدام سمت می‌باشد که سلام بدهیم؟
5 ـ آیا در داخل منزل نمی‌شود به این کیفیت سلام داد؟

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
اصل حدیث، چنین است که امام صادق (علیه‌السلام) فرمودند:
«یا سَدیرُ، تَزورُ قَبرَ الحُسَینِ علیه السلام فی کُلِّ یَومٍ؟ قُلتُ: جُعِلتُ فِداکَ! لا، قالَ: فَما أجفاکُم! قالَ: فَتَزورونَهُ فی کُلِّ جُمعَةٍ؟ قُلتُ: لا. قالَ: فَتَزورونَهُ فی کُلِّ شَهرٍ؟ قُلتُ: لا. قالَ: فَتَزورونَهُ فی کُلِّ سَنَةٍ؟ قُلتُ: قَد یَکونُ ذلِکَ. قالَ: یا سَدیرُ، ما أجفاکُم لِلحُسَینِ علیه السلام! أما عَلِمتَ أنَّ للّهِ عَزَّ وجَلَّ ألفَی ألفِ مَلَکٍ شُعثٍ غُبرٍ یَبکونَ ویَزورونَ لا یَفتُرونَ، و ما عَلَیکَ یا سَدیرُ أن تَزورَ قَبرَ الحُسَینِ علیه السلام فی کُلِّ جُمعَةٍ خَمسَ مَرّاتٍ وفی کُلِّ یَومٍ مَرَّةً؟ قُلتُ: جُعِلتُ فِداکَ! إنَّ بَینَنا و بَینَهُ فَراسِخَ کَثیرَةً. فَقالَ لی: اصعَد فَوقَ سَطحِکَ، ثُمَّ تَلتَفِتُ یَمنَةً ویَسرَةً، ثُمَّ تَرفَعُ رَأسَکَ إلَی السَّماءِ، ثُمَّ انحو نَحوَ القَبرِ، و تَقولُ: السَّلامُ عَلَیکَ یا أبا عَبدِ اللّهِ، السَّلامُ عَلَیکَ و رَحمَةُ اللّهِ و بَرَکاتُهُ، تُکتَبُ لَکَ زَورَةٌ، وَ الزَّورَةُ حُجَّةٌ و عُمرَةٌ. قالَ سَدیرٌ: فَرُبَّما فَعَلتُ فِی الشَّهرِ أکثَرَ مِن عِشرینَ مَرَّةً» [کافی، محدث کلینی، جلد 4، صفحه‌ی 589]
ترجمه: امام صادق (علیه‌السلام) فرمودند: «ای سَدیر! قبر حسین (علیه‌السلام) را در هر روز، زیارت می‏کنی؟». گفتم: فدایت شوم، نه! فرمود: «چه قدر جفاکارید!». فرمود: «او را هفته‌ای یک بار، زیارت می‏‌کنید؟». گفتم: نه. فرمود: «در هر ماه، چه طور؟». گفتم: نه.
فرمود: «در هر سال، چه؟». گفتم: گاه، چنین می‏‌شود. فرمود: «ای سَدیر! چه قدر به حسین (علیه السلام) جفا می‌‏کنید! آیا نمی‏‌دانی که خدای عزوجل، دو هزار هزار فرشته پریشان غبارآلود دارد که می‏‌گِریند و زیارت می‏‌کنند و خسته نمی‏‌شوند. چه می‏‌شود ای سَدیر که قبر حسین (علیه السلام) را در هر هفته، پنج بار و در هر روز، یک بار، زیارت کنی؟». گفتم: فدایت شوم! میان ما و او فرسنگ‏‌ها راه است. امام (علیه السلام) به من فرمود: «به بالای بام خانه‌‏ات برو. سپس به راست و چپ، توجّه کن و آن گاه، سرت را به سوی آسمان، بالا ببر و به سوی قبر حسین (علیه السلام) رو کن و بگو: «السَّلامُ عَلَیکَ یا أبا عَبدِ اللّهِ، السَّلامُ عَلَیکَ و رَحمَةُ اللّهِ و بَرَکاتُهُ؛ سلام بر تو، ای ابا عبدالله! سلام و رحمت و برکات خدا بر تو باد!». برایت، یک زیارت نوشته می‏شود و زیارت، [معادل‏] یک حج و عمره است». [پس از آن،] گاه در یک ماه، بیش از بیست بار، آن را به انجام می‏‌رساندم.
اما جواب سؤال‌های شما بر طبق این روایت شریف:

جواب 1: گویا منظور حضرت، هر مکان مرتفعی است که زیر آسمان باشد. با این حساب، آپارتمان‌نشین‌ها اگر بخواهند به این دستور عمل کنند، باید به پشت بام مجتمع مسکونی بروند.

جواب 2: اینطور به نظر می‌رسد که «خانه‌ی خود» موضوعیت نداشته باشد و از هر جای مرتفع که زیر آسمان باشد، بتوان این دستور را اجرا نمود. اگر این را بپذیریم، می‌توان از بام خانه‌ی دیگران ـ اگر رضایت داشته باشند ـ برای انجام این دستور عبادی، استفاده کرد.

جواب3: اینطور به نظر می‌رسد که اگر در جای مرتفع و زیر آسمان باشد، کفایت کند و لازم نیست حتماً «پشتِ بام» منزل مسکونی باشد.

جواب 4: می‌توانید از ابزار جدید مانند قطب‌نما استفاده کنید. ولی اگر ممکن نبود، به هر سمتی که احتمال بیشتر می‌دهید بایستید و رجاءاً (= به امید این که به سمت قبر شریف باشید،) سلام بدهید.

جواب 5: از آنجا که داخل منازل، جای مرتفعی که زیر آسمان باشد، نیست، این دستور را نمی‌شود از داخل منزل انجام داد، مگر این که درخت بلند یا ستون بلندی در حیاط منزل باشد که بتوان از آن بالا رفت.

موفق باشید
حاج فردوسی

سلام
بعضاً مشاهده می‌شود افرادی به زیارت امام حسین(ع) می‌روند که اصلاً هیچ گوشه‌ی زندگی، رفتار، منش و دیدگاه‌ی آنها همراه با افکار حسینی نیست؛ اما می‌گویند ما چون رفتیم زیارت کربلا دیگر همه‌ی گناهانمان بخشیده شد و پاک و طاهریم و افرادی چون شما، فقط سجاده آب می‌کشید و حتی رنگ کربلا را هم ندیده‌اید ولی ما هر سال کربلاییم.
در این خصوص به حدیث زیر در ثواب زیارت امام حسین (ع) رسیدم:
قَالَ أَبُو الْحَسَنِ مُوسَی (ع): «أَدْنَی مَا یُثَابُ بِهِ زَائِرُ الْحُسَیْنِ (ع) بِشَاطِئِ الْفُرَاتِ إِذَا عَرَفَ حَقَّهُ وَ حُرْمَتَهُ وَ وَلَایَتَهُ أَنْ یُغْفَرَ لَهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ وَ مَا تَأَخَّرَ» [کامل الزیارات، ص: 153]
امام موسی کاظم (علیه السلام) فرمودند: کمترین ثواب و اجری که به زائر امام حسین علیه السّلام در کنار شط فرات می‌دهند، این است که گناهان گذشته و آینده‌‏اش را می‌‏آمرزند، مشروط به این که حق و حرمت و ولایت آن حضرت را بشناسد.
حال سؤال این است، کدام زائر حسینی آمرزیده‌ی از گناه می‌شود؟
آیا این درست است که هر کسی هر تخلفی خواست انجام دهد بعد بگوید می‌روم کربلا و همه چیز پاک می‌شود؟
در حدیث هم شرطی قید شده که «حق و حرمت و ولایت آن حضرت را بشناسد» این شروط چیست؟

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
اصل اولیه، همان مثقال و ذره است که در قرآن کریم می‌فرماید:
«فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْرًا یَرَهُ * وَ مَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ» [سوره‌ی زلزله، آیات 7 و 8]
ترجمه: پس هر که هم‌وزن ذره‏‌ای نیکی کند [نتیجه‌ی] آن را خواهد دید و هر که هم‌وزن ذره‌‏ای بدی کند [نتیجه‌ی] آن را خواهد دید.
یعنی انسان‌ها برای هر ذره‌ذره‌ی اعمالشان، پاداش یا کیفر دریافت خواهند کرد. البته احترام ائمه‌ی طاهرین (علیه‌السلام) در نزد خدای تعالی آنقدر زیاد است که دریا دریا گناه شخصی را با قطره‌ای اشک بر مظلومیت آن جناب، می‌بخشند. اما دو نکته باید مورد توجه جدّی قرار بگیرد:

اول: حق الناس با اینجور اعمال جبرانی، بخشیده نمی‌شود. حق الناس فقط با پرداختن یا رضایت ذی‌حق جبران می‌شود. پس کسی گمان نکند اگر زکات، خمس و نفقه ندهد یا از راه احتکار، دزدی، غصب، کم‌فروشی، رشوه‌گرفتن، رباخوردن و مانند این گناهان، کسب درآمد نماید، گناهش بخشیده خواهد شد. چنین کسی اگر هزار بار هم به زیارت مضجع شریف حضرت اباعبدالله الحسین (علیه‌السلام) برود، همانند آن حج‌گزار خواهد بود که از ملکوت عالم، ندای «لا لبیک و لا سعدیک» در جواب «لبیک اللهم لبیک» او صادر می‌شود.

دوم: بخشیده شدن به معنی نرفتن به جهنم است، نه به معنی رفتن به درجات بالاتر. این که کسی را به جهنم نبرند، خیلی خوب است ولی بهتر از آن، بالا بردنش در درجات بهشتی است. تمام حکایات و خواب‌ها و مکاشفات و کرامات و غیره، که در آن، شفاعت و عنایت ائمه‌ی طاهرین (علیهم‌السلام) نسبت به گناهکاران آمده، ناظر به نجات از جهنم و رفتن به طبقه‌ی اول بهشت است. منهاجی نباید نظرش به نجات از جهنم و رسیدن به اولین درجه‌ی بهشت باشد، بلکه باید نظرش بر رسیدن به درجه‌ی صدم بهشت (= فردوس اعلی) باشد.
پس برای بخشیده شدن گناهان فردی، به زیارت مرقد شریف حضرت اباعبدالله الحسین (علیه‌السلام) بروید، ولی جدول محاسبه را جدّی بگیرید که هر چه درجه هست، در سایه‌ی مثبت‌های جدول محاسبه است.

موفق باشید
حاج فردوسی

آیا روایاتی که می‌گویند پیامبر دست دخترش حضرت فاطمه را می‌بوسید صحیح هستند؟

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
من فقط در یک روایت از عایشه دختر طلحه از عایشه دختر ابوبکر دیدم که عایشه گفته است:
«مَا رَأَیْتُ أَحَداً کَانَ أَشْبَهَ کَلَاماً وَ حَدِیثاً مِنْ فَاطِمَةَ بِرَسُولِ اللَّهِ (صلی‌ الله‌ علیه‌ و‌ آله‌ و سلّم) وَ کَانَتْ إِذَا دَخَلَتْ عَلَیْهِ رَحَّبَ بِهَا وَ قَامَ إِلَیْهَا فَأَخَذَ بِیَدِهَا وَ قَبَّلَ یَدَهَا وَ أَجْلَسَهَا فِی مَجْلِسِهِ» [بشارة المصطفی لشیعة المرتضی، طبری آملی، صفحه‌ی 253، إخبار النبی لفاطمة و سرورها بعد حزنها]
ترجمه: هیچ کسی را شبیه‌تر از نظر کلام و گفتار از فاطمه به رسول خدا (صلی‌ الله‌ علیه‌ و‌ آله‌ و سلّم) شبیه‌تر ندیدم و هر گاه بر ایشان داخل می‌شد، به او خوش‌آمد می‌گفتند و به سویش بلند می‌شدند و دستش را می‌گرفتند و دستش را می‌بوسیدند و او را در جای خودشان می‌نشاندند.
این روایت، در منابع معتبر شیعه آمده ولی از عایشه است و شاید همین که عایشه ـ که ناصبیه و دشمن درجه‌ی یک اهل بیت (علیهم‌السلام) و حضرت زهرای مرضیه (سلام‌الله‌علیها) است ـ چنین سخنی گفته، بر ارزش مطلب بیافزاید.
در هر حال، روایت دیگری که دلالت بر این معنا کند، نیافتم.

موفق باشید
حاج فردوسی
این وبگاه در ستاد ساماندهی پایگاه‌های اینترنتی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، به شماره‌ی شامد: «1 - 1 - 769104 - 65 - 0 - 3» ثبت شده و تابع قوانین مکتوب جمهوری اسلامی ایران است. / مطالب این وبگاه، وقف عام بوده و نشر آن، حتی بدون نام، آزاد است