حاج فردوسی

معلم معنویت، مؤلف منهاج فردوسیان، مستجاب الدعوة

حاج فردوسی

معلم معنویت، مؤلف منهاج فردوسیان، مستجاب الدعوة

۶۹۷ مطلب با موضوع «مکاتباتی بر مبنای منهاج فردوسیان .» ثبت شده است

سلام از بچگی که یاد دارم و حتی والدین تأکید می‌کردند از آب سقاخانه‌ی اسماعیل طلایی حرم امام رضا(ع) به قصد تبرک بخورم و حتی از آن بیاورم و بعضاً در مواقع بیماری از این آبی که آورده بودم به مریض می‌دادند.
حال با توجه به اینکه این آب جایگاه آبی چون آب زمزم ندارد و آنچه که بررسی هم نمودم در زمان نادرشاه افشار توسط اسماعیل خان ساخته شده است، تبرک بودن این آب از چیست و از کجا آمده است؟ و چه فرقی با دیگر آب‌ها دارد که مردم جهت خوردن و حتی بردن تبرکی این آب، زیاد می‌کوشند و بعضی مواقع در شلوغی در صف می‌ایستند؟

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
ارادت شدید شیعیان به ائمه‌ی طاهرین (علیهم‌السلام) گاهی آنان را به کارهایی وامی‌دارد که فقط از یک عاشق سر می‌زند. عاشق کسی است که بدون توجه به جنبه‌های عقلانی، کاری را از روی فوران احساسات درونی‌اش انجام می‌دهد. کارهایی مانند بوسیدن آستانه و در و دیوار حرم‌ها یا حمله‌ور شدن به ضریح و همچنین تبرک به آنچه نزدیک مقابر شریفه باشد مانند گرد و خاک داخل ضریح یا آبی که در مخزن‌های داخل صحن ریخته می‌شود.
پس برای اینگونه کارها، نمی‌توان سند شرعی یا دلیل عقلی آورد و بیشتر نشأت گرفته از احساسات است. البته انسان طوری آفریده شده که دوست دارد ابراز احساسات کند. کسانی که اینگونه کارها ـ که از سر احساسات دینی است ـ را رد می‌کنند، خودشان گرفتار ابراز احساسات در میدان‌های دیگر هستند. آنان به شورت فلان بازیگر فوتبال و پیراهن فلان کشتی‌گیر، ابراز احساسات می‌کنند و به عکس‌گرفتن با فلان هنرپیشه، افتخار می‌نمایند!
پس ابراز احساسات، یک نیاز بشری است که عوام مردم، دوست دارند ابراز احساسات (شادی، غم و محبت) کنند. عوام مذهبی، بدون توجه به شرعی بودن، ابراز احساساتشان را در امور مذهبی نشان می‌دهند و عوام غیرمذهبی، در چیزهای دیگر.
بنا بر این، تبرک جستن با چیزهایی که شارع مقدس نفرموده، فایده ندارد، هر چند اگر به قصد ورود نباشد، ضرر هم ندارد. نیز توجه داشته باشید که آب سقاخانه، همانند آب زمزم و فرات نیست و آن خواص را ندارد.

موفق باشید
حاج فردوسی

سلام بر شما
در شبکه‌های مجازی، مطلبی منتشر شده که در زیر، به استحضار می‌رسانم:
با امام حسین (ع) یا صدام حسین
این داستان را بخوانید که کمتر کسی انرا شنیده است
به روایت شخصی که در این جریان حضور داشت: در سال 1991 میلادی و بعد ازورود نیروهای حرس الجمهوری به کربلای معلی و سرکوب انقلاب شعبانیه و گشودن آتش بر گنبد حسینی و ویرانی منتشر در هر مکان و اجساد پراکنده در زیر آوار ساختمان‌ها و ماشین کشتار صدامی با زنجیرهای خود همه چیز را له می‌کرده و نیروهای ویژه با تجهیزات مخوف، هزاران جوان را بسوی قتلگاه میراندند.
دوست پیر ما می‌گوید حدوداً سه خودرو بودیم که تجهیزات صدامی ما را به جای نامعلومی می‌بردند ولی به سوی صحراهای خارج کربلا.
می‌گوید: در راه به نیروهای امنیتی دیگری برخوردیم که راهمان را به مسیری فرعی تغییر دادند و در آنجا ما را از ماشین‌ها پیاده کردند در زمینی سوزان میان تل‌هایی از ماسه و با لگدهای سربازان و قنداق اسلحه‌ها و فحاشی‌های رکیک در برابر روی مجرمترین افراد صدام حسین، «حسین کامل» ملعون خود را یافتیم.
با خود گفتیم اینجا آخر خط است. قیافه‌ی منفور و مدعی و مشمئزکننده‌اش باعث می‌شد به زمین خیره شویم تا زشتی و پلیدی چهره‌اش را نبینیم ولی زشتی‌های الفاظ و عصبانیتش باعث می‌شد به او نگاه کنیم. ودر هر لحظه می‌گفتیم الان است که دستور گشودن آتش به سوی ما را صادر کند و تشهد را هر لحظه زیر لب زمزمه می‌کردیم.
نهایتاً گفت: کدامِ شما با حسین است؟ و کدام شما با صدام حسین؟
مرد می‌گوید: همه‌ی ما از این مقایسه به خود لرزیدیم در حالی که ده‌ها دهانه‌ی اسلحه به سمت ما نشانه رفته بود. اندیشه‌ها و سبک سنگین کردن‌های ما تمام نشده بود که جوانی حدوداً 16 ساله به پا خاست و با صدای جریء و ثبات کلام گفت: من با حسینم.
حسین کامل مجرم به او گفت: برو و آنجا بایست.
سکوتی ترسناک همه جا را فرا گرفت و آن مجرم بالای گردن‌هایمان قدم می‌زد و با غرور دست خود را بالا آورد که یکی از سگانش تفنگی دست او داد. مسلحش کرد و به سوی جوان نشانه رفت و تمام تیرها را در بدن آن جوان خالی کرد. جوان، غرقه در خون بر زمین افتاد.
به سوی ما برگشت و سؤالش را تکرار کرد؛ کدامِ شما با حسین است و کدامتان با صدام حسین؟
جوان دیگری با همان سن و سال برخاست و گفت: من با حسینم.
مجرم به او گفت: برو کنار آن لاشه بایست (طبیعتاً منظورش همان شهید بود که به سویش تیر اندازی کرده بود)
جوان با قدم‌هایی استوار رفت ولی قبل از رسیدن، به سویش تیراندازی کرد و آن جوان دوم نیز غرقه به خون بر زمین افتاد.
مرد می‌گوید: حسین کامل، مرعوب بود. با وجود اینکه او فرمانده‌ی امرکننده و بازدارنده بود. سؤالش را تکرار نکرد. ترسیده بود که از با حسین بودن همه غافلگیر شود.
مرد می‌گوید: سپس با زشت‌ترین فحاشی‌ها به ناموس و شرفمان و زنانمان به ما گفت: بروید گم شوید.
باورمان نشد که ما را آزاد کرده مگر از آنجا که لگدها بر سر و صورتمان شروع شد و ما به سرعت، بدون اینکه بدانیم به کجا می‌رویم و در حالی که از ترس، مدام به پشت سر نگاه می‌کردیم از آنجا گریختیم. نگاهمان به آن دو شهید بود تا ملامح صورت‌های پاکشان در ذهنمان نقش ببندد و حداقل بدانیم آنها که بودند.
مرد با حالتی که خود را مورد تمسخر و استهزاء قرار می‌داد، گفت: ما جماعت صدام حسین به خانه‌هایمان رفتیم.
شب در خواب، امام حسین (ع) را دیدم که می‌آمد و در پشت سرش تمام شهدا با تمام جبروت، سوار بر اسبانی سفید بودند. امام، پیش شهید دوم ایستاد و پیاده شد و او را بوسید و بر روی اسب خود گذاشت. سپس به شهدای همراهش فرمود: این مرد، با من در ضریحم دفن شود.
سپس به سوی شهیدی که اول به شهادت رسید رفت و او را بوسید و بر روی اسب یکی از شهدا گذاشت و فرمود: اما این را با بقیه‌ی شهدا در ضریحشان دفن نمایید.
یکی از شهدا پرسید؛ سرورم چرا؟ در حالی که هر دو با هم در راه خدا شهید شدند؟
امام جواب داد: بلی و لیکن دومی، مرگ را با چشم دید و سپس گفت: من با حسینم.
حال بفرمایید تحلیل جنابعالی از این ماجرا چیست؟
خیلی ممنون

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
این داستان، دانسته یا نادانسته، اصل مهم و حیاتی «تقیه» در شیعه را زیر سؤال برده است. وظیفه‌ی ما در چنین مواقعی از سوی استادان معظم منهاج فردوسیان (علیهم‌السلام) چنین معین شده است که باید جان خود را حفظ نماییم و اجازه نداریم با گفتن کلماتی که مورد پسند ظالم نیست، ظالم را به قاتل خود تبدیل نماییم.
فرموده‌اند هر گاه پای جان در میان باشد، می‌توانیم انکار توحید و نبوت و امامت ـ که سه رکن دین است ـ نماییم، بلکه باید انکار کنیم و کسی که خلاف این فرمایش انجام دهد، خلاف امر و سیره‌ی ائمه‌ی طاهرین (علیهم‌السلام) رفتار کرده است.
پس از آنجا که این داستان، خلاف آموزه‌های دینی است، اینگونه مرحله به مرحله، حکم می‌کنیم:
مرحله‌ی اول: اصل داستان، ساختگی است و چنین چیزی اتفاق نیافتاده است.
مرحله‌ی دوم: اگر با دلایل محکم، ثابت شود که چنین چیزی اتفاق افتاده است، چنان خوابی دیده نشده است و آن خواب، ساختگی است.
مرحله‌ی سوم: اگر کسی که خواب را دیده، با قسم جلاله، اثبات نماید که چنین خوابی دیده است، آن خواب را انکار کرده و حکم می‌کنیم شخصی که در خواب دیده، خیالات و تصورات خودش بوده، نه حضرت سید الشهداء‌ (علیه‌السلام).
زیرا امکان ندارد حضرت سید الشهداء (علیه‌السلام) موضعگیری‌ای بر خلاف امر خدا و پیامبر اعظم و سایر ائمه‌ی طاهرین (علیهم‌السلام) داشته باشند.
نتیجه‌ی عملی کلام، این است که اصحاب منهاج فردوسیان بدانند و آگاه باشند که هر گاه در چنین موقعیتی قرار گرفتند، با صدای رسا و بدون ترس، خود را با «صدام حسین» بخوانند تا خونشان حفظ شود و هرگز چنین حماقت غیرشرعی‌ای به ذهنشان نرسد که بخواهند با گفتن: «من با حسینم» خود را به کشتن بدهند.
خداوند، ما و جامعه‌ی ما را با وظایف دینی خود، آشنا ساخته و از مضرات فضای پر دروغ و شیطنت مجازی، محافظت بفرمایاد.

موفق باشید
حاج فردوسی

با سلام و تشکر از پاسختان در خصوص پرسش 475
آیا ارتباطی در نطفه و شجره‌‌ی فرد هم وجود دارد؟ مثلاً فردی که خانواده اش لابالی و بی‌بند و بار یا برعکس مذهبی است، آیا این رحم فرد، تأثیری بر عاقبت به‌خیری و شری او دارد؟ و یا اینکه اصلاً فردی، هویت او مشخص نیست که حلال‌زاده است یا حرام‌زاده، این پیوند رحمی چه تأثیری در این زمینه دارد؟

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
جواب این سؤالات را در ضمن دو نکته عرض می‌کنم؛

نکته‌ی اول: این است که از مجموع روایات، چنین به دست می‌آید که صفات جسمی و روحی، از طریق نطفه و حتی شیر، منتقل می‌گردد. اما این که نطفه و شیر و مانند اینها، حرف اصلی و نهایی را در تعیین سرنوشت بزند، چنین نیست. یعنی امکان دارد که شخصی از نسلی غیرشریف و شیری پست باشد ولی شریف و رفیع شود و برعکس، شخصی از نسلی شریف و شیری پاک باشد ولی هواپرست و ساقط گردد. پس در راه تکامل و تعالی، حرف اول را عمل خود انسان می‌زند و البته اینگونه عوامل هم بی‌تأثیر نیست ولی نه آنقدر که بتواند سرنوشت، را به طور کلی عوض کند.

نکته‌ی دوم: این است که محک تشخیص حلال‌زاده از حرام‌زاده ـ چنان که در روایات معتبر به ما فرموده‌اند ـ محبت اهل بیت (علیه‌السلام) است. یعنی اگر کسی در قلب خودش، محبت به خاندان عصمت و طهارت (علیهم‌السلام) می‌یابد، بداند که حلال‌زاده است و از مادرش ممنون باشد که او را از راه حلال، باردار شده است.
و اگر در قلبش، احساس دشمنی و کینه نسبت به این خاندان باعظمت دارد، شک نکند که مادرش، به پدرش خیانت کرده و حرام‌زاده است. همچنین احتمال دارد که «شرک شیطان» باشد.

موفق باشید
حاج فردوسی

سلام بر شما
به نظر می‌رسد جنابعالی صاحب دکترین خاصی باشید، لطفاً اگر چنین است، دکترین خودتان را به روشنی برایم توضیح دهید.
متشکرم

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
نخست باید کلمه‌ی «دکترین» را معنی کنیم. برای کلمه‌ی «دکترین»، معانی مختلفی ذکر کرده‌اند. در فرهنگ‌نامه‌های لغت فارسی، «دکترین» به معانی: نظریه، اندیشه، فکر، آموزه، مسلک، عقیده، رأی، آیین، اندیشه و … آمده است. [فرهنگ فارسی معین، دکتر محمد معین، جلد ۲، صفحه‌ی ۱۵۴۴، ذیل کلمه‌ی «دکترین»]
در برخی تعریف‌نامه‌های دیگر، آمده است: «دکترین» عبارت است از مجموع آراء و مبادی فلسفی، آموزشی، دینی و … که منسوب به یکی از متفکران یا منسوب به یک از حوزه‌های تحقیقی باشد. [فرهنگ فلسفی، جمیل صلیبا، ترجمه: منوچهر صانعی دره بیدی، جلد ۱، صفحه‌ی ۵۸۵]
یا آورده‌اند: واژه‌ی دکترین (Doctrine) در زبان لاتین، به معنای آموزه، سیاست، مکتب، آیین و اصول و قواعد پذیرفته شده توسط یک فرد، گروه و یا ملت است. هر نظام فکری، خط مشی و فلسفه‌ای که مبنای عمل قرار گیرد، می‌تواند دکترین تلقی شود. در فرهنگ‌نامه‌های لغات و اصطلاحات سیاسی، دکترین (Doctrine)، به معانی آیین، اصول عقیده، نظریه، تعلیم، مکتب، اصلِ سیاسی، نظریه، آموزه، اصول (عقاید) تعلیمات، تعالیم و … به کار رفته است. [فرهنگ لغات و اصطلاحات علوم سیاسی و روابط بین الملل، رضا دلاوری، صفحه‌ی ۱۱۳]
همچنین آورده‌اند: دکترین: قواعد بنیادی‌ای است که هدایت‌کننده‌ی عملیات، در پشتیبانی از سیاست‌های سطوح مختلف می‌باشد. [استراتژی بزرگ، جان کالینز، ترجمه‌‌ی کورش بایندر، صفحه‌ی ۴۹۱]
با توجه به معانی متنوعی که در لغت‌نامه‌ها برای «دکترین» آمده و تعاریفی متعددی که از این واژه در فرهنگ‌نامه‌های عمومی و تخصصی ارائه گردیده است؛ می‌توان واژه‌ی دکترین را از جمله میراث‌های بشری در حوزه‌ی معرفت دانست که قابل ترجمه به سایر زبان‌ها نیست، و در زبان فارسی نیز برای آن معادل خاصی وجود ندارد. شاید بهترین معنی برای دکترین، «مجموعه‌ای از نظریات همسو و کاربردی» باشد. یعنی نظریات صرف نیست بلکه باید بتوان از آن در عرصه‌ی تغییرات عملی، استفاده کرد.
اگر «دکترین» را به این معنی بگیریم، تصدیق می‌کنم که دارای نظریه‌ی کاربردی (دکترین) در عرصه‌ی تربیت انسان هستم. این نظریه‌ی کاربردی ـ که می‌توان آن را «دکترین منهاج فردوسیان» نامید ـ به بیان ساده، این است که: «برای رسیدن به کمال واقعی و سعادت ابدی در دنیا و آخرت، باید به واضحات و مسلّمات ثقلین (قرآن کریم و عترت طاهره علیهم‌السلام) معتقد شد و عمل کرد و در ناواضحات، به احتیاط رفتار نمود».
در راه اثبات این نظریه و شرح و بسط آن، تا کنون تعدادی کتاب نوشته‌ام که حدود ده تای آن منتشر شده و بقیه به مرور زمان، منتشر خواهد شد و در دسترس مشتاقان کمال و سعادت قرار خواهد گرفت. ان شاء الله تعالی

موفق باشید
حاج فردوسی

سلام
دیروز به رساله‌ی توضیح المسائل یکی از مراجع تقلید زنده مراجعه کردم. روی صفحه‌ی اولش نوشته بودند: «توضیح المسائل مطابق با فتاوای بزرگ مرجع عالیقدر جهان تشیع، فقیه و مدافع اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام، حضرت آیت الله العظمی … مد ظلّه العالی»؛ از سوی دیگر شما راضی نیستید بیش از «حاج فردوسی» به شما بگویند و حتی اجازه نمی‌دهید از القاب مرسوم و معمولی مانند «آقا» و «جناب» استفاده کنیم. به نظرم همانطور که آن کار، جالب نیست، این سختگیری شما هم به نحوی افراط است و جالب نیست.
از تذکر این مطلب، پوزش می‌طلبم.

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
از قدیم گفته‌اند: «مشک آن است که خود ببوید، نه آن که عطار بگوید». هر نظریه‌ای که ارائه می‌شود، باید خودش آنقدر منطقی و قدرتمند باشد که راهش را باز کند؛ نه این که با تعریف و تمجید و القاب برای ارائه‌دهنده‌ی نظریه، سعی در جا انداختن آن شود.
اگر «دکترین منهاج فردوسیان» بتواند خود را برای جامعه‌ی مشتاقان کمال و سعادت اثبات کند، مورد استقبال قرار خواهد گرفت و همان دو کلمه‌ی «حاج» + «فردوسی» برای مشخص کردن نویسنده‌اش کفایت خواهد کرد؛ اما اگر نتواند راهی روشن و مطمئن، پیش پای مشتاقان تکامل باز کند، به کار بردن القاب و عناوین برای مؤلفش، ثمری نخواهد داشت.
یکی از رازهای رهیدن از هیمنه و هیبت اشخاص، نادیده انگاشتن القاب و تعریف‌های اطرافیان و دوست‌دارانشان از آنان است. اگر بخواهید به «حقیقت» برسید، باید «نظریه» و «دکترین» ارائه‌شده توسط افراد را بررسی کنید؛ نه تعداد القاب و عناوینی که برایش به کار می‌برند. برای مثال می‌توانید با جستجوی جمله‌ی «بزرگ‌ترین فیلسوف ایران» یا «بزرگترین نوابغ فلسفه» در موتور جستجوگر گوگل، با یکی از طبل‌های توخالی زمان ما آشنا شوید. این نحوه بزرگ شدن، همانند بزرگ شدنِ بادکنک است که فرو ریختنش با یک سوزن است.
شاید یک معنی برای حدیث شریف که فرموده‌اند:
«لَا تَنْظُرْ إِلَی مَنْ قَالَ وَ انْظُرْ إِلَی مَا قَالَ» [غرر الحکم و درر الکلم، آمدی، صفحه‌ی 744]
ترجمه: به گوینده نگاه مکن، به گفته‌ها نگاه کن.
همین باشد که مبنای ارزش‌گذاری خود را «قوّت منطق» قرار دهید نه تعریف‌هایی که از گوینده می‌شود.

موفق باشید
حاج فردوسی

سلام
امام صادق (ع) در خصوص نحوه‌ی زیارت امام حسین(ع) از راه دور چنین می‌فرمایند: «به بالای بام خانه‏ات برو. سپس به راست و چپ، توجّه کن و آن گاه، سرت را به سوی آسمان، بالا ببر و به سوی قبر حسین علیه السلام رو کن و بگو: «السَّلامُ عَلَیک یا أبا عَبدِ اللّهِ، السَّلامُ عَلَیک و رَحمَةُ اللّهِ و بَرَکاتُهُ؛ سلام بر تو، ای ابا عبد اللّه! سلام و رحمت و برکات خدا بر تو باد». برایت، یک زیارت نوشته می‏شود و زیارت، [معادل‏] یک حج و عمره است» [کافی، کلینی، ج 4، ص 589]
1 ـ آبا برای این نحوه زیارت نمودن، حتماً باید بالای بام منزل خودمان برویم؟ در صورتی که در مقطع کنونی، اکثر افراد، آپارتمان‌نشین هستند و رفتن به پشت بام، سیر مراحل اجازه از مدیر ساختمان و امثالهم را دارد؟
2 ـ آیا می‌توان به جای پشت بام منزل خودمان، به پشت بام منزل کسی دیگر، با رضایت آن فرد رفت؟
3 ـ آیا کفایت می‌کند به جای پشت بام رفتن، زیر آسمان باشیم و سلام دهیم؟
4 ـ حال در آن موقعیت، از کجا بدانیم در این بالای بلندی، قبر امام کدام سمت می‌باشد که سلام بدهیم؟
5 ـ آیا در داخل منزل نمی‌شود به این کیفیت سلام داد؟

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
اصل حدیث، چنین است که امام صادق (علیه‌السلام) فرمودند:
«یا سَدیرُ، تَزورُ قَبرَ الحُسَینِ علیه السلام فی کُلِّ یَومٍ؟ قُلتُ: جُعِلتُ فِداکَ! لا، قالَ: فَما أجفاکُم! قالَ: فَتَزورونَهُ فی کُلِّ جُمعَةٍ؟ قُلتُ: لا. قالَ: فَتَزورونَهُ فی کُلِّ شَهرٍ؟ قُلتُ: لا. قالَ: فَتَزورونَهُ فی کُلِّ سَنَةٍ؟ قُلتُ: قَد یَکونُ ذلِکَ. قالَ: یا سَدیرُ، ما أجفاکُم لِلحُسَینِ علیه السلام! أما عَلِمتَ أنَّ للّهِ عَزَّ وجَلَّ ألفَی ألفِ مَلَکٍ شُعثٍ غُبرٍ یَبکونَ ویَزورونَ لا یَفتُرونَ، و ما عَلَیکَ یا سَدیرُ أن تَزورَ قَبرَ الحُسَینِ علیه السلام فی کُلِّ جُمعَةٍ خَمسَ مَرّاتٍ وفی کُلِّ یَومٍ مَرَّةً؟ قُلتُ: جُعِلتُ فِداکَ! إنَّ بَینَنا و بَینَهُ فَراسِخَ کَثیرَةً. فَقالَ لی: اصعَد فَوقَ سَطحِکَ، ثُمَّ تَلتَفِتُ یَمنَةً ویَسرَةً، ثُمَّ تَرفَعُ رَأسَکَ إلَی السَّماءِ، ثُمَّ انحو نَحوَ القَبرِ، و تَقولُ: السَّلامُ عَلَیکَ یا أبا عَبدِ اللّهِ، السَّلامُ عَلَیکَ و رَحمَةُ اللّهِ و بَرَکاتُهُ، تُکتَبُ لَکَ زَورَةٌ، وَ الزَّورَةُ حُجَّةٌ و عُمرَةٌ. قالَ سَدیرٌ: فَرُبَّما فَعَلتُ فِی الشَّهرِ أکثَرَ مِن عِشرینَ مَرَّةً» [کافی، محدث کلینی، جلد 4، صفحه‌ی 589]
ترجمه: امام صادق (علیه‌السلام) فرمودند: «ای سَدیر! قبر حسین (علیه‌السلام) را در هر روز، زیارت می‏کنی؟». گفتم: فدایت شوم، نه! فرمود: «چه قدر جفاکارید!». فرمود: «او را هفته‌ای یک بار، زیارت می‏‌کنید؟». گفتم: نه. فرمود: «در هر ماه، چه طور؟». گفتم: نه.
فرمود: «در هر سال، چه؟». گفتم: گاه، چنین می‏‌شود. فرمود: «ای سَدیر! چه قدر به حسین (علیه السلام) جفا می‌‏کنید! آیا نمی‏‌دانی که خدای عزوجل، دو هزار هزار فرشته پریشان غبارآلود دارد که می‏‌گِریند و زیارت می‏‌کنند و خسته نمی‏‌شوند. چه می‏‌شود ای سَدیر که قبر حسین (علیه السلام) را در هر هفته، پنج بار و در هر روز، یک بار، زیارت کنی؟». گفتم: فدایت شوم! میان ما و او فرسنگ‏‌ها راه است. امام (علیه السلام) به من فرمود: «به بالای بام خانه‌‏ات برو. سپس به راست و چپ، توجّه کن و آن گاه، سرت را به سوی آسمان، بالا ببر و به سوی قبر حسین (علیه السلام) رو کن و بگو: «السَّلامُ عَلَیکَ یا أبا عَبدِ اللّهِ، السَّلامُ عَلَیکَ و رَحمَةُ اللّهِ و بَرَکاتُهُ؛ سلام بر تو، ای ابا عبدالله! سلام و رحمت و برکات خدا بر تو باد!». برایت، یک زیارت نوشته می‏شود و زیارت، [معادل‏] یک حج و عمره است». [پس از آن،] گاه در یک ماه، بیش از بیست بار، آن را به انجام می‏‌رساندم.
اما جواب سؤال‌های شما بر طبق این روایت شریف:

جواب 1: گویا منظور حضرت، هر مکان مرتفعی است که زیر آسمان باشد. با این حساب، آپارتمان‌نشین‌ها اگر بخواهند به این دستور عمل کنند، باید به پشت بام مجتمع مسکونی بروند.

جواب 2: اینطور به نظر می‌رسد که «خانه‌ی خود» موضوعیت نداشته باشد و از هر جای مرتفع که زیر آسمان باشد، بتوان این دستور را اجرا نمود. اگر این را بپذیریم، می‌توان از بام خانه‌ی دیگران ـ اگر رضایت داشته باشند ـ برای انجام این دستور عبادی، استفاده کرد.

جواب3: اینطور به نظر می‌رسد که اگر در جای مرتفع و زیر آسمان باشد، کفایت کند و لازم نیست حتماً «پشتِ بام» منزل مسکونی باشد.

جواب 4: می‌توانید از ابزار جدید مانند قطب‌نما استفاده کنید. ولی اگر ممکن نبود، به هر سمتی که احتمال بیشتر می‌دهید بایستید و رجاءاً (= به امید این که به سمت قبر شریف باشید،) سلام بدهید.

جواب 5: از آنجا که داخل منازل، جای مرتفعی که زیر آسمان باشد، نیست، این دستور را نمی‌شود از داخل منزل انجام داد، مگر این که درخت بلند یا ستون بلندی در حیاط منزل باشد که بتوان از آن بالا رفت.

موفق باشید
حاج فردوسی

سلام
بعضاً مشاهده می‌شود افرادی به زیارت امام حسین(ع) می‌روند که اصلاً هیچ گوشه‌ی زندگی، رفتار، منش و دیدگاه‌ی آنها همراه با افکار حسینی نیست؛ اما می‌گویند ما چون رفتیم زیارت کربلا دیگر همه‌ی گناهانمان بخشیده شد و پاک و طاهریم و افرادی چون شما، فقط سجاده آب می‌کشید و حتی رنگ کربلا را هم ندیده‌اید ولی ما هر سال کربلاییم.
در این خصوص به حدیث زیر در ثواب زیارت امام حسین (ع) رسیدم:
قَالَ أَبُو الْحَسَنِ مُوسَی (ع): «أَدْنَی مَا یُثَابُ بِهِ زَائِرُ الْحُسَیْنِ (ع) بِشَاطِئِ الْفُرَاتِ إِذَا عَرَفَ حَقَّهُ وَ حُرْمَتَهُ وَ وَلَایَتَهُ أَنْ یُغْفَرَ لَهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ وَ مَا تَأَخَّرَ» [کامل الزیارات، ص: 153]
امام موسی کاظم (علیه السلام) فرمودند: کمترین ثواب و اجری که به زائر امام حسین علیه السّلام در کنار شط فرات می‌دهند، این است که گناهان گذشته و آینده‌‏اش را می‌‏آمرزند، مشروط به این که حق و حرمت و ولایت آن حضرت را بشناسد.
حال سؤال این است، کدام زائر حسینی آمرزیده‌ی از گناه می‌شود؟
آیا این درست است که هر کسی هر تخلفی خواست انجام دهد بعد بگوید می‌روم کربلا و همه چیز پاک می‌شود؟
در حدیث هم شرطی قید شده که «حق و حرمت و ولایت آن حضرت را بشناسد» این شروط چیست؟

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
اصل اولیه، همان مثقال و ذره است که در قرآن کریم می‌فرماید:
«فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْرًا یَرَهُ * وَ مَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ» [سوره‌ی زلزله، آیات 7 و 8]
ترجمه: پس هر که هم‌وزن ذره‏‌ای نیکی کند [نتیجه‌ی] آن را خواهد دید و هر که هم‌وزن ذره‌‏ای بدی کند [نتیجه‌ی] آن را خواهد دید.
یعنی انسان‌ها برای هر ذره‌ذره‌ی اعمالشان، پاداش یا کیفر دریافت خواهند کرد. البته احترام ائمه‌ی طاهرین (علیه‌السلام) در نزد خدای تعالی آنقدر زیاد است که دریا دریا گناه شخصی را با قطره‌ای اشک بر مظلومیت آن جناب، می‌بخشند. اما دو نکته باید مورد توجه جدّی قرار بگیرد:

اول: حق الناس با اینجور اعمال جبرانی، بخشیده نمی‌شود. حق الناس فقط با پرداختن یا رضایت ذی‌حق جبران می‌شود. پس کسی گمان نکند اگر زکات، خمس و نفقه ندهد یا از راه احتکار، دزدی، غصب، کم‌فروشی، رشوه‌گرفتن، رباخوردن و مانند این گناهان، کسب درآمد نماید، گناهش بخشیده خواهد شد. چنین کسی اگر هزار بار هم به زیارت مضجع شریف حضرت اباعبدالله الحسین (علیه‌السلام) برود، همانند آن حج‌گزار خواهد بود که از ملکوت عالم، ندای «لا لبیک و لا سعدیک» در جواب «لبیک اللهم لبیک» او صادر می‌شود.

دوم: بخشیده شدن به معنی نرفتن به جهنم است، نه به معنی رفتن به درجات بالاتر. این که کسی را به جهنم نبرند، خیلی خوب است ولی بهتر از آن، بالا بردنش در درجات بهشتی است. تمام حکایات و خواب‌ها و مکاشفات و کرامات و غیره، که در آن، شفاعت و عنایت ائمه‌ی طاهرین (علیهم‌السلام) نسبت به گناهکاران آمده، ناظر به نجات از جهنم و رفتن به طبقه‌ی اول بهشت است. منهاجی نباید نظرش به نجات از جهنم و رسیدن به اولین درجه‌ی بهشت باشد، بلکه باید نظرش بر رسیدن به درجه‌ی صدم بهشت (= فردوس اعلی) باشد.
پس برای بخشیده شدن گناهان فردی، به زیارت مرقد شریف حضرت اباعبدالله الحسین (علیه‌السلام) بروید، ولی جدول محاسبه را جدّی بگیرید که هر چه درجه هست، در سایه‌ی مثبت‌های جدول محاسبه است.

موفق باشید
حاج فردوسی

آیا روایاتی که می‌گویند پیامبر دست دخترش حضرت فاطمه را می‌بوسید صحیح هستند؟

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
من فقط در یک روایت از عایشه دختر طلحه از عایشه دختر ابوبکر دیدم که عایشه گفته است:
«مَا رَأَیْتُ أَحَداً کَانَ أَشْبَهَ کَلَاماً وَ حَدِیثاً مِنْ فَاطِمَةَ بِرَسُولِ اللَّهِ (صلی‌ الله‌ علیه‌ و‌ آله‌ و سلّم) وَ کَانَتْ إِذَا دَخَلَتْ عَلَیْهِ رَحَّبَ بِهَا وَ قَامَ إِلَیْهَا فَأَخَذَ بِیَدِهَا وَ قَبَّلَ یَدَهَا وَ أَجْلَسَهَا فِی مَجْلِسِهِ» [بشارة المصطفی لشیعة المرتضی، طبری آملی، صفحه‌ی 253، إخبار النبی لفاطمة و سرورها بعد حزنها]
ترجمه: هیچ کسی را شبیه‌تر از نظر کلام و گفتار از فاطمه به رسول خدا (صلی‌ الله‌ علیه‌ و‌ آله‌ و سلّم) شبیه‌تر ندیدم و هر گاه بر ایشان داخل می‌شد، به او خوش‌آمد می‌گفتند و به سویش بلند می‌شدند و دستش را می‌گرفتند و دستش را می‌بوسیدند و او را در جای خودشان می‌نشاندند.
این روایت، در منابع معتبر شیعه آمده ولی از عایشه است و شاید همین که عایشه ـ که ناصبیه و دشمن درجه‌ی یک اهل بیت (علیهم‌السلام) و حضرت زهرای مرضیه (سلام‌الله‌علیها) است ـ چنین سخنی گفته، بر ارزش مطلب بیافزاید.
در هر حال، روایت دیگری که دلالت بر این معنا کند، نیافتم.

موفق باشید
حاج فردوسی

با سلام خدمت حاج فردوسی
در جامعه مشاهده می‌شود که استخدام در مراکز و ادارات دولتی از طریق دوستان آشنایان یا بستگان امری رایج است که در اصطلاح به آن پارتی بازی می‌گویند و چون افراد بسیاری طالب و جویای کار هستند ظلم است در حق دیگران. آیا درآمد و حقوق افرادی که از این طریق استخدام می‌شوند حلال است؟ و شاید اکثر این افراد تا آخر بازنشستگی در این مشاغل بمانند تکلیف عباداتشان چیست؟
حکم کسانی که اقدام به پارتی بازی برای استخدام آشنایان خود می‌کنند چیست؟
سلامت باشید

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
هر استفاده از معرّف، پارتی بازی نیست. پارتی بازی در جایی است که کسی بدون داشتن لیاقت کافی و فقط بر اساس این که پسر فلانی و دوست بهمانی است، به کاری گمارده شود. در این صورت، هم به خودش ظلم کرده و هم به کار و هم به متخصصان لایقی که از آن کار محروم شده‌اند.
به عبارت دیگر، استفاده از سفارش آشنا و معرّف، به خودی خود اشکال ندارد و بلکه در موارد بسیار، لازم است که برای جلب اعتماد کارفرما، معرف ارائه گردد و معمولاً کارفرمایان، تقاضای معرف معتبر می‌کنند.
پس با استفاده از سفارش و آشنا (پارتی بازی)، بدون این که تخصص و مهارت و لیاقت کافی را داشته باشید، مسندی را اشغال نکنید و مشغول به کاری نشوید.
اما اگر کاری است که نیاز به معرف دارد و شما هم لیاقت و توانایی کافی و لازم را دارید، همین که می‌توانید اعتماد صاحب کار را جلب کنید و معرف معتبر ارائه دهید، کفایت می‌کند در این که از دیگران جلو بیافتید و هیچ ظلمی در اینجا صورت نگرفته است.
برخی ادارات و مؤسسات ـ بویژه اقتصادی و مالی ـ مانند بانک‌ها، سعی می‌کنند از فرزندان و بستگان درجه‌ی یک کارمندان خودشان استخدام نمایند تا به اعتماد سال‌ها خدمت معرف، از تخلف‌های احتمالی کارمند جدید، بکاهند. حکم عقل سلیم نیز همین است که مثلاً کسی که پدرش سی سال در نهایت امانت‌داری به بانک خدمت کرده و میلیاردها تومان پول مردم را جابجا نموده و در آن تصرف نکرده، بسیار بیشتر قابل اعتماد باشد تا کسی که هیچ ریشه‌ای در بانک ندارد. معمولاً چنین فردی برای حفظ آبرو و اعتبار پدرش هم که باشد، سعی می‌کند خطایی از او سر نزند.
پس استخدام به واسطه‌ی داشتن معرّف (پارتی) اشکال ندارد؛ اشکال در بی‌تخصصی و بی‌لیاقتی کسی است که از این طریق استخدام می‌شود. اگر چنین شخصی استخدام شود و نتواند لیاقت و تخصص کافی را کسب کند، ماندنش در آن کار، ممنوع بوده و درآمدی که کسب می‌کند، اشکال دارد و باید هر چه زودتر، اقدام به تغییر شغل خود نماید.
نکته‌ی دیگر، حکم کسانی است که اقدام به پارتی بازی برای استخدام آشنایان خود می‌کنند. اینان اگر از تخصص و لیاقت آن شخص، اطمینان دارند، اشکالی ندارد و کار خیر محسوب می‌شود. ولی نباید از آبرو و نفوذ خود، برای جا زدنِ مهره‌ی بی‌تخصص و نالایق استفاده کنند.
پس اگر از لیاقت و تخصص فردی اطمینان دارید، می‌توانید از وجهه‌ی خودتان استفاده کرده و او را در جای مناسبش بگمارید و اگر اطمینان از لیاقتش ندارید، نباید چنین کنید که ظلم آشکار به دیگران و حتی خود آن شخص است.

موفق باشید
حاج فردوسی

سلام
امروز ظهر در مسجد، یکی از دوستان تعریف می‌کرد که در زمان طاغوت، مردی از فامیل، غریب به هشتاد سال در عبادت و نماز و معنویت و تفسیر قرآن بود و حتی تا حدی که روی اسمش قسم می‌خوردند و اینقدر به او ایمان داشتند اما بعد از 80 سال در 5 سال پایانی عمرش ناگهان متحول شد و از این رو به آن رو شد و این آقای مؤمن و مفسر قرآن، آن هم در زمان طاغوت، ناگهان عرق‌فروش شد و کلاً مسیرش تغییر نمود و در همین شغل عرق‌فروشی مُرد.
این جریان، زنگ خطری برای ما نیز می‌باشد و این خطر در کمین همه‌ی ماست، چه کنیم چنین عاقبتی پیدا نکنیم؟

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
یکی از قواعد نظری منهاج فردوسیان، قاعده‌ی مُعارین است. قاعده‌ی مُعارین می‌فرماید:
● قاعده‌ی 4360 (3): در منهاج فردوسیان شایسته است اعتقاد داشته باشند؛ برخی ایمان‌ها عاریه است و پس از مدتی زایل می‌شود و صاحبش کافر می‌گردد. (مُعارین)
در این قاعده‌ی نظری، به همین مشکلی که اشاره کرده‌اید، صحّه گذاشته شده است. به عبارت ساده، اسلام عزیز نیز این نکته را تأیید می‌کند که برخی افراد، بعد از سالیان دراز، عبادت و خیرات، روزی گرفتار بی‌ایمانی شده و با دستی خالی به ملاقات حق تعالی خواهند رفت. اما در قاعده‌ی دیگر، راه چاره و پیشگیری از این خسارت بزرگ نیز بیان شده است؛ می‌فرمایند:
● قاعده‌ی 820 (2): در منهاج فردوسیان اعتقاد دارند؛ کسی که {در علم الهی} ایمانش عاریه است،‌ اگر با اصرار دعا کند {و به صورت جدّی، ایمان بخواهد} با ایمان خواهد مُرد.
پس چاره‌ی کار، دعای خالصانه است تا فضل الهی شامل حالمان گردیده و با ایمان و عمل صالح، این منزلگاه موقت را ترک نموده به سوی جایگاه ابدی حرکت کنیم. ان شاء الله تعالی

موفق باشید
حاج فردوسی

باسمه تعالی

سلام علیکم
1. سومین قانون از قوانین عملی طبقه‌ی اول می‌فرماید: در منهاج فردوسیان، حج گزاردن [یک بار در تمام عمر، برای کسانی که توانایی های لازم را داشته باشند] ضروری است.
لطفاً در توضیحی اجمالی بفرمائید منظور از «توانایی‌های لازم» چیست؟
2. در توضیح قانون 6 (1) اجمالاً در حدی که این قانون را مراعات کرده باشیم بفرمائید: کیفیت دوستی کردن با دوستان خدای متعال و استادان منهاج فردوسیان (علیهم‌السلام) به چه صورت است و دامنه‌ی دوستان خدای متعال و استادان منهاج فردوسیان (علیهم‌السلام) چه گروه‌هایی را شامل می‌شود؟
3. در توضیح قانون 7 (1) اجمالاً در حدی که این قانون را مراعات کرده باشیم بفرمائید: کیفیت دشمنی کردن با دشمنان خدای متعال و استادان منهاج فردوسیان (علیهم‌السلام) به چه صورت است و دامنه‌ی دشمنان خدای متعال و استادان منهاج فردوسیان (علیهم السلام) چه گروه‌هایی را شامل می‌شود؟
با تشکر

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
جواب 1: منظور از توانایی‌های لازم، توانایی بدنی، توانایی مالی و توانایی طریقی است. به عبارت دیگر، برای این که حج بر کسی واجب شود، باید توانایی بدنی داشته باشد، پس کسی که مثلاً معلولیت خاصی دارد که نمی‌تواند به چنین سفر طولانی و دشواری برود، حج بر او واجب نمی‌شود. همچنین است کسی که مریضی‌ای دارد که طاقت چنین سفری ندارد. همچنین است سالخوردگانی که بر اثر ضعف جسمی، تحمل سختی‌های حج را ندارند.
نیز برای واجب شدنِ حج، باید توانایی مالی برای رفتن و برگشتن از این سفر را داشته باشد. به این معنی که اگر برود و برگردد، زندگی‌اش بر روال عادی باشد. پس مثلاً کسی که تاکسی‌ران است، گرچه می‌تواند با فروختن تاکسی‌اش هزینه‌ی سفر حج را تأمین کند، ولی چون وقتی برگردد، راه امرار معاش ندارد، پس توانایی مالی ندارد. همچنین کسی که می‌تواند منزل مسکونی یا مغازه‌اش را بفروشد و به حج برود، چون بعد از برگشتن، روزگارش نمی‌گذرد، حج بر او واجب نیست.
نیز برای واجب شدن حج، باید راهِ رفتن و برگشتن به حج، باز و ایمن باشد. پس اگر زمانی بین دولت متبوعه و دولت حجاز، جنگ و قطع ارتباطات اتفاق افتد، حج واجب نمی‌شود. همچنین بر کسی که به حسب قانون مملکتش، ممنوع الخروج است یا به حسب قانون مملکت سعودی، ممنوع الورود است، حج واجب نمی‌شود.

جواب 2: باید مهم‌ترین ملاک منهاجی برای دوستی، «ایمان» و «عمل صالح» باشد. یعنی آنجا که مردم دنیا، دوستی‌هایشان را بر اساس زیبایی ظاهر، مدرک تحصیلی، علم، خدمت به بشریت و صلح، هم‌حزب بودن، هم‌قبیله‌بودن، همشهری‌بودن، هم‌کشور بودن و حتی قرابت خونی (برادر و خواهر بودن) می‌گذارند، منهاجی باید کسی را بیشتر دوست داشته باشد که ایمانش به خدای تعالی، خالصانه‌تر و صادقانه‌تر بوده و اعمالش بر طبق کتاب الله العزیز و سنت و عترت، درست و معتدل باشد.
به عبارت ساده، هر گاه منهاجی به دلش مراجعه کند، نباید دوستی و محبتِ ادیسون (کافری که بیش از هزار و پانصد اختراع دارد و خدمت‌های فراوانی به بشریت کرده است) بر دوستی و محبت شیخ احمد (امام جماعت مسجد دارقوزآباد سفلی که هیچ اختراعی ندارد ولی اهل ایمان خالصانه و عمل صادقانه است) بچربد. به عبارت مختصر: منهاجی نباید ادیسون را بیشتر از شیخ احمد دوست بدارد.
منهاجی نباید «ویکتور هوگو»، «داستایوفسکی» و «پائولو کوئیلو» که سه داستان‌نویس مشهور جهانی هستند ولی کافرند را از میرزا حسن که مغازه‌دار با ایمان و پرهیزکار محله است و حتی یک داستان کوتاه هم ننوشته، بیشتر دوست بدارد.
منهاجی نباید دختران زیبا و آرایش‌کرده ولی بی‌ایمان، بی‌حیا و جلف را بیشتر از دختران با ایمان و محجبه دوست بدارد.
منهاجی،‌ سیاه‌پوستِ با ایمان و تقوا را بر سفیدپوست بی‌ایمان و تقوا در دوست داشتن، ترجیح می‌دهد.
منهاجی، چوپان روستایی با ایمان و تقوا را در دوستی، بر فوق تخصص از برترین دانشگاه‌های جهان که بی‌ایمان و تقواست، ترجیح می‌دهد.
منهاجی، مؤذن مسجد محله که صدای زیبایی ندارد ولی ایمانی درست و عملی صالح دارد را دوست دارد ولی فلان خوانندگانی که صدای سوپرانو، متزو سوپرانو، کنترآلتو، کنترتنور، باریتون و باس دارند ولی ایمان و عمل صالح ندارند را دوست ندارد.

جواب 3: مراعات این قانون، همانند مراعات قانون قبل است یعنی باید ملاک دشمنی و دوست نداشتن، عدم «ایمان» و «عمل صالح» باشد. پس ملاک منهاجی برای دشمنی و دوست نداشتن، چیزهایی مانند صدای ناموزون، صورت نامتوازن، مدرک علمی پایین، شغل پرزحمت، لباس ساده، خانه‌ی کوچک، محله‌ی قدیمی، ماشین مدل پایین و اینگونه چیزها نیست بلکه ملاکش برای دوست نداشتن، این است که صاحب ایمان و عمل صالح نباشد، هر چند پدر یا برادرش باشد یا همشهری و هم‌قبیله‌ای و سفیدپوست و زیبارو و خوش‌صدا و امثال اینها باشد.

موفق باشید
حاج فردوسی

سلام
پیرو نامه‌ی 471، ضمن تشکر از پاسختان؛ شبهه‌ای ایجاد شد و آن اینکه آیا روز اربعین، روز عزا می‌باشد؟ در صورتی که در این روز، شهادتی رخ نداده و در بین امامان، فقط اربعین و چهلم برای امام حسین(ع) وجود دارد. حال آیا این روز جزء روزهای حزن و عزا می‌باشد یا خیر، برای تأکید بر بزرگداشت امام حسین(ع) و عظمت ایشان، اربعین در تاریخ قید شده است؟

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
تنها روزی که به عزاداری در آن امر شده‌ایم، روز عاشوراست و حتی در روز شهادت استاد اعظم (صلی‌ الله‌ علیه‌ و‌ آله‌ و سلّم) و امیر المؤمنین (علیه‌السلام) نیز امر به عزاداری نشده‌ایم. اما از آنجایی که اشک ریختن بر مصائب حضرت سیدالشهداء (علیه‌السلام) بسیار پرفضیلت و کمال‌بخش است، خوب است مناسبت‌های مختلف را بهانه قرار داده و از فضیلت گریستن بر آن جناب، بهره‌مند شویم. یکی از این بهانه‌های خوب برای گریستن، آمدنِ کاروان اسراء اهل بیت (علیهم‌السلام) به کربلاست که در روز اربعین اتفاق افتاده و مایه‌ی تجدید عزا شده است. از اشکالات برخی منبری‌ها این است که در مراسم جشن میلاد ائمه‌ی طاهرین (علیهم‌السلام)، ذکر مصیبت و اشک را ترک می‌کنند، در حالی که تشکیل جلسه‌ی جشن میلاد، بدعت است، یعنی ریشه‌ای در آیات و روایات معتبر ندارد و یکی از بهترین وجوهی که آن را مشروع و موجّه می‌سازد، این است که بهانه‌ای برای گریستن بر غربت و مظلومیت حضرت خامس آل عبا (علیه‌السلام) باشد.
پس شایسته است که اصحاب منهاج فردوسیان (ایدهم الله فی الدارین) اینگونه بهانه‌ها را غنیمت شمرده و باغچه‌ی روحشان را با زلال اشک، آبیاری نمایند که حاصلش، قُرةُ العین است. ان شاء الله تعالی

موفق باشید
حاج فردوسی

سلام
در رادیو منهاج فردوسیان کلیپ صوتی با عنوان «آخرین کلمات!» با موضوع: گزارش وضعیت، لحظاتی قبل از سقوط هواپیما در نزدیکی ارومیه (19/10/1384) / ترس از مرگ، در لرزش صدایش مشخص است. با صدای شهید محسن اسدی محافظ سردار کاظمی منتشر شده است.
هر کس در چنین حالاتی بین مرگ و زندگی قرار بگیرد چنین ترسی در او ایجاد می‌شود و چه زیبا بود که در این ترس، ذکر صلوات و شهادتین بر لبان این سربازان اسلام جاری بود و این آخرین کلامشان در دنیا بود.
حال متوجه نشدم انتشار آن در رادیو منهاج فردوسیان چه پیام عقیدتی برای اصحاب منهاج فردوسیان داشت؟ کاش در انتهای همان پست، یک عنوان هم می‌زدید: پیام این پست برای منهاجیان

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
غرض از انتشار آن بُرش صوتی (کلیپ)، متذکر کردن اصحاب منهاج فردوسیان به آخرین لحظات زندگی دنیوی است. چیزی که برای تمام ما اتفاق خواهد افتاد. آن لحظه، انتهای زندگی دنیا و آغاز زندگی ابدی است. به عبارت دیگر، «منهاج» به پایان می‌رسد و حرکت به سوی «فردوس» آغاز می‌گردد و خوشا به حال کسانی که یک عمر، با پاکی عقیده و صلاح عمل زندگی کرده و از لحظه‌ی جدا شدن روح از بدن، به سوی درجات عالیه، پَر می‌گشایند و به آغوش آرامش جاودانه پرواز می‌کنند.
برخی تصاویر، فیلم‌ها و صداها، نیاز به توضیح اضافه ندارند و همین که بیننده یا شنونده بتواند خود را در آن حال و هوا تصوّر کند، تأثیر عمیقی بر روح و روانش خواهد گذاشت.

موفق باشید
حاج فردوسی

سلام
با توجه به حدیث امام عسکری(ع) که فرمود: «عَلَامَاتُ الْمُؤْمِنِ خَمْسٌ: صَلَاةُ الْخَمْسِینَ وَ زِیارَةُ الْأَرْبَعِینَ وَ التَّخَتُّمُ فِی الْیمِینِ وَ تَعْفِیرُ الْجَبِینِ وَ الْجَهْرُ بِبِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ» [تهذیب ‏‌الأحکام، شیخ طوسی، ج 6، ص 52] ترجمه: علامت مؤمن پنج است: پنجاه و یک رکعت نماز (واجب و مستحب) در شبانه‏‌روز، زیارت‏ اربعین‏، انگشتر به دست راست کردن، پیشانی به خاک نهادن، و بسم‌اللّه را بلند گفتن‏.
حال که توفیق زیارت اربعین حسینی در کربلا نصیبمان نشده است، در این روز اربعین چه عملی انجام دهیم؟

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
تنها عملی که برای روز اربعین وارد شده، زیارت مرقد مطهر حضرت سیدالشهداء (علیه‌السلام) از نزدیک است. پس عمل خاصی برای کسی که توفیق زیارت از نزدیک پیدا نکرده، نمی‌ماند مگر کارهای عمومی مثل این که کار خیری انجام داده و ثوابش را به آن حضرت اهدا کند یا در مراسم سوگواری شرکت نموده و اشکی بر مظلومیت ایشان بریزد؛ اما خواندنِ زیارت اربعین که در مفاتیح الجنان نیز آمده، برای کسی است که از نزدیک زیارت می‌کند، گر چه خواندنش از راه دور، به قصد رجا اشکال ندارد.

موفق باشید
حاج فردوسی

سلام
عطف به نامه‌ی قبلی (نامه‌ی 185) و با تشکر از پاسختان، بفرمایید:
1 ـ در مقابل چنین افرادی با چنین تفکری ما چکار کنیم؟ چگونه از دین و خدا دفاع کنیم، وقتی با چنین افکاری به خدا و امامان حمله می‌کنند، حتی بعضاً اینان بچه هیئتی‌های دیروز بوده‌اند؟
2 ـ با توجه به توضیحی که فرمودید، مشخص نیست شاید فردا روز هم ما دچار چنین افکاری بشویم؛ لذا چه کنیم ما نیز مثل این افراد ایمانمان غبارآلود نشود و این خطر بس بزرگ برای هر فرد است که ناگهان عاقبت به شر شود؟

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
جواب 1: معمولاً بخش زیادی از ارتدادها و کفرگویی‌ها بر اثر فشارها ایجاد می‌شود. مثلاً فشارهای اقتصادی، خصوصاً اگر همراه با بیماری‌های سخت و مزمن هم باشد، ایمان‌های رایج را متزلزل کرده و یقین‌ها را تبدیل به شک می‌سازد. همین افراد اگر در شرایط مناسب قرار گیرند، خودشان از گفته‌های کفرآمیزشان توبه کرده و اظهار ندامت می‌کنند. پس یکی از بهترین کارهایی که می‌توان برای دفاع از اسلام و مسلمین انجام داد، سر و سامان دادن به امور زندگی مردم است تا فشار زندگی، صاحبان ایمان‌های معمولی را به کفرگویی وادار نکند.
این اصل که «برخوردار»، راضی است و «محروم»، ناراضی، در قرآن کریم آمده است، می‌فرماید:
«وَ مِنْهُم مَّن یَلْمِزُکَ فِی الصَّدَقَاتِ فَإِنْ أُعْطُواْ مِنْهَا رَضُواْ وَ إِن لَّمْ یُعْطَوْاْ مِنهَا إِذَا هُمْ یَسْخَطُونَ» [سوره‌ی توبه، آیه‌ی 58]
ترجمه: و برخی از آنان در [تقسیم] صدقات بر تو خرده می‏‌گیرند، پس اگر از آن [اموال] به ایشان داده شود، خشنود می‏‌گردند و اگر از آن به ایشان داده نشود، ناراضی می‌شوند.
همین افرادی که دچار شکایت از خدا و روزگار و حکومت و غیره هستند، اگر آب و علفشان تأمین شود، دست از شکایت کشیده و پی روزگار خویش می‌گیرند. این که داعش در هزاران فرسخ دورتر، دست و سر کسی را بریده یا تعدادی از زنان یزیدی را به عنوان کنیز فروخته، فقط بهانه‌ای برای عقده‌گشایی و گِله‌کردن از سختی روزگار است. کسانی را می‌شناسم که بسیار به روحانیت و نظام اسلامی، بدبین و ناسزاگو بودند، سپس به استخدام برخی نهادهای دولتی درآمده و با درآمد بالا و وام‌های کلان و کم‌بهره به زندگی‌شان سر و سامان دادند و الان از مدافعان جدّی و سینه‌چاک حاکمیت محسوب می‌شوند.
اما راه درمان این حالت، یکی همان بود که عرض شد، یعنی اگر دستتان می‌رسد، کاری کنید که اوضاع اقتصادی و آب و علف مردم، تأمین شود. راه دیگر را شاعر گفته است:

گفت: او را نیست غیر از درد قُوت * پس جواب احمق، اولی‌تر، سکوت

به عبارت ساده، آن کسی که از خدا و پیامبر و امام زمان و رهبر و دولت و مسئولین شکایت دارد، اصل شکایتش از ناداری است و گرنه کینه‌ی شخصی ندارد و جواب چنین کسی، سکوت است.

جواب 2: از سویی تحمل انسان‌ها، حدّ مشخصی دارد، حتی بهترین مؤمنان نیز در شرایط سخت، دچار تزلزل ایمان می‌شوند. قرآن کریم می‌فرماید:
«إِذْ جَاؤُوکُم مِّن فَوْقِکُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنکُمْ وَ إِذْ زَاغَتْ الْأَبْصَارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا * هُنَالِکَ ابْتُلِیَ الْمُؤْمِنُونَ وَ زُلْزِلُوا زِلْزَالًا شَدِیدًا» [سوره‌ی احزاب، آیات 10 و 11]
ترجمه: هنگامی که از بالای [سر] شما و از زیر [پای] شما آمدند و آنگاه که چشمها خیره شد و جان‌ها به گلوگاه‌ها رسید و به خدا گمان‌هایی [نابجا] می‏‌بردید. آنجا [بود که] مؤمنان در آزمایش قرار گرفتند و سخت دچار تزلزل شدند.
حتی پیامبر خدا نیز در شرایط سخت، بی‌تابانه به جستجوی یاری خداوندگار بر می‌آید. قرآن کریم می‌فرماید:
«أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُواْ الْجَنَّةَ وَ لَمَّا یَأْتِکُم مَّثَلُ الَّذِینَ خَلَوْاْ مِن قَبْلِکُم مَّسَّتْهُمُ الْبَأْسَاء وَ الضَّرَّاء وَ زُلْزِلُواْ حَتَّی یَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذِینَ آمَنُواْ مَعَهُ مَتَی نَصْرُ اللّهِ أَلا إِنَّ نَصْرَ اللّهِ قَرِیبٌ» [سوره‌ی بقره، آیه‌‌ی 214]
ترجمه: آیا پنداشتید که داخل بهشت می‌شوید و حال آنکه هنوز مانند آنچه بر [سر] پیشینیان شما آمد بر [سر] شما نیامده است آنان دچار سختی و زیان شدند و به [هول و] تکان درآمدند تا جایی که پیامبر [خدا] و کسانی که با وی ایمان آورده بودند گفتند: پس پیروزی خدا کی خواهد بود؟ آگاه باش که پیروزی خدا نزدیک است.
و از سوی دیگر، چاره‌ای از ابتلائات نیست و همه باید دچار بلاهای مختلف شوند که می‌فرماید:
«وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِّنَ الْخَوفْ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِّنَ الأَمَوَالِ وَ الأنفُسِ وَ الثَّمَرَاتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرِینَ» [سوره‌ی بقره، آیه‌ی 155]
ترجمه: و قطعاً شما را به چیزی از [قبیل] ترس و گرسنگی و کاهشی در اموال و جان‌ها و محصولات می‏‌آزماییم و مژده ده، شکیبایان را.
پس تنها راهی که می‌ماند،‌ این است که در دعاهای خود، خالصانه از خدای تعالی بخواهید که آزمایش‌هایی سبک و متناسب با ایمانتان برایتان بفرستد تا بتوانید سرافراز از آن خارج شده و روسفید شوید.
جمع‌بندی سخن این شد که از سویی آمدن بلا و آزمایش، حتمی است و از سوی دیگر، ایمان افراد، محدود است؛ پس تنها راه، این است که از خدای متعال بخواهید که بلاها و آزمایشاتی به اندازه‌ی ایمانتان بفرستد که بتوانید به راحتی از عهده‌اش بر آیید.

موفق باشید
حاج فردوسی

سلام
تأکید شده در عبادات از جمله نماز به صورت جماعت شرکت کنید تا اگر روح شما ضعیف و آلوده است با اتصال به ارواح مؤمنین در جماعت، نماز و دعا شما قبول شود؛
1. چگونه می‌توانیم روح ضعیف خود را به ارواح قوی و مؤمن متصل نماییم؟
2. آیا همین حضور در اجتماع مؤمنین خصوصاً موقع نماز و دعا در مساجد کفایت می‌کند یا اینکه همانند یک رابطه‌ی جسمی که مثلاً دو نفر به هم دست می‌دهند و یک اتصال جسمی از این طریق رخ می‌دهد باید به این شیوه اتصال خاصی رخ دهد؟
3. وقتی در اجتماع مؤمنین می‌دانیم فلان آقا از بقیه، مراتب تقوا و ایمانش بیشتر است، آیا هر چه به این فرد نزدیکتر باشیم اتصال روحیمان بیشتر شده یا همین که در آن جماعت حضور داریم کفایت می‌کند؟ مثلاً شخصیتی مثل مرحوم آیت الله بهجت (ره) در صف اول جماعت قرار دارد و ما در صف هفتم، آیا اگر جسممان را به صفوف نزدیک ایشان برسانیم، روحمان پیوندش نزدیکتر است یا خیر؟ یا این که در پیوند روحی، چنین چیزی وجود ندارد و همین که در جمع حضور داریم، ارواح مؤمنین به هم نزدیک هستند و در ارتباط می‌باشند؟
4. آیا ارتباط تک نفره با ارواح آلوده، تأثیری بر روح ما نیز می‌گذارد؟ مثلاً می‌دانیم فلان فرد، آشکارا مرتکب گناهی شده و آلوده است و حتی گناهش مشهود است پس چنین فردی آلوده به گناه است اما جزو اقوام می‌باشد و جایی با هم برخورد نمودیم و سلام و علیکی و یک ارتباط حضوری برقرار شد، آیا این ارتباط چند لحظه‌ای با فرد آلوده، بر روح ما نیز تأثیر دارد؟

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
سفارش شده است که نماز و دعا را به صورت دسته‌جمعی بجا بیاوریم و در نماز، تأکید هم شده است، ولی نفرموده‌اند به این دلیل است که روح ضعیف و آلوده‌ی شما با اتصال به ارواح مؤمنینی که در جماعت شرکت می‌کنند، قوی شود. پس قسمت اول مطلب که نماز و دعا به صورت جماعت بهتر است، درست است ولی قسمت دوم، که روح ضعیف، قوی شود، معلوم نیست.

جواب 1: قرار گرفتن در مجرای سنت‌های الهی، روح انسان را از «نابود» به سوی «بود»، از «ضعف» به سوی «قوت» و از «تاریکی» به سوی «نورانیت» می‌برد. قرآن کریم می‌فرماید:
«فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ یُؤْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَی لاَ انفِصَامَ لَهَا وَ اللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ * اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّوُرِ وَالَّذِینَ کَفَرُواْ أَوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَی الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ» [سوره‌ی بقره، آیات 256 و 257]
ترجمه: پس هر کس به طاغوت کفر ورزد و به خدا ایمان آورد، به یقین به دستاویزی استوار که آن را گسستن نیست چنگ زده است و خداوند شنوای داناست. خداوند سرور کسانی است که ایمان آورده‌‏اند، آنان را از تاریکی‌ها به سوی روشنایی به در می‌برد و کسانی که کفر ورزیده‏‌اند، سرورانشان [همان عصیانگران =] طاغوتند که آنان را از روشنایی به سوی تاریکی‌ها به در می‏‌برند.
پس راه تقویت روح، «یوگا»، «مدیتیشن» و «ذن» نیست؛ بلکه بهترین و مطمئن‌ترین راه برای تقویت روح، «منهاجی شدن» است؛ یعنی تبدیل اعتقادات خرافی به اعتقاداتی بر مبنای ثقلین و همچنین تبدیل اعمال نفسانی و شیطانی به اعمالی که در ثقلین (قرآن و عترت) آمده است.
توجه داشته باشید که بر اساس آموزه‌های دینی، «تقویت اراده و روح» داریم ولی «متصل کردن روح خود به روح قوی‌تر برای وام گرفتن قوت» نداریم. به عبارت دیگر، تمام دستورات دینی برای این است که روح و حتی جسم ما، قوی شود ولی دستوری نداریم که خودتان را به این و آن متصل کنید تا چیزی از قدرت روحی یا جسمی آنان به شما برسد.
به عبارت ساده، وقتی به رستوران دعوت شده‌اید، برای این است که در کنار میز یا سفره بنشینید و هر آنچه می‌خواهید را برگیرید و تناول کنید تا قدرت لازم را کسب نمایید؛ نه این که کنار میز افراد مختلف، زانو بزنید و با گردنی کج و چشمانی نیمه‌خفته، منتظر بمانید که او لقمه‌ای از دهانش بیرون آورده و جلو شما بیاندازد یا در دهان شما بگذارد. اگر میرزا فلان و سید بهمان، همتی کرده و دست به اصلاح دیدگاه‌ها و اعمالش بر طبق کتاب و سنت و عترت زده است،‌ شما هم می‌توانید این کار را انجام دهید و نباید با مالیدن صورت بر درگاه این و آن، به دنبال لقمه‌ی جویده و آماده باشید.

جواب 2: اصل اتصال روحی به مؤمنین، محل اشکال است و ثابت شده نیست. یعنی سند قطعی و روشنی نداریم که ما را امر کرده باشند که روحتان را به روح فلان مؤمن متصل کنید! پس وقتی چنین امری نشده است، معلوم می‌شود یا چنین اتصالی در کار نیست و یا ارزش ذاتی و اصیل ندارد و نباید به دنبالش بود؛ بلکه باید روی پای خود ایستاد و قدم راسخ در میدان مبارزه با نفس نهاد.

جواب 3: در باب نماز جماعت فرموده‌اند که هر چه مأموم به امام جماعت نزدیک‌تر باشد،‌ ثواب بیشتری می‌برد و صف اول بر صفوف دیگر، شرافت دارد ولی نزدیک بودن به شخص خاص، توصیه نشده است. بر عکس مکان‌ها که مثلاً مسجد با غیر مسجد و حرم با غیر حرم، فرق بسیار دارد و حضور در آن، به خودی خود، شرافت محسوب می‌گردد. به عبارت ساده، توصیه شده است که در فلان مکان باشید ولی توصیه نشده که نزدیک فلان شخص باشید.
اگر کسی از این که استاد اعظم (صلی‌ الله‌ علیه‌ و‌ آله‌ و سلّم) فرمودند:
«النَّظَرُ إِلَی وَجْهِ الْعَالِمِ حُبّاً لَهُ عِبَادَةٌ» [الجعفریات، محمد بن محمد بن اشعث، صفحه‌ی 194، باب فی ذکر البنات]
ترجمه: نگاه کردن به صورت دانشمند [دینی] از روی محبت به او، عبادت است»
به نحوی استحباب نزدیک بودن را استفاده کند، نخواهیم پذیرفت؛ چون تصریحی به نزدیک شدن به مؤمنین و متقین در آن نیامده و چنین برداشت‌هایی از روش منهاجی ما به دور است؛ زیرا موجب تحمیل خواسته‌ها و برداشت‌های شخصی بر آیات و روایات می‌شود.

جواب 4: آنچه معمولاً تأثیر می‌گذارد، رفاقت است نه سلام و احوالپرسی عادی. یعنی رفیق شدن با اهل فسق و اهل شبهه، موجب هم‌صحبت شدن با آنان و همنشینی طولانی بوده و همین همنشینی طولانی و گوش دادن به سخنان پر شبهه و کفرآلود آنان، موجب نفوذ شبهه در دل و مکدر شدن صفای معنوی در طول زمان می‌گردد. به قول شاعر:

اسب تازی، در طویله، گر ببندی پیش خر * رنگشان همگون نگردد، طبعشان همگون شود

یعنی اسبی که می‌تازد اگر مدتی با خری که آرام و لنگ‌لنگان قدم بر می‌دارد همنشین باشد، همرنگ او نمی‌شود ولی خلق و خوی او را می‌گیرد و از تاختن می‌افتد.
همچنین است کسی که در مسیر معنویت، بدون شک و شبهه می‌تازد، مدتی که با کافر یا فاسق همنشین باشد، آرام آرام از سرعتش کاسته شده و دچار شک و اسیر شبهات می‌شود. پس،

نخست موعظه‌ی پیر موسفید این است * که از مصاحب ناجنس، احتراز کنید

البته برخی افراد، آنقدر خباثت باطنی دارند که می‌توانند در یک ملاقات اندک و چند دقیقه‌ای، مشعلی از شیطان در دل مخاطبشان برافروزند و با چند جمله‌ی کوتاه، آتشی به خرمن اعتقاداتش بزنند. از طرف دیگر، برخی افراد، آنقدر قدرت عقیده و ثبات قدم دارند که سال‌ها مجالست با کفره و فسقه و فجره، ذره‌ای در ایمان و عملشان تأثیر منفی نمی‌گذارد. پس میزان تأثیرگذاری دیگران در شما، به میزان تأثیرگیری شما از آنهاست؛ یعنی شاید در یک ملاقات چند دقیقه‌ای، با یک پیشنهاد مواجه شوید که با پذیرش آن، دنیا و آخرتتان به فنا رود و شاید با سال‌ها همنشینی و هم‌صحبتی، تحت تأثیر کفر و فسق او قرار نگیرید.
جمع‌بندی کلام، این است که به طور معمول، ملاقات‌های کوتاه، اثری نمی‌گذارد یا اثرش بسیار اندک است و در مقابل، همنشینی‌های طولانی، موجب تأثیرات عمیق می‌گردد. البته گاهی خلاف معمول اتفاق می‌افتد و یک ملاقات کوتاه، اثر عمیقی می‌گذارد که سال‌ها همنشینی، چنان اثری نگذارد.

موفق باشید
حاج فردوسی

سلام
مشاهده می‌شود در خصوص علامه طهرانی دو دسته‌بندی، گروهی مخالف و گروهی موافق، ایجاد شده که مخالفین از الفاظ بسیار زشتی استفاده نموده‌اند و به وی حمله کرده‌اند. اما از طرفی می‌بینیم که نماز میت ایشان را آیت الله بهجت خوانده‌اند که اگر این حرف‌های مخالفین صحیح بود چرا آیت الله بهجت بر پیکر ایشان اقامه‌ی نماز نمود؟
مطلب دیگر پیام تسلیت مقام معظم رهبری است که از الفاظ والایی برای ایشان استفاده کرده که نشان می‌دهد وی را تأیید می‌نمایند بدین شرح:

بسم الله الرّحمن الرّحیم‌

حضرات محترم حجج اسلام، آقایان حاج سید محمد صادق حسینی طهرانی و اخوان.
خبر رحلت عالم عامل ربّانی، و سالک مجاهد روحانی، آیت الله حاج سید محمد حسین حسینی طهرانی را با اندوه و افسوس بسیار دریافت کردم و عمیقاً متأسّف و مصیبت‌زده شدم.
ایشان از جمله فرزانگان معدودی بودند که مراتب برجسته‌ی علمی را با درجات والای معنویت و سلوک توأماً دارا بودند، و در کنار فقاهت فنّی و اجتهادی، به فقه الله الأکبر نیز که از مقوله‌ی شهود و محصول تجربه‌ی حسّی و مجاهدت معنوی است نیز نائل گشته بودند. فقدان آن عزیز برای آشنایان و ارادتمندانشان خسارتی دردناک و غمی هائل است.
اینجانب با قلبی اندوهگین و ملول به شما آقازادگان محترم و والده‌ی محترمه و دیگر فرزندان و اخوان و کسان و نزدیکان و نیز دوستان و ارادتمندان ایشان تسلیت می‌گویم، و از خداوند متعال برای ایشان علوّ درجات و حشر با احبّه و اولیاء را مسألت می‌کنم.

هنیئًا لَهُ ما أعدَّهُ اللهُ لإولیاء اللهِ و عبادِه الصّالحین. و سلام علیکم و رحمة الله
سید علی خامنه‌ای

یکی از مخالفین علامه طهرانی چنین مرقوم کرده است: آقای محمد حسین طهرانی که از سلسله‌ی شوشتریه‌ی صوفیه است به خاطر تحریم فلسفه و عرفان از سوی مرجع اعلای شیعه مرحوم آیت الله العظمی سید ابوالحسن اصفهانی و بیرون انداختن مسقطی از نجف اشرف به خاطر تبلیغات صوفی‌گری او، بنای یک عداوت خاصی را با مرحوم سید نهاد به حدّی که با دروغ‌سازی‌ها و تهمت‌های بزرگ و تحریف واقعیت‌ها حتی تحریف تاریخ زنده‌ی معاصر سعی در تخریب چهره‌ی علمی و معنوی و خدشه‌ناپذیر مرحوم سید ابوالحسن اصفهانی را داشت.
انسان گاهی که در آثار چاپی محمد حسین تورق می‌کند می‌بیند بسیار کم پیدا می‌شود صفحه‌‌ای باشد و در آن دروغ یا تهمت یا تحریف نباشد لذا هر از گاهی که روح ما با مطالب او مکدر می‌شود با تحقیق و تفحص از منابع موثق، واقعیت‌ها را اعلام می‌کنیم تا دروغ‌های محمد حسین و فرقه‌ی او بر ملا شود و کینه و عداوت صوفیه نسبت به شخصیتی مثل مرحوم آیت الله العظمی سید ابوالحسن اصفهانی و سایر فقهاء شیعه روشن گردد.
توهین بزرگ صوفیه به مرحوم آیت الله العظمی سید ابوالحسن اصفهانی توسط محمد حسین طهرانی با یک ادعای بزرگ
و هشت دروغ و یک تناقض، آن هم فقط در یک صفحه از کتاب‌های آنها
محمد حسین طهرانی در کتاب روح مجرد ص 105 می‌گوید: وی [سید حسن مسقطی] در صحن مطهر می‌نشست و طلاب را درس حکمت و عرفان می‌داد… اطرافیان مرحوم آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی به ایشان رساندند که اگر او به دروس خود ادامه دهد حوزه‌ی علمیه را منقلب به حوزه‌ی توحیدی می‌نماید و همه‌ی طلاب را به عالم ربوبی حق و حق عبودیت خود می‌رساند لهذا او [مرحوم سید ابوالحسن] تدریس علم حکمت و عرفان را در نجف تحریم کرد و به آقا سید حسن هم امر کرد تا به مسقط برای تبلیغ و ترویج برود.
حال حرف کدامیک از این دو گروه مخالف و موافق را می‌توان قبول کرد؟

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
بارها عرض شد که راه اعتدال، نقد کلام است نه نقد متکلم. به عبارت ساده، اگر حدّ و مرز تصوف را مشخص کنیم، سپس بر طبق آن به نقد اشخاص بپردازیم، روش بهتری است و به صواب نزدیک‌تر می‌باشد. این که شخصی را در همه‌ی جوانبش منحرف فرض کنیم، امکان ندارد و نتیجه‌ای که می‌دهد، دقیق و واقعی نخواهد بود.
به عنوان مثال، شیطان که مظهر ناپاکی‌ها و مرکز خباثت‌هاست و دشمن آشکار انسان می‌باشد، خالی از نقاط مثبت نیست. یکی از نقاط مثبت شیطان، ایستادگی‌اش بر قسمی است که در منحرف کردن فرزندان آدم خورد و تا روز قیامت، بر سر آن قسم ایستاده است.
مشاهیر عرصه‌ی علوم انسانی، از یک منظر به پنج دسته تقسیم می‌شوند:
یک دسته،‌ بنایشان بر صوفی‌گری است و حتی اسلام و قرآن و روایت را از دریچه‌ی تعالیم صوفیانه می‌نگرند، اینان را «صوفی» می‌خوانیم.
یک دسته، بنایشان بر صوفی‌گری نیست ولی بسیار متأثر از آموزه‌های صوفیانه هستند، اینان را «صوفی‌زده» می‌خوانیم.
یک دسته، بنایشان بر غیرصوفی‌گری‌ست ولی رگه‌هایی از گرایش به صوفیه در کلام و اعمالشان یافت می‌شود، اینان را «صوفی‌گرا» می‌خوانیم.
یک دسته، بنایشان بر مبارزه با صوفیه است، اینان را «صوفی‌ستیز» می‌خوانیم.
یک دسته، گر چه رغبتی به تصوف نشان نداده‌اند ولی قدمی در مبارزه با تصوف هم بر نداشته‌اند، اینان را «صوفی‌ندیده» می‌خوانیم.
بر طبق این میزان، می‌توان بر اساس آثار قطعی الصدور افراد، آنان را در یکی از دسته‌های پنجگانه قرار داد. به عنوان مثال، بنا بر آنچه مطالعاتم به آن دلالت می‌کند، برخی مشاهیر را در دسته‌های پنجگانه قرار می‌دهم. البته باز هم متذکر می‌شوم که این دسته‌بندی، مبنی بر سابقه‌ی ذهنی من از این افراد و آثارشان است و معلوم نیست انطباق کامل بر حقیقت داشته باشد. شاید کسی که مطالعه‌ی دقیق‌تر و عمیق‌تری در آثار برخی از این افراد داشته باشد، آنان را در دسته‌ی دیگری قرار دهد.
برای دسته‌ی اول (صوفی) می‌توان از ملا سلطان گنابادی نام برد. وی سرسلسله‌ی صوفیه‌ی گنابادی و صاحب تفسیر «بیان السعادة» و چند کتاب دیگر است. همچنین می‌توان از میرزا حسن اصفهانی معروف به «صفی‌علیشاه» نام برد. وی سرسلسله‌ی صوفیه‌ی صفی‌علیشاهی‌ست. از دیگر افرادی که در این گروه می‌گنجند می‌توان از «قطب محیی»، «میرزا بابای راز شیرازی» و «نجم الدین رازی» یاد کرد. راه ایمن، پرهیز از تعالیم این دسته از مشاهیر است.
برای دسته‌ی دوم (صوفی‌زده) می‌توان از آقا سید علی قاضی، آقا سید هاشم حداد، علامه حسن زاده آملی و شاگرد برومندشان آقا شیخ داوود صمدی نام برد. اینان‌ در اساس تفکراتشان بسیار از تعالیم صوفیه تأثیر گرفته‌اند. تعالیم این گروه، برای مبتدیانی که اصول فکری خود را پایه‌ریزی درست نکرده‌اند، ضرر و خطر دارد و نباید ابتداءاً به این افراد مراجعه کنند.
برای دسته‌ی سوم (صوفی‌گرا) می‌توان از علامه طباطبایی، حاج شیخ علی پهلوانی و آیة الله جوادی آملی نام برد. علامه طهرانی نیز در این گروه می‌گنجد. این عالم فاضل، گُل بی‌خار نبود بلکه گُلی بود که خار داشت. یعنی اساس کارش بر صوفی‌گری نبود ولی رگه‌هایی از تصوف در کلامش دیده می‌شد. راه معتدل در برخورد با اینگونه افراد، پرهیز کامل نیست بلکه باید با احتیاط، گل‌ها را چید و از خارها احتراز کرد. علامه طهرانی (ره) آثار ارزشمند و قابل استفاده‌ای دارد که می‌تواند مورد استفاده قرار گیرد، همچنان که «تفسیر المیزان» اثر استادش علامه طباطبایی (ره) عمده‌ی مطالبش قابل استفاده است.
نیز از برخی منبری‌های مشهور می‌توان نام برد امثال آقا سید عبدالله فاطمی‌نیا، آقا شیخ کاظم صدیقی، آقا شیخ ناصر نقویان و آقا شیخ عبدالقائم شوشتری که در این دسته جای می‌گیرند.
برای دسته‌ی چهارم (صوفی‌ستیز) می‌توان از میرزای قمی (ره) نام برد که در اواخر «جامع الشتات» به نقد صوفیه می‌پردازد. نیز آقا محمد علی کرمانشاهی که کتاب «خیراتیه در ابطال طریقه‌ی صوفیه» را نوشت و دستور اعدام‌ مظفّرعلیشاه، معصوم‌‌علیشاه‌ و بُدلا را صادر کرد. همچنین مقدس اردبیلی (ره) که در «حدیقة الشیعة» به نقد تصوف پرداخته است و شیخ ذبیح الله محلاتی با نوشتنِ «کشف الاشتباه در کجروی اصحاب خانقاه».
اما برای دسته‌ی پنجم (صوفی‌ندیده) چون ثمره‌ی عملی ندارد، از ذکر مثال، خودداری کرده و به اجمال عرض می‌کنیم هر شخصیت علمی که در دسته‌های چهارگانه‌ی فوق نگنجد، جزء این دسته خواهد بود.

جمع‌بندی کلام: پیام رهبر معظم (حفظه الله) ناظر به بخشِ «گُل» علامه طهرانی و نقد ناقدین، ناظر به بخشِ «خار» علامه طهرانی است. هر دو درست می‌گویند ولی قضاوت اعتدالی همان است که عرض شد، یعنی از نیکی‌هایشان استفاده و از انحرافاتشان حذر نمایید.

موفق باشید
حاج فردوسی

با سلام
در مورد مطلب جایگاه ادیسون در عالم آخرت می‌خواستم پیشنهادی بدهم.
1. پاداش هر انسان زحمتکش و درستکار با خداست و در ضمن، کسی که به خداوند ایمان دارد، بی‌شک مؤمن است.
2. خیلی خوب است که شما خدا نیستید چون بدون شک کسی که پیشانی‌اش به مهر نخورده است را روانه‌ی جهنم می‌کردید.
3. اسلام به خم و راست شدن‌های دروغی نیست، شمایی که با این حرف‌هایتان مانند حضرت موسی (ع) چوپانی را از به قربانِ کفش و لباس خدایش رفتن منع می‌کنید، باعث دور شدن کم و بیش انسان‌های ساده و عوام می‌شوید. هر چند (صغری و کبری) چیدنتان تمامی ندارد.

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
از نامه‌ی شما، «پیشنهادی» نیافتم ولی در هر حال،‌ به سه مطلبتان پاسخ می‌دهم، ان شاء الله.

جواب 1: به این اشکال، در همان مطلب، پاسخ داده شد، اگر با دقت بخوانید. البته شاید شما اهل اسلام و قرآن نیستید یا از مسلمان‌های اسمی و شناسنامه‌ای هستید که قرآن کریم را برای قبرستان و جهیزیه‌ی عروس می‌دانید نه برای نشان دادنِ راه درست زندگی. اگر قرآن کریم را کتاب هدایت به سوی بهترین دیدگاه‌ها و بهترین اعمال می‌دانید، بر طبق آیات قرآن به این اشکال، جواب دادیم. یک بار دیگر،‌ با دقت و حوصله و به قصد فهمیدن، آن مطلب را (از اینجا) بخوانید، شاید متوجه شوید.

جواب 2: از این سخن، چنین به نظر می‌رسد که یا اهل نماز نیستید یا نماز را سبک می‌شمارید و گرنه علی القاعده چنین موضع‌گیری‌ای نمی‌کردید. احتمالاً این روایت به گوشتان خورده که فاصله‌ی بنده با کفر، ترک نماز است؛ پس کسی که اهل نماز نباشد، به فرموده‌ی قرآن کریم و روایات معتبر، اهل جهنم است. خدای تعالی در قرآن کریم می‌فرماید:
«کُلُّ نَفْسٍ بِمَا کَسَبَتْ رَهِینَةٌ * إِلَّا أَصْحَابَ الْیَمِینِ * فِی جَنَّاتٍ یَتَسَاءلُونَ * عَنِ الْمُجْرِمِینَ * مَا سَلَکَکُمْ فِی سَقَرَ * قَالُوا لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلِّینَ» [سوره‌ی مدثر، آیات 38 تا 43]
ترجمه: هر کسی در گرو دستاورد خویش است. بجز اصحاب یمین. در میان باغ‌ها[ی بهشت] از مجرمان [که در جهنم هستند] می‏‌پرسند: چه چیز شما را در آتش [سقر] درآورد؟ می‌گویند: از نمازگزاران نبودیم.

جواب 3: بله درست است، اسلام، به خم و راست شدن‌های دروغی نیست بلکه باید نماز، از سر اخلاص و با مراعات مقدمات و شرایطش باشد. همچنین توجه داشته باشید که داستان موسی و شبان، از بافته‌های ملاجلال مولوی گمراه است و هیچ سندی در آموزه‌های وحیانی ندارد. پس حیف است به جای مطالعه در دین خدا و آگاه شدن نسبت به ثقلین، داستان‌های واهی بخوانید و بر طبق آن، به قضاوت بنشینید. امید است روزی برسد که جوانان ما، آگاهی لازم نسبت به دین خدا را پیدا کرده و دیدگاه‌ها و اعمالشان را بر طبق قرآن کریم و روایات معتبر، تنظیم نمایند.

موفق باشید
حاج فردوسی

بسمه تعالی

سلام خدمت شما
دعا کردن در سجده‌ی آخر نماز آیا استناد شرعی دارد؟ اگر استناد شرعی دارد فلسفه‌اش چیست؟
ممنون

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
دعا کردن در سجده‌ی نماز، مستند شرعی دارد که در قانون 720 از نسخه‌ی دوم قوانین عملی منهاج فردوسیان به آن امر شده است. همچنین برخی ادعیه‌ی سجده‌ی نماز نیز مأثور است یعنی از ناحیه‌ی حضرات ائمه‌ی طاهرین (علیهم‌السلام) رسیده است ولی اذکاری مانند: «یا لطیف، ارحم عبدک الضعیف» و «یا جلیل، ارحم عبدک الذلیل» سند شرعی ندارد، هر چند گفتنش به عنوان مطلق دعا، اشکال ندارد. یکی از دعاهای مأثور در سجده‌ی نماز واجب، آن است که امام باقر (علیه‌السلام) فرمودند:
«اُدْعُ فِی طَلَبِ الرِّزْقِ فِی الْمَکتُوبَةِ وَ أَنْتَ سَاجِدٌ: یا خَیرَ الْمَسْئُولِینَ وَ یا خَیرَ الْمُعْطِینَ اُرْزُقْنِی وَ ارْزُقْ عِیالِی مِنْ فَضْلِک فَإِنَّک ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ» [کافی، محدث کلینی، جلد 2، صفحه‌ی 551، باب الدعاء للرزق]
ترجمه: در طلب روزی، بخوان در نماز واجب در حالی که در سجده هستی: ای بهترین کسانی که از او درخواست می‌شود و از بهترین عطاکنندگان،‌ مرا و خانواده‌ام را از فضل خویش روزی ده که تو صاحب فضل بزرگ هستی.
در مورد فلسفه‌‌ی دعا در سجده، در روایت آمده است:
عَنْ عَبْدِ الله بْنِ هِلَالٍ قَالَ شَکوْتُ إِلَی أَبِی عَبْدِ الله (علیه‌السلام) تَفَرُّقَ أَمْوَالِنَا وَ مَا دَخَلَ عَلَینَا فَقَالَ عَلَیک بِالدُّعَاءِ وَ أَنْتَ سَاجِدٌ فَإِنَّ أَقْرَبَ مَا یکونُ الْعَبْدُ إِلَی الله وَ هُوَ سَاجِدٌ» [کافی، محدث کلینی، جلد 3، صفحه‌ی 324، باب السجود و التسبیح و الدعاء فیه فی الفرائض و النوافل و ما یقال بین السجدتین]
ترجمه: راوی می‌گوید: به امام صادق (علیه‌السلام) از پراکنده شدنِ اموالم و مصیبت‌هایی که به ما رسیده بود شکایت کردم، فرمودند: بر تو باد به دعا کردن در حالی که سجده کرده‌ای، پس همانا نزدیک‌ترین حالت بنده به خدای تعالی در حالی است که سجده کرده است.
پس دستور به دعا در سجده، به این دلیل است که حالت سجده، نزدیک‌ترین حالت بنده به خداوندگار است. البته برای اختصاص دعا به سجده‌ی آخر، مستندی در نظر ندارم. یعنی الان سندی نیافتم که دعا کردن را منحصر به سجده‌ی آخر کرده باشند یا توصیه کرده باشند که در سجده‌ی آخر نماز، دعا خوانده شود.

موفق باشید
حاج فردوسی

سلام علیکم
چند روز پیش دستم چسبی شده بود و تمام سعیم را کردم که پاکش کنم. تقریباً به اطمینان رسیدم که دیگر چسبی نیست. حالا بعد از دو روز، بعد از نماز متوجه مقداری چسب در محل وضو شدم که می‌دانم باقیمانده‌ی همان چسب است؛
1. نمازهایی که خواندم حکمش چیست؟
2 . در باب وجود مانع در محل وضو، مثل رنگ و اینجور چیزها، آیا اندازه‌ی مانع هم مهم است؟ مثلاً آیت الله مکارم می‌گویند که اگر مانع، کمتر از یک دانه عدس باشد، مهم نیست.
خدا خیرتان بدهد ان شاء الله

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
1. باید بعد از برطرف کردن مانع، وضو یا غسلی که انجام داده‌اید را دوباره بجا آورده و نمازهایی که در این فاصله خوانده‌اید را اعاده یا قضا نمایید. (این جواب، بر مبنای احتیاط است)
2. این فتوا، خلاف جمهور فقهاست و اگر بر ممشای احتیاط هستید، نمی‌توانید به این فتوا عمل کنید. به عبارت ساده، چون این فتوا بر خلاف فتوای مشهور فقها بوده و موافق با احتیاط نیست، محتاط نمی‌تواند به آن عمل نماید. پس اگر از ایشان تقلید می‌کنید، و مانع وضو یا غسلتان کمتر از عدس بوده و بعد از نماز متوجه شده باشید، می‌توانید آن نماز را صحیح بدانید. ولی اگر منهاجی و اهل احتیاط هستید، باید نمازهای این فاصله را دو باره بجا آورید.

موفق باشید
حاج فردوسی

بسمه تعالی

سلام
مصادیق «اجمال در طلب» را در جامعه‌ی کنونی ما به طور کامل بفرمایید، تا بدانیم معنای کامل این مطلب، و آن را در زندگی به کار بگیریم. ممنون

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
از جمع‌بندی آیات و روایات در مورد روزی و طلب روزی، چنین به دست می‌آید که «اجمال در طلب» یعنی منهاجی به نحوی به جستجوی روزی خود و خانواده‌اش بر آید که مانع از سیر تکاملی‌اش نباشد. به عبارت ساده، نباید رسیدن به کمال و سعادت را فدای جمع‌آوری مال دنیا کند. برای این که اجمال در طلب حاصل شود، باید قانون‌های اقتصادی هر طبقه، به درستی مراعات گردد. یعنی باید از حلال، کسب کند. شغل‌های غیرشرعی (مانند خرید و فروش شراب) را ترک کند. درآمد حرام (مثل رباخواری) را ترک کند. تا جایی که امکان دارد، قرض و وام نگیرد. شغلش را در شهر محل زندگی‌اش انتخاب کند یعنی به نحوی باشد که شب، در نزد زن و بچه‌اش باشد. شغلش به انجام واجبات و مستحباتش ضرر نزند. شغلش موجب ارتکاب حرام و مکروه نباشد. شغلش مانع از نماز اول وقت یا جماعت نباشد. آنقدر خود را خسته نکند که نماز شب یا نشاط نماز شبش از دست برود و موارد دیگر که با مراعات قوانین طبقات اول تا ششم، خودش را نشان می‌دهد. البته برای رسیدن به اجمال در طلب، باید قانع باشد که قناعت، گنجی است که پایان نمی‌پذیرد.

موفق باشید
حاج فردوسی

سلام
مدتی است شبهه‌ای که توسط شبکه‌های وهابیت پخش می‌شد، روی ذهنم سنگینی می‌کند و مانع گریستن بر مظلومیت امام حسین (ع) شده است. شبهه این است: کسی که قیام می‌کند و شکست می‌خورد، خودش مقصر است و نباید بر مظلومیتش گریست. می‌خواست قیام نکند تا کشته نشود.
این شبهه موجب شده نتوانم در روضه‌ها مثل گذشته گریه کنم. لطفاً کمکم کنید تا این شبهه‌ام حل شود.
با تشکر

************
باسمه تعالی

آنچه بنده در طی مطالعات عاشورایی‌ام به آن رسیده‌ام این است که حضرت سیدالشهداء (علیه‌السلام)، قصد «قیام» به معنی رایج آن نداشته‌اند و اولین کسانی که بحث قیام امام حسین (علیه‌السلام) را مطرح کردند، بنی امیه بودند. افرادی همانند عمرو بن سعید اشدق که والی مدینه بود، اولین مطرح‌کنندگانِ «قیام» برای امام حسین (علیه‌السلام) بودند.
در مقاتل آمده است: عمرو بن سعید اشدق بعد از شنیدن خبر شهادت آن حضرت، بسیار خوشحال شد و دستور داد در کوچه‏‌هاى مدینه ندا کنند و مردم را از قتل حسین (علیه السلام) آگاهى دهند. همین که خبر شهادت امام (علیه السلام) به گوش مردم رسید، مدینه یک‌پارچه غرق در ماتم و عزا شد، و زنان بنى‌هاشم با ضجّه و شیون و گریه و زارى، در خانه‏‌هاى خود به سوگ آقاى جوانان اهل بهشت نشستند. چون ناله‌ها و گریه‌‏ها به خانه‌ی اشدق رسید، خندید و گفت: «واعیهٌ بواعیهِ عثمان» یعنی این ناله‏‌ها و شیون‏‌ها که از خانه‌هاى بنى‌هاشم بلند مى‌‏شود، در عوض ناله‏‌هایى است که در قتل عثمان از خانه‏‌هاى بنى‌امیه بلند شد. آنگاه رو به قبر پیامبر (صلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) کرد و گفت: «یَومٌ بِیَومِ بدرٍ یا رسولَ الله» یعنی کشتن امام حسین و اهل بیت ایشان (علیهم‌السلام) در عوض کشتارى است که در روز بدر از ما کردى اى رسول خدا! چون این سخن کفرآمیز را گفت، عده‌‏اى از انصار که در آنجا حضور داشتند به او اعتراض کردند. سپس بالاى منبر رفت و چنین گفت: «ایها الناس! إنَّها لَدَمَهٌ بِدَمَهٍ، وَ صَدَمَهٌ بِصَدَمَهٍ، کم خُطبهٍ بعدَ خُطبهٍ و موعظهٍ بعدَ موعظهٍ حکمهٌ بالغهٌ فما تُغنى النُذُر لقد کان یسُبُّنا و نَمدِحُهُ و یقطعُنا و نَصِلُهُ کَعادتِنا و عادتُه و لکن کیفَ نَصنعُ بِمَن سَلَّ سیفَهُ علینا یُریدُ قتلَنا إلّا أن نَدفعَهُ مِنْ أنفسِنا» یعنی ای مردم، این واقعه، خونی در برابر خونی و صدمه‌ای در برابر صدمه‌ای بود. چه سخن‌ها که بعد از دیگری گفته نشد، و چه موعظه‏‌ها که بعد از دیگری بیان نگردید. این همه حکمت‌هاى بالغه خدا، ولی اثرى در وى نگذاشت. حسین ما را ناسزا می‌گفت ولى ما او را مدح و ثنا مى‌‏گفتیم، او از ما قطع مى‌‏کرد و ما صله‌ی رحم انجام مى‏‌دادیم، اصلاً عادت ما این است و عادت او آن بود! ولى در مورد کسى که شمشیر به سوى ما بکشد و بخواهد ما را بکشد چه باید کرد؟ آیا غیر از این است که به عنوان حفظ نفس، باید او را از خود دفع کنیم و بکشیم؟!
در این هنگام عبدالله بن سائب بلند شد و گفت: «لو کانتْ حیهٌ و رأتْ رأسَ الحسینِ لَبَکَتْ عینُها و حرَّت کبِدُها» یعنی اگر فاطمه‌ی زهرا (سلام الله علیها) زنده بود و سر فرزند خویش را مى‏‌دید، چشمش گریان و جگرش بریان مى‌‏شد. هنوز عبدالله سائب سخنش تمام نشده بود که اشدق کلامش را قطع کرد و گفت: «نحنُ أحقُّ بفاطمهَ منکَ، ابوها عمُّنا، و زوجُها أخونا، و امُّها ابنتنا، و لو کانت فاطمه حیهٌ لبکت عینها، و ما لامت من قتلهُ و دفعهُ عن نفسِه» یعنی ما به فاطمه خیلى از تو نزدیکتریم، پدرش عموى ماست، و شوهرش برادر ماست، و مادرش دختر[ی از قبیله‌ی] ماست، اگر فاطمه زنده بود، چشمش گریان می‌شد ولی قاتل او را که از جان خود دفاع کرده است، هرگز ملامت نمى‌‏نمود. [مقتل الحسین علیه‌السلام، سید عبدالرزاق موسوى مُقَرَّم]
در شام نیز وقتی بازماندگان از خاندان عصمت و طهارت (علیهم‌السلام) را به صورت اسیر وارد شهر کردند، جار زدند که اینان، خارجی هستند یعنی باقیمانده‌ی کسانی که علیه خلیفه‌ی مسلمین قیام کردند.
دلیل این اتهام هم روشن است؛ کسی که قیام کند و کشته شود، کشنده‌اش را ملامتی نیست. به عبارت ساده، کسی که نمی‌تواند نیروی کافی و نقشه‌ی جنگی مناسب فراهم کند، نباید قیام کند و اگر قیام کرد و کشته شد، نباید حکومت مرکزی که با اقتدار تمام، از آرامش جامعه در مقابل عده‌ای طغیانگر دفاع کرده، ملامت و مؤاخذه شود.
پس تمام سعی بنی‌امیه بر این بود که امام حسین (علیه‌السلام) را قیام‌کننده علیه حکومت مرکزی قلمداد نمایند در صورتی که آن جناب، فقط نمی‌خواستند با یزید بیعت کنند؛ زیرا چنین بیعتی را حرام می‌دانستند؛ ولی حاضر بودند به سرزمین‌های دور همانند یمن بروند و هیچ کاری با یزید و ممالک تحت فرمان او نداشته باشند.
در مقاتل آمده است: امام حسین (علیه السلام) به حضرت علمدار (علیه السلام) فرمودند: حال که تصمیم جنگ گرفته‌‏اى، «فَاطلُب لِهاؤلاءِ الأطفالِ قلیلاً مِن الماء» پس مقدارى آب براى این کودکان خردسال تهیه کن. حضرت ابوالفضل (علیه السلام) نخست به سوى سپاه کوفه رفت و آنان را موعظه و نصیحت کرد، و از خشم و غضب خدا برحذرشان داشت. چون نصایح و مواعظ آن حضرت در آن گروه نابکار اثرى نکرد، خطاب به عمر بن سعد کرد و با صداى بلند فرمود: اى پسر سعد! این حسین فرزند دختر پیامبر (صلى‌ الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلّم) است که اصحاب و یاران و افراد خاندانش را کُشتید، و اینک زنان و دختران و فرزندان وى جگرشان از تشنگى مى‏‌سوزد، صدایشان به العطش بلند است، مقدارى از آب به آنان بدهید. چرا آب را روى آنها بسته‌‏اید با اینکه او مى‏‌گوید: بگذارید من سرزمین حجاز و عراق را ترک کنم و به روم و هند (هر جا که شما مى‌‏خواهید) بروم. ولى شمر (لعنه الله علیه) با صداى بلند فریاد کشید: اى فرزند ابوتراب! اگر تمام روى زمین را آب فراگیرد و اختیار آن در دست ما باشد، مادام که با یزید، بیعت نکنید، یک قطره از آن، به شما نخواهیم داد. [مقتل الحسین علیه‌السلام، سید عبدالرزاق موسوى مُقَرَّم]
کسی که قیام می‌کند، نباید سردار ارشد سپاهش، چنین مظلومانه تقاضای آب کند و یادآور شود که او کاری با شما و سرزمینتان ندارد، فقط بگذارید اهل و عیالش را بردارد و به سرزمین‌های دور برود.
آیا تدبیر جنگی امام حسین (علیه‌السلام) از مختار ثقفی کمتر بود که مختار توانست پیروزی‌هایی به دست آورد و چند سالی حکومت کند ولی آن حضرت، قیام کردند و حتی یک روز نتوانستند روی پیروزی و حکومت را ببینند؟!
آیا حضرت اباعبدالله الحسین (علیه‌السلام) که جدا از امامت و وصایت نبی اعظم (صلی‌ الله‌ علیه‌ و‌ آله‌ و سلّم) فرزند پهلوان عرب و از سرداران و طراحان نظامی بودند، به اندازه‌ی افراد معمولی جامعه نمی‌دانند که برای قیام، نیاز به مطالعات گسترده و نقشه‌های دقیق و نیروهای کارآمد است و نباید با لشکری متشکل از زن و بچه‌ی شیرخوار و پیرمرد و جوان مریض و با مرکبی چون شتر، قیام کرد؟!
اگر اتهام قیام به آن حضرت را بپذیریم، باید اشکال ابن تیمیه‌ی ملعون را نیز بپذیریم که می‌گوید:‌
«وَ لَمْ یَکُنْ فِی الْخُرُوجِ لَا مَصْلَحَهُ دِینٍ وَ لَا مَصْلَحَهُ دُنْیَا، بَلْ تَمَکَّنَ أُولَئِکَ الظَّلَمَهُ الطُّغَاهُ مِنْ سِبْطِ رَسُولِ اللَّهِ ـ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ سَلَّمَ ـ حَتَّى قَتَلُوهُ مَظْلُومًا شَهِیدًا، وَکَانَ فِی خُرُوجِهِ وَ قَتْلِهِ مِنَ الْفَسَادِ مَا لَمْ یَکُنْ حَصَلَ لَوْ قَعَدَ فِی بَلَدِهِ، فَإِنَّ مَا قَصَدَهُ مِنْ تَحْصِیلِ الْخَیْرِ وَ دَفْعِ الشَّرِّ لَمْ یَحْصُلْ مِنْهُ شَیْءٌ، بَلْ زَادَ الشَّرُّ بِخُرُوجِهِ وَ قَتْلِهِ، وَ نَقَصَ الْخَیْرُ بِذَلِکَ، وَ صَارَ ذَلِکَ سَبَبًا لِشَرٍّ عَظِیمٍ. وَ کَانَ قَتْلُ الْحُسَیْنِ مِمَّا أَوْجَبَ الْفِتَنَ، کَمَا کَانَ قَتْلُ عُثْمَانَ مِمَّا أَوْجَبَ الْفِتَنَ» [منهاج السنه، ابن تیمیه، تقی الدین أبو العباس أحمد بن عبد الحلیم بن عبد السلام بن عبد الله بن أبی القاسم بن محمد ابن تیمیه الحرّانی الحنبلی الدمشقی، المتوفى: ۷۲۸ هـ ق، جلد ۴، صفحه‌ی ۵۳۰]
ترجمه: و در قیام (حسین)، نه مصلحت دین بود و نه مصلحت دنیا؛ بلکه این ظالمین سرکش بر ضد نوه‌ی رسول خدا قدرت پیدا کردند تا این که او را مظلوم و شهید کشتند؛ و در قیام او و کشته شدن او آن قدر فساد بود که اگر در شهر خود نشسته بود آن قدر فساد نمی‌شد! پس آن چیزی که او قصد آن را داشت از به دست آوردن نیکی و دفع بدی، اصلاً حاصل نگشت؛ بلکه بدی به سبب قیام او زیاد شد و خیر کم گردید؛ و این سبب شرّ بزرگی شد؛ و کشته شدن حسین سبب فتنه‌های بسیار گشت؛ همان طور که کشته شدن عثمان سبب فتنه‌های بسیار گشت.
در حالی که واقعیت این است که قیامی در کار نبوده، بلکه فقط و فقط آن گوشواره‌ی عرش الهی و آقای جوانان بهشت را مظلومانه با لب تشنه در بین دو نهر آب به شهادت رساندند که حرارتی ابدی در قلوب مؤمنین شد و نام و یادش مایه‌ی جاری شدن اشک‌ها گردید. رسم بشر این است که برای سردارانی که قیام می‌کنند و شکست می‌خورند، اشک نمی‌ریزد بلکه بر «مظلوم» اشک می‌ریزد و آن جناب، «سید المظلومین» بود، به همین دلیل است که بعد از گذشت هزار و چند صد سال، هنوز هم دل‌ها بریان و چشم‌ها گریان است. پس به قول شاعر:

ای قوم درین عزا بگریید بر کشته کربلا بگریید
با این دل مرده، خنده تا چند؟! امروز درین عزا بگریید
فرزند رسول را بکشتند از بهر خدای را بگریید
از خون جگر، سرشک سازید بهر دل مصطفی بگریید
وز معدن دل به اشکِ چون دُر بر گوهر مرتضا بگریید
دل خسته‌ی ماتم حسینید ای خسته‌دلان، هلا بگریید
در گریه، سخن نکو نیاید من می‌گویم، شما بگریید
بر جور و جفای آن جماعت یکدم ز سر صفا بگریید
در گریه، به صد زبان بنالید در پرده، به صد نوا بگریید
تا شسته شود کدورت از دل یکدم ز سر صفا بگریید

البته سخن و شاهد بر این مدعا، بسیار زیاد است که سعی کرده‌ام تمام آن را در کتاب «نقدی بر قیام امام حسین (علیه‌السلام)» بیاورم. امیدوارم این مختصر، در اصلاح دیدگاه‌تان نسبت به ظالم و مظلوم، مفید افتاده و شبهه‌یتان منحل شده و چشمه‌ی اشکتان بر آن سید مظلومان، جوشیدن مجدد گرفته باشد.

موفق باشید
حاج فردوسی

سلام علیکم
این را می‌دانم که بعضی موارد امروزی جزوی از دین نیست که یا خرافات است و یا به دین تحمیل شده است؛ مواردی مثل عَلَم‌گردانی، قمه‌زنی، شهادت ثالثه و غیره؛ از طرفی عمری‌ست که با این موارد زندگی کرده‌ایم و تا قبل از بیدار شدن، همه‌ی آن‌ها را باور داشتیم. و اما چاره چیست؟ چاره‌ی ترسی که هنگام دور ریختن اینگونه موارد، سراسر وجودمان را فرا می‌گیرد. ترس از اینکه نکند مورد خشم خدا قرار بگیریم! چاره‌ی عذاب وجدانی که هنگام مقابله با خرافاتی که زمانی باورمان بود به ما دست می‌دهد، چیست؟

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
برای پاسخ به این سؤال، مجبورم اندکی از فضای آیات و روایات، فاصله گرفته و با زبان علم، مسأله را مقدمه‌چینی نمایم تا ذهنتان برای پذیرش قانون قرآن کریم، آماده شود.
قانون اول نیوتن می‌گوید: یک جسم ساکن یا در حال حرکت در خط مستقیم، در همان حالت، باقی می‌ماند مگر آن که نیروی خارجی به آن جسم وارد شود؛ این مطلب را «اینرسی» می‌خوانند. به عبارت دیگر، مقاومت یک جسم را در برابر هرگونه تغییر، اعم از حرکت و یا سکون، اینرسی آن جسم می‌خوانند. حال اگر همین قانون را برای اعتقادات انسان در نظر بگیرید، می‌توانیم آن را «اینرسی اعتقادی» بخوانیم. به عبارت ساده، همچنان که «اینرسی» تمایل جسم است به حفظ وضعیت فعلی، یعنی جسم ساکن، تمایل به حفظ سکون و جسم متحرک تمایل به ادامه‌ی حرکت بر خط مستقیم، با سرعت ثابت دارد؛ «اینرسی اعتقادی» نیز تمایل ذهن است بر استقامت بر چیزهایی که آن را حق و صدق می‌پندارد. اگر چنین ذهنی دستخوش تغییر شده و باورهایش جابجا شود، دچار نوعی اصطکاک می‌گردد و با «اینرسی» مواجه می‌شود. یعنی از سویی علمش به او می‌گوید که این کار یا این اعتقاد، باطل است و از سوی دیگر، رسوبات آن کار یا آن عقیده به عنوان حقیقت در کف ذهن، او را به استقامت بر آن‌ها فرا می‌خواند. حاصلِ این کشمکش، همان چیزی است که شما از آن به «عذاب وجدان» تعبیر کرده‌اید. این حالت، در حقیقت، عذاب وجدان نیست بلکه درگیری طبیعی‌ای بین علم و باور است. این حالت، به مرور زمان، از بین رفته و باوری که از تقلید کورکورانه آمده بود، جای خودش را به باور جدید که از تحقیق عالمانه آمده، خواهد داد.
«اینرسی اعتقادی» در آیات متعددی از کتاب الله العزیز آمده است، که به چند آیه اشاره می‌کنم:
آیه‌ی اول:
«إِنَّهُمْ أَلْفَوْا آبَاءهُمْ ضَالِّینَ * فَهُمْ عَلَی آثَارِهِمْ یُهْرَعُونَ * وَلَقَدْ ضَلَّ قَبْلَهُمْ أَکْثَرُ الْأَوَّلِینَ» [سوره‌ی صافات،‌ آیات 69 تا 71]
ترجمه: آنها پدران خود را گمراه یافتند. پس به دنبال آنها می‏‌شتابند و قطعاً پیش از آنها، بیشتر پیشینیان به گمراهی افتادند.
یعنی با این که بعد از تحقیقات، پدرانشان را از لحاظ عقیده یا عمل، بر باطل یافتند و فهمیدند کارهایی که آنان انجام می‌داده‌اند و دیدگاه‌هایشان خرافات است و اصل و سندی ندارد، ولی باز هم بر اثر همان چیزی که «اینرسی اعتقادی» می‌خوانیم، از آنان پیروی می‌کنند؛ بلکه با شتاب بسیار، از آنان پیروی می‌کنند!! یعنی ترسی که از روبرو شدن با اینرسی اعتقادی دارند و رنجی که از درگیری علم صحیح با باور غلط برایشان پیش می‌آید، آنان را به سرعت به پیروی کورکورانه از پدران گمراهشان وا می‌دارد.
آیه‌ی دوم:
«وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا إِلَی قَوْمِهِ فَقَالَ یَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَکُم مِّنْ إِلَهٍ غَیْرُهُ أَفَلَا تَتَّقُونَ * فَقَالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِن قَوْمِهِ مَا هَذَا إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُکُمْ یُرِیدُ أَن یَتَفَضَّلَ عَلَیْکُمْ وَ لَوْ شَاء اللَّهُ لَأَنزَلَ مَلَائِکَةً مَّا سَمِعْنَا بِهَذَا فِی آبَائِنَا الْأَوَّلِینَ» [سوره‌ی مؤمنون، آیات 23 و 24]
ترجمه: و نوح را به سوی قومش فرستادیم پس [به آنان] گفت: ای قوم من، خدا را بپرستید شما را جز او خدایی نیست، مگر پروا ندارید؟! و اشراف قومش که کافر بودند گفتند: این [مرد] جز بشری چون شما نیست که می‌‏خواهد بر شما برتری جوید و اگر خدا می‏‌خواست، قطعاً فرشتگانی می‏‌فرستاد [ما]در میان پدران نخستین خود چنین [چیزی] نشنیده‌‏ایم.
علت مخالفت کافران با حضرت نوح (علیه‌السلام) این بود که بین آنچه از پدران گمراه خود شنیده بودند و بین تعالیم آن جناب، مغایرت می‌دیدند. این در حالی است که آن حضرت، همراه با دعوت، معجزاتی نیز نشان می‌داده که موجب حصول علم تحقیقی به پیامبر بودنش می‌شده است؛ ولی کافران، نتوانسته بودند از درگیری بین علم تحقیقی و باور خرافی‌ای که از پدرانشان به ارث برده بودند، جانب علم تحقیقی را بگیرند؛ لذا یکسره به دامن انکار غلتیدند تا دچار درگیری بین علم درست و باور غلط نشوند.
آیه‌ی سوم:
«فَلَمَّا جَاءهُم مُّوسَی بِآیَاتِنَا بَیِّنَاتٍ قَالُوا مَا هَذَا إِلَّا سِحْرٌ مُّفْتَرًی وَ مَا سَمِعْنَا بِهَذَا فِی آبَائِنَا الْأَوَّلِینَ» [سوره‌ی قصص، آیه‌ی 36]
ترجمه: پس چون موسی آیات روشن ما را برای آنان آورد، گفتند: این جز سِحری ساختگی نیست و از پدران پیشین خود چنین [چیزی] نشنیده‌‏ایم.
یعنی همان حکایت قوم نوح با آن جناب، برای حضرت موسی نیز تکرار شده است. قبطیان بعد از مشاهده‌ی معجزات باهرات حضرت موسی (علیه‌السلام)، دچار اصطکاک ذهنی شدند و برای رهایی از درد درگیری علم تحقیقی با باور خرافی، خود را به نفهمی زده و جانب باور خرافی را گرفتند. آنان مهم‌ترین دلیل بر انکار معجزات حضرت موسی را اینرسی اعتقادی و ذهنی خود بیان کردند. به عبارت ساده، چون دعاوی حضرت موسی (علیه‌السلام)، همسو با باورهایی که از پدرانشان به ارث برده بودند نبود، نتوانستند در مقابل آن حضرت، سر طاعت فرود آورده و تسلیم امر حق تعالی شوند.
آیه‌ی چهارم: «وَ إِذَا قِیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنزَلَ اللّهُ قَالُواْ بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَیْنَا عَلَیْهِ آبَاءنَا أَ وَ لَوْ کَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ شَیْئًا وَ لاَ یَهْتَدُونَ» [سوره‌ی بقره، آیه‌ی 170]
ترجمه: و چون به آنان گفته شود از آنچه خدا نازل کرده است پیروی کنید، می‏‌گویند: نه بلکه از چیزی که پدران خود را بر آن یافته‏‌ایم پیروی می‏‌کنیم! آیا هر چند پدرانشان چیزی را درک نمی‏‌کرده و به راه درست نمی‏‌رفته‌‏اند [باز هم در خور پیروی هستند]؟!
یعنی در هنگامی که بین باورهای غلط‌شان که از پدرانِ «لاَ یَعْقِلُونَ» و «لاَ یَهْتَدُونَ» آنان بجا مانده و بین آنچه از نزد خدای تعالی نازل شده است قرار می‌گیرند، علم تحقیقی را فدا کرده و به دامن باورهای خرافی خود پناهنده می‌شوند. دلیلش هم مشخص است، چون اگر بین این دو بمانند، یا این که به سوی علم تحقیقی بروند، دچار حالت رنج‌آوری خواهند شد که مدت‌ها گریبان جانشان را خواهد فشرد. لذا برای آسان کردن کار خود، دست به باورهای خرافی خویش نزده و وحی را تکذیب نمودند.
اصل قانون اینرسی اعتقادی، در دو آیه از آیات شریفه‌ی قرآن آمده است که با یک عبارت می‌فرماید:
«کُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَیْهِمْ فَرِحُونَ» [سوره‌ی مؤمنون، آیه‌ی 53 و سوره‌ی روم، آیه‌ی 33]
ترجمه: هر دست‌ه‏ای به آنچه نزدشان بود، دل خوش کردند.
و همان یافته‌ها و بافته‌هایشان به صورت باور قلبی در آمد و ایجاد «اینرسی اعتقادی» نمود.
امیدوارم با این توضیحات، نگرانی‌ای که در خود از ترک کردن خرافات و تشیع نانوشته می‌یابید، مرتفع گشته یا کاسته شود و در راه مراعات تشیع ناب اثنی‌عشری که به صورت قواعد نظری و قوانین عملی منهاج فردوسیان ارائه شده است، استوار گردید.

موفق باشید
حاج فردوسی

سلام
جسارتاً من با نظر شما نسبت به پیاده‌روی اربعین مخالفم. اینکه فقط بشینیم و به فکر نماز و روزه خودمون باشیم مگه منهاجی شدنه؟ تو زیارت اربعین به نظر من زیارت مهم نیست بلکه حرکت مهم است. حرکت میلیونی شیعه … اینکه به جهان ثابت بشه که شیعیان کم نیستند و اتحاد هم دارند. از کشورهای مختلف به سمت مقصدی معین و قصد زیارت سالار شهیدان … به نظر من این هم یک وظیفه است مخصوصاً برای مردان جامعه. یک حرکت است مثل حرکت امام حسین ع از مدینه به کربلا … درسته که نگرانی برای نماز جماعت و نماز اول وقت و بقیه انجام واجبات مهمه ولی راهپیمایی اربعین منافاتی با انجام اینها نداره. خود سید الشهدا مگر نمی‌دانستند که در مدینه بهتر به نماز و روزه‌شون میرسن و اهل بیت و ناموسشون بهتر حفظ میشه، اما اون موقع حرکت و قیام رو به مصلحت دین می‌دونستند. من فکر می‌کنم این حرکت میلیونی شیعه‌ها خاریست در چشم دشمن. به خاطر همین هم هست که اینقدر در این مورد شبهه‌افکنی می‌کنند.

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
جواب مطالب شما را در طی چند بند عرض می‌کنم:
اول: همچنان که پزشک شدن، به پوشیدن روپوش سفید و داشتن گوشی نیست هر چند هر دکتری، روپوش سفید می‌پوشد و گوشی به همراه دارد؛ و مهندس شدن، به داشتن گونیا و نقاله نیست، هر چند هر مهندس به گونیا و نقاله نیاز دارد؛ و بنّا شدن به داشتنِ تراز و شاغول نیست، هر چند درست چیدن دیوار و کف، بدون تراز و شاغول ممکن نیست، منهاجی شدن هم تنها به نماز و روزه نیست، هر چند بدون نماز و روزه، نمی‌توان منهاجی شد؛ بلکه برای منهاجی شدن، باید دوازده مقدمه‌ی علمیه را پذیرفت و از پنج حجاب غلیظ اعتقادی عبور نمود. همچنین برای منهاجی شدن، باید قواعد نظری پایه و تکمیلی و تجملی را پذیرفت.
کسی که دوازده مقدمه را فهمیده و قبول کرده به نحوی که منجر به عبورش از پنج حجاب شده باشد، «وظیفه»اش را از وحی می‌گیرد نه از رسانه‌ها و منبری‌ها و تحلیل‌گران اجتماعی و سیاسی.

دوم: توجه داشته باشید که از میلیون‌ها «نفر» کاری ساخته نیست مگر این که تحت رهبری یک رهبر قرار گیرند و تشکیل «امت واحده» بدهند. پس جمعیت زیاد ولی بی‌رهبر و بدون پیوستگی و وابستگی، «ازدحام» است و مشکل‌آفرین می‌باشد نه گره‌گشا.
کسانی که در راه‌پیمایی عظیم اربعین شرکت کرده‌اند، این نظر را تصدیق می‌کنند که این حضور، فقط یک ازدحام بی‌سرانجام است و جز مقداری خاطره‌ی پیاده‌روی، دستاوردی ندارد.

سوم: مقایسه کردن راه‌پیمایی اربعین با مقایسه‌ی حرکت حضرت سید الشهداء (علیه‌السلام) از مدینه به مکه و از مکه به کربلا، مقایسه‌‌ی درستی نیست و سخنی احساسی و ذوقی است که برای تحریک ذهن‌های بی‌استدلال مناسب است. آن حضرت در حرکتشان مجبور بودند تا برای فرار از حرام روشن یعنی بیعت با یزید که حتی ظواهر اسلامی را به اندازه‌ی معاویه مراعات نمی‌کرد، از مدینه به مکه بروند و از مکه نیز مجبور شدند برای این که با ترورشان، حرمت حرم شکسته نشود، به سوی کوفه حرکت کنند. البته در بین راه، آن بزرگوار و خانواده‌یشان را محاصره نموده و مظلومانه به شهادت رساندند. اما برای حضور در راهپیمایی اربعین، هیچ اجباری در کار نیست و جز خستگی جسمی و روحی و اتلاف مال و آخر هم نرسیدن و از نیمه‌ی راه، برگشتن، ثمره‌ای ندارد.

چهارم: تمام اشکال ما بر راهپیمایی اربعین، از بین رفتن آرامش عبادی و عبادت‌هایی مانند نماز جماعت و نماز شب و نماز اول وقت است و الا قبلاً نوشتیم که استحباب زیارت مرقد شریف حضرت سید الشهداء (علیه‌السلام) در روز اربعین، با یک یا دو روایت،‌ ثابت می‌شود. پس اگر روزی از این ازدحام عظیم کاسته شود و مشکلاتی که عرض شد پیش نیاید، حضور در کربلا و زیارت آن حضرت در اربعین، ممدوح و مستحب خواهد بود.

پنجم: عرض شد که حضرت اباعبد الله الحسین (علیه‌السلام) نمی‌توانستند در مدینه بمانند، زیرا ایشان را مجبور به بیعت با یزید کرده بودند، لذا مجبور شدند شبانه با اهل و عیالشان از مدینه بگریزند و به مکه پناه ببرند. در آخرین وداع، به دخترشان سکینه که از آن حضرت خواهش کرد آنها را به مدینه برگردانند، فرمودند: «هیهات! لو تُرک القطا لنام» یعنی اگر پرنده‌ی قطا را رها می‌کردند، در گوشه‌ای می‌خوابید و آرام می‌گرفت. پس حساب فرار حضرت سید الشهداء (علیه‌السلام) را با حساب شرکت در راهپیمایی اربعین، یکی نکنید و گرنه دچار اشتباه در تحلیل خواهید شد.

ششم: این که حرکت میلیونی شیعیان در اربعین، خاری در چشم دشمنان هست یا نیست، از محدوده‌ی تخصص من خارج است و این را باید کارشناس فهیم سیاسی، بررسی نموده و پاسخ دهد ولی از این مطلب مطمئن هستم که نقد من بر حضور در ازدحام اربعین، از سر دلسوزی است و به سفارش استکبار جهانی و با هزینه‌ی صهیونیسم بین المللی نیست؛ لذا شایسته نمی‌بینم کسی بر روشنگری‌های دلسوزانه‌‌ام، برچسب «شبهه‌افکنی» بزند.
خداوند متعال، ما و شما را در پیمودن راه روشن وحی تا رسیدن به بالاترین درجات بهشت برین، یاری بفرمایاد و از وساوس نفس و شیطان، محفوظ بداراد.

موفق باشید
حاج فردوسی

باسمه تعالی

سلام علیکم
اولین قانون از قوانین عملی طبقه‌ی اول می‌فرماید: در منهاج فردوسیان، خواندن نمازهای پنجگانه، ضروری است.
1. در توضیح این قانون لطفاً بفرمائید؛ صرفاً بجا آوردن نمازهای پنجگانه از اول وقت تا آخر وقت، مراعات این قانون محسوب می‌شود، یا اول وقت به جماعت در مسجد خواندن نیز ذیل این قانون است؟
دومین قانون از قوانین عملی طبقه‌ی اول می‌فرماید: در منهاج فردوسیان، پرداختن زکات مالی که شرایط آن را یافته، ضروری است.
2. در توضیح این قانون لطفاً بفرمائید؛ آیا فقط کسانی که تولیدکننده مواردی که زکات بر آن واجب است («گندم» و «جو» و «خرما» و «کشمش» و «طلا» و «نقره» و «گوسفند» و «گاو» و «شتر») موظف به پرداخت زکات هستند یا مصرف‌کنندگان هم تحت شرایطی امکان دارد این قانون مشمول آنان نیز شود؟
با تشکر

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
جواب 1: فقط نماز خواندن، مراعات این قانون محسوب می‌شود و قید دیگری همانند اول وقت، جماعت یا مسجد در آن نیست. البته بعد از این که شخص، در مراعات نماز خواندن مستقر شد، به سراغ قانون‌های بعدی می‌رود که اول وقت، جماعت و در مسجد به جدول محاسبه‌اش افزوده می‌شود. پس در قدم اول،‌ نیازی به مراعات قیود نیست و همین که نمازخوان شود، کافی است.

جواب 2: فقط تولیدکنندگان موظف به پرداخت زکات هستند و بر مصرف کنندگان، چیزی نیست. برای اطلاع بیشتر از احکام زکات بر مبنای احتیاط، به «رساله‌ی توضیح المسائل منهاج فردوسیان» مراجعه نمایید.

موفق باشید
حاج فردوسی

سلام علیکم حاج فردوسی
1. با توجه به اینکه از جمله نشانه‌های مؤمن، زیارت مرقد شریف حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام) بر شمرده شده است و از آنجایی که خیل عظیم محبین حضرت و حجم بالای جمعیت زائر در روز اربعین در حرم، صحن و خیابان‌های اطراف حرم بالاست و زیارت مرقد شریف از نزدیک با دشواری همراه است و همچنین پیاده‌روی در روزهای منتهی به اربعین و تبدیل شدن این حرکت به یک خروش و جوشش اسلامی و نشان دادن اتحاد فرقه‌های مختلف اسلامی و حتی حضور سایر مردم جهان از ادیان مختلف؛ لطفاً بفرمائید توصیه جنابعالی برای حضور و شرکت در این اجتماع از منظر منهاج فردوسیان چیست؟
2. آیا طی نکردن این مسیر و ترک زیارت به دلیل شلوغی و ازدحام بیش از حد برای رسیدن به مرقد شریف حضرت؛ از وسوسه‌های شیاطین برای کم رنگ کردن حضور محبین حضرت قلمداد می‌شود؟
3. آیا حضور افراد با اعتقادات مختلف و بعضاً ناسالم در این اجتماع و عدم حضور برخی افراد با اعتقادات سالم نشان از عنایت خاص حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام) و توفیق برای گروه اول و عدم توفیق گروه دوم برای حضور در این روز در کنار مرقد ایشان را دارد؟!
با تشکر و التماس دعا

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
جواب 1: فرق توصیه‌ای که در نظام جامع تربیتی منهاج فردوسیان می‌آید با توصیه‌ی منبری‌ها این است که هر دستور دینی در نظام جامع تربیتی منهاج فردوسیان، به صورت مستقل دیده نمی‌شود بلکه در مجموعه‌ی نظام، ملاحظه می‌شود. لذا در صورتی می‌توان به قانون‌های طبقه‌ای عمل کرد که مراعات آن قانون، ضرری به مراعات قوانین طبقات قبلی نداشته باشد. در صورتی که در توصیه‌های منبری، بدون حساب و میزان، هر چیزی که پیش آید را مطرح می‌کنند و به مقداری که «سفارش» گرفته باشند، «سفارش» می‌کنند.
به عبارت ساده، برخی افراد هستند که با نظام تربیتی آشنا نیستند و دینشان همانند دایره، ابتدا و انتها ندارد. این افراد، نه آغازی برای دین‌داری خود انتخاب کرده‌اند و نه مرحله‌ای می‌شناسند. اینان قصد جدّی برای رشد و تعالی معنوی ندارند و نهایت کمالشان رسیدن به طبقه‌ی اول بهشت است البته بعد از تحمل سختی‌ها و عذاب‌های گوناگون. اگر سخنران و منبری، از این طایفه از سرگردانان باشد، سخنانش نیز سرگردان و بدون ابتدا و انتها خواهد بود و موجب ایجاد اشکالات متعدد در شنونده خواهد گردید.
بعد از این مقدمه عرض می‌کنم، توصیه به زیارت اربعین در نظام جامع تربیتی منهاج فردوسیان، به دلیل این که فقط دو روایت برایش یافت شد، در طبقه‌ی نهم آمده است. طبقه‌ی نهم از طبقات دهگانه، اختصاص به مستحبات و مکروهات ضعیفه دارد. یعنی مستحبات و مکروهاتی که با کمترین مستند شرعی، اثبات شده است. مستندات استحباب زیارت حضرت سید الشهداء (علیه‌السلام) در روز اربعین، منحصر در این دو روایت است:
● سند 1: رُوِی عَنْ أَبِی مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ بْنِ عَلِی الْعَسْکرِی (علیه‌السلام) أَنَّهُ قَالَ عَلَامَاتُ الْمُؤْمِنِ خَمْسٌ صَلَاةُ الْخَمْسِینَ وَ زِیارَةُ الْأَرْبَعِینَ وَ التَّخَتُّمُ فِی الْیمِینِ وَ تَعْفِیرُ الْجَبِینِ وَ الْجَهْرُ بِبِسْمِ الله الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ‏» [کتاب المزار، شیخ مفید، صفحه‌ی 53، باب فضل زیارة الأربعین؛ تهذیب الأحکام، شیخ طوسی، جلد 6، صفحه‌ی 52، باب فضل زیارته؛ مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، شیخ طوسی، جلد 2، صفحه‌ی 787، شرح زیارة الأربعین]
● سند 2: عَنْ صَفْوَانَ الْجَمَّالِ قَالَ قَالَ لِی مَوْلَای الصَّادِقُ (علیه‌السلام) فِی زِیارَةِ الْأَرْبَعِینَ: «تَزُورُ ارْتِفَاعَ النَّهَارِ وَ تَقُولُ السَّلَامُ عَلَی وَلِی الله وَ حَبِیبِهِ ـ إِلَی أَنْ قَالَ ـ وَ تُصَلِّی رَکعَتَینِ وَ تَدْعُو بِمَا أَحْبَبْتَ وَ تَنْصَرِفُ» [تهذیب الأحکام، شیخ طوسی، جلد 6، صفحه‌ی 113، زیارة الأربعین؛ مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، شیخ طوسی، جلد 2، صفحه‌ی 787، شرح زیارة الأربعین]
گر چه هر دو روایت در منابع معتبر حدیثی آمده است، ولی اولی، مرسل می‌باشد و از نظر علم الحدیث، حدیث مرسل،‌ ارزش استنادی زیادی ندارد. به همین دلیل، استحباب زیارت اربعین، در آخرین طبقه از طبقات قوانین عملی، قرار گرفته به این معنی که نمی‌توان استحباب زیارت اربعین را از دین ندانست ولی اثبات شرعی بودنِ آن، در افق عدم اثبات است. به عبارت ساده، مستحب بودن زیارت اربعین، با یک یا نهایتاً دو روایت، اثبات می‌شود که مستند قوی و قابل اعتمادی نیست و در همین حال، نمی‌توان آن را از خرافات و بدون سند دانست زیرا یک یا دو حدیث دارد.
کسی که در نظام جامع تربیتی منهاج فردوسیان مشغول سیر تکاملی است، زمانی می‌تواند به قانون طبقه‌ی نهم عمل کند که ضرری به قوانین طبقات اول تا هشتم او نزند. یعنی اگر انجام یک مستحب ضعیفه موجب انجام حرام یا ترک واجب باشد، به استناد فرمایش ائمه‌ی طاهرین (علیهم‌السلام) که استادان حقیقی راه تکامل و سعادت هستند، انجام آن مستحب ضعیفه، موجب تقرب به درجات عالیه نخواهد بود.
بر طبق گزارشات رسیده، پیاده‌روی اربعین بر اثر ازدحام فوق العاده، به معرکه‌ای برای پیدا کردن خوراک، نوشاک، محل استراحت، مستراح و وسیله‌ی نقلیه‌ی رفت و برگشت تبدیل شده است. در آن شرایط، قوانینی مثل نماز اول وقت، نماز جماعت، نماز شب، حضور قلب، غسل جمعه و مانند اینها ترک می‌شود. حتی یکی از کسانی که در سال‌های گذشته به این راهپیمایی رفته بود می‌گفت: از اول اذان صبح تا طلوع آفتاب، بیدار بودم ولی بر اثر ازدحام جمعیت، نتوانستم وضو بگیرم و نماز صبح بخوانم! یکی از شاهدان عینی می‌گفت: برخی خانم‌هایی که برای استراحت به برخی منزلگاه‌ها دعوت شده بودند، هیچگاه برنگشتند و از سرانجامشان هیچ خبری در دست نیست!
علاوه بر این که در روایت دوم، آمده است که «تُصَلِّی رَکعَتَینِ وَ تَدْعُو بِمَا أَحْبَبْتَ وَ تَنْصَرِفُ»‏ یعنی بعد از خواندن زیارت، دو رکعت نماز بخوان و هر چه می‌خواهی دعا کن و برگرد؛ ولی شاهدان عینی اذعان دارند که امکان خواندن زیارت در کنار ضریح منور و نماز خواندن در صحن‌ها و حتی خیابان‌های اطراف حرم، وجود ندارد و عملاً، همین مستحب ضعیف هم به درستی و بر طبق دستور شارع مقدس، انجام نمی‌شود.

جواب 2: شیطان مثل بیشتر مسلمان‌ها نیست که سرگردان باشد و نداند چه چیزی اولویت دارد و چه چیزی کم‌اهمیت یا بی‌اهمیت است. او بعد از چند هزار سال عبادت، فقط هشت هزار سال است فرزندان آدم (علیه‌السلام) را مدیریت می‌کند و چه زیبا مدیریت می‌کند! او می‌سنجد که از چه راهی می‌تواند بیشترین ضربه را به فرزند آدم بزند. گاهی او را مستقیم به گناه دعوت می‌کند که این، راهی شناخته‌شده و روشن است؛ ولی گاهی با دعوت به عبادت، او را به انحطاط می‌کشاند. برخی هیأت‌ها، برخی سخنرانی‌ها، برخی کتاب‌ها، برخی روضه‌های خانگی، برخی سفرهای زیارتی، برخی مسجدساختن‌ها و مانند اینها، ظاهرش عبادت است ولی در باطن، دامی بزرگ برای انحطاط گسترده‌ی انسان متدین است. شیطان می‌داند که هر گاه متدین را از راه شهوت و غضب، به گناه اندازد، آن متدین، دچار عذاب وجدان شده و گاهی با گریه و توبه، نورانیتی پیدا می‌کند که در شرایط عادی، نمی‌توانست پیدا کند؛ لذا سعی می‌کند با تعریف «وظیفه‌ی شرعی» او را دچار سقوط نماید. «وظیفه‌ی شرعی»ای که در حقیقت، ریشه‌ی محکمی در شرع ندارد و فقط بر اثر تبلیغات سخنرانان و رسانه‌ها، به صورت «وظیفه‌ی شرعی» در آمده است.
کسی که ادعای محبت به اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم‌السلام) دارد، باید دستورات آن بزرگواران را به درستی انجام دهد؛ چه این که قرآن کریم می‌فرماید:
«قُلْ إِن کُنتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللّهُ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَ اللهُ غَفُورٌ رَّحِیمٌ * قُلْ أَطِیعُواْ اللهَ وَ الرَّسُولَ فإِن تَوَلَّوْاْ فَإِنَّ اللهَ لاَ یُحِبُّ الْکَافِرِینَ» [سوره‌ی آل عمران، آیات 31 و 32]
ترجمه: بگو اگر خدا را دوست دارید از من پیروی کنید تا خدا دوستتان بدارد و گناهان شما را بر شما ببخشاید و خداوند آمرزنده مهربان است. بگو خدا و پیامبر [او] را اطاعت کنید پس اگر رویگردان شدند قطعاً خداوند، کافران را دوست ندارد.

جواب 3: قرآن کریم در بیش از نود مورد، تکامل و سعادت را منحصر به «ایمان» و «عمل صالح» کرده است با عبارت: «الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ» یا عبارات مشابه آن، پس کسی که قدم در راه اصلاح دیدگاه‌ها (ایمان) و اصلاح کارها (عمل صالح) نگذاشته یا قدمش ضعیف و ناقص است، نمی‌تواند از اعمال خیر، بهره‌ی کافی را برداشت نماید.
بالاترین توفیق، اصلاح دیدگاه‌ها و اعمال بر طبق قرآن کریم و روایات معتبر است که به طور خلاصه، از آن به «منهاجی شدن» تعبیر می‌کنیم. کسی که منهاجی نشده باشد، انجام هیچ کاری برایش توفیق محسوب نمی‌شود. خدای تعالی در قرآن کریم می‌فرماید:
«إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ» [سوره‌ی مائده،‌ آیه‌ی 27]
یعنی خدای تعالی فقط از کسانی که پرهیزکار باشند، قبول می‌کند.
با این حساب، زیارت کسانی که اعتقادات ناسالم دارند مثل زیدیه و اسماعیلیه، توفیقی برایشان محسوب نمی‌شود و نقش مثبتی در تکامل و سعادتشان ندارد،‌ مگر این که منجر به اصلاح اعتقاداتشان شده و به تشیع اثنی‌عشری هدایت شوند.
در این شرایط و با توجه به ازدحام عجیب مرد و زن، حاضر نشدن در راهپیمایی اربعین، چون موجب محافظت از خطرها و ضررهای مختلف جسمی، مالی و از همه مهمتر، معنوی می‌شود، توفیق محسوب می‌شود. به عبارت ساده، توفیق الهی آن نیست که به ازدحام مردم بپیوندید و از فیوضات گوناگون معنوی محروم شده و متحمل فشارهای مختلف جسمی (مانند خواب و خوراک نامناسب) و مالی (مانند کرایه‌های ظالمانه) گردید، بلکه توفیق الهی، این است که در شهر و دیار خود بمانید و نمازتان را اول وقت و با حضور قلب بخوانید و در روز اربعین، به مراسم عزاداری‌ای که در هیأت و مسجد محلتان برگزار می‌شود بروید و بر مظلومیت شاه شهیدان اشک بریزید.

موفق باشید
حاج فردوسی

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام علیکم
آیا غسل ترتیبی نسبت به غسل ارتماسی فضیلت دارد؟
با کمال تشکر

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
غسل ترتیبی بر غسل ارتماسی، برتری شرعی ندارد ولی شیوع بیشتری دارد. به عبارت ساده، برای غسل ارتماسی، نیاز به آب فراوان است و معمولاً چنین امکانی در تمام مکان‌ها و فصول سال، در دسترس همه قرار ندارد، در حالی که برای غسل ترتیبی، فقط به یک آفتابه و لگن نیاز است و در هر مکان و فصلی می‌توان به راحتی انجام داد. لذا احکام و جزئیات غسل ترتیبی، بسیار بیشتر از غسل ارتماسی است و به جهت همین شیوع، به عنوان گزینه‌ی اصلی برای غسل شناخته می‌شود.

موفق باشید
حاج فردوسی

سلام
ان شاء الله که سالم و سلامت باشید. یک سؤال داشتم در مورد حجتیه. می‌خواهم کامل برایم توضیح بدهید کی هستند و عقایدشان چیه؟ آیا جزء فرقه‌های باطلند یا باطل نیستند؟

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
انجمن حجتیه، تشکیلاتی بود که با هدف دفاع از اسلام در مقابل بهائیت و تلاش برای «فراهم کردن زمینه‌ی ظهور امام عصر» در سال ۱۳۳۲ به رهبری شیخ محمود حلبی تأسیس شد. تشکیل و فعالیت انجمن حجتیه در سال‌های 1332 تا 1362 به مدت سی سال، تأثیر بسیار مهمی در تربیت اسلامی جوانان کشور و حفظ آنان در مقابل بهائیت داشت.
این انجمن، به مانند مدرسه‌ای بزرگ در سراسر ایران و برخی کشورهای همجوار، شعبه داشت و به کار تعلیمات دینی جوانان و آشنا کردن آنان با شیعه‌ی دوازده امامی و محافظتشان از فرقه‌های گمراه همانند بهائیت می‌پرداخت.
پس انجمن حجتیه، فرقه‌ی ضاله نبود و برعکس،‌ خدمات دینی فراوانی در سال‌های تاریک حکومت پهلوی دوم به جامعه‌ی شیعه ارائه داد. چنین وانمود می‌شود که گفتمان سیاسی‌شان مبتنی بر عدم تشکیل حکومت در عصر غیبت بوده و همین اختلاف با گفتمان انقلاب، موجب انزوا و به تعطیلی کشیده شدن آن گردید؛ در حالی که حقیقت این است که مجریان اصلی انجمن حجتیه، اصلاح‌طلب بودند ولی نه در حد یک انقلاب تمام عیار. یعنی بیش از این به ذهنشان نمی‌رسید و نمی‌توانستند بیش از اصلاح فردی را تصور کنند.
البته باید توجه داشته باشید که تشکیل حکومت اسلامی، تقریباً به ذهن هیچ‌یک از علما خطور نمی‌کرد. فکر این که یک عالم دینی بتواند با دست خالی، «شاه» را از مملکت بیرون کند، فکر محالی می‌نمود. آن هم شاهی که از پشتیبانی ویژه‌ی آمریکا و اسرائیل و قدرت‌های منطقه برخوردار بود و تمام کشورهای بزرگ دنیا،‌ دست به دست هم داده بودند که او را حفظ نمایند. لذا خیلی از علما در طول تاریخ، نهایت همتشان، برقرار کردن روابط حسنه با دربار بود تا بتوانند در سایه‌ی این روابط حسنه، از جنایات شاهان بکاهند و قدمی به نفع رعیت و اقشار مستضعف بردارند. همین ایجاد روابط حسنه با دربار به نفع اسلام و مسلمین،‌ در بحبوحه‌ی انقلاب، توسط برخی سخنرانان مانند علی شریعتی،‌ مورد حمله‌ی شدید قرار گرفت و برخی از بزرگان علما همانند علامه حلی، علامه مجلسی و شیخ بهایی دچار بی‌مهری شدند و از آنان با عنوان «تشیع صفوی» در مقابل «تشیع علوی» یاد شد!
پس انجمن حجتیه،‌ چراغی بود که در ظلماتٌ بعضها فوق بعض دوران پهلوی،‌ خوش درخشید ولی با طلوع خورشید انقلاب امام خمینی (ره) فروغش را از دست داد و رو به خاموشی نهاد. دور از انصاف است چراغی که در ظلمات شب، ارزش محسوب می‌شد را با طلوع آفتاب، لگدمال کنیم و از آن به بدی یاد نماییم. قسمتی از مدیران کنونی کشور، عنصر معنویت را از تعالیم انجمن حجتیه و عنصر انقلابی بودن را از نهضت امام راحل (ره) گرفته‌اند.
در هر حال، دیگر انجمن حجتیه‌ای در کار نیست و از سال 1362 تا کنون، هیچگونه فعالیت رسمی‌ای نداشته است. البته مُد شده که هر شخص یا حرکتی که مذهبی باشد ولی انقلابی نباشد را به حجتیه منسوب می‌کنند که نادرست است.

موفق باشید
حاج فردوسی

سلام
چند سالی از جنایات داعش می‌گذرد جنایاتی که شدیدترین جسارات را به اسلام ناب محمدی و حتی مقابر امامان و یارانشان نمودند و علاوه بر این جسارت‌ها به طرز وحشیانه‌ای مردم را می‌کشند و به زنان هم تجاوز می‌کنند و آب از آب هم تکان نمی‌خورد.
متأسفانه این جنایات باعث شده که برخی بی‌اعتقاد به امامان و حتی خدا بشوند. حال چرا با این همه جنایت و جسارت، قدرت الهی همچنان خاموش است که این امر باعث سست شدن اعتقادات برخی‌ها شده است و تا دم از خدا و اهل‌بیت(ع) می‌زنیم سریع به ما حمله می‌شود و می‌گویند این همه جنایت رخ داده و خدایی هم وجود ندارد! اصلاً امامی که شما می‌پرستیدید قدرتی ندارد در صورتی که بشریت از این جنایات به جوش آمده‌اند.

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
زندگی انسان از روزی که به زمین آمد تا روز قیامت، پر از فراز و نشیب است. همچنین زندگی هر انسان از تولد تا مرگ، پر از حوادث و فتنه‌های بسیار است. بلاها موجب پاکسازی است. قرآن کریم می‌فرماید:
«إِن یَمْسَسْکُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِّثْلُهُ وَ تِلْکَ الأیَّامُ نُدَاوِلُهَا بَیْنَ النَّاسِ وَ لِیَعْلَمَ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُواْ وَ یَتَّخِذَ مِنکُمْ شُهَدَاء وَ اللّهُ لاَ یُحِبُّ الظَّالِمِینَ * وَ لِیُمَحِّصَ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُواْ وَ یَمْحَقَ الْکَافِرِینَ» [سوره‌ی آل عمران، آیات 140 و 141]
ترجمه: اگر به شما آسیبی رسیده، آن قوم را نیز آسیبی نظیر آن رسید و ما این روزها[ی شکست و پیروزی] را میان مردم به نوبت می‏‌گردانیم [تا آنان پند گیرند] و خداوند کسانی را که [واقعاً] ایمان آورده‌اند معلوم بدارد و از میان شما گواهانی بگیرد و خداوند ستمکاران را دوست نمی‏‌دارد. و تا خدا کسانی را که ایمان آورده‌‏اند خالص گرداند و کافران را [به تدریج] نابود سازد.
به عبارت ساده، بلاها برای این است که ایمان‌های سطحی مشخص شود و اهل ایمان‌های واقعی نیز مشخص گردند.
روزی کشور ما دچار تهاجم نظامی شد و تمام بلاهایی که امروز به صورت فیلم و عکس از جنایات داعش می‌بینیم، به صورت واقعی رخ داد. همین آدم‌کشی‌ها و تجاوزها در شهرهای اشغال‌شده صورت گرفت. بلای آن روز، موجب شد که یک عده از افرادی که ایمان سطحی داشتند، مرتد شوند و در مقابل، گروهی که ایمان راسخ داشتند، مانند پاره‌های آهن ایستادگی کردند.
امروز هم سفره‌ی امتحان به گونه‌ای دیگر پهن است. چقدر فرق است بین آنان که در متن جنایات بودند و ظلم را با گوشت و پوست خود احساس کردند ولی روز به روز بر ایمان و ایستادگی‌شان افزوده شد با آنان که با شنیدن خبر برخی جنایات و دیدن چند عکس و فیلم، دست از تمام معنویات می‌شویند و منکر خدا و پیامبر و امام زمان می‌شوند!
کسی که رفتنی است، هر چیزی را می‌تواند برای رفتن، بهانه کند. چه بسیار از این بهانه‌ها برای کافر شدن شنیده‌ایم. ولی آن که ماندنی است، به هیچ دلیلی صحنه را خالی نمی‌کند و با قدم راسخ،‌ به سوی قلّه‌های کمال و سعادت، به سرعت تمام، قدم می‌زند.
پس برای آنان که ایمانی سطحی دارند و به اندک بهانه‌ای دست از آن می‌شویند، نگران نباشید. برخی افراد، ایمانشان در حد غبار شیشه است که با چند قطره باران، شسته می‌شود. مبادا توجه به ایمان‌های غباری، شما را از توجه به مقصد اعلی غافل سازد.

موفق باشید
حاج فردوسی

سلام
با توجه به اینکه رهبری اولین فرقه انحرافی معروف به کیسانیه، منسوب به محمد حنفیه می‌باشد و حتی خود مختار هم چنان فرد متقی‌ای نبوده است و نکته‌ی دوم، عدم حضور و همراهی محمد حنفیه با امام حسین (علیه‌السلام)، باعث یک شبهه برایم شده است که ایشان شاید منحرف باشند. علی ای حال ته دلم جهت زیارت امامزادگانی که از نسل محمد حنفیه هستند از جمله امامزاده شاه سید علی و امامزاده احمد که از نوادگان ایشان می‌باشد کمی با تردید می‌باشند.

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
جناب ابوالقاسم محمد بن علی بن ابی‌طالب (علیه‌السلام)، معروف به محمد حنفیه، شخصیتی مشهور به علم، زهد، عبادت و شجاعت بود. او در زمان حکومت پدرش امیرالمؤمنین در جنگ‌های متعددی شرکت کرد و در جنگ جمل، پرچمدار سپاه امیر المؤمنین (علیه‌السلام) بود. چون مادرش «خَوله» دختر جعفر بن قیس از قبیله‌ی «بنی حنیفه» است، آن جناب به «محمد بن حنفیه» مشهور شده است.
مع الاسف پس از رحلت ایشان، گروهی از شیعیان معتقد شدند که پس از امام حسن و امام حسین (علیهماالسلام)، امامت به محمد بن حنفیه و پس از وی به پسرانش می‌رسد، این گروه را «کیسانیه» می‌گویند منسوب به «کیسان» غلام آزادشده‌ی محمد بن حنفیه. بعدها کیسانیه در زنده بودن یا مردن او اختلاف کردند؛ بعضی از آنها معتقد به مرگ او شدند و برخی دیگر، پنداشتند که او نمُرده و در کوه رضوی غایب شده و روزی ظهور خواهد نمود. [مروج الذهب، مسعودی، ترجمه‌ی ابوالقاسم پاینده، جلد 2، صفحه‌ی 82]
البته بعد از جناب محمد بن حنفیه، چند نفر از امامزادگان با فضیلت دیگر نیز بودند که پس از رحلت یا شهادتشان، از سوی قومی جاهل و بی‌بصیرت، به عنوان امام بعدی مطرح شده و مایه‌ی انحراف مجرای اصلی امامت شده‌اند. دو نفر از مشهورترین افراد، یکی «زید بن علی بن الحسین» (علیهم‌السلام) است که بعد از شهادتش، او را امام پنجم پنداشتند و زیدیه‌ی منحرفه، از آنجا پدید آمد.
دیگری، جناب اسماعیل بن جعفر بن محمد (علیهم‌السلام) فرزند بزرگ امام صادق (علیه‌السلام) است که پس از رحلتش، مورد سوء استفاده قرار گرفت و به نام آن جناب، فرقه‌‌ی ضالّه‌ی اسماعیلیه پدید آمد.
نکته‌ی تربیتی، این است که نباید انحراف سوء استفاده‌کنندگانی که گاهی صدها سال بعد از رحلت یا شهادت یک شخصیت بافضیلت، به نام او دست به انحرافاتی می‌زنند، ما را به آن شخصیت، بدبین نماید.
بنا بر این، آنچه انحراف است،‌ مانند کیسانیه، زیدیه و اسماعیلیه را انحراف بدانید ولی به آن شخصیت‌هایی که ظالمانه مورد سوء استفاده قرار گرفته‌اند، سوء ظن پیدا نکنید.

موفق باشید
حاج فردوسی
این وبگاه در ستاد ساماندهی پایگاه‌های اینترنتی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، به شماره‌ی شامد: «1 - 1 - 769104 - 65 - 0 - 3» ثبت شده و تابع قوانین مکتوب جمهوری اسلامی ایران است. / مطالب این وبگاه، وقف عام بوده و نشر آن، حتی بدون نام، آزاد است