حاج فردوسی

معلم معنویت و مؤلف منهاج فردوسیان

حاج فردوسی

معلم معنویت و مؤلف منهاج فردوسیان

سؤال: آیا منهاج فردوسیان، قائل به سکولاریسم است؟

جواب: واژهٔ سکولار در زبان لاتین به معنای «این جهانی»، «دنیوی»، «گیتیانه» و متضاد با «دینی» یا «روحانی» است. امروزه وقتی از سکولاریسم به عنوان یک آموزه (دکترین) سخن می‌گویند، معمولاً مقصود، هر فلسفه‌ایست که اخلاق را بدون ارجاع به جزمیّات دینی بنا می‌کند و در پی پیشبرد دانش‌ها و روش‌های بشری است.
از آن جا که اصطلاح «سکولاریسم» در موارد گوناگونی استفاده می‌شود، معنی دقیق آن بر اساس نوع کاربرد متفاوت است. دیدگاه سکولاریسم بر این پایه بنا شده ‌است که زندگی با در نظر گرفتن «ارزش‌های بشری» پسندیده ‌است و دنیا را با استفاده از «دلیل و منطق»، بدون استفاده از تعاریفی مانند «خدا»، «آخرت»، «بهشت و جهنم» و هر مفهوم ماورای طبیعی دیگری، بهتر می‌توان توضیح داد.
سکولاریسم شیوه و قانون زیستن است که بر اساس «مادّیات» بنا نهاده شده و به صورت کلی برای کسانی است که باورهای مذهبی را ناکافی یا غیرقابل اطمینان یا غیرقابل باور یافته‌اند.
«سکولاریسم» در سه حیطه، به کار می‌رود؛

اول: در حکومت: معنی سکولاریسم در حکومت، عدم دخالت باورهای مذهبی در امر حکومت و برتری دادن اصول حقوق بشر بر سایر ارزش‌های هر دین و مذهبی است.
جدا شدن نهاد دین و دولت در سکولاریزاسیون بدین معناست که مؤسسات سیاسی (که تحت کنترل دولت هستند) از سیطره‌ی مستقیم یا غیر مستقیم «دین» رها می‌شوند.
به عبارت دیگر، دیدگاه‌های نهادهای دینی، نباید بر جامعه تحمیل شوند، یا مبنای سیاست‌گذاری‌های عمومی قرار گیرند. دولت باید تا حد امکان، نسبت به عقاید گوناگون و متفاوت دینی، بی‌طرف بماند؛ یعنی نه مانع آن‌ها باشد و نه مجری خواسته‌هایشان.
دوم: در مفهوم‌های جامعه‌شناسی: سکولاریسم در مفاهیم جامعه‌شناسی، به هر موقعیتی که در آن، جامعه مفهوم‌های مذهبی را در تصمیم‌گیری‌های خود کم‌تر دخالت دهد یا این مفاهیم، کم‌تر موجب اختلاف یا درگیری شوند، اطلاق می‌گردد.
سوم: در زندگی فردی: سکولاریسم در زندگی فردی، به معنی برتری دادن «عقل و منطق» بر «آموزه‌های وحی» است. در این نوع از زندگی، انسان سکولار، بدون وابستگی به دین و مذهب خاص، تلاش می‌کند زندگی‌اش را بر اساس اصول اخلاقی بشری برای رسیدن به آرامش و خوشی‌های دنیوی بسازد.
اصول سکولاریسم فردی عبارت است از:
ـ بهبود زندگی با توجه به مفاهیم مادی آن؛
ـ دانش، تنها وسیله‌ی در دسترس انسان است؛
ـ خیر در نیکی کردن است؛ چه جهان دیگری در کار باشد و چه نباشد.

نتیجه‌گیری: نظر منهاج فردوسیان در باره‌ی «سکولاریسم» در سه حیطه‌ی بالا، بدین شرح است:

سکولاریسم حکومتی: با توجه به این که در واضحات و مسلّمات قرآن کریم و روایات معتبر از استادان منهاج فردوسیان (علیهم السلام) دستوری به تشکیل دولت اسلامی نیامده، در منهاج فردوسیان، قانونی مبنی بر تشکیل حکومت دینی نیست. نبودن قانون برای تشکیل حکومت اسلامی، به این معنی است که تلاش برای تشکیل حکومت اسلامی، راهی برای رسیدن به کمال و سعادت نیست.
در نقطه‌ی مقابل، با توجه به این که در واضحات و مسلّمات قرآن کریم و روایات معتبر از استادان منهاج فردوسیان (علیهم السلام) دستوری به جداسازی دین از حکومت نیامده، در منهاج فردوسیان، قانونی مبنی بر جداسازی دین از حکومت نیست. نبودن قانون برای جداسازی دین از حکومت، به این معنی است که تلاش برای جداسازی دین از حکومت، راهی برای رسیدن به کمال و سعادت نیست.
با این حساب، سکولاریسم حکومتی (جدایی دین از سیاست) یا تشکیل حکومت دینی، جایگاهی در منهاج فردوسیان ندارد و این نظام تربیتی، نسبت به هر دو سوی این ماجرا، سکوت دارد.

سکولاریسم اجتماعی: با توجه به این که در واضحات و مسلّمات قرآن کریم و روایات معتبر از استادان منهاج فردوسیان (علیهم السلام) دستوری به اجبار جامعه به پذیرش آموزه‌های دینی نیامده، در منهاج فردوسیان، قانونی مبنی بر مجبور کردن جامعه به پذیرش آموزه‌های دینی نیست.
نبودن قانون برای مجبور کردن مردم به پذیرش و مراعات دین، به این معنی است که تلاش برای مجبور کردن جامعه به پذیرش و مراعات دین، راهی برای رسیدن به کمال و سعادت نیست.
در نقطه‌ی مقابل، با توجه به این که در واضحات و مسلّمات قرآن کریم و روایات معتبر از استادان منهاج فردوسیان (علیهم السلام)، تلاش برای بی‌دین کردن جامعه و تشییع فاحشه، نهی شده، در قوانین عملی منهاج فردوسیان، تلاش برای دین‌زدایی از جامعه، ممنوع است.
این قوانین، حکایت از آن دارد که تلاش برای دین‌زدایی از جامعه، بر رسیدن به کمال و سعادت، تأثیر منفی می‌گذارد.
با این حساب، سکولاریسم اجتماعی به معنی مجبور کردن جامعه به دین‌داری، جایگاهی در منهاج فردوسیان ندارد؛ ولی تلاش برای دین‌زدایی از جامعه، ممنوع است.

سکولاریسم فردی: با توجه به این که در واضحات و مسلّمات قرآن کریم و روایات معتبر از استادان منهاج فردوسیان (علیهم السلام) دستورات متعددی برای اداره‌ی زندگی فردی آمده و بر اساس آن، هزاران قانون در منهاج فردوسیان تدوین شده است، بر هر جوینده‌ی کمال و سعادت، لازم است قانون‌های منهاج فردوسیان را به خوبی مراعات کند.
و در نقطه‌ی مقابل، با توجه به واضحات و مسلّمات قرآن کریم و روایات معتبر از استادان منهاج فردوسیان (علیهم السلام)، انسان‌ها اجازه ندارند «عقل» و «دانش» را بر آموزه‌های «وحی» برتری دهند.
با این حساب، سکولاریسم فردی به معنی غلبه دادن «عقل» و «دانش» بر وحی، در منهاج فردوسیان ممنوع است.

 

سؤال: چه فرقی بین «روشن بودن» و «آسان بودن» منهاج فردوسیان وجود دارد؟

تفصیل سؤال: بارها گفته‌اید که «منهاج فردوسیان» روشن هست ولی آسان نیست؛ با توجه به این جمله، چه فرقی بین «روشن بودن» و «آسان بودن» وجود دارد؟

جواب: این فرق،‌ در روایت زیر، به خوبی نشان داده شده است:
قَدْ رُوِیَ عَنِ النَّبِیِّ (صلّی ‌الله ‌علیه ‌و آله ‌و سلّم) أَنَّهُ قَالَ: «مَنْ دَخَلَ عَلَیْهِ شَهْرُ رَمَضَانَ فَصَامَ نَهَارَهُ وَ أَقَامَ وِرْداً فِی لَیْلَتِهِ وَ حَفِظَ فَرْجَهُ وَ لِسَانَهُ وَ غَضَّ بَصَرَهُ وَ کَفَّ أَذَاهُ خَرَجَ مِنْ ذُنُوبِهِ کَهَیْئَةِ یَوْمَ وَلَدَتْهُ أُمُّهُ» فَقِیلَ لَهُ مَا أَحْسَنَ هَذَا مِنْ حَدِیثٍ! فَقَالَ: «مَا أَصْعَبَ هَذَا مِنْ شَرْطٍ». [الفقه المنسوب إلی الإمام الرضا (علیه‌السلام)، صفحه‌ی 204، باب 30: باب نوافل شهر رمضان و دخوله]
ترجمه: از استاد اعظم (صلّی ‌الله ‌علیه ‌و آله ‌و سلّم) روایت شده که آن حضرت فرمودند: هر شخصی داخل ماه رمضان شود و روزهایش را روزه بگیرد و قسمتی از شب‌هایش را نماز بخواند و شهوت جنسی و زبانش را حفظ نماید و چشم از دیدن حرام‌ها بپوشد و آزاری نرساند، از گناهانش چنان خارج می‌شود، مانند روزی که از مادر متولد شده است. عرض شد: چقدر این سخن، نیکوست. فرمودند: چقدر شرط‌های آن دشوار است.
در این حدیث شریف، به خوبی بین «روشن بودن» و «آسان بودن» فرق گذاشته شده است. باور کردنِ قواعد نظری و عمل کردن به قوانین عملی منهاج فردوسیان نیز چنین است؛ یعنی خیلی روشن است که چه چیزی خواسته شده ولی انجام دادنش بویژه پیوسته انجام‌دادنش بسیار دشوار است و مراقبه‌ای به طول عمر لازم دارد.
مثلاً وقتی می‌گویند: «نماز شب بخوان». بسیار روشن است که منظور، خواندن یازده رکعت نماز با کیفیت مشخص در فاصله‌ی نیمه‌شب تا اذان صبح است؛ ولی انجام دادن آن بویژه برای یک عمر، آسان نیست.

 

سؤال: چرا در تدوین منهاج فردوسیان، از روایات عامه، استفاده کرده‌اید؟

جواب: در پاره‌ای از روایات، به ما دستور داده شده که حکمت را از هر کسی و هر جایی بگیریم و آن را انکار نکنیم. البته این، در صورتی است که حکمت و علم بودن آن، قبلاً در نظام فکری استادان منهاج فردوسیان (علیهم‌السلام) به اثبات رسیده باشد. به عبارت دیگر، وقتی پایه‌ی مطلب به عنوان حکمت، توسط آیه یا روایت معتبر، ثابت شد، تحکیم و تسدید آن توسط همان مضمون، ولو از سفیه، منافق یا مشرک، صادر شده باشد، به ما دستور داده شده است. برخی از این دستورات، به قرار زیر است:
● سند 1:
عَنْ أَبِی عَبْدِ اللهِ (علیه‌السلام) عَنْ آبَائِهِ (علیهم‌السلام) عَنْ رَسُولِ اللهِ (صلّی ‌الله ‌علیه ‌و آله ‌و سلّم) قَالَ: «غَرِیبَتَانِ کَلِمَةُ حِکْمَةٍ مِنْ‏ سَفِیهٍ فَاقْبَلُوهَا وَ کَلِمَةُ سَفَهٍ مِنْ حَکِیمٍ فَاغْفِرُوهَا» [محاسن، محدث برقی، جلد ‏1، صفحه‌ی 230، باب خذ الحق ممن عنده و لا تنظر إلی عمله؛ من لا یحضره الفقیه، شیخ صدوق، جلد 4، صفحه‌ی 406، و من ألفاظ رسول الله ص الموجزة التی لم یسبق إلیها؛ امالی، شیخ طوسی، صفحه‌ی 589، مجلس یوم الجمعة السادس عشر من ربیع الأول سنة سبع و خمسین و أربعمائة]
ترجمه: از امام صادق از پدرانشان از استاد اعظم (صلی ‌الله ‌علیه ‌و آله ‌و سلم) فرمودند: دو چیز، امری‌ غریب‌ و استثنایی‌ است‌: سخن‌ حکیمانه‌ای‌ که‌ از زبان‌ فرد سفیهی‌ صادر شود، پس‌ آن‌ را بپذیرید و سخن‌ سفیهانه‌ای‌ که‌ از دهان‌ مرد حکیمی‌ بیرون‌ آید، پس‌ از خطای‌ او در گذرید.
● سند 2:
قال امیر المؤمنین (علیه‌السلام): «خُذِ الْحِکْمَةَ أَنَّی کَانَتْ فَإِنَّ الْحِکْمَةَ تَکُونُ فِی صَدْرِ الْمُنَافِقِ فَتَلَجْلَجُ فِی صَدْرِهِ حَتَّی تَخْرُجَ فَتَسْکُنَ إِلَی صَوَاحِبِهَا فِی صَدْرِ الْمُؤْمِنِ» [نهج البلاغة، سید رضی (صبحی صالح)، حکمت 79]
ترجمه: حکمت را بگیر، هر جا باشد، پس همانا حکمت در سینه‌ی منافق است پس در سینه‌اش بی‌قراری می‌کند تا این که خارج شود و در سینه‌ی مؤمن آرام گیرد.
● سند 3:
قال امیر المؤمنین (علیه‌السلام): «خُذِ الْحِکْمَةَ مِمَّنْ أَتَاکَ بِهَا وَ انْظُرْ إِلَی مَا قَالَ وَ لَا تَنْظُرْ إِلَی مَنْ قَالَ» [عیون الحکم و المواعظ، لیثی، صفحه‌ی 241، الفصل الثانی باللفظ المطلق]
ترجمه: حکمت‌ را از کسی که برایت بیاورد، بگیر و به آنچه گفته می‌شود بنگر و به آن کس که می‌گوید، منگر.
● سند 4:
قال امیر المؤمنین (علیه‌السلام): «خُذِ الْحِکْمَةَ أَنَّی‏ کَانَتْ‏ فَإِنَّ الْحِکْمَةَ ضَالَّةُ کُلِّ مُؤْمِنٍ» [غرر الحکم و درر الکلم، آمدی، صفحه‌ی 360؛ عیون الحکم و المواعظ، لیثی، صفحه‌ی 243، الفصل الثانی باللفظ المطلق]
ترجمه: حکمت را بگیر، هر جا باشد که حکمت، گمشده‌ی هر مؤمنی است.
● سند 5:
قال امیر المؤمنین (علیه‌السلام): «خُذِ الْحِکْمَةَ وَ لَوْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ» [مشکاة الأنوار فی غرر الأخبار، طبرسی، صفحه‌ی 134، الفصل الثامن فی العلم و العالم و تعلیمه و تعلمه و استعماله]
ترجمه: حکمت را بگیر هر چند از مشرکان باشد.
● سند 6:
قال امیر المؤمنین (علیه‌السلام): «قَدْ یَقُولُ‏ الْحِکْمَةَ غَیرُ الْحَکِیمِ» [عیون الحکم و المواعظ، لیثی، صفحه‌ی 365، الفصل الأول بلفظ قد؛ تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، آمدی، صفحه‌ی 59، متفرقات]
ترجمه: گاهی‌ فرد غیر حکیم‌، سخنی‌ حکمت‌آمیز می‌گوید.
● سند 7:
قال امیر المؤمنین (علیه‌السلام): «ضَالَّةُ الْعَاقِلِ الْحِکْمَةُ فَهُوَ أَحَقُّ بِهَا حَیثُ کَانَتْ» [غرر الحکم و درر الکلم، آمدی، صفحه‌ی 425]
ترجمه: حکمت، گمشده‌ی عاقل است، پس او سزاوارتر به آن است، هر جا باشد.
● سند 8:
قال امیر المؤمنین (علیه‌السلام): «الْحِکْمَةُ ضَالَّةُ الْمُؤْمِنِ‏ فَلْیَطْلُبْهَا وَ لَوْ فِی أَیدِی أَهْلِ الشَّرِّ» [تحف العقول، ابن شعبه حرانی، صفحه‌ی 201، و روی عنه (علیه‌السلام) فی قصار هذه المعانی]
ترجمه: حکمت، گمشده‌ی مؤمن است، پس باید آن را طلب کند، ولو در دستان اهل شر باشد.
● سند 9:
قال امیر المؤمنین (علیه‌السلام): «الْحِکْمَةُ ضَالَّةُ الْمُؤْمِنِ‏ فَخُذِ الْحِکْمَةَ وَ لَوْ مِنْ أَهْلِ النِّفَاقِ‏» [نهج البلاغة، سید رضی (صبحی صالح)، حکمت 79]
ترجمه: حکمت، گمشده‌ی مؤمن است، پس حکمت را بگیر ولو از اهل نفاق باشد.
● سند 10:
قال امیر المؤمنین (علیه‌السلام): «الْحِکْمَةُ ضَالَّةُ الْمُؤْمِنِ‏، فَاطْلُبُوهَا وَ لَوْ عِنْدَ الْمُشْرِکِ، تَکُونُوا أَحَقَّ بِها وَ أَهْلَها» [امالی، شیخ طوسی، صفحه‌ی 625، مجلس یوم الجمعة الثامن عشر من جمادی الآخرة سنة سبع و خمسین و أربعمائة]
ترجمه: حکمت، گمشده‌ی مؤمن است، پس آن را بطلبید ولو نزد مشرک، سزاوارتر به آن و اهل آن باشید.
● سند 11:
عَنْ حُمْرَانَ بْنِ أَعْیَنَ، قَالَ: سَمِعْتُ عَلِیَ بْنَ الْحُسَینِ (عَلَیهِمَا السَّلَامُ) یَقُولُ: «لَا تُحَقِّرِ اللُّؤْلُؤَةَ النَّفِیسَةَ أَنْ‏ تَجْتَلِبَهَا مِنَ الْکِبَا الْخَسِیسَةِ، فَإِنَّ أَبِی حَدَّثَنِی قَالَ: سَمِعْتُ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ (عَلَیهِ السَّلَامُ) یَقُولُ: إِنَّ الْکَلِمَةَ مِنَ الْحِکْمَةِ تَتَلَجْلَجُ فِی صَدْرِ الْمُنَافِقِ نُزُوعاً إِلَی مَظَانِّهَا حَتَّی یَلْفَظَ بِهَا، فَیَسْمَعَهَا الْمُؤْمِنُ، فَیَکُونَ‏ أَحَقَّ بِها وَ أَهْلَها» [امالی، شیخ طوسی، صفحه‌ی 625، مجلس یوم الجمعة الثامن عشر من جمادی الآخرة سنة سبع و خمسین و أربعمائة]
ترجمه: راوی می‌گوید: از امام سجاد (علیه‌السلام) شنیدم که فرمودند: گوهر نفیس را کوچک مشمار که بخواهی از محل پَست، آن را برگیری، همانا پدرم به من فرمودند: که از امیر المؤمنین (علیه‌السلام) شنیدم که می‌فرمودند: همانا کلمه‌ای از حکمت، در سینه‌ی منافق، برای برکنده شدن و رسیدن به محل مناسبش، بی‌قراری می‌کند تا این که آن را بگوید، پس مؤمن آن را بشنود و سزاوارتر به آن و اهل آن باشد.
● سند 12:
عَنْ أَبِی عَبْدِ اللهِ (علیه‌السلام) قَالَ: «الْحِکْمَةُ ضَالَّةُ الْمُؤْمِنِ‏ فَحَیثُمَا وَجَدَ أَحَدُکُمْ ضَالَّتَهُ فَلْیَأْخُذْهَا» [کافی، محدث کلینی، جلد 8، صفحه‌ی 167، حدیث الناس یوم القیامة]
ترجمه: حکمت،‌ گمشده‌ی مؤمن است، پس هر یک از شما، هر جا گمشده‌اش را بیابد، باید آن را بگیرد.
● سند 13:
قَالَ الْمَسِیحُ (علیه‌السلام): «خُذُوا الْحَقَّ مِنْ أَهْلِ الْبَاطِلِ وَ لَا تَأْخُذُوا الْبَاطِلَ مِنْ أَهْلِ الْحَقِّ کُونُوا نُقَّادَ الْکَلَامِ» [محاسن، محدث برقی، جلد ‏1، صفحه‌ی 230، باب خذ الحق ممن عنده و لا تنظر إلی عمله]
ترجمه: حق را از اهل باطل بگیرید ولی باطل را از اهل حق نگیرید. بررسی‌کننده‌ی سخن باشید.
● شاهد 1:
قال رسول الله (صلّی ‌الله ‌علیه ‌و آله‌ و سلّم): الْحِکْمَةُ ضَالَّةُ الْمُؤْمِنِ‏ یَأْخُذُهَا حَیثُ وَجَدَهَا» [عوالی اللئالی العزیزیة فی الأحادیث الدینیة، ابن ابی جمهور احسایی، جلد 4، صفحه‌ی 81، الجملة الثانیة فی الأحادیث المتعلقة بالعلم و أهله و حاملیه]
ترجمه: حکمت، گمشده‌ی مؤمن است، هر جا بیابدش، بگیردش.
● شاهد 2:
قال رسول الله (صلّی ‌الله ‌علیه ‌و آله‌ و سلّم): «الْحِکْمَةُ ضَالَّةُ الْمُؤْمِنِ‏ فَحَیثُ وَجَدَهَا فَهُوَ أَحَقُّ بِهَا» [منیة المرید، شهید ثانی، صفحه‌ی 173، أن لا یستنکف من التعلم و الاستفادة ممن هو دونه]
ترجمه: حکمت، گمشده‌ی مؤمن است پس هر جا آن را بیابد، بدان سزاوارتر است.
● شاهد 3:
قال رسول الله (صلّی ‌الله ‌علیه ‌و آله‌ و سلّم): «الحکمة ضالّة المؤمن‏ یأخذها ممّن سمعها و لا تبالی فی أی وعاء خرجت» [نهج الفصاحة، پاینده، صفحه‌ی 450]
ترجمه: حکمت، گمشده‌ی مؤمن است، آن را از هر کس بشنود، می‌گیرد و باکی ندارد که در کدام ظرف، خارج شده باشد.
● شاهد 4:
قال امیر المؤمنین (علیه‌السلام): «اَلْحِکْمَةُ ضَالَّةُ الْمُؤْمِنِ‏ فَالْتَقِفْهَا وَ لَوْ مِنْ أَفْوَاهِ الْمُشْرِکِینَ‏» [مجموعه‌ی ورّام، ابن ابی فراس، جلد 1، صفحه‌ی 81، باب العتاب]
ترجمه: حکمت، گمشده‌ی مؤمن است، پس آن را ولو از دهان مشرکان باشد، بگیرید.
● شاهد 5:
قَالَتِ الْحُکَمَاءُ: «خُذِ الْحِکْمَةَ وَ لَوْ مِنْ أَفْوَاهِ الْمَجَانِینِ» [مصباح الشریعة، صفحه‌ی 161، الباب السادس و السبعون فی الموعظة]
ترجمه: حکمت‌ را بگیرید ولو از دهان‌ دیوانگان‌ باشد.

سؤال: آیا با منهاج فردوسیان می‌توان به «حقیقت دین» رسید؟

تفصیل سؤال: بر طبق آیه‌ی 14 سوره‌ی حجرات، ایمان از اسلام، خاص‌تر و دایره‌اش از دایره‌ی آن کوچکتر است. و بر طبق حدیث جبرئیل، «احسان»، مرتبه‌ای بسیار بالاتر از ایمان است. این مراتب سه‌گانه، چگونه در منهاج فردوسیان تبیین شده است؟

جواب: در این که ایمان، برتر از اسلام است، شکی نیست و تصریح قرآن کریم است، آنجا که می‌فرماید:
«قَالَتِ الْأَعْرَابُ آَمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لَکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمَانُ فِی قُلُوبِکُمْ» [سوره‌ی حجرات، آیه‌ی 14]
ترجمه: اعراب گفتند: ایمان آوردیم. بگو ایمان نیاورده‌اید، ولی بگویید اسلام آوردیم، چرا که هنوز ایمان به دل‌هایتان راه نیافته است.
اما بالاتر بودن احسان بر ایمان، آن هم به استناد حدیث جبرئیل، جای تأمل دارد. در بررسی حدیث جبرئیل عرض می‌کنیم: این حدیث که در نزد عامه بسیار مشهور است، توسط عمر بن خطاب نقل شده و افرادی چون بخاری و مسلم، آن را روایت کرده‌اند. در متن حدیث آمده است:
عَن عُمَرَ بن الخَطَّابِ قَالَ: بَینَما نَحٌنُ عِندَ رَسُول الله (صلی ‌الله ‌علیه ‌و آله ‌و سلم) ذَاتَ یَومٍ اِذ طَلَعَ عَلینَا رَجُلٌ شَدیدُ بَیَاض الثَّیاب، شَدِیدُ سَوَادِ الشَّعر لا یُری عَلَیهِ اَثَرُ السَّفَرِ وَ لا یَعرِفُهُ مِنَّا اَحَدٌ حتّی جَلَسَ اِلی النَّبِیَّ (صلّی ‌الله ‌علیه ‌و آله ‌و سلّم) فَاَسنَدَ رُکُبَتَیهِ اِلی رُکُبَتَیهِ وَ وَضَعَ کَفَّیهِ عَلی فَخذَیهِ وَ قَالَ: یَا مُحَمَّدُ أَخْبِرْنِی عَنْ الْإِسْلَامِ. فَقَالَ رَسُولُ اللهِ (صلّی ‌الله ‌علیه ‌و آله ‌و سلّم) الْإِسْلَامُ أَنْ تَشْهَدَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ وَ أَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللهِ وَ تُقِیمَ الصَّلَاةَ وَ تُؤْتِیَ الزَّکَاةَ وَ تَصُومَ رَمَضَانَ وَ تَحُجَّ الْبَیْتَ إِنْ اسْتَطَعْتَ إِلَیْهِ سَبِیلًا. قَالَ: صَدَقْتَ. قَالَ: فَعَجِبْنَا لَهُ یَسْأَلُهُ وَ یُصَدِّقُهُ. قَالَ: فَأَخْبِرْنِی عَنْ الْإِیمَانِ. قَالَ: أَنْ تُؤْمِنَ بِاللهِ وَ مَلَائِکَتِهِ وَ کُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ تُؤْمِنَ بِالْقَدَرِ خَیْرِهِ وَ شَرِّهِ. قَالَ: صَدَقْتَ. قَالَ: فَأَخْبِرْنِی عَنْ الْإِحْسَانِ. قَالَ: أَنْ تَعْبُدَ اللهَ کَأَنَّکَ تَرَاهُ فَإِنْ لَمْ تَکُنْ تَرَاهُ فَإِنَّهُ یَرَاکَ … قَالَ: ثُمَّ انْطَلَقَ، فَلَبِثْتُ مَلِیًّاً. ثُمَّ قَالَ لِی: یَا عُمَرُ، أَ تَدْرِی مَنْ السَّائِلُ؟ قُلْتُ: اللهُ وَ رَسُولُهُ أَعْلَمُ. قَالَ: فَإِنَّهُ جِبْرِیلُ أَتَاکُمْ یُعَلِّمُکُمْ دِینَکُمْ! [چهل حدیث نووی، یحیی بن شرف نووی دمشقی شافعی، الحدیث الثانی]
ترجمه: عمر خطاب می‌گوید: روزی در نزد پیامبر خدا (صلی ‌الله ‌علیه ‌و آله ‌و سلم) بودیم که مردی با لباس بسیار سفید و موی بسیار سیاه ظاهر شد در حالی که اثری از سفر بر او نبود و هیچکس از ما او را نمی‌شناخت. آمد تا رو به پیامبر (صلّی ‌الله ‌علیه ‌و آله ‌و سلّم) نشست، پس زانوهایش را به زانوهای ایشان تکیه داد و کف دستانش را بر ران‌های ایشان قرار داد و گفت: ای محمد، مرا از اسلام خبر بده. پیامبر خدا (صلّی ‌الله ‌علیه ‌و آله ‌و سلّم) فرمودند: اسلام این است که شهادت دهی که خدایی جز خدای یگانه نیست و این که محمد فرستاده‌ی خداست و نماز برپاداری و زکات بپردازی و ماه رمضان را روزه بگیری و خانه را طواف کنی اگر راهی به آن داشته باشی. گفت: راست گفتی. پس ما تعجب کردیم که هم می‌پرسید و هم تصدیق می‌کرد. گفت: خبر بده مرا از ایمان. فرمودند: این که ایمان به خدا و فرشتگان و کتاب‌ها و پیامبرانش و روز واپسین بیاوری و ایمان به قدر، خیر و شرش بیاوری. گفت: راست گفتی. گفت: پس خبر بده مرا از احسان. فرمودند: این که خدا را چنان عبادت کنی که گویا او را می‌بینی پس اگر او را نمی‌بینی، او تو را می‌بیند … پس رفت. اندکی بعد به من فرمودند: ای عمر، آیا می‌دانی سؤال‌کننده که بود؟ گفتم: خدا و پیامبرش داناترند. فرمودند: او جبرئیل بود که به نزد شما آمد تا به شما دین بیاموزد.
پس با این استناد ضعیف، نمی‌توان چیزی به عنوان «احسان» را اثبات کرد و آن را بالاتر از ایمان برشمرد. قرآن کریم، در بیش از نود آیه، پایه‌های رسیدن به کمال و سعادت را «ایمان» و «عمل صالح» معرفی می‌فرماید و نامی از «احسان» نمی‌برد و به آن اشاره‌ای نیز نمی‌کند. لذا در نظام تربیتی منهاج فردوسیان، ایمان و عمل صالح، ارکان اصلی ترقی شمرده شده است ولی از مرتبه‌ای به نام «احسان» یادی نشده است.

سؤال: سخنانی که از بزرگان جهان باقی مانده،‌ چه جایگاهی در منهاج فردوسیان دارد؟

جواب: این سخنان از سه حالت بیرون نیست:

۱. مربوط به دیدگاه است، یعنی از اعتقادات است و ارزش نظری دارد؛ این مطالب نیز از سه حالت بیرون نیست:
الف‌) در منهاج فردوسیان، قاعده داریم و آن سخنان و اعتقادات،‌ موافق با قاعده‌ی منهاج فردوسیان است. در این صورت، نیازی به تکرار نیست و همان قاعده‌ی منهاج فردوسیان، کفایت می‌کند.
مثال: «مرگ، پایان زندگی نیست». (که مطابق با قاعده‌ی ۳۰ نسخه‌ی اول منهاج فردوسیان است).
ب‌) قاعده داریم و آن عقیده، مخالف با قاعده‌ی منهاج فردوسیان است. در این صورت،‌ اصل با قواعد منهاج فردوسیان است و عقیده‌ی مخالف با قواعد نظری منهاج فردوسیان را دور می‌اندازیم.
مثال: تناسخ که یک عقیده‌ی رایج جهانی است ولی با قاعده‌ی ۳۸ نسخه‌ی اول منهاج فردوسیان مخالف است.
ت‌) در منهاج فردوسیان برایش قاعده نداریم. در این صورت، معلوم می‌شود آن عقیده، نقشی در سعادت و کمال انسان نداشته است و الا باید استادان راه کمال و سعادت، برایمان بیان می‌کردند.
مثال: «عدد ۱۳ نحس است»‌ یا «اصل با وجود است نه با ماهیت (اصالة الوجود)»

۲. مربوط به احکام عملی است، یعنی حاوی امر و نهی است و ارزش عملی دارد؛ این مطالب نیز از سه حالت بیرون نیست:
الف) در منهاج فردوسیان،‌ قانون داریم و آن سخنان و امر یا نهی‌ها، موافق با قانون منهاج فردوسیان است. در این صورت، نیازی به تکرار نیست و قانون منهاج فردوسیان برای رسیدن به سعادت و کمال، کفایت می‌کند.
مثال: «هر روز به یک نیازمند کمک کن» (که با قانون ۶۰۷ نسخه‌ی اول منهاج فردوسیان مطابقت دارد).
ب) در منهاج فردوسیان،‌ قانون داریم و آن سخنان و امر و نهی‌ها، مخالف با قانون منهاج فردوسیان است. در این صورت، اصل با قانون‌های منهاج فردوسیان است و دستورالعمل مخالف با قوانین عملی منهاج فردوسیان را دور می‌اندازیم.
مثال: «با موسیقی ملایم بخواب» یا «نواختن حداقل یک ساز را یاد بگیر» که با قانون ۱۰ از نسخه‌ی اول منهاج فردوسیان مخالف است.
ت) در منهاج فردوسیان، قانون نداریم. در این صورت، معلوم می‌شود آن عمل، نقشی در کمال و سعادت بشر ندارد و الا باید استادان راه کمال و سعادت، آن را بیان می‌فرمودند.
مثال: «اندکی از پنیرت را برای دفعه‌ی بعد نگهدار»
۳. شعر، خیالات و بازی با کلمات است. این گونه بربافته‌ها، در خور توجه نیست و بر طبق قاعده‌ی ۷۰ نسخه‌ی اول منهاج فردوسیان،‌ نقش مثبتی در رسیدن به سعادت و کمال ندارد.

نتیجه‌ی نهایی:‌ با این تفصیلی که ذکر شد، در منهاج فردوسیان، به سخنان دانشمندان و بزرگان جهان از قدیم و جدید و شرقی و غربی،‌ اصلاً اعتنا نمی‌شود.

سؤال: چگونه «منهاج فردوسیان» می‌تواند ملاکی برای تشخیص امام عصر (علیه‌السلام) در تشرّفات و زمان ظهور باشد؟

جواب: اگر کسی مخالف منهاج فردوسیان سخن گفت، چون این قواعد و قوانین، واضحات و مسلّمات قرآن کریم و روایات معتبر از استادان منهاج فردوسیان (علیهم السلام) است، آن شخص نمی‌تواند امام زمان باشد. امام زمان، جانشین پیامبر خدا و مروّج قرآن کریم است و محال است رفتار یا گفتاری بر خلاف قرآن و سنت پیامبر داشته باشد. پس بهترین ملاک برای تشخیص امام عصر (علیه‌السلام)، قواعد نظری و قوانین عملی منهاج فردوسیان است. هر کس چنین ادعایی داشت، نباید کاری بر خلاف این قوانین انجام دهد.

سؤال: چرا مطالعه‌ی زیاد منهاج فردوسیان، موجب خستگی می‌شود؟

تفصیل سؤال: چرا مطالعه‌ی زیاد و پیوسته‌ی قواعد نظری و قوانین عملی منهاج فردوسیان، موجب سنگین شدن روح و احساس نیاز بیشتر به تفریح ‌می‌شود؟

جواب: طبیعی است که هر گاه جسم یا ذهن در معرض فشار قرار بگیرند، نشاط خود را به سرعت از دست داده و نیازمند استراحت و تفریح خواهند شد. مطالعه‌ی قواعد نظری و قوانین عملی منهاج فردوسیان و تلاش برای فهم و درک آن و تفکر در چگونگی آن، عملیات سنگینی است که موجب فرسایش جسمی و روانی می‌گردد. به همین دلیل است که از مطالعه‌ی زیاد و پیوسته‌ی قواعد و قوانین پرهیز می‌دهیم تا روح و جسم، با آرامی به سوی قلّه‌های آگاهی حرکت کنند و کمتر دچار خستگی مفرط و دلزدگی گردند.
اصلاح دیدگاه‌ها و نیز اصلاح اعمال، باید در بازه‌ی زمانی طولانی و بر طبق دستورالعملی که دارد، انجام گیرد تا موجب خستگی روحی و جسمی نشود.

سؤال: آیا با منهاج فردوسیان می‌توان به مقام «اوتاد» و «ابدال» رسید؟

جواب: کلمه‌ی «اوتاد»، جمع «وتد» به معنی میخ‌هاست و سه بار در قرآن کریم، آمده است. دو بار آن، خدای تعالی، فرعون را «ذو الاوتاد» می‌خواند و می‌فرماید:
«کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ عادٌ وَ فِرْعَوْنُ ذُو الْأَوْتادِ» [سوره‌ی صاد، آیه‌ی 12]
ترجمه: پیش از ایشان قوم نوح و عاد و فرعونِ صاحب میخ‌ها تکذیب کردند.
و همچنین می‌فرماید:
«وَ فِرْعَوْنَ ذِی الْأَوْتادِ» [سوره‌ی فجر، آیه‌ی 10]
ترجمه: و فرعون، صاحب میخ‌ها.
و امام صادق (علیه‌السلام) در علت این نامگذاری فرمودند:
«لِأَنَّهُ کَانَ إِذَا عَذَّبَ رَجُلًا بَسَطَهُ عَلَی الْأَرْضِ عَلَی وَجْهِهِ وَ مَدَّ یَدَیهِ وَ رِجْلَیهِ فَأَوْتَدَهَا بِأَرْبَعَةِ أَوْتَادٍ فِی الْأَرْضِ وَ رُبَّمَا بَسَطَهُ عَلَی خَشَبٍ مُنْبَسِطٍ فَوَتَّدَ رِجْلَیهِ وَ یَدَیهِ بِأَرْبَعَةِ أَوْتَادٍ ثُمَّ تَرَکَهُ عَلَی حَالِهِ حَتَّی یَمُوتَ فَسَمَّاهُ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِرْعَوْنَ ذَا الْأَوْتَادِ لِذَلِکَ» [علل الشرائع، شیخ صدوق، جلد 1، صفحه‌ی 70، باب العلة التی من أجلها سُمّی فرعون ذا الأوتاد]
ترجمه: برای این که هر گاه مردی را عذاب می‌کرد، او را با صورت بر زمین می‌گسترانید و دستها و پاهایش را دراز می‌کرد و او را با چهار میخ به زمین می‌کوبید و گاهی او را بر چوبی می‌گسترانید و پاها و دست‌هایش را با چهار میخ می‌کوبید، سپس او را بر همان حال رها می‌کرد تا بمیرد، پس خدای عز و جل او را بدین جهت، فرعونِ صاحب میخ‌ها نامیده است.
در یک مورد نیز کوه‌ها را «اوتاد» خوانده است. می‌فرماید:
«وَ الْجِبالَ أَوْتاداً» [سوره‌ی نبأ، آیه‌ی 7]
ترجمه: و کوه‌ها را میخ‌ها قرار دادیم.
ولی کلمه‌ی «ابدال» در قرآن کریم نیامده است. «ابدال» جمع «بدل» و به معنی جایگزین است.
سخاوی، کتابی مخصوص برای بررسی جایگاه و نشانه‌های ابدال نوشته است به نام «نظم اللآل فی معرفة الابدال» و جلال الدین سیوطی نیز چنین کتابی دارد به نام «القول الدال فی معرفة الابدال».
پس از بررسی سخنانی که به عنوان روایت از استاد اعظم (صلّی ‌الله ‌علیه ‌و آله ‌و سلّم) ثبت کرده‌اند، به این نکته می‌رسیم که بحث «اوتاد» و «ابدال» هیچ ریشه‌ی شیعی ندارد و تماماً در روایات عامه آمده است. این در حالی است که بر طبق اصول استجماع منهاج فردوسیان، فقط از روایتی می‌توان در تأسیس قاعده‌ی نظری یا قانون عملی، استفاده نمود که در واضحات و مسلّمات قرآن کریم و روایات معتبر از استادان منهاج فردوسیان (علیهم السلام) آمده باشد.
از لحاظ محتوا نیز این شبه‌روایات، می‌کوشد آنچه شیعه برای امامان معصوم (علیهم‌السلام) قائل است، مثل این که به واسطه‌ی ایشان، باران می‌بارد و رحمت، منتشر می‌شود را به این افراد تخیّلی و فرضی منسوب نماید.
پس از این مقدمه، به این سؤال چنین پاسخ می‌دهیم که اصل «اوتاد» و «ابدال»، مقاماتی فرضی و اثبات‌نشده است و به همین دلیل، نوبت به این نمی‌رسد که بررسی کنیم آیا منهاج فردوسیان می‌تواند چنین افرادی را تربیت کند یا نمی‌تواند.
به عبارت دیگر، وقتی تعریف درست و روشنی از «اوتاد» و «ابدال» ارائه نشده و مصداقی از آن نمی‌شناسیم، نوبت به این نمی‌رسد که بخواهیم نظر بدهیم که نظام جامع تربیتی منهاج فردوسیان، چنین افرادی را تربیت می‌کند یا نمی‌کند.

سؤال: آیا منهاج فردوسیان، «رجال الغیب» تربیت می‌کند؟

جواب: تعاریف متفاوتی از «رجال الغیب» ارائه شده است. نخست نگاهی به این تعریف‌ها می‌اندازیم:

تعریف اول: رجال الغیب زیرمجموعه‌ی انبیاء و اولیای الهی هستند که در زمان ما زیرمجموعه حضرت ولی الله الاعظم امام زمان (ارواحنا فداه) هستند و به دستور ایشان رفتار می‌کنند. ابن عربی تأکید دارد که آنها در هر دوره، ده نفر هستند و برخی صفات آنها را به شرح زیر برشمرده است:
1. آنها اهل خشوعند و آهسته سخن می‌گویند؛ زیرا در همه‌ی حالات، تجلی رحمان بر آنها غلبه دارد، که:
«وَ خَشَعَت الْأَصْوَاتُ لِلرَّحْمَنِ فَلَا تَسْمَعُ إِلَّا هَمْسًا» [سوره‌ی طه، آیه‌ی 108]
ترجمه: و صداها در مقابل خدای رحمان خاشع می‌گردد و جز صدایی آهسته نمی‌شنوی.
2. اینها از چشم مردمان پنهان هستند و تنها حق است که آنها را می‌شناسد. و حق شاهد آنهاست و در زمین و آسمان، از دید و شناخت دیگران نهانند.
3. آنها فقط خدای سبحان را می‌خوانند.
4. مصداق این آیه‌ی شریفه هستند:
«وَ عِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِینَ یمْشُونَ عَلَی الْأَرْضِ هَوْنًا وَ إِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا» [سوره‌ی فرقان، آیه‌ی 63]
ترجمه: و بندگان خدای رحمان کسانی هستند که روی زمین به نرمی گام بر می‌دارند و چون نادانان ایشان را طرف خطاب قرار دهند، با ملایمت پاسخ می‌دهند.
5. روش آنها حیا است، به حدی که از کسی که در هنگام سخن، صدایش بلند ‌می‌شود و رگ گردنش از غضب باد می‌کند تعجب می‌کنند. دلیل تعجبشان این است که حال جذبه چنان بر آنها غلبه دارد که تصور می‌کنند که این تجلی، که موجب خشوع و حیا ‌می‌شود، برای همگان حاصل است. آنها وقتی می‌بینند که قرآن دستور صریح داده است که صدای خود را در نزد پیامبر اکرم (صلّی ‌الله ‌علیه ‌و آله ‌و سلّم) بالا نبرید:
«یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَرْفَعُوا أَصْوَاتَکمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِی وَ لَا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ کجَهْرِ بَعْضِکمْ لِبَعْضٍ أَن تَحْبَطَ أَعْمَالُکمْ وَ أَنتُمْ لَا تَشْعُرُونَ» [سوره‌ی حجرات، آیه‌ی 2]
ترجمه: ای کسانی که ایمان آورده‏اید صدایتان را بلندتر از صدای پیامبر مکنید و همچنان که بعضی از شما با بعضی دیگر بلند سخن می‏گویید با او به صدای بلند سخن مگویید مبادا بی‌‏آن که بدانید کرده‌‏هایتان تباه شود.
وقتی چنین است که ما از بالا بردن صدای خود بر صدای پیامبر اکرم (صلّی ‌الله ‌علیه ‌و آله ‌و سلّم) نهی شده‌ایم که این موجب تباهی کردار ما می‌شود، در حالی که آن حضرت، پیامبر خدا و مبلغ دستورات الهی است، پایین آوردن صدا در هنگام شنیدن قرآن و خواندن دعا از تأکید بیشتری برخوردار است و این مقام رجال الغیب است که عالم را محضر خداوند می‌دانند و همواره صدایشان آهسته است و رعایت ادب و خشوع را در محضر الهی می‌کنند. زیرا آنها به این آیه قرآن ایمان دارند که:
«أَ لَمْ یعْلَمْ بِأَنَّ اللهَ یرَی» [سوره‌ی علق، آیه‌ی 14]
ترجمه: مگر ندانسته که خدا می‌بیند.
6. رجال الغیب به دلیل این که مستقیماً حقایق را شهود می‌کنند، بدون این که دچار اشتباه شوند، معانی و حقیقت صورت‌های معانی را ادراک می‌کنند. آنها صاحب کشف هستند و هر صاحب کشفی نیز از آنها استفاده می‌کند و رجال الغیب هستند که اخبار اصحاب کشف و مؤمنان خالص را در جهان منتشر می‌کنند و احوال آنها را به جماعتی که اهلیـّتش را دارند می‌شناسانند. به این دلیل آنها به منزله‌ی وزراء و مأمورین امام زمان (ارواحنا فداه) هستند که به رفع حوائج معنوی و الهی مردم قیام می‌کنند. اما نه به گونه‌ای که شناخته شوند و دیگران آنها را بشناسند. [1]

تعریف دوم: رجال الغیب در مقابل رجال الظاهر قرار دارند. رجال الظاهر، مردان الهی هستند که کمر به امر الهی بسته‌اند و در ظاهر و باطن به خدا دعوت می‌کنند. ولی «رجال الغیب» به انسان‌هایی اطلاق ‌می‌شود که از چشم مردمان پنهان هستند.

تعریف سوم: مردانی از جنیان مؤمن و صالح هستند که به یاری گمشده‌ها و نیازمندان می‌پردازند.

تعریف چهارم: گروهی که علم و رزق خود را از طریق محسوس و عادی کسب نمی‌کنند بلکه روزی و علم را از غیب می‌گیرند.

تعریف پنجم: رجال الغیب به معنی مجموعه‌هایی از روحانیه (فرشتگان) است که در ایّام مخصوصی و در جهت خاصی قرار می‌گیرند. ارباب علوم غریبه، جهت موفقّیّت در انجام کارشان باید جهت آنها را بدانند تا نتیجه‌ی سریعی بگیرند.

تعریف ششم: محی الدین عربی در رساله‌ی «معرفت رجال الغیب» می‌نویسد: قطب الاقطاب که غوث عبارت از اوست در کعبه معظمه ـ شرّفه الله تعالی ـ ساکن است و بُدلا و رجال الغیب که به جهت مصالح عالم در بحر و برّ متفرقند به قدرت الله تعالی به ولایتی که ایشان را کرامت شده طی ارض نمایند و نماز به مکه معظمه به وقت صبح اقتدای فریضه‌ی صبح به قطب الاقطاب کنند و بعد از ادای فریضه‌ی صبح و فراغ از اوراد، از نظر قطب به اطراف و اکناف عالم روند و جهات جهان را به قدوم شریف مشرف گردانند. و از ایشان طایفه‌ای بهادران‌اند که ایشان را هفت‌تنان خوانند و ایشان بر قلب ابراهیم پیغمبرند (صلوات الله علیه) که حمایت اهل عالم به وجود ایشان است که ایشان را بدلا خوانند و ایشان عالم را به هشت قسمت کرده‌اند چنانچه در این دایره ثبت است و هر روزی از روزهای ماه در جهتی از جهات عالم بایستند و مدد به اهل عالم رسانند، خاصه به کسانی که از ایشان استمداد نمایند و طریق استمداد بعد از این، در این دایره گفته شود و بالله التوفیق و علیه الاعتقاد. بدان ـ ارشدک الله تعالی ـ که چون دانستی که ایشان در هر روزی از روزهای ماه در کدام جانبند، پس در وقتی از اوقات که تو را مهمی پیش آید یا در کاری عاجز و متحیّر شوی چنان که از تدبیر فرو مانی، روی بدان جانب آور که معلوم است، با تضرع و خشوع هر چه تمامتر، و اول بر سید کائنات صلوات فرست و بعد از آن این کلمات بگو: «السلام علیکم یا رجال الغیب …». آنگاه پشت به جانب ایشان کن همچنان کسی که تکیه به چیزی می‌کند و چنان در خاطر آور که استظهار من به شماست، مرا روانه سازید و نظر عنایت از من باز مدارید و مرا یاری کنید. آنگاه به هر مهم که داشته باشی روانه شو که حضرت حق سبحانه و تعالی مهم تو را برآورده به خیر گرداند و از ایشان به انواع فیض مستفیض گردی … (تا آخر بافته‌ها)

تعریف هفتم: بعضی از بندگان خاص خدا هستند که در حال و سکونت با ما شریکند و در کارهای ما تأثیر می‌گذارند؛ لذا قبل از انجام هر کار باید جهت آنها را دید که روبروی یا دست راست ما نباشند وگرنه بدی به ما می‌رسانند و آن کارها درست انجام نمی‌شوند و تقسیم روزها بدین طریق است: یکم، هشتم، شانزدهم و بیست و چهارم در شرقند؛ و دوم، دهم و هجدهم و بیست و ششم در شمال شرقی هستند؛ و سوم، یازدهم و نوزدهم و بیست و هفتم در شمال هستند؛ و چهارم، دوازدهم، بیستم و بیست و هشتم در شمال غربی هستند؛ و پنجم، سیزدهم و بیست و یکم و بیست و نهم در غربند؛ و ششم، چهاردهم و بیست و دوم در جنوب غربی‌اند؛ و هفتم، پانزدهم و بیست و سوم در جنوبند؛ و هشتم، شانزدهم و بیست و چهارم در جنوب شرقی هستند. و قبل از اجرای عمل باید دعای رجال الغیب را بخوانید، بعد عمل را آغاز کنید: السلام علیکم یا رجال الغیب … (تا آخر بافته‌ها)
تا اینجا، همگی بافته‌های صوفیه و خالی از سند معتبر از آیات و روایات معتبر بود. اما تعریف‌ دیگری می‌توان برای «رجال الغیب» ارائه داد که مستند بوده و قابل اعتنا باشد.

تعریف مختار از رجال الغیب: مردان و زنانی هستند که ایمان آورده و عمل صالح انجام می‌دهند و به همین سبب، در میان بستگان، همشهریان و هم‌وطنانشان که اهل ایمان و عمل صالح نیستند، غریب و پنهان هستند. استاد معظم حضرت باقر العلوم (علیه‌السلام) می‌فرمایند:
«قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ الْمُسَلِّمُونَ إِنَّ الْمُسَلِّمِینَ هُمُ النُّجَبَاءُ وَ الْمُؤْمِنُ‏ غَرِیبٌ‏ وَ الْمُؤْمِنُ‏ غَرِیبٌ»‏ ثُمَّ قَالَ: «طُوبَی لِلْغُرَبَاءِ» [محاسن، محدث برقی، جلد 1، صفحه‌ی 272]
ترجمه: ایمان‌آورده‌گان و تسلیم‌شدگان، رستگار شدند. همانا مسلمانان، نجیبان هستند و مؤمن، ناشناخته است و مؤمن ناشناخته است. سپس فرمودند: خوشا به حال ناشناخته‌ها.
همچنین استاد معظم، حضرت امام صادق (علیه‌السلام) در باره‌ی آنان فرموده‌اند:
«الْمُؤْمِنُ مُکفَّرٌ» [کافی، محدث کلینی، جلد 2، صفحه‌ی 251]
ترجمه: مؤمن، پنهان (یا ناسپاسی‌شده) است.
این طایفه، گر چه در میان سایر مردم در حرکت و زندگی هستند، ولی از چشم اهل دنیا پوشیده‌اند یعنی قدر و منزلتشان را مردم شهوت‌پرست و دنیادوست، نمی‌دانند و پاسشان را نگه نمی‌دارند. با این معنی،‌ «رجال الغیب» مصداقی جز «اصحاب منهاج فردوسیان» ندارد. کسانی که برای رسیدن به رضوان الهی و بالاترین درجات بهشت برین، شهوت‌های نفسانی و وسوسه‌های شیطانی را کنار زده و دست از آبروی خیالی در میان مردم کشیده و اسم و رسم عاریه‌ای را به اهل دنیا وانهاده‌اند. به تصریح استاد معظم، حضرت صادق (علیه‌السلام)، یک نفر از اینان،‌ به هزار نفر از غیرشان می‌ارزند [2] ولی چون کالایشان در نزد مردم ظاهربین و سطحی‌نگر، قیمت و خریداری ندارد، پنهان هستند.
اگر «رجال الغیب» را به هفت معنی بالا بگیریم، منهاج فردوسیان، چنین افرادی را تربیت نمی‌کند ولی اگر به معنی اخیر بگیریم، خاصیت ذاتی و قهری منهاجی شدن (ایمان و عمل صالح) در دوران غلبه‌ی کفر و شرک بر جهان، غریب شدن و «رجال الغیب» شدن خواهد بود.

……………………………………..
[1] برای تنظیم این مطلب از فتوحات المکیة، ابن عربی، جلد 2، صفحات 11 و 12 و جلد 3، صفحه‌ی 321 تا 338 استفاده شده است.
[2] . عَنْ عَبْدِ اللهِ بْنِ سُلَیمَانَ الْعَامِرِی قَالَ قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللهِ (علیه‌السلام) أَی شَی‏ءٍ تَقُولُ فِی رَجُلٍ سَمِعْتُهُ یشْتِمُ عَلِیاً (علیه‌السلام) وَ یتَبَرَّأُ مِنْهُ؟ قَالَ فَقَالَ لِی: «وَ اللهِ حَلَالُ الدَّمِ وَ مَا أَلْفٌ مِنْهُمْ بِرَجُلٍ مِنْکمْ دَعْهُ لَا تَعَرَّضْ لَهُ إِلَّا أَنْ تَأْمَنَ عَلَی نَفْسِکَ؛ به امام صادق (علیه‌السلام) عرض کردم در مورد کسی که به امیر المؤمنین (علیه‌السلام) دشنام بدهد، چه می‌فرمایید؟ فرمودند: به خدا سوگند، ریختن خونش حلال است. ولی هزار نفر از آنان،‌به یک نفر از شما نمی‌ارزد. پس رهایش کن و متعرض او مشو مگر این که بر جان خودت ایمن باشی». [کافی، محدث کلینی، جلد 7، صفحه‌ی 269].

سؤال: آیا «منهاج فردوسیان» عاشق حسینی (ع) تربیت می‌کند؟

تفصیل سؤال: افرادی را دیده‌ایم یا شرح حالشان را خوانده‌ایم که در عزای اهل بیت (علیهم‌السلام) و بخصوص حضرت سیدالشهداء (علیه‌السلام)، پیراهن خود را پاره می‌کنند و بر سر و صورت خود می‌زنند که گاهی خون جاری ‌می‌شود و حتی بر اثر شدت سینه‌زنی و زنجیرزنی، به حال غشوه می‌افتند؛ آیا منهاج فردوسیان، می‌تواند چنین عاشقان دلسوخته‌ای تربیت کند؟

جواب: آنچه منهاج فردوسیان تربیت می‌کند، انسان‌های از «خود» رهیده و به «حق» رسیده است. انسان‌هایی که استعدادهای عظیم الهی برای رسیدن به کمال و سعادت ابدی را به فعلیّت می‌رسانند و علاوه بر زندگی شرافتمندانه، آخرتی آباد دارند و در غرفه‌های بهشت، برای همیشه، مستغرق در نعمت‌های الهی هستند. یکی از راه‌های رسیدن به کمال و سعادت، بر طبق آنچه توسط استادان معظم منهاج فردوسیان (علیهم‌السلام) ترسیم شده، گریه بر سالار شهیدان، حضرت ابا عبد الله الحسین (علیه‌السلام) است. برای گریستن بر مصائب آن جناب، نیاز به عاشق شدن و مجنون بودن نیست. گریستن، نیازی به آلات موسیقی مانند بوق و طبل و سنج ندارد. گریستن نیازی به سبک مداحی خاص ندارد. گریستن نیازی به بلندگوهای قوی و اکوی چندلایه ندارد. می‌توان به آرامی، مقتل خواند و گریست و بهره‌ی لازم از گریستن را برداشت و آنچه از کمال که در گریستن بر آن جناب است را درک نمود.
اما کسانی که با حرکاتی مانند غش کردن، عشق سوزان خود به آن جناب را ابراز کرده و ارادت قلبی‌شان به آن حضرت را فریاد می‌زنند، از دو حالت خارج نیستند؛ یا این حرکات، نمایشی است و برای گرم کردن بازار مداحان و با هماهنگی قبلی صورت می‌گیرد، یا واقعی است و از سر صفای باطن است. اگر به جهت نمایش و بازارگرمی باشد، ارزشی ندارد و از مصادیق «ریا» و حرام شمرده می‌شود.
ولی اگر از روی واقعیت باشد، در صورتی که همراه با مراعات قوانین طبقات اول تا ششم باشد، خوب است. در غیر این صورت یعنی اگر همراه با اصلاح دیدگاه‌ها و مراعات قانون‌های طبقات اول تا ششم نباشد، سود چندانی نخواهد داشت و در بهترین حالت، منجر به نجات از جهنم خواهد شد.

سؤال: آیا «منهاج فردوسیان»‌ می‌تواند با برنامه‌های جذاب انحرافی، مقابله کند؟

جواب:

اولاً: کسانی که با برنامه‌های تربیتی، آشنا هستند،‌ معترفند که جذابیّت منهاج فردوسیان، به دلیل منطق قوی و شفاف خود، بسیار بالاست و عقول عالیه، جان‌های آماده و نفوس مستعده را به خود جذب می‌کند.

ثانیاً: به فرض این که کم بودن جاذبه‌ها در منهاج فردوسیان را قبول کنیم، این کمبود، با زیاد بودن اشتیاق اصحاب منهاج فردوسیان، جبران ‌می‌شود. پس آن کسی که سطحی‌نگر است و به دنبال جاذبه‌های نفسانی است، اجازه‌ی ورود به این برنامه را ندارد و آمدنش فایده‌ای برایش نخواهد داشت؛ و آن کسی که در جستجوی کمال و سعادت است، این برنامه برایش بسیار جذّاب و خیره‌کننده است و میزان جذّابیت هیچیک از برنامه‌های وارداتی و غربی و شرقی، به اندازه‌ی آن نیست. دلگرمی ما در این زمینه به سخن استاد معظم حضرت امام صادق (علیه‌السلام) است که فرمودند:
«مَنْ أُخِذَ مِیثَاقُهُ أَنَّهُ مِنَّا فَلَیسَ بِخَارِجٍ مِنَّا وَ لَوْ ضَرَبْنَا خَیشُومَهُ بِالسَّیفِ، وَ مَنْ لَمْ یَکُنْ مِنَّا ثُمَّ حَبَوْنَا لَهُ الدُّنْیَا لَمْ یُحِبَّنَا» [قرب الإسناد، حمیری، صفحه‌ی 77، احادیث متفرقة]
ترجمه: هر کس پیمان از او گرفته شده که از ما باشد، از [راه و فرمان] ما خارج نیست، اگر چه بینی‌اش را با شمشیر بزنیم و کسی که از ما نیست، اگر تمام دنیا را به او هدیه کنیم، ما را دوست نخواهد داشت.

سؤال: چرا «منهاج فردوسیان» در یک محل مشخص، تدریس نمی‌شود؟

جواب: از جمله برنامه‌های دفتر مرکزی منهاج فردوسیان برای آینده‌ی نزدیک، تأسیس «تلویزیون جهانی منهاج فردوسیان» است.
با تأسیس این تلویزیون، مشتاقان کمال و سعادت، خواهند توانست به راحتی، در محل زندگی خود و در کنار کار یا تحصیل دانش‌های روز، به اصلاح دیدگاه‌ها و اعمال خود بپردازند و قدمی راسخ در مسیر تکامل خود بردارند.

سؤال: چرا در منهاج فردوسیان، به شبهات وهابیت پاسخ داده نمی‌شود؟

جواب: منهاج فردوسیان برای بهتر شدن است، یعنی برای رسیدن به قلّه‌های کمال و سعادت، در حالی که پاسخ به شبهات، برای جلوگیری از بدتر شدن است.
به عبارت دیگر، مقصود اصلی از تدوین، انتشار و تبلیغ نظام تربیتی منهاج فردوسیان، رساندن مشتاقان به کمال و سعادت و عالی‌ترین درجات تکامل بشری است. برای رسیدن به قلّه‌ها، باید حجاب‌هایی را پشت سر گذاشت و از گردنه‌های سخت و هول‌انگیزی عبور کرد. منهاج فردوسیان برای اصحاب منهاج فردوسیان، که مشتاقان کمال و سعادت هستند، نیازی به پاسخ‌گویی به شبهات نااهلان بویژه وهابیون احساس نمی‌کند. علاوه بر این که مراکز متعددی برای پاسخ‌گویی به شبهات اینان، راه‌اندازی شده است. این مراکز، با جواب دادن به شبهات، از بدتر شدن جامعه، جلوگیری می‌کنند؛ ولی نقش مستقیم و قابل ذکری در بهتر شدن جامعه ندارند.

سؤال: اعتقاد و عمل به منهاج فردوسیان، چه گرهی از گره‌های جهان اسلام را می‌گشاید؟

جواب: نظام جامع تربیتی منهاج فردوسیان، برای رساندن انسان‌های مشتاق، به کمال و سعادت است و برای گره‌گشایی از جهان مادی و اهل آن نیامده است. پس این توقع که منهاج فردوسیان، گره از کار بسته‌ی مسلمانان غیرمشتاق بگشاید، توقع بی‌جایی است.
هر چند از زاویه‌ی دیگر، هر گاه مشکلات فرد حل شود، مشکلات جامعه نیز حل ‌می‌شود. با منهاجی شدن مردم، نه تنها مشکلات جهان اسلام، بلکه مشکلات جهان هستی برطرف می‌شود و زمین، رشک بهشت برین می‌گردد. قرآن کریم از قول حضرت نوح نجیّ الله (علیه‌السلام) می‌فرماید:
«اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کَانَ غَفَّارًا * یُرْسِلِ السَّمَاء عَلَیکُم مِّدْرَاراً * وَ یُمْدِدْکُمْ بِأَمْوَالٍ وَ بَنِینَ وَ یَجْعَل لَّکُمْ جَنَّاتٍ وَ یَجْعَل لَّکُمْ أَنْهَاراً» [سوره‌ی نوح، آیات 10 تا 12]
ترجمه: از پروردگارتان آمرزش بخواهید که او همواره آمرزنده است. [تا] بر شما از آسمان باران پی در پی فرستد. و شما را به اموال و پسران یاری کند و برایتان باغ‌ها قرار دهد و نهرها برای شما پدید آورد.
پس با توجه به این که فساد جهان هستی، به دست انسان صورت می‌گیرد [1]، هر گاه بتوانیم انسان را از فساد و افساد بازداریم،‌ تمام کار جهان و جهانیان به اصلاح آمده و رو به بهبود خواهد نهاد.

……………………………………
[1] قرآن کریم می‌فرماید: «ظَهَرَ الْفَسَادُ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا کَسَبَتْ أَیدِی النَّاسِ لِیُذِیقَهُم بَعْضَ الَّذِی عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ». ترجمه: به سبب آنچه دست‌های مردم فراهم آورده، فساد در خشکی و دریا نمودار شده است تا [سزای] بعضی از آنچه را که کرده‌‏اند به آنان بچشاند، باشد که بازگردند. (سوره‌ی روم، آیه‌ی 41).

سؤال: آیا قواعد و قوانین منهاج فردوسیان، به مرور زمان، کهنه خواهند شد؟

جواب: دیدگاه‌ها و احکام عملی اسلام، ثابت است، پس قواعد نظری و قوانین عملیِ منهاج فردوسیان نیز ثابت است و هیچگاه کهنه نخواهد شد و عمل به آن، نشاطی نو به نو به ارمغان می‌آورد.
هر گاه کسی بتواند به قوانین عملی منهاج فردوسیان عمل کند تا بدان پایه که عمل به این قوانین، به حالت ملکه در وجودش در آید، درهای انوار ملکوت، بر قلبش باز شده و آنچه برای اهل دنیا و غافلان، نادیدنی است، می‌بیند و آنچه برای آنان ناشنیدنی‌ست، آن می‌شنود و در فضایی غیر از فضای آلوده و خاکستری دنیا تنفس خواهد کرد. این حالات عالی، چنان سرخوشی و سرمستی‌ای به ارمغان می‌آورد که برترین لذت‌های اهل دنیا، در کنار آن، عذاب الیم شمرده می‌شود.

سؤال: چرا در منهاج فردوسیان، به بیان «راه» می‌پردازید، ولی «بیراهه» را معرفی نمی‌کنید؟

جواب: آنچه در منهاج فردوسیان، به رهروان راه کمال و سعادت آموزش داده می‌شود، رسیدن است نه رهیدن. به این معنی که صاحبان اراده‌های قوی و انگیزه‌های بالا، برای رسیدن به بالاترین درجات، قدم در منهاج فردوسیان می‌گذارند.
اینان قبل از ورود به منهاج فردوسیان، از بیراهه‌ها رهیده و به راه، رسیده‌اند. ورود به منهاج فردوسیان، بعد از عبور از پنج حجاب سخت و غلیظ امکان دارد. کسانی که از این حجاب‌ها رهیده باشند، می‌توانند به این نظام تربیتی، تشرّف حاصل نمایند.
البته باید توجه داشت که معرفی راه، همواره همراه با نشان دادن بیراهه است. هر گاه «راه» با تأکید به رهرو راه کمال، معرفی می‌شود، در باطن خود، نفی هر گونه «بیراهه» را نیز دارد. وقتی منهاجی، به قواعد نظری منهاج فردوسیان، معتقد می‌شود، به ناچار، از اعتقاد به غیر آن، که بیراهه است، دور می‌شود. وقتی منهاجی، قوانین عملی منهاج فردوسیان را مراعات می‌کند، به صورت قهری، از انجام ضد آن، که بیراهه است، فاصله می‌گیرد.
پس با این حساب، پرهیز دادن از «بیراهه»، در بطنِ معرفیِ «راه» صورت می‌گیرد و نیازی نیست به صورت مجزا، به بیان «بیراهه» پرداخته شود.

سؤال: چرا حضرت فاطمه‌ (س) را جزء استادان منهاج فردوسیان نمی‌دانید؟

جواب: هیچ آیه یا روایتی وجود ندارد و به ما نرسیده که آن حضرت را پیامبر معرفی کرده باشد، حتی اگر پیامبر باشند، با توجه به اصل خاتمیت پدرشان، پیامبر بودن ایشان، اثری در تربیت ما نخواهد داشت. همچنین هیچ آیه یا روایتی به ما نرسیده که آن حضرت را امام و پیشوای دین معرفی کرده باشد. صدها روایت، جانشینان حضرت استاد اعظم (صلّی ‌الله ‌علیه ‌و آله ‌و سلّم) را دوازده نفر برشمرده و در روایات متعددی، نام آنان آمده است ولی هیچ اثری از نام حضرت فاطمه (سلام‌الله‌علیها) به عنوان امام نیست. پس گر چه مقام آن حضرت، بسیار عالی و جایگاهشان بسیار شامخ است، ولی به پایه‌ای نرسیده‌اند که جانشین پیامبر خاتم در ترویج دین باشند. به همین دلیل، در کتاب‌های اعتقادی شیعه، هیچ نامی از آن بزرگوار، به عنوان امام یا پیشوا مطرح نشده است.
پس جواب این سؤال که چرا آن حضرت را استاد تربیت نمی‌دانید، به بیان ساده این است: چون خدا و پیامبر خدا، ایشان را به عنوان «امام امت و استاد راه هدایت»، به ما معرفی نکرده‌اند.

سؤال: چرا به معتبر بودنِ منبع و سند قوانین طبقات پنجم تا دهم، اهمیت می‌دهید؟

تفصیل سؤال: با توجه به «قاعده‌ی تسامح در ادله‌ی سنن»، چرا به معتبر بودنِ منبع و سند برای قوانین طبقات پنجم تا دهم منهاج فردوسیان (مستحبات و مکروهات)، اهمیت می‌دهید؟

جواب: قاعده‌ی تسامح، به صورت مفصل در کتاب «اصول استجماع منهاج فردوسیان» مورد بررسی قرار گرفت. در آنجا مشخص کردیم که از این قاعده در چه محدوده‌ای استفاده کرده‌ایم. لذا اگر منظور از «قاعده‌ی تسامح» بی‌توجهی به سند باشد، چنین چیزی را به هیچ وجه بر نمی‌تابیم، زیرا مستحبات و مکروهات نیز مانند واجبات و محرمات، از آموزه‌های دین مبین اسلام و برنامه‌ی تکامل بوده و لازم است از راه درست و معتبر، تحصیل شود.
ضمناً باید توجه داشت که مستحبات و مکروهات است که بخش عمده‌ی زندگی بشر را فرا می‌گیرد. مانند: مسجد، نماز جماعت، ازدواج، عمره، ولیمه،‌ صله‌ی رحم، مصادقة الاخوان (دوست‌یابی)، تجارت و …
همچنین باید توجه داشت که برخی مستحبات است که زمینه‌ساز واجبات ‌می‌شود، مانند این که اگر کسی سلام نکند، جواب سلام واجب نمی‌شود، اگر کسی ازدواج نکند، پرداخت نفقه واجب نمی‌شود، اگر مسجدی نباشد، تطهیر آن واجب نمی‌شود و …
اگر برخی مستحبات نباشد، برخی حرام‌ها نیز محل پیدا نمی‌کند، مانند این که اگر مسجدی نباشد، نجس کردن آن و ورود جنب در آن حرام نمی‌شود و اگر ازدواج نباشد، ترک نزدیکی با زن جوان، بیش از چهار ماه، حرام نمی‌شود و …

سؤال: چرا آدرس آیات و روایات را در پایان هر قانون یا قاعده ذکر نکرده‌اید؟

جواب: علی رغم تقاضای مکرر اصحاب منهاج فردوسیان، مهم‌ترین عاملی که مانع از انجام این خواسته تا کنون شده، نداشتن نیروی انسانی لازم برای انجام این کار بوده است. یعنی رسیدگی به امور مهم‌تر، وقت کافی را برایمان باقی نمی‌گذارد که به این مسأله بپردازیم. البته امید است در نسخه‌های آینده،‌ چنین کاری انجام شود.

سؤال: چرا در ابتدای هر قاعده یا قانون، نام معصوم را نمی‌نویسید؟

جواب: تبدیل شدن آیه یا روایت به قاعده یا قانون، دارای فرایند خاصی است. در این فرایند، نخست آیه از نظر «واضح و مسلّم بودن»، بررسی شده و روایت از نظر «منبع»، «راوی»، «کامل بودن درایه» و «مسلّم بودن مضمون آن در نزد علمای عظام»، بررسی ‌می‌شود و بعد از «تکمیل شدن با مضمون سایر آیات و روایات» و «یک شکل شدن عبارات»، به صورت قاعده‌ی نظری یا قانون عملی در می‌آید. پس عملاً امکان انتساب یک قاعده یا قانون به معصوم خاص، وجود ندارد. یا بهتر است بگوییم در همه‌ی قواعد و قوانین،‌ چنین امکانی وجود ندارد.

سؤال: آیا برای «تأیید» و «نقد» منهاج فردوسیان، باید مقدمات دوازده‌گانه‌ی علمیّه را قبول داشت؟

جواب: قطعاً باید برای «ورود»، «تأیید» و نیز «نقد» نظام جامع تربیتی منهاج فردوسیان، مقدمات دوازده‌گانه‌ی علمیّه را پذیرفت.
مثلاً کسانی که مقدمه‌ی دوازدهم را قبول نداشته باشند، اشکال خواهند کرد که منهاج فردوسیان، پیامی برای تمام مردم جهان ندارد.

سؤال: برای ارزیابی «منهاج فردوسیان»، چه پایه‌ای از علم باید داشت؟

جواب: برای ارزیابی «منهاج فردوسیان»، باید آشنا به منابع معتبر روایی بود و قدرت تشخیص حدیث معتبر از غیر معتبر داشت. پس هر کسی، حتی اگر در لباس روحانیت باشد و درس حوزه خوانده باشد، هر گاه تسلطی بر منابع روایی و قدرتی بر تشخیص روایت معتبر از غیر معتبر نداشته باشد، صلاحیت اظهار نظر در مورد قوانین عملی و قواعد نظری منهاج فردوسیان ندارد.

سؤال: چرا حوزیان نمی‌توانند اشکال درستی از «منهاج فردوسیان» بگیرند؟

جواب: منهاج فردوسیان، مجموعه‌ای از واضحات و مسلّمات قرآن کریم و روایات معتبر ائمه‌ی طاهرین (علیهم السلام) است. اگر کسی بتواند منهاج فردوسیان را رد کند، آیات قرآن و روایات معتبر را رد کرده است.

سؤال: آیا منهاج فردوسیان باعث تضعیف جایگاه مرجعیت شیعه ‌می‌شود؟

جواب: از آنجا که یکی از ارکان دکترین تربیتی منهاج فردوسیان، «احتیاط در ناواضحات و نامسلّمات» است، و برای عمل به این رکن، نیاز به نظر مراجع عظام شیعه است، عمل به نظام جامع تربیتی منهاج فردوسیان، نه تنها موجب تضعیف جایگاه فقاهت و مرجعیت نمی‌شود، بلکه باعث تقویت آن نیز می‌گردد‌.
بنایی که مبنایش آیات و روایات است نمی‌تواند بی‌نیاز از راویان حدیث و فقها باشد‌. فاصله‌ی هزار ساله‌ی ما تا عصر حضور، به واسطه‌ی محدثین و فقهای عظام که امنای امتند، پُر شده است و نادیده گرفتن یا کمرنگ دیدن آن بزرگواران، دست ما را از دامن رسالت و امامت، کوتاه می‌کند‌.
ادبیات حاکم بر عرفان و تصوف، توهین به فقها و تحقیر اهل شرع است و معمولاً اصحاب عرفان و تصوف، خود را بالاتر و والاتر از اهل علم و دانایان به قرآن و حدیث می‌دانند؛ در حالی که ادبیات حاکم بر منهاج فردوسیان، کاملاً در نقطه‌ی مقابل آن قرار دارد و سرشار از تمجید و تعظیم نسبت به میراث‌داران علوم انبیا و ائمه‌ی طاهرین (علیهم‌السلام) است
در عرفان و تصوف، فقها را دانایان به پوسته‌ی دین و بی‌خبر از مغز آن معرفی می‌کنند در حالی که در منهاج فردوسیان، فقها و محدثین را وارثان علم صحیح و امنای امت در عصر غیبت ولی الله الاعظم (ارواحنا فداه) می‌دانند و اعتقاد دارند آنچه از محدثین و فقها باید گرفت، علم صحیحشان است بدون توجه به این که به علمشان عمل کرده‌اند یا نه‌.
در عرفان و تصوف است که برای سرپوش گذاشتن بر انحرافات خود و در غفلت نگه داشتن مریدانشان، سعی در تخریب چهره‌ی عالمان دینی به بهانه‌های مختلف دارند تا مشتریانشان از دکان‌های آنان رویگردان نشده و به سوی دانایان به قرآن و سنت نروند؛ در حالی که یکی از اهداف اساسی منهاج فردوسیان، برگرداندن مشتاقان کمال و سعادت از درِ خانه‌ی قطب، مرشد و صوفی به محضر پُر نور عالمان دینی (محدثین و فقها) است‌.
با این تفاصیل، معلوم می‌شود در هیچ نظام تربیتی‌ای به اندازه‌ای که در «منهاج فردوسیان» به حدیث، فقه، محدثین و فقها بها داده شده، به این مقولات، احترام و ارج گزارده نشده است‌.

سؤال: چرا «فتوا» یکی از مستندات هفتگانه‌ی قواعد و قوانین است؟

تفصیل سؤال: از سویی می‌گویید: فقها حق ندارند در باره‌ی منهاج فردوسیان، اظهار نظر کنند و از سوی دیگر، یکی از مستندات هفتگانه‌ی هر قاعده یا قانون را «فتوا» قرار داده‌اید. بالاخره منهاج فردوسیان را می‌توان به فقها عرضه کرد و راستی و درستی آن را از آنان جویا شد یا نمی‌شود؟ اگر می‌توان، چرا می‌گویید نمی‌توان و اگر نمی‌توان، چرا از فتوا به عنوان مستند قواعد و قوانین بهره می‌جویید؟

جواب: مراجع تقلید، دارای دو شأن هستند؛ یکی «افتاء» و دیگری «افهام»، و مراجعه به آنان، یا برای «استفتاء» است یا برای «استفهام»، که در ادامه، به توضیح کامل هر کدام از این لغات می‌پردازیم.

اول: استفتاء، در لغت به معنی طلب فتواست. یعنی در اموری که روشن نیست، باید به کارشناس مراجعه نمود و کارشناس، با بررسی جوانب مختلف مسأله، نظر کارشناسی خود را بیان می‌کند. این کار را «افتاء» یعنی «فتوا دادن» می‌گویند. فتوا دادن، در تمام رشته‌هایی که کارشناس دارد، جریان دارد ولی بیشتر از باب غلبه، در مورد فقیه و قاضی به کار می‌رود. فقیه پس از بررسی ادلّه‌ی موجود در باره‌ی هر موضوع، مانند آیات و روایات و با استفاده از اصول فقاهتی، بالاخره تصمیم می‌گیرد و حکم خودش را صادر می‌نماید، که بیشتر به «فتوا» مشهور است. همچنین قاضی، پس از بررسی کامل مستندات پرونده، گفتگو با شاهدان، حضور در صحنه‌ی وقوع جرم و مطالعه‌ی نظر کارشناسان مختلف مانند پزشک قانونی، به جمع‌بندی می‌رسد و فتوا می‌دهد، که بیشتر به «حکم» مشهور است.
پس در تمام اموری که حکم آن روشن نیست، نیاز است تا کارشناس و خبره‌ی آن رشته، بعد از بررسی جوانب مختلف آن، «نظر کارشناسی‌اش را ارائه نماید»، یا «فتوا بدهد» یا «افتاء» کند.
به همین مناسبت، هر گاه از کارشناس بخواهیم تا حکمی که روشن نیست را روشن کند، لغت «استفتاء» به کار برده ‌می‌شود، گر چه بیشتر در مسائل فقهی استفاده می‌گردد.

دوم: استفهام، در لغت به معنی طلب فهمیدن و پرسیدن از چیزی برای آگاهی یافتن است. هر گاه مسأله‌ای روشن باشد ولی کسی از آن آگاهی نداشته باشد و برای آگاه شدن، از آن چیز بپرسد، به این کار، «استفهام» گفته ‌می‌شود. به عنوان مثال، هر گاه از میزبان بپرسید که چند نفر میهمان داخل اتاق هستند؟ به این کار،‌ استفهام یا پرسش از واضحات و مسلّمات گفته ‌می‌شود. آگاهی یافتن از جواب این سؤال، برای هر کسی که شمردن بتواند، مقدور است، گر چه آسان نباشد. از سوی دیگر، در جواب این نحوه سؤالات، معمولاً اختلافی پیش نمی‌آید، بر عکس نوع اول که تقریباً همیشه بین دو کارشناس، اختلاف نظر وجود دارد.
پس تا اینجا معلوم شد، هر گاه از کارشناس، نظر کارشناسی پرسیده شود، به آن «استفتاء» گفته ‌می‌شود، ولی اگر از همان کارشناس، از واضحات و مسلّمات آن رشته پرسیده شود، به آن «استفهام» گفته ‌می‌شود.
سیره‌ی عقلا، استفهام از کسانی است که لیاقت استفتاء دارند. به عبارت ساده، آنچه در بین عقلا، مرسوم است، این است که حتی سؤالات ساده و روشن از هر رشته را از کارشناس آن رشته بپرسند. مثل این که از قاضی بپرسید: کیفر قتل عمد، در قانون جزا چیست؟
این سؤال را به دو جهت از قاضی می‌پرسید، یکی این که در راستای کار و کارشناسی‌اش است، دوم از این جهت که اعتماد بیشتری به گفته‌ی او دارید. در حالی که هر کسی می‌تواند قانون جزای کشور را مطالعه نموده و به جواب برسد، ولی به جهتی مثل این که فرصت و حوصله ندارد یا زبان آن را نمی‌داند، از کارشناس مسائل حقوقی (قاضی) می‌پرسد.
پس مراجعه‌ی جاهل به عالم، برای دو کار است؛
اول: پرسیدن از واضحات و مسلّمات آن رشته که در بین کارشناسان، مورد اتفاق نظر است؛ ولی سایر مردم که مطالعه‌ای در آن رشته ندارند، از آن بی‌اطلاعند.
دوم: پرسیدن از نظر کارشناسی در مسأله‌ای خاص که از این کارشناس تا آن کارشناس، فرق بسیار پیدا ‌می‌شود و اختلاف نظر وجود دارد.
اکنون که معلوم شد در تمام رشته‌های علمی، چنین سنتی جاری است، بحث را به علوم اسلامی و دینی می‌کشانیم. گاهی از دانای علوم اسلامی، می‌پرسید که قرآن کریم، چند سوره دارد؟ یا نام دیگر سوره‌ی «برائت» چیست؟ یا کوتاه‌ترین سوره‌ی قرآن کدام است؟ یا بلندترین آیه‌ی قرآن کدام است؟ و مانند این سؤالات. جواب اینها، آسان نیست و همه نمی‌دانند ولی بین کسانی که می‌دانند،‌ اختلافی نیست. و هر کس فرصت و حوصله به خرج دهد، می‌تواند با مراجعه به فهرست قرآن، از تعداد سوره‌های آن مطلع شود، یا با خواندن کتاب‌های علوم قرآنی، با نام دیگر سوره‌ها آشنا شود و بقیه‌‌ی جواب‌ها. این گونه سؤالات را «استفهام» یعنی برطرف شدن فاصله‌ی بین «سؤال‌کننده» و «جواب» می‌نامند.
در مقابل این گونه سؤالات، طلب نظر کارشناسی از کارشناس است. مشکل این سؤالات، با برداشتن فاصله‌ی بین «سؤال‌کننده» و «جواب» حل نمی‌شود، بلکه نیاز به «ایجاد جواب» دارد. در علم حقوق،‌ به این کار، «انشاء حکم» و در فقه به این کار، «افتاء» گفته ‌می‌شود.
اکنون به سخن اول بر می‌گردیم. گفتیم که مراجع معظم تقلید، دارای دو شأن هستند؛ یکی «افتاء» و دیگری «افهام»، و مراجعه به آنان، یا برای «استفتاء» است یا برای «استفهام».
آنچه فقیه به عنوان «فقیه» یعنی کارشناس عالی فقه نمی‌تواند انجام دهد، نظر دادن در مورد واضحات و مسلّمات دینی است. همچنین در مورد اعتقادات، همچنین در مورد مستحبات و مکروهات؛ با این حساب:
قواعد نظری منهاج فردوسیان، اعتقادات و دیدگاه‌هاست، پس فقیه به عنوان کارشناس فقه، نمی‌تواند در این محدوده ورود کرده و فتوا صادر کند.
قوانین عملی طبقات اول تا چهارم، واضحات و مسلّمات دینی در واجبات و محرمات است، پس فقیه به عنوان کارشناس، نمی‌تواند در مورد واضحات قرآن و روایات معتبر، اظهار نظر کارشناسی کرده و فتوا صادر کند. در غیر این صورت، ‌می‌شود «اجتهاد در راستای نصّ» [1] که همان «تحصیل حاصل» است.
قوانین عملی طبقات پنجم تا دهم، مستحبات و مکروهات است و مستحبات و مکروهات،‌ با نظر کارشناسی و فتوا ثابت نمی‌شود بلکه باید متن آیه یا روایتی از ناحیه‌ی استادان منهاج فردوسیان (علیهم‌السلام) رسیده باشد.
و آنچه می‌توان از فقیه به عنوان کارشناس علوم اسلامی و دانای بر واضحات و مسلّمات اسلام پرسید،‌ هم اعتقادات و هم واضحات و مسلّمات احکام و هم مستحبات و مکروهات است.
به عبارت ساده‌تر، اگر مرجع تقلید را کسی بدانید که سالیان طولانی، با مطالعه‌ی دقیق و همه‌جانبه در زوایای مختلف اسلام (قرآن و روایات) به درجه‌ی کارشناسی رسیده است، می‌توان بر طبق سیره‌ی مرسوم عقلا، واضحات و مسلّمات را نیز از او پرسید. هر چند که از سایر محققین حوزوی ـ هر چند به ملکه‌ی اجتهاد و درجه‌ی مرجعیت نرسیده باشند ـ نیز می‌توان پرسید و جواب هر دو، یکی خواهد بود.
مثلاً ممنوع بودن نوشیدن شراب را هم مرجع تقلید، هم مجتهدی که به مرجعیت نرسیده و هم محققی که به درجه‌ی اجتهاد نرسیده، تأیید می‌کند و مستندات آن را از آیات قرآن کریم و روایات معتبر، بیان می‌دارد.
پیدا کردن آیات حرمت شراب یا روایات حرمت شراب، آسان نیست ولی نیاز به حوصله و جستجو دارد و چنان نیست که نیاز باشد کارشناس عالی فقه (مرجع تقلید) نظر کارشناسی خودش را ارائه نماید.
با این حساب، آنچه بر روی رساله‌های توضیح المسائل مراجع تقلید می‌نویسند که «مطابق با فتاوای آیة الله …» خالی از مسامحه نیست. همچنین وقتی در کتاب‌های «استفتائات» باب‌هایی با عنوان «استفتائات اعتقادی» یا «استفتائات مستحبات و مکروهات» گنجانده ‌می‌شود، استفاده‌ی دقیق از این لغت نیست. زیرا در بیش از نود درصد از رساله‌های توضیح المسائل و استفتائات، پاسخ واضحات و مسلّمات داده شده و از واضحات و مسلّمات، پرسیده شده است. فقط بخش اندکی از رساله‌های توضیح المسائل و استفتائات هست که محض «فتوا» و نظر کارشناسی صاحب رساله و صاحب استفتائات باشد. اگر بخواهند به طور دقیق از این کلمه استفاده کنند، باید بر روی رساله‌ها بنویسند: «رساله‌ی توضیح المسائل، همراه با فتاوای آیة الله …» و در عنوان کتاب‌های استفتائات بنویسند: «استفهامات حضرت آیة الله … همراه با استفتائاتی از معظم‌له»
پس از این توضیحات، در جواب سؤال فوق عرض می‌کنیم: عرضه‌ی منهاج فردوسیان بر مراجع تقلید یا هر یک از محققین حوزوی که از زوایای مختلف آیات و روایات، مطلع باشند،‌ به عنوان «استفهام»، اشکال ندارد، بلکه بسیار خوب و توصیه‌ی همیشگی ماست، تا مایه‌ی دلگرمی کسانی باشد که به این افراد، اعتماد دارند. تا بفهمند که آنچه در منهاج فردوسیان آمده، چیزی جز واضحات و مسلّمات آیات و روایات معتبر نیست.
در بخش مستندات قواعد نظری و قوانین عملی منهاج فردوسیان، نظر برخی مشاهیر فقه و مراجع معظم تقلید، نه به عنوان نظر کارشناسی، بلکه به عنوان نظر دانای قرآن و روایت و محقق علوم اسلامی، آورده شد تا خیال ناآرام برخی متدینین، آرام گیرد و سر بر خط فرمان نهند. خواستیم با شاهد آوردن از سخن فقهای مشهور، بهانه از دست بهانه‌جوهایی که عمل به منهاج فردوسیان را به بهانه‌ی نداشتن تأییدیه از مراجع تقلید، ترک کرده‌اند، بگیریم و حجت را بر آنان تمام نماییم تا در روز قیامت، جز حسرت و روسیاهی، حاصل دیگری از مخالفت با نظام تربیتی منهاج فردوسیان، نداشته باشند.

…………………………………..
[1] شاید عبارت «اجتهاد در مقابل نص» را شنیده باشید. این عبارت به معنی آن است که وقتی قرآن کریم یا روایت معتبر، مثلاً کاری را حرام اعلام می‌کند، مجتهد با تلاش علمی خود، به این نتیجه برسد که آن کار، حرام نیست. یعنی قیام علیه واضحات و مسلمات. این کار، به شدت قبیح است و بدون تردید، انحراف روشن است.
ولی عبارتی که در متن آمده، «اجتهاد در راستای نص» است. به این معنی که وقتی آیه یا روایت معتبر، بر حرام بودن کاری تصریح دارد، مجتهد، مثلاً فتوا بدهد: «به نظر مبارک ما، این کار، حرام است!» یا وقتی آیه‌ی قرآن یا روایت معتبر، کاری را واجب می‌شمارد، فقیه مثلاً فتوا بدهد: «بعد از تلاش‌های علمی فراوان، این کار را واجب اعلام می‌کنیم!». اجتهاد در راستای نص، به قبح اجتهاد در مقابل نص نیست، ولی در نزد صاحبان خرد، ناپسند شمرده می‌شود.
اجتهاد در راستای نص، در مسائل فقهی، کمتر دیده شده، ولی بسیار در مباحث تربیتی و عرفانی، مشاهده می‌شود. بسیار دیده و شنیده‌ایم که می‌گویند یا می‌نویسند که فلان عارف زاهد فرموده‌اند: «زیاد استغفار کردن، دارایی و فرزندان را زیاد می‌کند» در حالی که قرآن کریم، به صراحت می‌فرماید: «اسْتَغْفِرُوا رَبَّکمْ إِنَّهُ کانَ غَفَّاراً * یرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَیکم مِّدْرَاراً * وَ یمْدِدْکمْ بِأَمْوَالٍ وَ بَنِینَ وَ یجْعَل لَّکمْ جَنَّاتٍ وَ یجْعَل لَّکمْ أَنْهَاراً؛ از پروردگارتان آمرزش بخواهید که او همواره آمرزنده است. [تا] بر شما از آسمان باران پی در پی فرستد. و شما را به اموال و پسران یاری کند و برایتان باغ‌ها قرار دهد و نهرها برای شما پدید آورد» (سوره‌ی نوح، آیات 10 تا 12)

سؤال: در منهاج فردوسیان، محدوده‌ی تقلید از مرجع تقلید کجاست؟

جواب: مراجعه‌ی جاهل به عالم، در تمام احکام خمسه (واجب، حرام، مستحب، مکروه و مباح) است. یعنی کسی که «نمی‌داند»، باید از کسی که «می‌داند» بپرسد. ولی مراجعه به فقیه به معنی «مرجع تقلید» محدوده‌ی خاصی دارد. «تقلید» در این محدوده به معنی «انداختن بار بر دوش فقیه در دنیا و عبور از روی گردن [1] فقیه در آخرت» است. در این محدوده، تقلید در برخی احکام، معنی ندارد. این احکام عبارتند از:

واضحات و مسلّمات احکام: یعنی آنچه واجب، حرام،‌ مستحب و مکروه که تصریح آیات و روایات است. در این موارد، جاهل می‌تواند به عالم مراجعه کند ولی تقلید، به معنی بار بر شانه‌ی فقیه انداختن، صدق نمی‌کند.

واضحات و مسلّمات اعتقادی: یعنی دیدگاه‌هایی که از تصریحات آیات و روایات، جمع‌آوری شده است. جاهل به این دیدگاه‌ها می‌تواند برای دانستنش به عالم مراجعه کند ولی خبر دادن عالم، به معنی به گردن گرفتن آن‌ها نیست. پس در این مورد نیز مراجعه به مرجع تقلید، بی‌معنی است.

غیر واضحات و مسلّمات اعتقادی: محدوده‌ی کار فقه، احکام عملی مکلف است. پس ورود در مسائل اعتقادی، در حیطه‌ی کار فقه و فقیه نیست. لذا اگر «مرجع تقلید» بخواهد در محدوده‌ی اعتقادات و دیدگاه‌ها اظهار نظر کند، به عنوان نظر یک کارشناس از بین کارشناسان اعتقادی پذیرفته ‌می‌شود. یعنی مراجع تقلید با سایر محققین حوزه‌ی اعتقادات (کلام و فلسفه) فرقی ندارند و حتی در برخی موارد، محققین آن رشته‌ها، پیش‌تر از مراجع تقلید هستند.

مستحبات و مکروهات: از آنجا که مستحبات و مکروهات، فقط با تصریح آیات و روایات ثابت ‌می‌شود و فقیه نمی‌تواند با استفاده از اصول عملی یا شهرت فتوایی و غیره، مستحب یا مکروه بتراشد، پس مراجعه به «مرجع تقلید» برای مستحبات و مکروهات، بی‌معنی است. البته می‌توان به عنوان مراجعه‌ی جاهل به عالم، از مرجع تقلید یا هر محقق مورد اعتماد دینی، نسبت به دانستن مستحبات و مکروهات، کمک علمی گرفت.
آنچه می‌ماند، واجبات و محرمات غیرواضح و غیر مسلم است. آنجا که معلوم نیست موضوعی، واجب است یا حرام، فقیه، بر عهده می‌گیرد که این کار، حرام است یا واجب. البته در پاره‌ای احکام که نمی‌تواند به نتیجه‌ی دلخواه و رضایت‌بخش برای خودش برسد، از عبارت «احتیاط واجب» استفاده می‌نماید تا به نحوی مقلِدین خود را در مراجعه به فقهای دیگر، آزاد بگذارد.
عبارت «احتیاط واجب» فقط در مورد محدوده‌ی فقیه، یعنی واجبات و محرمات به کار می‌رود. پس هیچگاه نخواهید دید که فقیه، در مستحبات و مکروهات یا بحث‌های اعتقادی، از این عبارت استفاده نماید.
با توجه به آنچه گفته شد، چنین نتیجه می‌گیریم که:
اگر تقلید، به معنی مراجعه‌ی جاهل به عالم باشد، برای دانستن تمام اعتقادات و احکام عملی اسلام، باید به دانای علوم اسلامی مراجعه نمود. این نوع تقلید، هم در اعتقادات و هم در مستحبات و مکروهات، جاری است. در این مورد، عالم دینی، فقط واسطه‌ی انتقال واضحات و مسلّمات (تصریحات آیات و روایات) به کسی که نمی‌داند، است و چیزی را بر عهده نمی‌گیرد.
اگر تقلید به معنی دقیق کلمه باشد، فقط در واجبات و محرمات غیر واضح، که تصریحی در آیات و روایات معتبر ندارد، باید به فقیه جامع الشرایط (مرجع تقلید) مراجعه نمود. در این مورد، فقیه بر عهده می‌گیرد که در قیامت، پاسخگوی مقلّدین خود باشد.
البته لازم است تذکر بدهیم که اگر کسی «احتیاطی» شد، یعنی علاوه بر مراعات قوانین عملی منهاج فردوسیان، آنچه در قوانین عملی نیامده را از رساله‌ی توضیح المسائل منهاج فردوسیان، کسب نمود، نیازی به مراجعه به فقیه (مرجع تقلید) در همین قسمت اخیر هم نخواهد داشت.

……………………………..
[1] امام صادق (علیه‌السلام) در توصیه‌ای به عنوان بصری فرمودند: «وَ لَا تَجْعَلْ رَقَبَتَک لِلنَّاسِ جِسْراً؛ گردنت را پلی برای مردم قرار مده». (مشکاة الأنوار فی غرر الأخبار، طبرسی، صفحه‌ی 328)

سؤال: چرا مراجع تقلید نمی‌توانند «منهاج فردوسیان» را تأیید کنند؟

تفصیل سؤال: چرا معتقدید مراجع تقلید نمی‌توانند «منهاج فردوسیان» را تأیید کنند؛ بلکه «منهاج فردوسیان» باید محکی برای سنجیدن پایه‌ی مراجع تقلید باشد؟

جواب: منهاج فردوسیان، مجموعه‌ای از واضحات و مسلّمات اسلام است، پس از سویی معنی ندارد که فقیه، بخواهد واضحات و مسلّمات قرآن کریم و روایات معتبر را تأیید کند. و از سوی دیگر، فتوا برای موضوعات مستحدثه، باید بر پایه‌ی واضحات و مسلّمات باشد. پس فقیهی که «منهاج فردوسیان» را نداشته باشد، چگونه می‌تواند بدون پایه، فتوا بدهد؟ و از سوی سوم، فقیهی می‌تواند مرجعیت دینی جامعه‌ی شیعه را به عهده گیرد که خارج از مسلّمات کتاب و سنت و عترت، فتوا ندهد. یعنی دچار اجتهاد در مقابل نص نشده باشد. به همین دلیل، فقهایی که دچار اجتهاد در مقابل نص شده و بر خلاف مسلّمات و واضحات قرآن و روایات معتبر (یعنی قوانین عملی منهاج فردوسیان)، فتوا می‌دهند، لیاقت مرجعیت دینی را نخواهند داشت. پس به این ملاحظه، باید فقیه، قبل از رسیدن به مرجعیت، بر منهاج فردوسیان عرضه شود تا هر گونه زاویه و انحرافش، مشخص گردد.

سؤال: کدام مرجع تقلید، «منهاج فردوسیان» را تأیید کرده است؟

جواب: بارها گفتیم که منهاج فردوسیان، مجموعه‌ای از واضحات و مسلّمات قرآن کریم و روایات معتبر ائمه‌ی طاهرین (علیهم السلام) است. از سوی دیگر باید توجه داشت که وظیفه‌ی اصلی و محدوده‌ی رسمی فقیه (مرجع تقلید)، به دست آوردن احکام فرعی شرعی از طریق استدلال از منابع دینی و قرار دادن آن به عنوان فتوا در اختیار مقلّدین خود است، و تقلید از او از باب رجوع غیر متخصص به متخصص و جاهل به عالم فقط در احکام فرعی شرعی فقهی جایز است.
با این تعریف، به بررسی جایگاه اظهار نظر فقیه بما هو فقیه می‌پردازیم. یعنی اگر کسی را فقط فقیه در نظر بگیریم و ملاحظات دیگر همچون محقق و مدقق بودن در حدیث را لحاظ نکنیم، در چه محدوده‌ای از منهاج فردوسیان می‌تواند اظهار نظر کند.
1. قسمتی از منهاج فردوسیان را «قواعد نظری» تشکیل می‌دهد. قواعد نظری، مجموعه‌ای از دیدگاه‌های واضح و مسلّم آیات و روایات معتبر است. اظهار نظر در باره‌ی دیدگاه‌ها و اعتقادات، خارج از محدوده‌ی فقه و فقیه است. برخی از اعتقادات، در محدوده‌ی بحث‌های کلامی می‌گنجد ولی بحث‌های کلامی نیز به گستردگی قواعد نظری منهاج فردوسیان نیست. پس فقیه (مرجع تقلید) نمی‌تواند در مورد قواعد نظری، اظهار نظر کرده و فتوا بدهد.
2. قسمتی از قوانین عملی منهاج فردوسیان (طبقات اول تا چهارم) را واجبات و محرمات تشکیل می‌دهد ولی از آنجا که محدود به واضحات و مسلّمات است یعنی واجباتی که به تصریح آیات و روایات ثابت شده و همچنین حرام‌هایی که به تصریح آیات و روایات ثابت شده است، فقیه اجازه‌ی اظهار نظر و فتوا دادن در واضحات و مسلّمات دینی ندارد. پس فقیه (مرجع تقلید) نمی‌تواند در مورد قوانین طبقات اول تا چهارم منهاج فردوسیان، اظهار نظر نماید.
3. قسمتی از قوانین عملی منهاج فردوسیان (طبقات پنجم تا دهم) را مستحبات و مکروهات تشکیل می‌دهد. فقیه اجازه‌ی اظهار نظر و فتوا دادن در مستحبات و مکروهات ندارد و مستحبات و مکروهات، فقط به استناد نصّ آیات قرآن یا روایات معتبر ثابت ‌می‌شود. پس فقیه (مرجع تقلید) نمی‌تواند در مورد قوانین طبقات پنجم تا دهم منهاج فردوسیان، اظهار نظر نماید.
4. اگر فقیه (مرجع تقلید) را فراتر از فقیه اصطلاحی دانسته و او را متخصص در علوم اسلامی و حدیث بدانیم، باز هم اجازه ندارد با واضحات و مسلّمات آیات و روایات، مخالفت کند. اجتهاد در مقابل نص، از قبائح و فضائح عالم دینی است که در عامه (اهل سنت) بسیار اتفاق افتاده است ولی در میان فقها و علمای شیعه، سعی بر پرهیز از آن بوده است. یعنی معمولاً عالمان شیعه، در مقابل تصریحات آیات و روایات، نمی‌ایستند و فتوا نمی‌دهند.
پس اساساً اظهار نظر و فتوا دادن فقهای عظام (دامت برکاتهم) در باره‌ی منهاج فردوسیان توجیه شرعی ندارد و دارای جواز علمی نیست.

سؤال: برای راستی‌آزمایی قواعد نظری و قوانین عملی منهاج فردوسیان به چه کسی مراجعه کنیم؟

تفصیل سؤال: با توجه به این که اظهار نظر مراجع تقلید، که بالاترین پشتوانه‌های عملی دین هستند را در مورد منهاج فردوسیان جایز نمی‌دانید، چگونه به درست بودن قواعد نظری و قوانین عملی این برنامه، اعتماد کنیم؟

جواب: در منهاج فردوسیان می‌کوشیم با آشنا کردن اصحاب منهاج فردوسیان با چند مطلب کلیدی، آنان را از دخالت صوفیه و انحرافات احتمالی محفوظ بداریم. پس از این که منهاجی با زره‌ها و سپرهای خاص مجهز شد، می‌تواند قواعد نظری و قوانین عملی را بر مراجع معظم و علمای معزز، عرضه نماید. این ملاک‌ها عبارتند از:

اول: از «تصریح» آیات و روایات دلیل بیاورند؛

دوم: اگر روایت می‌آورند،‌ فقط از روایات «شیعه‌» باشد؛

سوم: فقط از روایاتی که در منابع «معتبر» شیعه آمده دلیل بیاورند.
با این سه شرط، اگر علما و مراجع تقلید، بتوانند قواعد یا قوانین را رد کنند یا قاعده یا قانونی بر آن بیافزایند، تسلیم شوند. ولی اگر خارج از این شرایط باشد، نباید قبول نمایند.
اما برای این که بفهمید شرط اول را داراست، کافی است به ترجمه‌ی آن آیه یا روایت مراجعه نمایید. باید ترجمه‌ی آیه یا روایت، آن دستور عملی یا اعتقاد نظری را به روشنی بیان کرده باشد. البته اگر با زبان عربی آشنا باشید، نیازی به ترجمه نخواهید داشت و کارتان آسان‌تر و راهتان کوتاه‌تر ‌می‌شود.
برای این که بفهمید، شرط دوم و سوم را داراست، یعنی از منابع معتبر شیعی است، کافی است منبع روایت را در کتاب «منابع منهاج فردوسیان» جستجو کنید. اگر یافتید، معلوم ‌می‌شود از منابع معتبر و مورد اتفاق علمای حدیث است ولی اگر نیافتید، بدانید که از منابع معتبر شیعه نیست.‌ حال، یا از منابع غیر معتبر شیعه است یا از منابع اصحاب سقیفه.
تلاش ما در کارگاه تربیتی «منهاج فردوسیان» این است که اصحاب منهاج فردوسیان، با تلاش خود، از پیروِ محض بودن خارج شده و تا حدودی، صاحب استدلال شوند. در نقطه‌ی مقابل این گرایش، کسانی قرار دارند که می‌خواهند، متدینین، پیرو و تقلیدکنندگان محض باشند و به خود، جرأت و اجازه‌ی تقاضای هیچگونه دلیل و مدرکی از عالم دینی یا مرجع تقلید ندهند.

سؤال: منهاج فردوسیان چه راهکاری برای علاقه‌مند کردن نسل جوان به معنویت دارد؟

جواب: هدایت، به معنی ایجاد انگیزه، مخصوص خداست. نکته‌ی مهمی که بارها در قرآن کریم، بدان تصریح شده است. با تفکر در برخی آیات، به خوبی می‌توان دریافت که ایجاد علاقه به معنویت، فقط و فقط در انحصار خدای تعالی است و حتی استاد اعظم (صلّی ‌الله ‌علیه ‌و آله ‌و سلّم) نیز اجازه‌ی ایجاد چنین علاقه و انگیزه‌ای ندارند. برخی آیاتی که به این نکته تصریح می‌کند، به این قرار است:
● محکم 1:
«لَیسَ عَلَیک هُدَاهُمْ وَ لَکِنَّ اللهَ یَهْدِی مَن یَشَاءُ» [سوره‌ی بقره، آیه‌ی 272]
ترجمه: هدایت آنان بر عهده‌ی تو نیست‏، بلکه خداست که هر که را بخواهد هدایت می‏کند.
● محکم 2:
«أَ تُرِیدُونَ أَن تَهْدُواْ مَنْ أَضَلَّ اللهُ وَ مَن یُضْلِلِ اللهُ فَلَن تَجِدَ لَهُ سَبِیلاً» [سوره‌ی نساء، آیه‌ی 88]
ترجمه: آیا می‏‌خواهید کسی را که خدا در گمراهی‏اش وانهاده است به راه آورید و حال آنکه هر که را خدا در گمراهی‏‌اش وانهد هرگز راهی برای [هدایت] او نخواهی یافت.
● محکم 3:
«وَإِن کانَ کبُرَ عَلَیک إِعْرَاضُهُمْ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَن تَبْتَغِی نَفَقًا فِی الأَرْضِ أَوْ سُلَّمًا فِی السَّمَاء فَتَأْتِیهُم بِآیةٍ وَ لَوْ شَاء اللهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَی الْهُدَی فَلاَ تَکونَنَّ مِنَ الْجَاهِلِینَ» [سوره‌ی انعام، آیه‌ی 35]
ترجمه: و اگر اعراض کردن آنان [از قرآن] بر تو گران است اگر می‌‏توانی نقبی در زمین یا نردبانی در آسمان بجویی تا معجزه‏‌ای [دیگر] برایشان بیاوری [پس چنین کن] و اگر خدا می‏‌خواست قطعا آنان را بر هدایت گرد می‏‌آورد پس زنهار از نادانان مباش.
● محکم 4:
«وَ لَوْ أَنَّنَا نَزَّلْنَا إِلَیهِمُ الْمَلآئِکةَ وَ کَلَّمَهُمُ الْمَوْتَی وَ حَشَرْنَا عَلَیهِمْ کُلَّ شَیءٍ قُبُلًا مَا کانُواْ لِیؤْمِنُواْ إِلاَّ أَن یَشَاءَ اللهُ وَ لَکِنَّ أَکثَرَهُمْ یَجْهَلُونَ» [سوره‌ی انعام، آیه‌ی 111]
ترجمه: و اگر ما فرشتگان را به سوی آنان می‏‌فرستادیم و اگر مردگان با آنان به سخن می‏‌آمدند و هر چیزی را دسته دسته در برابر آنان گرد می‏‌آوردیم، باز هم ایمان نمی‌‏آوردند، جز این که خدا بخواهد، ولی بیشترشان نادانی می‏‌کنند.
● محکم 5:
«مَن یَهْدِ اللهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِی وَ مَن یُضْلِلْ فَأُوْلَئِک هُمُ الْخَاسِرُونَ» [سوره‌ی اعراف، آیه‌ی 178]
ترجمه: هر که را خدا هدایت کند او راه‏‌یافته است و کسانی را که گمراه نماید آنان خود زیانکارانند.
● محکم 6:
«مَن یُضْلِلِ اللهُ فَلاَ هَادِی لَهُ وَ یَذَرُهُمْ فِی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ» [سوره‌ی اعراف، آیه‌ی 186]
ترجمه: هر که را خداوند گمراه کند برای او هیچ رهبری نیست و آنان را در طغیانشان سرگردان وا می‏‌گذارد.
● محکم 7:
«وَ مِنْهُم مَن یَسْتَمِعُونَ إِلَیکَ أَ فَأَنتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ وَ لَوْ کانُواْ لاَ یَعْقِلُونَ» [سوره‌ی یونس، آیه‌ی 42]
ترجمه: و برخی از آنان کسانی‏اند که به تو گوش فرا می‏‌دهند آیا تو کران را هر چند در نیابند شنوا خواهی کرد.
● محکم 8:
«وَ مِنهُم مَن یَنظُرُ إِلَیکَ أَ فَأَنتَ تَهْدِی الْعُمْی وَ لَوْ کانُواْ لاَ یُبْصِرُونَ» [سوره‌ی یونس، آیه‌ی 43]
ترجمه: و از آنان کسی است که به سوی تو می‏‌نگرد آیا تو نابینایان را هر چند نبینند هدایت توانی کرد.
● محکم 9:
«وَ لَوْ شَاءَ رَبُّکَ لآمَنَ مَن فِی الأَرْضِ کُلُّهُمْ جَمِیعًا أَ فَأَنتَ تُکرِهُ النَّاسَ حَتَّی یَکُونُواْ مُؤْمِنِینَ» [سوره‌ی یونس، آیه‌ی 99]
ترجمه: و اگر پروردگار تو می‏‌خواست قطعاً هر که در زمین است، همه‌ی آنها، یکسر ایمان می‏‌آوردند. پس آیا تو مردم را مجبور می‏کنی که ایمان بیاورند.
● محکم 10:
«وَ مَا کانَ لِنَفْسٍ أَن تُؤْمِنَ إِلاَّ بِإِذْنِ اللهِ وَ یَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَی الَّذِینَ لاَ یَعْقِلُونَ» [سوره‌ی یونس، آیه‌ی 100]
ترجمه: و هیچ کس را نرسد که جز به اذن خدا ایمان بیاورد و [خدا] بر کسانی که نمی‌اندیشند پلیدی را قرار می‏‌دهد.
● محکم 11:
«وَ لاَ یَنفَعُکُمْ نُصْحِی إِنْ أَرَدتُّ أَنْ أَنصَحَ لَکُمْ إِن کانَ اللهُ یُرِیدُ أَن یُغْوِیَکُمْ هُوَ رَبُّکمْ وَ إِلَیهِ تُرْجَعُون» [سوره‌ی هود، آیه‌ی 34]
ترجمه: و اگر بخواهم شما را اندرز دهم، در صورتی که خدا بخواهد شما را بیراه گذارد، اندرز من شما را سودی نمی‏‌بخشد. او پروردگار شماست و به سوی او باز گردانیده می‏‌شوید.
● محکم 12:
«إِن تَحْرِصْ عَلَی هُدَاهُمْ فَإِنَّ اللهَ لاَ یَهْدِی مَن یُضِلُّ وَ مَا لَهُم مِن نَاصِرِینَ» [سوره‌ی نحل، آیه‌ی 37]
ترجمه: اگر [چه] بر هدایت آنان حرص بورزی ولی خدا کسی را که فرو گذاشته است، هدایت نمی‏‌کند و برای ایشان یاری‏‌کنندگانی نیست.
● محکم 13:
«وَ مَن یَهْدِ اللهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَن یُضْلِلْ فَلَن تَجِدَ لَهُمْ أَوْلِیاءَ مِن دُونِهِ» [سوره‌ی اسراء، آیه‌ی 97]
ترجمه: و هر که را خدا هدایت کند او رهیافته است و هر که را گمراه سازد در برابر او برای آنان هرگز دوستانی نیابی.
● محکم 14:
«مَن یَهْدِ اللهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَن یُضْلِلْ فَلَن تَجِدَ لَهُ وَلِیّاً مُرْشِداً» [سوره‌ی کهف، آیه‌ی 17]
ترجمه: خدا هر که را راهنمایی کند، او راه‏یافته است و هر که را بی‏راه گذارد، هرگز برای او یاری راهبر نخواهی یافت.
● محکم 15:
«وَ أَنَّ اللهَ یَهْدِی مَن یُرِیدُ» [سوره‌ی حج، آیه‌ی 16]
ترجمه: و بدین گونه [قرآن] را [به صورت] آیاتی روشنگر نازل کردیم و خداست که هر که را بخواهد راه می‏‌نماید.
● محکم 16:
«لَقَدْ أَنزَلْنَا آیاتٍ مُّبَینَاتٍ وَ اللهُ یَهْدِی مَن یَشَاءُ إِلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ» [سوره‌ی نور، آیه‌ی 46]
ترجمه: قطعاً آیاتی روشنگر فرود آورده‏‌ایم و خدا هر که را بخواهد به راه راست هدایت می‏‌کند.
● محکم 17:
«وَمَا أَنتَ بِهَادِی الْعُمْیِ عَن ضَلَالَتِهِمْ إِن تُسْمِعُ إِلَّا مَن یُؤْمِنُ بِآیاتِنَا فَهُم مُسْلِمُونَ» [سوره‌ی نمل، آیه‌ی 81]
ترجمه: و راهبر کوران [و بازگرداننده] از گمراهی‏شان نیستی تو جز کسانی را که به نشانه‌‏های ما ایمان آورده‌‏اند و مسلمانند نمی‏‌توانی بشنوانی.
● محکم 18:
«إِنَّک لَا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لَکِنَّ اللهَ یَهْدِی مَن یَشَاءُ» [سوره‌ی قصص، آیه‌ی 56]
ترجمه: در حقیقت تو هر که را دوست داری نمی‏‌توانی راهنمایی کنی، لیکن خداست که هر که را بخواهد راهنمایی می‏‌کند و او به راه‏یافتگان داناتر است.
● محکم 19:
«فَمَن یَهْدِی مَنْ أَضَلَّ اللهُ» [سوره‌ی روم، آیه‌ی 29]
ترجمه: پس چه کسی هدایت می‏کند آن کس را که خدا گمراه کرده است.
● محکم 20:
«إِنَّ اللهَ یُسْمِعُ مَن یَشَاءُ وَ مَا أَنتَ بِمُسْمِعٍ مَن فِی الْقُبُورِ» [سوره‌ی فاطر، آیه‌ی 22]
ترجمه: خداست که هر که را بخواهد شنوا می‏‌گرداند و تو کسانی را که در گورهایند نمی‌‏توانی شنوا سازی.
● محکم 21:
«وَ مَن یُضْلِلِ اللهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ * وَ مَن یَهْدِ اللهُ فَمَا لَهُ مِن مُضِلٍّ» [سوره‌ی زمر، آیات 36 و 37]
ترجمه: و هر که را خدا گمراه گرداند برایش راهبری نیست. و هر که را خدا هدایت کند گمراه‏‌کننده‏ای ندارد.
● محکم 22:
«وَ مَن یُضْلِلِ اللهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ» [سوره‌ی غافر، آیه‌ی 33]
ترجمه: و هر که را خدا گمراه کند او را راهبری نیست.
● محکم 23:
«وَ مَن یُضْلِلِ اللهُ فَمَا لَهُ مِن وَلِیٍّ مِن بَعْدِهِ» [سوره‌ی شورا، آیه‌ی 44]
ترجمه: و هر که را خدا بی‏راه گذارد، پس از او یار [و یاور]ی نخواهد داشت.
● محکم 24:
«أَ فَرَأَیتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَ أَضَلَّهُ اللهُ عَلَی عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلَی سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلَی بَصَرِهِ غِشَاوَةً فَمَن یَهْدِیهِ مِن بَعْدِ اللهِ أَ فَلَا تَذَکَّرُونَ» [سوره‌ی جاثیه، آیه‌ی 23]
ترجمه: پس آیا دیدی کسی را که هوس خویش را معبود خود قرار داده و خدا او را دانسته گمراه گردانیده و بر گوش او و دلش مهر زده و بر دیده‌‏اش پرده نهاده است آیا پس از خدا چه کسی او را هدایت‏ خواهد کرد آیا پند نمی‏‌گیرید.
● محکم 25:
«وَ لَکِنَّ اللهَ حَبَّبَ إِلَیکُمُ الْإِیمَانَ وَ زَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ وَ کَرَّهَ إِلَیکُمُ الْکُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیان» [سوره‌ی حجرات، آیات 7 و 8]
ترجمه: لیکن خدا ایمان را برای شما دوست‏‌داشتنی گردانید و آن را در دل‌های شما بیاراست و کفر و پلیدکاری و سرکشی را در نظرتان ناخوشایند ساخت.
پس به طور کلی باید گفت: هدایت دو معنی دارد؛ یکی به معنی افاضه‌ی ایمان و شورآفرینی و ایجاد جذبه‌ی الهی است. این نوع هدایت به تصریح قرآن کریم، فقط به اراده‌ی خداوند متعال است و هیچ کسی در این مقام راه ندارد.
علامه طباطبایی (ره) در ذیل آیه‌ی 56 سوره‌ی قصص می‌نویسد:
«مراد از هدایت در اینجا صرف راهنمایی نیست، بلکه رساندن به هدف مطلوب است که بازگشتش به افاضه ایمان بر قلب است، و معلوم است که این چنین هدایت، کار رسول نیست، بلکه کار خدای تعالی است، و احدی در آن با او شرکت ندارد، و اما اگر مقصود از آن راهنمایی بود، معنا نداشت که آن را از رسول خدا (صلّی ‌الله ‌علیه ‌و آله ‌و سلّم) نفی کند، و بفرماید تو هدایت نمی‏کنی، برای این که این قسم هدایت وظیفه‌ی رسول است» [ترجمه‌ی المیزان، جلد 16، صفحه‌ی 78]
نوع دیگر هدایت به معنی راهنمایی به راه درست و احکام و مناسک صحیح الهی است. این نوع هدایت از وظایف الهی استاد اعظم (صلّی ‌الله ‌علیه ‌و آله ‌و سلّم) و جانشینان آن حضرت (علیهم‌السلام) است.
در دوران غیبت استاد حاضر (ارواحنافداه) نیز این نوع هدایت بر عهده‌ی راویان احادیث اهل بیت (علیهم‌السلام) است. این هدایت در طول هدایت خدای متعال، یعنی شعبه‌ای از هدایت الهی است.
به این جهت، خدای متعال، مشتاقان کمال و سعادت را به محضر استاد اعظم (صلّی ‌الله ‌علیه ‌و آله ‌و سلّم) و ائمه‌ی هدا (علیهم‌السلام) رهنمون ‌می‌شود تا از علم صحیح و احکام و نُسُک مورد تأیید حق تعالی بهره‌مند گردند.
همچنین خدای متعال در جای دیگری از قرآن کریم به صراحت می‌فرماید:
«لَیسَ عَلَیک هُدَاهُمْ وَ لَکِنَّ اللهَ یَهْدِی مَن یَشَاء» [سوره‌ی بقره، آیه‌ی 272]
ترجمه: هدایت آنان بر عهده‌ی تو نیست‏، بلکه خدا هر که را بخواهد هدایت می‏کند.
یعنی هدایت به معنی ایمان و انگیزه فقط به دست خداست و تو را در آن نصیبی نیست.
علامه طباطبایی (ره) در ذیل این آیه مینویسد:
«در این جمله روی سخن از مؤمنین گردانده شد و پیامبر (صلّی ‌الله ‌علیه ‌و آله ‌و سلّم) مخاطب قرار گرفته که ای پیامبر، هدایت آنان به عهده‌ی تو نیست، این خداست که هر کس را بخواهد هدایت می‏کند». گویی رسول خدا (صلّی ‌الله ‌علیه ‌و آله ‌و سلّم) وقتی اختلاف مسلمانان در خصوص مسأله‌ی انفاق را دیده و ملاحظه کرده است که بعضی انفاق را با خلوص انجام می‏دهند و بعضی دیگر بعد از انفاق منت و اذیت روا می‏دارند و گروهی دیگر اصلاً از انفاق کردن مال پاکیزه خودداری می‏‌ورزند، در دل شریف خود احساس ناراحتی و اندوه می‌‏نمودند و لذا خدای تعالی در این آیه، خاطر شریف او را تسلی داده و می‏‌فرماید: مسأله‌ی اختلاف مراحل ایمان که در این مردم می‌‏بینی که یکی اصلاً ندارد و دیگری اگر دارد نیتش خالص نیست و گروه سوم هم انفاق دارد و هم نیتش خالص است، همه مربوط و مستند به خدای تعالی است، اوست که هر کس را بخواهد به هر درجه از ایمان که صلاح بداند هدایت می‏فرماید، و بعضی را به کلی محروم می‏سازد، نه ایجاد ایمان در دل‌ها به عهده‌ی توست، و نه حفظ آن، تا هر وقت ببینی که پاره‏ای از مردم محفوظ مانده، و در بعضی ضعیف شده، اندوهناک شوی، و وقتی خدای تعالی در آخر این گفتار آنها را تهدید می‏‌کند و با خشونت سخن می‏گوید، دچار شفقت یعنی اندوهی توأم با ترس شوی. شاهد بر این معنا که ما از آیه استفاده کردیم جمله‌ی «هُداهُم» است، که مصدری است اضافه شده بر ضمیری که به مردم بر می‏گردد. چون ظاهر این تعبیر این است که ایمان تا حدی در مردم تحقق یافته و می‏‌فهماند که این مقدار هدایت که در امت خود موجود می‌‏بینی از تو نیست، و آنچه هم که تحقق نیافته می‏‌بینی، باز تو مسئولش نیستی‏» [ترجمه‌ی المیزان، جلد ‏2، صفحه‌ی 611]
همچنین در برخی روایات، همین معنی آمده است که کسی جز خدای تعالی، نمی‌تواند در مردم، ایجاد علاقه به معنویت کند. پس هر کس چنین تلاشی داشته باشد، تلاش بیهوده می‌کند و هر کس چنین توقعی داشته باشد، توقع نابجایی دارد. برخی از این روایات چنین است:
● سند 1:
عَنْ ثَابِتِ بْنِ سَعِیدٍ قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللهِ (علیه‌السلام): «یا ثَابِتُ مَا لَکمْ وَ لِلنَّاسِ کفُّوا عَنِ النَّاسِ وَ لَا تَدْعُوا أَحَداً إِلَی أَمْرِکمْ فَوَ اللهِ لَوْ أَنَّ أَهْلَ السَّمَاوَاتِ وَ أَهْلَ الْأَرَضِینَ اجْتَمَعُوا عَلَی أَنْ یهْدُوا عَبْداً یرِیدُ اللهُ ضَلَالَتَهُ مَا اسْتَطَاعُوا عَلَی أَنْ یَهْدُوهُ وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ السَّمَاوَاتِ وَ أَهْلَ الْأَرَضِینَ اجْتَمَعُوا عَلَی أَنْ یضِلُّوا عَبْداً یرِیدُ اللهُ هِدَایتَهُ مَا اسْتَطَاعُوا أَنْ یضِلُّوهُ کفُّوا عَنِ النَّاسِ وَ لَا یقُولُ أَحَدٌ عَمِّی وَ أَخِی وَ ابْنُ عَمِّی وَ جَارِی فَإِنَّ اللهَ إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ خَیراً طَیَّبَ رُوحَهُ فَلَا یَسْمَعُ مَعْرُوفاً إِلَّا عَرَفَهُ وَ لَا مُنْکراً إِلَّا أَنْکرَهُ ثُمَّ یقْذِفُ اللهُ فِی قَلْبِهِ کلِمَةً یجْمَعُ بِهَا أَمْرَهُ» [محاسن، محدث برقی، جلد ‏1، صفحه‌ی 200، باب الهدایة من الله عز و جل]
ترجمه: راوی می‌گوید: امام صادق (علیه‌السلام) فرمودند: ای ثابت، چه کار به مردم دارید؟ دست بکشید از مردم و کسی را به امر خودتان (تشیع) نخوانید. به خدا قسم اگر اهل آسمان‌ها و اهل زمین‌ها اجتماع کنند که بخواهند بنده‌ای را خدای تعالی می‌خواهد او را گمراه سازد، هدایت نمایند، نمی‌توانند هدایتش کنند و اگر اهل آسمان‌ها و اهل زمین‌ها اجتماع کنند که بنده‌ای را که خدای تعالی اراده نموده تا هدایتش کند، گمراه نمایند، نمی‌توانند او را گمراه سازند. دست از مردم بکشید و نگویید عمویم و برادرم و پسر عمویم و همسایه‌ام، که هر گاه خدای تعالی برای بنده‌ای اراده‌ی خیر نماید، روحش را پاک می‌سازد، پس چیز خوب را نمی‌شنود مگر این که آن را می‌شناسد و چیز زشت را نمی‌شنود مگر این که آن را انکار می‌کند، سپس خدای تعالی در قلبش کلمه‌ای می‌اندازد که کارش را با آن جمع نماید [و به سرانجام نیکو برساند].
● سند 2:
عَنْ أَبِی عَبْدِ اللهِ (علیه‌السلام) قَالَ: «إِنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ خَیراً نَکتَ فِی قَلْبِهِ نُکتَةً مِنْ نُورٍ وَ فَتَحَ مَسَامِعَ قَلْبِهِ وَ وَکلَ بِهِ مَلَکاً یسَدِّدُهُ وَ إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ سُوءاً نَکتَ فِی قَلْبِهِ نُکتَةً سوداء وَ سَدَّ مَسَامِعَ قَلْبِهِ وَ وَکلَ بِهِ شَیطَاناً یضِلُّهُ ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الْآیةَ فَمَنْ یرِدِ اللهُ أَنْ یهْدِیهُ یشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ وَ مَنْ یرِدْ أَنْ یضِلَّهُ یجْعَلْ صَدْرَهُ ضَیقاً حَرَجاً کأَنَّما یصَّعَّدُ فِی السَّماءِ» [کافی، محدث کلینی، جلد 1، صفحه‌ی 166، باب الهدایة أنّها من الله عز و جل]
ترجمه: امام صادق (علیه‌السلام) فرمودند: همانا خدای عز و جل هر گاه برای بنده‌ای اراده‌ی خیر کند، در قلبش نکته‌ای از نور قرار می‌دهد و گوش‌های قلبش را باز می‌کند و فرشته‌ای را بر او می‌گمارد تا راهنمایی‌اش نماید؛ و هر گاه برای بنده‌ای اراده‌ی بد نماید، نکته‌ی سیاهی در قلبش قرار می‌دهد و گوش‌های قلبش را می‌بندد و شیطانی را بر او می‌گمارد تا گمراهش سازد. سپس این آیه را تلاوت کردند: پس کسی را که خدا بخواهد هدایت نماید، دلش را به پذیرش اسلام می‏گشاید و هر که را بخواهد گمراه کند، دلش را سخت تنگ می‏گرداند، چنانکه گویی به زحمت در آسمان بالا می‏رود.
● سند 3:
قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللهِ (علیه‌السلام) یقُولُ: «لَا تُخَاصِمُوا النَّاسَ لِدِینِکُمْ فَإِنَّ الْمُخَاصَمَةَ مَمْرَضَةٌ لِلْقَلْبِ إِنَّ اللهَ تَعَالَی قَالَ لِنَبِیهِ (صلّی ‌الله ‌علیه ‌و آله‌ و سلّم): «إِنَّک لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لَکِنَّ اللهَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ» [سوره‌ی قصص، آیه‌ی 56] وَ قَالَ: «أَ فَأَنْتَ تُکرِهُ النَّاسَ حَتَّی یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ» [سوره‌ی یونس، آیه‌ی 99] ذَرُوا النَّاسَ فَإِنَّ النَّاسَ أَخَذُوا عَنِ النَّاسِ وَ إِنَّکمْ أَخَذْتُمْ عَنْ رَسُولِ اللهِ (صلّی ‌الله ‌علیه ‌و آله ‌و سلّم) إِنِّی سَمِعْتُ أَبِی (علیه‌السلام) یَقُولُ إِنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ إِذَا کتَبَ عَلَی عَبْدٍ أَنْ یَدْخُلَ فِی هَذَا الْأَمْرِ کانَ أَسْرَعَ إِلَیهِ مِنَ الطَّیرِ إِلَی وَکرِهِ» [کافی، محدث کلینی، جلد 1، صفحه‌ی 166، باب الهدایة أنّها من الله عز و جل]
ترجمه: راوی می‌گوید: از امام صادق (علیه‌السلام) شنیدم که می‌فرمودند: با مردم برای دینشان دشمنی نکنید، همانا دشمنی کردن، مریض‌کننده‌ی قلب است. همانا خدای تعالی به پیامبرش فرمود: در حقیقت تو هر که را دوست داری نمی‏توانی راهنمایی کنی لیکن خداست که هر که را بخواهد راهنمایی می‏کند. و فرمود: پس آیا تو مردم را ناگزیر می‏‌کنی که ایمان آورند؟! مردم را رها کنید. همانا مردم، از مردم گرفتند و شما از فرستاده‌ی خدا گرفتید. از پدرم شنیدم که می‌فرمود: هر گاه خدای تعالی بر بنده‌ای بنویسد که داخل در این امر شود، سریع‌تر از پرنده که به آشیانه‌اش بر می‌گردد، به سوی آن خواهد شتافت.
● سند 4:
عَنْ فُضَیلِ بْنِ یَسَارٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللهِ (علیه‌السلام): نَدْعُو النَّاسَ إِلَی هَذَا الْأَمْرِ؟ فَقَالَ: «لَا یا فُضَیلُ إِنَّ اللهَ إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ خَیراً أَمَرَ مَلَکاً فَأَخَذَ بِعُنُقِهِ فَأَدْخَلَهُ فِی هَذَا الْأَمْرِ طَائِعاً أَوْ کارِهاً» [محاسن، محدث برقی، جلد ‏1، صفحه‌ی 202، باب الهدایة من الله عز و جل]
ترجمه: راوی می‌گوید: به امام صادق (علیه‌السلام) عرض کردم: آیا مردم را به این امر (تشیع) دعوت کنیم؟ فرمودند: نه، ای فضیل، همانا خدای تعالی هر گاه برای بنده‌ای اراده‌ی خیر کند، فرشته‌ای را فرمان می‌دهد، پس گردنش را می‌گیرد و در این امر، چه بخواهد و چه نخواهد، داخل می‌کند.

این وبگاه در ستاد ساماندهی پایگاه‌های اینترنتی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، به شماره‌ی شامد: «1 - 1 - 769104 - 65 - 0 - 3» ثبت شده و تابع قوانین مکتوب جمهوری اسلامی ایران است. / مطالب این وبگاه، وقف عام بوده و نشر آن، حتی بدون نام، آزاد است