حاج فردوسی

معلم معنویت، مؤلف منهاج فردوسیان، مستجاب الدعوة

حاج فردوسی

معلم معنویت، مؤلف منهاج فردوسیان، مستجاب الدعوة

۶۹۷ مطلب با موضوع «مکاتباتی بر مبنای منهاج فردوسیان .» ثبت شده است

سلام
1. باورهای ضد ثروت شامل چه باورهایی هستند؟
2. نسخه ثروت اگه بدرستی بهش عمل بشه، تاثیرش نهایت چقدر طول می‌کشه وارد زندگی بشه؟ مثلاً یک ماه … یک سال … شش ماه ؟؟؟ چند وقت؟

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
جواب 1: باورهای بازدارنده برای هر کسی، با دیگری فرق دارد و نمی‌توان برای همگان یک نسخه پیچید. می‌توانید با استفاده از «عملیات کشف باورهای بازدارنده»، موانع و ترس‌های ذهنی خودتان را کشف کنید. «عملیات کشف باورهای بازدارنده» این طور است که قلم و کاغذ بردارید و در خلوت و با حواس جمع، خودتان را تصور کنید در جایی ایستاده‌اید و چیزی که می‌خواهید (در بحث ما، ثروت) در مقابل شما با فاصله‌ی چند متر ایستاده است. سپس تصور کنید وقتی به سوی ثروت حرکت می‌کنید، دستی از پشت سر، لباس شما را گرفته و می‌گوید: «به سوی ثروت نرو، چون اگر به ثروت برسی و پولدار شوی …» سپس جای خالی را با هر چیزی که به ذهنتان می‌رسد، پر کنید.
این کار را چند بار در طول یک هفته انجام دهید تا در حالت شادی، غم، امید، یأس و حالات دیگر، تمام ترس‌ها و موانع ذهنی‌تان را کشف کنید. سپس می‌توانید برای رها شدن از هر کدام از باورهای بازدارنده، راهکاری منطقی تعریف کنید.
می‌توانید از این روش برای یافتن باورهای بازدارنده‌یتان در هر زمینه‌ای استفاده کنید. کسانی که علی رغم تلاش زیاد، ازدواجشان جور نمی‌شود؛ کسانی که علی رغم دعا و دوای زیاد، بچه‌دار نمی‌شوند؛ کسانی که در شغلشان خیلی زحمت می‌کشند ولی نتیجه‌ی متناسب را دریافت نمی‌کنند و … همگی می‌توانند از همین روش، باورهای بازدارنده‌ی خود در آن زمینه را شناسایی و برطرف نمایند.

جواب 2: درست عمل کردن به «نسخه‌ی ثروت» فقط یک درصد از مسیر است و نود و نه درصد دیگر مسیر، این است که باورهای بازدارنده نسبت به ثروت نداشته باشید. اگر باورهای بازدارنده نداشته باشید، در کمتر از یک ساعت، جواب می‌دهد و ثروت شما را تا بیست برابر و شاید بیشتر، رشد می‌دهد. تجربه‌هایی که به من گزارش شده، تا بیست برابر را نشان می‌دهد، البته بیشتر هم جا دارد. از سوی دیگر، افرادی هستند که با عمل به «نسخه‌ی ثروت» تغییری در رشد مالی‌شان نمی‌بینند. شاید هر دو گروه، به درستی به این نسخه عمل کرده باشند، ولی میزان باورهای بازدارنده نسبت به ثروت، تأثیر اساسی و اصلی را می‌گذارد و نتیجه را اینقدر متفاوت می‌سازد.
برای این که زراعت پرباری داشته باشید، باید «مقتضی، موجود» و «مانع، مفقود» باشد. به عبارت ساده، لازم است «زمین خوب»، «بذر سالم»، «آب فراوان» و «نور لازم» داشته باشید؛ ولی اینها کافی نیست. باید موانع هم پیش نیاید یا اگر هست، برداشته شود. روی دیگر زراعت پربار، این است که «سیلاب ویرانگر»، «صاعقه‌ی سوزاننده»، «علف‌خوار گرسنه»، «آفات نباتی» و مانند اینها پیش نیاید. هر قدر بذر، آب، کود، نور و زمین‌تان خوب باشد، نخواهد توانست زراعت شما را از حمله‌ی ملخ‌ها به سلامتی عبور داده و ثمرات عالی برایتان به بار آورد. وقتی سیل عظیم و ویرانگر بیاید، ریشه‌ی زراعت‌تان را بر می‌کند و ملاحظه‌ی این ندارد که چقدر بذر، آب، کود، نور و زمین‌تان خوب بوده است.
در بحث جذب ثروت نیز همینطور است. هر قدر به خوبی به «نسخه‌ی ثروت» عمل کنید؛ ولی تا زمانی که با باورهای بازدارنده‌ی خود، جلوی به ثمر نشستن آن را بگیرید، نتیجه‌ی دلخواهتان حاصل نخواهد شد.

موفق باشید
حاج فردوسی

سلام
مدتی شده بیمار‌ی‌های کشنده‌ای شیوع پیدا کرده و من خیلی می‌ترسم مبتلا شوم. لطفاً بفرمایید راه‌های در امان ماندن از بیماری‌های کشنده در منهاج فردوسیان چیست؟

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
هیچ بیماری‌ای کُشنده نیست و هر بیماری‌ای می‌تواند کُشنده باشد. هر گاه مهلت حضور انسان در دنیا به سر رسیده باشد، بیماری، بهانه‌ی خوبی برای مردن می‌شود. از قدیم گفته‌اند: «اجلْ‌گشته میرد، نه بیمارِ سخت»؛ یعنی تا اجل و مهلت تعیین شده‌ی هر انسانی فرا نرسد، نمی‌میرد. کهولت سن و مریضی سخت، نشانه‌ی قطعی و فوری مرگ انسان نیست.
خدای تعالی در قرآن کریم می‌فرماید: «وَ مَا کانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلاَّ بِإِذْنِ الله کتَابًا مُّؤَجَّلاً؛ هیچ کس جز به فرمان خدا نمی‌میرد، مهلتی است معین شده.» [سوره‌ی آل عمران، آیه‌ی 145]
مولانا امیر‌المؤمنین (علیه‌السلام) می‌فرمایند: «اِنَّ مَعَ کُلِّ اِنْسانٍ مَلَکَینِ یَحْفظانِهِ فَاِذا جاءَ الْقَدَرُ خَلَّیا بَینَهُ وَ بَینَهُ» [نهج البلاغه، صبحی صالح، حکمت 197] یعنی: هر انسانی دو فرشته‌ی نگهبان دارد که چون مقدار [عمرش] به سر رسد، کنار می‌روند [و او را تسلیم مرگ می‌نمایند].
و نیز فرمودند: «کَفی بِالاَجَلِ حارِساً» [نهج البلاغه، صبحی صالح، حکمت 306] یعنی: نگهبانیِ اجل، کافی است. به عبارت ساده، تا زمانی که عمر و مهلت باشد، هیچ بیماری سخت و ضربه‌ی محکم و تصادف شدید و … نمی‌تواند موجب جدا شدن روح از بدن گردد؛ و وقتی عمر به سر رسید و مهلت، پایان یافت، با کوچکترین بیماری یا ضعیف‌ترین ضربه، جان از کالبد تن جدا می‌گردد. حتی مرگ‌هایی هست که کم‌ترین بهانه را هم ندارد. در این مردن‌ها، طعمه‌ی گرگ مرگ، بدون هیچ نشانه و مقدمه‌ای بر زمین می‌افتد و جان می‌دهد. این مرگ را «سکته» می‌خوانند.
درباره‌ی این معنا که بیماری، فقط می‌تواند بهانه‌ی مردن باشد، شعرا و حکمای گذشته، با بیان‌های مختلف، سخن‌ها گفته‌اند.

ای بسا اسب تیزرو که بِمُرد * خرک لنگ، جان به منزل برد (سعدی)
شخصی همه شب بر سر بیمار گریست * چون روز شد او بمرد و بیمار بزیست (سعدی)
بسته‌ی مدت است هر شخصی * مانده‌ی غایت است هر جانی (مسعود سعد سلمان)
اجل آفتاب است و ما شبنمیم * چو او بر دمد، ما گسسته دمیم (ادیب نیشابوری)
همه قوم‌ها راست معلوم اجل * که چون وقت آن آید و آن محل
نگرد دگر لحظه‌ای پیش و پس * که یارا ندارد بر آن هیچکس (مجد)

این مطلب را با حکایت زیبای «طبیب و کُرد» از سعدی به پایان می‌برم:

شبی کُردی از درد پهلو نخفت * طبیبی در آن ناحیت بود و گفت:
«از این دست کو برگ رَز می‌خورد * عجب دارم ار شب به پایان برد
که در سینه، پیکانِ تیرِ تتار * به از ثِقل مأکولِ ناسازگار
گر افتد به یک لقمه در روده، پیچ * همه عمر نادان بر آید به هیچ»
قضا را طبیب اندر آن شب بمرد * چهل سال از این رفت و زنده‌ست کُرد
[بوستان، سعدی، باب پنجم در رضا]

موفق باشید
حاج فردوسی

سلام بر شیخ دانایمان حاج فردوسی عزیز
می‌خواهم نظر شما را در رابطه با مطلبی که مدتی شده فکرم را درگیر خودش کرده بپرسم. من مدتی است به دنبال شغلی پردرآمد هستم و حتماً می‌دانید اوضاع اقتصادی مملکت خراب است و زندگی‌ها سخت شده و گرانی بر مردم فشار می‌آورد و هر روز خبر تعطیلی یک کارخانه و بیکار شدن جمعی از کارگرها منتشر می‌شود. در این شرایط بد اقتصادی، می‌خواهم به من شغلی که از نظر شما خیلی آینده دار و پردرآمد است را پیشنهاد بدهید.
پیشاپیش تشکر می‌کنم و عذر خواهی دارم.

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
برای رسیدن به جواب کامل، نیاز است به سه نکته توجه کنید:

نکته‌ی اول: روزی غیر از پول است.
«روزی» به معنی چیزهایی است که استفاده می‌کنید. گاهی این چیزها از طریق خریدن به دست می‌آید؛ ولی هزاران برابر آن، از راه‌هایی غیر از خریدن، نصیب انسان می‌شود.
انسان سطحی‌نگر که نگاه عمیقی به این مسأله ندارد، «روزی» را در «پول» و «درآمد» خلاصه می‌کند؛ غافل از این حقیقت که روزی‌هایی که می‌توان با پول خرید، در مقابل روزی‌هایی که خریدنی نیست، تقریباً چیزی حساب نمی‌شود.
«عمر»، «سلامتی»، «جوانی»، «نشاط»، «علاقه‌ی قلبی به معنویت»، «بیزاری قلبی از گناه»، «همسر مکمّل»، «دانش مفید»، «ایده‌ی ناب»، «حلال‌زادگی»، «محبت قلبی به دوستان خدا»، «تنفر قلبی از دشمنان خدا»، «عقل» و مانند اینها، روزی‌هایی هستند که از طریق خرید و فروش، جابجا نمی‌شوند و نمی‌توان آنها را با پول به دست آورد یا در مقابل دریافت پول به کسی واگذار نمود.
کسی که اجلش رسیده است، اگر تمام پول‌های دنیا را بیاورد، لحظه‌ای بر عمرش افزوده نخواهد شد. خدای بزرگ در قرآن کریم می‌فرماید: «إِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَیستَأْخِرُونَ سَاعَةً وَ لاَ یسْتَقْدِمُونَ» [سوره‌ی اعراف، آیه‌ی 34] یعنی هنگامی که مهلت آنها فرا رسد، نه ساعتی از آن تأخیر می‌کنند و نه بر آن پیشی می‌گیرند.
کسی که بیمار شده، حتی اگر بهترین «دوا» را بخرد، معلوم نیست بتواند بیشترین «شفا» را دریافت کند.
سال‌های جوانی که گذشت، با هیچ پولی نمی‌شود آن را برگردانید.
شخص «بی‌رغبت به دین و معنویت» را با صرف هیچ هزینه‌ای نمی‌توان «راغب به دین و معنویت» کرد و «رغبت‌کننده در فسق و فجور و گناه» را با هیچ پولی نمی‌توان «بی‌میل به گناه» نمود. این دو مورد،‌ از روزی‌هایی است که خدا باید برای کسی در نظر بگیرد؛ همچنان که جانب دیگرش را در قرآن کریم بیان می‌فرماید: «وَ لاکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمَانَ وَ زَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ وَ کَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیَانَ» [سوره‌ی حجرات، آیه‌ی 7] لیکن خدا، ایمان را براى شما دوست‌داشتنى گردانید و آن را در دل‌هاى شما بیاراست و کفر و پلیدکارى و سرکشى را در نظرتان ناخوشایند ساخت.
شاید با پول، بتوان دختری زیبا را به همسری گرفت، ولی هیچگاه صیدی که با دنبال کردن مسیر دانه‌ها به دام افتاده، عاشق صیاد نخواهد شد. عشق و علاقه‌ی عمیق بین زن و شوهر، از عنایات الهی است و قابل خریدن و فروختن نیست. کسانی که نیمه‌ی گمشده‌ی خود را یافته‌اند، به خوبی می‌دانند هر نگاه و نفس او، سرشار از انرژی‌ای وصف‌ناشدنی است که به هیچ قیمتی نمی‌توان خرید. آرامشی که در نگاه، کلام و آغوش جفت الهی هست، در هیچ فروشگاهی نیست. چنین آرامشی محدود به محله‌ی بالای شهر یا قشر ثروتمند نیست و گاهی در کوره‌دهی بی‌امکانات و تجمّلات، در کلبه‌ای گِل‌اندود یافت می‌شود.
دانش‌های فراوانی در جهان هست؛ ولی «علم نافع»، یا همان برنامه‌ی نجات و رسیدن به کمال واقعی و سعادت ابدی، نصیب هر کسی نمی‌شود. بسیارند کسانی که در جستجوی «علم نافع» و «دانش مفید» بر می‌آیند و تمام عمر را صرف می‌کنند ولی نمی‌یابند و ناکام از جهان می‌روند و رخ در خاک تیره می‌کشند.

آنان که محیط فضل و آداب شدند * در جمع کمال، شمع اصحاب شدند
ره زین شب تاریک نبردند برون * گفتند فسانه‌ای و در خواب شدند

«ایده‌های ناب» و «فکرهای بکر» از عالم معنی بر ذهن‌های آماده افاضه می‌شود و قابل خریدن نیست؛ هر چند برای اجرایی شدن، نیازمندِ سرمایه و پول هستند. می‌توان با «پول»، ایده‌های ناب را اجرایی کرد و گسترش داد، ولی اصل ایده را نمی‌شود با پول خرید. کسی که هیچ فکر بکری به ذهنش نمی‌رسد، هر چه تلاش مالی کند و پول خرج کند، نخواهد توانست پذیرای ایده‌ای ناب باشد. او در بهترین حالت خواهد توانست «ایده‌های ناب» دیگران را بخرد؛ ولی نخواهد توانست صاحب نظریه و ایده شود.
انسانی که محصول شهوتی حرام از پدر و مادری خطاکار گردید و نطفه‌اش از حرام بسته شد، با صرف هیچ هزینه‌ای نمی‌تواند نطفه‌ی حرامش را حلال کند. این روزی، از آن روزی‌هایی است که قبل از ورود ما به این دنیا نصیبمان شده است و خریدنی و فروختنی نیست. شاید حرام‌زاده بتواند با خرج کردن پول، شاهد دروغین فراهم سازد تا در نظر افکار عمومی، او را حلال‌زاده معرفی کنند؛ ولی در حقیقت جهان و در ملکوت عالم، همچنان برچسب حرام‌زادگی بر تارک جانش خواهد ماند.
محبت قلبی به دوستان خدا و اولیای دین، گوهر ارزشمند و روزیِ خاصی است که فقط نصیب تعداد کمی از انسان‌ها شده است و قابل خریدن و فروختن نیست. همچنین تنفر قلبی از دشمنان خدا و دشمنان اولیای دین، تکمیل‌کننده‌ی این گوهر ناب و روزی خاص است. دلی که دوستدار اهل فسق و فجور و کفر است، با صرف هیچ مبلغی، از آنان برائت نخواهد جست، هر چند به ظاهر، اظهار دشمنی و تنفر نماید. و دلی که دوستدار اهل تقوا و صلاح است، به هیچ قیمتی بر نخواهد گشت؛ هر چند در ظاهر، بر اثر ترس و تقیه، اظهار دوستی نکند.
اساسی‌ترین تفاوت انسان و حیوان را «عقل» دانسته‌اند، کسی که دیوانه شد و عقلش پرید را به هیچ مبلغی و قیمتی نمی‌توان عاقل کرد. کسی که عقلش ضعیف است، با صرف هیچ پولی نمی‌توان دارای عقل سلیم و فهم عمیق کرد. اگر کسی از «عقل سلیم» روزی داشت، که داشت و اگر نداشت، نمی‌توان برایش «عقل سلیم» خرید.
و مثال‌های فراوان دیگر که نشان می‌دهد روزی‌های غیرخریدنی، بسیار بیشتر از روزی‌های خریدنی هستند و ارزش بیشتری نیز دارند.
وقتی این نکته را به خوبی متوجه شدید که «روزی» غیر از «پول» است، بار سنگینِ «پیدا کردن پول» و «پولدار شدن» از دوشتان برداشته می‌شود یا فشارش بسیار کاهش می‌یابد.
وقتی به خوبی فهمیدید روزی‌هایی دارید که قابل خریدن نبوده و به همین دلیل، قابل قیمت‌گذاری نیست، خود را یک ثروتمند بالفعل خواهید یافت. چون خوب در خود بنگرید، خواهید یافت که چقدر ثروت‌های عالی از ناحیه‌ی روزی‌رسان متعال دارید که برای به دست آوردنش، هیچ طرح و نقشه‌ای نریخته‌ و هیچ تلاشی نکرده‌اید.
وقتی متوجه شوید بیش از نود و نه درصد از روزی شما از ناحیه‌ی رزّاق علی الاطلاق، بدون نقشه و اجرای شما، افاضه می‌شود، آرامش عمیقی سراسر قلب و روحتان را فرا خواهد گرفت و نقشه کشیدن و تلاش کردن برای به دست آوردنِ یک درصد باقیمانده را کاری آسان و راحت خواهید دانست.

نکته‌ی دوم: «روزی»، راهش را پیدا می‌کند.
«روزی» بر طبق برخی روایات، به دو نوع تقسیم شده است. مولانا امیر‌المؤمنین (علیه‌السلام) می‌فرمایند: «یَا ابْنَ آدَمَ الرِّزْقُ رِزْقَانِ رِزْقٌ تَطْلُبُهُ وَ رِزْقٌ یَطْلُبُکَ فَإِنْ لَمْ تَأْتِهِ أَتَاکَ» [نهج البلاغه، صبحی صالح، حکمت 379؛ من لایحضره الفقیه، جلد 4، صفحه‌ی 386] یعنی ای فرزند آدم، روزی دو گونه است؛ روزی‌ای که تو او را می‌جویی و روزی‌ای که او تو را می‌جوید که اگر به سوی آن نروی، به سویت می‌آید.
روزی‌ای که شما را می‌طلبد، راهش را پیدا می‌کند و روزی‌ای که شما آن را می‌طلبید، راهش به شما نشان داده خواهد شد. پس در هر حال، به دنبال راهی برای «آمدن» روزی نباشید، بلکه به دنبالِ خود «روزی» بروید؛ راهش پیدا خواهد شد.
اگر کسی روزی‌ای داشته باشد، چه ناخواسته و چه خواسته، نیازی نیست راه آمدنش را مشخص کند؛ بلکه برعکس، مشخص کردن راه آمدن روزی، در موارد زیاد، آمدن روزی را دچار اشکال و اختلال می‌کند.
به هیچ وجه به راه ثروتمند شدن فکر نکنید و به دنبال یافتن چنین راهی نباشید. اگر ثروت می‌خواهید، باید کارهایی که روزی را زیاد می‌کند انجام دهید و کارهایی که روزی را کم می‌کند ترک نمایید. «روزی» مثل سیل است که وقتی بیاید، راهش را باز می‌کند. اگر موفق شوید روزی‌تان را زیاد کنید، شغل و مسیری به شما نشان داده خواهد شد که شما را به روزی و ثروتی که باید داشته باشید برساند؛ هر چند الان اصلاً فکرش را هم نمی‌توانید بکنید. و اگر روزی‌تان کم باشد، هر شغلی انتخاب کنید، برای شما پر از خرج و خالی از دخل خواهد بود؛ هر چند شغلی باشد که بر اساس آمارهای معتبر مراکز رسمی و بین المللی، پردرآمدترین شغل است.
به تعبیر زیبای امیر‌المؤمنین (علیه‌السلام): «مَنْ لَمْ یُعْطَ قَاعِداً لَمْ یُعْطَ قَائِماً» [کافی شریف، جلد 8، صفحه‌ی 18، خطبة الوسیلة؛ نهج البلاغة، صبحی صالح، حکمت 396] یعنی کسی که نشسته (بدون فعالیت و تلاش) روزی‌ای دریافت نکند، ایستاده (با تلاش و تقلا) نیز روزی‌ای دریافت نخواهد کرد.
به قول سعدی: «صیاد بی‌روزی در دجله ماهی نگیرد و ماهی بی‌اجل در خشکی نمیرد». وقتی کسی روزی نداشته باشد، حتی اگر در رود دجله، که مملو از ماهی‌های ریز و درشت است، به ماهیگیری بپردازد، ماهی‌ای در تورش نخواهد آمد و در قلابش نخواهد افتاد و آنچه بگیرد، خواهد گریخت.
اگر همّتی دارید و می‌خواهید ثروتمند شوید، باید «زیاد شدن روزی» را هدف قرار دهید و ذهنتان را به طور کامل از این که روزی شما از چه مسیری به شما خواهد رسید، خالی نمایید. هر چه در مورد شغل‌های پردرآمد و کم‌درآمد فکر کنید، بیشتر از آنچه می‌خواهید، دور خواهید شد. تمرکزتان را بر افزایش «روزی» قرار دهید نه بر «شغل پردرآمد».
به عنوان مثال، اگر مَشکی را پر آب کرده و درش را ببندید، سپس آن را تحت فشار قرار دهید، آبش خارج خواهد شد؛ یا مشک پاره می‌شود، یا درش باز می‌شود، یا کوک‌های کنارش شکافته می‌گردد و … بالاخره راهش را پیدا خواهد کرد. اما اگر مشکی آب نداشته باشد، هر چه به آن فشار بیاورید و درش را باز کنید یا کوک‌هایش را بشکافید یا حتی مشک را پاره کنید، باز هم به آب نخواهید رسید. بعضی‌ها مرتب، شغل عوض می‌کنند و از هر شغلی بیش از شغل قبلی ضرر می‌کنند. اینها به جای این که به دنبال روزی باشند، به دنبال شغل هستند! اینها باید به دنبال روزی باشند، شغل مناسب و راه آمدن درآمد، خودش به صورت بسیار روشن و شیرین، نشان داده خواهد شد.
اگر پشت سدّی آب باشد، هر کدام از دریچه‌ها را که باز کنید، آب از آن فوران خواهد زد؛ ولی وقتی در پشت سد، آب نباشد، تمام دریچه‌های سد را هم اگر باز کنید، به آب نخواهید رسید. به فکر زیاد کردن آبِ پشت سد باشید نه به فکر این که کدام دریچه را باز کنید تا آب، جاری شود. وقتی سدی آب داشت، فرقی نخواهد کرد کدام دریچه را باز کنید؛ باز کردن هر دریچه، شما را به هدفتان خواهد رساند. اگر روزی داشته باشید، فرقی نخواهد کرد چه شغلی دارید، با کم‌ترین فعالیت بدنی و ذهنی، به درآمد و روزی فراوان خواهید رسید؛ ولی اگر روزی نداشته باشید، با سخت‌ترین شغل‌ها و ساعت کاری زیاد، باز هم به درآمد لازم نخواهید رسید.
«روزی» به سختی و آسانی کار نیست. در تمام شغل‌های سخت، افرادی وجود دارند که از پسِ مخارج اولیه‌ی خود، مانند اجاره‌ی محل کار و قبوض بر نمی‌آید و در نقطه‌ی مقابل، افرادی هستند که از راه‌هایی بسیار آسان و باورنکردنی، درآمدهای عالی دارند. راز قضیه در «داشتنِ روزی» و «نداشتنِ روزی» است.
«روزی» به مدرک تحصیلی و سطح سواد نیست. افراد کم‌سوادی را می‌شناسم که مالدار و پر درآمد هستند و افراد بسیار نخبه و دانشمندی را می‌شناسم که به نان شبشان محتاجند. یکی از طلاب نجف، در قدیم الایام به محضر یکی از علما رسیده و پرسیده بود: کسی که سه زبان می‌داند اوضاعش بهتر است یا کسی که یک زبان می‌داند؟ آن عالم جواب داده بود: کسی که سه زبان بلد باشد، اوضاعش بهتر خواهد بود. طلبه گفته بود: پس چطور است که بر سه زبان فارسی، عربی و ترکی تسلط دارم ولی اوضاع زندگی‌ام بسیار خراب است و نان شب ندارم؛ ولی خر آسید ابوالحسن فقط یک زبان بلد است، اما همیشه بهترین کاه و جو و اعلی‌ترین یونجه‌های بازار برایش فراهم است؟! عالم گفته بود: چون روزیِ خر آسید ابوالحسن از روزی تو بیشتر است!!
«روزی» به تعداد ساعات کار نیست. افرادی هستند که با یک ساعت کار در روز، درآمد هنگفت دارند و افرادی هستند که با شانزده ساعت کار در شبانه‌روز، مقروض و مفلوکند.
پیتزافروشی را می‌شناسم که از پزشک فوق تخصص بیشتر درآمد دارد. پزشکی را می‌شناسم که در تاکسی تلفنی کار می‌کند! انبوه‌سازی را می‌شناسم که از شدّت بدهکاری در زندان است. وکیل پایه یک دادگستری را سراغ دارم که چون نتوانست اجاره‌ی دفترش را تأمین کند، تلفنی کار می‌کند؛ یعنی به جای این که موکّلین به دفترش بروند، او به نزد موکّلینش می‌رود! لیسانس روابط بین الملل را دیدم که چون در هیچ منصب متناسب با دانش و مدرکش پذیرفته نشده بود، برای یک تاجر بی‌سواد، فرش‌بافی می‌کرد! لیسانس امور تغذیه را می‌شناسم که در مزرعه‌ی پرورش الاغ کار می‌کند! بلال‌فروشی را می‌شناسم که فقط از راه فروش بلال پخته، ماهی حدود سی میلیون تومان درآمد دارد، در حالی که حقوق ماهانه‌ی کارمند معمولی، سه میلیون تومان است. رستورانی را سراغ دارم که در وعده‌ی ناهار و شام، پانصد میزش پر می‌شود و پنجاه نفر در نوبت می‌ایستند تا میزی خالی شود و در عین حال، رستورانی را دیدم که بر اثر نداشتن مشتری، تعطیل شد. و صدها مثال دیگر که حتماً شما هم شاهدش بوده‌اید. راز قضیه در «داشتنِ روزی» و «نداشتنِ روزی» است نه نوع شغل. «شغل»، پردرآمد و کم‌درآمد ندارد، بلکه «صاحب شغل» پرروزی و کم‌روزی می‌شود.
حتی بعضی کم‌روزی‌ها از شغلی که دارند، پول زیادی دریافت می‌کنند؛ ولی چون خرجشان بیشتر از دخلشان است، نتیجه‌ای جز خستگی برایشان ندارد و به قول شاعر:

بر احوال آن شخص باید گریست * که دخلش بود نوزده، خرج، بیست

شخصی به نزد حکیمی آمد و گفت: فرزندم را در چه شغلی بگمارم؟
حکیم گفت: خیاطی.
مرد رفت و بعد از مدتی به نزد حکیم آمد و گفت: فرزندم را به آهنگری گماردم و درآمد خوبی دارد.
حکیم گفت: اگر به خیاطی هم می‌گماردی همین درآمد را می‌داشت، فقط زحمت فرزندت را زیاد کردی.

نکته‌ی سوم: راه‌های افزایش روزی
حال که برایتان روشن شد «روزی» غیر از «پول» است و باید به جای تمرکز بر «راهِ پولدار شدن»، بر «زیاد کردن روزی» تمرکز کنید، خواهید پرسید، راه‌های افزایش روزی چیست؟ جوابش روشن است؛ راه‌های افزایش روزی، در آخر هر طبقه از طبقات قوانین در کتاب «مجموعه‌ی قوانین عملی منهاج فردوسیان»، تحت عنوانِ «جهت دفع فقر و جلب ثروت» آمده است. همچنین در کتاب «مجموعه‌ی قواعد نظری منهاج فردوسیان»، کارهایی به عنوان روزی‌آور و کارهایی به عنوان روزی‌بر معرفی شده‌اند. اگر همین کارها را به دقت مراعات کنید، روزی‌تان زیاد خواهد شد و شما را به راهی خواهد برد که درآمد زیاد از فعالیت کم داشته باشید.
یکی دیگر از راه‌های زیاد کردن روزی، تعهد قلبی و جدّی برای عمل به «نسخه‌ی ثروت» است. عمل به این نسخه به طور مداوم و با شرایطی که در آن ذکر شده، موجب خواهد شد روزی‌ای که شما به دنبالش هستید، از راهی که الان نمی‌توانید حدس بزنید، به زندگی‌تان باز شود.

خلاصه‌ی کلام:
هیچ شغلی، در هیچ زمانی، برای هیچ کسی، پردرآمد یا کم‌درآمد نبوده و نیست و نخواهد بود، پس به جای این که دنبال شغل باشید، دنبالِ روزی باشید.

نصایح پایانی در بحث روزی:
این سخن را با سه نصیحت از پدران این امت، به پایان می‌برم:
نصیحت‌ اول: استاد اعظم (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) در آخرین حج برای مردم خطبه خوانده و فرمودند: «إِنَّ الرُّوحَ الْأَمِینَ قَدْ نَفَثَ فِی رُوعِی أَنَّهُ لَا تَمُوتُ نَفْسٌ حَتَّى تَسْتَکْمِلَ رِزْقَهَا، فَاتَّقُوا اللَّهَ، وَ أَجْمِلُوا فِی الطَّلَبِ، وَ لَا یَحْمِلَنَّ أَحَدَکُمُ اسْتِبْطَاءُ شَیْ‏ءٍ مِنَ الرِّزْقِ أَنْ یَطْلُبَهُ بِغَیْرِ حَقٍّ، فَإِنَّهُ لَا یُدْرَکُ شَیْ‏ءٌ مِمَّا عِنْدَ اللَّهِ إِلَّا بِطَاعَتِهِ». [الأصول الستة عشر، کتاب عاصم بن حمید الحناط، صفحه‌ی 147]
ترجمه: جبرئیل به دلم انداخت که هیچ جانداری تا زمانی که روزی‌اش را به طور کامل دریافت نکند،‌ نخواهد مُرد، پس در جستجوی روزی، اجمال کنید (تقلّای زیاد نکنید؛ خود را به آب و آتش نزنید). و هر گاه روزی‌تان دیر شد، آن را از غیر راه حق نجویید؛ چرا که به آنچه [از ثواب‌هایی] که در نزد خداست نخواهید رسید، جز با فرمانبردای‌اش.
نصیحت دوم: امیر‌المؤمنین (علیه‌السلام) فرمودند: «اَلدَّهْرُ یَوْمَانِ یَوْمٌ لَکَ وَ یَوْمٌ عَلَیْکَ فَإِذَا کَانَ لَکَ فَلَا تَبْطَرْ وَ إِذَا کَانَ عَلَیْکَ فَاصْبِرْ» [نهج البلاغة، صبحی صالح، حکمت 396]
ترجمه: روزگار، دو روز است؛‌ روزی به نفع تو و روزی به ضرر توست؛ پس روزی که به نفع تو بود، سرکش مشو و روزی که به ضرر تو شد، صبر پیشه کن.
نصیحت سوم: امیر‌المؤمنین (علیه‌السلام) فرمودند: «فَلَا تَحْمِلْ هَمَّ سَنَتِکَ عَلَى هَمِّ یَوْمِکَ کَفَاکَ [کُلَّ یَوْمٍ‏] کُلُّ یَوْمٍ عَلَى مَا فِیهِ فَإِنْ تَکُنِ السَّنَةُ مِنْ عُمُرِکَ فَإِنَّ اللَّهَ تَعَالَى سَیُؤْتِیکَ فِی کُلِّ غَدٍ جَدِیدٍ مَا قَسَمَ لَکَ وَ إِنْ لَمْ تَکُنِ السَّنَةُ مِنْ عُمُرِکَ فَمَا تَصْنَعُ بِالْهَمِّ فِیمَا لَیْسَ لَکَ وَ [لَمْ یَسْبِقْکَ‏] لَنْ یَسْبِقَکَ إِلَى رِزْقِکَ طَالِبٌ وَ لَنْ یَغْلِبَکَ عَلَیْهِ غَالِبٌ وَ لَنْ یُبْطِئَ عَنْکَ مَا قَدْ قُدِّرَ لَکَ» [نهج البلاغه، صبحی صالح، حکمت 379]
غصه‌ی [روزیِ] سالت را بر روزت بار مکن. هر روزی به قدر کفایت برایت هست. اگر سال از عمرت باشد، خدای تعالی هر صبح، تازه‌ای از آنچه تقسیم کرده برایت خواهد فرستاد و اگر سال از عمرت نباشد، چرا برای چیزی که برای تو نیست، غصه‌ی بیهوده بخوری؟! هیچ جوینده‌ای هرگز نمی‌تواند به روزیِ تو سبقت گیرد و هیچ توانایی هرگز نخواهد توانست بر [گرفتنِ] روزی‌ات توانایی پیدا کند و آنچه برایت مقدّر شده، هرگز دیر نخواهد کرد.

موفق باشید
حاج فردوسی

سلام
1. منظور از لعن و برائت چیست؟
2. درباره شیخین و اهل سقیفه کدام یک صحیح است لعن یا برائت؟
3. وظیفه ما چیست لعن یا برائت؟
4. اصلاً لعن چه کسی؟ شیخین یا لعن‌های زیارت عاشورا و قاتلین امامان؟

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
جواب 1: «لعن»، در لغت به معنی درخواست دور شدن از رحمت الهی است و با الفاظی از ریشه‌ی «ل ـ ع ـ ن» به کار می‌رود. جملاتی مانند اینها، به معنی لعن و درخواست دور شدن از رحمت خداوند است: «فلانی ملعون است»، «خدا لعنتش کند»، «لعنت خدا بر فلانی باد»، «خدایا فلانی را لعنت کن»، «لعن بر فلان»، «فلانیِ ملعون» و …
«برائت» به معنی بیزاری جستن است. بیزاری جستن را به «قلبی»، «زبانی» و «عملی» تقسیم می‌کنند؛ ولی اصلِ بیزاری جستن، در «عمل» است. یعنی بیزاری جستنِ «قلبی» و «زبانی» تا زمانی که به «عمل» ختم نشود، راست بودن خود را اثبات نمی‌کند. «لعن» می‌تواند از مصادیق زبانی «برائت» باشد.

جواب 2: در مورد شیخین و سردمداران جریان سقیفه، مأمور به «برائت» شده‌ایم. یعنی باید از «باورها» و «اعمال» آنان بیزاری جسته و به زیر سایه‌ی پر خیر و برکت تعالیم اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم‌السلام) پناه ببریم.
به خاطر این که منبری‌ها، «برائت» را به درستی معنی نمی‌کنند، هیئتی‌ها آن را در «لعن» خلاصه می‌کنند. در حالی که «برائت»، به معنی بیزاری جستن در اعتقادات و اعمال است و با گفتن جملاتی مانند: «لعنت بر فلان و بهمان» اثبات نمی‌شود. معمولاً کسانی که «برائت» را در «لعن» خلاصه می‌کنند، در «عمل»، اهل «برائت» از خلفای جور نیستند.
برای روشن شدن مطلب، مثالی می‌زنم. کسی که از سیگار متنفر است و سیگار نمی‌کشد، از سیگار «برائت» دارد؛ یعنی بیزاری می‌جوید. این شخص، چه بگوید: «لعنت بر سیگار»‌ و چه نگوید، دارای مقام «برائت از سیگار» است. اما کسی که سیگار می‌کشد و می‌گوید: «لعنت بر سیگار»، خودش را مسخره کرده است و سیگار به ریشش می‌خندد.
هیئتی‌هایی که نعره می‌کشند، «لعنت بر فلان و بهمان»، چون در بخشی از اعتقادات و اعمالشان پیرو همان فلان و بهمان هستند، خودشان را مسخره کرده‌اند و همان فلان و بهمان به ریششان می‌خندند.
این، نکته‌ی اصلی‌ای است که در بحث «برائت» و «لعن»، پوشیده می‌ماند یا می‌پوشانند! یا منبری‌ها نمی‌دانند که «لعن» مساوی با «برائت» نیست، یا می‌دانند ولی نمی‌خواهند مخاطبشان از این حقیقت مطلع گردد!
اگر تمام شیعیان از جریان سقیفه، برائت بجویند یعنی دیدگاه‌ها و اعمال آن را نپذیرند و در مقابل، به آموزه‌های ائمه‌ی اطهار (علیهم‌السلام) معتقد شده و عمل نمایند، هیچ مشکلی در جهان اسلام پیش نمی‌آید و خونی از بینی کسی نمی‌ریزد. بر عکس، اگر مقدسات عامه‌ی مسلمانان را لعن کنند، احساسات دینی یک میلیارد انسان را جریحه‌دار کرده و موجب جنگ‌های مذهبی و درون‌دینی خواهند شد. و آنچه دشمن به دنبال آن است، ایجاد اختلاف و جنگ داخلی در میان صفوف مسلمانان است تا بتواند از ضعف و انحطاط ایجاد شده از این اختلافات، نهایت استفاده را ببرد.
پس کسانی که منادی «لعن» هستند، و آن را «برائت» می‌خوانند، یا می‌دانند که اشتباه می‌کنند یا نمی‌دانند. اگر نمی‌دانند، باید آگاهشان کرد؛ ولی اگر می‌دانند و اصرار دارند «لعن» را «برائت» معرفی کرده و دستورات اولیای دین در مورد «برائت» را به «لعن» معنا می‌کنند، خائن به اسلام و مسلمین هستند و در صفوف منافقین قرار می‌گیرند.

جواب 3: تأکید اصلی آیات و روایات بر «برائت» است و آن را مکمّل «ولایت» معرفی می‌نماید. تا زمانی که از جریان‌های انحرافی بیزاری نجویید، نخواهید توانست به خوبی در جریان حق، محکم و استوار شوید. این حقیقت در کلمه‌ی شریفه‌ی توحید، مشهود است. تا «لا اله» را به خوبی انجام ندهید و از قید خدایان وهمی نرهید، نخواهید توانست به «الا الله» معتقد شوید. برای برائت جستن از خدایان وهمی مشرکان، فقط کافی است به آنها ایمان نداشته باشید و بی‌اعتنا باشید و به خدای احد واحد ایمان بیاورید. نیازی نیست صبح تا شب مشغول لعن بر «برهما»، «ویشنو»، «شیوا»، «سرسوتی»، «لکشمی»، «شکتی»، «زئوس»، «آرتمیس»، «آفرودیت»، «خدای باران»، «خدای نیل»، «خدای سرما»، «خدای کوهستان»، «خدای مردگان»، «خدای طوفان»، «خدای باد»، «خدای زمین»، «خدای جنگل»، «خدای دریا»، «خدای موسیقی»، «خدای عشق»، «خدای آتش»، «خدای کامچاتکا و چوکوتکا» و هزاران خدای ساختگی دیگر باشید.
برای رسیدن به کمال واقعی و سعادت ابدی، باید دیدگاه‌های واضح قرآن کریم و روایات معتبر از اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم‌السلام) را باور کنید و به دستوراتشان عمل نمایید و در کنارش به عنوان مکمّل، باید به هزاران هزار دیدگاه و دستورالعمل از غیر این مسیر نورانی، بی‌تفاوت و بی‌اعتنا باشید و لازم نیست تک تک آن دیدگاه‌ها و دستورالعمل‌ها را لعن کنید.
برای به دست آوردن سلامتی، باید کارهای مفید برای سلامتی را انجام دهید و در کنارش به عنوان مکمّل، باید کارهایی که برای سلامتی ضرر دارد را ترک کنید؛ مثلاً سیگار و قلیان نکشید، سوسیس و کالباس نخورید، آب یخ ننوشید، چای و قند را ترک کنید و … ولی لازم نیست به زبان بگویید: «لعنت بر سیگار و قلیان»، «لعنت بر سوسیس و کالباس»، «آب یخ ملعون است»، «خدایا چای و قند را لعنت کن» و مانند اینها.

جواب 4: «ولایت» به معنی سرسپردن به جریان «غدیر» و آموزه‌های رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) از مسیر اهل بیت (علیهم‌السلام) است و «برائت» شامل تمام جریان‌های دیگر می‌شود؛ اما «لعن» فقط باید محدود به همان باشد که از ناحیه‌ی اولیای دین به ما رسیده است. لذا «برائت» را شامل تمام جریان‌ها بدانید؛ ولی «لعن» را فقط محدود به لعن‌های مأثور مثل لعن‌های زیارت عاشورا کنید. در «عمل» از هر مسیری غیر از مسیر ائمه‌ی اطهار (علیهم‌السلام) بیزار باشید؛ ولی به «زبان»، فقط کسانی که دستور داده‌اند لعنشان کنیم را لعن کنید.

موفق باشید
حاج فردوسی

سلام علیکم
لطفا بفرمایید جایگاه عمل به قوانین اجتماعی و مقررات سیاسی و مدنی کشورمان در منهاج فردوسیان چیست؟
آیا عدول از قوانین اجتماعی و مدنی علاوه بر اینکه کیفر و بازخواست دنیایی (اجتماعی) دارد، کیفر و مؤاخذه اخروی هم خواهد داشت؟ مثلا عدم رعایت قانون و مقررات راهنمایی و رانندگی.

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
برای رسیدن به جواب کامل، توجه شما را به چند نکته جلب می‌کنم:

1. نظام جامع تربیتی منهاج فردوسیان، مجموعه‌ی واضحات و مسلّمات قرآن کریم و روایات معتبر از ائمه‌ی اطهار (علیهم‌السلام) است. هر قاعده‌ی نظری آن و هر قانون عملی آن، دارای سندی محکم و قابل دفاع از آیات محکمات قرآن یا روایات معتبر از اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم‌السلام) است.

2. در تکمیل قوانین عملی، در جایی که تصریحی از آیات و روایات معتبر نداشتیم، به دستور شارع مقدس، به «احتیاط» پناه بردیم.

3. برای مسأله‌ی فوق، آیه‌ی محکم قرآن یا روایت معتبری نداریم؛ زیرا چنین مسأله‌ای در صدر اسلام نبوده است؛ اما از جهت احتیاط، لازم است اینگونه قوانین را به قدری که از پیامدهای اجتماعی و کیفری آن در امان باشید، مراعات نمایید.

4. مراعات نکردن قانون‌های بشری، عِقاب اخروی ندارد؛ مگر این که موجب تضییع حقوق دیگران شود.

موفق باشید
حاج فردوسی

سلام
در جایی که حتی در تعریف بنای عقلا نیز میان خود عقلا اختلاف نظر وجود دارد، دیگران چگونه بین نهی شرعی و قبح عقلی تمایز قایل شوند در حالی که به درستی از مفهوم آن آگاه نیستند؟

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
اختلاف علما در تعریف چیزی، موجب نمی‌شود که آن چیز در بیرون، دچار تغییر گردد. اگر دانشمندان نتوانند «الکتریسیته» را به درستی تعریف کنند یا معنی درستی از «انرژی» به دست دهند یا بر سر تعریف «انرژی» با هم اختلاف داشته باشند،‌ دلیل نمی‌شود که استفاده از «الکتریسیته» یا «انرژی» به خوبی صورت نگیرد.
آنچه در بین علما مورد اختلاف است، تعریف دقیق و مانع و جامع از «بنای عقلا»ست ولی آنچه در جهان خارج و در میان مردم اتفاق می‌افتد، عمل بر اساس «بنای عقلا»ست. عمل به «بنای عقلا» با اختلاف بر سر تعریف آن، دچار مشکل نمی‌شود. مردم جهان همواره بر اساس «بنای عقلا» رفتار می‌کنند و کاری به تعریف درست یا نادرست علما ندارند.
اشکال کار در اینجا، مربوط به علما می‌شود که نتوانسته‌اند «موضوع» را به درستی تصوّر کنند تا «محمول» مناسب را برایش بیابند و بر آن بار نمایند و تعریف درستی برایش به دست دهند.
در نظر بعضی اصولیون مراد از «بنای عقلا» یا «سیره‌ی عقلا»، سیره و عملی است که ناشی از فطرت و ارتکاز انسان‌ها باشد نه سیره‌ی ناشی از مبادی دیگر، مانند اجبار حاکمی زورمند یا دستور پیامبری الهی؛ ازین رو گاهی به جایِ «بنای عقلا» تعبیر «ارتکاز عقلا» یا تعابیر مشابه را به کار برده‌اند. [فوائد الاصول، محمد علی کاظمی، ، جلد ۳، صفحه‌ی ۱۹۲، تقریرات درس محمدحسین نائینی؛ نهایه الافکار، محمدتقی بروجردی، جلد ۴، قسم ۲، صفحه‌ی ۲۴۱، تقریرات درس ضیاءالدین عراقی؛ المحکم فی اصول الفقه، محمد سعید طباطبائی حکیم، جلد ۳، صفحه‌ی ۲۷۵؛ مبادی فقه و اصول، علیرضا فیض، جلد ۱، صفحه‌ی ۲۲۴]
برخی دیگر برآن‌اند که بنای عقلا، همانند عرف، گاه ممکن است از انگیزه‌هایی غیر از فطرت سلیمِ انسانی، یعنی عواملِ متغیّر اجتماعی، فرهنگی، جغرافیایی، باورها، تعصّبات نژادی و ملّی و مانند اینها ناشی شود و نیاز «بنای عقلا» به امضا و تأیید شریعت نیز به همین جهت است. [دروس فی علم الاصول، محمد باقر صدر، حلقات ثلاثة، الحلقة الثانیة، صفحه‌ی ۷۹؛ دانشنامه حقوقی، محمد جعفر جعفری لنگرودی، جلد ۲، صفحه‌ی ۶۲؛ کاربرد عرف در استنباط، حسین رجبی، جلد ۱، صفحه‌ی ۱۳۲، کیهان اندیشه، شماره‌ی ۴۸ (خرداد و تیر ۱۳۷۲)؛ درآمدی بر حقوق اسلامی، دفتر انتشارات اسلامی، جلد ۱، صفحه‌ی ۳۶۷]
از دیدگاه فقها و اصولیان، حجّیتِ بنای عقلا به هیچ روی مطلق نیست، بلکه مشروط برآن است که قواعد عرفی و عقلایی در زمان شارع وجود داشته باشد؛ در صورت مخالف بودن شارع با آن قواعد، امکان اظهار مخالفت برای وی باشد؛ و با وجود این، شارع آن قواعد عقلایی را امضا کرده یا لااقل با آن‌ها مخالفت نکرده باشد. [فوائد الاصول، محمد علی کاظمی، جلد ۳، صفحه‌ی ۱۹۳، تقریرات درس محمدحسین نائینی؛ اصول الفقه، محمدرضا مظفر، جلد ۲، صفحه‌ی ۱۲6؛ درآمدی بر حقوق اسلامی، دفتر انتشارات اسلامی، جلد ۱، صفحه‌ی ۳۶۷]
به نظر مشهور اصولیان برای حجّت بودن بنای عقلا، اثبات امضا و تأیید صریح و خاص شارع ضروری نیست، بلکه صِرف عدم منعِ (= رَدْع) شارع از یک سیره‌ی عقلایی، بیانگر رضایت و امضای شارع نسبت بدان سیره است. [فرائد الاصول، شیخ مرتضی انصاری، جلد ۱، صفحه‌ی ۱۶۴؛ کفایة الاصول، آخوند خراسانی، جلد ۲، صفحه‌ی ۹۸ و ۲۸۰؛ فوائد الاصول، محمد علی کاظمی، جلد ۳، صفحه‌ی ۱۹۳، تقریرات درس محمدحسین نائینی؛ نهایة الافکار، محمدتقی بروجردی، جلد ۳، صفحه‌ی ۱۳۸، تقریرات درس ضیاءالدین عراقی؛ نهایة الدرایة فی شرح الکفایة، محمد حسین اصفهانی، جلد ۳، صفحه‌ی ۲۴۹؛ منتقی الاصول، عبدالصاحب حکیم، جلد ۴، صفحه‌ی ۲۹۸، تقریرات درس محمد حسینی روحانی]
مرحوم نائینی احتمال داده است که در باب معاملات، نیاز به تصریح شارع نسبت به امضای بنای عقلایی باشد؛ ولی شماری دیگر از اصولیون، حتی ثبوت عدم مخالفت شارع را هم لازم ندانسته و عدم ثبوت مخالفت را برای اثبات حجیت بنای عقلا کافی شمرده‌اند. [فوائد الاصول، محمد علی کاظمی، جلد ۳، صفحه‌ی ۱۹۳، تقریرات درس محمدحسین نائینی]
مرحوم مظفّر، به تبع استاد خود اصفهانی، بر آن است که اگر شارع با عقلا هم مسلک باشد، از آن‌جا که وی از عقلا و بلکه رئیس عقلاست، برای حجّیت بنای عقلایی، صِرفِ عدم ثبوت مخالفت، کافی است؛ زیرا اگر شارع منع کرده بود، از آن آگاه می‌شدیم.
اما اگر برای هم مسلک بودن شارع با عقلا مانعی موجود باشد، در این صورت عدم ثبوت مخالفت دلیل حجّیت سیره عقلایی خواهد بود که عمل به آن بنای عقلایی نسبت به امور شرعی معلوم و قطعی باشد، وگرنه بنای عقلایی مزبور حجّت نیست. [اصول الفقه، محمدرضا مظفر، جلد ۲، صفحه‌ی ۱۲۶ و ۱۵۳؛ نهایة الدرایة فی شرح الکفایة، محمد حسین اصفهانی، جلد ۳، صفحه‌ی ۱۷۹ و ۲۴۸]
شهید صدر بر این استدلال خرده گرفته که منشأ بنای عقلا همیشه امر فطری و عقلانی نیست تا شارع با عقلا هم مسلک باشد، بلکه گاه ممکن است ناشی از عواملی غیرعقلی باشد. بعلاوه، ممکن است شارع برای اتّخاذ طریقی عقلانی‌تر از روش عقلا با بنای عقلا مخالفت کرده باشد. [دروس فی علم الاصول، محمد باقر صدر، حلقات ثلاثه، الحلقة الثانیة، صفحه‌ی ۱۶۲؛ بحوث فی علم الاصول، محمود هاشمی، جلد ۴، صفحه‌ی ۲۴۵، تقریرات درس محمدباقر صدر]
شهید صدر راه‌هایی برای اثبات حجّیت بنای عقلا برشمرده و در نهایت، این استدلال مشهور را پذیرفته است که اگر معصوم از یک سیره عقلایی منع کرده باشد، با توجه به آن‌که راویان و اصحاب انگیزه قوی برای نقل و روایت آن داشتند، بی تردید منع مذکور به دست ما می‌رسید؛ بویژه اگر آن سیره عقلایی نزد مردم رایج و استوار باشد؛ بنابراین، عدم وصول مخالفت شارع، حاکی از عدم منع شارع از آن بنای عقلایی است. [دروس فی علم الاصول، محمد باقر صدر، حلقات ثلاثه، الحلقة الثانیة، صفحه‌ی 178]
برخی فقها، با توجه به روش استدلال مشهور برای حجّیت بنای عقلا، که آن را به سبب عدم منع شارع، حجّت و دلیل می‌دانند، آن را جزو «تقریر معصوم»، که شاخه‌ای از سنت است، به شمار آورده‌اند. [منتقی الاصول، عبدالصاحب حکیم، جلد ۴، صفحه‌ی ۲۹۸، تقریرات درس محمد حسینی روحانی؛ دروس فی علم الاصول، محمد باقر صدر، حلقات ثلاثة، الحلقة الثانیة، صفحه‌ی ۱۶۰ و ۱۸۴؛ علم اصول الفقه فی ثوبه الجدید، محمد جواد مغنیه، جلد ۱، صفحه‌ی ۳۵۷]

نتیجه‌ی کلام:
1. «بنای عقلا» به معنی کارهایی است که عقلای جهان، فارغ از زمان، مکان، نژاد، دین و … به فتوای «عقل»، «ممدوح» یا «مذموم» می‌شمارند.
2. «بنای عقلا» نیازی به تأیید شارع ندارد.
3. «بنای عقلا» غیر از «عرف» و «عادت» است.
4. این که علما نتوانسته‌اند تعریف واحد و روشنی از «بنای عقلا» ارائه نمایند، خدشه‌ای به کاربرد آن در متن جامعه ندارد و همواره عقلای جهان، یک سری اصول مشخص و پایه‌ای را «ممدوح» یا «مذموم» می‌شمارند و برای مراعات آن، نیازی به دانستن تعریف دقیقش نیست.

موفق باشید
حاج فردوسی

سلام
این را می‌دانم که ما باید به همه اتفاقات احساس بدهیم و از به ظاهر تکرار شدن های زیاد، تضمینی بودن آن ها را نتیجه نگیریم. سوال من این است که این شکر فراوان برای اتفاقات پر تکرار ولی نو آیا وقت گیر هست یا نه؟ خب نمیشه که بخوام برای هر دم و بازدم یک یا چند الحمد لله بگم و اونوقت بتونم به اعمال دیگه هم برسم. چجور اتفاقاتی رو متمرکز بشم؟ اتفاقاتی مثل دم و بازدم هم به مهره مار نیاز دارن؟

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
ذهن انسان، سطحی دارد و عمقی. در روانشناسی، به این دو بخش ذهن، «ضمیر خودآگاه» و «ضمیر ناخودآگاه» گفته می‌شود. در روش کسب مهارت، باید آن را به تعداد زیاد با سطح آگاه ذهن، تکرار کرد تا وارد سطح ناخودآگاه ذهن گردد. وقتی مهارتی وارد «ضمیر ناخودآگاه» گردید، در اصطلاح به آن «مَلَکه» گفته می‌شود. هر کاری که برایتان تبدیل به «ملکه» شود، زحمتی نخواهد داشت و دغدغه‌ای که دارید، در موردش نخواهد بود.
برای مثال، کسی که تازه رانندگی را می‌آموزد، باید با سطح هوشیاری بالا، حواسش به طور همزمان به چند چیز باشد؛ هم مواظب فشار مناسب بر گاز باشد، هم مواظب آینه‌های بغل و وسط باشد، هم دنده‌ی مناسب را انتخاب کند، هم فاصله‌اش با ماشین جلو را رعایت کند، هم فاصله‌اش با جدول حاشیه‌ی خیابان را تنظیم کند، هم خطوط عابر پیاده را در نظر بگیرد، هم معنی بوق ماشین‌های دیگر را دریابد، هم راهنما را به درستی استفاده کند و …
تقسیم هوشیاری بر تمام این موارد، موجب خستگی مفرط جسمی و فشار عصبی و روحی می‌گردد؛ ولی این فشار، بر اثر تکرار، کاهش می‌یابد تا جایی که کاملاً برداشته می‌شود. زمانی فشار غیر معمولی از جسم و روان راننده برداشته می‌شود که رانندگی برایش به صورت «ملکه» در آمده باشد. به تعبیر روانشناسان، زمانی می‌توان از فشار مهارت رهید که آن مهارت، وارد «ضمیر ناخودآگاه» شده باشد.
تا زمانی که شما در بند «الحمد لله» و «شکراً لله» باشید، حواستان از ذکر و عبادت و نماز و حتی معاملات و معادلات بشری، پرت خواهد شد و مراعات آگاهانه و هوشیارانه‌ی مهره‌ی مار، فشار جسمی و روحی برایتان به ارمغان خواهد آورد. اما اگر بر این مسیر، استقامت بورزید تا جایی که این «مهارت»، برایتان تبدیل به «ملکه» شده و در «ضمیر ناخودآگاهتان» استوار گردد، بدون کمترین حواس‌پرتی و زحمت، همواره از این درخت پرثمر، میوه‌های شیرین خواهید خورد و بهره‌ها خواهید برد.
پس به جای این که در پی تفکیک اتفاقات به مهم و غیر مهم باشید، مدتی را با قدرت و تمرکز، به انجام مهره‌ی مار مشغول شوید تا جایی که این مهارت، برایتان به صورت ملکه درآید. آنگاه خواهید دید که:
اولاً: تمام اتفاقات، ارزشمند و مهم هستند.
ثانیاً: برای هر کدام از این اتفاقات ارزشمند و مهم، می‌توان از مهره‌ی مار استفاده کرد در حالی که هیچ تزاحمی با سایر عبادات و معاملات نداشته باشد.

موفق باشید
حاج فردوسی

سلام وقت بخیر

سوالی دارم از خدمتتون من حدود پانزده سال پیش خیلی اتفاقی از طریق واسطه با شخصی که رهبر جمعیت آل یاسین و معلم و متفکر معنوی است به نام ایلیا رام الله آشنا شدم و چار پنج جلسه بزرگ و عمومی ایشونو شرکت کردم. ولی نمیدونم یه چیزی همیشه مانع میشد که دنباله رو ایشون بشم و پیگیری کنم دستوراتشونو. حالا بعد از ده پونزده سال یکی از شاگردان ایشون که اصلا ایشون هم باعث آشنایی من شده بود منو دعوت میکنن به حضور در جلسات ایشون و میگن شما طلبیده شدی و این حرفا و مهمترین چیزی که بهم گفتن اینه که ایلیا رام الله تنها منجی و نجات دهنده و استاد معنوی در عصر حاضره و بقیه نیستند. حالا میخواستم از شما راهنمایی بگیرم اصلا ایشونو میشناسید و چیزی هست که راجع بهش به بنده بفرمایید که کمک کننده باشه. البته انسان مختار است ولی خیلی برام نظر شما مهمه. تصمیم گرفتم کم کم منهاجی بشم ولی برام خیلی مهمه که نظر شما رو در مورد این فرد بدونم.
ممنون میشم راهنمایی بفرمایید.

************

باسمه تعالی

سلام علیکم

آشنایی من با شخص مزبور، به سال‌های دور بر می‌گردد؛ زمانی که به دنبال شناختن جریان‌های فکری و تربیتی مطرح بودم. سال‌هایی که درِ نشر کتاب‌های مربوط به عرفان‌های نوظهور، توسط دولت اصلاحات باز شده بود تا قلب و روح جوانان تشنه‌ی معنویت را هدف بگیرد. در آن سال‌ها، یکی از کسانی که نامی بر سر زبان‌ها انداخته بود و جلساتی برگزار می‌کرد، همین شخص بود. مهم‌ترین نقد من بر او، این بوده و هست که به صراحت، اعلام می‌کند فرد مذهبی‌ای نیست و کاری به دین ندارد. البته این مشخصه، برای تمام عرفان‌های نوظهور صدق می‌کند که «به ظاهر»، خود را رها از هر دین و مذهبی معرفی می‌کنند، در حالی که «در حقیقت»، سرسپرده‌ی مکتب شیطان و آموزه‌های غیروحیانی هستند.
توجه داشته باشید ما در جهانی زندگی می‌کنیم که در آن، دو جریان تربیتی بیشتر نیست؛ یکی جریان تربیتی‌ای است که از سوی خالق جهان، توسط فرستادگان برحقش (انبیاء و اوصیاء) برای ما فرستاده شده است که از آن به عنوان «دین» یاد می‌کنیم. دیگری جریان تربیتی شیطان است که از سوی ابلیس الابالسه توسط سربازانش از جن و انس، نشر داده می‌شود و از آن به عنوان «آئین» یاد می‌نماییم.
به طور کلی، هر دیدگاه یا دستورالعملی که از سوی پروردگار جهان نباشد، حتماً از ناحیه‌ی شیطان است. وقتی کسانی مثل «رام» و «طاهری» که مسلمان‌زاده هستند، عرفان خود را آزاد از «دین» می‌شمارند، دقیقاً به معنی این است که سرباز ابلیس هستند و به جریان تربیتی شیطان وابسته‌اند.
حتی سردمداران جریان سقیفه که خود را اصحاب رسول الله (صلی‌ الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلّم) می‌شمردند، چون از مهم‌ترین دستور آن حضرت در قبول وصایت امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) اطاعت نکردند، از جنود ابلیس محسوب می‌شوند و تمام پیروانشان تا روز قیامت، شناکنندگان در رودخانه‌ی ابلیس به سوی جهنم هستند.
یکی از مهم‌ترین دعاوی عرفان‌های مذکور این است که شما را بدون ایمان و توسل به ولی الله الاعظم (ارواحنا فداه) که خلیفه‌ی خدا در روزگار ما هستند و بدون ایمان به تعالیم رسول خدا (صلی‌ الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلّم) که آخرین پیام‌آور خدای جهان هستند، مستقیم به خدا متصل می‌سازند!! در حالی که خدای معرفی شده در این گونه برنامه‌های تربیتی، توهّم خداست و در قهقرای ظلمات قرار دارد.
در مجموع، معنویتی که برآمده از اعتقاد و عمل به قرآن کریم و روایات معتبر از ائمه‌ی اطهار (علیهم‌السلام) نباشد، «معنویت» نیست بلکه «شبه معنویت» است. این طور معنویت‌ها، دامی پنهان برای شکار انسان‌های ساده‌لوح است.
«منهاج فردوسیان» مجموعه‌ی واضحات و مسلّمات قرآن کریم و روایات معتبر از ائمه‌ی اطهار (علیهم‌السلام) است. هر گاه بتوانید به «قواعد نظری منهاج فردوسیان» معتقد شده و به «قوانین عملی منهاج فردوسیان» عمل کنید، به بالاترین حدّ از معنویت در دنیا و آخرت دست خواهید یافت و هیچ نیازی به تعالیم شرک‌آلود و شیطانی چنین افرادی نخواهید داشت.
البته در مورد این که ادعا می‌کنند: «شما طلبیده شده‌اید» راست می‌گویند و قرآن کریم، این ادعایشان را تصدیق می‌کند، آنجا که می‌فرماید: «إِنَ‌ الشَّیْطَانَ‌ لَکُمْ‌ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ‌ عَدُوّاً إِنَّمَا یَدْعُو حِزْبَهُ‌ لِیَکُونُوا مِنْ‌ أَصْحَابِ‌ السَّعِیرِ» [سوره‌ی فاطر، آیه‌ی 6]
ترجمه: همانا شیطان، دشمن شماست، پس شما [نیز] او را دشمن گیرید. [او] فقط دار و دسته‌ی خود را فرا مى‌خوانَد (می‌طلبد) تا آنها از یاران آتش باشند.
ما و شما و همه‌ی انسان‌ها تا روز قیامت، همواره از سوی «خدا» و «شیطان» طلبیده می‌شویم. هم خدا ما را فرا می‌خوانَد و می‌طلبد و هم شیطان. این ما هستیم که با علم و اختیار خود، به دعوت کدامیک پاسخ می‌دهیم و دستورات کدام جریان را پیروی می‌نماییم.
در پایان، هشدار می‌دهم شاید بتوانید با پای خودتان به چنین دام‌هایی وارد شوید، ولی معلوم نیست بتوانید با عزم و اختیار خودتان خارج شوید. محتوای هر جامی ارزش یک بار نوشیدن ندارد؛ شاید همان یک جرعه، موجب کوری یا مرگ گردد.

موفق باشید

حاج فردوسی

سلام علیکم

در مهره مار، همه اتفاقات مهم اند یا فقط آن‌هایی که احساس خوب یا بد در پی دارند؟ خیلی از اتفاقات هستند که آنقدر معمولی یا تکراری هستند که هیچ احساسی را در پی ندارند.

************

باسمه تعالی

سلام علیکم
هیچ اتفاقی تکرار نمی‌شود. تمام اتفاقات، از نو خلق می‌شوند. این که هر بار شیر آب را باز می‌کنید، آب از آن جاری می‌شود، تکرار نیست؛ بلکه آبی جدید، در زمانی جدید و با شرایطی جدید است که از فضل خداوند به سوی شما جاری می‌شود.
این که هر بار کلید را می‌زنید، نیروی برق در شریان سیم به جریان می‌افتد و لامپ را روشن می‌سازد، تکرار نیست؛ بلکه تجلّی‌ای دیگر از قدرت الهی و نظم عالم هستی است.
این که در وقت نوشیدن، جرعه‌ی دوم مانند جرعه‌ی اول به سادگی از گلویتان پایین می‌رود، تکرار نیست چون می‌توانست گلوگیرتان شود؛ همچنان که هزاران جرعه، گلوگیر شد.
این که لقمه‌ی دوم همانند لقمه‌ی اول به سادگی جویده و بلعیده شد، تکرار نیست چون می‌توانست به نای بپرد و موجبات خفگی یا سرفه‌ی شدید را فراهم آورد؛ همچنان که هزاران لقمه، چنین شد.
این که هر بار دستگیره‌ی در را می‌چرخانید، در باز می‌شود، تکرار نیست چون می‌توانست بشکند و در باز نشود؛ همچنان که هزاران دستگیره شکست و در باز نشد.
این که هر روز، طلوع و غروب خورشید را می‌بینید، تکرار نیست چون افراد زیادی تصادف کردند یا سردرد گرفتند و بینایی‌شان را از دست دادند و تا پایان عمر، هیچگاه نتوانستند طلوع و غروب خورشید را نظاره کنند.
این که هر روز صبح، خورشید از مشرق طلوع می‌کند و در مغرب فرو می‌رود، تکرار نیست؛ بلکه خلقتی نو و افاضه‌ای جدید از فیّاض علی الاطلاق است.
سحرگاه که از خواب عمیق و طولانی شب بیدار می‌شوید، روح و بدنتان همان روح و بدن دیشب نیست. این روح، یک بار بیشتر از روح دیشب، سفر به ملکوت و این بدن، یک بار بیشتر از بدن دیشب، برادر مرگ را تجربه کرده است.
هر «لا اله الا الله» که می‌گویید، تکرار نیست؛ بلکه انرژیِ جدیدی است که به ملکوت جهان ساطع می‌کنید و درخت تازه‌ای در بهشت برای خود می‌کارید.
هر «الله اکبر» که می‌گویید، خشت جدیدی است که برای ساختن قصر بهشتی خود می‌فرستید. این خشت، غیر از خشت قبلی و غیر از خشت بعدی است.
کسانی که جهان را مجموعه‌ای از تکرارها می‌بینند، به سرعت دچار ملالت و دلزدگی می‌شوند و همواره به دنبال تنوّع هستند؛ اما صاحبدلان روشن‌ضمیر، با ایمان به کریمه‌ی «کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِى شَأنٍ» [سوره‌ی رحمان، آیه‌ی 29] لحظه به لحظه به خلقت جدید حق تعالی توجه کرده و سراسر زندگی‌شان پر از هیجانِ روبرو شدن با تازه‌های آفرینش است. اینان در برخورد با هر اتفاقی، آن را «پدیده» می‌شمارند و سرشار از تعجب می‌شوند و زبان‌شان به ذکر «سبحان الله» مترنّم می‌گردد.
مولای ما امیر المؤمنین (علیه‌السلام) فرمودند: «اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لایَمُوتُ وَ لاتَنْقَضی عَجَائِبُهُ لِأَنَّهُ کُلَّ یَوْم فِی شَأْنٍ مِنْ إِحْدَاثِ بَدِیعٍ لَمْ یَکُنِ»
ترجمه: ستایش، مخصوص خداوندى است که هرگز نمى‌میرد، و شگفتی‌هاى خلقتش پایان نمى‌گیرد؛ چرا که هر روز در کارى است، و تازه‌اى مى‌آفریند که هرگز نبوده است. [کافی، محدث کلینی، جلد 1، صفحه‌ی 141]
منظور امام متقین از این که می‌فرمایند: «شگفتی‌هاى خلقتش پایان نمى‌گیرد» و «تازه‌اى مى‌آفریند که هرگز نبوده است» همان اموری است که در نگاه غافلان، تکراری و معمولی می‌نماید؛ همان طلوع و غروب هر روز، همان خواب و بیداری همیشگی، همان گرسنگی و سیری، همان آدم‌های دیروز و پریروز، همان نَفَس‌های مکرر، همان تپیدن‌های نبض، و همان و همان.
پس این که فکر می‌کنید «خیلی از اتفاقات هستند که آنقدر معمولی یا تکراری هستند که هیچ احساسی را در پی ندارند» به جهت وجود اشکال در زاویه‌ی نگاه شماست. اگر زاویه‌ی نگاهتان را اصلاح کنید، خواهید یافت که هیچ اتفاقی، معمولی و تکراری نیست؛ آنگاه خواهید گفت:
منّت خدای را عز و جل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت. هر نَفَس (دقت کنید: هر نَفَس) که فرو می‌رود مُمدّ حیات است و چون بر می‌آید، مُفرّح ذات، پس در هر نَفَسی (دقت کنید: در هر نَفَسی) دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی، شکری واجب.

از دست و زبان که برآید * کز عهده‌ی شکرش به در آید

«اِعمَلوا آلَ داوودَ شُکراً وَ قلیلٌ مِن عبادیَ الشَّکور» [سورهٔ سبأ، آیه‌ی ۱۳]

بنده همان به که ز تقصیر خویش * عذر به درگاه خدای آورد

ورنه سزاوار خداوندی‌اش * کَس نتواند که به جای آورد

و عارفانه فریاد خواهید زد:

به جهان خرّم از آنم که جهان خرّم ازوست * عاشقم بر همه عالَم، که همه عالَم ازوست

موفق باشید

حاج فردوسی

سلام علیکم

یک عده از بزرگان و مراجع شیعه سخن از وحدت مسلمین می‌زنند و در مقابل یک عده دیگر از بزرگان و مراجع شیعه سخن از برائت می‌زنند و تولی و تبری نیز جزء فروع دین است. حال در این شرایط و دوران غیبت و در این سردرگمی که علمای شیعه درست کرده‌اند تکلیف چیست؟ کدام یک حق می‌گویند؟ و سخن کدام یک را باید تبعیت کرد؟ و از نظر منهاج فردوسیان و دیدگاه فقهی احتیاط در این باره باید چه کرد؟

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
سکّه‌ی «تدبیر اسلامی»، دو روی دارد؛ «وحدت» و «برائت». «وحدت» و «برائت» با یکدیگر در تنافی نیستند. «وحدت» باید با مسلمانان از مذاهب مختلف و علیه دشمن واحد صورت گیرد و «برائت» باید از اعتقادات و اعمال انحرافی و بدعت‌آلود دینی باشد.
به عبارت ساده، «شیعیان دوازده‌امامی» باید با سایر فرقه‌های شیعه مثل زیدی‌های یمن و علوی‌های سوریه متحد شوند. همچنین «شیعیان» باید با اهل سنت متحد گردند. همچنین «مسلمانان» باید با مسیحیان و یهودیانی که در ذمّه‌ی حکومت اسلامی هستند اتحاد برقرار نمایند. تمام این ائتلاف‌ها و اتحادها، باید علیه دشمنانی که قصد ریشه‌کن کردن کشور یا دین یا مذهب کرده است، باشد.
«وحدت» یک روی سکّه‌ی «تدبیر اسلامی» است. در هر زمان و بویژه زمان حساس کنونی که لشکر مدرنیته، سوار بر ماشین تکنولوژی در حال تاختن و عبور از مرزها و تصرف سرزمین‌ها و به اسارت در آوردن بدن‌ها و ارواح است، لازم است بر اساس کمترین مناسبت‌ها، ائتلاف نموده و اختلاف‌ها را به حداقل برسانیم.
«برائت» روی دیگر سکّه‌ی «تدبیر اسلامی» است. هیچگاه نباید وحدت سیاسی و اجتماعی با صاحبان اعتقادات باطله و اعمال فاسده، موجب دست کشیدن از اعتقادات صحیحه و اعمال صالحه گردد.
بحث دو روی سکّه‌ی «تدبیر اسلامی» را می‌توان منهاجیزه کرد. به این صورت که بگوییم: سکّه‌ی «تدبیر منهاجی»، دو روی دارد؛ «وحدت» و «برائت». «وحدت» و «برائت» یک منهاجی زیرک، با یکدیگر در تنافی نیستند. «وحدت» باید با غیر منهاجی‌ها و علیه دشمن مشترک صورت گیرد و «برائت» باید از اعتقادات و اعمال انحرافی و بدعت‌آلود دینی آنان باشد.
به عبارت ساده، «منهاجی» باید با شیعیان دوازده‌امامی‌ای که گرایش‌های غیرمنهاجی دارند، متحد گردند. «شیعیان دوازده‌امامی» باید با سایر فرقه‌های شیعه مثل زیدی‌های یمن و علوی‌های سوریه متحد شوند. همچنین «شیعیان» باید با اهل سنت و جماعت متحد گردند. همچنین «مسلمانان» باید با مسیحیان و یهودیانی که در ذمّه‌ی حکومت اسلامی هستند اتحاد برقرار نمایند. تمام این ائتلاف‌ها و اتحادها، باید علیه دشمنان یا به نفع سازندگی و پیشرفت باشد.
راه درست و موافق با عقل و تدبیر و احتیاط، این است که در عین پافشاری بر اعتقادات درست و اعمال صالح، با کسانی که چنین اعتقادات درست و اعمال صالحی ندارند، علیه دشمن مشترک یا برای پیشبرد اهداف مشترک، متحد گردیم.
آنان که با نقاب «برائت»، اقدام به خدشه‌دار کردن اتحاد می‌کنند، کار بسیار بدی انجام می‌دهند و مستحق ملامت هستند؛ ولی آنان که به اسم «وحدت»، دست از اعتقادات صحیحه و اعمال صالحه‌ی خود بر می‌دارند، مستحق جهنم می‌گردند.

موفق باشید
حاج فردوسی

سلام علیکم

نظرتان در مورد عید بیعت با امام عصر (عجل الله تعالی فرجه) در روز نهم ربیع به عنوان آغاز امامت ایشان چیست؟

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
برای رسیدن به پاسخ منصفانه، تذکر چند نکته را لازم می‌دانم:

نکته‌ی اول: معرفی جایگزین به جای دعوت به ترک
یک اصل درست در امور تربیتی هست که می‌گوید به جای این که «دعوت به ترک» کنید، «دعوت به جایگزین» نمایید. به این معنی که هر گاه انسانی گرفتار شیء یا شخص نادرستی شد، به جای این که او را از آن شیء یا شخص برحذر داشته و بخواهید که ترک کند و رها سازد، شیء یا شخص مناسب و درست را پیشنهاد داده و از او بخواهید که به این جایگزین، مشغول شود.
مثلاً اگر کودک شما گرفتار خاک خوردن شده است، به جای این که مرتب بر پشت دست بچه بزنید و او را بترسانید و از خوردن خاک نهی‌اش کنید، خوراکیِ مناسبی مانند قطعه‌ای نان یا برگه‌ای بیسکویت به دستش دهید. این کار، موجب می‌شود نیازش به خوراکی، از مسیری سالم تأمین گردد. این روش، جز در موارد بسیار اندک که دچار مریضی خاصی است، جواب می‌دهد.
یا مثلاً اگر متوجه شدید فرزندتان دچار انحراف جنسی شده و خودارضائی می‌کند، به جای تهدید، تحقیر، نصیحت، ترساندن از جهنم و دلخوش کردن به حوریه‌های بهشتی، باید برایش به دنبال جایگزین سالم و شرعی یعنی ازدواج دائم یا موقت باشید. به جای این که مرتب از او بخواهید توبه کند، و او هم مرتب توبه بشکند!، به فکر همسر باشید و با ازدواج آسان، جایگزین مناسبی برای نیاز طبیعی فرزندتان ارائه دهید. این کار، جز در موارد بسیار اندک که دچار مریضی خاصی است، جواب می‌دهد.
یا مثلاً اگر نوجوانتان گرفتار موسیقی و ترانه شده است، نباید تلاش کنید او را ترک دهید که این کار، زحمت و هزینه‌ی زیادی در پی دارد؛ بلکه راه آسان این است که او را با نرمی و خوشی به سمت آواها و نواهای شرعی و رشددهنده مثل تلاوت‌های مجلسی قرآن یا حداقل غیر حرام مثل مداحی‌های جوان‌پسند بکشانید. نوجوانی که نیازمند است گوشش را از صدایی پر کند، اگر با صداهای مشروع، تأمین نگردد، مجبور به روی آوردن به صداهای نامشروع خواهد شد. این کار، جز در موارد بسیار اندک که دچار مریضی خاصی است، جواب می‌دهد.

نکته‌ی دوم: مذاق هیئتی‌ها و تفاوت آن با مذاق منهاجی‌ها
هیئتی‌ها، انسان‌های برونگرایی هستند که انرژی خود را از جمع می‌گیرند. آنان هر چه در جمع‌های بزرگ‌تر باشند، احساس تشخّص و شأنیّت بیشتری می‌کنند. هر چه صدای طبلشان در عزاداری‌ها، صدای کف‌زدنشان در جشن‌ها، صدای سینه‌زدن و زنجیرزدنشان در سوگواری‌ها، صدای گریه و تباکی‌شان در روضه‌ها، صدای شعاردادنشان در تجمّعات و راهپیمایی‌ها و … بلندتر باشد، احساس بهتری پیدا می‌کنند و خود را مهم‌تر می‌یابند.
حتماً شنیده‌اید که مداح می‌گوید: «هر چه ارادت داری بلندتر صلوات» یا می‌گوید: «صدای صلواتتون به کربلا برسه». این سخن، برای تأمین احساسی است که توضیح دادم. یعنی می‌خواهد مستمع هیئتی‌اش، پر هیجان و نشاط گردد.
بر عکس این جماعت، کسانی هستند که اراده‌ی خودسازی و سیر در منازل کمال و سعادت دارند. اینان انرژی خود را از آتش طلب خود می‌گیرند و بر عکس جماعت هیئتی، جمعیت زیاد را مخلّ تمرکز و خلاف تشخّص خود می‌شمارند. اینان سعی می‌کنند به تنهایی یا حداکثر در جمع‌های سه چهار نفره از هم‌فکران و هم‌سیران خود حضور یابند. اینان به جای اهمیت دادن به «صدای بلند»، به «منطق قوی» اهمیت می‌دهند.
تجویز نسخه‌ی واحد برای هیئتی‌ها و منهاجی‌ها، ستم بر هر دو گروه است. باید در مواقع نیاز، دو نسخه تجویز شود تا هر کسی به حق خودش برسد و با خیال آسوده، مسیری که برایش ترسیم شده را بپیماید.

نکته‌ی سوم: رابطه‌ی بدعت و سنت
«سنّت» به کارهایی گفته می‌شود که ریشه در وحی دارد و مورد توصیه‌ی اولیای دین است. در مقابلِ «سنّت»، «بدعت» قرار دارد که برای جایگزینی با «سنّت» ایجاد می‌شود. اگر «سنّت» را سکّه‌ی اصل بدانیم، «بدعت»، سکّه‌ی تقلبی‌ای خواهد بود که توسط رندان طرّار از روی سکّه‌ی اصلی، ضرب شده است و برای فریب دادن مردم ساده‌لوح در امر تجارت استفاده می‌گردد.
البته در برخی موارد، عیّاران و طرّارانی پیدا می‌شوند که از روی «بدعتِ قدیمی»، «بدعتی جدید» می‌تراشند. در حق اینان می‌توان گفت: «دزدی که بدزدد ز شهان: افسر شاهی، و ز شب: رنگ سیاهی، و ز یک ذره: دو قنطار، و ز یک حبّه: دو دینار، و ز گنجشک: پر مرغ! بود در خور تحسین!!».
در بحث پیاده‌روی جاماندگان که از تهران به سمت حرم حضرت عبدالعظیم حسنی (ره) پیاده‌روی می‌کنند، نوشتیم که معمولاً «بدعت» از روی «سنت» الگوبرداری و شبیه‌سازی می‌شود و الگوبرداری «بدعت» از روی «بدعت»، پدیده‌ای نادر و عجیب است.

نکته‌ی چهارم: عید بیعت از دیدگاه نظام جامع تربیتی منهاج فردوسیان
از آنجا که در دین مبین اسلام و فرقه‌ی ناجیه‌ی شیعه‌ی اثنی عشریه، چیزی به نام «عید بیعت» در روز نهم ربیع الاول وارد نشده است و هر عبادتی که آیه یا روایت معتبر نداشته باشد، بدعت است، «عید بیعت» از منظر «دکترین تربیتی منهاج فردوسیان»، «بدعت» است و حضور در چنین جشن‌هایی به قصد عبادت، خلاف مذاق منهاجی است.
البته این بدعت، از نادر بدعت‌هایی است که از روی «سنت» الگوبرداری نشده، بلکه از روی «بدعت» دیگری الگوگیری شده است. «جشن بیعت» از روی «جشن عمرکشون» الگوبرداری شده است.
در بحث نقد پیاده‌روی جاماندگان، شعری از شاعری نامعلوم آوردیم که گفته بود:

ز بُز دزدان بزی دزدید دزدی * خوش آن دزدی که از دزدی بدزدد!

معنی شعر در بحث ما چنین می‌شود: از بدعتِ «جشن عمرکشون» در روز نهم ربیع الاول، الگو گرفتند برای «جشن بیعت». خوش آن بدعتی که از روی بدعتی دیگر الگوبرداری شده باشد!

نکته‌ی پنجم: جشن بیعت از دیدگاه مدیریت هیئتی‌‌مذاقان
افراد کثیری، سال‌های زیادی، تلاش‌های فراوانی انجام دادند که ریشه‌ی مراسم شوم و دشمن‌شادکن «عمرکشون» از میان شیعیان برکنده شود؛ ولی توفیق کاملی حاصل نکردند. بالاخره به این طرح رسیدند که نمی‌توان هیئتی‌‌مذاق‌ها را از جشن گرفتن در این روز بازداشت. پس بهترین کار، این است که جایگزینی شرعی برای آن بیاورند، لذا دست به بدعتی به نام «عید بیعت»‌ زدند. این بدعت، در مقابل بدعت «عمرکشون» قرار دارد.
اگر قرار باشد عده‌ای از هیئتی‌مذاقان در روز نهم ربیع الاول جشن بگیرند، خیلی خیلی بهتر است به جای جشن منحوس عمرکشون، جشن بیعت با امام زمان (علیه‌السلام) بگیرند. در جشن عمرکشون، تمرکز بر نکات منفی و مثالب اعدای دین خداست، ولی در جشن بیعت، تمرکز بر نکات مثبت و مناقب اولیای دین خداست. انتشار فیلم و صوت «جشن بیعت» موجب ریخته شدن خون‌های بناحق نخواهد بود؛ در صورتی که انتشار فیلم و صوت «جشن عمرکشون» موجب جنگ‌افروزی‌ها و کینه‌ها بین امّت سیدنا و نبیّنا محمد (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) می‌گردد.

نتیجه‌ی کلام:
«جشن بیعت با امام زمان (علیه‌السلام)» از منظر نظام جامع تربیتی منهاج فردوسیان، «بدعت» است و اصحاب منهاج فردوسیان، چنین عیدی ندارند و چنین جشنی نمی‌گیرند و در چنین جشنی به قصد عبادت شرکت نمی‌کنند.
«جشن بیعت با امام زمان (علیه‌السلام)» از منظر اجتماعی و سیاسی، چاره‌ی در خور تقدیری برای مهار جماعت هیئتی‌مذاق است که با برگزاری این جشن،‌ از برگزاری «مراسم عمرکشون» دست بکشند و زمینه‌ساز خونریزی و فساد در زمین نگردند.

موفق باشید
حاج فردوسی

سلام علیکم

در سالهای قبل آقای … به علت بیماری قلبی از مدیریت … کناره گیری میکند اما به حضرت معصومه س متوسل می شود و بیماری قلبی اش شفا پیدا می کند که بعد مجدد مدیر همان نهاد کشوری می شود و شفای قلب ایشان در محافل سخنرانی مطرح می شود. از جمله یکی از اساتید اخلاق نیز چند سال پیش در ایام میلاد حضرت معصومه س به آن اشاره نمود و به عنوان کرامتی معصومی سالیان سال نقل می شود و خود بنده نیز شخصا این موضوع را از شخص آقای … پرسیدم و ایشان تایید کردند.
اما اخیرا ایشان دچار عارضه شدید قلبی می شود و وی را به تهران منتقل و تحت عمل جراحی قلب قرار می دهند و همچنان وضعیت ایشان نامساعد است.
اما سوال اینکه اگر ایشان را حضرت معصومه س شفا داده اند و در آن مقطع بیماری از بین رفت پس این چه شفایی بود که بیماری برگشت و همان بیماری وی را از پا در آورد و هم اکنون نیز وضعیت ایشان رضایت بخش نیست؟!
و نکته دوم آیا نقل چنین کراماتی و بعد این اتفاق باعث سست شدن مقام حضرت معصومه س در بین مردم نمی شود؟

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
جواب 1: بعضی شفاها موقت است و آن، به خاطر درخواست خود شخص است که مثلاً می‌خواهد او را مدتی توفیق خدمت عنایت کنند. این جور شفاها، تا پایان زمانی که درخواست کرده، جواب می‌دهد و پس از آن، به حالت اول خود بر می‌گردد.
به عبارت ساده، گاهی شخصی که مثلاً بیماری قلبی، او را از خدمت در جایگاه مربی قرآن بازداشته، متوسل می‌شود و می‌خواهد چند سال دیگر به او اجازه‌ی خدمت در همان جایگاه عنایت شود. چنین شخصی شفا می‌گیرد ولی شفایش موقت است و فقط به خاطر این است که بتواند چند سال دیگر به خدمتی که دوست دارد ادامه دهد. این شفا پس از پایان یافتن دورانی که درخواست داده، برداشته می‌شود.
گاهی اوقات، شفایی که درخواست می‌شود، شفای دائم است و تا پایان عمر، ادامه می‌یابد.

جواب 2: باید کسانی که چنین داستان‌هایی را تعریف می‌کنند، به نکته‌ای که گفتیم توجه داشته باشند و شفای موقت و دائم را برای مردم شرح دهند تا موجب سست شدن ایمان‌های سطحی نشود.
اما شایسته است در مورد این سؤال شما، چند نکته را متذکر شوم:
1. نباید ایمان را با شفای فلانی و بهمانی تقویت کرد؛ زیرا اگر به هر دلیلی شفایش خراب شود، ایمان تقویت شده، تضعیف نمی‌شود، بلکه نابود می‌شود.
2. ایمانی که با شفای فلانی و بهمانی بیاید و برود و تقویت شود و تضعیف گردد، ایمان نیست بلکه «شِبه ایمان» است و نمی‌تواند صاحبش را به مدارج عالیه برساند. ایمان باید از مجرایی که در نظام جامع تربیتی منهاج فردوسیان تعریف کرده‌ایم، تقویت شود تا هیچگاه با اینطور چیزها ضعیف نشده و نابود نگردد.
3. وسعت دادن به دایره‌ی اهل بیت به معنی وارد کردن امامزادگان در این دایره، خطرات فراوان و آثار سوئی دارد. حضرت معصومه (سلام الله علیها) با تمام جلالت شأن و عظمتی که دارند، جزء سلسله‌ی انبیا و اوصیا نیستند و نباید در منظومه‌ی تربیتی منهاجی تعریف شوند.
4. از نظر مبانی اعتقادی تشیع اصیل، در طی کردن مسیر کمال و سعادت، ایمان به امامزادگان با انکار آنان، فرقی ندارد. به عبارت ساده، از نظر علم کلام و اعتقادات شیعه‌ی دوازده‌امامی، اگر کسی امامزاده‌ای را باور کند یا منکر شود، فرقی در مسلمان بودن و شیعه بودنش ایجاد نمی‌شود. این مسأله باید برای مردم بازگو شود تا امامزادگان را مساوی با «دین خدا» نشمارند و اگر در شرایطی مانند آنچه نوشته‌اید، کرامتی در کار نبود یا شفا را پس گرفتند، دست از دینداری خود برندارند و در اصل دین، شک نکنند.

موفق باشید
حاج فردوسی

نامه امام حسن عسکرى علیه السّلام به علىّ بن بابویه:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ « الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ و العاقبه للمتّقین و الجنّه للموحّدین و النّار للملحدین و لا عدوان الّا على الظّالمین و لا اله الّا اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ و الصّلوه على خیر خلقه محمّد و عترته الطّاهرین.
امّا بعد اوصیک یا شیخى و معتمدى و فقیهى ابا الحسن علىّ بن الحسین بن بابویه القمىّ ـ وفّقک اللَّه لمرضاته و جعل من صلبک اولادا صالحین برحمته ـ بتقوى اللَّهِ وَ إِقامِ الصَّلاهِ وَ إِیتاءِ الزَّکاهِ فانّه لا تقبل الصّلاه من مانع الزّکاه و اوصیک بمغفره الذّنب و کظم الغیظ و صله الرّحم و مواساه الاخوان و السّعى فی حوائجهم فی العسر و الیسر و الحلم و التّفقّه فی الدّین و التّثبّت فی الامر و التّعاهد للقرآن و حسن الخلق و الامر بالمعروف و النّهى عن المنکر، فانّ اللَّه عزّ و جلّ قال: لا خَیْرَ فِی کَثِیرٍ مِنْ نَجْواهُمْ إِلَّا مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَهٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاحٍ بَیْنَ النَّاسِ و اجتناب الفواحش کلّها و علیک بصلاه اللّیل فانّ النّبىّ صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم اوصى علیّا علیه السّلام فقال: یا علىّ علیک بصلاه اللّیل علیک بصلاه اللّیل علیک بصلاه اللّیل و من استخفّ بصلاه اللّیل فلیس منّا، فاعمل بوصیّتى و أمر شیعتى حتّى یعملوا علیه و علیک بالصّبر و انتظار الفرج فانّ النّبىّ صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم قال: افضل اعمال امّتى انتظار الفرج، و لا تزال شیعتنا فی حزن حتّى یظهر ولدى الّذى بشّر به النّبىّ صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم یملاء الارض قسط و عدلا کما ملئت ظلما و جورا. فاصبر یا شیخى یا ابا الحسن علىّ و أمر جمیع شیعتى بالصّبر فانّ الْأَرْضَ لِلَّهِ یُورِثُها مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ الْعاقِبَهُ لِلْمُتَّقِینَ و السّلام علیک و على جمیع شیعتنا و رحمه اللَّه و برکاته و صلّى اللَّه على محمّد و آله»
منبع: «معادن الحکمه فی مکاتیب الائمّه» تألیف علم الهدى محمد بن المحسن بن مرتضى الکاشانى، ج ۲، ص ۲۶۵. همچنین این نامه را بعضی محقّقین و صاحبان تراجم نقل نموده‌‏اند که از جمله آنها مى‏‌توان از علامه بحرانى در« لؤلؤه البحرین»، ص ۳۸۴، محقّق خوانسارى در« روضات الجنّات»، ج ۴، ص ۲۷۳، علامه مجلسى در« بحار الانوار»، ج ۵۰، ص ۳۱۷ و ۳۱۸، محدّث نورى در« مستدرک الوسائل»، ج ۳، ص ۵۲۷، قاضى نور اللَّه شوشترى در« مجالس المؤمنین»، ج ۱، ص ۴۵۳، محدّث قمى در« فوائد الرضویه»، ص ۲۸۱، و علامه شیخ محمّد تقى تسترى در« قاموس الرّجال»، ج ۶، ص ۴۷۴، نام برد.
سلام
خیلی از علما در محافل و مجالس این نامه را بیان می‌کنند به عنوان دستورالعمل اخلاقی، نظر شما در باره این حدیث چیست؟ چقدر اعتبار دارد؟

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
قدیم‌ترین منبع برای این نامه، مناقب ابن شهرآشوب است. این نامه در منبع مذکور، مختصر است و به تفصیلی که بعدی‌ها بیان کرده‌اند نیست. عبارت‌پردازی در نامه‌ای که بیان کرده‌اید، جعلی بودن آن را بر آشنا با مکاتیب و ادبیات ائمه‌ی اطهار (علیهم‌السلام) روشن می‌سازد. سخنان و بویژه نامه‌های حضرات ائمه‌ی اطهار (علیهم‌السلام)، مختصر و دارای ضرب‌آهنگ خاصی است که آن را به طور واضح از عبارات غیرشان، متمایز می‌سازد. البته همین متن مختصر نیز مرسل است یعنی سندی برایش ذکر نشده است.
متنی که در مناقب ابن شهرآشوب آمده این است: «وَ مِمَّا کَتَبَ ع إِلَى أَبِی الْحَسَنِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ بَابَوَیْهِ الْقُمِّیِ‏ اعْتَصَمْتُ بِحَبْلِ اللَّهِ‏ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ‏ وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ‏ وَ الْجَنَّةُ لِلْمُوَحِّدِینَ وَ النَّارُ لِلْمُلْحِدِینَ وَ لَا عُدْوانَ إِلَّا عَلَى الظَّالِمِینَ‏ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ‏ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ‏ وَ الصَّلَاةُ عَلَى خَیْرِ خَلْقِهِ مُحَمَّدٍ وَ عِتْرَتِهِ الطَّاهِرِینَ مِنْهَا عَلَیْکَ‏ بِالصَّبْرِ وَ انْتِظَارِ الْفَرَجِ‏ قَالَ النَّبِیُّ ص أَفْضَلُ أَعْمَالِ أُمَّتِی انْتِظَارُ الْفَرَجِ وَ لَا یَزَالُ شِیعَتُنَا فِی حُزْنٍ حَتَّى یَظْهَرَ وَلَدِی الَّذِی بَشَّرَ بِهِ النَّبِیُّ یَمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلًا کَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً فَاصْبِرْ یَا شَیْخِی یَا أَبَا الْحَسَنِ عَلِیَّ وَ أْمُرْ جَمِیعَ شِیعَتِی بِالصَّبْرِ فَإِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ یُورِثُها مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ‏ وَ السَّلَامُ عَلَیْکَ وَ عَلَى جَمِیعِ شِیعَتِنَا وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ. [مناقب آل أبی طالب علیهم السلام، ابن شهرآشوب، جلد ‏4، صفحه‌ی 425]
نتیجه:
اولاً: این نامه، به طول و تفصیلی که در کتاب‌های قرون دهم و یازدهم آمده، نیست.
ثانیاً: متن مختصر در اولین منبع معتبر، مرسل است و سند ندارد.
ثالثاً: مضامین متفرد در این نامه، قابل اعتنا و ابتنا نیست و نمی‌توان بر اساس آن، در نظام جامع تربیتی منهاج فردوسیان، تأسیس قاعده‌ی نظری یا قانون عملی نمود.

موفق باشید
حاج فردوسی

سلام علیکم

در بحث سوال ۱۱ و پاسخی که به آن داده اید با دوستان بحث های زیادی داشته ایم که به این نتیجه برسیم که آیا صرف ولیمه عروسی آن هم در محیطی که انواع الات موسیقی به صف شده اند و در مقابلمان قرار دارند و ما در همان محیط و کنار همان آلات بنشینیم و غذایمان را میل کنیم، تایید آن مدل مراسم هست یا نه . و یا اصلا شایسته یک منهاجی هست که در چنین محیط هایی حاضر شود یا خیر. ایا رفتن ما فقط برای صرف ولیمه به نوعی تایید این نیست که من موافقم که شما قبل و بعد از شام بنوازید ولی موقع صرف شام تعطیلش کنید. و من با این مدل مخالفتی ندارم که اگر پاشتم اصلا آنجا حاضر نمی شدم . به هر حال وقتی در بعضی مسایل این مپلی به نتیجه نمی رسیم یک فصل الخطاب برای خود انتخاب کرده ایم که آن فصل الخطاب این سوال است که: اگر صاحب زمان دعوت بودند، در چنین مجالسی در کنار انواع الات موسیقی به صف شده، به صرف شام مشغول می شدند یا نه؟
اما سوال: در مورد سوال و جواب شماره ۱۱، اگر واقعا اشکال ندارد، آیا صاحب زمان، یا اصلا خود حاج فردوسی، در چنین مجلسی حاضر می شدند؟
************
باسمه تعالی
سلام علیکم
در پاسخ به این سؤال، لازم است نکاتی را بیان کنم.
نکته‌ی اول:
سؤال شاخصی که انتخاب کرده‌اید تا فصل الخطاب و مبنای کارتان باشد، درست نیست. شما باید بر اساس دستورات دینی یا همان قوانین عملی منهاج فردوسیان عمل کنید، نه بر اساس شأن حضرت خاتم الاوصیاء و قطب عالم امکان (ارواحنا له الفداء).
خیلی از کارها هست که انجام می‌دهیم و هیچ اشکال شرعی، عرفی و اخلاقی برای ما ندارد؛ ولی برای ایشان خلاف شأن است. مثلاً دوچرخه‌سواری و رانندگی با موتور و ماشین برای متدیّنین اشکال ندارد؛ ولی برای آن حضرت، خلاف شأن است و انجامش نمی‌دهند. داشتن سایت اینترنتی، ایمیل، صفحه‌ی اینستاگرام، آی‌دی تلگرام و شماره‌ی موبایل، برای متدیّنین اشکال ندارد؛ ولی برای ایشان خلاف شأن است و هرگز انجام نمی‌دهند. استخر رفتن و در پارک غذا خوردن، خلاف شرع نیست ولی دون شأن آن جناب است و انجامش نمی‌دهند. صحبت کردن با تلفن همراه و جستجوی مطالب در گوگل، خلاف شأن متدیّنین نیست؛ ولی خلاف شأن ایشان است و انجام نمی‌دهند و قس علی هذا مطالب فراوان دیگر.
پس عمل شما در تأسیس چنین مبنا و فصل الخطابی درست نیست و موجب ایجاد محدودیت‌های زیاد و بی‌حاصل خواهد بود. بدانید و آگاه باشید که افراط، می‌تواند به اندازه‌ی تفریط، و گاهی بیشتر از آن، خطرآفرین و دور کننده باشد. همیشه خودتان را بر قوانین عملی منهاج فردوسیان عرضه کنید و از مقایسه‌ی خود با اولیای الهی بپرهیزید.
نکته‌ی دوم:
غذا خوردن در محیطی که آلات موسیقی باشد، اشکال ندارد؛ برعکسِ غذا خوردن بر سفره‌ای که در آن شراب نوشیده شود، هر چند شما ننوشید. به عبارت دیگر، اگر بر سفره‌ای نشستید که حتی یک نفر بر آن سفره شراب نوشید، باید برخیزید و ادامه‌ی نشستن بر آن سفره، جایز نیست؛ ولی غذا خوردن در مجلسی که آلات موسیقی در گوشه‌ای از آن است، اشکال ندارد.
نکته‌ی سوم:
تأیید حرام با عمل،‌ به این صورت است که «یقین» داشته باشید حضور شما در شرایط خاص حرام، تقریر آن است. به عبارت ساده، هر گاه یقین بدانید جمعی از مردم هستند که عمل شما را معیار می‌دانند، یعنی اگر در مجلسی که آلات موسیقی در آن هست حاضر شوید و غذا بخورید، معتقد خواهند شد که موسیقی، حلال و بی‌اشکال است، نباید در چنین مجلسی شرکت کنید یا در فاصله‌ی دو اجرا، غذا بخورید. اما اگر شخصیت‌تان معیار نیست، عمل شما تأیید حرام محسوب نمی‌شود.
«خود معیار پنداری» از شاخه‌های «خود برتر بینی» است که گاهی گریبان برخی اهالی تدیّن را می‌گیرد و باید برای رهایی از آن، به خدای بزرگ پناه برد. معمولاً این خصیصه‌ی مذموم، در قالب زیبای «تأیید ضمنی حرام» جلوه‌گری می‌کند؛ یعنی چنین می‌پندارد که شخصیتش به حدّی بزرگ و تأثیرگذار است که برای جماعتی، معیار و شاخص تفکیک حلال و حرام شده است!
موفق باشید
حاج فردوسی

سلام علیکم
چه کنیم با این همه قاعده و قانون در مورد ثروت و گشایش و روزی و …؟ وقتی خواص آن اعمال را در جذب ثروت آورده اند، هرچند آدمی به قصد فردوس به آن ها عمل کند، موقع عمل، صدایی در ذهنش نجوا می کند که به ثروت و مادیات و دنیا هم خواهی رسید.

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
برای منهاجی، رسیدن به ثروت دنیا، برای رفع احتیاجات و رسیدن به آزادی و استقلال مالی است تا بتواند به راحتی و بدون دغدغه، راه تکامل و رسیدن به فردوس اعلا را بپیماید و خیالش گرفتار کسب درآمد و قلبش نگران مخارج زندگی نباشد. با این حساب، چون کسب ثروت برای منهاجی، مقدمه‌ی رسیدن به فردوس اعلاست، آن را مثل سایر عبادات می‌شمارد و چنین نجوایی در ذهنش نخواهد بود.

موفق باشید
حاج فردوسی

بسم الله الرّحمان الرّحیم

سلام علیکم رهبر معنویمان حاج فردوسی حفظه الله
در بخشی از فرمایشتان چنین آمده است:
نکته‌ی سوم: مراجعه‌ی ما به امامان معصوم (علیهم‌السلام)، نیز از سر ناچاری است؛ زیرا دستمان به دامان پیامبر خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) نمی‌رسد. اگر فرض کنید پیامبر خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) در مدینه حضور می‌داشتند و شماره‌ی تماس مستقیم می‌دادند و امام صادق (علیه‌السلام) هم پاسخگویی داشتند، وقتی سؤال دینی‌ای پیش می‌آمد، از امام صادق (علیه‌السلام) می‌پرسیدیم یا از شخص پیامبر خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم)؟ معلوم است که حتی خود امام صادق (علیه‌السلام) هم سؤالاتشان را از پیامبر خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) می‌پرسیدند!
در نکته ی سوّم بحث چنین القاء می شود که استاد معظّم امام صادق علیه السّلام هر چه می فرماید از استاد اعظم منهاج فردوسیان صلّا الّاه علیه و آله و سلّم نیست؛ این اشتباه حضرت عالی است که نکته های اوّل و دوّم را وصل به نکته ی سوّم فرموده اید!
در نکته های اوّل و دوّم، دو گروه غیر معصوم حضور دارند که طبق عقل و بنای عاقلان! چون احتمال اشتباه در آن ها می دهیم در صورت وجود معصوم علیه السّلام به این دو گروه مراجعه نمی کنیم. پس لطفاً این القاء اشتباه را از ذهن اصحاب منهاج فردوسیان که خداوند تبارک و تعالا زیادشان کند بزدایید.
جزاکم الّاه خیر الجزاء

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
سیره‌ی عقلا این است که هر گاه در شرایط مساوی، دسترسی به لایه‌ی بالاتر وجود داشته باشد، به لایه‌ی پایین‌تر مراجعه نمی‌کنند. به عبارت ساده، اگر امکان و هزینه‌ی مراجعه به «مدیر کل» و «جانشین او» به یک اندازه باشد، هر عاقلی مراجعه به «مدیر کل» را ترجیح می‌دهد و این کار، به معنی برتر دانستن «مدیر کل» نسبت به «جانشین» اوست.
در مورد ائمه‌ی اطهار (علیهم‌السلام) و رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) نیز حکایت، همین است. هر گاه امکان و هزینه‌ی دسترسی به «پیامبر خدا» با امکان و هزینه‌ی دسترسی به «جانشین» ایشان به یک اندازه باشد، هر عاقلی مراجعه به «پیامبر خدا» را ترجیح می‌دهد و این کار، به معنی برتر دانستن «پیامبر خدا» در مقایسه با «جانشین» ایشان است.
به این حقیقت، در کلام نورانی امام صادق (علیه‌السلام) تصریح شده است که فرمودند: «هَذَا الْأَمْرُ یَجْرِی لآِخِرِنَا کَمَا یَجْرِی لِأَوَّلِنَا وَ لِمُحَمَّدٍ وَ عَلِیٍّ فَضْلُهُمَا» [المحاسن، برقی، جلد ‏1، صفحه‌ی 289]
یعنی جریان ولایت الله برای پیامبر خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) و ائمه‌ی اطهار (علیهم‌السلام) مثل یکدیگر است و سخن و بیان ائمه‌ی اطهار (علیهم‌السلام)، همان سخن و بیان رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) است؛ اما برای رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) و امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)، برتریِ خاص خودشان است.
پس مراجعه به ائمه‌ی اطهار (علیهم‌السلام) و رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) برای دریافت احکام الهی، نه برای عصمتشان بلکه برای برتر بودنشان است و این جهت، در تمام طبقاتی که برشمردیم، یکسان است. به عبارت ساده، «راوی» بر «فقیه» برتری دارد و «امام» بر «راوی» برتری دارد و «پیامبر» بر «امام» برتری دارد و «خدا» بر «پیامبر» برتری دارد.
در اشکال شما اینطور فرض شده که «پیامبر» بر «امام»، برتری‌ای ندارد؛ در حالی که به تصریح روایت، «پیامبر» بر «امام»، برتری دارد.

موفق باشید
حاج فردوسی

آیا ما عزاداری می‌کنیم که عزاداری فراموش نشود و یاد کربلا از بین نرود؟
اصلاً برای چه عزاداری می‌کنیم؟
لطفاً حاج فردوسی جواب کاملی را به این سؤال اختصاص دهند تا همه از علت عزاداری مطلع شوند.

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
منهاج فردوسیان، مجموعه‌ای از واضحات و مسلّمات آیات قرآن و روایات معتبر از ائمه‌ی اطهار (علیهم‌السلام) است. در این نظام تربیتی، هر دیدگاه و عملی باید مستند به بیان و دستوری صریح و روشن از ناحیه‌ی وحی باشد. بر اساس این نظام تربیتی، هر «دیدگاهی» که مستند به بیانی روشن از آیات و روایات معتبر نباشد، اعتبار ندارد. همچنین هر «عملی» که مستند به دستوری صریح و روشن از ناحیه‌ی وحی (آیات و روایات معتبر) نباشد، رساننده به درجات عالیه‌ی کمال و سعادت نیست.
فلسفه‌ی برخی احکام، در روایات آمده است. در نظام جامع تربیتی منهاج فردوسیان، اینگونه فلسفه‌ها را به عنوان «دیدگاه» می‌پذیریم. فلسفه‌ی خیلی از احکام هم در روایات معتبر و از ناحیه‌ی وحی نیامده، است. بر اساس دکترین تربیتی منهاج فردوسیان، بیان هر گونه فلسفه برای این احکام را «فلسفه‌تراشی» می‌شماریم و ارزش اعتنا ندارد.
تنها فلسفه‌ی معتبر برای عزاداری حضرت سیدالشهداء (علیه‌السلام) بر اساس نظام جامع تربیتی منهاج فردوسیان، این است که مقدمه‌ی اشک ریختن باشد؛ زیرا بر طبق روایات معتبر، اشک ریختن، موجب رهایی از جهنم و رسیدن به بهشت شمرده شده است. فلسفه‌های دیگری که بر می‌شمارند، «شاید» درست باشد، ولی از منظر دکترین منهاج فردوسیان، اعتباری ندارد. بعضی از فلسفه‌هایی که برای عزاداری اباعبدالله الحسین (علیه‌السلام) برشمرده‌اند، عبارت‌اند از:

1. تقویت عدالت‌خواهی و انتقام‌جویی از ستمگران:
قیام امام حسین (علیه‌السلام)، قیام حق در مقابل باطل است و این جنگ و مبارزه، همیشه و همه جا جریان دارد، پس امام حسین، همیشه و براى همه، پیشوا و رهبر است. براى حفظ این پیشوایى و زنده بودن آن براى همیشه، باید یاد و خاطره‌ی او هر چه بیشتر و بهتر زنده نگه داشته شود. اشک‌ریزى و عزادارى در سوگ امام حسین (علیه‌السلام)، عامل تقویت عدالت‌خواهى و انتقام‌جویى از ستمگران و انتقال فرهنگ شهادت به نسل‌هاى آینده است. [فرهنگ عاشورا، صفحه‌ی 313، با اندکی تلخیص]

2. اعلام وابسته بودن به اهل حق و جنگ با گروه باطل:
گریه براى امام حسین (علیه‌السلام)، نوعى اعلام وابسته بودن به اهل حق و عدالت و جنگ با گروه باطل است. [نهضت‌هاى اسلامى در صد سال اخیر، صفحه‌ی ۸۹؛ قیام و انقلاب مهدى (ضمیمه‌ی شهید)، صفحه‌ی ۱۰۱]

3. تقویت روح استکبارستیزی و بصیرت‌افزایی:
یکی از اهداف عزاداری حضرت اباعبدالله الحسین (علیه‌السلام)، بصیرت افزایی و شناخت مستضعف و مستکبر، حق و غیر حق است و از آن جهت که دیانت از سیاست جدا نیست، بایستی یک از تأثیرات عزاداری‌های محرم، تقویت روح استکبارستیزی و پرورش‌دهنده‌ی روح حماسه و ایثار باشد. عزاداری و گریستن برای شهدای کربلا، تجدید بیعت با عاشورا و فرهنگ شهادت و تغذیه فکری و روحی با این مکتب است. [پایگاه اینترنتی اطلاع‌رسانی حوزه]

4. ایجاد وحدت و تقویت ارتباط میان مسلمانان:
ایجاد وحدت و تقویت ارتباط میان مسلمانان یکی دیگر از اهداف بلند عزاداری‌های محرم است. جامعه مسلمان برای رسیدن به خواسته‌های خود نیازمند هماهنگی و ارتباط‌های قوی و پیوند عاطفی میان تک تک افراد است. مناسبت‌های مذهبی بهترین فرصت برای تقویت وحدت و شرح مسیر پیش روی جامعه اسلامی است، که ماه محرم به عنوان یکی از مهم‌ترین این فرصت‌ها به شمار می‌رود. عزاداری های محرم از جامعه ای پراکنده، قدرتی بزرگ می‌سازد و امت مسلمان را در برابر نفوذ دشمن متحد می‌کند. [پایگاه اینترنتی اطلاع‌رسانی حوزه]

5. کسب معنویت و تعلیم معارف دینی:
امام حسین (ع) به منظور احیای دین قیام کردند و به همین منظور باید احیای دین و ترویج معارف دینی به عنوان یکی از اهداف عزاداری مورد توجه قرار گیرد. شیعیان با حضور در مراسم عزاداری محرم و با کسب معنویت و تزکیه نفس، خود را در برابر نفوذ شیطان بیمه می‌کنند. محبان اهل بیت (ع) با عزاداری بر مصیبت‌های امام حسین (ع) پیوند عاطفی قوی بین خود و امام معصوم (ع) ایجاد می‌کنند که این ارتباط عاطفی باعث می‌شود فرد، پس از عزاداری سعی کند ویژگی‌های محبوب را در خود تقویت کند. هر مراسم عزاداری باید پایگاهی باشد برای روشنگری احکام شرعی و تعلیم معارف دینی چرا که هدف، فقط ذکر مصیبت‌های امام حسین (علیه‌السلام) و خاندان ایشان نمی‌باشد بلکه عمل به توصیه‌های امامان (علیهم‌السلام) بایستی مورد توجه قرار بگیرد، به همین منظور سخنان واعظان دینی در زمینه اصول و احکام دینی و پیام های اخلاقی و اعتقادی فرصتی مناسب برای تعلیم معارف دینی است. [پایگاه اینترنتی اطلاع‌رسانی حوزه]

6. اثبات محبت و دوستى:
قرآن و روایات، دوستى خاندان رسول اکرم (ص) و اهل‏‌بیت (ع) را بر مسلمانان واجب کرده است.‏ روشن است که دوستى، لوازمى دارد و محبّ راستگو، کسى است که شرط دوستى را چنان که باید و شاید به جا آورد. یکى از مهم‏ترین لوازم دوستى، همدردى و همدلى با دوستان در مواقع سوگ و اظهار سرور و شادی در شادى آنان است. عزاداری، یکی از راه‌های اثبات دوستی با اهل‏ بیت (علیهم‌السلام) است. [پایگاه اینترنتی اطلاع‌رسانی حوزه]

7. انسان‏‌سازى:
ازآن جا که در فرهنگ شیعى، عزادارى باید از سر معرفت و شناخت باشد؛ هم‏دردى با آن عزیزان، در واقع یادآورى فضایل، مناقب و آرمان‏هاى آنان است و بدین شکل، آدمى را به سمت الگوگیرى و الگوپذیرى از آنان سوق مى‏‌دهد. فردى که با معرفت در مجالس عزادارى، شرکت مى‌‏کند، شعور و شور و شناخت و عاطفه را درهم مى‏‌آمیزد و در پرتو آن، انگیزه‏اى قوى در او پدیدار می‌گردد و هنگام خروج ازمراسم عزادارى مانند محبى مى‏‌شود که فعّال و شتابان به دنبال پیاده کردن اوصاف محبوب در وجود خویشتن است. [پایگاه اینترنتی مرکز ملی پاسخگویی به سؤالات دینی]

8. جامعه‌‏سازى:
هنگامى که مجلس عزادارى، موجب انسان‏ سازى گشت؛ تغییر درونى انسان به عرصه‌ی جامعه نیز کشیده مى‏‌شود و آدمى مى‏‌کوشد تا آرمان‏هاى اهل‏بیت(ع) را در جامعه حکمفرما کند. به بیان دیگر، عزادارى بر اهل‏بیت(ع)؛ در واقع با یک واسطه، زمینه را براى حفظ آرمان‏هاى آنان و پیاده کردن آنها فراهم مى‏‌سازد. به همین دلیل مى‌‏توان گفت: یکى از حکمت‏هاى عزادارى، ساختن جامعه براساس الگوى ارائه شده از سوى اسلام است. [پایگاه اینترنتی مرکز ملی پاسخگویی به سؤالات دینی]

9. انتقال‏‌دهنده فرهنگ شیعى به نسل بعد:
کسى نمى‌‏تواند منکر این حقیقت شود که نسل جدید در سنین کودکى، در مجالس عزادارى با فرهنگ اهل ‏بیت(ع) آشنا مى‏‌شوند. به راستى عزادارى و مجالس تعزیه، یکى از عناصر و عوامل برجسته‌‏اى است تا آموزه‏‌هاى نظرى و عملى امامان راستین، به نسل‏هاى آینده منتقل شود. مراسم عزادارى، به دلیل قالب و محتوا، بهترین راه براى تعلیم و تربیت نسل جدید و آشنایى آنان با گفتار و کردار اهل‏ بیت(ع) است. [پایگاه اینترنتی مرکز ملی پاسخگویی به سؤالات دینی]

10. زنده نگه داشتن و ترویج دائمی مکتب:
احیا و زنده داشتن نهضت عاشورا موجب زنده نگه داشتن و ترویج دائمی مکتب قیام و انقلاب در برابر طاغوت‌ها و تربیت کننده و پرورش دهنده روح حماسه و ایثار است. گریه برمصائب سالار شهیدان باعث زنده نگه داشتن نهضت حسینی است.
وقتی در بیان واقعه عاشورا، ظلم‌ها و انحرافات و منکرات دشمنان اسلام بیان می‌گردد، و چهره واقعی مدعیان خلافت اسلامی بر ملا می‌شود، اذهان مخاطبان و شنوندگان به انحرافات موجود در جامعه خودشان، معطوف می‌گردد و درصدد اصلاح جامعه خویش، با دوری کردن از یزید هر زمان و اطاعت از حسین زمان خویش، بر می‌آیند و درمی‌یابند که ظلم‌ها و انحرافات و منکرات، اختصاص به زمان خاصی نداشته و در هر زمان ممکن است جامعه به چنین حوادثی دچار شود. به عبارت دیگر، این مجالس موجب بصیرت و آگاهی انسان‌ها نسبت به زمان خویش می‌شود و در این مجالس است که انسان‌ها نسبت به وظایف خود، آگاه می‌شوند. [پایگاه اینترنتی مرکز ملی پاسخگویی به سؤالات دینی]
نتیجه: مواردی که برشمردیم، «شاید» دلیل و فلسفه‌ی امر استادان معظم منهاج فردوسیان (علیهم‌السلام) به گریه و عزاداری بر حضرت سیدالشهداء (علیه‌السلام) باشد؛ ولی چون تصریحی وحیانی برایش نداریم، از نظر این دکترین تربیتی، اعتباری ندارد و در خور اعتنا نیست.

موفق باشید
حاج فردوسی

با سلام
متن زیر، در فضای مجازی در حال انتشار است، لطفاً نظرتان در باره‌ی احادیث آن را بفرمایید:
ربیع الاول عیدالزهراء علیهاالسلام مبارک
اسعدالله ایامکم بفرحة الزهرا سلام علیها
و اما احادیثی پیرامون لعن از حضرات معصوم ع
1. حسین بن ثویر و ابوسلمه سراج نقل کرده اند که: از امام صادق علیه السلام شنیدیم که آن حضرت بعد از هر نماز واجب لعن می کرد چهار مرد ملعون و چهار زن ملعون را. اما مردان عبارتند از: ابابکر، عمر، عثمان، معاویه و زنان عبارت بودند از: عائشه، حفصه، هند و ام الحکم خواهر معاویه. (الکافی ج3 ص342)
2. امام صادق ع فرمودند: ما طائفه بنی هاشم (اهل بیت علیهم السلام) کوچک و بزرگ خود را به سب و لعن عمر و ابابکر و بیزاری جستن از آن دو امر می نمائیم. (معجم رجال الحدیث ج15 ص129)
3. امام کاظم علیه السلام فرمودند: عمر و ابابکر همان دو نفری هستند که به اندازه چشم به هم زدنی ایمان نیاوردند. (بحارالانوار ج3ص409)
4. امام سجاد علیه السلام فرمودند: ابابکر وعمر کافرند و هر کس نیز آن دو را دوست بدارد کافر است. (بحارالانوار ج69ص128)
5. رسول خدا صلی الله علیه واله فرمودند: هرکس از لعن نمودن کسی که خداوند او را لعنت نموده خودداری نماید لعنت خداوند بر او باد. (بحارالانوار ج2 ص202)
6. ابوحمزه ثمالی می گوید از امام سجاد علیه السلام راجع به عمر و ابابکر سوال شد. پس حضرت فرمودند: آن دو کافرند و هر کس دوست دار آنها باشد هم کافر است. (بحارالانوار ج72 ص128)
7. امام صادق علیه السلام فرمودند: کسی که ذره ای از محبت عمر و ابابکر را به دل داشته باشد استحقاق بهشت ندارد. (تفسیر عیاشی ج1ص156 – بحارالانوار ج30ص215)
8. حضرت زهرا سلام الله علیها فرمودند: به خدا قسم در هر نمازم بر تو (ابوبکر) نفرین میکنم. (الامامة و السیاسة 1/20)
9. ورد بن زید (برادر کمیت بن زید شاعر اهل بیت علیهم السلام) گوید: پرسیدیم از امام محمد باقر علیه السلام درباره عمر و ابابکر ؟ حضرت فرمودند: هر کس بداند خداوند حکیم عادل است، از آن دو بیزاری می جوید. و هیچ خونی نیست که ریخته شود مگر آنکه به گردن آن دو نفر باشد. (بحارالانوار 30/383)
10. امام صادق (ع): دروغ میگوید کسی که گمان می کند دوستدار ماست اما از دشمنان ما برائت نمی جوید. (بحارالانوار ج27ص 57)

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
روایاتی که به عنوان شاهد بر مستحب بودن لعن خلفای ثلاثه آورده می‌شود، دچار این اشکالات است:
روایت اول که از کافی شریف است، فعل معصوم است و فعل معصوم در نزد تمام فقهای عظام شیعه، دلالت بر استحباب نمی‌کند بلکه در نهایت، دلالت بر جواز می‌کند. به این معنی که هر گاه کاری از معصوم سر بزند، از آنجا که معصوم، حرام انجام نمی‌دهد، آن کار، جایز است و ما نیز می‌توانیم انجام دهیم. پس از این روایت، نمی‌توان مستحب بودن لعن بر خلفای سه‌گانه را ثابت نمود. در این روایت، امر به لعن نیامده است.
روایت دوم از کتاب رجال کشی است. این کتاب، حدیثی نیست و نمی‌توان به روایاتی که فقط در آن آمده است، بسنده نمود. علاوه بر این که بر طبق این حدیث، امر به لعن،‌ مخصوص کوچک و بزرگ بنی‌هاشم است نه تمام شیعیان در تمام اعصار و قرون.
روایت سوم از بحار الانوار است که نیاز به سند قوی از کتاب‌های معتبر قرون اولیه‌ی حدیثی دارد. بحار الانوار، هزار سال بعد از عصر حضور ائمه‌ی طاهرین (علیهم‌السلام) نوشته شده است. علاوه بر این که از لحاظ متن، دلالتی بر استحباب لعن ندارد. این روایت، فقط متعرض این معنی است که آن دو نفر، هرگز ایمان نیاوردند.
روایت چهارم نیز از بحار الانوار است که نیاز به سند قوی از کتاب‌های معتبر قرون اولیه‌ی حدیثی دارد. علاوه بر این که از لحاظ متن، دلالتی بر استحباب لعن ندارد. این روایت، فقط متعرض این معنی است که آن دو نفر و کسانی که آنان را دوست بدارند، کافرند.
روایت پنجم در رجال کشی آمده است و مانند روایات گذشته و آینده، دلالتی بر استحباب لعن خلفا به نام ندارد. در متن این حدیث چنین آمده است: «قال رسول اللّه: من تأثم أن یلعن من‏ لعنه‏ اللّه‏ فعلیه‏ لعنة اللّه» [رجال الکشی، جلد ‏2، صفحه‌ی 811] یعنی کسی که از لعن کردن شخصی که خدا او را لعن کرده احساس گناه کند، لعنت خدا بر او باد.
باید توجه داشته باشید که خدای تعالی در هیچ آیه‌ای از آیات قرآن، خلفای ثلاثه‌ی غاصبین را به نام، لعن نکرده است. پس در عین حالی که نباید از لعن کردن «منافقین»، «ظالمین»، «کافرین» و مانند این عناوین که در قرآن، لعن شده‌اند، احساس گناه کنیم، نباید مصادیق «منافق»، «ظالم»، «کافر» و … را لعن کنیم. لذا این روایت، نمی‌تواند مجوّزی بر لعن کردن خلفای غاصبین با نام و تعیین مصداق باشد.
روایت ششم نیز از بحار الانوار است که نیاز به سند قوی از کتاب‌های معتبر قرون اولیه‌ی حدیثی دارد. علاوه بر این که از لحاظ متن، دلالتی بر استحباب لعن ندارد. این روایت، فقط متعرض این معنی است که آن دو نفر و کسانی که آنان را دوست بدارند، کافرند.
روایت هفتم، دلالتی بر استحباب لعن ندارد و فقط از دوست داشتن آنان پرهیز می‌دهد.
روایت هشتم، فعل معصوم است و دلالتی بر استحباب ندارد. علاوه بر این که منبعش مخدوش و غیر معتبر است. کتاب «الامامة و السیاسة» مجهول المؤلف است و برخی آن را منتسب به ابن قتیبه دینوری می‌کنند که از اصحاب سقیفه است.
روایت نهم نیز از بحار الانوار است که نیاز به سند قوی از کتاب‌های معتبر قرون اولیه‌ی حدیثی دارد. علاوه بر این که از لحاظ متن، دلالتی بر استحباب لعن ندارد. این روایت، فقط می‌گوید که آن دو نفر، مسئول خون‌های بناحق ریخته هستند.
روایت دهم نیز از بحار الانوار است که نیاز به سند قوی از کتاب‌های معتبر قرون اولیه‌ی حدیثی دارد. علاوه بر این که در جای دیگر به روشنی توضیح دادیم که «برائت» به معنی بیزاری جستن از اعتقادات و اعمال اصحاب سقیفه است نه به معنی فحش و لعن بر آنان.
نتیجه:
هیچ روایت معتبری که در آن، امر به لعن خلفای غاصبین شده باشیم، نیافتیم. هر کس چنین روایتی یافت، ما را خبر کند.

موفق باشید
حاج فردوسی

سلام علیکم
بنده قصد دارم که علمای عامل گذشته و مجتهدین و فقهای شیعه که در برخی از شهرها مدفون هستند و برخی هم آنها را نمی شناسند طی یاداشت هایی در رسانه ها معرفی کنم تا جامعه با سیره و زندگی این بزرگان دین آشنا شوند و یاد این عزیزان نیز زنده شود آیا این کار ثوابی دارد و انجام آن مفید است؟ و در این زمینه چه توصیه ای دارید؟

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
معرفی الگو برای جامعه، جاده‌ای بسیار لغزنده است؛ زیرا الگوها یا معصوم هستند، یا غیر معصوم و هر کدام، خطر خاص خودش را دارد. در این نوشتار، خطر عمده در معرفی الگو از معصوم و غیرمعصوم را به اختصار متذکر می‌شوم. امیدوارم اصل مطلب را بگیرید و جانب احتیاط را مراعات کنید.

خطر معرفی الگوهای غیرمعصوم:
معمولاً الگوهای غیرمعصوم، باورهای انحرافی یا اعمال نادرستی دارند یا به آنان منسوب است. وقتی شخصی غیر معصوم را در نظر جویندگان کمال و سعادت، برجسته کردید، ناخواسته تمام جنبه‌هایش تأیید می‌شود و اگر جنبه‌ی منفی یا منحرف از شرع انور داشته باشد، همراه با جنبه‌های مثبت و مطابق بر شرع انورش برجسته شده و در ذهن مخاطب بی‌تحلیل، اثر مخرّب می‌گذارد.
افراد بسیاری را دیده‌ام که با الگو قرار دادن یک رفتار از فلان عالم برجسته، خود را به تباهی کشانیده و سالیانی از عمر عزیز را در بیابان‌های حیرت و وادی‌های سرگردانی به سر برده‌اند.
خود من، قبل از رسیدن به چشمه‌ی پر خیر و نور «منهاج فردوسیان»، گرفتار الگوهایی به نام «عرفا» و «اهل دل» بودم و از هر بینوایی، عملی را گدایی کرده بودم که موجب شده بود راهم دور گردد. سال‌ها طول کشید که از چنگال شوم ساخته‌ها و بافته‌های «عرفا»، «اهل دل»، «اهل معنا»، «اولیاء الله» و مانند این تعابیر زیبا رها شده و به دامن «وحی» پناه ببرم.

خطر معرفی الگوهای معصوم:
الگوهای معصوم یعنی رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) و اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم‌السلام)، در خودشان دچار باورهای خراب یا اعمال انحرافی نیستند ولی اگر احاطه‌ی جامع بر سیره و منش آن بزرگواران نداشته باشید، آنان را یک سویه و تک بُعدی معرفی خواهید کرد که در نتیجه، چهره‌ای غیرواقعی و منحرف از پیامبر و امام ارائه داده‌اید و به جای اصلاح، افساد نموده‌اید.
برای روشن شدن سخن، چند مثال می‌زنم تا بیشتر با عمق فاجعه‌ی معرفی الگو از حضرات معصومین (علیهم‌السلام) آشنا شوید:

مثال اول:
عمر شریف حضرت امام حسین (علیه‌السلام)، پنجاه و هفت سال بوده است. ایشان در سراسر این عمر، در ناز و نعمت و آقایی زندگی کرده و همیشه در عافیت و خوشی بوده‌اند. حتی در جنگ‌های دوران امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)، پدرشان اجازه‌ی جنگیدن به ایشان نمی‌دادند و می‌فرمودند می‌ترسم نسل رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) منقطع گردد. یعنی حتی در جنگ، فقط لباس نظامی می‌پوشیدند و نظاره‌گر جنگ بودند ولی تیر و تیغی نزده و نخورده بودند.
سپس در روز آخر عمر (عاشورا) یا نهایتاً دو روز آخر عمر (تاسوعا و عاشورا) دچار تشنگی شدید و از دست دادن عزیزان و در نهایت، شهادت شدند. آنقدر دو یا سه روز آخر عمر آن حضرت، به زبان‌های مختلف، بازگو شده است که تصویر ذهنی شیعیان از آن حضرت، «مظلوم»، «مکروب» و «شهید»‌ است. یعنی تصویر امام حسین (علیه‌السلام) در ذهن شیعیان، امامی غمگین، گریان، تشنه، خسته، مجروح، مظلوم و مانند اینهاست. شیعیان فکر می‌کنند امام حسین (علیه‌السلام) در سراسر پنجاه و هفت سال عمر شریفشان این صفات را داشته‌اند؛ در حالی که تمام این حالات، برای دو یا سه روز آخر عمرشان است؛ ولی بر اثر کثرت تکرار، تصویر ناقص و نادرستی از امام حسین (علیه‌السلام) در نظر شیعیان ساخته شده است. لذا وقتی اشعار عاشقانه‌ی آن حضرت در وصف رباب و سکینه را می‌خوانند، باور نمی‌کنند و آن را مطابق با تصویر ذهنی‌شان از آن حضرت نمی‌دانند.

مثال دوم:
عمر شریف امام سجاد (علیه‌السلام)، پنجاه و هفت یا هشت سال بوده است و در واقعه‌ی کربلا، حدود بیست و سه سال داشته‌اند. ایشان از اول عمر تا آن سن، در سلامتی و نشاط کامل بوده ولی به مصلحت الهی، در روزهای تاسوعا و عاشورا و مدتی بعد از آن تا دارالحکومه‌ی ابن زیاد و دربار یزید، دچار بیماری (تب و لرز یا مانند آن) شده‌اند. تمام این مدت، شاید به دو ماه نرسیده است و پس از آن، ایشان دوباره در سلامتی و نشاط کامل جسمی، حدود سی و پنج سال عمر کرده‌اند.
مدت بیماری امام سجاد (علیه‌السلام) در کربلا و کوفه و شام، که شاید به دو ماه نرسیده است، به قدری تکرار شده که تصویر ذهنی شیعیان از آن حضرت، فردی رنجور، نحیف، ضعیف، مریض، لاغر، بی‌حال و بی‌حوصله و همیشه گریان است به حدی که به آن جناب، «امام زین العابدین بیمار» می‌گویند.
در حالی که این تصویر، کاملاً اشتباه است و جز ایام محدودی به مصلحت الهی، آن حضرت در نشاط و سلامتی کامل زیسته و از زندگی و نعمت‌های الهی، بهره‌مند و برخوردار بوده‌اند.

مثال سوم:
عمر شریف حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) بنا بر مشهور، شصت سال بوده است. ایشان در واقعه‌ی کربلا، حدود پنجاه و شش سال داشتند. آن جناب، قبل از واقعه‌ی کربلا، شهادت پدربزرگ، مادر، پدر و برادر دیده بودند. این در حالی است که خیلی از زن‌های پنجاه و شش ساله، داغ پدربزرگ، مادربزرگ، پدر و مادر را دیده‌اند و این، چیز غیرطبیعی و فوق العاده‌ای نیست.
ایشان در پنجاه و شش سال اول عمر خود، در شادی و عافیت، زندگی خوب و پر نعمتی داشته و از تمام بهره‌های مادی و معنوی، برخوردار بوده‌اند. در این مدت، ازدواج کرده و فرزندان متعدد به دنیا آورده و مانند هر زن دیگری، شادی‌ها و خوشی‌های بسیاری را تجربه کرده‌اند. سپس در پنجاه و شش سالگی دچار حوادث کربلا و پس از آن شده و سال‌های آخر عمر را غمگین و گریان بوده‌اند.
برش‌هایی از سال‌های پایانی عمر حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) به قدری تکرار شده که تصویر آن حضرت در ذهن شیعیان، زنی سر تا پا سیاه‌پوش، خاک آلوده، غمزده، گریان، ژولیده مو با بدنی کبود از ضرب تازیانه، پا برهنه با پاهایی خون‌آلود و زخمی و مانند اینهاست و بر اساس همین تصویر، آن حضرت را «امّ المصائب» یعنی «مادر مصیبت‌ها» لقب داده‌اند؛ در صورتی که این تصویر، کاملاً گزینشی و نادرست است.
این گزارش که سخنرانی حضرت زینب در کوفه، نفس‌ها را در سینه‌ها حبس کرد، نشان از صلابت این بانوی با عظمت دارد. جمله‌ی تاریخی آن جناب در مقابل یزید مست از باده‌ی پیروزی، که فرمود: «ما رأیت الا جمیلاً» خط بطلانی بر تصویر فوق می‌کشد و معلوم می‌کند آن حضرت، قوی‌تر از تصویر ذهنی ترسیم شده توسط مداحان و روضه‌خوانان است.

مثال چهارم:
هزار و یکصد و چند سال از تولد پر خیر حضرت صاحب الامر (ارواحنا فداه) می‌گذرد و آن حضرت، در طول این سال‌‌ها، در میان ما و در خوشی و شادی زندگی کرده و می‌کنند ولی ما ایشان را نمی‌شناسیم. در طول این سال‌های طولانی، چند بار اتفاق افتاده که آن حضرت، به بعضی از افرادی که به محضرشان مشرف شده‌اند، نکاتی فرموده‌اند مبنی بر این که خواهان رسیدن زمان ظهور هستند و شاید خواسته‌اند که شیعیان برای ظهورشان دعا کنند. همچنین چند باری قافله‌های گمشده در صحراها را راهنمایی کرده و به شهرها رسانیده‌اند. این حکایات، آنقدر تکرار شده که تصویر ذهنی شیعیان از آن حضرت، مردی تنها، غمگین، فراری از مردم و جماعت، ساکن در خیمه‌ای در میان صحرای بی‌آب و کویر خشک، غصه‌دار از بی‌توجهی شیعیان به امر ظهور، گله‌مند از این که شیعیان، برای ظهورشان دعا نمی‌کنند و به هر کسی که به محضرشان مشرف می‌شود، التماس می‌کنند برای ظهورشان دعا نماید!
در حالی که امام زمان (علیه‌السلام) بیابان‌گرد و سرگردان در صحراها و فراری از مردم شهرها نیستند؛ بلکه در میان ما هستند و از تمام خوشی‌ها و نعمت‌های هر روزگار، به طور کامل بهره‌مندند و بهترین غذاها را می‌خورند و بهترین آب و هوا و طبیعی‌ترین سرزمین‌ها را برای زندگی بر می‌گزینند و تسلیم امر خداوند برای زمان ظهور هستند. اگر قرار بود امام زمان (علیه‌السلام) همیشه برای نرسیدن ظهورشان غصه بخورند، نمی‌توانستند هزار و اندی سال در سلامتی کامل و شمایل مردی سی و چند ساله بمانند. هر انسان قوی و سالم که یک ماه غصه بخورد، از نوع غصه‌هایی که برای امام زمان (علیه‌السلام) ترسیم می‌کنند، به قدر چند سال، پیر و شکسته و مریض می‌شود؛ چطور است که آن حضرت، هیچ تأثیر منفی‌ای از این همه غصه نمی‌پذیرند؟!

نتیجه‌ی کلام:
اگر بر همین منوال، زندگی تمام حضرات معصومین را بررسی کنید، خواهید دید تکرار زیاد برهه‌ای از عمرشان، موجب ترسیم تصویری نادرست و ناقص از آن خوبان درگاه الهی در ذهن شیعیان شده است. اگر حضرت زهرای مرضیه (سلام الله علیها) هفتاد و پنج یا نود و پنج روز آخر عمر را در غم و ناراحتی بودند، قبل از آن، در بهترین خوشی‌ها و شادی‌ها زیسته‌اند و امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) فقط در پنج سال آخر عمر که حکومت داشتند، تلاش می‌کردند مانند فقرا و ضعفای جامعه بخورند و بپوشند.
امیدوارم با این چند مثال کوتاه و مختصر، مسیر را یافته باشید که راه درست برای اصلاح و تکامل جامعه، نشان دادن دستورات الهی است، نه معرفی الگو. زیرا معرفی الگو، پر خطر و محدودیت است و گرفتاری‌های فراوانی دارد. پس همت خود را جمع کرده و در راه نشر نظام جامع تربیتی منهاج فردوسیان بکوشید تا مردم، بر اساس واضحات و مسلّمات آیات قرآن و روایات معتبر از ائمه‌ی طاهرین (علیهم‌السلام) تربیت شوند. تربیت کردن بر اساس واضحات و مسلّمات قرآن و عترت، راهی بی‌خطر و پر ثمر است و نتایج عالی در پی دارد. ان شاء الله

موفق باشید
حاج فردوسی

سلام علیکم

من منهاج دوستم و منهاج خوان هم هستم و حاج فردوسی رو از صمیم قلب دوسشون دارم و ایدهاشون رو خیلی قبول دارم. حاج فردوسی ببینین من نظرم اینجوره یه طرفه همه چیز باید نبینی و همه اش بادید منفی بنگری و در مقابل استدلال های شما هیچم ولی به نظر بنده حقیر، این پیاده روی خالی از ثواب نیست طبق روایتی که دیدم که پیاده روی برای زیارت امام حسین علیه السلام در کامل زیارات آمده بله قبول دارم که خود این پیاده روی که در حدیث آمده مخصوص روز اربعین نیست و هر کس بگوید فقط در این ایام ثواب دارد و بنام اربعین تمام کند غلط و بدعت بیش نیست .حرف من اینه پیاده روی در این ایام عرف افتاده وگرنه از خیلی ها بپرسی میگن من کاری به این که اربعین پیاده روی هست ندارم من به شوق زیارت امام حسین علیه السلام میرم و کسانی هستن واقعا قصد و به شوق زیارت به این پیاده روی میروند که هم بستر پیاده روی باز است و هم بستر یه زیارت ارزان برای کسانی که از نظر مالی واقعا نمی تونن و خیلی ها رو دیدم به خاطر این ایام شکر میکنن از بابت اینکه میفهمن که زیارت امام حسین خیلی سفارش شده و نمی تونستن از نظر مالی با کاروان بروند و کسانی میشناسم باور نمیکنین سن بالا از نظر مالی نمی توانسته بره ولی الان سه سال پشت سر هم میره با شوق عجیب نه فکر کنین برای غذا و یا چیزهای دیگر میره فقط به عشق زیارت امام حسین میرود. و تعجب میکنم چطور راحت این طرف قضیه رو نمی بینین.
و خدا رو شکر از لحاظ امکانات داره سال به سال خوب میشه چه از لحاظ سرویس بهداشتی و چیزهای دیگر و از خیلی ها من پرسیدم میگفتن راحت نمازام خوندم.
من دوست دارم حمایت کنین از این کار چون خداییش یه بستر عالی برای کسانی که شوق زیارت امام حسین داشتن و از نظر مالی نمی توانستن برون و الان به راحتی داره میره خلاصه کلام من نظرم اینجوره. شایدم دارم اشتباه میکنم امیدوارم یه پاسخ خوبی بهم بدین.
ممنون
************
باسمه تعالی
سلام علیکم
1. اگر به پیاده‌روی اربعین نرفته‌اید، از آنان که رفته‌اند بپرسید، آیا به زیارت رفتند؟ جوابشان از این دو صورت خارج نیست:
الف) اینقدر شلوغ بود که نتوانستم نزدیک ضریح بروم.
ب) یکبار در میان شلوغی زیاد که سیل جمعیت مرا می‌برد، از کنار ضریح رد شدم.
از این جواب‌ها می‌فهمیم که پیاده‌روی اربعین، هر چه داشته باشد، «زیارت» ندارد؛ و اگر زیارت داشته باشد، زیارتی طولانی از روی آرامش و تمرکز ندارد. تمام سخن ما همینجاست که با روایات «زیارت» فریب نخورید که در این سفر، تنها چیزی که نیست، «زیارت» است.
برای این که راست بودن این سخنان را دریابید، از تمام کسانی که به این سفر رفته‌اند، بپرسید تا تأیید کنند که شهرهای نجف و کربلا و بویژه منطقه‌ی زیارتی اطراف حرم‌ها، در ایام اربعین، به شدت شلوغ است و باید برای رهایی از فشار و ازدحام، به مسیر نجف تا کربلا پناه ببرید.
2. توصیه‌های من برای مردم عادی نیست و مردم عادی، توصیه‌های مرا نمی‌شنوند و به کار نمی‌گیرند. توصیه‌های من، برای «مشتاقان کمال و سعادت» است؛ آنان که به دنبال ثواب‌های عالی از انجام عبادات هستند. آنها می‌دانند که حضور در ازدحام اربعین، نه تنها آرامش عبادی و حضور قلب بیشتر نمی‌دهد، بلکه موجب پراکندگی خیال و حواس‌پرتی بیشتر می‌شود.
به عبارت دیگر، محفل ما، یک محفل خصوصی برای «اهالی اشتیاق» است و هر خام بی‌غمی را در آن راه نیست. روی سخن من با دل‌های آماده است؛ دل‌هایی که به شوق رسیدن به «فردوس برین»، روز را به شب و شب را به روز می‌رسانند. از سوی دیگر، فقط روی دل مشتاقان کمال و سعادت به سوی سخنان من است و گوش غافلان و درخواب ماندگان، بدهکار این سخنان نیست.
پس بگذارید هر کسی کار خودش را بکند و مسیر خودش را بپیماید. من «فقط» برای اصحاب منهاج فردوسیان می‌گویم و می‌نویسم، و آنان نیز «فقط» از من می‌شنوند. من برای غیر اصحاب منهاج فردوسیان نمی‌گویم و نمی‌نویسم و آنان نیز از من نمی‌شنوند.
اهل دردی که زبان دل من داند نیست * دردمندم من و مردم، همه بی‌دردانند
آتشی هست که سرگرمی اهل دل ازوست * وینهمه بی‌خبرانند که خونسردانند
موفق باشید
حاج فردوسی

سلام علیکم
در مطلبی که در فضای مجازی منتشر شده آمده است:
در پیاده روی اربعین چه ذکری را بیشتر بگوییم؟
صفوان جمّال خاطره‌ای از امام صادق روایت کرد و گفت: از حضرت صادق علیه السلام اذن گرفتم به زیارت مولایمان حسین بن علی علیه السلام بروم. از ایشان درخواست کردم آنچه را باید در این مسیر انجام دهم، بیان فرمایند. آن حضرت فرمود: أَکْثِرْ مِنَ الْبَرَاءَهِ مِمَّنْ أَسَّسَ ذَلِکَ عَلَیْه الحسین علیه السلام.‏ در این مسیر، زیاد از کسانی که اساس قتل حسین بن علی علیه السلام را بنیان نهادند، برائت بجو.
پس بگوییم:
اللَّهُمَ‏ الْعَنْ‏ أَوَّلَ‏ ظَالِمٍ‏ ظَلَمَ‏ حَقَ‏ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ آخِرَ تَابِعٍ لَهُ عَلَى ذَلِک . اللهم العنهم ‏جمیعا.
آیا این قسمت افزوده شده به روایت که (پس بگوییم) صحیح است و منظور امام همین ذکر است؟

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
در متن روایت چنین آمده است:
«وَ أَکْثِرْ مِنَ التَّکْبِیرِ وَ التَّهْلِیلِ وَ الثَّنَاءِ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ الصَّلَاهِ عَلَى النَّبِیِ‏ وَ الصَّلَاهِ عَلَى الْحُسَیْنِ خَاصَّهً وَ الْعَنْ‏ عَلَى مَنْ قَتَلَهُ وَ الْبَرَاءَهِ مِمَّنْ أَسَّسَ‏ ذَلِکَ‏ عَلَیْه‏» [مصباح المتهجّد و سلاح المتعبّد، شیخ طوسی، جلد ۲، صفحه‌ی ۷۱۹]
ترجمه: و زیاد کن گفتنِ تکبیر (الله اکبر) و تهلیل (لا اله الا الله) و صلوات بر پیامبر و درود مخصوص بر حسین (علیه‌السلام) و لعن بر کسی که او را کشت و بیزاری جستن از کسی که اساس آن [ظلم] بر او نهاد.
با این حساب معلوم می‌شود:
۱. کسی که این متن را آماده کرده، گزینشی عمل نموده و «تکبیر»، «تهلیل»، «صلوات عمومی» و «صلوات خصوصی» را حذف کرده و فقط «لعن» را آورده است.
۲. در متن روایت، امر به لعن بر قاتل امام حسین (علیه‌السلام) آمده است؛ ولی تنظیم‌کننده‌ی متن، تلاش کرده مسیر لعن را به سمت شیخین منحرف سازد.
۳. «لعن» با «برائت» فرق می‌کند. کسانی که «برائت» را به «لعن کردن» معنی می‌کنند، در گمراهی آشکار هستند. اینان یکی از عبادات را «لعن کردن» خلفای جور و غاصبان خلافت می‌شمارند در حالی که امر به «بیزاری جستن» از آنان شده‌ایم نه لعن آشکار با نام و مشخصات. در هیچ روایت معتبری امر به لعن ابوبکر و عمر و عثمان نیامده است. در متن این روایت نیز امر به «برائت» آمده است؛ ولی در جمله‌ی نتیجه‌گیری، «لعن» توصیه شده است.

نتیجه: فرقه‌ای از شیعیان غیرمحقق هستند که «امام پرستی» را با «خدا پرستی» و «لعن و فحش به ابوبکر و عمر» را با «برائت از جریان سقیفه» اشتباه گرفته‌اند؛ و البته تقصیر اینان نیست، تقصیر سردمدارانشان است.

موفق باشید
حاج فردوسی

سلام علیکم
قصد داشتم چون توفیق حضور در پیاده روی کربلا را نداشتم در پیاده روی تهران به سمت حرم عبدالعظیم ع شرکت کنم اما امروز آیت الله غروی جامعه مدرسین از هرگونه حرکت جایگزین‌سازی پیاده‌روی کربلا در شهرها انتقاد کرده و آن را ناسازگاری با این حرکت اصلی دانسته است.
۱ ـ به نظرتان در این مراسم تهران شرکت کنم؟
۲ ـ آیا این شرکت کردن ثوابی هم دارد؟
۳ ـ آیا اصلا برای اربعین حسینی دستور به عزاداری و شرکت در دسته‌جات پیاده‌روی صادر شده است؟
۴ ـ همانطور که برای عزاداری عاشورا در منهاج دستوراتی فرمودید عزاداری در اربعین از منظر منهاج به چه صورت است؟

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
معمولاً «بدعت» از روی «سنت» الگوبرداری و شبیه‌سازی می‌شود و الگوبرداری «بدعت» از روی «بدعت»، پدیده‌ای نادر و عجیب است. پیاده‌روی اربعین، بدعت است و پیاده‌روی به حرم جناب عبدالعظیم، بدعتی است که از روی بدعت، الگوبرداری شده است!!
به قول شاعر:

ز بُز دزدان بزی دزدید دزدی * خوش آن دزدی که از دزدی بدزدد!

معنی شعر در بحث ما چنین می‌شود: از بدعت پیاده‌روی اربعین از نجف به کربلا، الگو گرفتند برای پیاده‌روی از تهران به شهرری، خوش آن بدعتی که از روی بدعتی دیگر الگوبرداری شده باشد!
با توجه به این مقدمه، به سؤالات شما پاسخ می‌دهم:
جواب 1. می‌توانید برای بهره‌مند شدن از فواید پیاده‌روی شرکت کنید؛ ولی خیال نکنید این کار، عبادت است و موجب رهیدن از جهنم و رسیدن به بهشت خواهد بود. عبادت را خدای تعالی (شارع مقدس) باید تعیین کند و به ذوق و سلیقه‌ی انسان‌ها واگذار نکرده است.
جواب 2. فقط عباداتی ثواب دارد که دستور انجامش از سوی خدای تعالی صادر شده باشد و او، پرداخت پاداش برای انجام آن کار را تضمین کرده باشد. به عبارت دیگر، فقط چکی به پول تبدیل می‌شود که از سوی بانک معتبری پشتیبانی و تضمین شود و هر کاغذی که رویش مبلغی نوشته شده باشد، به پول تبدیل نمی‌شود. نباید توقع داشته باشید که با عمل به بدعت، ثوابی کسب کنید.
جواب 3. دستور به اشک ریختن بر مظلومیت سرور جوانان بهشت، حضرت سیدالشهداء (علیه‌السلام)، مطلق است و در هر زمان و مکانی می‌توان برای آن حضرت گریست و ثواب عظیمی دارد؛ ولی دستور خاصی برای عزاداری در روز اربعین نیامده است. البته اگر شرایط مناسبی یافتید، مستحب است در روز اربعین، در کربلا حضور یافته و از نزدیک، زیارت اربعین را بخوانید.
جواب 4. از جواب‌های بالا معلوم شد که روز اربعین، دستور خاصی برای عزاداری ندارد. اگر می‌توانید در کربلا حضور یافته و از نزدیک، زیارت اربعین را بخوانید و اگر نمی‌توانید، هر جا هستید، بر مظلومیت آن حضرت، گریه کنید.

موفق باشید
حاج فردوسی

سلام
نسخه ثروت چی هست؟ لطفاً بیشتر توضیح بدید.

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
نسخه‌ی ثروت، حاوی یک دستورالعمل بسیار روشن است که باید هر روز انجام دهید. این کار، موجب می‌شود پایه‌های مالی و بنیه‌ی اقتصادی شما به طور عجیب و فوق تصوّری تقویت شود.
این نسخه، کتابی هزار صفحه‌ای نیست، بلکه فقط «یک خط» است. البته مراعات این یک خط، سه شرط دارد که در ادامه‌ی نسخه آمده است.
برای این که تصویر واضح‌تری از این نسخه‌ی عالی داشته باشید، مثالی می‌زنم. فرض کنید اصل نسخه این است: «هر صبح، مسواک بزنید» با مراعات سه شرط، مثلاً با مسواک دسته چوبی و با خمیردندان پاوه و به صورت عمودی.
علمی که در نسخه‌ی بالا به شما منتقل شد، بسیار بسیار اندک است ولی اگر (تأکید می‌کنم: اگر) به همین نسخه‌ی خیلی روشن، عمل کنید و هر چند مثلاً لثه‌هایتان خونی شد یا چرکی شد یا هر چه شد، باز هم ادامه بدهید، به ثروت عالی خواهید رسید.
امیدوارم به این نکته رسیده باشید که «علم» در این نسخه، بسیار بسیار اندک است؛ ولی اگر به همین دستور ساده و چند کلمه‌ای، با سه شرطی که گفته شده، «عمل» کنید و تحت هر شرایطی ادامه بدهید، رو به ثروت و پشت به فقر کرده‌اید.

موفق باشید
حاج فردوسی

سلام علیکم به نظر شما دلیل اینکه پیامبر اجازه ازدواج با همسران خود را پس از وفات خویش به کسی ندادند چیست و دلیل ازدواجهای ایشان که تا سیزده ازدواج هم آمده چه میتواند باشد در حالیکه تا چهار ازدواج برای عموم مردم بوده و خود ایشان اینرا فرمودند و سوم اینکه فقط مردها میتوانند تا چهار زن اختیار کنند و در اینجا تکلیف زنها چه میشود این سوال آخر را خانمی پرسیدند و من نتوانستم پاسخ قانع کننده ای به ایشان بدهم ایشان میگفتند که این تبعیض بین مرد و زن هست و چرا زنها نتوانند و اگر بحث جنسی مردها در اینجا مطرح میباشد مگر زنهاییکه به شوهر خود قانع نیستند از نظر جنسی و تامین نمیشوند چکار کنند دراینجا مرد راه شرعیش باز است ولی زن چه کار کند.

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
جواب ۱: اجازه‌ی ازدواج همسران پیامبر با دیگران بعد از ایشان، خواسته‌ی پیامبر نبوده، بلکه حکم خداست و حکم خدا، چون و چرا بر نمی‌دارد. شاید برای احترام خاصی که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) در نزد خدا دارند، باشد.

جواب ۲: برای ازدواج‌های پیامبر خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) دلایل مختلفی نقل کرده‌اند؛ ولی از آنجا که این مسائل، ثمره‌ی تربیتی ندارد، به آن نمی‌پردازیم.

جواب ۳: برای این سؤال که چرا مردها می‌توانند تنوع جنسی داشته باشند ولی زن‌ها نمی‌توانند، پاسخ‌های مختلفی بیان شده است؛ ولی باید توجه داشته باشید که این حکم، حکم خداست و نباید از چرایی احکام الهی پرسید. اگر انسان، علت احکام الهی را بداند، بنده‌ی عقل و علم خودش می‌شود نه بنده‌ی خدا. مسلمان زمانی مسلمان است که تسلیم امر خداوند باشد و احکام الهی را بپذیرد، هر چند مخالف عقل و دانش و تجربه‌اش باشد.

موفق باشید
حاج فردوسی

سلام علیکم
آیا یک منهاجی شوق مرگ دارد یا ترس و هراس از مردن و مرگ؟!

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
«شوق مرگ» و «هراس از مردن» دو «حال» است که خودش می‌آید و خودش می‌رود. «حال» را نه می‌توان ایجاد کرد و نه می‌توان از بین برد. منهاجی در مسیر تکامل، بنا بر تشخیص رب العالمین، حالات مختلفی را تجربه خواهد کرد.
منهاجی در برهه‌ای از مسیر، دچار حالِ «شوق مرگ» می‌شود تا جایی که از فراق مرگ، گریه‌ها و ناله‌ها دارد و آرزویش رهیدن از دنیا و پریدن بر غرفه‌های بهشت برین است.
در برهه‌ای دیگر از مسیر، دچار «هراس از مرگ» می‌شود و خودش را تهیدستی بینوا می‌بیند که اگر اجلش برسد، باید با دستی خالی به سرای باقی منتقل گردد و برای همیشه از رسیدن به درجات عالیه محروم باشد. در این حال، شراره‌های جهنم بر جگرش می‌خورد تا جگرسوخته، اشک گرم بریزد و آه سرد برکشد.
علاوه بر دو حال گذشته، حال «بی‌توجهی به مرگ» نیز هست که در آن حال، تمام تمرکز و توجه منهاجی، متوجه انجام وظایفش است و زندگی و مرگ، در نظرش یکسان جلوه می‌کند. او خود را وقف انجام وظیفه و متمرکز بر مسیر تکامل می‌یابد و به همین دلیل، هیچ فرقی برایش نمی‌کند که زنده بماند یا به سرای دیگر منتقل شود.
سخن پایانی، توصیه به مراعات دقیق و همواره‌ی قوانین عملی منهاج فردوسیان است. اگر بر مراعات قوانین عملی به صورت درست و دقیق، استقامت کنید تا در وجودتان مستقر گردد، تمام این حالات و ده‌ها حال دیگر را تجربه خواهید کرد.

موفق باشید
حاج فردوسی

سلام علیکم
آیا با وجود منظومه تربیتی منهاج فردوسیان، جایی برای الگو قرار دادن یک انسان موفق در هر بعدی از ابعاد زندگی مادی و معنوی و شخصی و اجتماعی باقی می‌ماند؟!

************
باسمه تعالی

سلام علیکم

اولاً: با معتقد شدن به قواعد نظری منهاج فردوسیان و عمل کردن به قوانین عملی منهاج فردوسیان، نیازی به الگو قرار دادن شخص خاصی نیست.

ثانیاً: حتی اگر نیازی هم باشد، پیدا کردن چنین شخصی در نهایت سختی است و سال‌ها طول می‌کشد که بر اثر همنشینی مداوم، بتوان چنین شخصی را پیدا کرد.

ثالثاً: وقتی چنین شخصی را یافتید، بهترین ملاک برای تشخیص این که شخصی «موفق» است، انطباق کامل دیدگاه‌ها و اعمالش بر قواعد نظری و قوانین عملی منهاج فردوسیان است. به عبارت دیگر، زمانی می‌توانید حکم کنید که فلان شخص، «موفق» است که بعد از سال‌ها همنشینی در سفر و حضر، از دیدگاه‌ها و اعمالش به طور کامل مطمئن شوید و آن‌ها را مطابق قواعد نظری و قوانین عملی منهاج فردوسیان بیابید.

نتیجه: وقتی در نهایت، باید از قواعد نظری و قوانین عملی منهاج فردوسیان کمک بگیرید، بهتر است برای این که راهتان دور نشود، از اول به دامان قواعد نظری و قوانین عملی منهاج فردوسیان پناه برده و سعی کنید خود را منطبق با آنها نمایید.
توصیه به الگو قرار دادن یک انسان موفق، از سوی کسانی مطرح می‌شود که دستشان از برنامه‌ی کامل تربیتی، کوتاه است. این توصیه، راه فراری از پاسخ درست به نیاز حقیقی انسان‌ها به نظام جامع تربیتی است.

موفق باشید
حاج فردوسی

سلام
این که مى‌گویند دین اسلام دین پویایى است یعنى چه و آیا صحیح است!؟

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
راه درستِ رسیدن به جواب، این است که این سؤال را از کسی بپرسید که این عبارت را به کار برده است. هر کس ادعا کرد اسلام دین پویایی است، از او بخواهید معنی دقیق کلامش را برایتان بیان کند؛ ولی از باب احتمال، عرض می‌کنم:

۱. اگر «پویایی اسلام»، به معنی افزایش در اعتقادات و دستورات عملی‌اش باشد، صحیح نیست؛ زیرا استاد معظم حضرت صادق آل رسول (علیه‌السلام) فرمودند: «حَلاَلُ مُحَمَّدٍ حَلاَلٌ أَبَداً إِلَى یَوْمِ اَلْقِیَامَهِ وَ حَرَامُهُ حَرَامٌ أَبَداً إِلَى یَوْمِ اَلْقِیَامَهِ لاَ یَکُونُ غَیْرُهُ وَ لاَ یَجِیءُ غَیْرُهُ»
ترجمه: حلال محمد همیشه تا روز قیامت حلال است و حرام او همیشه تا قیامت حرام است، غیر آن نخواهد بود و غیر او نخواهد آمد. [کافی شریف، جلد ۱، صفحه ۵۸، کِتَابُ فَضْلِ اَلْعِلْمِ، بَابُ اَلْبِدَعِ وَ اَلرَّأْیِ وَ اَلْمَقَایِیسِ]
به عبارت دیگر، اگر بگوییم اسلام، دین پویایی است یعنی احکامش مثل زمان پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) در حال کم و زیاد شدن است، به اتفاق همه‌ی علما، حرف باطلی است. در زمان پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) با نزول آیات جدید، احکام جدیدی اعلان می‌شد یا احکام قبلی، منسوخ می‌گردید.

۲. اگر «پویایی اسلام» به معنی «پویایی شیعه» و به اعتبار «احکام ثانویه» باشد، باز هم صحیح نیست؛ زیرا سایر فرقه‌های اسلامی نیز چنین پویایی‌ای دارند. سایر فرقه‌های اسلامی و حتی سایر ادیان نیز در تنگناهایی که احکام کتاب و میراث پیامبرشان کفایت نکند، به داوری «عقل» پناه برده و قائل به «حجیّت عقل» هستند.

۳. اگر «پویایی اسلام» به معنی «پویایی شیعه» و به اعتبار «تقدّم اهمّ بر مهم در موارد تزاحم» باشد، باز هم صحیح نیست؛ زیرا هر عاقلی ـ اعم از دیندار و بی‌دین ـ بر تقدّم اهمّ بر مهم در هنگام تزاحم، حکم می‌کند و این گزینه، امتیاز خاصی برای اسلام یا شیعه محسوب نمی‌گردد.
به عبارت ساده، اگر گفته شود: «اسلام دین پویایی است، زیرا فقهای اسلام، هر زمان بین مراعات اهمّ (با اهمیت‌تر) و مهم (با اهمیت) تزاحم ایجاد شود، (یعنی فقط یکی را بتوان انجام داد) اینقدر توانایی و پویایی دارند که اهمّ (با اهمیت‌تر) را بر مهم (با اهمیّت) ترجیح دهند»، حرف بیهوده‌ای است؛ زیرا هر عاقلی در هر جای دنیا و با هر دین و مرام و مسلکی، همینگونه حکم می‌کند و این، نشانه‌ی پویایی اسلام و مترقی بودن فقهای آن نیست.

۴. اگر «پویایی اسلام» به معنی «پویایی شیعه» و به اعتبار «فتح باب اجتهاد» باشد، باز هم صحیح نیست؛ زیرا در سایر فرقه‌های اسلامی نیز باب اجتهاد بر پایه‌ی قیاس، مفتوح است و حتی فقهای عامّه، بیش از فقهای شیعه، اجتهاد می‌کنند، به حدّی که در پاره‌ای موارد، منجر به «اجتهاد در مقابل نصّ» می‌گردد! روحانیون ادیان دیگر نیز در کار اجتهاد هستند و همواره بر پایه‌ی آموزه‌های کتاب مقدس خود، احکام مناسب با موضوعات جدید تولید می‌کنند.

۵. اگر «پویایی اسلام» به معنی «پویایی شیعه» و به اعتبار «استفاده از عقل در استنباط احکام» باشد، باز هم صحیح نیست؛ زیرا در سایر فرقه‌های اسلامی نیز چنین چیزی هست که آن را «مصالح مرسله» می‌خوانند. مصالح مرسله مصالحی است که عقل، آنها را بر اساس اصول و قواعد کلی شرعی برای حفظ مقاصد شرع، لازم می‌بیند و هیچ نص خاصی بر اعتبار آن وجود ندارد.

۶. اگر «پویایی اسلام» به معنی این باشد که اسلام همواره در حال بسط و گسترش است و در دوران طلایی آخر الزمان، «دین اسلام» حاکم خواهد شد، معنای درستی است. حضرت استاد اعظم (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) فرمودند: «الإسلام یَعْلوا و لایُعْلی عَلَیه»
ترجمه: اسلام، برتری پیدا می‏‌کند، و چیزی بر اسلام پیروز نمی‏‌شود و غلبه پیدا نمی‏‌کند. [مناقب آل ابی طالب(ع)، ابن شهرآشوب، جلد ۳، صفحه‌ی ۲۷۹]

نتیجه: عبارت ترکیبیِ «پویایی اسلام» یا «پویایی شیعه» همراه با نقدهای زیادی است و نمی‌توان معنای روشن و قابل دفاعی برای آن بیان کرد.

موفق باشید
حاج فردوسی

سلام
آیا می‌توان دست والدین را بدون قصد ورود و به جهت احترام بوسید؟

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
«قصد ورود» در افعال است نه در تروک. به عبارت ساده، هر گاه عملی به ما برسد که پایه‌های محکمی نداشته باشد، می‌توانیم بدون قصد ورود و فقط به امید ثواب، آن را انجام دهیم؛ ولی در جایی که روایاتی بر نهی ضمنی آن وارد شده، نمی‌توان قصد ورود را کنار گذاشت و به امید ثواب انجامش داد.
در مورد دست‌بوسی، روایاتی وارد شده که از بوسیدن دست غیر از پیامبر و امام، نهی کرده است که ضمناً دست‌بوسی پدر و مادر نیز مشمول نهی آن می‌شود. در برخورد با این روایات، نمی‌توان نهی آن را نادیده گرفت و به قصد احترام، انجامش داد.
با ذکر مثال، مطلب را بیشتر توضیح می‌دهم:
وقتی آیات و روایات از نوشیدن شراب و هر چه عقل را زایل می‌کند، نهی کرده‌اند، نمی‌توان گفت: فلان روانگردان را بدون «قصد ورود» بنوشم! زیرا «قصد ورود» در افعال است نه در تروک.
اما در مقابل، اگر روایت ضعیفی باشد مبنی بر این که انجام فلان کار، فلان ثواب را دارد، می‌توان آن کار را «بدون قصد ورود» و فقط به امید ثواب انجام داد.

موفق باشید
حاج فردوسی

سلام علیکم
در جامعه‌ای که اکثراً ریش خود را می‌تراشند، اگر منهاجی ریشش بلند باشد و سبیلش را بتراشد و به القابی مانند وهابی و داعشی و … وصف شود، آیا خلاف بنای عقلا عمل کرده است؟

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
برای رساندن شما به جواب این سؤال، بهتر است «بنای عقلا» را برایتان تعریف کرده و شرح دهم تا هیچگاه در موارد مشابه، دچار سؤال و شبهه نگردید.
«بنای عقلا» به چیزهایی گفته می‌شود که «زمان»، «مکان» و «دین» بر نمی‌دارد.
زمان بر نمی‌دارد، یعنی اگر از مردم الان یا دو هزار سال پیش یا دو هزار سال بعد بپرسید، جواب همگی یکی است.
مکان بر نمی‌دارد، یعنی اگر از ساکنان قطب شمال و جنوب، استوا، یا از مردم صحرانشین یا کوه‌نشین یا ساحل‌نشین بپرسید، جواب همگی یکی است.
دین بر نمی‌دارد، یعنی اگر از مسلمان، یهودی، مسیحی، جین، سیک، شینتو، بودایی، بهایی و حتی لائیک و آتئیست بپرسید، جواب همگی یکی است.
بنا بر این تعریف، «بنای عقلا» پایه‌ی تمام ادیان و مقدم بر تعالیم انبیاء الهی است. با این تعریف، روشن می‌شود که منظور من از «بنای عقلا» با تعریف مشهور در نزد فقها و اصولیون فرق دارد. از دیدگاه فقها و اصولیون، حجّیتِ بنای عقلا به هیچ وجه مطلق نیست، بلکه مشروط است؛ اما در تعریف من، «بنای عقلا» مطلق است و به تعبیر ادبی، فرش «تعالیم پیامبران»، بر تار و پود «بنای عقلا» بافته شده است.
بحث کامل و تخصصی در باره‌ی «بنای عقلا» در نزد فقها و اصولیون و فرق آن با تعریفی که من از بنای عقلا دارم و نیز رابطه‌ی منطقی «بنای عقلا» با «شرع»، در نسخه‌ی دوم کتاب «مفاهیم راهبردی منهاج فردوسیان» آمده است.
برای روشن شدن بیشتر، چند نمونه از «بنای عقلا» را برایتان ذکر می‌کنم:
1. «حسن احسان به محسن» یعنی عقلای دنیا بر این مطلب اتفاق نظر دارند که خوب است به کسی که به شما خوبی کرد، خوبی کنید.
2. «قبح اسائه به محسن» یعنی عقلای دنیا بر این مطلب اتفاق نظر دارند که بد است به کسی که به شما خوبی کرد، بدی کنید.
3. «حسن احسان به والدین» یعنی عقلای دنیا بر این مطلب اتفاق نظر دارند که خوب است به پدر و مادرتان خوبی کنید.
4. «قبح قتل نفس محترمه» یعنی عقلای دنیا بر این مطلب اتفاق نظر دارند که بد است بدون جهت عقلایی و درست، جان کسی که ضرر و خطری برای شما ندارد را بگیرید.
5. «حسن اعانه‌ی ضعیف» یعنی عقلای دنیا بر این مطلب اتفاق نظر دارند که خوب است به کسی که نیاز به کمک دارد، در صورتی که توانایی داشته باشید، کمک کنید.
امیدوارم با روشن شدن معنی «بنای عقلا»، بتوانید پاسخگوی سؤالات خود و دیگران در این زمینه باشید.

موفق باشید
حاج فردوسی

در بی سوادی شما همین بس که کبری قضیه را چشم پوشیده اید و به صغری چسبیده اید. اگر او که از اعاظم علمای شیعه است درباره ی مسئله ای به این مهمی دیگران را بیم نده و احساس خطر نکنه، پس چه کسی بکنه؟ تندی کلام هم برای همینه، تا امثال شما افکار مستمعین را منحرف نکنند.

************
باسمه تعالی

این چند خط «انتقاد ناسالم» از «شخصی نامعلوم» را بهانه‌ای برای نشان دادن مسیر «نقد سالم» به اصحاب منهاج فردوسیان (کثر الله امثالهم) قرار می‌دهم. و من الله التوفیق و علیه التکلان
نقد سالم از نقد ناسالم، ممیزاتی دارد که باید در هنگام انتقاد، ملاحظه کنید. برخی از ممیزات نقد سالم، عبارتند از:

1. نقد سالم، خالی از توهین است.
نقد سالم، همواره محترمانه یا حداقل بدون توهین است. توهین کردن در ضمن نقد، نشان از نوعی پستی و حقارت در ضمیر ناقد است. نویسنده‌ی متن فوق، مطلب خود را اینگونه آغاز می‌کند: «در بی سوادی شما همین بس که …»
اگر نویسنده‌ی مطلب فوق، تحت فشار احساسات منفی نبود، باید مثلاً اینگونه آغاز می‌کرد: «با تشکر از مطالب خوبتان، نکته‌ای به نظرم رسید که …»

2. نقد سالم، خالی از ابهام است.
هر گاه ناقد، اشکال واضحی در اختیار داشته باشد، کافی است همان را به سادگی بیان کند تا همین بیان ساده و روشن، وظیفه‌ی نقد را به خوبی انجام دهد. نقدهایی که مبهم است، نشان از این دارد که مطلب، بر نویسنده، روشن نبوده که نتوانسته به روشنی بیان کند.
نویسنده در متن فوق، نقد را با ابهام پیش برده و بدون این که صغری و کبری را مشخص کند، فقط بر همین بسنده کرده که «کبری قضیه را چشم پوشیده اید و به صغری چسبیده اید»

3. نقد سالم، بر محور کلام است نه متکلم.
در نقد سالم، به جای عظمت دادن به اشخاص، استدلال‌های روشن و قوی ارائه می‌شود. هر گاه نویسنده بر بزرگی اشخاص، تأکید کند، نشان از این دارد که استدلال قوی و قابل قبولی در اختیار ندارد.
نویسنده‌ی متن فوق، کوشیده به جای بها دادن به استدلال و منطق، با بزرگ‌نماییِ آیت الله وحید، خواننده را مرعوب سازد؛ می‌نویسد: «اگر او که از اعاظم علمای شیعه است …»
توجه داشته باشید که «اعظم علمای شیعه» به کسی گفته می‌شود که رهبر جریان فکری باشد. به عبارت دیگر، کسی که راهی «ساخته»، می‌تواند اعظم علمای «شیعه» باشد نه کسی که در راه ساخته شده، به خوبی «تاخته» است. آیت الله وحید خراسانی در بهترین حالت، یکی از اعاظم علمای «معاصر» هستند که حدود نود سال در مسیر تعلیم و تعلم، تاخته‌اند؛ ولی رهبر جریان فکری خاصی نیستند. به همین جهتِ رهبر نبودن، از ایشان پس از رحلت، «همواره» یاد نخواهد شد و به فراموشی سپرده خواهند شد؛ زیرا فقط رهبران مکاتب فکری هستند که «همواره» از سوی «پیروان»، «موافقان»، «منتقدان» و «مخالفان» آن مکتب فکری، یاد می‌شوند.
از جمله رهبران فکری مسلمان (اعم از شیعه و سنی) می‌توان به این افراد اشاره نمود:
محی الدین عربی، شهاب الدین سهروردی، مولوی رومی، ملاصداری شیرازی، شیخ احمد احسایی و میرزا مهدی اصفهانی؛ که البته هر کدام، در عرصه‌ی خاصی شاخص بوده و رهبری مکتب خاصی را برعهده داشته‌اند. هر کدام از این افراد، «پیروان»، «موافقان»، «منتقدان» و «مخالفانی» دارند.

4. نقد سالم، خالی از دلایل ضعیف است.
استدلال با دلایل ضعیف، علیه ناقد است و به جای تخریب بنای مخالف، موجب تخریب وجهه‌ی نویسنده می‌شود.
نویسنده‌ی متن فوق، در مقام استدلال برای توجیه لحن تند معظمٌ له، اینگونه استدلال کرده است: «تندی کلام هم برای همینه، تا امثال شما افکار مستمعین را منحرف نکنند».
روشن است که تندی کلام، تأثیر مثبتی در شنونده نمی‌گذارد. کلام باید از منطق قوی برخوردار باشد نه از عبارات تند و توهین‌آمیز.
اگر این استدلال درست باشد که تندی کلام، برای این است که تأثیر بگذارد و مخالف نتواند افکار مستمعین را منحرف سازد، توجیهی برای هر گونه پرخاشگری خواهد بود.
فرزندی که با صدای بلند و لحن پرخاشگرانه با پدر و مادرش سخن می‌گوید، می‌تواند استدلال کند که برای تأثیرگذاری بهتر و جلوگیری از تأثیرگذاری مخالفین بوده است!
استاد و شاگرد هم می‌توانند با پرخاش و توهین و استفاده از کلمات تند و تیز، با یکدیگر سخن بگویند؛ به این بهانه که می‌خواهند تأثیر کلامشان بیشتر شود و تأثیر کلام مخالف را کم کنند.
زن و شوهر هم می‌توانند به تندی با یکدیگر بحث و گفتگو کنند، به این استدلال که می‌خواهند سخنشان بهتر در طرف مقابل، تأثیر بگذارد.

5. نویسنده‌ی نقد سالم، مشخص است.
اگر ناقد، استدلال قوی و متین داشته باشد، جرأت می‌کند خودش را معرفی نماید و زیر نقدش را امضا کند. هر گاه نقدی را مشاهده کردید که ناقد آن مشخص نیست یا امضایی مجهول دارد، از دو حالت خارج نیست:
حالت اول: نویسنده از قدرت منطق خود، مطمئن نبوده؛ لذا نام و هویت واقعی خود را آشکار نساخته است.
حالت دوم: نویسنده به هر دلیلی جرأت معرفی خودش را ندارد؛ مثل این که بر جان و مالش و آبرویش می‌ترسد. نقدهایی که ناقدان ضعیف ارائه می‌دهند، چندان مورد توجه قرار نمی‌گیرد. کسی که جرأت نکند نام واقعی و راه ارتباط و بحث را بیان نماید، معلوم می‌شود از «ضعف استدلال» یا «ضعف شخصیتی»، رنج می‌برد.

نتیجه‌ی سخن:
هر گاه خواستید مطلبی را نقد کنید، به چند نکته توجه داشته باشید:
1. کلام را نقد کنید نه گوینده‌ی کلام را.
برخی شاخصه‌های نقد کلام و نقد متکلم را در شرعه‌ی فردوسیان، قسمت 13 و 14 بیان کرده‌ام. با توجه به آن شاخصه‌ها، از نقد گوینده بپرهیزید و به نقد گفتار بسنده کنید.
2. نقدتان خالی از توهین، تمسخر و تهدید باشد.
نقدی که حاوی توهین باشد، نشان از موج‌سواری احساسات منفی در وجودتان دارد. نقدهای احساسی (مانند بعضی انتقادهای احساسی آیت الله وحید خراسانی) تأثیری بر مخاطب فرهیخته نمی‌گذارد، هر چند برای تحریک و تهییج توده‌ها و عوام مردم، خوب است.
3. بر قوت استدلالتان تأکید کنید نه بر اشخاص.
پناه بردن به سایه‌ی افراد شاخص، نشان از بی‌پناهی‌تان دارد. «ابناءُ الدلیل» باشید نه «ابناءُ الذلیل». یعنی با قدرت تمام، بر استدلال‌های متین و قوی، پای بفشارید و به اعتبار ریسمان فلانی و بهمانی به چاه نقد، وارد نشوید.
4. نقدتان را به روشنی بیان کنید.
مبهم‌نویسی، ارزش نوشته‌ی شما را به شدت کاهش می‌دهد و نشان از این دارد که مطلب، حتی بر خودتان هم روشن نیست.
5. از دلایل ضعیف استفاده نکنید.
بکوشید به جای بالا بردن تُن صدایتان، قدرت منطق و قوّت استدلالتان را بالا ببرید. اگر صدایتان را بلند کنید، صدایتان را خواهند شنید؛ ولی اگر قدرت استدلالتان را بالا ببرید، به محتوای کلامتان توجه خواهد شد.
6. نقدتان امضا کنید و راه ارتباط باز نمایید.
حتماً زیر نقدی که می‌نویسید، با نام واقعی‌تان امضا کنید و راهی برای ارتباط با خودتان باز کنید؛ مثلاً شماره‌ی تماس، نشانی پایگاه اینترنتی یا پست الکترونیکی‌تان را بنویسید. نوشتن راه ارتباط، نشان از اطمینان شما به سخنتان دارد. حتی می‌توانید با نوشتن جملاتی مانند: «پذیرای نقد شما هستم»، اطمینان بیشتر خود از درستی کلامتان را به مخاطبتان القاء کنید.
امیدوارم این مطلب، چراغ راه اصحاب منهاج فردوسیان در نقد کردن باشد.

و الحمد لله
حاج فردوسی
این وبگاه در ستاد ساماندهی پایگاه‌های اینترنتی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، به شماره‌ی شامد: «1 - 1 - 769104 - 65 - 0 - 3» ثبت شده و تابع قوانین مکتوب جمهوری اسلامی ایران است. / مطالب این وبگاه، وقف عام بوده و نشر آن، حتی بدون نام، آزاد است