حاج فردوسی

معلم معنویت، مؤلف منهاج فردوسیان، مستجاب الدعوة

حاج فردوسی

معلم معنویت، مؤلف منهاج فردوسیان، مستجاب الدعوة

یکی دیگر از چیزهایی که می‌تواند ما را در استجماع قانون راهنمایی کند، «تهدید»هایی است که در کتاب خدا و زبان مبارک استادان منهاج فردوسیان (علیهم‌السلام) نسبت به مطلبی آمده است.
 نمونه‌ی 1 (حدیث): عَنْ أَبِی عَبْدِ اللهِ (علیه‌السلام) قَالَ: «مَنْ شَمِتَ بِمُصِیبَةٍ نَزَلَتْ بِأَخِیهِ لَمْ یَخْرُجْ مِنَ الدُّنْیا حَتَّى یُفْتَتَنَ»1

………………………………………………

1. کافی، محدث کلینی، جلد 2، صفحه‌ی 359. ترجمه: امام صادق (علیه‌السلام) فرمودند: هر کس برای گرفتاری‌ای که به برادرش رسیده باشد، او را سرزنش کند، از دنیا خارج نمی‌شود مگر این که به همان گرفتاری در افتد.

یکی دیگر از چیزهایی که می‌تواند ما را در استجماع قانون از آیات مبارکه و روایات شریفه یاری رساند، این است که انجام عملی در حکم اعلام جنگ با خدای تعالی معرفی شده باشد. با این نشانه، به روشنی می‌توان قانون متناسب با آن آیه یا روایت را استجماع نمود.
 نمونه‌ی 1 (آیه): «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُواْ اتَّقُواْ الله وَ ذَرُواْ مَا بَقِی مِنَ الرِّبَا إِن کُنتُم مُؤْمِنِینَ * فَإِن لَّمْ تَفْعَلُواْ فَأْذَنُواْ بِحَرْبٍ مِّنَ اللهِ وَ رَسُولِهِ وَ إِن تُبْتُمْ فَلَکُمْ رُؤُوسُ أَمْوَالِکمْ لاَ تَظْلِمُونَ وَلاَ تُظْلَمُونَ»1
 نمونه‌ی 2 (حدیث): قَالَ رَسُولُ اللهِ (صلّی ‌الله‌ علیه ‌و آله ‌و سلّم): «قَالَ اللهُ تَبَارَک وَ تَعَالَى: مَنْ أَهَانَ لِی وَلِیاً فَقَدْ أَرْصَدَ لِمُحَارَبَتِی»2
 نمونه‌ی 3 (حدیث): قَالَ رَسُولُ اللهِ (صلّی ‌الله‌ علیه ‌و آله ‌و سلّم) «قَالَ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ: قَدْ نَابَذَنِی مَنْ أَذَلَّ عَبْدِی المُؤْمِنَ»3
 نمونه‌ی 4 (حدیث): قَالَ رَسُولُ اللهِ (صلّی ‌الله‌ علیه ‌و آله ‌و سلّم) لَقَدْ أَسْرَى رَبِّی بِی فَأَوْحَى إِلَیَّ مِنْ وَرَاءِ الحِجَابِ مَا أَوْحَى وَ شَافَهَنِی إِلَى أَنْ قَالَ لِی: یا مُحَمَّدُ مَنْ أَذَلَّ لِی وَلِیّاً فَقَدْ أَرْصَدَنِی بِالمُحَارَبَةِ وَ مَنْ حَارَبَنِی حَارَبْتُهُ»4

……………………………………………….

1. سوره‌ی بقره، آیه‌ی 278 و 279. ترجمه: اى کسانى که ایمان آورده‏اید، از خدا پروا کنید؛ و اگر مؤمنید، آنچه از ربا باقى مانده است واگذارید. و اگر (چنین‏) نکردید، بدانید به جنگ با خدا و فرستاده وى‏، برخاسته‏اید؛ و اگر توبه کنید، سرمایه‏هاى شما از خودتان است‏. نه ستم مى‏کنید و نه ستم مى‏بینید.
2. کافی، محدث کلینی، جلد 2، صفحه‌ی 351. ترجمه: استاد اعظم (صلّی ‌الله‌ علیه ‌و آله ‌و سلّم) فرمودند: خدای تبارک و تعالی می‌فرماید: هر کس دوست مرا اهانت کند، برای جنگ با من کمین کرده است.
3. کافی، محدث کلینی، جلد 2، صفحه‌ی 352. ترجمه: استاد اعظم (صلّی ‌الله‌ علیه ‌و آله ‌و سلّم) فرمودند: خدای عز و جل می‌فرماید:‌ هر کس بنده‌ی مؤمن مرا خوار سازد، [دستور و ولایت] مرا به دور انداخته است.
4. کافی، محدث کلینی، جلد 2، صفحه‌ی 353. ترجمه: استاد اعظم (صلّی ‌الله‌ علیه ‌و آله ‌و سلّم) فرمودند: پروردگارم مرا به معراج برد پس به من از پشت حجاب وحی کرد آنچه وحی کرد و با من سخن گفت تا این که به من گفت: ای محمد، کسی که دوست مرا خوار سازد، برای جنگ با من کمین کرده است و کسی که با من بجنگد، من با او می‌جنگم.

از موارد دیگری که می‌تواند راهنمای استجماع قانون باشد، آن است که «خوش‌آمد» یا «خوش‌نیامد»ی از سوی استادان منهاج فردوسیان (علیهم‌السلام) در مورد موضوعی صادر شده باشد. با توجه به پیش‌فرضِ ثابت‌شده که آن بزرگواران از روی هوای نفس و بدون جهت نسبت به موضوعی اظهار «خوش‌آمدن» و «خوش‌نیامدن» نمی‌کنند1، می‌توان به راحتی از این نشانه به سوی استجماع قانون، راه یافت.
 نمونه‌ی 1 (حدیث): عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللهِ قَالَ قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللهِ (علیه‌السلام): أَقْرَأُ القُرْآنَ فِی لَیلَةٍ؟ قَالَ: «لَا یُعْجِبُنِی أَنْ تَقْرَأَهُ فِی أَقَلَّ مِنْ شَهْرٍ»2
 نمونه‌ی 2 (حدیث): عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الوَرَّاقِ قَالَ عَرَضْتُ عَلَى أَبِی عَبْدِ اللهِ (علیه‌السلام) کتَاباً فِیهِ قُرْآنٌ مُخَتَّمٌ مُعَشَّرٌ بِالذَّهَبِ وَ کُتِبَ فِی آخِرِهِ سُورَةٌ بِالذَّهَبِ فَأَرَیتُهُ إِیّاهُ فَلَمْ یَعِبْ فِیهِ شَیئاً إِلَّا کِتَابَةَ القُرْآنِ بِالذَّهَبِ وَ قَالَ: «لَا یُعْجِبُنِی أَنْ یُکتَبَ القُرْآنُ إِلَّا بِالسَّوَادِ کمَا کُتِبَ أَوَّلَ مَرَّةٍ»3
 نمونه‌ی 3 (حدیث): عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ (علیه‌السلام) قَالَ: «مَا مِنْ شَی‏ءٍ یُعْبَدُ اللهُ بِهِ یَوْمَ الجُمُعَةِ أَحَبَّ إِلَیَّ مِنَ الصَّلَاةِ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ»4
 نمونه‌ی 4 (حدیث): أَمَرَنَا أَبُو عَبْدِ اللهِ (علیه‌السلام) أَنْ نُلَبِّی وَ لَا نُسَمِّی شَیئاً وَ قَالَ: «أَصْحَابُ الْإِضْمَارِ أَحَبُّ إِلَیَّ»5

…………………………………………….

1. قرآن کریم می‌فرماید: «وَ مَا ینطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْی یوحَى؛ و از سر هوس سخن نمى‏گوید. این سخن بجز وحیى که وحى مى‏شود نیست» (سوره‌ی نجم، آیات 3 و 4)
2. کافی، محدث کلینی، جلد 2، صفحه‌ی 617. ترجمه: راوی می‌گوید به امام صادق (علیه‌السلام) عرض کردم: آیا قرآن را در یک شب ختم کنم؟ فرمودند: خوشم نمی‌آید در کمتر از یک ماه ختم کنی.
3. کافی، محدث کلینی، جلد 2، صفحه‌ی 629. ترجمه: راوی می‌گوید کتابی بر امام صادق (علیه‌السلام) عرضه کردم که در آن قرآنی طلاکاری بود و در آخرش سوره‌ای با طلا نوشته شده بود. پس آن را به ایشان نشان دادم و عیبی جز نوشتن قرآن به طلا نگرفتند و فرمودند: خوشم نمی‌آید که قرآن جز با مرکب سیاه، همچنان که اولین بار نوشته شد، نوشته شود.
4. کافی، محدث کلینی، جلد 3، صفحه‌ی 429. ترجمه: امام باقر (علیه‌السلام) فرمودند: خدای تعالی در روز جمعه به چیزی محبوب‌تر در نزد من از صلوات بر محمد و خاندان محمد پرستیده نمی‌شود.
5. کافی، محدث کلینی، جلد 4، صفحه‌ی 333. ترجمه: راوی می‌گوید امام صادق (علیه‌السلام) به ما امر کردند که لبیک بگوییم ولی نامی از چیزی نبریم و فرمودند: آنان که در نیت می‌گیرند، در نزد من محبوب‌تر هستند.

از موارد دیگری که می‌تواند ما را در استجماع قوانین یاری رساند، چیزهایی است که مشروط به شاد شدن معرفی شده است.
 نمونه‌ی 1 (حدیث): قَالَ أَبُو عَبْدِ اللهِ (علیه‌السلام): «مَنْ سَرَّهُ أَنْ یُسْتَجَابَ لَهُ فِی الشِّدَّةِ فَلْیُکثِرِ الدُّعَاءَ فِی الرَّخَاءِ»1
 نمونه‌ی 2 (حدیث): قَالَ أَبُو عَبْدِ اللهِ (علیه‌السلام): «مَنْ سَرَّهُ أَنْ یُسْتَجَابَ لَهُ دَعْوَتُهُ فَلْیُطِبْ مَکسَبَهُ»2
 نمونه‌ی 2 (حدیث): عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ (علیه‌السلام) قَالَ: «مَنْ أَحَبَّ أَنْ یَمْشِی مَمْشَى الْکِرَامِ الْکاتِبِینَ فَلْیَمْشِ بِجَنْبَی السَّرِیرِ»3

…………………………………………….

1. کافی، محدث کلینی، جلد 2، صفحه‌ی 472. ترجمه: امام صادق (علیه‌السلام) فرمودند: کسی که خوشحال می‌شود دعایش در سختی‌ها مستجاب شود، در آسانی‌ها بسیار دعا کند.
2. کافی، محدث کلینی، جلد 2، صفحه‌ی 486. ترجمه: امام صادق (علیه‌السلام) فرمودند: هر کس خوشحال می‌شود که دعایش مستجاب شود، درآمدش را پاکیزه سازد.
3. کافی، محدث کلینی، جلد 3، صفحه‌ی 170. ترجمه: امام باقر (علیه‌السلام) فرمودند: هر کس دوست دارد بر رهگذر [فرشتگان از] نویسندگان باکرامت [اعمال] راه برود، در دو طرف تابوت حرکت کند.

روایاتی که تصریح دارد انجام دادن یا ترک کردن کار خاصی، معصیت و نافرمانی حق تعالی است، یکی دیگر از ارکان استجماع قوانین است.
 نمونه‌ی 1 (حدیث): عَنْ أَبِی عَبْدِ اللهِ (علیه‌السلام) قَالَ: «مَنْ قَعَدَ عِنْدَ سَبَّابٍ لِأَوْلِیاءِ اللهِ فَقَدْ عَصَى اللهَ تَعَالَى»1

………………………………………

1. کافی، محدث کلینی، جلد 2، صفحه‌ی 379. ترجمه: امام صادق (علیه‌السلام) فرمودند: هر کس در نزد کسی که به دوستان خدا فحش می‌دهد بنشیند، خدای تعالی را نافرمانی کرده است.

از آنجا که بزرگترین مانع برای رسیدن به درجات عالیه‌ی بهشت، گناهان هر انسان است و با توجه به این که بهترین عامل برای نجات یافتن از درکات جهنم، آمرزیده شدن و نادیده گرفته شدن گناهان توسط خدای غفار و غفور است، از آیات و روایات معتبری که کاری را موجب آمرزیده شدن گناهان معرفی می‌نماید،‌ می‌توان استجماع قانون نمود.
 نمونه‌ی 1 (حدیث): قَالَ رَسُولُ اللهِ (صلّی ‌الله‌ علیه ‌و آله ‌و سلّم) لِجَعْفَرِ بْنِ أَبِی طَالِبٍ: «یا جَعْفَرُ أَ لَا أَمْنَحُک أَ لَا أُعْطِیک أَ لَا أَحْبُوکَ أَ لَا أُعَلِّمُکَ صَلَاةً إِذَا أَنْتَ صَلَّیتَهَا لَوْ کُنْتَ فَرَرْتَ مِنَ الزَّحْفِ وَ کانَ عَلَیکَ مِثْلُ رَمْلِ عَالِجٍ وَ زَبَدِ البَحْرِ ذُنُوباً غُفِرَتْ لَکَ» قَالَ: بَلَى یا رَسُولَ اللهِ. قَالَ: «تُصَلِّی أَرْبَعَ رَکعَاتٍ…»1
 نمونه‌ی 2 (حدیث): عَنْ أَبِی عَبْدِ الله (علیه‌السلام) قَالَ: «مَنْ قَرَأَ إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِی لَیلَةِ الْقَدْرِ فِی فَرِیضَةٍ مِنَ الْفَرَائِضِ نَادَى مُنَادٍ یا عَبْدَ الله قَدْ غَفَرَ الله لَک مَا مَضَى فَاسْتَأْنِفِ الْعَمَلَ»2
 نمونه‌ی 3 (حدیث): عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ (علیه‌السلام) قَالَ: «مَنِ اسْتَغْفَرَ الله بَعْدَ صَلَاةِ الْفَجْرِ سَبْعِینَ مَرَّةً غَفَرَ الله لَهُ»3
 نمونه‌ی 4 (حدیث): عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ (علیه‌السلام) قَالَ: «مَنْ قَرَأَ قُلْ هُوَ الله أَحَدٌ مَرَّةً بُورِک عَلَیهِ… وَ مَنْ قَرَأَهَا مِائَةَ مَرَّةٍ غُفِرَتْ لَهُ ذُنُوبُ خَمْسٍ وَ عِشْرِینَ‏ سَنَةً مَا خَلَا الدِّمَاءَ وَ الْأَمْوَالَ»4

………………………………………

1. من‏ لایحضره ‏الفقیه، شیخ صدوق، جلد 1، صفحه‌ی 552. ترجمه: استاد اعظم (صلّی ‌الله‌ علیه ‌و آله ‌و سلّم) به جعفر بن ابی‌طالب فرمودند: ای جعفر، آیا تو را مرحمتی ندهم؟! آیا به تو عطا نکنم؟! آیا هدیه به تو ندهم؟! آیا تو را نمازی نیاموزم که اگر آن را بخوانی و از جنگ گریخته باشی و بر تو مانند ریگ بیابان و کف دریا گناه باشد، بخشیده شوی؟! عرض کرد: آری ای پیامبر خدا. فرمودند: چهار رکعت نماز می‌خوانی…
2. وسائل الشیعة، محدث عاملی، جلد 6، صفحه‌ی 149، باب استحباب قراءة الحدید و المجادلة و…؛ مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، محدث نوری، جلد ‏4،‌ صفحه‌ی 191، باب استحباب القراءة فی الفرائض بالقدر و التوحید حتى الفجر. ترجمه: امام صادق (علیه‌السلام) فرمودند: هر کس سوره‌ی قدر را در نمازی از نمازهای واجبش بخواند، ندادهنده‌ای ندا می‌دهد: ای بنده‌ی خدا، خدای تعالی گناهان گذشته‌ات را بخشید، عمل را از سر گیر.
3. ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، شیخ صدوق، صفحه‌ی 165، ثواب من استغفر الله سبعین مرة بعد صلاة الفجر؛ خصال، شیخ صدوق، جلد 2، صفحه‌ی 581، ثواب من استغفر الله عز و جل بعد صلاة الفجر سبعین مرة؛ جامع الأخبار، شعیری، صفحه‌ی 57، الفصل السادس و العشرون فی الاستغفار؛ وسائل الشیعة، محدث عاملی، جلد 6، صفحه‌ی 480، باب نبذة مما یستحب أن یزاد فی تعقیب الصبح؛ هدایة الأمة إلى أحکام الأئمة (علیهم‌السلام)، جلد 3، صفحه‌ی 206، الثامن: فی التعقیبات المخصوصة بالصبح؛ بحار الأنوار، علامه مجلسی، جلد 80، صفحه‌ی 111، باب 10: تحقیق منتصف اللیل و منتهاه. ترجمه: امام باقر (علیه‌السلام) فرمودند: هر کس بعد از نماز صبح، هفتاد مرتبه استغفار کند، خدای تعالی او را می‌آمرزد.
4. کافی، محدث کلینی، جلد 2، صفحه‌ی 619، باب فضل القرآن؛ مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول، علامه مجلسی، جلد 12، صفحه‌ی 507، حدیث 1. ترجمه: امام باقر (علیه‌السلام) فرمودند: هر کس سوره‌ی توحید را یک مرتبه بخواند، برکت می‌یابد… و هر کس آن را صد مرتبه بخواند، گناهان بیست و پنج ساله‌اش آمرزیده می‌شود، جز خون [بناحقی که ریخته باشد] و مال‌ها[یی که غصب کرده باشد].

با توجه به آموزه‌های اسلام در مطلوبیت ثروت و مذموم بودن فقر1، یکی دیگر از ملاک‌های استجماع قانون، آیات و روایات معتبری است که عملی را موجب جلب ثروت، دفع فقر و زیاد شدن روزی بر می‌شمارد یا عملی را مایه‌ی فقر، پریشان‌حالی، بدهکاری و کم‌شدن روزی معرفی می‌فرماید.
 نمونه‌ی 1 (حدیث ـ زیاد شدن روزی‌): عَنْ أَبِی عَبْدِ اللهِ (علیه‌السلام) قَالَ: «التَّعْقِیبُ أَبْلَغُ فِی طَلَبِ الرِّزْقِ مِنَ الضَّرْبِ فِی البِلَادِ»2
 نمونه‌ی 2 (حدیث ـ دفع فقر): عَنِ الرِّضَا (علیه‌السلام) قَالَ: «الْعَقِیقُ یُنْفِی الْفَقْرَ»3
 نمونه‌ی 3 (حدیث ـ فقرآور): عَنْ أَبِی عَبْدِ اللهِ (علیه‌السلام) قَالَ: «أَیُمَا رَجُلٍ‏ دَعَا عَلَى‏ وُلْدِهِ‏ أَوْرَثَهُ‏ اللهُ الْفَقْرَ»4

……………………………………

1. به عنوان نمونه، به روایات زیر توجه کنید:
اول: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللهِ (علیه‌السلام):‏ «غِنًى‏ یحْجُزُک‏ عَنِ الظُّلْمِ خَیرٌ مِنْ فَقْرٍ یحْمِلُک عَلَى الْإِثْمِ؛ بی‌نیازی‌ای که تو را از ستمکاری نگه‌دارد، بهتر است از ناداری‌ای که تو را مجبور به گناه کند» (کافی، محدث کلینی، جلد 9، صفحه‌ی 527، باب الاستعانة بالدنیا على الآخرة؛ من لا یحضره الفقیه، شیخ صدوق، جلد 3، صفحه‌ی 166، باب المعایش و المکاسب؛ تهذیب الأحکام، شیخ طوسی، جلد 6، صفحه‌ی 328، باب المکاسب؛ روضة المتقین فی شرح من لا یحضره الفقیه، مجلسی اول، جلد ‏6، صفحه‌ی 448، باب المعایش و المکاسب؛ وافی، فیض کاشانی، جلد 17، صفحه‌ی 41؛ وسائل الشیعة، محدث عاملی، جلد 17، صفحه‌ی 31، باب استحباب الاستعانة بالدنیا على الآخرة؛ مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول، علامه مجلسی، جلد 19، صفحه‌ی 15، حدیث 11)
دوم: قَالَ رَسُولُ اللهِ (صلّی ‌الله‌ علیه ‌و آله ‌و سلّم):‏ «کادَ الْفَقْرُ أَنْ یَکُونَ کُفْراً وَ کادَ الْحَسَدُ أَنْ یغْلِبَ الْقَدَرَ؛ نزدیک است که فقر، به ناسپاسی تبدیل شود و حسادت، بر قدر، غالب آید» (کافی، محدث کلینی، جلد 2، صفحه‌ی 307، باب الحسد؛ امالی، شیخ صدوق، صفحه‌ی 295، المجلس التاسع و الأربعون)
سوم: قال امیر المؤمنین (علیه‏السلام): «الفَقرُ المَوتُ الأکبَرُ؛ فقر، مرگ بزرگ است» (نهج البلاغة، حکمت 163)
چهارم: قَالَ رَسُولُ اللهِ (صلّی ‌الله‌ علیه ‌و آله ‌و سلّم):‏ «اللّهُمّ إنّی أعوذُ بکَ مِن الکُفرِ و الفَقرِ» فقالَ رجُلٌ: أ یعدِلانِ؟ قالَ: «نَعَم». ترجمه: بار خدایا! من از کفر و فقر به تو پناه مى‏برم. مردى عرض کرد: آیا این دو با هم برابرند؟ فرمودند: آرى. (کنز العمّال، متقی هندی، رقم 16687)
پنجم: قَالَ رَسُولُ اللهِ (صلّی ‌الله‌ علیه ‌و آله ‌و سلّم): «نِعْمَ‏ الْعَوْنُ‏ عَلَى تَقْوَى اللهِ الْغِنَى؛ خوب یاری‌گری است بر پرهیزکاری، بی‌نیازی» (الجعفریات/الأشعثیات، محمد بن اشعث، صفحه‌ی 155، باب فضل الغنى؛ تحف العقول، ابن شعبه حرانی، صفحه‌ی 49؛ من لا یحضره الفقیه، شیخ صدوق، جلد 3، صفحه‌ی 156، باب المعایش و المکاسب؛ عوالی اللئالی العزیزیة فی الأحادیث الدینیة، احسایی، جلد 1، صفحه‌ی 267، الفصل العاشر فی أحادیث تتضمن شیئاً من الآداب الدینیة)
ششم: قال امیر المؤمنین (علیه‌السلام):‏ «نعم‏ العون‏ على تقوى الله المال؛ خوب یاوری است بر پرهیزکاری، مال» (شرح نهج البلاغة، ابن أبی الحدید، جلد ‏19، صفحه‌ی 227)
2. تهذیب الاحکام، شیخ طوسی، جلد 2، صفحه‌ی 65. ترجمه: امام صادق (علیه‌السلام) فرمودند: خواندن تعقیبات در طلب روزی، رساننده‌تر از تجارت یا جستجوی شهرهاست.
3. کافی، محدث کلینی، جلد 6، صفحه‌ی 470، باب العقیق؛ وافی، فیض کاشانی، جلد 20، صفحه‌ی 767؛ وسائل الشیعة، محدث عاملی، جلد 5، صفحه‌ی 85، باب استحباب التختم بالعقیق؛ هدایة الأمة إلى أحکام الأئمة (علیهم‌السلام)، جلد 2، صفحه‌ی 138، یستحب التختم بالعقیق؛ مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول، علامه مجلسی، جلد 22، صفحه‌ی 357، حدیث 1. ترجمه: امام رضا (علیه‌السلام) فرمودند: [همراه داشتن یا به دست کردن انگشتر] عقیق، فقر را دور می‌کند.
4. عدة الداعی و نجاح الساعی، ابن فهد حلی، صفحه‌ی 89؛ بحار الأنوار، علامه مجلسی، جلد 101، صفحه‌ی 99، باب 2: فضل الأولاد و ثواب تربیتهم و کیفیتها. ترجمه: امام صادق (علیه‌السلام) فرمودند: هر مردی که فرزندانش را نفرین کند، خدای تعالی فقیرش می‌سازد.

از موارد دیگری که می‌توان از آن قانون استجماع کرد، آیات و روایات معتبری است که کاری را موجب ورود به جهنم یا مانع از ورود به جهنم بر می‌شمارد.
 نمونه‌ی 1 (حدیث): عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ (علیه‌السلام) قَالَ: «الکِبْرُ مَطَایا النَّارِ»1
 نمونه‌ی 1 (حدیث): قَالَ رَسُولُ اللهِ (صلّی ‌الله‌ علیه ‌و آله ‌و سلّم): «مَنْ جَلَسَ فِی مُصَلاهُ مِنْ صَلاةِ الفَجْرِ إِلَى طُلُوعِ الشَّمْسِ سَتَرَهُ اللهُ مِنَ النَّارِ»2

……………………………………..

1. ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، شیخ صدوق، صفحه‌ی 222. ترجمه: امام باقر (علیه‌السلام) فرمودند: تکبر، مرکب [رساندن صاحبش به] آتش است.
2. تهذیب الاحکام، شیخ طوسی، جلد 2، صفحه‌ی 139؛ من‏ لایحضره ‏الفقیه، شیخ صدوق، جلد 1، صفحه‌ی 504. ترجمه: استاد اعظم (صلّی ‌الله‌ علیه ‌و آله ‌و سلّم) فرمودند: هر کس در مصلایش از نماز صبح تا طلوع آفتاب بنشیند، خدای تعالی او را از آتش [جهنم] بپوشاند.

از موارد دیگری که می‌توان از آن قانون استجماع کرد، آیات و روایات معتبری است که کاری را موجب ورود به بهشت یا مانع از ورود به بهشت بر می‌شمارد.
 نمونه‌ی 1 (حدیث): عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ (علیه‌السلام) قَالَ: «لَا یَدْخُلُ الجَنَّةَ مَنْ فِی قَلْبِهِ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ مِنْ کِبْرٍ»1

…………………………………..

1. کافی، محدث کلینی، جلد 2، صفحه‌ی 310. ترجمه: امام باقر (علیه‌السلام) فرمودند: کسی که ذره‌ای تکبر در قلبش باشد، داخل بهشت نخواهد شد.

از موارد دیگری که می‌توان از آن قانون استجماع کرد، آیات و روایات معتبری است که بتوان به روشنی، کلماتی مانند «لایجوز» یا «لاینبغی» را برایش در تقدیر گرفت.
 نمونه‌ی 1 (حدیث): قَالَ رَسُولُ اللهِ (صلّی ‌الله‌ علیه ‌و آله ‌و سلّم): «لَا هِجْرَةَ فَوْقَ ثَلَاثٍ»1. که می‌توان آن را در اصل، «لا یجوز الهجرة» یا «لا ینبغی الهجرة» دانست و استجماع قانون نمود.

…………………………………….

1. کافی، محدث کلینی، جلد 2، صفحه‌ی 344. ترجمه: استاد اعظم (صلّی ‌الله‌ علیه ‌و آله ‌و سلّم) فرمودند: قهر بیشتر از سه روز نیست.

از آنجا که ابلیس لعین (شیطان) به تصریح قرآن کریم، دشمن قسم‌خورده‌ی بنی‌آدم است، به حکم عقل، هر کاری که بر او دشوار بیاید و او را به غضب بیاورد، مطلوب است و هر کاری که او را شادان کند، به نحوی مضر به کمال و سعادت انسان است. با این مقدمه، یکی از مواردی که می‌توان از آن قانون استجماع کرد، آیات و روایات معتبری است که دلالت بر «شادی یا غم شیطان» از انجام عملی خاص توسط انسان دارد.
 نمونه‌ی 1 (حدیث): قَالَ رَسُولُ اللهِ (صلّی ‌الله‌ علیه ‌و آله ‌و سلّم): «مَا مِنْ عَمَلٍ أَشَدُّ عَلَى إِبْلِیسَ مِنْ أَنْ یَرَى ابْنَ آدَمَ سَاجِداً لِأَنَّهُ أُمِرَ بِالسُّجُودِ فَعَصَى وَ هَذَا أُمِرَ بِالسُّجُودِ فَأَطَاعَ فِیمَا أُمِرَ»1
 نمونه‌ی 2 (حدیث): قَالَ أَبُو عَبْدِ اللهِ (علیه‌السلام): «مَا أَحْسَنَ مُؤْمِنٌ إِلَى مُؤْمِنٍ وَ لَا أَعَانَهُ إِلَّا خَمَشَ وَجْهَ إِبْلِیسَ وَ قَرَّحَ قَلْبَهُ»2
 نمونه‌ی 3 (حدیث): قَالَ أَبُو عَبْدِ اللهِ (علیه‌السلام): «لَا یَزَالُ إِبْلِیسُ فَرِحاً مَا اهْتَجَرَ المُسْلِمَانِ فَإِذَا التَقَیا اصْطَکَتْ رُکبَتَاهُ وَ تَخَلَّعَتْ أَوْصَالُهُ وَ نَادَى یا وَیلَهُ مَا لَقِیَ مِنَ الثُّبُورُ»3

………………………………………….

1. خصال، جلد ‏2، صفحه‌ی 616. ترجمه: استاد اعظم (صلّی ‌الله‌ علیه ‌و آله ‌و سلّم) فرمودند: هیچ عملی بر شیطان، سخت‌تر از این نیست که فرزند آدم را سجده‌کننده ببیند؛ زیرا او امر به سجده شد ولی نافرمانی کرد و این [انسان ساجد]، امر به سجده شد و اطاعت کرد آنچه بدان امر شده بود.
2. کافی، محدث کلینی، جلد 2، صفحه‌ی 207. ترجمه: امام صادق (علیه‌السلام) فرمودند: هیچ مؤمنی به مؤمن دیگری نیکی نمی‌کند مگر این که [با این نیکی کردن،] صورت ابلیس را می‌خراشد و قلبش را جریحه‌دار می‌سازد.
3. کافی، محدث کلینی، جلد 2، صفحه‌ی 346. ترجمه: امام صادق (علیه‌السلام) فرمودند: همواره شیطان از این که دو مسلمان با یکدیگر قهر باشند، شادمان است، پس چون با یکدیگر ملاقات [و آشتی] کنند، زانوهایش بلرزد و بهم بخورد و بندهایش از هم بگسلد و از هلاکتی که به او می‌رسد، فریاد می‌کشد: اى واى بر من.

از دیگر مواردی که می‌توان از آن قانون استجماع کرد، آیات و روایات معتبری است که «شایستگی» کاری را بیان می‌نماید.
 نمونه‌ی 1 (حدیث): قَالَ أَمِیرُ المُؤْمِنِینَ (علیه‌السلام): «یَنْبَغِی لِلرَّجُلِ المُسْلِمِ أَنْ یَجْتَنِبَ مُوَاخَاةَ الکَذَّابِ»1

……………………………………..

1. کافی، محدث کلینی، جلد 2، صفحه‌ی 341. ترجمه: امیر المؤمنین (علیه‌السلام) فرمودند: شایسته است که مرد مسلمان از برادری با دروغگو بپرهیزد.

یکی دیگر از ارکان استجماع، «حق»‌ است؛ به این معنی که از روایات معتبری که حقی برای کسی یا چیزی ثابت می‌نماید، می‌توان استجماع قانون نمود.
 نمونه‌ی 1 (حدیث): عَنْ أَبِی عَبْدِ اللهِ (علیه‌السلام) قَالَ: «لِلْمُسْلِمِ عَلَى أَخِیهِ المُسْلِمِ مِنَ الحَقِّ أَنْ یُسَلِّمَ عَلَیهِ إِذَا لَقِیهُ وَ یَعُودَهُ إِذَا مَرِضَ وَ یَنْصَحَ لَهُ إِذَا غَابَ وَ یُسَمِّتَهُ إِذَا عَطَسَ وَ یجِیبَهُ إِذَا دَعَاهُ وَ یَتْبَعَهُ إِذَا مَاتَ»1
 نمونه‌ی 2 (حدیث): قَالَ رَسُولُ اللهِ (صلّی ‌الله‌ علیه ‌و آله ‌و سلّم): «حَقٌّ عَلَى المُسْلِمِ إِذَا أَرَادَ سَفَراً أَنْ یُعْلِمَ إِخْوَانَهُ وَ حَقٌّ عَلَى إِخْوَانِهِ إِذَا قَدِمَ أَنْ یَأْتُوهُ»2

……………………………………………..

1. کافی، محدث کلینی، جلد 2، صفحه‌ی 171. ترجمه: امام صادق (علیه‌السلام) فرمودند: از حقوق مسلمان بر برادر مسلمانش این است که هر گاه او را دید، بر او سلام کند و چون مریض شد، عیادتش کند و در نبود او خیرخواهش باشد و چون عطسه کرد، سرسلامتی‌اش دهد و چون او را دعوت کرد، قبول کند و چون مُرد، تشییع جنازه‌اش نماید.
2. کافی، محدث کلینی، جلد 2، صفحه‌ی 174. ترجمه: استاد اعظم (صلّی ‌الله‌ علیه ‌و آله ‌و سلّم) فرمودند: حق است بر مسلمان که چون اراده‌ی سفر داشته باشد، برادران را آگاه سازد و حق است بر برادرانش که چون از سفر آمد، به استقبال او بروند.

یکی دیگر از ارکان استجماع، «شمرده شدن از سنت»‌ است. یعنی از هر روایت معتبری که امری را از سنت، که «سنت نبوی» منظور است، برشمارد، می‌توان استجماع قانون نمود.
 نمونه‌ی 1 (حدیث): عَنْ أَبِی عَبْدِ اللهِ (علیه‌السلام) قَالَ: «مِنَ السُّنَّةِ وَ البِرِّ أَنْ یُکنَّى الرَّجُلُ بِاسْمِ أَبِیهِ»1

……………………………………..

1. کافی، محدث کلینی، جلد 2، صفحه‌ی 162. ترجمه: امام صادق (علیه‌السلام) فرمودند: از سنت [استاد اعظم (صلّی ‌الله‌ علیه ‌و آله ‌و سلّم) ] و از نیکی، این است که مرد، کنیه‌ای انتخاب کند که نام پدرش در آن باشد.

از آیات و روایاتی که مشتمل بر بیان کفاره‌ای برای انجام عملی است، می‌توان قانون استجماع کرد.
 نمونه‌ی 1 (آیه): «لا یُؤاخِذُکمُ اللهُ بِاللَّغْوِ فی‏ أَیمانِکُمْ وَ لَکِنْ یُؤاخِذُکُمْ بِما عَقَّدْتُمُ الأَیمانَ فَکَفَّارَتُهُ إِطْعامُ عَشَرَةِ مَساکینَ مِنْ أَوْسَطِ ما تُطْعِمُونَ أَهْلیکُمْ أَوْ کِسْوَتُهُمْ أَوْ تَحْریرُ رَقَبَةٍ فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیامُ ثَلاثَةِ أَیامٍ ذلِکَ کَفَّارَةُ أَیمانِکُمْ إِذا حَلَفْتُمْ وَ احْفَظُوا أَیمانَکم»1
 نمونه‌ی 2 (حدیث): «رُوِی أَنَّ مَنْ قَصَدَ إِلَى مَصْلُوبٍ فَنَظَرَ إِلَیهِ وَجَبَ عَلَیهِ الغُسْلُ عُقُوبَةً»2

…………………………………….

1. سوره‌ی مائده، آیه‌ی 89. ترجمه: خدا شما را به سوگندهاى بیهوده‏تان مؤاخذه نمى‏کند ولى به سوگندهایى که [از روى اراده] مى‏خورید [و مى‏شکنید] شما را مؤاخذه مى‏کند و کفاره‏اش خوراک دادن به ده بینواست از غذاهاى متوسطى که به کسان خود مى‏خورانید یا پوشانیدن آنان یا آزاد کردن بنده‏اى و کسى که [هیچ یک از اینها را] نیابد [باید] سه روز روزه بدارد این است کفاره سوگندهاى شما وقتى که سوگند خوردید و سوگندهاى خود را پاس دارید.
2. من‏ لایحضره ‏الفقیه، شیخ صدوق، جلد 1، صفحه‌ی 78. ترجمه: روایت شده است هر کس با قصد، به دیدن بردارکشیده‌ای برود، غسلی بر او واجب می‌شود به کفاره‌ی این کارش.

هر آیه یا روایتی که مشتمل بر بیان حال پیامبر یا امتی از امم سالفه باشد، مشروط به این که بعد از بیان، رد نشده باشد، می‌تواند راهنمای ما در استجماع قانون قرار گیرد.
 نمونه‌ی 1 (حدیث): عَنْ أَبِی عَبْدِ اللهِ (علیه‌السلام) قَالَ: «شَکا نَبِیٌ مِنَ الأَنْبِیاءِ إِلَى اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ الغَمَّ؛ فَأَمَرَهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِأَکلِ العِنَبِ»1
 نمونه‌ی 2 (حدیث): عَنْ أَبِی عَبْدِ اللهِ (علیه‌السلام) قَالَ: «لَمَّا حَسَرَ المَاءُ عَنْ عِظَامِ المَوْتَى فَرَأَى ذَلِک نُوحٌ (علیه‌السلام) جَزِعَ جَزَعاً شَدِیداً وَ اغْتَمَّ لِذَلِک ـ إِلَى أَنْ قَالَ ـ فَأَوْحَى اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَیهِ أَنْ کُلِ العِنَبَ الأَسْوَدَ لِیَذْهَبَ بِغَمِّکَ»2
 نمونه‌ی 3: عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام: «حَلُّ الأَزْرَارِ فِی الصَّلَاةِ وَ الخَذْفُ بِالحَصَى وَ مَضْغُ الکنْدُرِ فِی المَجَالِسِ وَ عَلَى ظَهْرِ الطَّرِیقِ مِنْ عَمَلِ قَوْمِ لُوطٍ»3
 نمونه‌ی 4: عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ (علیه‌السلام): «أَنَّ بَنِی إِسْرَائِیلَ شَکوْا إِلَى مُوسَى (علیه‌السلام) مَا یَلْقَوْنَ مِنَ الْبَیاضِ فَشَکا ذَلِک إِلَى اللهِ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى فَأَوْحَى اللهُ إِلَیهِ أَنْ مُرْهُمْ بِأَکلِ لَحْمِ الْبَقَرِ بِالسِّلْقِ»4

………………………………….

1. کافی، محدث کلینی، جلد 6، صفحه‌ی 351. ترجمه: امام صادق (علیه‌السلام) فرمودند: پیامبری از پیامبران خدای عز و جل به خدا از غم شکایت کرد، پس او را امر نمود تا انگور بخورد.
2. محاسن، محدث برقی، جلد 2، صفحه‌ی 548. ترجمه: امام صادق (علیه‌السلام) فرمودند: چون آب [در طوفان] فرونشست، استخوان مردگان پدیدار شد، پس نوح (علیه‌السلام) آن را دید و به شدت ناله کرد و غمگین شد ـ تا این که می‌فرمایند ـ پس خدای عز و جل به او وحی کرد که انگور سیاه بخورد تا غمش برطرف گردد.
3. من‏ لایحضره ‏الفقیه، شیخ صدوق، جلد 1، صفحه‌ی، 260. ترجمه: امام باقر (علیه‌السلام) فرمودند: با لباس گشوده نماز خواندن، سنگریزه پرتاب کردن، جویدن کندر [آدامس] در مجالس و سرِ گذر، از کارهای قوم لوط است.
4. کافی، محدث کلینی، جلد 6، صفحه‌ی 369. ترجمه: امام باقر (علیه‌السلام) فرمودند: بنی اسرائیل به حضرت موسی (علیه‌السلام) از سفیدی پوست [پیسی] شکایت کردند، پس آن حضرت شکایت به خدای سبحانه و تعالی برد، پس خدای تعالی به او وحی نمود که آنان را امر به خوردن گوشت گاو با چغندر کند.

از هر آیه یا روایتی که مشتمل بر دعایی برای انجام دهنده‌ی کاری باشد، و همچنین هر آیه و روایتی که مشتمل بر لعن و نفرینی برای انجام یا ترک کاری باشد، می‌توان به روشنی، قانون متناسب، استجماع نمود.
 نمونه‌ی 1 (حدیث ـ دعا): عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ (علیه‌السلام) قَالَ: «إِنَّ الشَّیطَانَ یُغْرِی بَینَ المُؤْمِنِینَ مَا لَمْ یَرْجِعْ أَحَدُهُمْ عَنْ دِینِهِ فَإِذَا فَعَلُوا ذَلِک اسْتَلْقَى عَلَى قَفَاهُ وَ تَمَدَّدَ، ثُمَّ قَالَ فُزْتُ. فَرَحِمَ اللهُ امْرَأً أَلَّفَ بَینَ وَلِیّینِ لَنَا»1
 نمونه‌ی 2 (آیه ـ لعن): «إِنَّ اللهَ لَعَنَ الکافِرِینَ وَ أَعَدَّ لَهُمْ سَعِیراً»2 یا «إِنَّ الَّذِینَ یَرْمُونَ المُحْصَنَاتِ الغَافِلَاتِ المُؤْمِنَاتِ لُعِنُوا فِی الدُّنْیا وَالآخِرَةِ»3
 نمونه‌ی 3 (حدیث ـ لعن): قَالَ رَسُولُ اللهِ (صلّی ‌الله‌ علیه ‌و آله ‌و سلّم): «لَعَنَ اللهُ مَنْ قَتَلَ غَیرَ قَاتِلِهِ أَوْ ضَرَبَ غَیرَ ضَارِبِهِ»4
استثناء: هر جا دعا یا ترحم،‌ برای اثر باشد نه برای مؤثر و برای فعل باشد نه برای فاعل؛ از این قاعده،‌ استثناست. به عبارت ساده،‌ هر گاه بفرمایند: «خدا رحمت کند کسی که فلان کار را انجام دهد» معلوم می‌شود انجام دادنِ آن کار، مستحب است. اما اگر بفرمایند: «خدا رحمت کند، فلان اثر را» معلوم می‌شود آن اثر، قهری است و نمی‌توان عامدانه انجامش داد؛ و الا باید مؤثر و فاعل، مدح و ترحم می‌شد نه اثر و فعل.
 نمونه‌ی 1 (حدیث ـ دعا): «فَارْحَمْ تِلْکَ الْوُجُوهَ الَّتِی غَیَّرَتْهَا الشَّمْسُ»5 به این معنی نیست که مستحب است صورت را در مقابل نور خورشید نگه داریم تا تغییر رنگ پیدا کند! بلکه در اثر حرکت در طول روز و در آفتاب، رنگ صورت، تغییر می‌کند.
 نمونه‌ی 2 (حدیث ـ دعا): «وَ ارْحَمْ تِلْکَ الْعُیُونَ الَّتِی جَرَتْ دُمُوعُهَا رَحْمَةً لَنَا»6 به این معنی نیست که مستحب است اشک بریزیم بلکه اشک، خودش می‌ریزد و نمی‌توان با فشار و اختیار،‌ کاری کرد که اشک، جاری شود.
 نمونه‌ی 3 (حدیث ـ دعا): «وَ ارْحَمْ تِلْکَ الْقُلُوبَ الَّتِی جَزِعَتْ وَ احْتَرَقَتْ لَنَا»7 به این معنی نیست که مستحب است قلب را به جزع واداشت و آن را سوزانید؛ زیرا امکان ندارد که کسی با اختیار خودش، جگرش را بسوزاند. بلکه سوختن جگر و غمگین شدن قلب، در اثر توجه به مصیبت‌های وارده بر اولیای الهی است. یعنی کاری که از دست ما بر می‌آید، توجه به مصائب آن بزرگواران است که بر اثر آن، قلبمان می‌سوزد و غمگین می‌شود.

…………………………………..

1. کافی، محدث کلینی، جلد 2، صفحه‌ی 345. ترجمه: امام باقر (علیه‌السلام) فرمودند: به راستی که شیطان دشمنى می‌افکند میان مؤمنان تا بر نگردد یکیشان از دینش، و چون چنان کنند، به پشت بخوابد و خود را واکشد و سپس گوید: پیروز شدم. پس خدا رحمت کند کسی را که الفت دهد دو تا دوست ما را.
2. سوره‌ی احزاب، آیه‌ی 64. ترجمه: خدا کافران را لعنت کرده و براى آنها آتش فروزانى آماده کرده است.
3. سوره‌ی نور، آیه‌ی 23. ترجمه: بى‏گمان کسانى که به زنان پاکدامن بى‏خبر [از همه جا] و با ایمان نسبت زنا مى‏دهند در دنیا و آخرت لعنت‏شده‏اند.
4. کافی، محدث کلینی، جلد 7، صفحه‌ی 274. ترجمه: استاد اعظم (صلّی ‌الله‌ علیه ‌و آله ‌و سلّم) فرمودند: هر کس غیر از کسی که قصد جانش را کرده باشد، بکشد یا غیر از زننده‌ی خود را بزند، از رحمت خداوند دور باد.
5. ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، شیخ صدوق، صفحه‌ی 95، باب: ثواب من زار قبر الحسین (علیه السلام). ترجمه: رحم کن بر صورت‌هایی که خورشید آنها را تغییر داده است.
6. ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، شیخ صدوق، صفحه‌ی 95، باب: ثواب من زار قبر الحسین (علیه السلام). ترجمه: رحم کن بر چشم‌هایی که اشکش از روی ترحّم بر ما، جاری شده است.
7. ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، شیخ صدوق، صفحه‌ی 95، باب: ثواب من زار قبر الحسین (علیه السلام). ترجمه: رحم کن بر دل‌هایی که برای ما آتش گرفتند و جزع کردند.

تمام اموری که مشتمل بر طرد شدن از سوی استادان منهاج فردوسیان (علیهم‌السلام)، و شامل دستوری عملی باشد، ما را به استجماع قانون، رهنمون می‌گردد.
اساس هر اجتماع بر جذب است، خواه آن اجتماع، اجتماع بدن‌ها باشد و خواه اجتماع دیدگاه‌ها و نسل‌ها. از سوی دیگر، انجام هر کاری که خلاف مرام اساسی یک اجتماع باشد، موجب طرد شدن از آن اجتماع می‌گردد.
اسلام عزیز که برنامه‌ای برای رساندن مشتاقان به کمال و سعادت است، نیز یک اجتماع محسوب ‌می‌شود؛ پس اگر انجام دادن کاری مایه‌ی طرد شدن از اجتماع بزرگ اسلام معرفی شود، معلوم ‌می‌شود نقش منفی‌ای در رسیدن به کمال و سعادت دارد. با این مقدمات اینگونه استدلال می‌کنیم:
مقدمه‌ی اول: انجام دادن این کار، مایه‌ی طرد از اجتماع اسلام است.
مقدمه‌ی دوم: هر کاری که موجب طرد از اجتماع اسلام شود، کار بدی است و نقش منفی‌ای در رسیدن به کمال و سعادت دارد.
نتیجه: انجام دادن این کار، بد است و نقش منفی‌ای در رسیدن به کمال و سعادت دارد.
 نمونه‌ی 1 (آیه): «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذینَ تَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللهُ عَلَیهِمْ ما هُمْ مِنْکمْ وَ لا مِنْهُمْ‏»1
 نمونه‌ی 2: (حدیث): قَالَ رَسُولُ اللهِ (صلّی ‌الله‌ علیه ‌و آله ‌و سلّم): «لَیسَ مِنِّی مَنِ اسْتَخَفَّ بِصَلَاتِهِ لَا یَرِدُ عَلَیَّ الحَوْضَ لَا وَ اللهِ لَیسَ مِنِّی مَنْ یَشْرَبُ مُسْکِراً لَا یَرِدُ عَلَیَّ الحَوْضَ لَا وَ اللهِ»2
 نمونه‌ی 3 (حدیث): قَالَ الصَّادِقُ (علیه‌السلام): «إِنَّ شَفَاعَتَنَا لَا تَنَالُ مُسْتَخِفّاً بِالصَّلَاةِ»3
 نمونه‌ی 4 (حدیث): قَالَ رَسُولُ اللهِ (صلّی ‌الله‌ علیه ‌و آله ‌و سلّم): «لَیسَ مِنَّا مَنْ مَاکرَ مُسْلِماً»4

………………………………………..

1. سوره‌ی مجادله، آیه‌ی 14. ترجمه: آیا ندیده‏اى کسانى را که قومى را که مورد خشم خدایند به دوستى گرفته‏اند آنها نه از شمایند و نه از ایشان و به دروغ سوگند یاد مى‏کنند و خودشان [هم] مى‏دانند.
2. وسائل الشیعه، شیخ حر عاملی، جلد ‏4، صفحه‌ی 25. ترجمه: استاد اعظم (صلّی ‌الله‌ علیه ‌و آله ‌و سلّم) فرمودند: از من نیست کسی که نمازش را سبک بشمارد. به خدا قسم در نزد حوض بر من وارد نخواهد شد. از من نیست کسی که مست‌کننده بنوشد. به خدا قسم در نزد حوض بر من وارد نخواهد شد.
3. محاسن، محدث برقی، جلد 1، صفحه‌ی 80. ترجمه: امام صادق (علیه‌السلام) فرمودند: شفاعت ما به سبک‌شمارنده‌ی نماز نمی‌رسد.
4. کافی، محدث کلینی، جلد 2، صفحه‌ی 337. ترجمه: استاد اعظم (صلّی ‌الله‌ علیه ‌و آله ‌و سلّم) فرمودند: از ما نیست کسی که با مسلمانی حیله کند.

رکن پنجم در تنظیم قوانین، آیات و روایاتی است که مشتمل بر مثال زدن یک موضوع به یک امر مورد پسند و مطبوع یا یک امر ناپسند و غیر مطبوع باشد. از بیان این مثال، پی می‌بریم که موضوعی که مورد سخن است، پسندیده یا ناپسند است.
بنای عقلا بر این است که بین مثال و مُمَثَّل، رابطه‌ای وجود دارد یعنی اگر چیزی به چیز پسندیده‌ای مثال زده شود، نشان از وجود پسندیدگی و مطلوبیت در آن چیز است و در مقابل، اگر به چیز ناپسند و مکروهی مثال زده شود، نشان از وجود نوعی ناپسندی و کراهت در آن چیز خواهد داشت.
با این مقدمه، برای مثال به خوبی‌ها استدلال می‌کنیم:
مقدمه‌ی اول: این کار به کار خوبی مثال زده شده است.
مقدمه‌ی دوم: هر مثال، نشان از وجود رابطه‌ای بین مثال و ممثل است.
نتیجه: این کار، ربطی به خوبی دارد.
همچنین برای مثال به بدی‌ها استدلال می‌کنیم:
مقدمه‌ی اول: این کار به کار بدی مثال زده شده است.
مقدمه‌ی دوم: هر مثال، نشان از وجود رابطه‌ای بین مثال و ممثل است.
نتیجه: این کار، ربطی به بدی دارد.
 نمونه‌ی 1 (حدیث): قَالَ رَسُولُ اللهِ (صلّی ‌الله‌ علیه ‌و آله ‌و سلّم): «لَوْ کانَ عَلَى بَابِ دَارِ أَحَدِکُمْ نَهَرٌ فَاغْتَسَلَ فِی کُلِّ یوْمٍ مِنْهُ خَمْسَ مَرَّاتٍ أَ کانَ یَبْقَى فِی جَسَدِهِ مِنَ الدَّرَنِ شَی‏ءٌ؟» قُلْنَا: لَا. قَالَ: «فَإِنَّ مَثَلَ الصَّلَاةِ کمَثَلِ نَهَرِ الجَارِی کُلَّمَا صَلَّى صَلَاةً کَفَّرَتْ مَا بَینَهُمَا مِنَ الذُّنُوبِ»1

………………………………………

1. تهذیب الاحکام، شیخ طوسی، جلد 2، صفحه‌ی 237. ترجمه: استاد اعظم (صلّی ‌الله‌ علیه ‌و آله ‌و سلّم) فرمودند: اگر بر درِ خانه‌ی یکی از شما، جویباری باشد که هر روز، پنج بار در آن شستشو کند، آیا بر بدنش چرکی باقی می‌ماند؟ گفتیم: نه. فرمودند: مثال نماز، مثال جویبار است. هر بار نماز بخواند، گناهان بین دو نماز، پوشیده می‌شود.

رکن چهارم در تنظیم قوانین، آیات و روایاتی است که مشتمل بر بیان اوصاف مؤمنین و صالحین و همچنین، اوصاف کفّار و منافقین باشند.
آنچه خوبان را خوب کرده، داشتن اعتقادات خوب و انجام کارهای خوب و آنچه بدان را بد کرده، داشتن اعتقادات بد و انجام کارهای بد است؛ پس هر گاه کاری منسوب به خوبان باشد، اشاره به این دارد که خوب است و اگر منسوب به بدان شمرده شود، اشاره به این دارد که بد است. با این مقدمه، چنین استدلال می‌کنیم:
مقدمه‌ی اول: این کار، از اوصاف خوبان شمرده شده است.
مقدمه‌ی دوم: کارهای خوبان، خوب و مفید به کمال و سعادت است.
نتیجه: انجام دادن این کار، مفید است و نقش مثبتی در رسیدن به کمال و سعادت دارد.
همچنین است:
مقدمه‌ی اول: این کار از اوصاف و اعمال بدان شمرده شده است.
مقدمه‌ی دوم: کارهای بدان، بد و ضرر زننده به کمال و سعادت است.
نتیجه: انجام این کار، بد است و نقش منفی‌ای در رسیدن به کمال و سعادت دارد.
 نمونه‌ی 1 (وصف خوبان ـ آیه): «وَعِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِینَ یمْشُونَ عَلَى الأَرْضِ هَوْنًا وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا»1
 نمونه‌ی 2 (وصف خوبان ـ آیه): «مُحَمَّدٌ رَّسُولُ اللهِ وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الکفَّارِ رُحَمَاءُ بَینَهُمْ»2
 نمونه‌ی 3 (وصف خوبان ـ آیه): «إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّیلِ وَالنَّهَارِ لآیاتٍ لِّأُوْلِی الالبَابِ الَّذِینَ یَذْکرُونَ اللهَ قِیامًا وَقُعُودًا وَ عَلَىَ جُنُوبِهِمْ وَ یتَفَکرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ»3
 نمونه‌ی 4 (وصف خوبان ـ حدیث): قَالَ أَمِیرُ المُؤْمِنِینَ (علیه‌السلام): «إِنَّ لِأَهْلِ الدِّینِ عَلَامَاتٍ یُعْرَفُونَ بِهَا صِدْقَ الحَدِیثِ وَ أَدَاءَ الأَمَانَةِ وَ وَفَاءً بِالعَهْدِ وَ صِلَةَ الأَرْحَامِ وَ رَحْمَةَ الضُّعَفَاءِ وَ قِلَّةَ المُرَاقَبَةِ لِلنِّسَاءِ ـ أَوْ قَالَ: قِلَّةَ المُوَاتَاةِ لِلنِّسَاءِ ـ وَ بَذْلَ المَعْرُوفِ وَ حُسْنَ الخُلُقِ وَ سَعَةَ الخُلُقِ وَ اتِّبَاعَ العِلْمِ وَ مَا یُقَرِّبُ إِلَى اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ زُلْفَى. طُوبَى لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ»4
 نمونه‌ی 5 (وصف خوبان ـ حدیث): عَنْ أَبِی عَبْدِ اللهِ (علیه‌السلام) قَالَ: «ثَلَاثٌ مِنْ عَلَامَاتِ المُؤْمِنِ عِلْمُهُ بِاللهِ وَ مَنْ یُحِبُّ وَ مَنْ یُبْغِضُ»5
 نمونه‌ی 6 (وصف خوبان ـ حدیث): عَنْ أَبِی الحَسَنِ مُوسَى (علیه‌السلام) قَالَ: «مَا بَعَثَ اللهُ نَبِیاً وَ لَا وَصِیاً إِلَّا سَخِیاً وَ مَا کانَ أَحَدٌ مِنَ الصَّالِحِینَ إِلَّا سَخِیّاً»6
 نمونه‌ی 7 (وصف بدان ـ آیه): «وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاءَ وَالأَرْضَ وَمَا بَینَهُمَا بَاطِلًا ذَلِک ظَنُّ الَّذِینَ کفَرُوا»7

…………………………………………….

1. سوره‌ی فرقان، آیه‌ی 63. ترجمه: و بندگان خداى رحمان کسانى‏اند که روى زمین به نرمى گام برمى‏دارند و چون نادانان ایشان را طرف خطاب قرار دهند به ملایمت پاسخ مى‏دهند.
2. سوره‌ی فتح، آیه‌ی 29. ترجمه: محمد [صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم] پیامبر خداست و کسانى که با اویند بر کافران سختگیر [و] با همدیگر مهربانند.
3. سوره‌ی آل عمران، آیه‌ی 190 و 191. ترجمه: مسلماً در آفرینش آسمانها و زمین و در پى یکدیگر آمدن شب و روز براى خردمندان نشانه‏هایى [قانع کننده] است. همانان که خدا را [در همه احوال] ایستاده و نشسته و به پهلو آرمیده یاد مى‏کنند و در آفرینش آسمانها و زمین مى‏اندیشند.
4. کافی، محدث کلینی، جلد 2، صفحه‌ی 239. ترجمه: امیر المؤمنین (علیه‌السلام) فرمودند: همانا برای اهل دین، نشانه‌هایی است که بدان شناخته می‌شوند؛ راستی در گفتار، امانت‌داری، وفای به پیمان، صله‌ی رحم، ترحم بر ضعیفان، کم‌ترسیدن از زنان ـ یا فرمودند: ـ کم‌سازگاری و کم‌اطاعت‌پذیری از زنان، بذل نیکی، خوش اخلاقی، گشاده خُلقی، پیروی از دانش مفید و آنچه مایه‌ی نزدیک شدن به خدای عز و جل است. خوشی و نیکوییِ جایگاه برایشان باد.
5. کافی، محدث کلینی، جلد 2، صفحه‌ی 126. ترجمه: امام صادق (علیه‌السلام) فرمودند: سه چیز از نشانه‌های مؤمن است، دانشش به خدای تعالی و آنچه خدا دوست دارد و آنچه خدا دشمن دارد.
6. کافی، محدث کلینی، جلد 4، صفحه‌ی 39. ترجمه: امام کاظم (علیه‌السلام) فرمودند: خدای تعالی هیچ پیامبری را مبعوث نکرد و هیچ جانشینی برایش قرار نداد مگر این که سخاوتمند بود و هیچیک از نیکوکاران نیست مگر این که سخاوتمند است.
7. سوره‌ی ص، آیه‌ی 27. ترجمه: و آسمان و زمین و آنچه را که میان این دو است به باطل نیافریدیم این گمان کسانى است که کافر شده‌‏اند.

رکن دوم در تنظیم قوانین، آیات و روایاتی است که مشتمل بر بیان ثواب یا عقابی برای فعل یا ترک خاصی باشند.
تشویق و تخویف، دو بازوی تربیتی است که استاد در راستای تربیت شاگرد از آنها بهره می‌برد.
همیشه تشویق، برای انجام کارهای خوب یا ترک کارهای بد است و همیشه، تخویف (ترساندن) برای انجام کارهای بد و ترک کارهای خوب است و این، بنای عقلاست.
پس بنا بر این مبنای عقلایی و رایج در عرف انسان‌ها، هر گاه تشویقی از ناحیه‌ی استاد برای انجام کاری صادر شده باشد، به راحتی نشان‌دهنده‌ی خوب بودن آن کار و تأثیر مثبتش در کمال و سعادت شاگرد است. همچنین تشویق بر ترک کاری، نشان‌دهنده‌ی بد بودن آن کار است.
از سوی دیگر، تخویف از انجام کاری از سوی استاد، دلالت عقلی بر بد بودن و مضر بودن آن کار و نقش منفی‌اش در رسیدن به کمال و سعادت دارد.
با این مقدمه، استدلال تشویق چنین است:
مقدمه‌ی اول: انجام یا ترک این کار، مورد تشویق استاد قرار گرفته است.
مقدمه‌ی دوم: انجام دادن یا ترک کردن هر کاری که مورد تشویق استاد قرار گیرد، نقش مثبتی در رسیدن به کمال و سعادت دارد.
نتیجه: انجام دادن یا ترک کردن این کار، نقش مثبتی در رسیدن به کمال و سعادت دارد.
استدلال تخویف چنین است:
مقدمه‌ی اول: انجام یا ترک این کار، مورد تخویف استاد قرار گرفته است.
مقدمه‌ی دوم: انجام دادن یا ترک کردن هر کاری که مورد تخویف استاد قرار گرفته باشد، نقش مثبتی در رسیدن به کمال و سعادت دارد.
نتیجه: انجام دادن یا ترک کردن این کار، نقش مثبتی در رسیدن به کمال و سعادت دارد.
 نمونه‌ی 1 (تشویق ـ آیه): «تَتَجَافَى جُنُوبُهُمْ عَنِ المَضَاجِعِ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفًا وَ طَمَعًا وَ مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنفِقُونَ * فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَّا أُخْفِی لَهُم مِّن قُرَّةِ أَعْینٍ جَزَاءً بِمَا کانُوا یَعْمَلُونَ»1
 نمونه‌ی 2 (تخویف ـ آیه) «وَ مَنْ یقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ‏ خالِداً فیها وَ غَضِبَ اللهُ عَلَیهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظیماً»2
 نمونه‌ی 3 (تشویق ـ حدیث): قَالَ الصَّادِقُ (علیه‌السلام): «مَنْ نَظَرَ إِلَى امْرَأَةٍ فَرَفَعَ بَصَرَهُ إِلَى السَّمَاءِ أَوْ غَمَّضَ بَصَرَهُ لَمْ یَرْتَدَّ إِلَیهِ بَصَرُهُ حَتَّى یُزَوِّجَهُ اللهُ مِنَ الحُورِ العِینِ»3
 نمونه‌ی 4 (تخویف ـ حدیث): قَالَ أَمِیرُ المُؤْمِنِینَ (علیه‌السلام): «إِنَّ الغَدْرَ وَ الفُجُورَ وَ الخِیانَةَ فِی النَّارِ»4
 نمونه‌ی 5 (تخویف ـ حدیث): قال أبو عبد الله (علیه‌السلام): «مَنْ ظَلَمَ یَتِیماً، سَلَّطَ اللهُ عَلَیهِ مَن یَظلِمُهُ أَوْ عَلَى عَقَبِهِ أو عَلَى عَقَبِ عَقَبِهِ‏»5

تبصره: استجماع فوق، مشروط به این است که مشوِّقات و مخوِّفات، کلی نباشد.
 نمونه‌ی 1 (تشویق کلی ـ آیه): «فَضَّلَ اللهُ المُجاهِدینَ عَلَى القاعِدینَ أَجْراً عَظیماً»6
 نمونه‌ی 2 (تخویف کلی ـ آیه) «إِنَّا مِنَ الـمُجْرِمِینَ مُنتَقِمُونَ»7

……………………………………

1. سوره‌ی سجده، آیه‌ی 16 و 17. ترجمه: پهلوهایشان از خوابگاهها جدا مى‏‌گردد [و] پروردگارشان را از روى بیم و طمع مى‏خوانند و از آنچه روزیشان داده‌‏ایم انفاق مى‏کنند. هیچ کس نمى‏‌داند چه چیز از آنچه روشنى‌‏بخش دیدگان است به [پاداش] آنچه انجام مى‏‌دادند براى آنان پنهان کرده‌‏ام.
2. سوره‌ی نساء، آیه‌ی 93. ترجمه: و هر کس مؤمنى را از روى عمد بکشد، کیفرش دوزخ است که در آن جاودانه خواهد بود، و خدا بر او خشم گیرد، و وى را لعنت کند و عذابى بزرگ برایش آماده سازد.
3. من‏ لایحضره ‏الفقیه، شیخ صدوق، جلد 3، صفحه‌ی 467. ترجمه: هر کس نگاهش به زنی [نا محرم] بیافتد، پس دیده‌اش را به آسمان بلند کند یا دیده بر هم نهد، نگاهش به حال اول برنمی‌گردد مگر این که خدای تعالی [همان لحظه در ملکوت عالم] از حور العین به او تزویج می‌نماید.
4. کافی، محدث کلینی، جلد 2، صفحه‌ی 338. ترجمه: امیر المؤمنین (علیه‌السلام) فرمودند: پیمان‌شکنی و تبهکاری و بی‌وفایی در آتش [جهنم] است.
5. تفسیر عیاشی، جلد 1، صفحه‌ی 223. ترجمه: هر کس به یتیمی ستم کند، خدای تعالی کسی را مسلط می‌سازد که بر او یا بر فرزندانش یا بر فرزندانِ فرزندانش ستم کند.
6. سوره‌ی نساء، آیه‌ی 95. ترجمه: و[لى] مجاهدان را بر خانه‏‌نشینان به پاداشى بزرگ برترى بخشیده است.
7. سوره‌ی سجده، آیه‌ی 22. ترجمه: قطعاً ما از مجرمان انتقام‌‏کشنده‏‌ایم.

رکن سوم در تنظیم قوانین، آیات و روایاتی است که کاری را دارای فایده یا ضرر عقلایی ـ جسمی یا فراجسمی ـ معرفی نماید.
با توجه به این که جلب فایده و دفع ضرر، اساس تعاملات انسان است؛ هر کاری که دارای فایده معرفی شود، اشاره به این دارد که انجام دادنش مطلوب است و هر کاری که دارای ضرر معرفی شود، اشاره به این دارد که ترک‌کردنش، مطلوب است.
پس برای امور مفید، چنین ‌می‌شود استدلال کرد:
مقدمه‌ی اول: انجام دادن این کار، مفید است.
مقدمه‌ی دوم: هر کار مفیدی را باید برای جلب منفعتش انجام داد.
نتیجه: این کار را باید برای جلب منفعتش انجام داد.
و برای امور مضر، چنین می‌توان استدلال نمود:
مقدمه‌ی اول: انجام دادن این کار، مضر است.
مقدمه‌ی دوم: هر کار مضری را باید برای دفع ضررش ترک کرد.
نتیجه: این کار را باید برای دفع ضررش ترک کرد.
 نمونه‌ی 1 (فایده‌ی جسمی ـ آیه): «یَخْرُجُ مِن بُطُونِهَا شَرَابٌ مُخْتَلِفٌ الوَانُهُ فِیهِ شِفَاءٌ لِلنَّاسِ»1
 نمونه‌ی 2 (فایده‌ی جسمی ـ حدیث): کانَ الصَّادِقُ (علیه‌السلام) یقُولُ: «نَتْفُ الإِبْطِ یُضْعِفُ المَنْکِبَینِ وَ یُوهِی وَ یُضْعِفُ البَصَرَ»2
 نمونه‌ی 3 (فایده‌ی جسمی ـ حدیث): قَالَ رَسُولُ اللهِ (صلی‌ الله ‌علیه ‌ و آله ‌و سلم): «مَنْ قَلَّمَ أَظْفَارَهُ یَوْمَ السَّبْتِ وَ یَوْمَ الخَمِیسِ وَ أَخَذَ مِنْ شَارِبِهِ عُوفِی مِنْ وَجَعِ الضِّرْسِ وَ وَجَعِ العَینِ»3
 نمونه‌ی 4 (فایده‌ی جسمی ـ حدیث): قَالَ الصَّادِقُ (علیه‌السلام): «مَشْطُ الرَّأْسِ یَذْهَبُ بِالوَبَاءِ وَ مَشْطُ اللِّحْیةِ یَشُدُّ الأَضْرَاسَ»4
 نمونه‌ی 5 (فایده‌ی فراجسمی ـ حدیث): قَالَ الصَّادِقُ (علیه‌السلام): «مَنْ سَرَّحَ لِحْیتَهُ سَبْعِینَ مَرَّةً وَ عَدَّهَا مَرَّةً مَرَّةً لَمْ یَقْرَبْهُ الشَّیطَانُ أَرْبَعِینَ یَوْماً»5
 نمونه‌ی 6 (فایده‌ی فراجسمی ـ حدیث): قَالَ رَسُولُ اللهِ (صلی ‌الله‌ علیه ‌و آله ‌و سلم): «یا عَلِی تِسْعَةُ أَشْیاءَ تُورِثُ النِّسْیانَ أَکلُ التُّفَّاحِ الحَامِضِ وَ أَکلُ الکُزْبُرَةِ وَ الجُبُنِّ وَ سُؤْرِ الفَأْرِ وَ قِرَاءَةُ کتَابَةِ القُبُورِ وَ المَشْی بَینَ امْرَأَتَینِ وَ طَرْحُ القَمْلَةِ وَ الحِجَامَةُ فِی النُّقْرَةِ وَ البَوْلُ فِی المَاءِ الرَّاکدِ»6

………………………………………………

1. سوره‌ی نحل، آیه‌ی 69. ترجمه: از درون [شکم] آن شهدى که به رنگ‌هاى گوناگون است بیرون مى‏آید، در آن براى مردم درمانى است.
2. من‏ لایحضره ‏الفقیه، شیخ صدوق، جلد 1، صفحه‌ی 120، حدیث 262. ترجمه: امام صادق (علیه‌السلام) می‌فرمودند: کندن موی زیر بغل، شانه‌ها را سست و بینایی را کم می‌نماید.
3. من‏ لایحضره ‏الفقیه، شیخ صدوق، جلد 1، صفحه‌ی 128، حدیث 312. ترجمه: هر کس ناخن‌ها و سبیلش را روز شنبه و پنجشنبه کوتاه کند، از درد دندان و درد چشم عافیت می‌یابد.
4. من‏ لایحضره ‏الفقیه، شیخ صدوق، جلد 1، صفحه‌ی 129، حدیث 319. ترجمه: امام صادق (علیه‌السلام) می‌فرمایند: شانه زدن سر، ریزش مو را از بین می‌برد و شانه زدن ریش، موجب محکم شدن دندان‌ها می‌گردد.
5. من‏ لایحضره ‏الفقیه، شیخ صدوق، جلد 1، صفحه‌ی 129، حدیث 321. ترجمه: امام صادق (علیه‌السلام) می‌فرمایند: هر کس ریشش را هفتاد بار ـ با شماره ـ شانه بزند، شیطان [یا میکروب] تا چهل روز به او نزدیک نخواهد شد.
6. روضة الواعظین، فتّال نیشابوری، جلد 2، صفحه‌ی 307. ترجمه: استاد اعظم (صلّی ‌الله‌ علیه ‌و آله ‌و سلّم) فرمودند: ای علی، نُه چیز، فراموشی می‌آورد؛ خوردن سیب ترش، خوردن گشنیز، خوردن پنیر، خوردن نیم‌خورده‌ی موش، خواندن سنگ قبرها، راه رفتن بین دو زن، زنده رها کردن شپش، حجامت بر نقره (گودی پشت سر) و ادرار کردن در آب ایستاده.

رکن اول در تنظیم قوانین، اوامر و نواهی کتاب و سنت است. پس از هر آیه یا روایتی که تصریح در امر به کاری یا نهی از کاری باشد، می‌توان استجماع قاعده و قانون نمود؛ زیرا ساده‌ترین و کوتاه‌ترین راه برای بیان درخواست استاد از شاگرد، امر و نهی است. وقتی استاد می‌خواهد تا شاگرد، کاری انجام دهد، با صراحتِ تمام، امر می‌کند و چون بخواهد که کاری را ترک کند، با تصریح، او را از انجام دادن آن کار، نهی می‌کند.
دلالت «امر» بر خواستنِ انجام و دلالت «نهی» بر خواستنِ ترک، بسیار واضح و بنای عقلاست و نیاز به استدلال ندارد و از پیچیدگی سایر ارکان در دلالت بر خوب یا بد بودن، عاری است. به عبارت دیگر، این که «امر» دلالت بر این دارد که مولا از بنده‌اش یا استاد از شاگردش انجام دادن کاری را می‌خواهد، آن‌قدر واضح است که نیاز به استدلال ندارد؛ همچنین این که «نهی» دلالت بر این دارد که مولا از بنده‌اش یا استاد از شاگردش ترک کردن کاری را می‌خواهد، آن‌قدر روشن است که نیاز به دلیل و برهان عقلی ندارد. و روشن بودن دلالت «امر» بر «انجام کار» و «نهی» بر «ترک کار»، تا آنجاست که سایر دلالت‌ها نیز با برگشت نمودن به آن،‌ توجیه شده و مستدل ‌می‌شود.
 نمونه‌ی 1 (امر ـ آیه) «وَ أَقیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاة»1
 نمونه‌ی 2 (امر ـ حدیث): «صَلِّ صَلَاةَ مُوَدِّعٍ تَرَى أَنَّک لَا تُصَلِّی أَبَداً»2
 نمونه‌ی 3 (نهی ـ آیه): «یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَأْکلُوا الرِّبَا أَضْعافاً مُضاعَفَةً»3 یا «لَا تَدْخُلُوا بُیوتًا غَیرَ بُیوتِکُمْ حَتَّى تَسْتَأْنِسُوا وَ تُسَلِّمُوا عَلَى أَهْلِهَا»4
 نمونه‌ی 4 (نهی ـ حدیث): «هَذَا مَا أَوْصَى بِهِ عَلِی بْنُ أَبِی طَالِب‏… وَ لَا تَتْرُکوا الأَمْرَ بِالمَعْرُوفِ وَ النَّهْی عَنِ المُنْکرِ فَیُوَلِّی اللهُ أَمْرَکمْ شِرَارَکم‏»5
در نمونه‌های فوق، امر و نهی به صراحت مطرح شده است؛ یعنی به تصریح می‌فرمایند: «نماز بخوانید»، «زکات بدهید»، «نماز وداع‌کننده بخوان»، «ربا مخورید»، «داخل خانه‌ی دیگران مشوید»، «امر به معروف و نهی از منکر را ترک مکنید» و امثال این موارد، که بسیار است.

تبصره: استجماع فوق، مشروط به این است که اوامر و نواهی، کلی نباشد؛ یعنی مانند نمونه‌های زیر نباشد:
 نمونه‌ی 1: (امر کلی ـ آیه): «وَ اتَّقُوا یَوْماً لا تَجْزی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیئاً‏»6
یا «وَ مَا آتاکمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهاکمْ عَنْهُ فَانتَهُواْ»7
 نمونه‌ی 2: (نهی کلی ـ آیه): «وَ لا تَعْثَوْا فِی الأَرْضِ مُفْسِدین‏»8 یا «وَ لا تَأْکلُوا أَمْوالَکمْ بَینَکمْ بِالباطِلِ»9
 نمونه‌ی 3: (امر کلی ـ حدیث): قَالَ الاستاذ الاعظم (صلی ‌الله ‌علیه ‌و آله ‌و سلم): «مَنْ أَرَادَ أَنْ یَکونَ أَعَزَّ النَّاسِ فَلْیَتَّقِ اللهَ عَزَّ وَ جَل‏»10
یا؛ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللهِ (علیه‌السلام): «إِذَا صُمْتَ فَلْیَصُمْ سَمْعُک وَ بَصَرُک وَ شَعْرُک وَ جِلْدُک وَ عَدَّدَ أَشْیاءَ غَیرَ هَذَا»11
یا؛ قَالَ أَبُو الحَسَنِ (علیه‌السلام): «اتَّقِ المـُرْتَقَى السَّهْلَ إِذَا کانَ مُنْحَدَرُهُ وَعْراً»12
 نمونه‌ی 4: (نهی کلی ـ حدیث): خَرَجَتْ هَذِهِ الرِّسَالَةُ مِنْ أَبِی عَبْدِ اللهِ (علیه‌السلام) إِلَى أَصْحَابِهِ:‏ بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. أَمَّا بَعْد… یا أَهْلَ الصَّلَاحِ لَا تَتْرُکوا أَمْرَ اللهِ وَ أَمْرَ مَنْ أَمَرَکمْ بِطَاعَتِه‏»13
یا قَالَ أَبُو عَبْدِ اللهِ (علیه‌السلام): «لَا تَدَعِ النَّفْسَ وَ هَوَاهَا فَإِنَّ هَوَاهَا فِی رَدَاهَا وَ تَرْک النَّفْسِ وَ مَا تَهْوَى أَذَاهَا وَ کفُّ النَّفْسِ عَمَّا تَهْوَى دَوَاهَا»14
گر چه در نمونه‌های فوق از صیغه‌ی امر یا نهی استفاده شده، ولی دلالت بر «امر کلی» یا «نهی کلی» می‌نماید. یعنی نمی‌توان کار خاصی را مشخص نمود که باید انجام گیرد بلکه انجام دادن مجموعه‌ای از کارها، مورد نظر است و همچنین ترک کار خاصی کافی نیست بلکه باید مجموعه‌ای از کارها ترک شود.
مثلاً در «اتّقُوا الله» یعنی پروای الهی پیشه کنید، نمی‌توان با انجام یا ترک یک کار،‌ آن را امتثال کرد. بلکه لازم است تمام قوانین عملی طبقات اول تا چهارم منهاج فردوسیان را مراعات نمود. یعنی نمی‌توانیم از چنین امرها و نهی‌هایی، قانون مشخص و جزئی‌ای به دست آوریم.
بعضی از این اوامر و نواهی، از چنان دامنه‌ی وسیعی برخوردار است که مراعات قوانین طبقات اول تا دهم را می‌طلبد. مثل این که خدای تعالی در قرآن کریم می‌فرماید: «مَا آتاکمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا»15 یعنی برای امتثال امر «فَخُذُوهُ» و «فَانْتَهُوا» باید تمام واجبات و مستحبات را بجا آورد و تمام حرام‌ها و مکروهات را ترک نمود.

………………………………………..

1. سوره‌ی بقره، آیه‌ی 43. ترجمه: و نماز را بر پا دارید، و زکات بپردازید.
2. فقه الرضا (علیه‌السلام)، صفحه‌ی 101. ترجمه: نماز بخوان نماز خواندن وداع‌کننده، به نحوی که گویا هیچوقت نماز نخواهی خواند.
3. سوره‌ی آل‌عمران، آیه‌ی 130. ترجمه: اى اهل ایمان! ربا را که سودهاى چند برابر است نخورید.
4. سوره‌ی نور، آیه‌ی 27. ترجمه: اى کسانى که ایمان آورده‏اید به خانه‏هایى که خانه‏هاى شما نیست داخل مشوید تا اجازه بگیرید و بر اهل آن سلام گویید. این براى شما بهتر است. باشد که پند گیرید.
5. کافی، محدث کلینی، جلد ‏، صفحه‌ی، 51. ترجمه: این آن چیزی است که علی پسر ابوطالب بدان سفارش می‌کند… و امر به معروف و نهی از منکر را ترک مکنید، پس [اگر ترک کردید] خداوند بدانتان را امیرانتان قرار خواهد داد.
6. سوره‌ی بقره، آیه‌ی 48. ترجمه: و بترسید از روزى که هیچ کس چیزى [از عذاب خدا] را از کسى دفع نمى‏کند و نه از او شفاعتى پذیرفته و نه به جاى وى بدلى گرفته مى‏شود و نه یارى خواهند شد.
7. سوره‌ی حشر، آیه‌ی 7. ترجمه: و آنچه را فرستاده‌ی [او] به شما داد آن را بگیرید و از آنچه شما را باز داشت بازایستید.
8. سوره‌ی بقره، آیه‌ی 60. ترجمه: در زمین سر به فساد برمدارید.
9. سوره‌ی بقره، آیه‌ی 188. ترجمه: و اموالتان را میان خودتان به ناروا مخورید.
10. کنز الفوائد، کراجکی، جلد 2، صفحه‌ی 10. ترجمه: هر کس می‌خواهد عزیزترین مردم باشد، از خدای عز و جل پروا پیشه کند.
11. کافی، محدث کلینی، جلد 4، صفحه‌ی 87. ترجمه: هر گاه روزه می‌گیری، باید شنوایی‌ات و بینایی‌ات و مو و پوستت ـ و چند چیز دیگری که شمردند ـ روزه بگیرد.
12. کافی، محدث کلینی، جلد 2، صفحه‌ی 336. ترجمه: از سربالایی آسانی که سراشیبی‌اش پر دست‌انداز و ناهموار است، بپرهیز.
13. کافی، محدث کلینی، جلد 8، صفحه‌ی 12. ترجمه: این نامه از ناحیه‌ی امام صادق (علیه‌السلام) به سوی اصحابشان خارج شد: به نام خدای بخشنده‌ی مهربان. اما بعد… ای اهل صلاح، امر خدا و امر کسی که به فرمانبرداری‌اش امر شده‌اید را ترک مکنید.
14. کافی، محدث کلینی، جلد 2، صفحه‌ی 336. ترجمه: امام صادق (علیه‌السلام) فرمودند: نفس و خواهش‌هایش را رها مساز که خواهش‌هایش فسادانگیز است و ترک نفس و خواسته‌هایش موجب اذیت است و بازداشتن نفس از آنچه می‌طلبد، دوای آن است.
15. سوره‌ی حشر، آیه‌ی 7. ترجمه: آنچه را رسول خدا براى شما آورده بگیرید (و اجرا کنید)، و از آنچه نهى کرده خوددارى نمایید.

لازم است قبل از هر چیز، کلمه‌ی «استجماع» و «استنباط» را از لحاظ لغوی و اصطلاحی بررسی و روشن نموده و فرق‌های آن را بیان نماییم.
تعریف استنباط:
استنباط از ماده‌ی «نبط» و به معنی آب را از خاک بیرون کشیدن است. و در اصطلاح رایج فقه شیعی، به معنی استخراج حکم خدا از چهار منبع (کتاب، سنت، عقل و اجماع) می‌باشد.
تعریف استجماع:
استجماع از ماده‌ی «جمع» به معنی جمع‌شدن و فراهم‌آمدن و در اصطلاح منهاج فردوسیان به معنی جمع آوری واضحات و مسلمات احکام الهی از منابع مورد نظر می‌باشد. منابع استجماع، به طور مفصل در فصل هشتم همین کتاب، بررسی و معرفی شده است.
فرق استنباط و استجماع:
بین «استنباط» مصطلح فقه و «استجماع» مصطلح منهاج فردوسیان، فرق‌هایی است که می‌توان به موارد زیر اشاره نمود:
1. استنباط، نیاز به داشتن قوه‌ی قدسیه‌ی اجتهاد دارد ولی استجماع چنین پیش‌نیازی ندارد. یعنی برای گردآوری واضحات و مسلّماتِ اسلام عزیز، نیاز به تلاش و مطالعه‌ی فراوان هست ولی نیاز به داشتن قدرت اجتهاد به معنی رایج و مرسوم حوزوی آن نیست.
2. استنباط، کاری فکری است، ولی استجماع، کاری یدی محسوب ‌می‌شود و نیازمند تلاش فکری خاصی نیست. به این معنی که استنباط، در محدوده‌ی خاص خود، تلاشی فکری برای بیرون کشیدن حکم الهی یا تکلیف مکلّف از ادلّه‌ی شرعی است ولی جمع‌آوری واضحات و مسلّمات، نیاز به فکر خاص ندارد بلکه با اندکی مطالعه و توجه، می‌توان به آن رسید. به همین مناسبت،‌ بیشتر کار دست و چشم تا کار تفکر خالص.
3. مستنبط، در گرو استنباط خویش است، به خلاف مستجمع. یعنی کسی که حکمی را به عنوان حکم و نظر دین استنباط می‌کند، به نحوی عهده‌دار مسئولیت آن نیز ‌می‌شود ولی کسی که قاعده یا قانون استجماع می‌نماید، در حقیقت، واضحات و مسلّمات را جمع‌آوری و بازگو می‌کند و کارش، انتساب دیدگاه یا عملی به شرع انور نیست.
تقسیم آیات و روایات به چهار دسته:
آیات و روایات از یک منظر به چهار دسته تقسیم می‌شوند:
اول: آیات و روایاتی که فقط می‌توان از آن‌ها قانون عملی استجماع کرد و دیدگاه خاصی نسبت به آن موضوع را القاء نمی‌کنند.
 نمونه‌ی 1 (آیه): «وَ أَقیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاة»1
 نمونه‌ی 2 (حدیث): «صَلِّ صَلاةَ مُوَدِّعٍ تَرَى أَنَّکَ لَا تُصَلِّی أَبَداً»2
در نمونه‌های فوق مشاهده می‌کنید که بیش از دستور به انجام، چیزی نیامده است. امر می‌کند که نماز بخوان ولی نمی‌فرماید نماز خواندن،‌ چه خواصی دارد یعنی چه فوایدی را جلب و چه مضرّاتی را دفع می‌کند.
همچنین می‌فرماید زکات بده، بدون اشاره به فواید پرداخت زکات و ضررهای ندادنِ زکات. یا در نمونه‌ی روایی، فقط امر می‌فرمایند که همچون کسی که آخرین نمازش را می‌خواند، نماز بخوانیم ولی دیدگاهی نسبت به چنین نماز خواندنی به مخاطب ارائه نمی‌کنند.
دوم: آیات و روایاتی که فقط می‌توان از آن‌ها قواعد نظری استجماع کرد (مشخصاً قواعد نظری پایه و تجمّلی) زیرا به روشنی در صدد اصلاح دیدگاه است نه اصلاح عمل و نمی‌توان رابطه‌ی مستقیمی بین پیام آن آیه یا روایت با «عمل» پیدا نمود.
 نمونه‌ی 1 (آیه): «اللهُ الَّذی خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الأَرْضِ مِثْلَهُنَّ»3
 نمونه‌ی 2 (حدیث): دُرُسْتُ بْنُ أَبِی مَنْصُورٍ عن أَبَا الحَسَنِ الأَوَّلَ (علیه‌السلام) قَالَ: قُلْتُ فَمَا کانَ حَالُ أَبِی طَالِبٍ؟ قَالَ: «أَقَرَّ بِالنَّبِی وَ بِمَا جَاءَ بِهِ وَ دَفَعَ إِلَیهِ الوَصَایا وَ مَاتَ مِنْ یَوْمِهِ»4
توضیح: در نمونه‌های فوق، مشاهده می‌کنید که دستور عملی‌ای در کار نیست ولی دیدگاه ارائه می‌کند. البته دیدگاه‌هایی که نقشی در اصلاح عمل ندارد.
در نمونه‌ی اول می‌فرماید: آسمان‌ها و زمین، هفت تا هستند. اعتقاد به هفت آسمان و هفت زمین، نقشی در اصلاح عمل ندارد ولی اعتقاد یافتن به آن، دیدگاه اصحاب منهاج فردوسیان را همسو با دیدگاه قرآن و استادان معظم منهاج فردوسیان (علیهم‌السلام) می‌سازد.
یا در نمونه‌ی دوم، جناب ابوطالب (رحمه‌الله) را مردی مؤمن معرفی می‌کند. این که ابوطالب (رحمه‌الله) را مؤمن بدانیم یا کافر، نقشی در عمل ما ندارد ولی مؤمن دانستن او، فایده‌اش این است که دیدگاه اصحاب منهاج فردوسیان را همسو با دیدگاه استادان منهاج فردوسیان می‌سازد.
پس این دسته از آیات و روایات، تنها دیدگاه‌هایی القا می‌کنند که ثمره‌ی عملی ندارد.
سوم: آیات و روایاتی که هم دیدگاه را اصلاح می‌کند و هم پیامی عملی دارد.
 نمونه‌ی 1 (آیه): «إِنَّ اللهَ لاَ یُحِبُّ مَن کانَ مُخْتَالًا فَخُوراً»5
 نمونه‌ی 2 (حدیث): عَنْ أَبِی عَبْدِ اللهِ (علیه‌السلام) قَالَ: «شُرْبُ‏ المَاءِ مِنْ قِیامٍ بِالنَّهَارِ أَقْوَى وَ أَصَحُّ لِلْبَدَنِ»6
توضیح: در نمونه‌های فوق، مشاهده می‌کنید که هم دیدگاه، ارائه شده و هم می‌توان از آن دیدگاه در اصلاح عمل بهره جست.
در نمونه‌ی اول می‌فرماید: خدای تعالی کسانی که فخرفروشی می‌کنند را دوست ندارد. این یک دیدگاه است که حق تعالی، فخرفروشان را دوست ندارد ولی در دل خود، پیامی برای اصلاح عمل دارد به این صورت که اگر می‌خواهید خدای تعالی شما را دوست بدارد، نباید فخرفروشی کنید.
نمونه‌ی دوم نیز چنین است یعنی در حالی که دیدگاه ارائه می‌دهد و این اعتقاد را القاء می‌کند که ایستاده آب نوشیدن در روز برای سلامتی و تقویت بدن بهتر است، این پیام عملی را نیز می‌رساند که اگر خواستار سلامتی و تقویت بدنتان هستید، در روز، ایستاد آب بنوشید.
تمام قواعد نظری تکمیلی از اینگونه آیات و روایات استجماع شده است. پس اصحاب منهاج فردوسیان با مطالعه‌ی قواعد نظری تکمیلی باید علاوه بر اصلاح دیدگاه خود، به جستجوی پیام عملی آن قاعده نیز باشند.
چهارم: آیات و روایاتی که نقشی در اصلاح دیدگاه یا عمل ندارد؛ بلکه در صدد بیان اموری دیگر مانند موعظه، دعا، انذار، تبشیر و… است.
 نمونه‌ی 1 (آیه): «رَبَّنَا إِنَّنَا سَمِعْنَا مُنَادِیا ینَادِی لِلإِیمَانِ أَنْ آمِنُواْ بِرَبِّکمْ فَآمَنَّا رَبَّنَا فَاغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَکفِّرْ عَنَّا سَیئَاتِنَا وَتَوَفَّنَا مَعَ الأبْرَارِ‏»7
 نمونه‌ی 2 (آیه): «وَ لا تَکونُوا کالَّتی‏ نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْکاثاً»8
در نمونه‌های فوق می‌بینید که اولی، دعاست و دستور عملی یا دیدگاه نظری خاصی ارائه نمی‌کند. همچنین مورد دوم، مثالی است برای باطل نکردن کارها، ولی دیدگاه مشخص یا دستور عملی روشنی ارائه نمی‌نماید. یعنی از نمونه‌ی دوم نمی‌توان حرام یا مکروه بودن پنبه کردن رشته‌ها را برداشت کرد. همچنین دیدگاهی به ما نمی‌دهد، مثل این که: واتابیدن تافته‌ها، فلان پیامد را دارد یا موجب جلب فلان ضرر یا دفع فلان فایده می‌گردد.

ارکان استجماع قوانین عملی:
ارکان استجماع به معنی اموری است که بر طبق آن، قانونی نوشته شده است. به عبارت دیگر، ارکان استجماع مشخص می‌کند که چگونه آیه‌ای و چگونه روایتی ما را به استجماع یک قانون می‌رساند. این ارکان به شرح زیر می‌باشد:

…………………………………………..

1. سوره‌ی بقره، آیه‌ی 43. ترجمه: و نماز را برپا بدارید و زکات را بپردازید.
2. فقه الرضا (علیه‌السلام)، صفحه‌ی 101. ترجمه: نماز بخوان نماز خواندن وداع‌کننده، به نحوی که گویا هیچوقت نماز نخواهی خواند.
3. سوره‌ی طلاق، آیه‌ی 12. ترجمه: خدایى که هفت آسمان و از زمین هم مثل آن را بیافرید.
4. کافی، محدث کلینی، جلد ‏1، صفحه‌ی 445. راوی می‌گوید از امام کاظم (علیه‌السلام) پرسیدم: حال ابوطالب چگونه است؟ فرمودند: به پیامبر و آنچه آورده بود، اقرار کرد و وصایا را تحویل ایشان دارد و همان روز وفات نمود.
5. سوره‌ی نساء، آیه‌ی 36. ترجمه: خدا افرادى را که متبختر و خودبزرگ‌بین هستند، و به دیگران فخر مى‏فروشند را دوست نمى‏دارد.
6. کافی، محدث کلینی، جلد 6، صفحه‌ی 382. ترجمه: ایستاده نوشیدن آب در روز، موجب تقویت و سلامتی بدن است.
7. سوره‌ی آل عمران، آیه‌ی 193. ترجمه: پروردگارا ما شنیدیم که دعوتگرى به ایمان فرا مى‏خواند که به پروردگار خود ایمان آورید، پس ایمان آوردیم. پروردگارا گناهان ما را بیامرز و بدی‌هاى ما را بزداى و ما را در زمره‌ی نیکان بمیران.
8. سوره‌ی نحل، آیه‌ی 92. ترجمه: و مانند آن [زنى‏] که پشم‏هاى تابیده خود را پس از استحکام و استوارى وا مى‏تابانید، نباشید.

بِسمِ اللهِ وَ بِاللهِ
وَ فِی سَبِیلِ الله وَ الحَمدُ للهِ
وَ الصَلَوةُ عَلَی رَسُولِ اللهِ وَ عَلَی آلِهِ آلِ اللهِ
وَ أفضَلُ التَّحِیاتِ عَلَی بَقِیةِ اللهِ وَ اللَّعنُ الدَّائِمُ عَلَی أعدَاءِ اللهِ
مُرتَقِباً لأمرِ اللهِ وَ مُرتَجِیاً لِفَضلِ اللهِ، وَ عَلَی المِنهَاجِیّینَ وَ المِنهَاجِیّاتِ سَلامُ اللهِ

این مقدمه را اختصاص می‌دهم به بیان اموری که مرا بر آن داشت تا اثر مستقلی برای واضح کردن اصولِ استجماعِ منهاج فردوسیان بنویسم. این امور عبارتند از:
1. هر بنا نیاز به نقشه دارد و بنای عظیم منهاج فردوسیان از این قانون عقلایی مستثنی نبوده و نیست. پس اولین ضرورت تدوین این مجموعه، روشن شدن نحوه‌ی عمل در استجماع قواعد نظری و قوانین عملی برای خودم بود تا بتوانم بر یک مسیر مشخص حرکت نمایم و صدر و ذیل کار، دچار تهافت و تضاد نهایی نگردد.
2. یکی از نگرانی‌هایی که همیشه گریبانگیر نوآوری‌ها بوده و هست، منحرف شدن نسل‌های بعدی از اصول اولیه‌ی آن است. این ترس برای برنامه‌ی تربیتی منهاج فردوسیان وجود دارد که آیندگان به خیالِ واهیِ این که استجماع این قواعد و قوانین، پیرو ضابطه‌ی مشخصی نیست، اقدام به تراشیدن قاعده‌ها و قوانین عملی کنند و موجبات خسران ابدی خویش و گمراهی دیگران و بدنامی منهاج فردوسیان را فراهم آورند.
امید است که این اثر بتواند جلو این انحراف احتمالی را بگیرد و راه را برای سوء استفاده‌کنندگان ببندد.
3. برخی منتقدین بر برنامه‌ی تربیتی منهاج فردوسیان به روشنی نمی‌دانند که انتقادشان را متوجه چه قسمتی کنند و همین سرگردانی، منجر به طرح انتقادات سطحی و پاسخ داده شده میگردد. اگر اینان، ریشه‌ها و اصولی که منهاج فردوسیان بر آن استوار است را به روشنی در اختیار داشته باشند، خواهد توانست نقدی منصفانه و ارزشمند ارائه دهند.
وقتی منابع استجماع، نحوه‌ی استجماع و حدود خاص آن روشن باشد به خوبی میتوان در بودن فلان منبع یا نبودن فلان کتاب در منابع استجماع مناقشه نمود یا به آسانی میتوان نظریه‌ی مختار در مبحث فعل استاد را نقد کرد و …
4. شاید برخی رفقای منهاجی چنان گمان کنند که فراهم آمدن این برنامهی تربیتی، کاری آسان و سطحی بوده و باری به هر جهت، مشتی از اعتقادات و احکام فقهی رساله‌های توضیح المسائل در قالب جدیدی ریخته شده و با عنوان قواعد و قوانین منتشر گشته است؛ این اثر، قسمتی از عمق کار را ترسیم می‌کند و پرده از سهل و ممتنع بودن آن بر میدارد و موجب دلگرمی بیشتر دوستان و دوستداران منهاج فردوسیان میگردد.
با این توضیح، روشن ‌می‌شود که این کتاب، شاه‌کلید آشنایی با ریشه‌های درخت تناور منهاج فردوسیان است.
مطالعه‌ی دقیق و عمیق این کتاب، می‌تواند تصویر کامل و همه‌جانبه‌ای از این برنامه‌ی تربیتی ارائه دهد و یاور خوبی برای علاقه‌مندان به تحقیق علمی در باره‌ی منهاج فردوسیان باشد.
نهایت تلاش خود را مبذول داشتم تا آسان و همه‌فهم بنویسم ولی معلوم نیست به طور کامل موفق شده باشم، لذا پیشاپیش از سنگین بودن قلم در قسمت‌هایی از این نوشتار و استفاده از مصطلحات علمی در آن، پوزش می‌طلبم چرا که گریز و گزیری از آن نبود.

وَ آخِرُ دَعوَانَا أَن الحَمدُ لله رَبِّ العَالَمِین
قم مقدسه ـ حاج فردوسی
دی‌ماه 1393 خورشیدی

سخن پایانی این که: اصحاب منهاج فردوسیان، پس از آشنا شدن با تعریف درست مفاهیم بر طبق منهاج فردوسیان، نباید به دنبال تعریف‌های ناصواب از اینگونه مفاهیم باشند.

تَمَّت بِعَونِ اللهِ تَعَالی
وَ الحَمدُ للهِ أوَّلاً وَ آخِراً
حاج فردوسی

در باره‌ی برخی عرفای معاصر، می‌گویند به جایی رسیدند که مصداق این فرمایش حضرت امیر المؤمنین (علیه ‌السلام) شدند که:
«هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلى حَقیقَةِ الْبَصیرَةِ، وَ باشَرُوا رُوحَ الْیقینِ» [1]
دانش، با حقیقت بصیرت به آنان هجوم آورده، و با روح یقین درآمیخته‌اند.
باید توجه داشت: استفاده از قسمتی از سخن و رها کردن قبل و بعدش، در صورتی که معنی را عوض کند، قبیح و ناشایست است. این فرمایش حضرت امیر المؤمنین (علیه ‌السلام) در باره‌ی فرزندان معصومشان است. یعنی امامان بعد از ایشان. اگر قبل و بعد این کلمات را بنگرید، در می‌یابید که این قله‌ها، برای مردم عادی، دست نیافتنی است و هر کس غیر از معصومین (علیهم‌السلام) که مصداق آن معرفی شوند، غیر قابل قبول می‌باشد.
پس نباید حرکات و کلمات صوفیه (خذلهم الله) که می‌کوشند بزرگان خود را همسنگ اهل بیت طاهرین (علیهم‌السلام) نشان دهند، ما را به این توهم بیاندازد که انسان‌های عادی نیز می‌توانند همتای انبیاء و اوصیاء شوند.
سخن کامل حضرت امیر المؤمنین (علیه ‌السلام) چنین است:
«… اللهمَّ بَلى، لا تَخْلُو الاْرْضُ مِنْ قائِم لِلّهِ بِحُجَّة، اِمّا ظاهِراً مَشْهُوراً، اَوْ خائِفاً مَغْمُوراً، لِئَلاّ تَبْطُلَ حُجَجُ اللهِ وَ بَیناتُهُ. وَ کمْ ذا؟ وَ اَینَ اُولئِک؟ اُولئِک وَاللهِ الاْقَلُّونَ عَدَداً، وَ الاْعْظَمُونَ عِنْدَ اللهِ قَدْراً، یحْفَظُ اللهُ بِهِمْ حُجَجَهُ وَ بَیناتِهِ حَتّى یودِعُوها نُظَراءَهُمْ، وَ یزْرَعُوها فى قُلُوبِ اَشْباهِهِمْ. هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلى حَقیقَةِ الْبَصیرَةِ، وَ باشَرُوا رُوحَ الْیقینِ، وَ اسْتَلانُوا مَا اسْتَوْعَرَهُ الْمُتْرَفُونَ، وَ اَنِسُوا بِمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الْجاهِلُونَ، وَ صَحِبُوا الدُّنْیا بِاَبْدان اَرْواحُها مُعَلَّقَةٌ بِالْمَحَلِّ الاَعْلى. اُولئِک خُلَفاءُ اللهِ فى اَرْضِهِ، وَ الدُّعاةُ اِلى دینِهِ. آهِ آهِ، شَوْقاً اِلى رُؤْیتِهِمْ» [2]
آرى زمین از کسى که به حجّت خدا براى خدا قیام نماید تهى نمى‌ماند، قائمى آشکار و مشهور، یا ترسان و پنهان، تا دلایل الهى و بیناتش باطل نگردد. اینان چند نفرند؟ و کجایند؟ به خدا قسم عددشان اندک، و نزد خداوند از نظر منزلت، بسیار بزرگند. خداوند دلایل و بیناتش را به وجود آنان محافظت مى‌کند تا به افرادى شبیه خود بسپارند، و بذر آن را در دل‌هایشان کشت کنند. دانش با حقیقت بصیرت به آنان روى نموده، و با روح یقین درآمیخته‌اند، و آنچه را نازپروردگان سخت گرفته‌اند آسان یافته‌اند، و به آنچه نادانان از آن وحشت کرده‌اند مأنوس شده‌اند، و با بدن‌هایى که ارواحشان به محلّ برتر آویخته، همنشین دنیا شده‌اند. اینان جانشین حق در زمین، و دعوت‌کنندگان به دین خدا هستند. آه آه که چه مشتاق دیدار آنانم!
از عباراتی مانند این که «زمین از حجت آشکار یا پنهان خدا خالی نیست»، به راحتی می‌توان دریافت که این کلمات، فقط و فقط در وصف ائمه‌ی معصومین (علیهم‌السلام) است و هیچ کس حق ندارد آن را به نفع خود یا بزرگترهای خود،‌ مصادره و سرقت نماید.

…………………………………………..

1. نهج البلاغه، صبحی صالح، حکمت 143.
2. نهج البلاغه، صبحی صالح، حکمت 143.

در تعریف «وحدت وجود» در بین معتقدین به آن، اختلاف بسیار است و برای آن، تعریف‌های مختلف و متعددی برشمرده‌اند. از آن جمله می‌توان به موارد زیر اشاره نمود:
یکی در تعریف «وحدت وجود» گفته است: وحدت وجود چند معنا دارد که یک معنایش این است که حقیقت وجود واحد است. حقیقت وجود یک امر واحد در تمام موجودات است از حضرت حق گرفته تا هیولای اولی، همه وجود دارند منتها این وجود مقول به تشکیک است. یعنی یکی فوق ما لا یتناهی است بما لا یتناهی عدةً و شدةً و مدةً، عدةً یعنی عدد فعلیاتش، شدةً یعنی شدت وجودش، مدةً هم از نظر زمان فوق ما لا یتناهی است بما لا یتناهی. این تفکر از نظر عقلی و شرعی مشکلی ندارد.
یک وحدت وجود دیگر هست که ممکن است بعضی از عرفاء بگویند وحدت شخصی است، یعنی وجود حضرت حق عین وجود موجودات است، وجود موجودات هم عین وجود حق است. مثل آن شعری که منسوب به آن شاعر معروف:
«روا باشد أنا الحق از درختی * چرا نبود روا از نیکبختی؟»
دیگری در تعریف «وحدت وجود» نوشته است: به طور کلّی نظریه وحدت الوجود را در دو قسم می‌توان خلاصه کرد؛
۱ ـ وحدت وجود وموجود (pantheism ـ همه خدائى ـ پانتیسم) با انکار کثرت که نظریه‌ی عرفاء و صوفیه است که طبق این نظریه «همه‌ی چیزها، اوست» و فقط اوست که هستی دارد، غیر او هستی و وجودى ندارد و موجودات ظهورات و سایه‌های او هستند و جهان حقیقت ندارد و سایه است که شرح نظریه افلاطون در تمثیل غار است که طبق آن افرادی را در غاری رو به دیوار بسته‌اند و آنها توان آمدن بیرون از غار را ندارند سایه‌هایی که بر دیوار می‌افتد آن افراد سایه‌ها را حقیقت فرض می‌نمایند. افلاطون نتیجه می‌گیرد جهان حقیقت ندارد بلکه سایه است. نظریه مُثُل او نیز شرح این نظریه است. اقبال لاهوری با توجه به این تفکّر افلاطون می‌گوید:

گوسفندی در لباس آدم است * حکم او بر جان صوفی محکم است
فکر افلاطون زیان را سود گفت * حکمت او «بود» را «نابود» گفت

در صورتی که از موجودات در قرآن و سنّت به عنوان مخلوقات و آیات الهى یاد شده است. این نظریه (وحدت وجود) و نظریه دوّم (قوس صعودى، نزولى)، هر دو با ترجمه تاسوعات فلوطین به جهان اسلام راه یافت. همانطوری که فلوطین دو نظریه متضادّ مذکور را در کتاب خویش آورده است ملّاصدرا نیز هر دو را ذکر نموده و هر دو را مى‌پذیرد.
۲ ـ نظریه‌ی وحدت در عین کثرت، که قوس صعودى و نزولى فلوطین اسکندرانى را شرح مى‌دهد به طوری‌ که وجود شدیدتر، نزدیکتر به حق و وجود ضعیف دورتر از حق است. بنا بر این اعتقاد، اشیاء در حرکت هستند و به سوی تکامل پیش می‌روند و در قوس صعودى قرار دارند و هر موجودى می‌خواهد به مافوق خود تبدیل شود و در نتیجه، همه چیز در تلاش رسیدن به احد هستند.
ملاّصدرا این نظر را با نظر شیخ اشراق به هم مى‌آمیزد که تمام عالم را نور فرض کرده و معتقد به شدّت و ضعف در آن است و نور شدیدتر «نور الانوار» است. ملاّ صدرا به جای «نور» واژه‌ی «وجود» را قرار می‌دهد امّا بدون تعارفات شبه علمی، دو نظریه‌ی فوق الذکر، یک حقیقت را بیان می‌نماید که همان «همه خدائی» است، مى‌توان گفت، وحدت الوجود صدرائی تلفیقی از نظریه‌ی تکامل افلاطون و نظریه‌ی وحدت الوجود هندوها است که توسط فلوطین اسکندرانی به مسلمین رسید. در «نظریه‌ی تکامل»، همه‌ی اشیاء جهان به سوی تکامل به پیش می‌روند؛ چنان که افلاطون می‌گوید: «همه‌ی چیزها متحرکند و حرکتشان یا تند است یا کند … پس چنان که از آغاز بحث بارها گفته‌ایم، در باره هیچ چیز نمی‌توان گفت «هست» بلکه همه چیز همواره «‌می‌شود» و «شدن» هر چیز همیشه برای چیز دیگری است». افلاطون در ادامه می‌گوید: «امّا نه تنها از یکایک موجودات باید بدین گونه سخن بگوییم بلکه این روش را باید در مورد مفهوم‌های کلّی مانند آدمی و سگ و انواع همه‌ی جانوران نیز به کار بندیم» [1]
چنانکه دیدیم افلاطون حرکت اشیاء را به سوی «شدن» تبیین نمود و آن را بر تمام موجودات تعمیم داد و این حرکت به سوی کمال، یکی از بزرگترین اصول ملّا صدرا قرار گرفته است. در نظریه‌ی حرکت، انسان به سوی انسانِ کامل شدن پیش می‌رود و انسان‌های کامل ـ به قول افلاطون ـ به خدایان می‌پیوندند و بقیه‌ی انسان‌ها به آنچه که مناسب حال آنان باشد تبدیل می‌شوند. و اگر بد کردار باشند، به طرف حیوان شدن به پیش می‌روند. ارسطو نیز می‌گوید: «که انسان کامل خدا می‌شود» [2] بدین ترتیب ملّا صدرا وجود را به شدید و ضعیف تقسیم نمود. وجودى که به خدا شدن نزدیکتر است، شدیدتر و وجودی که فاصله‌ی بیشتری دارد، ضعیف‌تر پنداشت. در واقع، شرح نظریه‌ی تکامل افلاطون به اضافه‌ی مسئله‌ی نور سهروردى، وحدت الوجود تشکیکی نام دارد. ملّا صدرا این نظریه را به حکماء فهلویون یا پهلوی‌ها (زرتشتی) نسبت می‌دهد.

تعریف اول «وحدت وجود»:
وحدت وجود به صورت‌های گوناگونی مطرح شده است: یکی آن که اساساً غیر از خدای متعال هیچ چیزی وجود نداشته است و نخواهد داشت و آنچه به نام موجودات دیگر نامیده می‌شود، توهّمات و خیالاتی بیش نیست.
شکل دیگر قضیه این است که چیزی خارج از ذات خدا یا خارج از ظرف علم الهی وجود ندارد و بدین ترتیب، نوعی کثرت در وحدت پذیرفته می‌شود.
شکل دیگر مدّعا، که شیوع بیشتری دارد، این است که سالک در نهایت سیرش، به مقام فنا می‌رسد و از او جز اسمی باقی نمی‌ماند.
و بالاخره، شکل معتدل‌تر مدعا این است که سالک به مقامی می‌رسد که چیزی جز خدا نمی‌بیند و همه چیز در او محو می‌شود. به تعبیر دقیق‌تر، محو بودن همه چیز را در وجود خدای متعال مشاهده می‌کند، مانند محو شدن نور ضعیف در نور خورشید.
در خصوص مسأله‌ی وحدت وجود، باید گفت: نفی وجود از غیر خدای متعال و نفی مطلق کثرت، نه تنها مستلزم نفی اعتبار احکام عقل است، بلکه همچنین مستلزم نفی اعتبار علوم حضوری متعلق به نفس و افعال و انفعالات آن نیز می‌باشد. در این صورت، چگونه می‎توان برای کشف و شهود، اعتباری قایل شد با این که بالاترین سندِ اعتبارش حضوری بودنِ آن است. پس وحدت وجود با چنین تفسیری به هیچ روی، قابل قبول نیست، اما می‎توان برای آن تفسیر قابل قبولی در نظر گرفت که در حکمت متعالیه مطرح شده است، و حاصل آن این است که وجود مخلوقات نسبت به خدای متعال ربطی و تعلّقی است، و با دقت، می‌توان گفت که عین ربط و تعلق است و از خود هیچ گونه استقلالی ندارد، و آنچه را عارف می‎یابد، همین نفی استقلال از سایر موجودات است که آن را نفی وجود حقیقی می‌نامند.
در مورد وحدت وجود هم آنچه دقیقاً مورد شهود واقع می‌شود، اختصاص وجود استقلالی به خدای متعال است که با مسامحه، به وجود حقیقی تعبیر می‌شود و بر اساس آن، وجود حقیقی از سایر موجودات، نفی می‌گردد.
‎سید محمد حسین طهرانی در این باب می‌نویسد: «کسانی که به وحدت وجود اعتراض و ایراد دارند، ابداً معنای آن را تعقّل ننموده‌اند. وحدت وجود، با توحید که مبنای اساس شرایع الهیه و بالاخصّ دین حنیفیه‌ی اسلام است، یک معنی است. وحدت، مصدر باب لازم و مجرّد است، و توحید مصدر باب متعدّی و مزید فیه. «اللهُ اکبر» و «لا إله إلاّ الله»، معنایشان همین حقیقت بزرگ است. ارباب شهود و کشف توحید می‌گویند: در عالم وجود، غیر از خدا چیزی نیست. یعنی وجود او چنان سیطره و احاطه در اثر وحدت حقّه‌ی حقیقیّه و صِرفه‌ی خود دارد که هیچ موجودی در قبال او، و در برابر او عرض اندام ندارد. وجود اقدس حقّ، همه‌ی اشیاء را مندکّ و مضمحلّ و فانی نموده است. آنجا حدود و قیود که لازمه‌ی شیئیّت اشیاء هستند، کجا می‌توانند وجود و تحقّق داشته باشند؟!
تمام موجودات در برابر ذات او وجودی ندارند؛ آنها همه تعین و ماهیت و حدود می‌باشند؛ و اصل وجودِ موجودات، بسته به ذات حقّ است، که از آن به صمدیت و مصدریت و قیومیّت و منشأیّت تعبیر شده است. این معنی و مفهوم را اگر درست دقّت کنیم، مفاد و مراد همین کلمه‌ی تکبیر و کلمه‌ی تهلیلی است که هر روز در نمازهای خود، واجب است چندین بار بر زبان آوریم؛ و به محتوا و مفاد آن معتقد باشیم. امّا مسکینان نمی‌فهمند؛ و معنای وحدت را از نزد خود، حلول و اتّحاد می‌گیرند که منشأ آن شرک و دوئیت است. این امر ناشی است از پائین آمدن سطح عمومی معارف اسلام، و اکتفاء به علوم مصطلحه و مقرّره، و دور شدن از آبشخوار حقایق» [3]
همو در کتاب دیگرش می‌نویسد: «وحدت وجود، از راقی‌ترین اسرار آل محمّد (علیهم‌السّلام) است. وحدت وجود از بزرگترین و عالی‌ترین و غامض‌ترین و لطیف‌ترین مسائل حکمت متعالیه است، و فهمیدنش کار آسانی نیست. انسان باید یک عمر زحمت بکشد علماً و عملاً، آیا خدا به او قسمت کند که اصل و حقیقت وحدت وجود را بفهمد یا نه؟! این از اسرار است. وحدت وجودی می‌گوید: غیر از خدا هیچ نیست! فرق است بین این که بگوییم: همه چیز خداست. (کُلُّ شَیءٍ هُوَ الله) و یا این که بگوییم: غیر از خدا چیزی نیست. وحدت وجودی می‌گوید: غیر از ذات مقدّس حضرت واجب الوجود علی الإطلاق، وجودی در عالم نیست. وجود استقلالی یکی است و بس؛ و او تمام موجودات را فرا گرفته است، وَ لا تَشُذُّ عَنْ حیطَةِ وُجودِهِ ذَرَّة! و هر موجودی را که شما موجود مستقلّ می‌پندارید، این استقلال ناشی از نابینایی و عدم ادراک شماست! موجود مستقلّ اوست و بس. تمام موجودات وجودشان وجود ظلّی است؛ وجود تَبعی و اندکاکی و آلی برای اصل وجود است. همه، وجودشان وجودی است قائم به آن ذات مقدّس حیّ قیّوم. همه، سایه‌ها و اظلال وجود او هستند. نه این که او می‌گوید: کُلُّ شَیءٍ هُوَ الله، با لفظ «شَیءٍ» اشاره به حدود ماهوی می‌کند. حدود، همه‌ی نواقص و اَعدام و فقر و احتیاجند؛ با خدا چه مناسبت دارند؟ و این مسلّم است که شرک است. وحدت وجود، حقیقت «لاَ إلَهَ إلاَّ الله» است. وحدت وجود حقیقت ولایت است! وحدت وجود حقیقت نبوّت است! وحدت وجود حقیقهُ کُلِّ شَیءٍ از جهت ربط خاصّ آن به ذات اقدس پروردگار است! آیات بلند قرآن کریم هم، برداشت‌های ابتدایی و ساده از توحید را به کناری می‌نهد و فهم عرفا از توحید را تأیید می‌کند. همانند: «أَینَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ الله» [4] به هر طرف رو کنید چهره‌ی خدا آنجاست، «نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیهِ مِنْکُمْ» [5] از شما به او (میت) نزدیک‌تریم، «هُوَ اْلأَوَّلُ وَ الآخِرُ وَ الظّاهِرُ وَ الْباطِن» [6] و اصلاً الهام‌بخش توحید به معنایی که ذکر شد، همین آیات قرآن بوده است» [7]

تعریف دوم «وحدت وجود»:
«وحدت وجود»، یک عنوان کلی است که خود شامل دو قول و دو نظریه است:
۱ ـ وحدت وجود و موجود؛
۲ ـ وحدت وجود و کثرت موجود.
حال به بیان تفصیلی این دو نظریه می‌پردازیم:
۱ ـ وحدت وجود و موجود (نظریه‌ی عرفا): نظریه‌ی وحدت وجود و موجود، در واقع تفسیری است که عرفا از«توحید» ارائه داده‌اند، چرا که توحید در نزد ایشان نه تنها نفی هر گونه شریک در ذات خداوند و نفی هر گونه معادل در صفات و نفی هر گونه مددکار در افعال وجودی می‌باشد، بلکه اساساً آنها توحید را مستلزم نفی هر گونه وجودی غیر از وجود حق تعالی می‌دانند.
طبعاً انحصار هر گونه فعل در فعل حق تعالی و هر گونه صفت و کمال در اسماء و صفات باری تعالی به تبع انحصار وجود در حق متعال از پیامدهای این نظریه است که به «وحدت وجود» یا «وحدت شخصی وجود» و یا به تعبیری «وحدت وجود و موجود» موسوم است. [8]
بنا بر این در این نظریه، جز ذات حق و اسماء و صفات و فعل او که ظهور و تجلی اوست، امری واقعیت ندارد و موجودات نیز جز به عنوان مظاهر حق تعالی و تعیّنات افعالی او که محض ربط و اضافه‌ی اشراقیّه‌ به اویند، حقیقتی ندارند. [9]
عرفا «وحدت وجود» را نشأت گرفته از معارف قرآن کریم و ظهور آیات و احادیثی از نبی اکرم (صلّی ‌الله‌ علیه ‌و آله ‌و سلّم) و معصومین (علیهم‌السلام) و نیز حاصل دریافت‌های شهودی و علم حضوری خویش می‌دانند. [10]
۲ ـ وحدت وجود و کثرت موجود (نظریه‌ی ذوق المتألهین): عدّه‌ای مثل علامه دوانی معتقدند که اصالت در خدا با وجود و در غیر خدا با ماهیت است؛ وجود در عالم یکی است و آن هم خداست؛ ولی موجود در عالم کثیر است. لذا اینها به وحدت وجود و کثرت موجود قائلند. که به «نظریه‌ی ذوق المتألهین» نیز مشهور شده است.
از نظر اینان، وجود در حریم خداوند است و ماهیات در حریم ممکنات. حقیقت وجود، قائم به ذات خود است (و آن واجب تعالی است) که هیچ تکثّری در آن نیست و تکثّر فقط در ماهیات است که منسوب به وجود هستند. از طرفی وجود، قائم به ماهیات نیست و عارض بر آنها هم نشده. اطلاق موجود بر این حقیقت واحد (خداوند) به این معناست که او نفس وجود است و اطلاق آن بر ماهیات به این معناست که منسوب به وجود هستند. [11]
این نظریه را علامه طباطبایی در «نهایة الحکمة» نقل نموده و ضمن استدلال‌هایی که داشته، آن را مردود دانسته است. [12]
با این بیان روشن شد که در نظریه‌ی اول وحدت، هم در وجود و هم در موجودات ادعا شده است، اما در نظریه‌ی دوم، وحدت، فقط در مورد خداوند محقق است و در مورد موجودات، کثرت آنها مورد تأکید قرار گرفته است.

تعریف سوم «وحدت وجود»:
در میان مسلمانان وحدت وجود به چهار گونه مطرح شده است:
۱ ـ وحدت وجود یعنی وحدت شهود. این گونه تفسیر به تعبیر شهید مطهری از سوی متوسطان عرفا بیان شده و کسی نیز ایرادی بر آن نگرفته است. [13]
در این نظریه هر چند گفته می‌شود که وجود منحصر به وجود حضرت حق است اما منظور این است که ذات حق وجود لایتناهی می‌باشد. عارف با رؤیت عظمت حق، موجودات متناهی را در برابر او هیچ و غیر قابل اعتنا می‌بیند. این نوع وحدت در حقیقت وحدت مشهود و موجود است، نه وحدت وجود.
۲ ـ تمام عالم مساوی با خداست. ذات احدیت به صورت مجرد از مظاهر و مجالی، بالفعل متحقق نیست. خداوند مجموع عالم ظاهری باشد. این نظریه به جهله صوفیه نسبت داده شده و از سوی عرفای بزرگ، تکذیب و تکفیر شده است. ملا صدرا این قول را کفر آشکار می‌داند [14]
۳ ـ وحدت تشکیکی وجود. این وحدت عبارت است از این که حقیقت وجود واحد، صاحب مراتب است.
یک مرتبه از آن حقیقت، واجب است و مرتبه‌ی دیگر ممکن. این وحدت وجود در آرای اولیه‌ی صدرالمتألهین شیرازی وجود دارد که مبتنی بر فهم اصالت وجود است. در مواجهه با اشیای خارجی دو مفهوم به دست می‌آوریم:
یکی وجود و هستی که در میان همه‌ی موجودات، مشترک است (اشتراک معنوی وجود). دیگری چیستی و ماهیت که تنها به بخش خاصی از اشیا اختصاص دارد مانند انسان، آب، اسب و درخت.
از یک سو همه‌ی اشیا موجودند، از طرفی این اشیا اموری گوناگونند؛ یعنی ذهن ما دو حیثیت اشتراک وجود و هستی و تفاوت و اختلاف را تشخیص می‌دهد. در این جا این مسأله مطرح می‌شود که کدام یک از این دو مفهوم ذهنی اصالت دارد و کدام یک اعتباری است.
چون بر اساس نظر فلسفی، اشیاء خارجی تنها یک واقعیت دارند، فقط یکی از دو مفهوم وجود و ماهیت در ازای آن واقعیت خارجی قرار می‌گیرند. مدعای حکمت متعالیه آن است که وجود، اصل است یعنی واقعیت خارجی ما به ازای مفهوم وجود است و ماهیت تنها نمایانگر حدود و قالب‌های وجود عینی است که در ذهن منعکس می‌شود. [15]
آیا حقیقت وجود که طارد عدم و تشکیل‌دهنده‌ی خارج است، واحد است یا کثیر؟
اگر واحد است، چگونه امر واحد (که از تمام جهات واحد است) منشأ انتزاع ماهیات کثیر و گوناگون شده، یعنی چرا ذهن ما انواع کثیر و افراد مختلف دریافت می‌کند؟ اگر کثیر است، وجود به چه نحو است و چرا تنها مفهوم واحد در ذهن ما دارد؟ در پاسخ، سه نظریه مطرح شده است که مجال برای طرح همه‌ی آن‌ها نیست. [16]
یک پاسخ، همین گونه‌ی سوم از وحدت وجود، یعنی وحدت تشکیکی وجود است. ملا صدرا پس از طرح اصالت وجود به این بحث می‌پردازد که آیا وجود خارجی همانند مفهوم وجود امری واحد است یا وجودات متباینی در خارج داریم. وی پس از اثبات این نکات که وجود خارجی نیز امر واحدی است، به چگونگی تحلیل این وحدت می‌پردازد. به اعتقاد وی از آن جا که در خارج، چیزی جز وجود محض نیست و ماهیت، اعتباری است، وحدت موجودات را باید بر اساس وجود تفسیر کرد، نه بر اساس ماهیت.
از سوی دیگر، کثرت و تمایزات موجودات امری بدیهی و مشهود است؛ بنا بر این کثرت نیز نیازمند توجیه و تفسیر است.
به نظر ایشان چون ماهیت، امری اعتباری است، نمی‌توان کثرت خارجی را به کثرت ماهوی باز گرداند؛ بلکه کثرت را نیز باید بر اساس وجود تفسیر کرد. به این ترتیب، وحدت و کثرت، هر دو به وجود باز می‌گردند؛ یعنی وجود هم بیانگر وحدت موجود است و هم توجیه‌کننده‌ی کثرت آن‌ها.
اشتراک موجودات «وجود» است و امتیاز آن‌ها نیز «وجود» است، مانند مراتب اعداد که کثرت غیرمتناهی را تشکیل می‌دهند. امتیازشان از گونه‌ی اشتراک است. زیرا، اعداد اشتراک‌شان همان عددیّت است و عدد یعنی مجموعه‌ای از وحدات. پس هر عددی با عدد دیگر در این جهت شریک است که هر دو، مجموعه‌ای از وحدت‌ها هستند. البته هر عددی از عدد دیگر متمایز است، زیرا واضح است که عدد چهار غیر از عدد پنج، شش و هفت است. اما امتیاز هر عددی از عدد دیگر با اشتراک آن‌ها مغایر نیست؛ یعنی از دو سنخ و از دو جنس نیست، زیرا امتیاز هر عددی از عدد دیگر، به اضافه شدن واحد یا واحدهایی است؛ یعنی همان چیزی که مناط عددیت و مناط اشتراک اعداد است، مناط اختلاف، کثرت و امتیاز آن‌ها واقع شده است. یا مثلاً نور ضعیف و قوی، در اصل حقیقت نوریت، با هم شریکند، در عین حال، نور قوی و نور ضعیف با هم فرق دارند و از یکدیگر متمایزند. این تمایز به شدت و ضعف است، ولی شدت و ضعف نور خارج از حقیقت نور نیست؛ یعنی نه این است که نور در اثر اختلاط غیر نور به نور دارای شدت یا ضعف شده؛ نور شدید مرکب است از نور و غیر نور؛ نور ضعیف مرکب است از نور و غیر نور. پس اشتراک نور قوی و ضعیف همان خود نوریت است. امتیاز آن‌ها نیز تراکم و عدم تراکم نور است. تراکم نور، امری خارج از نور نیست که با نور مختلط شده باشد. [17] موجودات نیز چنین هستند؛ یعنی اشتراک‌شان همان وجود است و امتیازشان نیز باز وجود است. این موضوع همان وحدت تشکیکی وجود است. [18] از این رو صدق وجود بر واجب، اولی و اشدّ است بر صدق وجود بر ممکن. هم واجب و هم ممکن هر دو اشتراک‌شان در وجود است و امتیازشان نیز وجود است، ولی صدق وجود بر علة العلل که واجب است، اولی و اقدم است بر صدق وجود بر ممکن که معلول است.

تعریف چهارم «وحدت وجود»:
تفسیر چهارم از وحدت وجود که صدر المتألهین به تدریج آن را در جلدهای دیگر اسفار بر می‌گزیند [19] تحلیل خاص عرفاست که توسط ابن عربی و پیروانش تبیین شد. بر اساس این نظریه، وجود از جمیع جهات، بسیط و واحد است. کثرت طولی و عرضی در او راه ندارد. این حقیقت واحد، خداست و غیر او وجود نیست، بلکه وجودنما است.
به عبارت دیگر، کثرت‌ها «نمود» است، نه «بود». وجود خلق و کثرت در «نمود» است، نه هر چه آن نماید، عین «بود» است. نظریه‌ی تجلی که در صدر تبیین کثرت‌های ظاهری و رابطه‌ی آن‌ها با حق تعالی است، همچنین تحلیل مراحل و مراتب تجلی ذات الهی، بر اساس همین نگرش است. [20]
بر اساس این دیدگاه نسبت کثرات به وجود خداوند، نسبت سایه به صاحب سایه و یا آیینه به صاحب تصویر است. همه‌ی عالم هستی، سایه‌ی آن وجود واحد است و همه‌ی موجودات، تجلی آن ذات یگانه. این بدان معنا نیست که وجود کثرات و وجود ممکنات، همان وجود خداست و یا خدا در این موجودات حلول کرده است. این‌ها ادعاهایی بی‌پایه بوده و به هیچ وجه در ذهن عرفای بزرگ اسلامی و حکیمان متأله نبوده و نیست و نخواهد بود.

نظر مختار:
«وحدت وجود» یک فرضیه‌ی علمی بی‌ارزش از نظر شارع مقدس و بی‌تأثیر در کمال و سعادت است. خدای متعال، هیچ امر یا نهی‌ای در کتاب عظیم قرآن در باره‌ی اعتقاد یا عدم اعتقاد به آن نیاورده است. رسول اعظم (صلّی ‌الله‌ علیه ‌و آله ‌و سلّم) و جانشینان بحق آن حضرت نیز هیچ امری به اثبات یا نفی آن ندارند. از این که شارع مقدس از کنار موضوع «وحدت وجود» بی‌تفاوت عبور کرده، دو موضوع به دست می‌آید:
اول: خوش‌بینانه‌ترین حالت این است که بگوییم چون این مسأله در صدر اسلام مطرح نبوده و بعدها با ترجمه‌ی متون یونانی وارد جوامع مسلمین شده است، لهذا آیه یا روایتی نداریم.
جوابش این است که قرآن کریم و پیامبر عظیم الشأن اسلام (صلّی ‌الله‌ علیه ‌و آله ‌و سلّم) برای هدایت انسان به سوی آخرین درجات تکامل آمده‌اند. اگر اعتقاد داشتن یا نداشتن به این موضوع، نقشی در کمال و سعادت ما می‌داشت، باید ابتداءً تذکر می‌دادند و به روشنی بیان می‌کردند که به زودی چنین بلایی بر سرتان خواهد آمد یا چنین پدیده‌ای از جانب یونان به شما خواهد رسید و اگر بلاست، چاره‌اش این است و اگر تحفه است، با آغوش باز بپذیرید.
دوم: شارع مقدس یعنی خدا و رسول، از روی فراموشی و نادانی نبوده که مسأله‌ی وحدت وجود و حواشی آن را بیان نکرده‌اند، بلکه از سر بی‌اعتنای و نقش نداشتن در کمال و سعادت انسان بوده است.
اصحاب منهاج فردوسیان ـ که پنج حجاب غلیظ را دریده و موفق به ورود در منهاج فردوسیان شده‌اند ـ از استدلال زیر، تمام مطلب را می‌گیرند و راه را می‌یابند.
استدلال بر نظریه‌ی بالا: در فرمایشات رسول اعظم و ائمه‌ی طاهرین (علیهم‌السلام) در باره‌ی خواص «برگ چغندر»، خواص «شلغم»، خواص «زردک»، آداب مستراح رفتن، آداب نوره کشیدن، آداب مجامعت، آداب خرید و فروش و غیره به تفصیل پرداخته شده است؛ اما هیچ (هیچ یعنی هیچ) امر یا نهی‌ای در باره‌ی «وحدت وجود» صادر نشده و به ما نرسیده است. اگر اعتقاد داشتن یا نداشتن به این نظریه، نقشی در کمال و سعادت اصحاب منهاج می‌داشت، حتماً باید (بر طبق قاعده‌ی لطف) استادان منهاج (علیهم‌السلام) به روشنی بیان می‌فرمودند.
بر فرضیه‌ی «وحدت وجود» بیافزایید فرضیه‌ی «نسبیت انیشتین»،‌ فرضیه‌ی «تکامل داروین»، فرضیه‌ی «جهان‌های موازی»، فرضیه‌ی «بیگ بنگ» و غیره. هیچکدام ارزش نگاه کردن به سویشان را ندارند و پشیزی در کمال و سعادت انسان، تأثیر نمی‌گذارند.

……………………………………………..

1. ثئای تتوس (در باره‌ی دانش)، افلاطون، صفحه‌ی ۱۵۷.
2. اخلاق نیکوماخوس، ارسطو، صفحه‌ی ۲۴۲.
3. توحید علمی و عینی، علامه طهرانی، قسمت پانزدهم.
4. سوره‌ی بقره، آیه‌ی ۱۱۵. ترجمه: هر کجا که رو کنید، همانجا خداست.
5. سوره‌ی واقعه، آیه‌ی ۸۵. ما از شما به او نزدیک‌تر هستیم
6. سوره‌ی حدید، آیه‌ی ۳. او، اول و آخر و ظاهر و باطن است.
7. ولایت فقیه در حکومت اسلام، علامه طهرانی، صفحه‌ی 49.
8. کیهان اندیشه، مرداد و شهریور ۱۳۷۳ ـ شماره ۵۵، کاشف الغطاء، ترجمه‌ی سعید رحیمیان.
9. کیهان اندیشه، مرداد و شهریور ۱۳۷۳ ـ شماره ۵۵، کاشف الغطاء، ترجمه‌ی سعید رحیمیان.
10. کیهان اندیشه، مرداد و شهریور ۱۳۷۳ ـ شماره ۵۵، کاشف الغطاء، ترجمه‌ی سعید رحیمیان.
11. شرح المنظومه، حسن زاده آملی، جلد ۲، صفحه‌ی ۱۱۵.
12. نهایة الحکمة، علامه طباطبایی، صفحات ۱۱ تا ۱۳.
13. مجموعه آثار (تماشاگه راز)، شهید مطهری، جلد ۲۳، صفحه‌ی ۳۹۳.
14. الاسفار الاربعه، صدر الدین شیرازی، جلد ۲، صفحه‌ی ۳۴۵.
15. بدایة الحکمة، علامه طباطبایی، صفحات ۱۲ و ۱۳؛ آموزش فلسفه، مصباح یزدی، جلد 1، صفحات ۳۰۶ تا ۳۰۸.
16. اصول فلسفه و روش رئالیسم، علامه طباطبایی، جلد ۱ ـ ۵، صفحات ۳۸۷ تا ۳۹۰.
17. اصول فلسفه و روش رئالیسم، علامه طباطبایی، جلد ۱ ـ ۵، صفحات ۳۹۰ تا ۳۹۴، قسمت پاورقی.
18. اسفار اربعه، ملا صدرا، جلد ۱، صفحه‌ی ۳۶.
19. اسفار اربعه، ملا صدرا، جلد ۲، صفحه‌ی ۲۸۶ ـ ۳۴۷.
20. شرح رساله المشاعر، به تصحیح سید جلال الدین آشتیانی، صفحات ۳۵ تا ۴۱؛ شرح مقدمه‌ی قیصری، سید جلال الدین آشتیانی، صفحات ۱۳۹ تا ۱۴۱؛ مهر تابان، علامه طهرانی، صفحات ۱۲۱ تا ۱۴۸.

مهمترین حجاب برای شیعیان اثنی‌عشریه، ملتزم نبودن به ولایت رسول خدا و اهل بیت (علیهم‌السلام) است. التزام به ولایت ـ در اینجا ـ به معنی عمل کردن به تمام دستورات رسیده از ناحیهی آن بزرگواران است. آنچه اکثر شیعیان دارند، «محبت» به رسول خدا و اهل بیت ایشان است ولی ملتزم به «ولایت» آن بزرگواران نیستند، به این معنا که خود را مُلزَم به رعایت تمام دستورات رسیده از آن ذوات مقدسه نمی‌دانند.
توضیح مطلب این که، شیعیان (مانند بیشتر فرقه‌های اسلامی) در اظهار ارادت و محبت خالصانه و صادقانه به ساحت مقدس رسول خدا و ائمه‌ی طاهرین (علیهم‌السلام) کوشا هستند و این محبت را بخصوص در ولادت‌ها و شهادت‌های آنان به ظهور می‌رسانند ولی اکثرشان معتقد نیستند که باید تمام دستورات ایشان را در محیط زندگی و کار مراعات کنند. از پیامدهای خطرناک این اعتقاد ناسالم، انجام دادن کارهایی است که حضرات معصومین (علیهم‌السلام) از انجام دادن آن‌ها نهی کرده‌اند و ترک کردن کارهایی است که حضرات معصومین (علیهم‌السلام) به انجام دادن آن‌ها دستور داده‌اند.
اگر کسی بتواند با تضرع بر درگاه الهی و توسل به حضرات معصومین (علیهم‌السلام) این حجاب را رفع کند، چهارپنجم از مقدمات ورود به منهاج فردوسیان را طی کرده است.

نیت به طور کلی، به دو حالت بیشتر نیست،‌ یا برای رسیدن به کمالی در این دنیاست، یا برای رسیدن به کمالی در آن دنیاست. هر کدام از این دو نیت، ظهورات و بروزات متعددی دارد. مثلاً در دنیا، برای رسیدن به مقاصد سیاسی (قدرت)، منافع اقتصادی (ثروت)، لذت‌های جنسی، راحتی‌های جسمی و …
و مثلاً برای آخرت، ازدواج با حور العین، همنشینی با ابرار، همنشین نشدن با اشرار و …
تذکر: عمل برای آخرت، فرع بر ایمان قوی به آخرت است.

نیّت‌های صحیح در عبادات:
نیت‌های صحیح عبادت را در قرآن و روایات معتبر شیعه، منحصر در موارد زیر یافتیم:
الف) رهایی از اضطراب و ناخوشی روز قیامت؛
قرآن کریم، این هدف را برای ابرار اثبات کرده است. آنجا که می‌فرماید: «إِنَّ الْأَبْرَارَ یشْرَبُونَ مِن کَأْسٍ کانَ مِزَاجُهَا کافُورًا * عَینًا یشْرَبُ بِهَا عِبَادُ اللهِ یفَجِّرُونَهَا تَفْجِیرًا * یوفُونَ بِالنَّذْرِ وَیخَافُونَ یوْمًا کانَ شَرُّهُ مُسْتَطِیرًا * وَیطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْکینًا وَیتِیمًا وَأَسِیرًا * إِنَّمَا نُطْعِمُکمْ لِوَجْهِ اللهِ لاَ نُرِیدُ مِنکمْ جَزَاءً وَلاَ شُکورًا * إِنَّا نَخَافُ مِن رَّبِّنَا یوْمًا عَبُوسًا قَمْطَرِیراً * فَوَقَاهُمُ اللهُ شَرَّ ذَلِک الْیوْمِ وَلَقَّاهُمْ نَضْرَةً وَسُرُوراً» [1]
همچنین می‌فرماید: «قُلْ إِنِّی أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللهَ مُخْلِصًا لَّهُ الدِّینَ * وَأُمِرْتُ لِأَنْ أَکونَ أَوَّلَ الْمُسْلِمِینَ * قُلْ إِنِّی أَخَافُ إِنْ عَصَیتُ رَبِّی عَذَابَ یوْمٍ عَظِیمٍ» [2]

ب) رهایی از جهنم و عذاب‌های آن (که مظهر قهر و غضب خدای متعال است)؛
رهایی از جهنم و پناه بردن به خدای بزرگ از عذاب‌های دردناک آن، هدفی است که مورد تأیید و تعریف قرآن کریم است. آنجا که خدای بزرگ صفات بندگان خود را بر می‌شمارد و آنان را بدین صفات می‌ستاید می‌فرماید: «وَعِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِینَ یمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاَمًا * وَالَّذِینَ یبِیتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّدًا وَقِیامًا * وَالَّذِینَ یقُولُونَ رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذَابَ جَهَنَّمَ إِنَّ عَذَابَهَا کانَ غَرَامًا * إِنَّهَا سَاءَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقَامًا» [3]

ج) رسیدن به بهشت و نعمت‌های آن (که مظهر رضای خدای بزرگ است)؛
رسیدن به بهشت و نعمت‌های آن نیز از اهداف مورد تأیید و تشویق قرآن کریم است. خدای متعال بعد از ذکر نعمت‌هایی که برای ابرار (بندگان نیک) در بهشت برین فراهم نموده، می‌فرماید: رغبت‌کنندگان باید در رسیدن به این نعمت‌ها بر یکدیگر سبقت بگیرند؛ «إِنَّ الْأَبْرَارَ لَفِی نَعِیمٍ * عَلَى الْأَرَائِک ینظُرُونَ * تَعْرِفُ فِی وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعِیمِ * یسْقَوْنَ مِن رَّحِیقٍ مَّخْتُومٍ * خِتَامُهُ مِسْک وَفِی ذَلِک فَلْیتَنَافَسِ الْمُتَنَافِسُونَ» [4]
در آیه‌ی دیگر از قول بندگان مخلص خدا می‌فرماید: «إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ * لِمِثْلِ هَذَا فَلْیعْمَلْ الْعَامِلُونَ» [5]
از این نقل قول قرآن می‌فهمیم که یکی از هدف‌های مورد تأیید خداوند متعال در عبادات، رسیدن و بهره‌مند شدن از نعمت‌های بهشتی است.
در آیه‌ای دیگر امر به سبقت گرفتن به سوی بهشت شده است؛ یعنی نیت‌های خود را اینگونه تنظیم کنید، می‌فرماید: «سَابِقُواْ إِلىَ‏ مَغْفِرَةٍ مِّن رَّبِّکمُ‏ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا کَعَرْضِ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ أُعِدَّتْ لِلَّذِینَ آمَنُواْ بِاللهِ وَ رُسُلِهِ ذَلِک فَضْلُ اللهِ یؤْتِیهِ مَن یشَاءُ وَ اللهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیم» [6]
همچنین در ضمن موعظه‌های خدای تعالی به حضرت عیسی (علیه ‌السلام) آمده است: «یا ابْنَ مَرْیمَ لَوْ رَأَتْ عَینُک مَا أَعْدَدْتُ لِأَوْلِیائِی الصَّالِحِینَ ذَابَ قَلْبُک وَ زَهَقَتْ نَفْسُکَ شَوْقاً إِلَیهِ فَلَیسَ کدَارِ الْآخِرَةِ دَارٌ، تَجَاوَرَ فِیهَا الطَّیبُونَ وَ یدْخُلُ عَلَیهِمْ فِیهَا الْمَلَائِکةُ الْمُقَرَّبُونَ وَ هُمْ مِمَّا یأْتِی یوْمَ الْقِیامَةِ مِنْ أَهْوَالِهَا آمِنُونَ دَارٌ لَا یتَغَیرُ فِیهَا النَّعِیمُ وَ لَا یزُولُ عَنْ أَهْلِهَا یا ابْنَ مَرْیمَ نَافِسْ فِیهَا مَعَ الْمُتَنَافِسِینَ فَإِنَّهَا أُمْنِیةُ الْمُتَمَنِّینَ حَسَنَةُ الْمَنْظَرِ طُوبَى لَک یا ابْنَ مَرْیمَ إِنْ کنْتَ لَهَا مِنَ الْعَامِلِینَ مَعَ آبَائِک آدَمَ وَ إِبْرَاهِیمَ فِی جَنَّاتٍ وَ نَعِیمٍ لَا تَبْغِی بِهَا بَدَلًا وَ لَا تَحْوِیلًا کذَلِک أَفْعَلُ بِالْمُتَّقِین‏» [7]
مولانا امیر المؤمنین (علیه ‌السلام) نیز می‌فرمایند: «فَالْجَنَّةُ غَایةُ السَّابِقِینَ وَ النَّارُ غَایةُ الْمُفَرِّطِین‏» [8]
همچنین می‌فرمایند: «اعْمَلُوا لِلْجَنَّةِ عَمَلَهَا» [9]
امام صادق (علیه ‌السلام) در باره‌ی زیارت حضرت سید الشهداء (علیه ‌السلام) فرمودند: «یَنْظُرُ اللهُ إِلَیهِ نَظْرَةً تُوجِبُ لَهُ الْفِرْدَوْسَ الْأَعْلَى مَعَ مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَیتِهِ فَلْتَتَنَافَسُوا فِی ذَلِک وَ کونُوا مِنْ أَهْلِهِ» [10]

د) طلب خشنودی خداوند؛
از دیگر هدف‌هایی که خدای متعال در قرآن کریم، تأیید نموده، طلب خشنودی حضرت حق است. خداوند تبارک و تعالی در قرآن کریم، سفارش گروهی از مؤمنین را به پیامبرش می‌نماید که صبح و شام به دنبال خشنودی خدایند، می‌فرماید: «وَاصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِینَ یدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِی یرِیدُونَ وَجْهَهُ وَلاَ تَعْدُ عَینَاکَ عَنْهُمْ تُرِیدُ زِینَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَلاَ تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَن ذِکرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَکانَ أَمْرُهُ فُرُطًا» [11]
در این آیه، کسانی که جویای رضایت خداوند هستند، به صورت ضمنی، مورد تأیید و سفارش قرار گرفته‌اند.
همچنین می‌فرماید: «وَ مِنَ النَّاسِ مَن یَشْرِى نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ الله‏» [12]
همچنین می‌فرماید: «یَهْدِى بِهِ اللهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلَمِ وَ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلىَ النُّورِ بِإِذْنِهِ وَ یَهْدِیهِمْ إِلىَ‏ صِراطٍ مُسْتَقِیم‏» [13]
انجام اعمال به انگیزه‌ی جلب خشنودی حق تعالی،‌ در آیات دیگری نیز آمده که برای نمونه می‌توان به آیه‌ی 114 سوره‌ی نساء، آیه‌ی 72 سوره‌ی توبه، آیه‌ی 172 سوره‌ی آل‌عمران و آیه‌ی 265 سوره‌ی بقره اشاره نمود.
بالاتر از این تأییدات ضمنی، امر روشن الهی به انجام عبادت‌های مالی برای جلب خشنودی خداوند متعال است. آنجا که می‌فرماید: «وَمَا تُنفِقُونَ إِلاَّ ابْتِغَاءَ وَجْهِ اللهِ» [14]
همچنین می‌فرماید: «وَ مَا لِأَحَدٍ عِندَهُ مِن نِّعْمَةٍ تُجْزَى * إِلاَ ابْتِغَاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلَى» [15]
مولانا امیر المؤمنین (علیه ‌السلام) در وصیت‌نامه‌ی خود می‌نویسند: «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ* هَذَا مَا أَوْصَى بِهِ وَ قَضَى بِهِ فِی مَالِهِ عَبْدُ اللهِ عَلِی ابْتِغَاءَ وَجْهِ اللهِ لِیُولِجَنِی بِهِ الْجَنَّةَ وَ یَصْرِفَنِی بِهِ عَنِ النَّارِ وَ یَصْرِفَ النَّارَ عَنِّی یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ» [16]
نکته‌ی بسیار مهم این است که بازگشت خشنودی و رضای الهی به بهشت و نعمت‌های بهشتی است، یعنی کسی از بالاترین درجه‌ی رضای حق تعالی برخوردار است که بیشترین نعمت‌های بهشت به او داده شود و کسی که بیشترین نعمت‌ها و برترین درجات بهشت را کسب کند، نشان از این دارد که بیشترین میزان رضایت الهی را جلب کرده است. هر گاه این نکته‌ی کلیدی برای کسی حل شد که «جلب رضا و خشنودی خدا» را مساوی با «بهشت و درجات و نعمت‌های آن» دانست، شفافیت ویژه‌ای در انگیزه‌اش پدید خواهد آمد.

هـ) شکرگزاری در برابر نعمت‌های الهی؛
از دیگر اهدافی که می‌توان برای آن، عبادت نمود، «شکرگزاری» در برابر نعمت‌های خدای متعال است. در روایت آمده است:
● سند 1: قال علی (علیه ‌السلام): «إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللهَ رَغْبَةً فَتِلْکَ عِبَادَةُ التُّجَّارِ وَ إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللهَ رَهْبَةً فَتِلْکَ عِبَادَةُ الْعَبِیدِ وَ إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللهَ شُکراً فَتِلْکَ عِبَادَةُ الْأَحْرَارِ» [17]
همین انگیزه را می‌توان از سیره‌ی استاد اعظم (صلّی ‌الله‌ علیه ‌و آله ‌و سلّم) برداشت نمود.
● سند 1: فی کتاب الاحتجاج للطبرسی رحمه الله … قال علی (علیه ‌السلام): «و لقد کان (صلّی ‌الله‌ علیه ‌و آله ‌و سلّم) یبکى حتى یغشى عَلیه، فقیلَ له: یا رسولَ الله أ لیسَ اللهُ قد غفر لکَ ما تقدَّم مِن ذَنبکَ و مَا تَأخَّر؟ قال: بلى أ فَلا أکونُ عَبداً شکوراً؟» [18]
● سند 2: فی کتاب المناقب لابن شهر آشوب… قال على بن الحسین (علیهما ‌السلام) لجابر بن عبدالله: «یا صاحب رسول الله اما علمت ان جدّی رسول الله (صلّی ‌الله‌ علیه ‌و آله ‌و سلّم) قد غفر الله له ما تقدم من ذنبه و ما تأخّرَ، فلم یدع الاجتهاد و تعبد هو بأبى و أمی حتى انتفخ الساق و ورم القدم؟ و قیل له: أ تفعل هذا و قد غفر الله لک ما تقدم من ذنبک و ما تأخر؟ قال: أ فلا أکونُ عبداً شکوراً؟» [19]
چنان که ملاحظه شد، برای این هدف، مستندی از قرآن کریم نیافتیم.

و) لقای حق تعالی؛
ملاقات پروردگار نیز از اهداف مورد تأیید قرآن کریم است. خدای تعالی کسانی را که امیدوار به لقای پروردگارشان هستند، نه تنها از این هدف، نهی نمی‌کند بلکه این چنین برایشان راهکار ارائه می‌دهد:
محکم 1: «قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُکمْ یُوحَى إِلَیَّ أَنَّمَا إِلَهُکمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَمَن کَانَ یَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَ لاَ یُشْرِکُ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا» [20]
غیر از این مورد، لقاء الله در آیات متعددی مطرح شده است. اصل لقاء الله ثابت است ولی کیفیت آن مورد اختلاف علما و عرفا است که قصد ورود به آن را نداریم. این آیات عبارتند از:
محکم 2: «وَاسْتَعِینُواْ بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ وَإِنَّهَا لَکَبِیرَةٌ إِلاَّ عَلَى الْخَاشِعِینَ * الَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُم مُّلاَقُوا رَبِّهِمْ وَأَنَّهُمْ إِلَیهِ رَاجِعُونَ» [21]
محکم 3: «قَدْ خَسِرَ الَّذِینَ کذَّبُواْ بِلِقَاءِ اللهِ وَ مَا کانُواْ مُهْتَدِینَ» [22]
محکم 4: «اللهُ الَّذِی رَفَعَ السَّمَاوَاتِ بِغَیرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ کُلٌّ یجْرِی لأَجَلٍ مُّسَمًّى یُدَبِّرُ الأَمْرَ یُفَصِّلُ الآیاتِ لَعَلَّکم بِلِقَاءِ رَبِّکمْ تُوقِنُونَ» [23]
محکم 5: «مَن کانَ یرْجُو لِقَاءَ اللهِ فَإِنَّ أَجَلَ اللهِ لَآتٍ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ» [24]
محکم 6: «وَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِ اللهِ وَ لِقَائِهِ أُوْلَئِک یئِسُوا مِن رَّحْمَتِی وَ أُوْلَئِک لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ» [25]
محکم 7: «هُوَ الَّذِی یصَلِّی عَلَیکُمْ وَ مَلَائِکتُهُ لِیخْرِجَکم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَکانَ بِالْمُؤْمِنِینَ رَحِیمًا * تَحِیتُهُمْ یوْمَ یلْقَوْنَهُ سَلَامٌ وَأَعَدَّ لَهُمْ أَجْرًا کرِیمًا» [26]
نکته‌ای که لازم است مورد دقت قرار گیرد این است که «لقاء الله» را نمی‌توان به معنی دیدن خدای تعالی معنی کرد. این معنی هم از لحاظ شرعی و هم از لحاظ عقلی، مردود است. زیرا ذات مقدس حق تعالی دارای جسم و جرم نیست تا بر اثر انعکاس نور، قابل دیدن با چشم بشر باشد.
ذات مقدس حق تعالی، نه تنها در دنیا قابل دیدن نیست بلکه در آخرت نیز قابل دیدن نیست؛ و نه تنها برای انسان‌های عادی قابل دیدن نیست بلکه برای پیامبران و سید پیامبران حضرت ختمی‌مرتبت (صلّی ‌الله‌ علیه ‌و آله ‌و سلّم) نیز قابل دیدن نیست و فرشتگان مقرَّب نیز از دیدن ذات او عاجزند.
پس لازم است «دیدن خدا» را به معنی دیگری بگیریم که بهترین معنی آن، «دیدن تجلیات خاصّه‌ی خدا» یا «دیدن ثواب‌های خدا» است. با این حساب، ـ که دیدار خدا را دیدار پاداش‌های خدا بگیریم ـ برگشت این نیت به بهشت و نعمت‌های آن است البته درجات عالیه‌ی آن.

ز) حُبّ حق تعالی؛
این انگیزه ـ گرچه مستندی از قرآن ندارد ولی ـ در روایتی آمده است که امام صادق (علیه ‌السلام) بدان اشاره داشته‌اند، می‌فرمایند: «إِنَّ الْعُبَّادَ ثَلَاثَةٌ قَوْمٌ عَبَدُوا اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَوْفاً فَتِلْک عِبَادَةُ الْعَبِیدِ وَ قَوْمٌ عَبَدُوا اللهَ تَبَارَک وَ تَعَالَى طَلَبَ الثَّوَابِ فَتِلْک عِبَادَةُ الْأُجَرَاءِ وَ قَوْمٌ عَبَدُوا اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ حُبّاً لَهُ فَتِلْک عِبَادَةُ الْأَحْرَارِ وَ هِی أَفْضَلُ الْعِبَادَةِ» [27]
یا به این عبارت که می‌فرمایند: «إِنَّ النَّاسَ یعْبُدُونَ اللهَ عَلَى ثَلَاثَةِ أَصْنَافٍ صِنْفٌ مِنْهُمْ یعْبُدُونَهُ رَجَاءَ ثَوَابِهِ فَتِلْک عِبَادَةُ الْخُدَّامِ وَ صِنْفٌ مِنْهُمْ یعْبُدُونَهُ خَوْفاً مِنْ نَارِهِ فَتِلْک عِبَادَةُ الْعَبِیدِ وَ صِنْفٌ مِنْهُمْ یعْبُدُونَهُ حُبّاً لَهُ فَتِلْک عِبَادَةُ الْکرَامِ» [28]
به هر حال می‌توان به استناد این روایت، به این نیت نیز عبادت کرد. گرچه شاید سطح آن بالا بوده و حتی برای عموم مردم، غیر قابل درک باشد.

نیّت‌های ناصحیح در عبادات:
در منهاج فردوسیان، فقط و فقط می‌توان به یکی از اهداف فوق، عبادت کرد و هیچگونه هدف و نیت دیگری برای عبادت کردن، مقبول و صحیح نیست. اهدافی همچون: دستیابی به قدرت‌های خارق العاده برای ظهور دادن کرامت (مثل مستجابُ الدعوه شدن و طی الارض و خواندن ضمایر)؛ رسیدن به مکاشفات و مشاهدات روحی؛ رسیدن به آرامش روحی (ریلکسیشن مذهبی)؛ به دست آوردن سلامت جسمانی (نقش روزه در درمان بیماری‌ها ـ تلاوت قرآن برای زیاد شدن حافظه و نور چشم ـ ترک مشروبات الکلی برای سلامتی)؛ تقویت اراده (جهت اموری مثل تسخیر جن و ارتباط با ارواح و شفای بیماری‌ها)؛ مشهور شدن به عبادت؛ کسب مال از طریق عبادت (مثل به دست آوردن موقوفه‌ی عبّاد)؛ کسب آبرو و جایگاه اجتماعی (در جامعه‌ی مذهبی)؛ دل به دست آوردن و خوش‌آمد مخلوق (نماز بخواند چون پدرش دوست دارد بچه‌ی مذهبی داشته باشد)؛ به دست آوردن موفقیت‌های علمی (نماز شب برای قبولی در کنکور) و…

عبادت‌هایی با ثمرات دنیوی:
برخی عبادت‌ها که به هدفی غیر از اهداف فوق از سوی استادان منهاج (علیهم السلام) به ما رسیده، بهره‌اش همان نتیجه‌ی عاجلی است که از آن به دست می‌آید. مثل ادعیه‌ی زیادی رزق (که نتیجه‌اش زیاد شدن رزق مادی و دنیوی است و بهره‌ی اخروی ندارد) یا ادعیه‌ی سلامتی (که بهره‌اش رسیدن به سلامتی جسمی است). لهذا نباید انتظار داشت نمازی که به قصد بازگشت مسافر یا دعایی که به قصد آزادی زندانی خوانده می‌شود، پاداش اخروی هم داشته باشد. البته نفس دعا کردن عبادت محسوب می‌شود و اجر دارد.
قرآن کریم می‌فرماید:
«مَن کانَ یُرِیدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِی حَرْثِهِ وَ مَن کانَ یُرِیدُ حَرْثَ الدُّنْیا نُؤتِهِ مِنْهَا وَ مَا لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِن نَصِیبٍ» [29]

نقدی بر گریه‌های حضرت شعیب (علیه ‌السلام):
گاهی برای اثبات این که نباید عبادت کردن برای رهیدن از جهنم و رسیدن به بهشت باشد، به روایتی در باره‌ی گریه‌های حضرت شعیب عع استناد می‌شود. این روایت را شیخ صدوق (ره) به این صورت، نقل کرده است:
حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ إِسْحَاقَ الطَّالَقَانِیُ رَضِیَ الله عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو حَفْصٍ عُمَرُ بْنُ یُوسُفَ بْنِ سُلَیمَانَ بْنِ الرَّیَانِ قَالَ حَدَّثَنَا الْقَاسِمُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ الرَّقِّیُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ مَهْدِی الرَّقِّیُ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّزَّاقِ عَنْ مَعْمَرٍ عَنِ الزُّهْرِیِ عَنْ أَنَسٍ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللهِ (صلّی ‌الله‌ علیه ‌و آله ‌و سلّم):‏ «بَکَى شُعَیبٌ (علیه ‌السلام) مِنْ حُبِّ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ حَتَّى عَمِیَ فَرَدَّ الله عَزَّ وَ جَلَّ عَلَیهِ بَصَرَهُ ثُمَّ بَکَى حَتَّى عَمِیَ فَرَدَّ الله عَلَیهِ بَصَرَهُ ثُمَّ بَکَى حَتَّى عَمِیَ فَرَدَّ الله عَلَیهِ بَصَرَهُ فَلَمَّا کَانَتِ الرَّابِعَةُ أَوْحَى الله إِلَیهِ یَا شُعَیبُ إِلَى مَتَى یَکُونُ هَذَا أَبَداً مِنْکَ إِنْ یَکُنْ هَذَا خَوْفاً مِنَ النَّارِ فَقَدْ أَجَرْتُکَ وَ إِنْ یَکُنْ شَوْقاً إِلَى الْجَنَّةِ فَقَدْ أَبَحْتُکَ قَالَ إِلَهِی وَ سَیِدِی أَنْتَ تَعْلَمُ أَنِّی مَا بَکَیتُ خَوْفاً مِنْ نَارِکَ وَ لَا شَوْقاً إِلَى جَنَّتِکَ وَ لَکِنْ عَقَدَ حُبُّکَ عَلَى قَلْبِی فَلَسْتُ أَصْبِرُ أَوْ أَرَاکَ فَأَوْحَى الله جَلَّ جَلَالُهُ إِلَیهِ أَمَّا إِذَا کَانَ هَذَا هَکَذَا فَمِنْ أَجْلِ هَذَا سَأُخْدِمُکَ کَلِیمِی مُوسَى بْنَ عِمْرَانَ» [30]
در باره‌ی این حدیث، چند نکته، لازم به ذکر است:
نکته‌ی اول: این روایت، از انس بن مالک نقل شده و از طریق ائمه‌ی طاهرین (علیهم‌السلام) نیست. لذا به تنهایی، نمی‌تواند مستند قوی و دستگیره‌ی محکمی باشد.
نکته‌ی دوم: این نکته که حضرت شعیب عع از غلبه‌ی محبت الهی، بسیار می‌گریست، ربطی به دیگران ندارد که می‌خواهند در حالی غیر از حال غلبه‌ی محبت، عبادت کنند. چنین افرادی عبادت را به غرض دفع ضرر و جلب منفعت انجام می‌دهند که همان رهیدن از جهنم و رسیدن به بهشت باشد.
نکته‌ی سوم: خدای تعالی به پاداش آنهمه گریه و محبت، وعده‌ی درجات عالیه نداد، بلکه فرمود: کلیم الله را برای مدتی می‌فرستم که برایت چوپانی کند!
نکته‌ی چهارم: مرحوم شیخ صدوق (ره) در ادامه‌ی روایت می‌نویسد: «قال مصنف هذا الکتاب و الله أعلم یعنی بذلک لا أزال أبکی أو أراک قد قبلتنی حبیبا» [31] ایشان در توجیه این فقره از روایت که می‌فرماید: «فَلَسْتُ أَصْبِرُ أَوْ أَرَاکَ» می‌نویسد: گویا منظور از این که تو را ببینم، این است که تو را ببینم که مرا به دوستی خود برگزیده‌ای. نه به معنی ابتدایی آن که صبر نمی‌کنم مگر این که تو را مشاهده کنم. البته به نظر می‌رسد، منظور از «أراک» در اینجا، همان «ألقاک» باشد، یعنی تا روز مردن، صبر نخواهم کرد و خواهم گریست.
نکته‌ی پنجم: از این روایت روشن می‌شود که گاهی اوقات، محبت الهی، بر فضای جان عبد، چیره شده و او را دچار آه سوزان و اشک روان می‌کند. این حال، ربطی به نجات خواستن از جهنم و رفتن به بهشت ندارد. می‌توان فارغ از این دو غرض اصلی عبادت، گرفتار چنان حالی شد که فقط و فقط، به خاطر محبت خداوندگار، اشک ریخت. در تصریح روایت فوق آمده است: «قَالَ إِلَهِی وَ سَیِدِی أَنْتَ تَعْلَمُ أَنِّی مَا بَکَیتُ خَوْفاً مِنْ نَارِکَ وَ لَا شَوْقاً إِلَى جَنَّتِکَ وَ لَکِنْ عَقَدَ حُبُّکَ عَلَى قَلْبِی» یعنی خدایا تو می‌دانی که این گریه،‌ برای رهیدن از جهنم و رسیدن به بهشت نیست، بلکه گریه‌ی احساسات و غلبه‌ی محبت است [و بر اثر دلتنگی است. یعنی گریه‌ی هدفمند و برای مقصد مشخص نیست، بلکه نوعی تخلیه‌ی احساسات است]

تذکر مهم: دیده‌ایم و شنیده‌ایم و به تجربه ثابت شده است که گاهی اوقات، برخی افراد که احساساتی و عاطفی هستند، با دیدن یک کرامت از ائمه‌‌ی طاهرین (علیهم‌السلام) یا شنیدن داستانی که تحریک‌کننده‌ی احساسات بوده، ساعت‌ها گریسته‌اند ولی هیچ قدمی در راه اصلاح دیدگاه‌ها و اعمالشان بر نداشته‌اند. حتی در مواقعی که دعایشان مستجاب شده، از صمیم قلب، اشک ریخته‌اند ولی بعد از پایان گریه، برخاسته و به دنبال عقاید مشرکانه و اعمال فسق و فجور خود رفته‌اند. پس اشک ریختن از سر غلبه‌ی احساسات، اگر به اصلاح دیدگاه‌ها و اعمال، ختم نشود، ارزشی نخواهد داشت و ابتر خواهد بود.

…………………………………………
1. سوره‌ی انسان، آیات 5 تا 11. ترجمه: به یقین ابرار و نیکان از جامى مى‏نوشند که با عطر خوشى آمیخته است. چشمه‏اى که بندگان خدا از آن مى‏نوشند و [به دلخواه خویش] جاریش مى‏کنند. [همان بندگانى که] به نذر خود وفا مى‏کردند و از روزى که گزند آن فراگیرنده است مى‏ترسیدند. و بینوا و یتیم و اسیر را ـ با دوستى‌اش ـ خوراک مى‏دادند. ما براى خشنودى خداست که به شما مى‏خورانیم و پاداش و سپاسى از شما نمى‏خواهیم. ما از پروردگارمان از روز ترش‌رو، سخت هراسناکیم. پس خدا [هم] آنان را از آسیب آن روز نگاه داشت و شادابى و شادمانى به آنان ارزانى داشت.
2. سوره‌ی زمر، آیات 11 تا 13. ترجمه: بگو من مأمورم که خدا را در حالى که آیینم را براى او خالص گردانیده‏ام بپرستم. و مأمورم که نخستین مسلمانان باشم. بگو من اگر به پروردگارم عصیان ورزم از عذاب روزى هولناک مى‏ترسم.
3. سوره‌ی فرقان، آیات 63 تا 66. ترجمه: و بندگان خداى رحمان کسانى‏اند که روى زمین به نرمى گام برمى‏دارند و چون نادانان ایشان را طرفِ خطاب قرار دهند، به ملایمت پاسخ مى‏دهند. و آنانند که در حال سجده یا ایستاده شب را به روز مى‏آورند. و کسانى‏اند که مى‏گویند: پروردگارا عذاب جهنم را از ما بازگردان که عذابش سخت و دایمى است. و در حقیقت، آن بد قرارگاه و جایگاهى است»3. در این آیه‌ی شریفه، کلمه‌ی «یقُولُونَ» به معنی خواستن است. یعنی یکی از هدف‌هایی که دارند و تحققش را خواستارند، این است که می‌خواهند پروردگارشان عذاب جهنم را از آنان بازگرداند.
4. سوره‌ی مطففین، آیات 22 تا 26. ترجمه: مسلّماً نیکان در انواع نعمت‏اند: بر تخت‌هاى زیباى بهشتى تکیه کرده و [به زیبایی‌هاى بهشت] مى‏نگرند! در چهره‏هایشان طراوت و نشاط نعمت را مى‏بینى و مى‏شناسى! آنها از شراب [طهور] زلال دست‏نخورده و سربسته‏اى سیراب مى‏شوند! مُهرى که بر آن نهاده شده از مشک است و در این نعمت‌هاى بهشتى راغبان باید بر یکدیگر پیشى گیرند!
5. سوره‌ی صافات، آیات 60 و 61. ترجمه: راستى که این همان کامیابى بزرگ است. کوشندگان براى چنین [پاداشى] باید بکوشند.
6. سوره‌ی حدید، آیه‌ی 21. ترجمه: [براى رسیدن‏] به آمرزشى از پروردگارتان و بهشتى که پهنایش چون پهناى آسمان و زمین است [و] براى کسانى آماده شده که به خدا و پیامبرانش ایمان آورده‏اند، بر یکدیگر سبقت جویید. این فضل خداست که به هر کس بخواهد آن را مى‏دهد، و خداوند را فزون‏بخشى بزرگ است‏‏.
7. کافی، محدث کلینی، جلد 8، صفحه‌ی 136. ترجمه: ای پسر مریم اگر چشمت می‌دید آنچه برای دوستان نیکوکارم آماده کرده‌ام، دلت آب می‌شد و جانت از شوق رسیدن به آن، بر می‌آمد. مانند سرای آخرت،‌ سرایی نیست. در آن، پاکان، همسایه‌ی هم می‌شوند. فرشتگان مقرَّب بر آنان داخل می‌شوند. ایشان از ترس‌های روز قیامت، امان‌یافته‌اند. سرایی است که نعمت‌هایش تغییر نمی‌کند و از ساکنانش زایل نمی‌گردد. ای پسر مریم، همراه آنان که برای آن [نعمت‌ها] تلاش می‌کنند، تلاش کن که آن [نعمت‌های بهشت] آرزوی آرزومندان است. نیکو چشم‌انداز است. خوشا به حالت ای پسر مریم اگر برای [رسیدن به] آن از عمل‌کنندگان باشی همراه پدرانت آدم و ابراهیم (علیهماالسلام) در باغ‌ها و نعمت‌هایی که جایگزینی برایش و جابجا شدنی از آن نمی‌طلبی. [آری] اینگونه با پرهیزکاران [رفتار] می‌کنم.
8. نهج ‏البلاغه، سید رضی (صبحی صالح)، خطبه‌ی 157. ترجمه: بهشت، هدف پیشتازان و دوزخ، خط پایان فروماندگان است.
9. نهج ‏البلاغه، سید رضی (صبحی صالح)، خطبه‌ی 132. ترجمه: برای رسیدن به بهشت، کارهای درخور آن انجام دهید.
10. کامل الزیارات، ابن قولویه، صفحه‌ی 295، الباب الثامن و التسعون أقل ما یزار فیه الحسین (علیه‌السلام) و أکثر ما یجوز تأخیر زیارته للغنی و الفقیر. ترجمه: خدای تعالی به او نگاهی می‌کند که فردوس اعلی با محمد و اهل بیتش بر او واجب می‌شود، پس در آن [رسیدن به فردوس برین] تلاش نفسگیر انجام دهید و از اهلش باشید.
11. سوره‌ی کهف، آیه‌ی 28. ترجمه: با کسانى که پروردگارشان را صبح و شام مى‏خوانند [و] خشنودى او را مى‏خواهند، شکیبایى پیشه کن، و دو دیده‏ات را از آنان برمگیر که زیور زندگى دنیا را بخواهى.
12. سوره‌ی بقره، آیه‌ی 207. ترجمه: و از مردم کسى است که جانش را براى خشنودى خدا مى‏فروشد.
13. سوره‌ی مائده، آیه‌ی 16. ترجمه: خدا به وسیله آن [نور و کتاب‏] کسانى را که از خشنودى او پیروى کنند به راه‏هاى سلامت راهنمایى مى‏کند، و آنان را به توفیق خود از تاریکى‏ها [ىِ جهل، کفر، شرک و نفاق‏] به سوى روشنایىِ [معرفت، ایمان و عمل صالح‏] بیرون مى‏آورد، و به جانب راه راست هدایت مى‏کند.
14. سوره‌ی بقره، آیه‌ی 272. ترجمه: جز براى طلب خشنودىِ خدا انفاق مکنید.
15. سوره‌ی لیل، آیات 19 و 20. ترجمه: و هیچ کس را نزد او حق نعمتى نیست تا بخواهد (به این وسیله) او را جزا دهد، بلکه تنها هدفش جلب رضاى پروردگار بزرگ اوست‏.
16. کافی، محدث کلینی، جلد ‏7، صفحه‌ی 49؛ تهذیب الاحکام، شیخ طوسی، جلد 9، صفحه‌ی 146. ترجمه: این آن چیزی است که بنده‌ی خدا علی [بن ابی طالب] در مالش وصیت به وقف آن نمود؛ برای جلب رضای خداوند، تا به سبب آن، مرا داخل بهشت برین فرماید و از آتش، دورم دارد و آتش را از من دور فرماید، در روزی که صورت‌هایی سفید و صورت‌هایی سیاه می‌شوند.
17. نهج ‏البلاغه، سید رضی (صبحی صالح)، 510؛ غرر الحکم و درر الکلم، آمدی، صفحه‌ی 198. ترجمه: گروهی خدای تبارک و تعالی را به امید {پاداش} عبادت می‌کنند که {مانند} فرمانبرداری تجارت‌کنندگان است و گروهی خدای عزّ و جلّ را از بیم {عذاب} می‌پرستند که {این نوع پرستش، مانند} فرمانبرداری بردگان است و گروهی خدای عزّ و جلّ را به شکرانه{ی نعمت‌هایش} می‌پرستند که این {گونه پرستیدن} عبادت کردن آزادگان {از بند هواها و شهوت‌ها} است.
18. تفسیر نور الثقلین، عروسی حویزی، جلد ‏5، صفحه‌ی 56. ترجمه: رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) چندان گریه می‌کردند که بیهوش می‌شدند. پس گفته شد: ای رسول خدا آیا خداوند، گناهان گذشته و آینده‌ی شما را نبخشیده است؟ فرمودند: آیا بنده‌ی شکرگزاری نباشم؟!
19. تفسیر نور الثقلین، عروسی حویزی، جلد ‏5، صفحه‌ی 56. ترجمه: امام سجاد (علیه‌السلام) به جابر بن عبدالله انصاری ـ وقتی از آن حضرت خواست که کمتر عبادت کنند ـ فرمودند: ای یار پیامبر، مگر نمی‌دانی که پدربزرگم رسول خدا ـ که خدای تعالی گناهان گذشته و آینده‌اش را آمرزیده بود ـ تلاش را وانگذاشت و چندان عبادت کرد که ساق و قدمش ورم نمود؟ و چون به ایشان گفته شد که چرا با این که گناهان گذشته و آینده‌ی شما آمرزیده شده است، اینقدر عبادت می‌کنید؟ فرمودند: آیا بنده‌ی شکرگزاری نباشم». (این روایت، بازگو کننده‌ی مضمون روایت قبلی است)
20. سوره‌ی کهف، آیه‌ی 110. ترجمه: بگو من هم مثل شما بشرى هستم و[لى] به من وحى مى‏شود که خداى شما خدایى یگانه است پس هر کس به لقاى پروردگار خود امید دارد باید به کار شایسته بپردازد و هیچ کس را در پرستش پروردگارش شریک نسازد.
21. سوره‌ی بقره، آیات 45 و 46. ترجمه: از شکیبایى و نماز یارى جویید و به راستى این [کار] گران است مگر بر فروتنان. همان کسانى که مى‏دانند با پروردگار خود دیدار خواهند کرد و به سوى او باز خواهند گشت.
22. سوره‌ی یونس، آیه‌ی 45. ترجمه: قطعاً کسانى که دیدار خدا را دروغ شمردند زیان کردند و [به حقیقت] راه نیافتند.
23. سوره‌ی رعد، آیه‌ی 2. ترجمه: خدا [همان] کسى است که آسمان‌ها را بدون ستون‌هایى که آنها را ببینید برافراشت آنگاه بر عرش استیلا یافت و خورشید و ماه را رام گردانید هر کدام براى مدتى معین به سیر خود ادامه مى‏دهند [خداوند] در کار [آفرینش] تدبیر مى‏کند و آیات [خود] را به روشنى بیان مى‏نماید امید که شما به لقاى پروردگارتان یقین حاصل کنید».
24. سوره‌ی عنکبوت، آیه‌ی 5. ترجمه: کسى که به دیدار خدا امید دارد [بداند که] اجل [او از سوى] خدا آمدنى است و اوست‏ شنواى دانا.
25. سوره‌ی عنکبوت، آیه‌ی 23. ترجمه: و کسانى که آیات خدا و لقاى او را منکر شدند آنانند که از رحمت من نومیدند و ایشان را عذابى پر درد خواهد بود.
26. سوره‌ی احزاب، آیه‌ی 44. ترجمه: اوست کسى که با فرشتگان خود بر شما درود مى‏فرستد تا شما را از تاریکی‌ها به سوى روشنایى برآورد و به مؤمنان همواره مهربان است. درودشان روزى که دیدارش کنند، سلام خواهد بود و براى آنان پاداشى نیکو آماده کرده است.
27. کافی، محدث کلینی، جلد 2، صفحه‌ی 84؛ وسائل ‏الشیعه، محدث عاملی، جلد 1، صفحه‌ی 62؛ تحف‏ العقول، صفحه‌ی 246. ترجمه: پرستندگان بر سه دسته‌اند، گروهی خدای عزّ و جلّ را از ترس می‌پرستند که {این نوع پرستش مانند} فرمانبرداری بردگان است و گروهی خدای تبارک و تعالی را به طلب پاداش، عبادت می‌کنند که {مانند} فرمانبرداری اجیران است و گروهی خدای عزّ و جلّ را از سر محبت می‌پرستند که این {گونه پرستیدن،} عبادت کردن آزادگان {از بند هواها و شهوت‌ها} است و این {قسمِ آخر،} برترین نوع عبادت است.
28. بحارالأنوار، علامه مجلسی، جلد 8، صفحه‌ی 200. ترجمه: مردم خدا را به سه گونه می‌پرستند. گروهی به امید ثواب و گروهی از ترس آتش و گروهی به خاطر حبّ الهی و محبت حضرت پروردگار.
29. سوره‌ی شورا، آیه‌ی 20. ترجمه: کسى که زراعت آخرت را بخواهد، به کشت او برکت و افزایش مى‏دهیم و بر محصولش مى‏افزاییم و کسى که فقط کشت دنیا را بطلبد، کمى از آن به او مى‏دهیم امّا در آخرت هیچ بهره‏اى ندارد!»
30. علل الشرائع، شیخ صدوق، جلد 1، صفحه‌ی 57، باب 51: العلة التی من أجلها جعل الله عز و جل موسى خادما لشعیب (علیه‌السلام). ترجمه: استاد اعظم (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) فرمودند: شعیب (علیه‌السلام) از محبت خدای عز و جل گریست تا کور شد، پس خدای عز و جل، بینایی‌اش را به او برگردانید. سپس گریست تا این که کور شد، پس خداوند، بینایی‌اش را بر او برگردانید. سپس گریست تا این که کور شد، پس خداوند، بینایی‌اش را بر او برگردانید. در مرحله‌ی چهارم، خدای تعالی به او وحی کرد: ای شعیب، تا کی می‌خواهی این کار را همیشه تکرار کنی؟! اگر از ترس جهنم است، پناهت دادم و اگر از شوق بهشت است، مباحت ساختم. گفت: خدا و آقای من، تو می‌دانی که از ترس آتشت و شوق بهشتت نمی‌گریم ولی محبت تو بر قبلم گره خورده است، پس صبر نمی‌کنم یا این که تو را ببینم. پس خدای جل جلاله به او وحی نمود، حال که چنین است، به این خاطر، همسخنم موسی بن عمران را به زودی به خدمتت خواهم گماشت.
31. ترجمه: مصنف این کتاب می‌گوید ـ در حالی که خداوند داناتر است ـ منظورش از این که گفت: پیوسته گریه می‌کنم یا این که تو را ببینم که مرا به عنوان دوست، قبول کرده‌ای.

این وبگاه در ستاد ساماندهی پایگاه‌های اینترنتی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، به شماره‌ی شامد: «1 - 1 - 769104 - 65 - 0 - 3» ثبت شده و تابع قوانین مکتوب جمهوری اسلامی ایران است. / مطالب این وبگاه، وقف عام بوده و نشر آن، حتی بدون نام، آزاد است