حاج فردوسی

معلم معنویت، مؤلف منهاج فردوسیان، مستجاب الدعوة

حاج فردوسی

معلم معنویت، مؤلف منهاج فردوسیان، مستجاب الدعوة

با سلام و احترام
نظر شما در مورد کتاب «مفاتیح الحیاة» اثر آیت الله جوادی آملی چیست؟ آیا می‌توان به عنوان یک برنامه‌ی سیر و سلوکی و تربیتی به آن عمل کرد؟

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
یکی از آثاری که در چند سال اخیر، توانست به برکت تبلیغات گسترده‌ی رسانه‌ها، فروش چشمگیری داشته باشد، کتاب «مفاتیح الحیاة» است. این کتاب، توسط جمعی از فضلای حوزه‌ی علمیه‌ی قم و در جهت تحقق ایده‌ای از آیت الله جوادی آملی و تحت نظر ایشان تدوین شده است.
این ایده، در مقدمه‌ی کتاب، چنین توضیح داده شده است:

«استاد، علامه آیت الله جوادی آملی (دام ظله) با اشراف همه‌جانبه به منابع وحیانی و با بهره‌وری کامل از کتاب و سنت و همچنین عقل برهانی و نیز با ژرف‌بینی خاص به این ایده تفطّن دادند که همان طور که بزرگْ محدث روزگار ما، جناب حاج شیخ عباس قمی (رحمه الله) با اثر ماندگار و سودمندش؛ یعنی مفاتیح الجنان، راه سلوک بندگان و ارتباط انسان با خدا را از طریق انجام دادن اعمال عبادی در سه بخش نماز، دعا و زیارات و بهره‌مندی از ثواب و پاداش آن‌ها هموار کرد،‌ کتابی دیگر لازم است که جلد دوم و مکمل آن محسوب شود و شئون دنیایی به ویژه امور اجتماعی بندگان را نیز با همان رویکرد، با آموزه‌های وحیانی مرتبط سازد تا آدمی در زندگی خود از این برنامه‌های الهی بهره‌مند گردد و از آثار آن، هم در دنیا و هم در عقبا سود ببرد، از این رو این کتاب، مفاتیح الحیاة‌ نام یافت».

اما این کتاب علی رغم تیراژ و فروش بالای خود، دچار نواقصی است که از شأن و منزلت آن می‌کاهد و خواننده را دچار یأس می‌کند.

مثلاً در فصل چهارم از مفاتیح الحیاة در قالب روایت آمده است:
رسول خدا (صلی ‌الله علیه و آله و سلّم) می‌فرماید: … گوش، چشم، زبان و قلب امانت هستند و هر کس امانت را رعایت نکند ایمان ندارد. [مفاتیح الحیاة، صفحه‌ی 94]
متن عربی این حدیث را چنین نوشته‌اند: «و السمع أمانة و البصر أمانة و اللسان أمانة و القلب أمانة و لَا إِیمَانَ لِمَنْ لَا أَمَانَةَ لَهُ»
در حالی که فقط قسمت آخر این روایت، در منابع روایی موجود است؛ ولی اثری از قسمت اول، یافت نشد. در روایت آمده است که آن حضرت فرمودند:
«لَا إِیمَانَ لِمَنْ لَا أَمَانَةَ لَهُ» [الجعفریات، محمد بن محمد بن اشعث، صفحه‌ی 36، کتاب الصلاة]
ترجمه: کسی که امانت‌دار نیست، ایمان ندارد.
گر چه این سخن قابل توجیه عقلی است که تمام نعمت‌های الهی، امانت است و باید به درستی محافظت شده و حقش بجا آورده شود؛ اما این که این نظر را به شارع مقدس منتسب کنیم که پیامبر اعظم (صلی ‌الله علیه و آله و سلّم) فرموده‌اند: «و السمع أمانة و البصر أمانة و اللسان أمانة و القلب أمانة» قابل پذیرش نیست و نیاز به سند معتبر دارد.

در فصل پنجم از این کتاب، آمده است: رسول خدا (صلی ‌الله علیه و آله و سلّم) می‌فرماید: حیاط و پیرامون خانه‌هایتان را پاکیزه کنید که یهودیان بدترین محله‌ها را دارند. [مفاتیح الحیاة، صفحه‌ی 125]
وقتی به متن عربی می‌نگریم، در می‌یابیم که ترجمه، آزاد و غیردقیق صورت گرفته است. متن عربی چنین است: «نظّفوا ساحاتکم، فإنّ الیهود أنتن الناس ساحةً». یعنی حیاط یا جلو درِ خانه‌هایتان را تمیز کنید، پس همانا بدبوترینِ مردم از لحاظ حیاط یا جلو درِ خانه، یهودیان هستند.

ولی آیا واقعاً چنین سخنی از پیامبر اعظم (صلی ‌الله علیه و آله و سلّم) است یا بر ایشان بسته‌اند؟! آیا یهودیان، بدبوترینِ مردم از لحاظ حیاط و جلو درِ خانه هستند؟!
وقتی به منبع این دو حدیث می‌نگریم، نام کتاب «موسوعة احادیث اهل البیت علیهم السلام» را می‌بینیم. این کتاب، اثر شیخ هادی نجفی (متولد 1342 ـ زنده) است.
در نزد حدیث‌شناسان، کتاب‌های حدیثی‌ای که بعد از قرن ششم تألیف شده است، «کتاب واسطه» حساب شده و برای بررسی درستی روایات آن، باید به مصدر اولیه‌اش مراجعه نمود. پس کتابی که مؤلف آن معاصر است، به هیچ وجه در نزد حدیث‌شناسان، به عنوان منبع مطرح نیست و حتماً باید روایتش از منبع متقدم بر آن، آدرس‌دهی شود. در حالی که در مفاتیح الحیاة، چنین کاری انجام نگرفته است؛ زیرا این دو حدیث، سابقه‌ای در کتاب‌های حدیثی متقدم شیعه ندارد.
این که «گوش، چشم، زبان و قلب امانت هستند» و «یهودیان، بدبوترینِ مردم از لحاظ حیاط و جلو درِ خانه هستند» دو دیدگاهی است که در این کتاب، بیان شده و قرار است شیعیان متدین، آن را به عنوان دو دیدگاه دینی برای خود برگزینند، در حالی که پایه‌ای در آموزه‌های وحیانی ندارد.

لازم به ذکر است که حدیث دوم را عبدالرحمان سیوطی به نقل از سعد بن ابی وقاص چنین نقل می‌کند: «طیبوا ساحاتِکم، فإنَّ أنتنَ الساحاتِ ساحاتُ الیهودِ» [الجامع الصغیر، عدد 5303] و سپس حکم به ضعیف بودن آن می‌دهد. پس از او، عبد الرئوف مناوی شافعی این حدیث را در فیض القدیر نقل کرده است.
درد اینجاست که دو تن از علمای عامه، سخنی را از سعد بن ابی‌وقاص نقل کرده و آن را ضعیف شمرده‌اند؛ ولی عالم شیعی آن را به عنوان سخن معتبر، به پیامبر اسلام نسبت می‌دهد!

اما در جواب این که آیا «مفاتیح الحیاة»، برنامه‌ی تربیتی است، باید متذکر شوم که برنامه‌ی تربیتی دارای مؤلفه‌ها و مشخصه‌هایی است که در کتاب فوق الذکر دیده نمی‌شود. از جمله‌ی این ملاک‌ها می‌توان به دو مورد زیر اشاره کرد:

۱ ـ برنامه‌ی تربیتی باید دارای مرحله‌بندی باشد یعنی از کلاس اول شروع شده و تا کلاس‌های بالاتر را مرحله به مرحله مشخص کند. کتاب فوق، اینگونه نیست.

۲ ـ برنامه‌ی تربیتی شامل یک سری اوامر و نواهی است یعنی به صورت روشن به رهرو خود امر می‌کند که این موارد مشخص را انجام بده و او را از انجام برخی موارد مشخص دیگر، نهی می‌کند. کتاب فوق اینگونه نیست.

پس در یک نظر کلی می‌توان این کتاب را «حلیة المتقین» با ویرایش جدید دانست. البته تلاش گسترده و زیادی برای اصل کتاب، آدرس‌ها و حتی تایپ، صفحه‌آرایی و چاپ آن به کار رفته است که نمی‌توان نادیده گرفت و بر ارزش آن می‌افزاید.

در هر حال توصیه می‌شود اگر به دنبال برنامه‌ای مرحله‌بندی برای «عمل» می‌گردید، به سراغ این کتاب نروید چون حیران خواهید شد. ولی اگر دوست دارید نظر اسلام را (به صورت علمی) در مورد برخی موضوعات بدانید، می‌تواند منبع مفیدی باشد.
جهت جلوگیری از هر گونه کج‌فهمی، تأکید می‌کنیم جواب ما فقط ناظر به این است که کتاب «مفاتیح الحیاة» را نمی‌توان به عنوان «برنامه» استفاده نمود ولی کتاب علمی خوبی است و در اندازه‌ی خودش، تلاش فراوانی برای فراهم آمدنش مصروف شده است که خداوند به نویسندگانش اجر فراوان عنایت فرماید.
هر گاه بپرسند «قرآن کریم» رمان است یا «بینوایان»، خواهیم گفت: «بینوایان»؛ و این به معنی توهین به قرآن کریم یا قبول نداشتن آن نیست. بلکه در صدد بیان واقعیت هستیم.
در این مورد نیز ما فقط برنامه‌ بودن کتاب «مفاتیح الحیاة» را رد کردیم نه اینکه کتاب مفیدی نیست یا ارزش علمی ندارد.

موفق باشید
حاج فردوسی

سلام
آیا اعمالی که حاج آقا مجتبی تهرانی در عید نوروز انجام می‌داده‌اند و در متن زیر آمده است را تأیید می‌کنید؟
به گزارش خبرگزاری فارس، حجت‌الاسلام حسین تهرانی، فرزند مرحوم آیت‌الله آقا مجتبی تهرانی اخیراً به نقل چند خاطره از پدر خود پرداخت که گویای سیره عملی این استاد اخلاق در ساعات تحویل سال شمسی است. وی در این باره می‌گوید:
حاج‌آقا مقید بودند که حتماً برای لحظه سال تحویل در مشهد مقدس باشند. چون زیارت امام رضا‌ علیه‌السلام از زیارت بقیه اهل‌بیت به‌حسب ظاهر سهل‌الوصول‌تر بود، دوست داشتند که ابتدای سال را در حرم ایشان باشند. البته بعضی سال‌ها که لحظه تحویل سال نیمه‌های شب بود، ممکن بود که به حرم نروند، ولی مقید بودند که در مشهد باشند.
ایشان همیشه قبل از تحویل سال، مقید بودند که 365 مرتبه دعای «یا مقلّب القلوب» را به‌طور کامل بخوانند و برای اینکه این دعاها تا لحظه تحویل سال تمام شود، از یک ساعت قبل از اعلام عید، شروع می‌کردند و مشغول خواندن این دعای شریف بودند.
ایشان بعد از لحظه سال تحویل مقید بودند اولین چیزی که میل می‌کنند، تربت امام حسین‌ علیه‌السلام باشد. یعنی حضرت استاد در دو روز از سال، مقید بودند که اوّلین چیزی که می‌خورند، تربت امام حسین(ع) باشد؛ یکی عید فطر بود که در ابتدای روز با تربت کربلا افطار می‌کردند و یکی هم نوروز که بعد از تحویل سال، کمی از آن را میل می‌کردند.
منبع: خبرگزاری فارس

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
از سویی نوروز، از آئین کهن ایران است و از سوی دیگر، در لحظه‌ی تحویل سال، هیچ اتفاق خاصی در عالم هستی نمی‌افتد، بلکه خورشید، مثل همه‌ی برج‌ها، از برجی وارد برج دیگری می‌شود. لذا اهمیت دادن به خرافاتی به نام «لحظه‌ی تحویل سال»، از هر مسلمان معمولی، زشت است چه رسد به کسی که ادعای مرجعیت داشت و به عنوان بزرگ‌ترین عالم پایتخت ایران از او نام برده می‌شد.
آنچه در گزارش فرزند آن مرحوم آمده، جز انحراف شخصی و کج‌سلیقگی آن مرحوم، نام دیگری ندارد؛ بدعت‌ها و خرافاتی که هیچ ریشه‌ای در دین ندارد. این گونه حرکات سلیقگی و نشر دادن آن، مایه‌ی افزودن حیرت بر حیرت در نزد عوام مردم است.
از سویی، مرحوم حاج آقا مجتبای تهرانی (ره) را عالم و مجتهد و مرجع تقلید معرفی می‌کنند و از سوی دیگر،‌ کارهایی مثل حضور در مشهد یا حرم یا خوردن تربت یا خواندن فلان دعای بی‌سند به تعداد روزهای سال شمسی را به ایشان منسوب می‌نمایند. نتیجه‌اش این است که مردم عوام، خیال کنند که این کارها، از دین است و آنان نیز به انجام آن، رغبت دینی نشان دهند.
آگاه باشید که موارد فوق، که توسط پسرشان به ایشان منسوب شده، از دین نیست و اگر واقعاً آن مرحوم، چنین کارهایی انجام می‌داده، همه‌اش از سلیقه‌ی شخصی و علاقه‌ی قلبی به آئین‌های کهن و باستانی بوده و رد و اثری از آن در قرآن کریم و روایات اهل بیت طاهرین (علیهم السلام) نیست.

موفق باشید
حاج فردوسی

سلام
توجیه «شیعه‌ی اثنی‌عشری» برای بدعت‌های فراوان در این فرقه چیست؟

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
جواب: «بدعت» در لغت، به معنی کار نو و بی‌سابقه‌ای است که بیانگر نوعی کمال در آورنده‌اش است.
«بدعت» در اصطلاح، «إدْخالُ ما لَیْسَ مِنَ الدِّینِ فی الدِّینِ» است. یعنی این که انسان، چیزی که جزء شریعت نیست را به آن نسبت دهد.
شیعه‌ی اثنی‌عشری، بدعت‌های فراوانی که همواره در این فرقه‌ی شیعی، ایجاد و مورد استقبال قرار می‌گیرد را اینگونه توجیه می‌کند که اگر نوآوری، از مصادیق حکم کلی و عمومی باشد، بدعت نیست!
شیعه‌ی اثنی‌عشری معتقد است اساس بدعت در شرع به این نکته باز می‌گردد که چیزی را به عنوان یک امر شرعی که دین به آن فرمان داده به کار برند، در حالی که برای مشروعیت آن، اصل یا ضابطه‌ای در شرع وجود نداشته باشد؛ ولی هرگاه کاری را که انسان به عنوان یک عمل دینی انجام می‌دهد، دلیل شرعی‌ای (به صورت خاص، یا کلّی و عام) بر مشروعیت آن وجود داشته باشد، آن عمل، بدعت نخواهد بود.
ملا محمد باقر مجلسی، عالم بزرگ شیعی اثنی‌عشری در توجیه نوآوری‌ها و خارج کردن آنها از زیر عنوان «بدعت حرام» می‌نویسد:
«البِدْعَةُ فی الشَّرعِ ما حَدَثَ بَعْدَ الرَّسُولِ [بما انّه من الدین] وَ لَمْ یَکُنْ فِیهِ نَصٌّ عَلی الخُصوصِ وَ لا یَکُونُ داخلاً فی بَعْضِ العُمُوماتِ» [بحار الأنوار، علامه مجلسی، جلد 74، صفحه‌ی 202]
ترجمه: بدعت در شرع، چیزی است که پس از رسول گرامی حادث شده و دلیل شرعی خاص یا عامّی نیز بر جواز آن در کار نباشد.
برخی از علمای سایر فرقه‌های اسلامی نیز چنین نظری دارند که عملاً راهِ ورود انواعت بدعت به دین را باز می‌کند و چراغ سبزی به بدعت‌گذاران است. ابن حجر عسقلانی، دانشمند مشهور عامه می‌نویسد:
«البدعةُ ما أُحدثَ و لیس له أصل فِی الشرع، و ما کانَ له أصل یَدلّ علیه الشّرع فلیس ببدعة» [فتح الباری، عسقلانی، جلد 5، صفحه‌ی 156]
ترجمه: بدعت چیزی است که (پس از پیامبر) پدید آمده باشد و دلیلی حاکی از جواز آن در شریعت یافت نشود، و آن چیزی که اصل و ریشه‌ای در دین دارد، بدعت نخواهد بود.
بنا بر این نظر، هرگاه عملی که به شرع نسبت داده می‌شود، مستند به دلیل خاصی یا ضابطه‌ی کلی‌ای در شرع باشد، بدعت نخواهد بود!
به عبارت دیگر، چه بسا ممکن است یک عمل، ظاهراً حالت نوآوری داشته و در تاریخ اسلام، بی‌سابقه باشد؛ ولی از لحاظ معنا و ملاک، تحت ضابطه‌ای قرار گیرد که شرع اسلام آن را به صورت کلی پذیرفته است.
به عنوان نمونه، مسلمانان جهان، روز میلاد پیامبر اسلام (صلّی ‌الله ‌علیه ‌و آله ‌و سلّم) را جشن می‌گیرند؛ ولی ملاک بدعت بر آن صادق نیست. زیرا گر چه این نوع تکریم و اظهار محبت، در شرع وارد نشده است؛ ولی اظهار محبت به پیامبر گرامی اسلام و خاندان ایشان (علیهم‌السلام)، یکی از اصول مسلّم اسلام است و این گونه جشن‌های مذهبی، می‌تواند جلوه و مظهری از آن اصل کلّی باشد. کسانی که در موالید استاد اعظم (صلّی ‌الله ‌علیه ‌و آله ‌و سلّم) و اهل بیت ایشان (علیهم‌السلام) اظهار شادمانی کرده و بدین منظور، مجالسی تشکیل می‌دهند، به این نیّت نیست که برگزاری جشن در این ایام، منصوص بوده و دستور برگزاری جشن به صورت خاص امروزی، عیناً در شرع وارد شده است، بلکه اعتقاد آنان این است که اظهار محبت به رسول گرامی و اهل بیت ایشان (علیهم‌السلام) یک اصل کلی است که در کتاب و سنت، با تعابیر گوناگون بر آن تکیه شده است. به عنوان مثال، قرآن کریم می‌فرماید:
«قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی‏» [سوره‌ی شورا، آیه‌ی 23]
ترجمه: بگو من برای ابلاغ رسالت، پاداشی نمی‌طلبم مگر دوستی نزدیکانم.
و پیامبر خدا (صلّی ‌الله ‌علیه ‌و آله ‌و سلّم) فرمودند:
«لَا یُؤْمِنُ عَبْدٌ حَتَّی‏ أَکُونَ‏ أَحَبَ‏ إِلَیهِ‏ مِنْ‏ نَفْسِهِ وَ أَهْلِی أَحَبَّ إِلَیهِ مِنْ أَهْلِهِ وَ عِتْرَتِی أَحَبَّ إِلَیهِ مِنْ عِتْرَتِهِ» [علل الشرائع، شیخ صدوق، جلد 1، صفحه‌ی 140، باب العلة التی من أجلها وجبت محبة الله تبارک و تعالی و محبة رسوله و أهل بیته ص علی العباد؛ امالی، شیخ طوسی، صفحه‌ی 416، المجلس الرابع عشر؛ روضة الواعظین و بصیرة المتعظین، فتال نیشابوری، جلد 2، صفحه‌ی 271، مجلس فی مناقب آل محمد (علیهم‌السلام)]
ترجمه: بنده‌ای ایمان نمی‌آورد تا این که من در نزدش از خودش دوست‌داشتنی‌تر باشم و خانواده‌ام در نزدش از خانواده‌اش دوست‌داشتنی‌تر باشد و خاندانم در نزدش از خاندانش دوست‌داشتنی‌تر باشد.

نتیجه‌گیری: با این توجیه که اگر اصل کلی و عمومی وجود داشته باشد، می‌توان مصادیقی برایش ایجاد کرد، نوآوری‌های بسیاری در مذهب شیعه‌ی اثنی‌عشری ایجاد شده و می‌شود.
نظر مختار در مذهب منهاج فردوسیان این است که هر گاه عملی برای دریافت ثواب انجام گیرد، باید منصوص باشد و نمی‌توان برای کلیّات، مصداق تراشید و برای انجامش، امید ثواب داشت؛ زیرا مصادیق نیز در روایات آمده و نیاز به مصداق‌تراشی برای کلیّات و عمومات نیست.

موفق باشید
حاج فردوسی

با سلام و عرض احترام
من و همسرم قصد داریم مادر و پدر بشویم و من به دلیل آنکه میخواهم خود و زندگی و فرزندانم منهاجی باشند طبق دستورات عملی و نظری کتاب استاد پیش میرم، اما برای من سوال هست، قبل از بچه دار شدن باید چه کار هایی کنیم؟ از نظر معنوی، تغذیه، شنیداری و…؟
چقدر باید از منهاجی بودنم بگذره تا من بچه دار بشم؟ چون بنده تازه کتاب هارو گرفتم و مطالعه میکنم و سعی میکنم انجام بدم و میدونم اگه صفاتی که دوست دارم فرزندم داشته باشه خودم نداشته باشم یا همسرم نداشته باشن فرزندم هم ندارن.
و در کتاب ها به جز مواردی که راجب تغذیه بعد از هفته اول فرزند آوری بود نکته ای ذکر نشده بود، من سن کمی دارم و بیست ویک ساله هستم. دوست دارم فرزندم منهاجی بشه و تجربه ای ندارم همچنین دوست ندارم از تجربه دیگران استفاده کنم چون فرزندانی که دارند نمونه هایی نیستند که بخواهم فرزند من هم همانطور شود! دوست دارم بدانم به چه چیزهایی باید فکر کنم چه کارهایی قبل از بارداری و در حین باردای باید انجام بدم؟
من در رابطه با رزق بچه که خیلی از افراد الان بابتش نگرانن و بابت همین فرزند نمی آورند نگرانی ندارم الحمدلله.. اما،نگرانی من در رابطه با فرزندم هست.،که قراره تو این دنیا بعد از من باشه و اون دنیا جوابگوی طرز تربیتش باشم! ازتون خواهرانه میخوام کمکم کنید که به مقصودی که در ذهنم هست برسم. منظورم تربیت یک فرزند منهاجی هست و کارهایی که از قبل بارداری باید انجام بدم تا بعد از به دنیا آمدنش را لطفا برای من روشن کنید و بیشتر توضیح بدید.
حتی اگه لازم باشه فرزندم رو میارم و نزد استاد بزرگ میکنم.
بنده یک تازه وارد سردرگمم لطفا کمکم کنید. میخواهم مادری باشم که خدا به آن افتخار کند.

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
نکته‌ای که می‌خواهم برایتان بنویسم، خیلی با آنچه تا کنون شنیده‌اید، متفاوت است و احتمالاً در نگاه اول، از آن متعجب و شاید وحشت‌زده شوید.
یکی از مباحث بسیار مهم اعتقادی که معمولاً از طرف جامعه‌ی مذهبی، مورد غفلت و بی‌مهری قرار می‌گیرد، بحث «توحید در هدایت تکوینی» است. توحید در هدایت تکوینی، به این معنی است که فقط و فقط، ذات مقدس الله تبارک و تعالی می‌تواند شوق رسیدن به درجات عالیه را در قلب انسان‌ها قرار دهد و شعله‌ی عشق به کمالات واقعی را در تنور جان بشر برافروزد.
توحید در هدایت تکوینی به این معنی است که فقط و فقط خدای تعالی می‌تواند قلب بنده‌اش را به سوی معنویت، هدایت کند. حتی استاد اعظم (صلی‌ الله‌ علیه‌ و‌ آله‌ و سلّم) به تصریح قرآن کریم، این قدرت را ندارند که کسی را دلگرم به معنویت سازند. خدای تعالی می‌فرماید: «إِنَّکَ لَا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لَکِنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَن یَشَاءُ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ» [سوره‌ی قصص، آیه‌ی 103]
ترجمه: در حقیقت تو [ای پیامبر باعظمت] هر که را دوست داری نمی‌‏توانی راهنمایی کنی لیکن خداست که هر که را بخواهد راهنمایی می‏‌کند و او به راه‏‌یافتگان داناتر است.
توحید در هدایت تکوینی به این معنی است که گرم کردن دل و روشن کردن چراغ هدایت در قلب، فقط از قدرت خدای تعالی بر می‌آید و هیچ بشری، قدرت چنین کاری ندارد.
بر اساس این باور صحیح، هر کسی بخواهد دیگری را مشتاق کمال و سعادت کند، شکست خواهد خورد؛ خواه آن شخص، پیامبر خدا یا مرجع تقلید یا پدر دلسوز یا مادر فداکار باشد. خدای تعالی این سهم را برای خودش برداشته و هیچ کسی را در آن شریک نکرده و نخواهد کرد. وقتی بزرگ‌ترین پیامبر الهی، عاجز از هدایت تکوینی انسان‌هاست، به این معنی که نمی‌تواند دل رمیده‌ی کسی را به سامان آورد، از امثال ما انسان‌های معمولی، چه انتظاری است؟!
قرآن کریم، با اصرار بر «توحید در هدایت تکوینی»، با لحنی توبیخی می‌فرماید: «أ تُریدونَ أنْ تَهْدوا مَنْ أضَلَّ اللهُ وَ مَنْ یُضْلِلِ اللهُ فَلَنْ تَجِدَ لَـهُۥ سَبیلًـا» [سوره‌ی نساء، آیه‌ی 88]
ترجمه: آیا می‏‌خواهید کسی را که خدا در گمراهی‏‌اش وانهاده است به راه آورید و حال آنکه هر که را خدا در گمراهی‏‌اش وانهد، هرگز راهی برای [هدایت] او نخواهی یافت.
بر این اساس، آنچه از شما به عنوان مادر بر می‌آید، دعوت کردن فرزندتان به خوبی‌ها و ایجاد بستری برای اصلاح و تربیتش است، اما باید توجه داشته باشید که هدایت به معنی ایجاد انگیزه و شوق، منحصر در ذات مقدس پروردگار عالمیان است و بس.
شما فقط می‌توانید به فرزندتان بگویید: بهشتی هست با این لذت‌های عالی و جهنمی هست با این عذاب‌های عظیم، پس ای فرزند، به وعده‌های خداوند متعال، امیدوار باش و وعیدهایش را باور کن و چنان زندگی کن که در جهان پسین، گرفتار جهنم نباشی و از لذت‌های بهشتی، در بالاترین اندازه‌اش بهره‌مند گردی. اگر شنید و قبول کرد، خوش به حالش و اگر شنید و قبول نکرد، وای بر او و باز هم وای بر او.
شما اگر توفیق الهی همراهتان شود، فقط می‌توانید خودتان را اصلاح کرده و از درکات جهنم نجات داده به درجات عالیه‌ی بهشت برسانید؛ ولی نباید انتظار داشته باشید که بتوانید فرزندتان را مشتاق کمال و سعادت کنید. فرزند شما فقط از مجرای بدن شما به دنیا می‌آید ولی روحش از مجرای روح شما نیست. شاید با برخی خوراکی‌ها، بتوانید جسمش را اندکی تغییر دهید ولی نخواهید توانست بر روحش تأثیر زیادی بگذارید.
آنچه از ناحیه‌ی استادان معظم منهاج فردوسیان (علیهم السلام) در باب تربیت فرزند رسیده و معتبر است، در قواعد نظری و قوانین عملی منهاج فردوسیان جمع‌آوری شده است. در این زمان، غیر از همین چند قاعده و قانون، هیچ دستور ارزشمند و در خور توجهی از ناحیه‌ی خدای تعالی به ما نرسیده است و کسانی که صدها دستور العمل برای تربیت فرزند می‌آورند، بافته‌های خودشان را به نام دین و خدا اظهار می‌کنند که از منظر دکترین منهاج فردوسیان، ارزشی ندارد و مردود است.
توصیه می‌کنم قواعد نظری و قوانین عملی مربوط به فرزند را به دقت بخوانید و مراعات کنید و کوچک مشمارید و البته از دعا غافل نشوید که دعا، تأثیر زیادی دارد.
توصیه‌ی پایانی این است که فکر نکنید اگر فرزندان خوب و صالحی تربیت کردید، بهره‌ی زیادی نصیبتان می‌شود. بهره‌ی زیاد، در اصلاح دیدگاه‌ها و اعمال خودتان است. اگر بتوانید به مقام منیع «الذین آمنوا و عملو الصالحات» مشرف شوید، مهم نیست فرزندتان صالح باشد یا طالح. تصریح قرآن کریم این است: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ عَلَیْکُمْ أَنفُسَکُمْ لاَ یَضُرُّکُم مَّن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ» [سوره‌ی مائده، آیه‌ی 105]
ترجمه: اى کسانى که ایمان آورده‌‏اید به خودتان بپردازید، هر گاه شما هدایت‏ یافتید، آن کس که گمراه شده است به شما زیانى نمی‌رساند.
حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) فرزند ناخلفی به نام «زید النار» داشتند که برادر امام رضا (علیه السلام) بود و حضرت امام هادی (علیه السلام) فرزند ناخلفی به نام «جعفر کذّاب» داشتند که برادر امام عسکری (علیه السلام) و عموی استاد حاضر (روحی فداه) بود؛ ولی زیانی به آن حضرات نرسید.
امیدوارم در این چند خط، توانسته باشم اساس باورتان را تغییر داده و باور صحیحِ «اصلاح اعتقادات و اعمال خود» را جایگزین خیال شیرینِ «مادر نمونه شدن» کنم.

موفق باشید
حاج فردوسی

سلام
سخنان و آراء برجای مانده از عرفا، فلاسفه، ادبا، مخترعان، مکتشفان و غیره از بزرگان هر قوم، بویژه عرفای معاصر چه جایگاهی در منهاج فردوسیان دارد؟

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
برای ورود به بحث، ‌لازم است مقدماتی را عرض کنم،‌ بعون الله تعالی؛

مقدمه‌ی اول: در منهاج فردوسیان، برنامه‌ی تربیتی برای رسیدن به کمال و سعادت، منحصر در «قرآن کریم» و «روایات معتبر» است.

توضیح: مبنای انحرافی (که به عنوان صوفیه می‌شناسیم و می‌شناسانیم) در برخورد با «دین» معتقد است «شریعت» چیزی است و «طریقت» چیز دیگری. بر همین مبنای باطل، امکان دارد کسی معتقد و پایبند به دستورات شرعی نباشد ولی در طریقت،‌ صاحب مقامات عالیه گردد! و همچنین می‌شود کسی به تمام دستورات شرعی عمل کند ولی اهل تکامل و سعادت نباشد!
یعنی امکان دارد افرادی از دستورات شرعی بی‌خبر باشند و به آن ‌مقدار که می‌دانند نیز بی‌اعتنایی کنند ولی هر شب تا سحر در سفر معراج، عوالم ملکوت را سیر نمایند! همچنین امکان دارد فلان عالم دینی که عمری را در یادگرفتن، یاد دادن و عمل به آموزه‌های دینی سپری کرده، بویی از عشق و مستی و باده‌های اصحاب معرفت نبرده باشد!!

مقدمه‌ی دوم: قرآن کریم به همراه روایات معتبر، برنامه‌ای کامل و جامع است و نیازی به هیچ آیین و مرام و اختراعی ندارد.

توضیح: جریان انحرافی برای این که موجودیت خود را توجیه کند، چنین وانمود می‌کند که «دین» نمی‌تواند برنامه‌ی کاملی برای رساندن انسان به کمال و سعادت باشد. وقتی دین (بخصوص دین اسلام که کامل‌ترین و آخرین شریعت آسمانی است) ناقص شد، نیاز است تا افرادی در دوره‌های بعد از عصر حضور،‌ به ‌ترمیم و رفوکاری دین بپردازند. مثلاً‌ ذکری که از استادان منهاج فردوسیان (علیهم‌ السلام) به طور مطلق رسیده را مشروط به اجازه‌ی قطب می‌کنند یا عدد خاص برایش می‌گذارند یا شرایط خاصی برای گفتنش قرار می‌دهند.

مقدمه‌ی سوم: تا زمانی که دستورات دینی از راه‌های شناخته شده یعنی قرآن کریم و کتاب‌های معتبر حدیثی و راویان مورد اعتماد نقل شود، جایی برای دست بردن در آنها نیست.

توضیح: پس برای دست بردن در متن دستورات تکاملی دین، باید راه‌های دیگری تعریف شود تا به راحتی بتوان شیطان و شیطنت را داخل نمود. اصحاب جریان انحرافی برای رسیدن به این مقصود، راه‌های دیگری مانند خواب‌ها، مکاشفات و الهامات را نیز جزء راه‌های دریافت دستورات تکاملی قرار دادند.

مقدمه‌ی چهارم: جریان انحرافی (با نام صوفیه، تصوف، عرفان یا هر اسم دیگر) یک شخص نیست بلکه یک تفکر است.

توضیح: هر مقدار که افراد از راه روشن و وسیع (منهاج) ‌دور شوند، به جریان انحرافی بیشتر گرفتار می‌آیند. پس امکان دارد که شخصی در هزار شأن از شئونات اعتقادی و عملی‌اش فقط در سه یا چهار گزینه، پیرو جریان انحرافی و دور از منهاج باشد. به دور از انصاف است که چنین شخصی را «صوفی» بنامیم ولی می‌شود «صوفی‌گرا»‌ یا «تصوف‌زده» خواند. پس «صوفی‌گری» با «صوفی‌گرایی» خیلی متفاوت است. اولی به کسی گفته ‌می‌شود که اغلب اعتقادات و اعمالش انحرافی باشد و دومی برای افرادی است که درصد اندکی از اعتقادات یا اعمالشان به انحراف از منهاج متهم باشد.

مقدمه‌ی‌ پنجم: «توهین» و «اهانت» به معنی پایین آوردن شخصی از جایگاه حقیقی‌اش است.

توضیح: هر کسی در نظام هستی دارای جایگاهی تعریف شده است که به راحتی می‌توان تشخیص داد. جایگاه‌هایی مانند: نبی (واسطه‌ی بین خدا و خلق)، وصی (واسطه‌ی بین خلق و نبی)، مؤمن (ایمان آورده در ظاهر و باطن)، منافق (ایمان آورده فقط در ظاهر)، کافر (ایمان نیاورده در ظاهر و باطن)، معاند (ایمان نیاورده و دشمن ایمان آوردگان) و‌ مُعاجز (ایمان نیاورده و در صدد کُشتی گرفتن و زمین زدن خدا در زمین).
پس اگر پیامبر یا وصی پیامبر هم‌رتبه‌ی مؤمنین قرار داده شود، توهین است. اگر کسی که ایمان آورده (مؤمن) در جایگاه منافقین یا کفار قرار داده شود، توهین است.

مقدمه‌ی ششم: اگر کسی در جای خودش نشانده شود، «توهین»‌ نیست بلکه «عدل» است.

توضیح: گاهی وقت‌ها بر اثر توهم خود شخص یا اطرافیان و علاقه‌مندانش، جایگاهی بالاتر و والاتر از آنچه باید داشته باشد، به شخصی نسبت داده می‌شود. مثلاً مؤمنی هم‌تراز با نبی یا وصی قلمداد می‌شود! در این‌طور مواقع، اگر آن شخص در جایگاه خودش معرفی شود،‌ توهین نیست بلکه اقتضای عدالت است.

مقدمه‌ی هفتم: «استاد» در منهاج فردوسیان (به معنی کسی که می‌توان از او برنامه‌ی کمال و سعادت را دریافت کرد)، فقط و فقط منحصر در وجود مقدس رسول اعظم (صلی ‌الله علیه و آله و سلّم) و دوازده جانشین بحق آن حضرت (علیهم‌السلام) است.

توضیح:‌ با انحصار جایگاه هدایت‌گری در این ذوات مقدس می‌گوییم: حتی بزرگانی که بزرگی‌شان از ناحیه‌ی استادان منهاج فردوسیان (علیهم‌السلام) تأیید شده است مانند:
ـ حضرت اباالفضل (علیه‌السلام) که روایت است مقامی دارند که همه‌ی شهدا بر آن غبطه می‌خورند؛
ـ حضرت سلمان (رضی الله عنه) که روایت است به درجه‌ی دهم [و نهایی] ایمان رسیده است؛
ـ حضرت حمزه (رحمه الله علیه) که شیر خدا و شیر رسول و سید الشهداء [زمان خودش] لقب گرفت؛
ـ حضرت ابوطالب (علیه‌السلام)‌ که پدر معنوی اسلام محسوب می‌شوند و اسلام در تحت حمایت‌های‌ایشان پا گرفت؛
ـ حضرت جعفر بن ابی‌طالب (رضوان الله علیه) که خدای تعالی او را به جای دو دستش که در جنگ جدا شد، دو بال در بهشت عنایت فرمود؛
ـ حضرت عبدالعظیم حسنی (سلام الله علیه) که زیارتش مانند ثواب زیارت سید الشهداء (علیه‌السلام)‌ است.
همچنین بانوان با عظمتی مانند:
ـ حضرت خدیجه‌ی ‌کبری (سلام الله علیها) که مادر معنوی اسلام محسوب می‌شوند و اسلام در دامن حمایت‌های مالی ایشان رشد کرد؛
ـ حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) که عالمه‌ی غیر معلّمه و عقیله‌ی بنی هاشم هستند؛
ـ حضرت فاطمه‌ی معصومه (سلام الله علیها)‌ که تمام مردم روزگار را می‌توانند شفاعت کنند و زیارتشان ثواب بهشت دارد.
جزء ارائه دهندگان راه کمال و سعادت نیستند بلکه از پیروان خوب این مکتب نورانی محسوب می‌شوند.

مقدمه‌ی هشتم: فاصله‌ی زمانی بین ما و استادان منهاج فردوسیان (علیهم‌ السلام)‌ توسط جمعی از معتمدین و امنای امت در رساندن دستوراتشان به نسل‌های بعدی با عنوان «محدثین» و «فقها»‌ پُر شده است.

توضیح: چون بیش از هزار سال بین ما و عصر حضور فاصله است،‌ و اکنون دسترسی به شخص نبی (بر اثر رحلت) و شخص وصی (بر اثر غیبت) ‌نداریم، لاجرم باید ـ چنان که استادان منهاج فردوسیان (علیهم‌ السلام) ‌دستور داده‌اند ـ برای دریافت سخنان و دستورات تکاملی‌شان به انسان‌های امین و مورد اعتماد مراجعه نماییم.

مقدمه‌ی نُهم: «امین» به شخصی گفته می‌شود که امانت را بدون دستبرد و دستکاری تحویل دهد.

توضیح: پس کسانی که چیزی از امانت کم کرده یا چیزی به آن می‌افزایند، امین و مورد اعتماد نیستند. برخی دانشمندان و صاحبان نظریه و فرضیه در طول تاریخ اسلام کوشیده‌اند نظرات و فرضیه‌های خود را به نحوی شرعی کرده و برآمده از متن قرآن و اسلام، جلوه دهند. اینان با کنار هم گذاشتن بریده‌ی آیات، بریده‌ی روایات و افزودن برخی روایات بی‌سند، سپس افزودن مقداری تجربیات شخصی و اعتقادات یونانی و هندی (بودایی) به همراه برخی آموزه‌های عهد عتیق و عهد جدید، دیدگاه‌ها و اعمالی را به عنوان برنامه‌ی کمال و سعادت ارائه داده‌اند. اینگونه افراد ـ چون وفادار به متن قرآن، سنت و عترت نبوده‌اند ـ امین و مورد اعتماد نیستند.

مقدمه‌ی‌ دهم: آنچه به کار ما نیاید، ارزش اثبات یا نفی ندارد.

توضیح: پاره‌ای از دیدگاه‌های موجود در نزد جوامع و مکاتب مختلف، چون به کار ما در رسیدن به کمال و سعادت نمی‌آید، ارزش توجه و اثبات یا نفی ندارد. این ارزش نداشتن یک حکم عقلی است یعنی هر کس عاقل باشد، به این مطلب معترف است که آنچه به هیچ نحوی به دردش نخورد یعنی نفع دنیوی یا اخروی برایش نداشته باشد، ارزش توجه و اثبات و نفی ندارد.
برخی افراد نیز اینگونه‌اند که چون نقشی در مسیر تکاملی ما ندارند،‌ شناختنشان با نشناختنشان یکی است، کسب کردن رضایتشان با کسب نکردن رضایتشان یکی است، خود را به پای آنان انداختن و احترامات فائقه خرج کردن با نکردن یکی است.

مقدمه‌ی یازدهم: مفید نبودن برای ما به معنی بی‌فایده بودن نیست.

توضیح: خیلی اخبار در دنیا هست که به کار ما نمی‌آید ولی به معنای این نیست که اخبار بی‌ارزشی باشند، خیلی اشخاص در دنیا بوده و هستند که علم یا هنرشان به درد ما نمی‌خورد ولی به این معنا نیست که علم یا هنرشان بی‌فایده بوده است. خیلی از احکام شرعی هست که در تمام عمر حتی یکبار هم مورد ابتلای ما واقع نمی‌شود و احتیاجی به دانستنش پیدا نمی‌کنیم ولی این بدان معنا نیست که قسمتی از احکام الهی بی‌فایده و بی‌ارزش است.
مثلاً‌ اگر تمام اخبار یک‌سال تلویزیون و اینترنت را مورد بررسی قرار دهید، شاید پنج تا ده خبر مفید برای این شخص خاص داشته باشد، این به معنی توهین به خبرگزاری‌ها و خبرنگارها نیست و به معنی بی‌ارزش بودن خبرها نیز نمی‌باشد.

مقدمه‌ی دوازدهم: توهین کردن به معنی واقعی آن یعنی یاد کردن با الفاظ زشت یا تمسخر کردن مؤمنین، کاری نکوهیده و مردود است و نشان از پستی توهین کننده دارد.

توضیح: برخی علاقه‌مندان جاهل و تندرو (که مع الاسف در اطراف همه‌جور تفکری پیدا می‌شوند) چون با حسّشان کار می‌کنند نه با عقل و منطق، به محض احساس دشمنی با یک تفکر، صاحب آن تفکر را هدف بدترین توهین‌ها، تهمت‌ها و تمسخرها قرار می‌دهند و به این ترتیب در نظر کوتاه خود، حق را ثابت و باطل را نابود می‌کنند! نکته‌ی اساسی در روابط انسانی این است که تلاش برای پایین کشیدن دیگران از جایگاه حقیقی و واقعی‌شان، نشان از وجود یک نوع احساس حقارت در نفس توهین‌کننده است.

نتیجه: بعد از مقدمات بالا، نظریه‌ی مختار در مورد بزرگان و صلحایی مانند مرحوم قاضی (ره)، مرحوم علامه طباطبایی (ره)، مرحوم حداد (ره)، مرحوم خیاط (ره)، مرحوم دولابی (ره)، مرحوم نخودکی (ره)، مرحوم مجتهدی (ره)، مرحوم کشمیری (ره)، مرحوم پهلوانی (ره)، مرحوم بهجت (ره) مرحوم ملاحسینقلی (ره)، مرحوم بهاری (ره) و مانند این نام‌آوران عرصه‌ی عرفان، کرامت و سیر و سلوک را اینگونه عرض می‌کنم:
۱. این گونه آقایان تا آنجایی که دین اسلام (یعنی واضحات و مسلّمات قرآن و روایت معتبر) را در اعتقادات و عمل قبول داشته و عمل بر مقتضایش کرده‌اند، به کمال و سعادت رسیده‌اند. (با توجه به مقدمه‌ی اول)
۲. هر جا که از این گونه آقایان، اضافه‌ای به آموزه‌های دینی مشاهده شود (مثل عدد گذاشتن برای ذکری که عدد ندارد یا شرط خاص گذاشتن برای عملی که چنان شرطی از ناحیه‌ی شارع نیامده) مورد اعتنا نیست و قبول نمی‌کنیم ولی تمام آنچه از آیات و روایات معتبر که نقل کنند، بر سر و چشم گذاشته و به جان می‌پذیریم. (با توجه به مقدمه‌ی دوم)
۳. تا زمانی که اینگونه آقایان دستورات دینی را از راه‌های شناخته شده قرآن کریم و کتاب‌های معتبر حدیثی و راویان مورد اعتماد نقل کنند، قبول می‌کنیم ولی احکام و اعتقاداتی که از راه‌های دیگری مانند خواب‌، مکاشفه و الهام به دست آورده باشند را نمی‌پذیریم. (با توجه به مقدمه‌ی سوم)
۴. هر یک از اینگونه آقایان که در اعتقاد یا عمل از راه روشن و وسیع (منهاج) ‌دور شده و به جریان انحرافی (صوفیه) متمایل شده باشند را «صوفی‌گرا»‌ یا «تصوف‌زده» می‌خوانیم هر چند تمایلش در حد تأیید یک نظر یا یک عمل باشد که به همان مقدار، گرفتار «صوفی‌گرایی» خواهد بود. (با توجه به مقدمه‌ی چهارم)
۵. جایگاه اینگونه آقایان در نظام هستی، «مؤمن» است و احترام خاصی در نزد اصحاب منهاج فردوسیان و موجودات ذی‌شعور عالم دارند. (با توجه به مقدمه‌ی پنجم)
۶. کسانی که اینگونه آقایان را از جایگاه حقیقی خود (مؤمن) برتر برده و در حد نبی و وصی می‌شمارند، در اشتباهند. این گونه آقایان در منهاج فردوسیان در جایگاه خودشان یعنی «مؤمن» مورد تقدیر و احترام قرار می‌گیرند. (با توجه به مقدمه‌ی ششم)
۷. با توجه به انحصار جایگاه هدایت‌گری (ارائه‌ی برنامه‌ی کمال و سعادت) در وجود مقدس رسول اعظم (صلی ‌الله علیه و آله و سلّم) و دوازده جانشین بحق آن حضرت (علیهم‌السلام)، بزرگانی که بزرگی‌شان از ناحیه‌ی استادان منهاج فردوسیان (علیهم‌ السلام) تأیید شده بود (و برخی را نام بردیم) نقشی در ارائه‌ی برنامه ندارند، اینگونه آقایان که جای خود دارند. (با توجه به مقدمه‌ی هفتم)
۸. هیچکدام از اینگونه آقایان از سلسله‌ی جلیله‌ی محدثین نیستند و اکثر قریب به اتفاقشان نیز از سلسله‌ی معظمه‌ی فقها خارجند. (با توجه به مقدمه‌ی هشتم)
۹. چون اینگونه آقایان از «محدثین» و «فقها» نیستند، نوبت به بررسی امانت و اعتبارشان نمی‌رسد. (با توجه به مقدمه‌ی نهم)
۱۰. وقتی کسی نه نبی باشد و نه وصی و نه واسطه‌ی ما تا نبی و وصی، به کار تکامل و سعادت ما نمی‌آید و کسی که نقشی در کمال و سعادت ما نداشته باشد، ارزش اثبات یا نفی ندارد. (با توجه به مقدمه‌ی دهم)
۱۱. اینکه اینگونه آقایان به درد تربیت و تکامل ما نمی‌آیند، به معنی بی‌ارزشی و بی‌فایده بودنشان نیست بلکه برای خودشان درجات عالیه‌ای در بهشت برین کسب کرده و اکنون در نعمت‌های بی‌زوال الهی متنعمند. (با توجه به مقدمه‌ی یازدهم)
۱۲. توهین به اینگونه آقایان مثل یاد کردن از آنان با الفاظ زشت، لعنت فرستادن، تکفیر کردن و مانند اینگونه کارهای جاهلانه، نه تنها در منهاج فردوسیان ممنوع است و عقاب اخروی در پی دارد که عقاب‌های دنیوی و آثار وضعی خطرناکی دارد. پس الحذر الحذر از توهین، تمسخر و اهانت به ساحت مؤمنین. (با توجه به مقدمه‌ی دوازدهم)
امیدوارم تمام دیدگاه منهاجی‌ام را در این جواب ارائه داده باشم و فصل الخطابی برای موافقین و مخالفین این بحث باشد.

موفق باشید
حاج فردوسی

سلام
به نظر جناب عالی «رساله‌ی سیر و سلوک» که منسوب به آیت الله سید مهدی بحر العلوم (رحمه الله علیه) است، تا چه اندازه احتمال می‌رود که این رساله از آن مرحوم باشد؟

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
برای رسیدن به جواب کامل و دقیق، شایسته دیدم تحقیقات آیت الله رضا استادی در مقدمه‌ی این رساله را برایتان بازنشر کنم تا مایه‌ی هدایت و روشنگری شما و بقیه‌ی اصحاب منهاج فردوسیان باشد. ان شاء الله
محقق مذکور نوشته است:
چند سال پیش نسخه‌اى خطى به نام تحفه الملوک فى السیر والسلوک که دیباچه آن با عبارت زیر شروع شده است:
بسم الله الرحمن الرحیم جناب مولانا و سیدنا آقا سید مهدى طباطبائى نجفى مشهور به بحر العلوم مى‌فرماید: الحمد و الثناء لعین الوجود و الصلوه على واقف مواقف الشهود و على آله امناء المعبود اى همسفران ملک سعادت و صفاواى رفیقان راه خلوص و وفا امکثوا انى آنست نارا… به دستم افتاد براى روشن شدن وضع آن به کتابهاى مربوطه مراجعه کردم.
صاحب طرائق الحقائق مى نویسد: رساله اى از سید بحر العلوم اعلى الله مقامه در عرفان به خط ایشان (پدر مولف طرائق متوفاى ۱۲۷۸) دیدم که جزوى از شرح اربعینیات خود را ضمیمه فرموده بود براى مرحوم حاج عبدالعظیم هراتى که اظهار ارادت خدمت آن حضرت مى نموده…
در جاى دگیر مى نویسد: الحاج عبدالعظیم هروى با برادرش حاج عبدالکریم ساکن طهران و از تجار معروف بودند در سال ۱۲۹۴ را قم را ملاقاتش در طهران حاصل گردید… کتابى که نسبتش به مرحوم سید بحرالعلوم (مى دهند ـ ظ) در شرح کتاب سیرو سلوک ابن طاووس علیه الرحمه به خط جناب والد براى حاج مذکور مشاهده و بعضى از وقایع اربعینیات خود را اضافه فرموده بودند. (طرائق الحقائق تالیف معصوم علیشاه (نایب الصدر) فرزند رحمت علیشاه، ج ۳، ص ۳۹۴ و ۴۳۰، چاپ جدید. چند صفحه آخر نسخه هاى خطى این رساله که به این عبارت آغاز مى شود: و این تحفه را به طریق ذکر خود اجمالا ختم مى کنم… گویا از همین اضافات باشد و ما از چاپ آن خود دارى کردیم)
مرحوم حاج شیخ آقا بزرگ تهرانى در ذریعه مى‌نویسد:
رساله فى السیر والسلوک تنسب الى سید نا بحرالعلوم السید مهدى بن مرتضى الطباطبائى البروجردى النجفى المتوفى ۱۲۱۲ فارسیه فى الفى بیت لکنها مشکوکه فیها ففى آخرها بعض ما لیس على مذاق السید بحر العلوم کما یظهر للمتدرب فى مفاده و النسخه موجوده فى النجف فى بیت، بحر العلوم، و رایت اخرى عند محمد حسین بن الحاج محمد جعفر الیزدى و کیل سیدنا الشیرازى بکربلا اولها: امکثوانى آنست نارا لعلى آتیکم منها بخبر… و رایت نسخه اخرى فیها زیادات و بسط الفاظ و عبارات سماه فى اولها: تحفه الملوک فى السیر و السلوک و انه لبحر العلوم… (الذریعه ۱۲/۲۸۴ ـ ۲۸۵)
و در جاى دگیر مى‌نویسد:
رساله فى السیر و السلوک هوتعریب السیر و السلوک الفارسى المنسوب الى سیدنا بحر العلوم، عربه الشیخ الوالمجد محمد الرضا الاصفهانى بالتماس السید حسین بن معزالدین محمد المهدى القزوینى الحلى فى داره بالنجف فى البرانى فى عده لیال بعد الساعه الخامسه من اللیل، و ذکر ابوالمجد انه الفه بحر العلوم بکرمانشاه اقول: و نسبه نصفه الاخیر الیه مشکوکه لانه على مذاق الصوفیه فلو ثبت انها له فانما هوالنصف الاول فقط کما یاتى فى ص ۲۸۴. (الذریعه، ۱۲/۲۸۲، شیخ ابوالمجد، متوفاى ۱۳۶۲، صاحب کتاب وقایه الاذهان، و یکى از اساتید امام خمینى دام ظله است)
سید محمد صادق بحر العلوم و سید حسین بحر العلوم در مقدمه کتاب الفوائد الرجالیه سید بحر العلوم پس از ذکر تالیفات او مى نویسند:
و هناک بعض الرسائل الصغار ربما نسبت الى السید قدس سره، منها رساله السیر و السلوک الفارسیه و لکن لا یعضدها التاریخ و لایوافقها طریقه السید رحمه الله و سلوک الطافح على سائر مولفاته و کتاباته ـ کما یشهد بذلک ـ کل من واکب قلمه الشریف فى عامه مولفاته، والله اعلم. (مقدمه الفوائد الرجالیه، ص ۹۵)
سه نسخه از این رساله در کتاب‌هاى فهرست شده کتابخانه آستان قدس رضوى موجود است، در فهرست آن کتابخانه در ذیل شماره ۱۷۰ آمده است: مى نماید که مولف از مشایخ صوفیه است. در متن اسمى براى رساله ذکر نشده و نام مولف هم مذکور نیست. در نسخه شماره ۱۷۱ رساله به نام تحفه ضبط شده در نسخه شماره ۱۷۲ به سیدى مهدى بحرالعلوم نسبت داده شده است، و معروفت نزد جمعى نیز چنین است لیک زیاده بر آنکه مضامین رساله ملائم با مشرب آن سید بزرگوار نیست و هم ارباب تراجم بجز (طرائق الحقائق ج ۳ حاشیه ص ۹۰) در شمار مولفات او چنین رساله اى را ذکر نکرده‌اند… نسخه هاى این رساله هاى قدرى اختلاف دارد…( فهرست آستان مقدس ۶/۴۲۵)
سه نسخه از این رساله نیز در کتابخانه دانشگاه است. در فهرست آنجا آمده است:
آداب السلوک. در عنوان این نسخه آمده: رساله سید سند مرحوم بحرالعلوم در آداب سلوک و همان رساله عرفانى منسوب به این طاووس است و نباید از بحر العلوم هم باشد و در سر گذشت او… از این رساله باد نگردید. (فهرست دانشگاه، ۱۲/۲۶۰۴)
و در جاى دیگر از فهرست آنجا آمده است:
در نسخه شمار ۱۳۵۸ این کتابخانه چهار گفتار در سیروسلوک و روش عبادت و سنن صوفیانه و آداب مرید و شیخ است و مشرب شیعى در آنها پیدا است و ساخته عارفان و آداب مرید و شیخ است و مشرب شیعى در اخیر مى باشد. نگارنده همه اینها باید همان محمد حسین بن محمد که در ۱۲۵۱ مى زیست و سبک همه اینها نیز یکى است گفتارها اینک شناسانده مى‌شود…
۴ ـ به نام رساله سید بن طاووس در نسخه یاد شده و درست نیست؛ نگارنده آن باید همان محمد حسین بن محمد باشد که نویسنده نسخه نیز هست به سال ۱۲۵۱. (فهرست دانشگاه ۳/۴۵۰ ـ ۴۵۲)
در فهرست نسخه هاى خطى فارسى، علاوه بر سه نسخه آستان قدس و سه نسخه دانشگاه، و یک نسخه از سه نسخه یاد شده در ذریعه، از نسخه اى دیگر یاد شده و آقاى منزوى درباره اصل رساله مى‌نویسد:
سیروسلوک از بحر العلوم سید مهدى فرزند مرتضى بروجردى (۱۱۵۵ ـ ۱۲۱۲) یا سید بن طاووس، در این انتسابها تردید است… نسخه هاى دگرگونى دارد به عربى نیز ترجمه شده است… (فهرست نسخه هاى خطى فارسى ۲/۱۲۰۵/۱۲۰۶)
سید عبدالحجه بلاغى قسمت زیادى از این رساله را در سال ۱۳۷۱، ۱۳۷۷ در کتاب مقامات العرفاء خود چاپ کرده و آن را به عنوان سفر نامه مولانا شیخ عبدالکریم عریان استاد شمس العرفاء معرفى کرده است و در پایان مى نویسد:
تذکر: این سفر نامه را درهامش کتاب طرائق صفحه ۹۰ از وصل ششم به نام رساله سیروسلوک به حضرت بحرالعلوم نسبت داده است، ولیکن صحیح آن همین است که ما نگاشتیم که از قلم مبارک مولانا شیخ عبدالکریم عریان ساکن وادى السلام نجف اشرف مى باشد، همان کسى که احیاء موتى. کرده و خود یکى از اساتید بزرگ حضرت شمس العرفا متولد ۱۲۸۸ متوفاى ۱۳۵۳ قدس سرهما است. (مقامات العرفاء، ص ۵۸۴. نگارنده حدس مى زند که نسخه به خط عریان بوده نه تالیف او، و این منشاء اشتباه شده است)
استاد محترم حجه الاسلام والمسلمین جناب آقاى حاج شیخ حسن حسن زاده آملى در آخر نسخه اى که به خط خودشان است مى نویسد:
این رساله تحفه الملوک فى السیر والسلوک تالیف سید بزرگوار علامه بحرالعلوم قدس سره است که از کثرث اشتهار و وضوح، مستغنى از وصف است ؛ در سیروسلوک الحق اگر بى نظیر نباشد کم نظیر است. اصل آن به خط جناب استاد علامه سید محمد حسین قاضى طباطبائى صاحب تفسیر قیم المیزان متع الله المسلمین بطول بقائه بودت که آن را برادر ماجدش جناب استاد حجت الاسلام والمسلمین عالم جلیل و سالک سبیل الله تعالى آیه الله آقا سید محمد حسن قاضى طباطبائى الهى مدظله العالى و روحى فداه به این حقیر براى استنساخ مرحمت فرمودند…
جناب آقاى علامه طباطبائى مى فرمود که این رساله مرحوم سید به خط بچه اى بود که بسیار پر غلط بود، و چند جاى دیگر هم که بعد یافتیم همه از روى همان یک نسخه نوشته شده که به همان اغلاط بودند، تا اینکه نسخه اى را در نزد مرحوم سید ابوالقاسم خوانسارى، که استاد ریاضى مادر نجف اشرف بود، سراغ گرفتیم که نسخه اى پاکیزه و مصحح بود؛ و این نسخه را از روى آن تصحیح کردیم.
جناب آقاى طباطبائى از مرحوم سید على قاضى معروف قدس سره نقل فرمود که آن بزرگوار مى فرمود من رساله اى مانند این رساله مرحوم سید بحر العلوم به این خوبى و متانت در سیر و سلوک ندیدم. (پایان کلام آقاى حسن زاده آملى)
در مورد چاپ و نشر این رساله، برخى مى گفتند کارى است خوب و مفید، و برخى دیگر آن را صلاح نمى دانستند اینجانب براى جمع میان این دو نظر برآن شد که رساله را به استثناى قسمت آخر آن (که به فرموده مرحوم حاج شیخ آقا بزرگ تهرانى موافق مذاق صوفیه مى باشد و نیز احتمال اینکه توسط برخى از صوفیه به اصل رساله اضافه شده باشد منفى نیست ) چاپ کند تا رعایت جانب احتیاط هم تا حدى شده باشد. (قسمت حذف شده به اندازه ثلث اصل رساله است که خلاصه و رئوس مطالب آن را در تعیلقه سیزدهم پایان کتاب خواهیم آورد.)
با اینکه حدود پانزده نسخه از این رساله سراغ داشتیم که قدیم ترین آنها مورخ ۱۲۵۱ بود ولى هنگام تصحیح، فقط چهار نسخه در اختیار بود:
۱ ـ نسخه متعلق به نگارنده این سطور مورخ ۱۳۳۳.
۲ ـ نسخه استاد محترم جناب آقاى حسن زاده آملى که در سال ۱۳۶۸ به خط خود از روى نسخه اى که حضرت علامه طباطبائى دام ظله در سال ۱۳۴۴ هجرى قمرى براى خود نوشته بوده‌اند، استنساخ کرده‌اند.
۳ ـ عکس نسخه اى که حجت الاسلام والمسلمین جناب آقاى حاج شیخ محمد غروى در سال ۱۳۷۷ از روى نسخه آیه العظمى آقاى خوئى براى خود استنساخ کرده‌اند. (عکس این نسخه نزد حجت الاسلام والمسلمین جناب آقاى شیخ حسن معزى تهرانى است)
۴ ـ نسخه چاپى در مقامات العرفاء بلاغى.
اخیرا شنیده شد که حجت الاسلام والمسلمین جناب آقاى حاج شیخ حسن مصطفوى که از قدیم به ایشان و آثار ایشان علاقه داشته‌ام در صددند که این رساله را با تصحیح کامل و حواشى و تعلیقات چاپ کنند امید است هر چه زودتر از چاپ خارج و مورد استفاده علاقمندان قرار گیرد. (پایان نوشتار آقای استادی)

امیدوارم با تأمل در این نوشتار، جواب کامل خود را دریافت نمایید.
موفق باشید
حاج فردوسی

سلام
چندی قبل،‌ پایگاه اینترنتی شایعات، اقدام به رد کردن شایعه‌ای در مورد «اربعین کلیمی» کرده است که قسمت اول جوابشان از پایگاه مجمع جهانی شیعه‌شناسی است. لطفاً جواب این شایعه را بررسی کرده و نقاط تاریک آن را برایمان روشن فرمایید.

متن شایعه:
چند روزی هست که در فضای مجازی چله کلیمیه نشر پیدا کرده به نقل از آیت الله مکارم شیرازی. ایشان نظرشان این بود که این چله وجود دارد اما برای مسلمانان نیست. لطفاً عزیزان را با خبر بفرمایید که این چله مخصوص یهودیان است و برگزاری این چله نه تنها کمک به یهود کرده بلکه سنت آنها را در بین مسلمانان، الخصوص شیعه ترویج می‌دهد. لطفاً از انتشار این چله‌ی کلیمیه در بین مسلمانان جداً خودداری فرمایید.

پاسخ شایعه:
1. به چله‌ی کلیمیه در آیه‌ی ۱۴۲ سوره‌ی اعراف که مربوط به میعاد ۴۰ روزه‌ی حضرت موسی (ع) با خداوند است اشاره شده است: «و ما به موسى سى شب وعده گذاردیم سپس آن را با ده شب (دیگر) تکمیل نمودیم به این ترتیب میعاد پروردگارش (با او) چهل شب تمام شد …»
2. بزرگان اهل معنا به این 40 روز عنایت داشته و به شاگردان سلوکی خود دستور ذکر و عبادت و دعا و مراقبه می‌دادند. ذکر این 40 روز متناسب با حال و شرایط فرد است و ختم سوره و آیه و دعا و ذکر در این مدت مطلوب است.
https://shiastudies.net/portal/fa/faq/post/10256/
3. بنا به فرمایش آیت الله جوادی آملی این 40 روز که از اوّل ذیقعده تا دهم ذیحجّه است به «اربعین کلیمی» معروف است و فرصت مناسبی برای تهذیب نفس و خودسازی و چله‌گیری و مانند آن است.
4. در طول سال می‌توان چله گرفت، اما بهارش این 40 شب است؛ آدم مواظب باشد که غذای بد وارد دهانش نشود؛ زبانش حرف بد نزند؛ گوشش حرف بد نشنود؛ چشمش نگاه بد نکند؛ آنوقت سایر کارها خوب است.
5. چله‌گیری این نیست که انسان از جامعه، کسب و کار یا تحصیل دست بکشد و منزوی شود و به خیال اربعین به جائی برسد! چله‌گیری آن است که انسان 40 روز مواظب قلب و مجاری ادراکی و تحریکی خود باشد. نه بر خلاف رضای حق چیزی بیندیشد، و نه بر خلاف رضای حق انگیزه‌ای داشته باشد.
6. این چله، کلیمیه یا کلیمی گفته شده چرا که حضرت موسی پس از چنین چله‌ای نائل به گفتگوی با خداوند و ملقب به کلیم الله شد.
https://tahoor.com/fa/Article/View/113118
7. در قرآن، صراحتاً اشاره شده نه تنها حضرت موسی (ع) بلکه احدی خداوند را ندیده است و به موسی خطاب شد: «هرگز مرا نخواهى دید» . [سوره‌ی اعراف، آیه‌ی 143]
8. ادعای شبهه در رد این چله از سوی بزرگان شیعه یافت نشد!
نویسنده تلاش کرده یکی از بهترین فرصت‌های تهذیب نفس و نزدیکی بنده به پروردگار را از مخاطبین سلب نماید!
حق جو و حق طلب باشیم
لینک مطلب جهت انتشار: https://shayeaat.ir/post/353

************
باسمه تعالی

سلام علیکم

جواب بند 1: اولاً: تصریح قرآن کریم بر این است که میعاد الهی برای حضرت موسی (علیه‌السلام)، سی شب بوده است نه چهل شب؛ ولی بعد از اتمام سی شب، ده شب دیگر تمدید شده است. پس اصل این ادعا که خدای تعالی به حضرت موسی (علیه‌السلام)، چهل شب وعده داد و میعادش چهل شب بود، خلاف تصریح قرآن کریم است.
ثانیاً: بنا نیست که ما، هر کاری پیامبران امت‌های گذشته انجام داده‌اند را بجا آوریم. حتی پیامبر دیگری نیز چنین چله‌ای نگرفته یا خبرش به ما نرسیده، چه رسد به غیر پیامبران.

جواب بند 2: اگر منظور از «بزرگان»، رسول خدا (صلی ‌الله علیه و آله و سلّم) و ائمه‌ی طاهرین (علیهم‌السلام) هستند، چنین ادعایی دروغ است و هیچگاه چله‌گرفتن در این ایام را توصیه نکرده‌اند؛ ولی اگر منظور از بزرگان، صوفیه و عرفا و امثال حضرت آیت الله جوادی آملی و علامه حسن زاده‌ آملی هستند،‌ ما شیعه‌ی اینان نیستیم و نمی‌توانیم توصیه‌هایی که منبع وحیانی ندارد و تصریح تعالیم پیامبر معظم اسلام نیست را قبول کنیم. احترام ما به این بزرگواران، از جهت امانتداری آنان در رساندن وحی به دست ماست نه از جهت چیزهایی که به دین خدا بیافزایند یا از آن بکاهند.

جواب بند 3 و 4 و 5: این سه بند،‌ سخنان آیت الله جوادی آملی است که به صورت شماره‌گذاری شده آمده است. اصل ادعای معظم له این است که از اول ذیقعده تا دهم ذیحجه، «بهار اربعین‌گیری و چله‌نشینی» است. اگر بپرسند ادعای این که «ماه رمضان، بهار قرآن است» را چه کسی می‌فرماید؟ می‌گوییم: در روایت معتبر از امام باقر (علیه‌السلام) آمده است. وقتی بپرسند ادعای این که «ذیقعده و دهه‌ی اول ذیحجه، بهار اربعین‌گیری است» را چه کسی می‌فرماید؟ می‌گوییم: آیت الله جوادی آملی!
فرق آشکار نظام جامع تربیتی منهاج فردوسیان با سایر برنامه‌ها و نظام‌های تربیتی، در همین نکته است که در این نظام،‌ باید تک تک ادعاها، به معصوم و وحی،‌ ختم شود و نمی‌توان آن را به علمای دینی منسوب نمود. در حالی که در نزد جماعت کثیری از کسانی که خود را جوینده‌ی کمال و سعادت می‌دانند، ادعاهایی که به وحی و سخن معصوم (علیه‌السلام) ختم نمی‌شود، بلکه از کشفیات و مکاشفات و ابداعات و اختراعات دانشمندان دینی یا مشایخ تصوف و عرفان است، نیز همانند وحی، محترم و قابل قبول و قابل اعتماد و قابل عمل شمرده می‌شود.

جواب بند 6: نام‌گذاری این ایام به «اربعین کلیمی» از ناحیه‌ی وحی نیست بلکه در زبان غیر معصوم، به چنین اسمی نامگذاری شده است.

جواب بند 7: به نظر می‌رسد این بند، ربطی به جواب شایعه ندارد و برای تکمیل مطلب آورده شده است. در هر حال، محتوایش صحیح است و هیچ کسی، چه انسان و چه جن و چه ملک؛ چه نبی و چه وصی و چه عوام؛ چه در بیداری و چه در خواب؛ چه در دنیا و چه در آخرت؛ نمی‌تواند ذات مقدس حق تعالی را ببیند.

جواب بند 8: اولاً: فقیه بما هو فقیه در مستحبات و مکروهات، ورود نمی‌کند و ادعای «بهار اربعین گرفتن در ذیقعده و دهه‌ی اول ذیحجه» به معنی مستحب شمردن آن است نه واجب شمردن آن. پس جای ورود فقیه بما هو فقیه نیست.
ثانیاً: این که ادعا شده هیچ محقق و دانشمند اسلامی، شرعی بودن و مستحب بودن این اربعین را رد نکرده، دلیل بر شرعی بودن و مستحب بودن آن نمی‌شود؛ بلکه نشان از بی‌اطلاعی دارد؛ یا بی‌اطلاعی مدعی از ردیه‌ها و یا بی‌اطلاعی محققین از مستحب نبودن اربعین‌گیری در این ایام.

جواب بند پایانی: در آخرین خط از این جوابیه آمده است: «نویسنده تلاش کرده یکی از بهترین فرصت‌های تهذیب نفس و نزدیکی بنده به پروردگار را از مخاطبین سلب نماید!» در حالی که تمام دعوای ما بر سر این است که چه کسی می‌تواند از منظر آیات و روایات معتبر، ثابت کند که ذی‌قعده و دهه‌ی اول ذی‌حجه، «بهترین فرصت‌های تهذیب نفس و نزدیکی بنده به پروردگار» است.
وقتی همین ادعا برای ماه مبارک رمضان مطرح می‌شود، به راحتی و فقط با استناد به خطبه‌ی شعبانیه‌ی استاد اعظم (صلی ‌الله علیه و آله و سلّم) می‌توانیم اثبات کنیم که «ماه مبارک رمضان، بهترین فرصت برای تهذیب نفس و نزدیک شدن به رضای حضرت پروردگار متعال است» اما در مورد ذی‌قعده و دهه‌ی اول ذی‌حجه، به صورت یک مجموعه‌ی چهل روزه، نمی‌توان چنین چیزی را اثبات نمود. البته دهه‌ی اول ذی‌حجه که مشهور به «ایام معلومات» و «دهه‌ی فجر» است، ارزش خاصی دارد، ولی ارزش ده روز، ربطی به ارزش سی روز قبلش ندارد.
در پایان، متذکر می‌شویم که منهاجی، باید سراسر عمرش در مراقبت و محافظت از خود باشد تا بتواند به بالاترین درجات رضای حق تعالی که تجلی‌اش را با نام «فردوس» به ما معرفی کرده‌اند، برسد.

خدایا ما را در رسیدن به فردوس اعلی، یاری بفرما، بحرمة محمد و آل محمد (علیهم صلواتک اجمعین)
موفق باشید
حاج فردوسی

سلام
به نظرم منهاج فردوسیان در بعد رسانه شناخته شده نیست. بعد از جستجو در اینترنت، با نقدهای متعددی بر منهاج فردوسیان و احیاناً با صفحات مربوط به انحرافی معرفی کردن منهاج هم روبرو می‌شوید. جوّی که این نقدها و قضاوتها ایجاد می‌کند، شبیه گل آلود کردن آب است. نقدهایی که از این برنامه می‌شود را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
در طول سالیانی که از انتشار عمومی نظام جامع تربیتی منهاج فردوسیان می‌گذرد، شاهد نقدهای خرد و کلانی بر این نظام تربیتی بوده‌ایم. جالب و قابل توجه است که تمام این نقدها، از سوی شیعیان دوازده‌امامی ولی بی‌اطلاع از محتوای این نظام تربیتی ابراز شده است.
کسانی که با «دکترین منهاج فردوسیان» آشنا هستند، می‌دانند که این برنامه‌ی تربیتی ـ تکاملی، بر اساس تصریحات و واضحات ثقلین، تدوین گشته و انکار هر قاعده یا قانون آن، انکار آیه‌ای از قرآن کریم یا روایتی از روایات معتبر شیعه یا مسأله‌ای از مسائل رساله‌ی توضیح المسائل مراجع معظم تقلید است.
لازم می‌دانم توجه شما و تمام اصحاب منهاج فردوسیان را برای چندمین بار، به نُه «ت» جلب کنم. این نُه «ت» در هر نوشته و نقدی که باشد، آن را از اعتبار می‌اندازد و نویسنده یا گوینده‌اش را در معرض اتهام غرض‌ورزی و قضاوت غیرعالمانه قرار می‌دهد.
آنچه به عنوان نقد بر منهاج فردوسیان، گفته و نوشته شده یا گفته و نوشته خواهد شد، باید از فیلتری عبور داده شود که نُه «ت» را از آن حذف کند، سپس در باقیمانده‌ی سخن یا نوشته، نگریسته شود، اگر چیزی باقی مانده بود، مورد ارزیابی قرار گیرد، پس اگر جوابش داده شده بود، معلوم می‌شود اشکالی قدیمی و کهنه است و جواب مجدد لازم ندارد. اما اگر جوابش داده نشده بود،‌ معلوم می‌شود اشکال جدیدی است و جا دارد جواب داده شود.
و اما نُه «ت» که باید در اولین مرحله، از نقدهایی که بر نظام جامع تربیتی منهاج فردوسیان نوشته می‌شود، حذف گردد، به قرار زیر است:

اول: توهین؛ به معنی فحاشی است. عباراتی همچون به کار بردن نام حیوانات برای انسان. یکی از ابتدایی‌ترین حربه‌های منتقدینی که رذالت ذاتی و دنائت تربیتی دارند، دست انداختن به سلاح فحاشی است. کلمات رکیک و ناسزا که به نظر خودشان نقد است ولی در حقیقت، فحش است و زیبنده‌ی اهل تقوا و طهارت نیست.

دوم: تحقیر؛ به معنی کوچک شمردن است. عبارتی که مشرکان و چندگانه پرستان به استاد اعظم (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) می‌گفتند و قرآن کریم، چنین گزارش می‌دهد:
«وَ إِذَا رَآکَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِن یتَّخِذُونَکَ إِلَّا هُزُوًا أَ هَذَا الَّذِی یذْکُرُ آلِهَتَکُمْ» [سوره‌ی انبیاء، آیه‌ی 36]
ترجمه: و کسانى که کافر شدند چون تو را ببینند، فقط به مسخره‌‏ات می‌گیرند [و می‌گویند] آیا این همان کس است که خدایانتان را [به بدى] یاد می‌کند؟
تحقیر در نقدها، به عبارات مختلفی رسوخ می‌کند، مثل این که می‌گویند: اینهمه عالم دینی و مرجع تقلید، نتوانسته‌اند نظام جامع تربیتی ارائه بدهند و یک نفر طلبه‌ی معمولی توانسته است؟ فحوای این سؤال، تحقیر و کوچک شمردن مؤلف نظام جامع تربیتی منهاج فردوسیان است. این گزینه نیز از دیگر دستاویزهای منتقدین غیرمنصف و بی‌اخلاق است.
این افراد، بدون این که بدانند و متوجه باشند، شخصیت‌زده و شخصیت‌پرست هستند و نمی‌توانند در کنار شخصیت‌هایی که در ذهنشان پرورده‌اند، کسی را قرار دهند که اساس آئین‌هایشان را باطل می‌شمارد و بر بافته‌های صوفیانه‌ی بزرگانشان می‌تازد.

سوم: تهمت؛ به معنی نسبت دادن امور غیرواقعی است. تهمت زدن، از حربه‌های منتقدین بی‌تقوا محسوب می‌شود. اینگونه منتقدین، با وارد کردن تهمت‌هایی مانند «ارتباط با بیگانگان»، «دریافت کمک مالی از وهابی‌ها»، «عامل دشمن بودن برای ضربه زدن به اعتقادات مذهبی» می‌کوشند سرپوشی بر تهی‌دستی خودشان از ارائه‌ی نقد مستند بگذارند. آن زمان که سند معتبری ندارند و نمی‌توانند ارائه کنند و از سوی دیگر، در معرض زوال و فنا قرار می‌گیرند، ناگزیر، به افتراء و اتهام‌زنی، پناه می‌برند.
پس هر گاه نقدی مشتمل بر اموری باشد که گوینده و نویسنده‌اش نتواند بر درستی و حقّانیت آن، سند و مدرکی ارائه کند، در این مقوله می‌گنجد و به عنوان «تهمت» خوانده می‌شود. تهمت، گناهی است که در روز قیامت، دامان این افراد را گرفته و رهیدنشان از جهنم و رسیدنشان به بهشت را سخت خواهد کرد. برخی افراد مغرض یا بی‌خبر، با دامن زدن به برخی شایعات، ناخواسته مبتلا به «تهمت» می‌شوند.

چهارم: تهدید؛ به معنی خط و نشان کشیدن است. یکی از آخرین حربه‌های کسانی که عاجز از ارائه‌ی سند برای تهمت‌هایشان هستند، تهدید است. به عبارت دیگر، کسانی که دستشان از همه جا کوتاه شده و هیچ حرف ارزشمندی در نقد منهاج فردوسیان ندارند، تهدید می‌کنند. تهدیدهایی مانند این که «رسیدگی به منهاج فردوسیان را از راه‌های دیگر پیگیر هستیم» یا «از طریق وزارت فلان و اداره‌ی فلان پیگیری قانونی می‌کنیم» یا «پرونده‌ای برای منهاج فردوسیان تشکیل شده و در حال جمع‌آوری مستندات قضایی برای مقابله‌ی جدّی هستیم» و مانند اینها.
با توجه به تهدیدهای فراوان و پی در پی از سوی افراد مختلف که هیچگاه منجر به هیچ نشده، این اطمینان حاصل آمده که «تهدید»، فقط نوعی اطفاء غضب است. یعنی وقتی دستشان به هیچ سند و مدرکی نمی‌رسد و هیچ کاری نمی‌توانند انجام دهند، برای فرو نشاندن آتش خشم خود، تهدید می‌کنند؛ تهدیدهایی که هیچ وقت به جایی نرسیده و نخواهد رسید.
نمونه‌ی این رفتار منفعلانه را در جریان حضرت ابراهیم (علیه‌السلام) با آزر بت‌تراش ـ که گویا شوهر مادر حضرت ابراهیم (علیه‌السلام) بوده ـ می‌بینیم. آن زمان که حضرت ابراهیم (علیه‌السلام) به نرمی سخن می‌گوید و اعتقادات او را به چالش می‌کشد و می‌فرماید:
«وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ إِبْرَاهِیمَ إِنَّهُ کَانَ صِدِّیقًا نَّبِیًّا * إِذْ قَالَ لِأَبِیهِ یَا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ مَا لَا یَسْمَعُ وَلَا یُبْصِرُ وَلَا یُغْنِی عَنکَ شَیْئًا * یَا أَبَتِ إِنِّی قَدْ جَاءنِی مِنَ الْعِلْمِ مَا لَمْ یَأْتِکَ فَاتَّبِعْنِی أَهْدِکَ صِرَاطًا سَوِیًّا * یَا أَبَتِ لَا تَعْبُدِ الشَّیْطَانَ إِنَّ الشَّیْطَانَ کَانَ لِلرَّحْمَنِ عَصِیًّا * یَا أَبَتِ إِنِّی أَخَافُ أَن یَمَسَّکَ عَذَابٌ مِّنَ الرَّحْمَن فَتَکُونَ لِلشَّیْطَانِ وَلِیًّا» [سوره‌ی مریم، آیات 41 تا 45]
ترجمه: و در این کتاب، به یاد ابراهیم پرداز؛ زیرا او پیامبرى بسیار راستگوى بود. چون به پدرش (= شوهر مادرش) گفت: پدر جان، چرا چیزى را که نمی‌شنود و نمی‌بیند و از تو چیزى را دور نمی‌کند، می‌پرستى؟! اى پدر، به راستى مرا از دانش [وحى، حقایقى به دست] آمده که تو را نیامده است. پس از من پیروى کن تا تو را به راهى راست هدایت نمایم. پدر جان، شیطان را مپرست که شیطان، [خداى] رحمان را عصیانگر است. پدر جان، من می‌ترسم از جانب [خداى] رحمان عذابى به تو رسد و تو یار شیطان باشى.
او بر افروخته شده و به جای پاسخ دادن به سخنان آن جناب، ایشان را اینگونه تهدید می‌کند:
«قَالَ أَرَاغِبٌ أَنتَ عَنْ آلِهَتِی یَا إِبْراهِیمُ لَئِن لَّمْ تَنتَهِ لَأَرْجُمَنَّکَ وَ اهْجُرْنِی مَلِیًّا» [سوره‌ی مریم، آیه‌ی 46]
ترجمه: گفت: اى ابراهیم، آیا تو از خدایان من متنفرى؟! اگر باز نایستى تو را سنگسار خواهم کرد و [برو] براى مدتى طولانى از من دور شو.
اما حضرت ابراهیم (علیه‌السلام) با نرمی و متانت، راه خود را جدا کرده و از تهدیدهای او، بیمی به دل راه نمی‌دهد، می‌فرماید:
«قَالَ سَلَامٌ عَلَیْکَ سَأَسْتَغْفِرُ لَکَ رَبِّی إِنَّهُ کَانَ بِی حَفِیًّا * وَ أَعْتَزِلُکُمْ وَ مَا تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ وَ أَدْعُو رَبِّی عَسَى أَنْ لا أَکُونَ بِدُعَاء رَبِّی شَقِیًّا» [سوره‌ی مریم، آیات 47 و 48]
ترجمه: [ابراهیم] گفت: درود بر تو باد، به زودى از پروردگارم براى تو آمرزش می خواهم؛ زیرا او همواره نسبت به من پر مهر بوده است. و از شما و [از] آنچه غیر از خدا می‌خوانید کناره می‌گیرم و پروردگارم را می‌خوانم، امیدوارم که در خواندن پروردگارم ناامید نباشم.

پنجم: تخمین؛ به معنی حدس و پیشگویی است. آخرین تکیه‌گاه منتقدین خام، پیشگویی انحراف برای منهاج فردوسیان است. اینان که چیزی در زمان «حال»، برای انتقاد و تخریب پیدا نمی‌کنند، دست به دامان پیشگویی در زمان «آینده» می‌شوند. پیشگویی‌هایی مانند این که: «منهاج فردوسیان در آینده، مانند شیخیه و بابیه و بهائیت خواهد شد» یا «حاج فردوسی در آینده ادعای امام زمانی خواهد کرد» یا «حاج فردوسی در آینده، ادعای دین جدید خواهد کرد».
تخمین نیز، حربه‌ای دیگر از شکست‌خوردگان از ارائه‌ی سند و مدرک است. این دسته از منتقدین، وقتی دستشان از سند و مدرک درست، خالی است، مجبورند توجه مخاطبشان را به آینده معطوف کنند و با کارشناس نشان دادن خود، پیش بینی خطرات مهم برای اسلام و مسلمین از ناحیه‌ی نظام جامع تربیتی منهاج فردوسیان نمایند.
ششم: تشمیم؛ به معنی بو کشیدن است. یکی از مسخره‌ترین ابزار منتقدین خام، استفاده از تشمیم است. اینان با بو کشیدن، شروع به اظهار نظر کرده و وجود جنازه را گزارش می‌دهند. این افراد با عباراتی مانند: «بوی وهابیت می‌دهد»، «بوی انحراف می‌دهد»، «بوی مخالفت با فلان می‌دهد» قدرت شامه‌ی خود را به رخ کشیده و به زبان بی‌زبانی، خود را چنان کارشناس متبحری قلمداد می‌کنند که با «بو کشیدن» به عمق مسأله آگاه شده و دیگران را هم بر حذر می‌دارند.

هفتم: تقطیع؛ به معنی بریدن و انتخاب گزینشی است. برخی از منتقدین که انتقادشان آمیخته با اغراض خاص است، دست به این امر ناپسند می‌زنند. اینان در نقدهای خود، بدون توجه به منابع متعدد و عبارات ناظر به یکدیگر، قسمتی از یک متن را گرفته و همان را پایه‌ی اشکال و انتقاد خود قرار می‌دهند. قدرت این نوع از اشکال‌گیری و انتقاد، به قدری است که می‌توان با استفاده از این روش، برش‌هایی از آیات قرآن را در مقابل تعالیم اساسی قرآن و سنت و عترت قرار داد. به عنوان مثال، از کنار هم قرار دادن این آیه که می‌فرماید:
«فَوَیْلٌ لِّلْمُصَلِّینَ» [سوره‌ی ماعون، آیه‌ی 4]
ترجمه: پس واى بر نمازگزاران.
و این قسمت از آیه که می‌فرماید:
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَقْرَبُواْ الصَّلاَةَ» [سوره‌ی نساء، آیه‌ی 43]
ترجمه: اى کسانى که ایمان آورده‏‌اید، به نماز نزدیک نشوید.
می‌توان نتیجه گرفت که نماز خواندن، امری نهی‌شده و ناپسند است! در صورتی که این نتیجه‌گیریِ مغرضانه، بر اثر تقطیع نابجا حاصل شده است.
این در حالی است که اگر آیه‌ی اول را به همراه سه آیه‌ی بعدش ببینیم، نتیجه‌ی سخن، چیز دیگری می‌شود. قرآن کریم می‌فرماید: «فَوَیْلٌ لِّلْمُصَلِّینَ * الَّذِینَ هُمْ عَن صَلَاتِهِمْ سَاهُونَ * الَّذِینَ هُمْ یُرَاؤُونَ * وَ یَمْنَعُونَ الْمَاعُونَ» [سوره‌ی ماعون، آیات 4 تا 7] ترجمه: پس واى بر نمازگزارانى که از نمازشان غافلند، آنان که ریا می‌کنند و از [دادن] زکات [و وسایل و مایحتاج خانه] خوددارى می‌ورزند.
همچنین اگر تمام آیه را بنگریم، معنی آن تغییر می‌کند. قرآن کریم می‌فرماید:
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَقْرَبُواْ الصَّلاَةَ وَ أَنتُمْ سُکَارَى حَتَّىَ تَعْلَمُواْ مَا تَقُولُونَ» [سوره‌ی نساء، آیه‌ی 43]
ترجمه: اى کسانى که ایمان آورده‌‏اید، در حال مستى [خواب‌آلودگی شدید] به نماز نزدیک نشوید تا زمانى که بدانید چه می‌گویید.
پس تقطیع سخن، نشان از غرض‌ورزی منتقد یا عجله‌ی او دارد. قرآن کریم در نقد روش تقطیع می‌فرماید:
«إِنَّ الَّذِینَ یَکْفُرُونَ بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ یُرِیدُونَ أَن یُفَرِّقُواْ بَیْنَ اللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ یقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَکْفُرُ بِبَعْضٍ وَ یُرِیدُونَ أَن یَتَّخِذُواْ بَیْنَ ذَلِکَ سَبِیلًا * أُوْلَئِکَ هُمُ الْکَافِرُونَ حَقًّا وَ أَعْتَدْنَا لِلْکَافِرِینَ عَذَابًا مُّهِینًا * وَ الَّذِینَ آمَنُواْ بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ لَمْ یُفَرِّقُواْ بَیْنَ أَحَدٍ مِّنْهُمْ أُوْلَئِکَ سَوْفَ یُؤْتِیهِمْ أُجُورَهُمْ وَ کَانَ اللّهُ غَفُورًا رَّحِیمًا» [سوره‌ی نساء، آیات 150 تا 152]
ترجمه: کسانى که به خدا و پیامبرانش کفر می‌ورزند و می‌خواهند میان خدا و پیامبران او جدایى اندازند و می‌گویند ما به بعضى ایمان داریم و بعضى را انکار می‌کنیم و می‌خواهند میان این [دو] راهى براى خود اختیار کنند. آنان در حقیقت، کافرند و ما براى کافران عذابى خفت‏‌آور آماده کرده‏‌ایم. و کسانى که به خدا و پیامبرانش ایمان آورده و میان هیچ کدام از آنان فرق نمی‌گذارند به زودى [خدا] پاداش آنان را عطا می‌کند و خدا آمرزنده‌ی مهربان است.

هشتم: تشبیه؛ به معنی چیزی را به چیز دیگر مانند کردن است. از دیگر دستاویزهای منتقدان برای نقدهای واهی به منهاج فردوسیان، تشبیه کردن آن به نظام‌های فکری و تربیتی دیگر، بدون داشتنِ وجه تشابه درست است. مثلاً به صِرف این که در منهاج فردوسیان، بر روایات ائمه‌ی طاهرین (علیهم‌السلام) تأکید و بنا می‌شود، آن را به «اخباریگری» تشبیه می‌کنند. یا به صِرف این که خواهان زدودن بدعت‌ها و خرافات است، آن را به «وهابیت» مشابه می‌شمارند. یا به صِرف بی‌اعتمادی به فلسفه و عرفان مصطلح، آن را همانند «مکتب تفکیک» می‌پندارند. در حالی که نقاط افتراق منهاج فردوسیان با موارد شمرده‌شده، بیش از موارد اشتراک آن است که در جای خود، به تفصیل بیان شده است.

نهم: تمسخر؛ به معنی مسخره کردن است. این حربه، به تصریح قرآن کریم، از جاهلان است، آنجا که کلیم الله (علیه‌السلام) می‌فرماید:
«وَ إِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ إِنَّ اللّهَ یأْمُرُکمْ أَنْ تَذْبَحُواْ بَقَرَةً قَالُواْ أَتَتَّخِذُنَا هُزُوًا قَالَ أَعُوذُ بِاللّهِ أَنْ أَکونَ مِنَ الْجَاهِلِینَ» [سوره‌ی بقره، آیه‌ی 67]
ترجمه: و هنگامى که موسى به قوم خود گفت: ‏خدا به شما فرمان می‌دهد که ماده‌گاوى را سر ببرید، گفتند: آیا ما را مسخره می‌کنی؟! گفت: پناه می‌برم به خدا که از جاهلان باشم.
پس کسانی که در نقد منهاج فردوسیان، به جای جواب منطقی و معتبر از آیات و روایات، دست به مسخره کردن می‌زنند، جاهلانی هستند که ارزش اعتنا نداشته و فقط باید از آنان روی برگردانید و از شرّشان به خدای تعالی پناه برد.
تذکر پایانی: نوشته‌ای که عنوان «نقد منهاج فردوسیان» را داشته باشد و خالی از این نُه «ت» باشد را نخواهید یافت یا بسیار به ندرت خواهید یافت. اگر گفتار یا نوشتاری باشد که از این نُه «ت» خالی باشد، معمولاً مشتمل بر اشکالات تکراری است. اشکالاتی که در طول این سال‌ها،‌ پاسخ کافی را دریافت کرده است و تکرار آن، فقط، نشان از بی‌اطلاعی اشکال‌کننده دارد.
اما اگر در صورت بسیار نادر، گفتار یا نوشتاری باشد که خالی از این نُه «ت» باشد و اشکال جدیدی را مطرح کند که تا کنون مطرح نشده و پاسخ داده نشده باشد، مورد استقبال است و از اشکال‌کننده با هدیه‌ای تقدیر و تشکر خواهم کرد.

موفق باشید
حاج فردوسی

سلام
نظر مبارک شما در مورد تلاوت قرآن توسط قاریان حرفه‌ای و اساتید فن قرائت چیست؟

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
تلاوت‌های رایج و قاریان حرفه‌ای، اشکالات متعددی دارند که باید با حوصله و بدور از افراط و تفریط، بدان پرداخته شود. بدیهی است آسیب‌شناسی و آفت‌زدایی از «تلاوت» و «قاری» می‌تواند نقش بسیار مهمی در رفع مهجوریت قرآن داشته باشد.
یکی از اشتباهات رایج در قرن اخیر، ایجاد شغلی به نام «قاری قرآن» است که جمعی خوش‌صدای پر ادا از این راه، ارتزاق می‌کنند، شهر به شهر و کشور به کشور مسافرت می‌کنند و مورد استقبال مردم مذهبی قرار می‌گیرند.
هر سفر، فقط درآمد کلان از مادیات و احترامات برای قاری در بر دارد؛ در حالی که معلوم نیست برای قاری یا کسی که او را دعوت کرده و حتی کسانی که در جلسه‌ی قرائت او شرکت کرده‌اند، بهره و ثواب اخروی داشته باشد.
باید دقت کرد که تلاوت‌های مجلسی، توسط قاریان حرفه‌ای، تلاوت آیات قرآن نیست بلکه بازی با کلمات قرآن است.
تلاوت درست آن است که چند سوره‌ی کوچک یا یک سوره‌ی متوسط یا بخشی از آیات یک سوره‌ی بلند، با صدایی حزن‌انگیز و تأثیرگذار تلاوت شود.
این نحوه تلاوت، موجب می‌شود شنونده، با شنیدن این آیات، کسب معنویت نموده و با تفکر بر پیام عالی آیات نورانی، دل از فریبکاری دنیای زودگذر برکند. نیز چنین تلاوتی، جان را آماده‌ی حضور در عرصه‌ی محشر و به دست آوردن امتیاز لازم برای رسیدن به درجات بهشت می‌سازد.
تلاوت درست، آرام‌بخش و معنویت افزاست و روی جان را از مادیات،‌ به سوی معنویات می‌گرداند. مع الاسف در برخی مجالس تلاوت قرآن، با نثار پول و اشیای ارزشمند به قاری، چیزی شبیه شادباش در عروسی‌ها، نه تنها بر معنویت مجلس نمی‌افزایند بلکه به شدت از معنویت و اثرگذاری تلاوت قرآن می‌کاهند.
همچنین این پدیده‌ی شوم، چهره‌ی قاریان را بیش از پیش مخدوش می‌سازد و لطمه‌ی اساسی به اعتبار آنان می‌زند.
به امید روزی که این گونه رفتارهای جاهلانه و خلاف آیات قرآن، از مجالس تلاوت کلام الله برچیده شود و مجالس تلاوت، به محافلی پر از نور و معنویت تبدیل گردد.

موفق باشید
حاج فردوسی

سلام
آیا تفاوت‌های عملی «شیعه‌ی اثنی‌عشری» با منهاجی، بدعت و حرام است؟

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
در پاسخ به این سؤال، لازم است تا «بدعت» به صورت کامل، تعریف شود و حدود و انواع آن روشن گردد.
«بدعت» در لغت، به معنی کار نو و بی‌سابقه‌ای است که بیانگر نوعی کمال در آورنده‌اش است.
«بدعت» در اصطلاح، «إدْخالُ ما لَیْسَ مِنَ الدِّینِ فی الدِّینِ» است. یعنی این که انسان، چیزی که جزء شریعت نیست را به آن نسبت دهد.
در حرمت بدعت‌گذاری در دین، هیچ تردیدی نیست. استاد اعظم (صلّی ‌الله ‌علیه ‌و آله ‌و سلّم) فرمودند: «کُلُّ بِدْعَةٍ ضَلَالَةٌ وَ کُلُّ ضَلَالَةٍ فِی النَّارِ» [کافی، محدث کلینی، جلد 1، صفحه‌ی 57، باب البدع و الرأی و المقاییس]
ترجمه: هر بدعتی گمراهی است و هر گمراهی‌ای در آتش است.
به این نکته نیز باید توجه داشت که «بدعت»، نوعی تصرف در دین، از طریق افزودن یا کاستن شریعت است. بنابر این، آنجا که نوآوری، ربطی به دین و شریعت نداشته، بلکه به عنوان یک مسئله‌ی عرفی و عادی انجام گیرد، بدعت نخواهد بود.
به عنوان مثال، انسان‌ها از نظر مسکن، پوشاک و وسایل زندگی، همواره دست به نوآوری‌هایی می‌زند، بویژه در عصر ما، بسیاری از روش‌ها و ابزارهای معمول زندگی، دگرگون شده است. بدیهی است همه‌ی اینها یک نوع بدعت (به معنی نوآوری) بوده، ولی ارتباطی به بدعت در شرع ندارد.
مثلاً اگر ملتی روز یا روزهایی را بر اساس تقویم خود، موسم شادی و گردهمایی معین کنند، امّا نه به این قصد که شرع انور چنین دستوری داده است، چنین کاری بدعت نیست، هرچند بایستی حلّیّت و حرمت آن از جهات دیگر مورد بحث و بررسی قرار گیرد.
از اینجا روشن می‌شود که بسیاری از نوآوری‌های بشری در زمینه‌ی هنر، ورزش، صنعت وغیره از قلمرو «بدعت» اصطلاحی بیرون بوده، و آنچه درباره‌ی آنها مطرح است، مسأله‌ی حلال و حرام بودن آنها از جهات دیگر است.

نتیجه‌گیری: با این تفصیل، هر گاه نوآوری‌های اعتقادی و عملی در «فرقه‌ی شیعه‌ی اثنی‌عشری» به عنوان اعتقاد یا دستور عملی‌ای که به صورت روشن و صریح از شارع مقدس رسیده، به قصد ثواب الهی مراعات شود، بدون شک، بدعت و حرام است.
اما اگر کسی نداند که این عمل، از ناحیه‌ی شارع مقدس، تشریع نشده، هر گاه در جهلش قاصر باشد، برایش گناهی نوشته نخواهد شد.

موفق باشید
حاج فردوسی

سلام
آیا «مَن زارَ زائِرَنا کَمَنْ زارَنا» حدیث معتبر است؟

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
چنین حدیثی را در منابع معتبر و حتی غیرمعتبر حدیثی، نیافتیم. با این حساب، می‌توان به بی‌سند و غیر معتبر بودن آن، حکم داد.
ترجمه: هر کس زیارت‌کننده‌ی ما را زیارت کند، مانند کسی است که ما را زیارت کرده است.

موفق باشید
حاج فردوسی

سلام
آیا «إِنَّ الْجَنَّةَ لَأَشْوَقُ إِلَى سَلْمَانَ مِنْ‏ سَلْمَانَ‏ إِلَى الْجَنَّةِ…» حدیث معتبر است؟

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
این مطلب در یک روایت ذکر شده است ولی به علت کم‌اعتبار بودن منابع آن، قابل اعتنا نیست. این روایت را نخست، فتال نیشابوری در کتاب روضه به صورت مرسل و بدون سند آورده است. سپس احسایی، همین روایت را بدون سند و به صورت مرسل، گویا از وی گرفته و در کتاب عوالی نقل نموده است. سپس مجلسی در کشکول خود به نقل از روضه آورده است.
حتی به فرض این که در منبع معتبر و با سند درست هم ذکر می‌شد، چون با اصول مسلّم اعتقادی ما در تضاد است، قابل دفاع و توجیه نبود و باید به خودشان برگشت داده می‌شد.
روایتی که این مطلب در آن آمده، چنین است: قَالَ رَسُولُ اللهِ (صلی الله علیه و آله و سلم):‏ «إِنَّ الْجَنَّةَ لَأَشْوَقُ إِلَى سَلْمَانَ مِنْ‏ سَلْمَانَ‏ إِلَى الْجَنَّةِ وَ إِنَّ الْجَنَّةَ لَأَعْشَقُ لِسَلْمَانَ مِنْ‏ سَلْمَانَ‏ لِلْجَنَّةِ» [روضة الواعظین و بصیرة المتّعظین، فتال نیشابوری، جلد 2، صفحه‌ی 282، مجلس فی ذکر فضائل أصحابه رضی الله عنهم؛ عوالی اللئالی العزیزیة فی الأحادیث الدینیة، ابن ابی جمهور احسایی، جلد 4، صفحه‌ی 101، الجملة الثانیة فی الأحادیث المتعلقة بالعلم و أهله و حاملیه؛ بحار الأنوار، علامه مجلسی، جلد 22، صفحه‌ی 341، باب 10: فضائل سلمان و أبی ذر و مقداد و عمار رضی الله عنهم أجمعین به نقل از روضة الواعظین]

موفق باشید
حاج فردوسی

سلام
آیا «سَلِّموا عَلَى الیَهودِ وَ النَّصارى وَ لا تُسَلِّموا عَلى یَهودِ اُمَّتی …» حدیث معتبر است؟

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
چنین حدیثی را در هیچ یک از منابع معتبر حدیثی شیعه نیافتیم؛ فقط در کتاب «لئالی الاخبار» از تویسرکانی این گونه آمده است: قال الرسول (صلى الله علیه و آله): «سلّموا على الیهود و النصارى و لا تسلّموا على یهود أمّتی. قیل: یا رسول الله و من یهود أمّتک؟ قال: من یسمع الأذان و الإقامه و لا یحضر الجماعة» [لئالى الاخبار، تویسرکانی، جلد 4، صفحه‌ی 204؛ ضیاء الصالحین، جوهرچی، صفحه‌ی 482]
ترجمه: بر یهود و نصارا سلام کنید ولی بر یهود امت من سلام نکنید. گفته شد: ای رسول خدا یهود امت شما کیست؟ فرمودند: کسی که صدای اذان و اقامه را می‌شنود و در جماعت شرکت نمی‌کند.
چنان که گذشت، نخستین منبع شیعی که برای این کلام یافتیم، کتاب «لئالی الأخبار» تألیف شیخ محمد نبى تویسرکانى (متوفاى 1320 ق) است. این اثر، کشکولی مشتمل بر آیات، احادیث، حکایات و مباحث مختلف اخلاقى و اعتقادى است.
نویسنده، بسیارى از روایات را بدون ذکر منبع، جمع‌آورى کرده و همراه با اشعار و حکایات، در کتابش ذکر نموده است. با توجه به این که معلوم نیست نویسنده‌ی این کتاب، این نقل را از کدام منبع حدیثی آورده و در کتاب‌های معتبر حدیثی یافت نشد، نمی‌توان آن را معتبر دانست.
در کتب عامه، نخستین منبعی که برای این سخن یافتیم، کتاب «نزهة المجالس و منتخب النفائس»، تألیف عبد الرحمن صفوری شافعی (متوفای ۸۹۴ ق) است. [نزهة المجالس، جلد 1، صفحه‌ی 127]
کتاب «نزهة المجالس» به زبان عربی و در موضوع ادبیات عرب است. این اثر، همانند یک کشکول، اخبار و حکایات و مباحث مختلف اخلاقی، اعتقادی و فقهی را مطرح کرده است ولی مملو از اسرائیلیات و احادیث غیر معتبر است.

موفق باشید
حاج فردوسی

سلام
آیا قرآن بر سر گرفتن، مخصوص شب‌های قدر است؟

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
این عمل را سید بن طاووس (ره) در کتاب اقبال، در اعمال شب قدر، ذکر کرده ولی تصریحی در آن نیست که برای شب قدر باشد، بلکه از ظاهر عبارتش چنین به نظر می‌رسد که به مناسبت این که در شب‌های قدر، «مصحف» را می‌گشایند و دعای مخصوص می‌خوانند، عمل دیگری در رابطه با «مصحف» را آنجا ذکر کرده است.

عبارت سید (ره) چنین است: «ذکر نشر المصحف الشریف و دعائه: رویناه بإسنادنا إِلى حریز بن عبد الله السّجستانی، عن أَبی جعفر (علیه‌السلام) قال: تأخذ المصحف فی ثلاث لیال من شهر رمضان، فتنشره و تضعه بین یدیک و تقول: اللهمَّ إِنِّی أَسْأَلُک بِکتابِک الْمُنْزَلِ، وَ ما فِیهِ وَ فِیهِ اسْمُک الْأَکبَرُ، وَ أَسْماؤُک الْحُسْنى‏ وَ ما یُخافُ وَ یُرْجى‏، أَنْ تَجْعَلَنِی مِنْ عُتَقائِک‏ مِنَ النَّارِ، و تدعو بما بدا لک من حاجة».

سپس می‌نویسد:
ذکر دعاء آخر للمصحف الشریف: ذکرنا إِسناده و حدیثه فی کتاب إِغاثة الداعی، و نذکرها هنا المراد منه، و هو عن مولانا الصّادق صلوات الله علیه، قال: خذ المصحف فدعه على رأسک و قل: اللهمَّ بِحَقِّ هذا الْقُرْآنِ، وَ بِحَقِّ مَنْ أَرْسَلْتَهُ بِهِ، وَ بِحَقِّ کلِّ مُؤْمِنٍ مَدَحْتَهُ فِیهِ، وَ بِحَقِّک عَلَیهِمْ فَلا أَحَدَ أَعْرَفُ بِحَقِّک مِنْک، بِک یا الله ـ عشر مرّات. ثمّ تقول: بِمُحَمَّدٍ ـ عشر مرّات، بِعَلِی ـ عشر مرّات، بِفاطِمَةَ ـ عشر مرّات، بِالْحَسَنِ ـ عشر مرّات، بِالْحُسَینِ ـ عشر مرّات، بِعَلِی ابْنِ الْحُسَینِ ـ عشر مرّات، بِمُحَمَّدِ بْنِ عَلِی ـ عشر مرّات، بِجَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ـ عشر مرّات، بِمُوسى‏ بْنِ جَعْفَرٍ ـ عشر مرّات، بِعَلِی بْنِ مُوسى‏ ـ عشر مرّات، بِمُحَمَّدِ ابْنِ عَلِی ـ عشر مرّات، بِعَلِی بْنِ مُحَمَّدٍ ـ عشر مرّات، بِالْحَسَنِ بْنِ عَلِی ـ عشر مرّات، بِالْحُجَّةِ ـ عشر مرّات. و تسأل حاجتک، و ذکر فی حدیثه إِجابة الدّاعی و قضاء حوائجه‏» [اقبال، سید بن طاووس، جلد 1، صفحه‌ی 347، اعمال شب قدر]

موفق باشید
حاج فردوسی

سلام استاد فردوسی
در سالگرد درگذشت استاد شجریان، خسرو آواز و نوای ماندگار ایران زمین، می‌خواستم نظرتان را در مورد ایشان و در مجموع، خوانندگان سنتی بدانم.
با تقدیم احترام

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
در کشور اسلامی، بخصوص در کشوری مانند ایران که دین رسمی‌اش، «شیعه‌ی اثنی‌عشری» است، باید هر فردی از افراد جامعه، جایگاهی متناسب با شغل خود داشته باشد. صاحبان مشاغل حلال، باید احترام و ارزش داشته باشند؛ ولی نباید به صاحبان مشاغل حرام، هیچ احترامی گذاشته شود تا از مسیر باطل خود برگردند و راه درست امرار معاش را در پیش گیرند.
پرواضح است که در جامعه‌ی اسلامی، باید برای تعریف «شغل حلال» و «شغل حرام» به فقه آل محمد (علیهم‌السلام) مراجعه کرد و این دسته‌بندی را از دیدگاه وحی، مشخص نمود.

هر گاه احترام افراد برای شغل، جابجا شود به نحوی که صاحبان مشاغل حرام، محترم شمرده شوند و صاحبان مشاغل حلال، احترام کمتری نسبت به صاحبان مشاغل حرام داشته باشند، مصیبت عظیمی پیش می‌آید که ریشه‌های اعتقادی جامعه را می‌پوساند و موجب پژمرده‌ شدنِ باورهای دینی جامعه می‌گردد.
مع الاسف، برخی از مردمانی که خود را مسلمان می‌دانند، به این نکته،‌ توجه ندارند که صاحبان حِرَف و مشاغل را از دیدگاه شرع انور بنگرند نه از دیدگاه هنر، میهن‌پرستی و غرب معنویت‌گریز.

بر اساس دیدگاه اسلام عزیز، معلمی که سواد و علم به کودکان می‌آموزد، شغل حلال دارد.
چوپانی که گوسفندانی می‌پروراند تا خود و خانواده و جامعه‌اش را از شیر و گوشت و پشم و چرم و کود آنها بهره‌مند سازد، شغل حلالی دارد.
کسی که تعدادی مرغ دارد و تولید گوشت مرغ و تخم مرغ می‌کند، صاحب شغل حلال محسوب می‌شود.
کسی که دلّالی می‌کند و فروشنده و خریدار را به هم می‌رساند، شغل حلال دارد.
کسی که نان خشک و پلاستیک کهنه می‌خرد، شغل حلال دارد.
کسی که زباله‌ها را از سطح خیابان جمع می‌کند و کوچه‌ها و جوی‌ها را جارو می‌کشد، شغل حلال دارد.
کسی که در بازار، باربری می‌کند، شغل حلال دارد.
کسی که چاه مزبله را تخلیه کرده و به مصرف باروری مزارع می‌رساند، شغل حلال دارد.

در مقابل، برخی مشاغل، حرام است همانند شراب‌سازی و شراب‌فروشی، رساندن دو حرام به یکدیگر برای زنا و لواط، ربا خواری، قماربازی، فروختن اسلحه به دشمنان مسلمین و مطربی.

در جواب سؤال شما، سخن را در همین شغل اخیر، یعنی مطربی ادامه می‌دهیم. مطربی، همان کاری است که به فارسی به آن، نوازندگی و خوانندگی می‌گویند. افرادی در جامعه هستند که از طریق آلات موسیقی، تولید نغمات می‌کنند و همراه آن، اشعاری می‌خوانند.

اگر کسی مطرب باشد، هیچ جایگاه ارزشمندی در جامعه‌ی اسلامی ندارد؛ زیرا اسلام عزیز، نوازندگی و خوانندگی را ممنوع می‌شمارد. حتی ساختن آلات موسیقی و فروختن آن نیز حرام است. همچنین آموزش دادن موسیقی و خوانندگی، حرام شمرده شده است.

حال، فرض کنید کسی تمام عمرش را در یادگرفتن و یاددادن نوازندگی و خوانندگی گذاشته باشد، به چنین شخصی، «مطربِ پیر» یا «پیرمطرب» گفته می‌شود.
«محمد رضا شجریان» از مصادیق «پیر مطرب» است. کسی که تمام عمر هشتاد ساله‌اش را در خواندن و نواختن گذراند. تمام کاری که پیرمطرب شجریان در سراسر عمرش انجام داده، در دو کار، خلاصه می‌شود:

اول: غزلیات عاشقانه‌ی بسیاری را همراه با موسیقی، خوانده و به صورت ترانه‌ و تصنیف‌، به جامعه‌ی اسلامی، تزریق کرده است.
دوم: کلاس تعلیم خوانندگی و نوازندگی دایر کرده و جمعی از فرزندان جامعه‌ی اسلامی را برای دو رشته‌ی ممنوع خوانندگی و نوازندگی، آموزش داده است.

این «پیرمطرب» نه در انقلاب اسلامی نقش مثبتی داشت و نه در هشت سال دفاع مقدس! در جریان فتنه با بی‌بی‌سی مصاحبه کرد و علیه اسلام، موضع گرفت. یک بار در عمرش «ربنا» خواند که در وقت افطار پخش می‌شد ولی از شدت شقاوت و قساوت، همان را هم دریغ نمود. نه به حج و عمره و عتبات عالیات رفت و نه به ساحت ائمه‌ی طاهرین (علیهم‌السلام) اظهار ارادت کرد. وقتی از مخالفت اسلام با موسیقی سخن می‌گفت، چهره‌اش پر از نفرت از اسلام عزیز می‌شد و چنان پرنخوت و تکبر سخن می‌گفت که نگاه کردن به چهره‌اش و گوش دادن به کلامش، ظلمت‌آور بود.

تمام درآمدش از خوانندگی و نوازندگی و تعلیم اینها بود که بر طبق فقه آل محمد (علیهم‌السلام) حرام است؛ پس پیرمطرب، تمام سلول‌های وجودش از حرام روییده بود.

علی القاعده، امت اسلام، نباید هیچ جایگاهی برای چنین پیرمطربی قائل باشند. یعنی وقتی پیرمطرب دچار بیماری جسمی شد، نباید مردم مسلمان به او و بیماری‌اش اهمیت می‌دادند، ولی رسانه‌های مدعی اسلام و تشیع، خبر کسالت پیرمطرب فتنه‌جو را منتشر نمودند!! همچنین وقتی پیرمطرب به جهنم رفت، برایش ناله و مویه کردند! مگر این مسلمانان نمی‌دانند که «مطرب» در میان امت اسلامی، به اندازه‌ی سگ گله و سگ نگهبان مزرعه هم ارزش ندارد؟!

اگر پیرمطرب در زمان رسول خدا (صلی ‌الله علیه و آله و سلّم) می‌زیست، وقتی مریض می‌شد، کسی به عیادتش نمی‌رفت و اگر می‌مُرد، کسی به تشییع جنازه‌اش نمی‌رفت و به یادش، مجلسی برپا نمی‌کردند؛ زیرا اگر پیرمطرب بمیرد، ارواح انبیاء و اوصیاء و شهداء (علیهم‌السلام) به استقبال روح کثیفش نخواهند آمد. قبرش حفره‌ای از حفره‌های آتش جهنم خواهد بود و فردای قیامت، در صورتی محشور خواهد شد که دایره‌ای آتشین در کف دارد و فرشتگانی با گرز‌های آتشین بر سرش می‌کوبند!

به هوش باشید عملکرد اشتباه مردمی که ادعای اسلام و تشیّع دارند، شما را دچار سرگردانی نکند. مطرب، هیچ شأن و منزلتی در جامعه‌ی اسلامی و منظومه‌ی تفکر شیعی ندارد. زیستن مطرب، «نکبت» و مُردنش، «ذلت» است. هر چه زنده بماند، گناه می‌کند و هر گاه بمیرد، ذلیلانه وارد آتش جهنم خواهد شد.

به هوش باشید، مبادا مطرب را به نام «هنر» و «هنرمند» و با عناوین فریبنده همانند «افتخار آواز ایرانی» یا «صدای ماندگار» یا «خسرو آواز ایران» بر اندیشه‌ی شما تحمیل نمایند. مطرب، مطرب است چه آن کسی باشد که در کوره‌دهات، در عروسی‌های محلی، ساز و نقاره و صُرنا می‌زند و چه آن کسی باشد که با کت و شلوار شیک و کروات‌ قرمز، بین اروپا و آمریکا در تردد است و تور اروپایی و آمریکایی می‌گذارد و اینجا و آنجا، کنسرت اجرا می‌کند.

به هوش باشید و بدانید که درآمد مطرب، حرام است، چه کلاهش را جلو تماشاچی‌ها بگیرد و پول خُرد جمع کند و چه بلیط کنسرت‌هایش به بازار سیاه برود و چند برابر قیمت، خرید و فروش شود. در آمد مطرب، از راه خوانندگی و نوازندگی، حرام است، چه شنوندگان، دلشان بسوزد و پشیزی کمکش کنند و چه بلیط کنسرت‌هایش را با علاقه‌ی وافر بخرند و به دست آوردن یک صندلی در سالن اجرای او را غنیمتی بزرگ بشمارند.

به هوش باشید که مطرب، مطرب است و صدقه دادن از مالی که از مطربی جمع کرده، پاداش اخروی ندارد. چه دهل‌زن و نقاره‌زن دهاتی باشد و درآمد ساز و نقاره زدن در عروسی را صرف بچه‌های یتیم کند و چه پیرمطرب فتنه‌جو باشد و در آمد کنسرتش را برای زلزله‌زدگان بم بدهد. گر چه اگر جامعه، واقعاً اسلامی بود، نباید اجازه می‌دادند کسی از راه مطربی، مال حرام کسب کند و برای مردم مسلمان زلزله‌زده بفرستد! و زلزله‌زده هم نباید در غیر اضطرار، چنین پول حرامی را قبول کند، اگر بداند از راه مطربی به دست آمده است.

نتیجه‌ی کلام، این شد که در احترام افراد، حلال یا حرام بودن شغل و محل درآمدش، باید مدّ نظر قرار گیرد و کسی که شغل و درآمد حرام دارد، بر کسی که شغل و درآمد حلال دارد، برتری داده نشود؛ و الاّ باورهای دینی جامعه، به شدت آسیب خواهد دید.
و سخن آخر، این که مطرب، هر گاه در فسق خود پیر شود، گلیم سیاهی است که به آب زمزم و کوثر، سفید نتوان کرد. به جای توجه و تعظیم مطرب و «پیرمطرب» فکری به حال اصلاح اعتقادات و اعمالتان کنید که قیامت و محاسبه‌ی اعمال، حق است.

خداوند متعال، ما و شما را از فتنه‌های پنهان آخرالزمان در امان بداراد.
موفق باشید
حاج فردوسی

سلام علیکم
با توجه به قاعده‌ی 2878 منظور از وارد شدن اصحاب منهاج به جهنم چیست؟ آیا از سختی‌ها و عذاب‌ها و دیدن جهنم به رنج خواهند افتاد؟ کیفیت و معنای این ورود به چه صورت است؟

**********
باسمه تعالی

سلام علیکم
تصریح قرآن کریم بر این است که تمام انسان‌ها وارد جهنم خواهند شد و این ورود، همان صراط است که بر روی جهنم و یا در درون جهنم کشیده می‌شود و همه باید از آن عبور کنند.
می‌فرماید: «فَوَرَبِّک لَنَحْشُرَنَّهُمْ وَ الشَّیاطِینَ ثُمَّ لَنُحْضِرَنَّهُمْ حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثِیا * ثُمَّ لَنَنزِعَنَّ مِن کلِّ شِیعَةٍ أَیهُمْ أَشَدُّ عَلَى الرَّحْمَنِ عِتِیا * ثُمَّ لَنَحْنُ أَعْلَمُ بِالَّذِینَ هُمْ أَوْلَى بِهَا صِلِیا * وَ إِن مِّنکمْ إِلَّا وَارِدُهَا کانَ عَلَى رَبِّک حَتْمًا مَّقْضِیا * ثُمَّ نُنَجِّی الَّذِینَ اتَّقَوا وَّ نَذَرُ الظَّالِمِینَ فِیهَا جِثِیا» (سوره‌ی مریم، آیات 68 تا 72)
ترجمه: پس به پروردگارت سوگند که آنها را با شیاطین محشور خواهیم ساخت. سپس در حالى که به زانو درآمده‌‏اند آنان را گرداگرد دوزخ حاضر خواهیم کرد. آنگاه از هر دسته‌‏اى کسانى از آنان را که بر [خداى] رحمان سرکش‏‌تر بوده‌‏اند بیرون خواهیم کشید. پس از آن به کسانى که براى درآمدن به [جهنم] سزاوارترند خود داناتریم. و هیچ کس از شما نیست مگر [اینکه] در آن وارد می‌گردد. این [امر] همواره بر پروردگارت حکمى قطعى است. آنگاه کسانى را که پرهیزکار بوده‏‌اند می‌رهانیم و ستمگران را به زانو درافتاده در [دوزخ] رها می‌‏کنیم.
البته کسانی که در این دنیا در اصلاح دیدگاه‌ها و اعمالشان موفق بوده‌اند، به اندازه‌ی موفقیتشان، به سرعت از آن خواهند گذشت و در مواقف پنجاه‌گانه‌اش توقفی نخواهند داشت.
برخی افراد، به سرعت برق آسمان می‌گذرند و برخی به سرعت رعد و برخی به سرعت اسب‌سوار تازنده و برخی به سرعت اسب‌سوار رونده و برخی به سرعت مرد دونده و برخی به سرعت مرد رونده و برخی افتان و خیزان. تنظیم سرعت، از همین دنیا و به میزان سرعت در اصلاح دیدگاه‌ها و اعمال است.

موفق باشید
حاج فردوسی

درقاعده‌ی (۸۹۶) آمده است: اعتقاد دارند حجر الاسود {به منزله‌ی} دست خدا در زمین است و برای منهاجیونی که آن را استلام کنند، در روز قیامت، بر وفای عهدشان شهادت می‌دهد.
سئوال بنده این است: خدایی که تجسم او به مخلوقات آفریده شده‌اش شایسته نیست، و از طرفی مخالف شرک و بت‌پرستی است، آیا نعوذ بالله این استلام یک شیء، هر چند آسمانی باشد، شباهتی با بت‌پرستی ندارد؟
متشکرم.

**********
باسمه تعالی

سلام علیکم
بر طبق تعالیم ادیان الهی، خدای تعالی، عاری از جسم و روح و خارج از وهم ماست. هر چیزی که تصور کنیم، آن چیز، موجود ذهنی ما بوده و خدای تعالی نیست.
همان دینی که خدای عز و جل را اینگونه به ما معرفی نموده و ما را از شرک و بت‌پرستی و تجسیم نهی شدید کرده است، به ما فرموده که بعضی چیزها، می‌توانند اضافه‌ی تشریفی به خدای تعالی شوند. مثل این که مسجد را «خانه‌ی خدا» معرفی می‌کنند در حالی که خدای سبحان، نیاز به مکان ندارد و مکان‌آفرین است. یا بعضی روزها را «روزهای خدا» معرفی می‌کنند در حالی که او (جلّ و علا) در زمان نمی‌گنجد و زمان‌آفرین است. از همین باب است که حجر الاسود را دست خدا در زمین برای بیعت گرفتن معرفی کرده‌اند. یعنی همچنان که ملوک و سلاطین دنیا، برای گرفتن بیعت، دست خود را پیش می‌آورند تا مردم با گرفتن دست آنان، بیعت نموده و اظهار بندگی و خضوع در پیشگاه سلطنت آنان کنند، خدای تعالی نیز این سنگ فهیم را قرار داده تا همان کاری را انجام دهد که دست سلطان انجام می‌دهد. به این صورت که اصحاب منهاج فردوسیان، با دست کشیدن به آن، اظهار بندگی و اطاعت محض از حضرت ذو الجلال نمایند و هوا و هوس‌های خود را به کنار نهند.
پس هیچ کسی ادعا نکرده که حجر الاسود، دست خداست که چنین ادعایی، همانا تجسیم است و هیچ جایی در منظومه‌ی فکری اسلامی ندارد.

موفق باشید
حاج فردوسی

در قاعده‌ی (۴۲۷) آمده است: خواندن نوافل یومیه موجب برطرف شدن کمبودهای نماز واجب {مانند عدم حضور قلب} می‌شود. اگر در نوافل هم حضور قلب نداشته باشیم، بلکه فقط سریع رکوع و سجده را بخوانیم، این چه فلسفه‌ای دارد که کمبود نماز واجب را برطرف خواهد کرد؟

**********
باسمه تعالی

سلام علیکم
یکی از وظایفی که برای اصحاب منهاج فردوسیان برشمرده‌اند، تلاش برای حضور قلب در نمازهاست. پس هر گاه تلاش کردن برای حضور قلب، در نمازهای واجب مراعات شود، حتماً قسمتی با حضور قلب خوانده خواهد شد. حال اگر همین تلاش در نافله‌ها نیز مراعات شود، مجموع حضور قلبی که در نماز واجب و نافله‌اش مراعات شده، می‌تواند به اندازه‌ی حضور قلب لازم برای سراسر نماز واجب باشد.
به عبارت دیگر، توجه داشته باشید که تلاش برای مراعات حضور قلب، وظیفه‌ای است که منحصر در نمازهای واجب نشده است؛ بلکه در نوافل نیز باید این تلاش صورت بگیرد تا از مجموع حضور قلبی که در واجب و مستحب به دست می‌آید، بتوان نماز واجب را پوشش کامل داد.

موفق باشید
حاج فردوسی

در قاعده‌ی (۳۶۸) آمده است: اعتقاد دارند، نمازی که در آن، بینی بر همان چیزی که پیشانی بر آن نهاده می‌شود، نهاده نشود، نماز {کامل} نیست.
سؤال این است: ما تا به حال هفت عضو بدن در سجده را می‌دانستیم که باید با زمین تماس داشته باشد (دو کف دست، دو زانو، دو انگشت شصت پاها و پیشانی) حال اگر بینی را نیز اضافه کنیم هشت عضو می‌شود و مهمتر این که تا کنون هر چه نماز خوانده‌ایم، این هفت عضو در سجده تماس داشته، لطفاً بفرمایید تکلیف چیست؟
متشکرم

**********
باسمه تعالی

سلام علیکم
آنچه در آن قاعده آمده، تصریح روایت معتبر است. بر طبق همین روایت است که برخی فقهای عظام، در گذاشتن بینی بر خاک و مانند آن در حال سجده، احتیاط واجب دارند. پس آنچه تا کنون نمی‌دانسته‌اید را به حساب ندانستن مسأله‌ی شرعی بگذارید و بعد از این،‌ مقید باشید که حتماً برای زیر بینی نیز مهر بگذارید.

موفق باشید
حاج فردوسی

سلام علیکم
با توجه به قاعده‌ی 131 و 132 کیفیت و میزان یاد کردن از استادان منهاج فردوسیان (علیهم السلام) به چه صورت است؟

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
سلسله‌ی تربیتی معتبر در منهاج فردوسیان، عبارت است از امامان معصوم (علیهم السلام) از استاد اعظم (صلی ‌الله‌ علیه ‌و آله ‌و سلّم) و ایشان به واسطه‌ی فرشته‌ی بزرگ وحی، حضرت جبرئیل امین (علیه السلام) از خدای تعالی. با این حساب، هر گاه دیدگاه نظری یا دستور عملی‌ای که از ناحیه‌ی یکی از امامان معصوم (علیهم السلام) رسیده را یاد آوری می‌کنیم، در حقیقت همان چیزی را یاد آوری می‌کنیم که از استاد اعظم (صلی ‌الله‌ علیه ‌و آله ‌و سلّم) رسیده است و در اصل، همان چیزی را یاد آوری می‌کنیم که از خدای تعالی برای رساندن انسان به سعادت و کمال، صادر شده است.
بر عکس سایر فرقه‌ها و نحله‌ها و مکتب‌های تربیتی که چون اتصالی به خدای تعالی ندارند، یاد کردن از قواعد نظری و قوانین عملی آنها، مساوی با یادکردن از خدای تعالی نیست بلکه مساوی با یادکردن از مؤسس آن دیدگاه نظری یا دستور عملی است.
به عنوان مثال، یاد کردن از برخی مبانی منحرف آقای صمدی آملی، مساوی با یاد کردن از همان مبانی منحرف از علامه حسن زاده‌ی آملی و مساوی با یاد کردن از همان مبانی منحرف از ملا صدرا و مساوی با یاد کردن از همان مبانی منحرف از محی الدین عربی است. زیرا سلسله‌ای که افکار انحرافی آقای صمدی آملی به آن تعلق دارد، مشتمل است بر علامه حسن زاده و استادان ایشان تا ملاصدرای شیرازی و او از محی الدین عربی و او از بزرگان هند و یونان و غیره.
میزان یاد کردن از استادان معظم منهاج فردوسیان (علیهم السلام) بستگی به میزان مطالعه و تسلط یافتن بر قواعد نظری و قوانین عملی منهاج فردوسیان دارد. هر مقدار که مطالعه‌ی شما نسبت به این قواعد نظری و قوانین عملی، بیشتر باشد، یاد کردنتان از آن بزرگواران و برنامه‌ی تربیتی آنان که در حقیقت، برنامه‌ی تربیتی خدای تعالی است، بیشتر خواهد بود.

موفق باشید
حاج فردوسی

سلام
چرا به بعضی سؤالات ما به بهانه این که ثمره عملی ندارد، جواب نمی‌دهید؟

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
سؤالات به طور کلی به دو دسته تقسیم می‌شود؛ باثمر و بی‌ثمر. سؤالات باثمر آنهایی است که دانستن جوابش، موجب ایجاد بهبودی در امور دنیا یا آخرت می‌شود. سؤالات بی‌ثمر، آنهایی است که دانستن جوابش با ندانستن جوابش یکی است و هیچ فرقی ایجاد نمی‌کند.
گاهی تنها فایده‌ی دانستن جواب برای سائل (پرسشگر) ساکت شدن زمزمه‌های ذهنی و آرام گرفتن دلش است. به عبارت ساده، گاهی سؤالی می‌پرسد و وقتی می‌پرسیم دانستن جوابش چه فایده‌ای برایت دارد؟ می‌گوید: می‌خواهم دلم آرام شود و ذهنم را از چیزی که درگیرش کرده رها سازم. در نظر مربی (تربیت‌کننده)، این فایده، در مقایسه با فایده‌های مهم و اساسی‌ای که بر زمین مانده، به قدری ناچیز است که گاهی با تندی، متربی (تربیت‌پذیر) را متوجه می‌کند که باید امور مهم‌تر را در نظر داشته باشد و از امور بی‌ارزش یا بسیار کم‌ارزش، چشم‌پوشی نماید.
نمونه‌های متعددی در روایات ما دیده می‌شود که استادان معظم منهاج فردوسیان (علیهم‌السلام) در برخورد با اصحاب خاص و نورچشمی‌ها، از این زاویه برخورد کرده و آنان را به امور مهم‌تر و اساسی‌تر سوق داده‌اند. روایت زیر، نمونه‌ای از این نحوه برخورد تربیتی است:
عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِسْحَاقَ بْنِ سَعْدٍ عَنْ بَکْرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَزْدِیِّ قَالَ: سَأَلَ أَبُو بَصِیرٍ الصَّادِقَ (علیه‌السلام) وَ أَنَا جَالِسٌ عِنْدَهُ عَنِ الْحُورِ الْعِینِ فَقَالَ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ أَ خَلْقٌ مِنْ خَلْقِ الدُّنْیَا أَوْ خَلْقٌ مِنْ خَلْقِ الْجَنَّةِ؟ فَقَالَ لَهُ: «مَا أَنْتَ وَ ذَاکَ؟! عَلَیْکَ بِالصَّلَاةِ فَإِنَّ آخِرَ مَا أَوْصَى بِهِ رَسُولُ اللَّهِ (صلی ‌الله ‌علیه ‌و آله و سلّم) وَ حَثَّ عَلَیْهِ الصَّلَاةُ إِیَّاکُمْ أَنْ یَسْتَخِفَّ أَحَدُکُمْ بِصَلَاتِهِ» [قرب الإسناد، حمیری، صفحه‌ی 18]
ترجمه: راوی می‌گوید در محضر امام صادق (علیه‌السلام) بودیم که جناب ابوبصیر از آن حضرت درباره‌ی حورالعین پرسید که آفریده‌ای از آفریدگان دنیاست یا آفریده‌ای از آفریدگان بهشت؟ آن حضرت فرمودند: «به تو چه؟!»
ابوبصیر یکی از اصحاب خاص آن حضرت است و تاب برخورد تند مربی را دارد. حتی باید گفت همینگونه می‌خواهد تا معلوم شود برای مربی‌اش ارزشمند است. گاهی برخورد تند مربی، نشان از عمق علاقه‌ی او به متربی‌اش است. جایگاه ابوبصیر در نزد امام صادق (علیه‌السلام) بر ما روشن است؛ لذا این برخورد حضرت را فقط می‌توان بر این حمل کرد که می‌خواهند شاگردشان در مسیر درست بماند و ذهن و دلش به سمت چیزهایی که در کمال و سعادت او نقشی ندارد، متمایل نگردد.
در ادامه‌ی این روایت آمده است که حضرت فرمودند: بر تو باید به نماز؛ زیرا آخرین چیزی که پیامبر خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) به آن وصیت نمودند و بر مراعاتش تشویق کردند، نماز بود. بپرهیزید از این که نماز را سبک بشمارید.
این سخن بعدی (توصیه به نماز) را که در کنار سخن اول (به تو چه؟!) می‌گذاریم، به این مطلب می‌رسیم که گاهی مربی، باید با قاطعیت، شاگردش را متوجه سازد که از مسیر کمال و سعادت منحرف شده و به سوی امور بیهوده گرایش یافته است.
من نیز گاهی اوقات در مواجهه با سؤالات بی‌حاصل شاگردانم، با بهره‌گیری از این اصل ارزشمند تربیتی، جوابشان را با «به تو چه؟!» می‌دهم تا حواسشان جمع شده و با سرعت به مسیر اصلی برگردند. عمر انسان آنقدر طولانی نیست که بتوان بخش‌هایی از آن را صرف امور بیهوده کرد. باید فرصت اندک عمر را غنیمت شمرد و فقط در امور ارزشمند و دارای ثمره‌ی اخروی یا حداقل ثمره‌ی دنیوی ورود کرد و از پرداختن به امور بی‌حاصل و بی‌ثمر، پرهیز نمود.
امیدوارم با این توضیح مختصر، کسانی که سؤالات بی‌ثمر می‌پرسند و با جواب «به تو چه؟!» روبرو می‌گردند، رنجیده خاطر نشوند؛‌ بلکه بدانند این برخورد قاطع، فقط به صلاح خودشان است. امیدوارم هر گاه سؤال بی‌ثمری مطرح کردید و جواب «به تو چه؟!» دریافت نمودید، به جای ناراحت شدن و رنجیدن، مسیر ذهن‌تان را اصلاح کنید و از خودتان بپرسید:‌ اکنون کدامیک از مسئله‌های مهم و ارزشمندم که ثمرات اخروی یا حد اقل دنیوی دارد، بی‌جواب مانده است؟ سپس آن را بپرسید تا با جوابی درخور و مناسب روبرو گردید.

موفق باشید
حاج فردوسی

سلام علیکم. انشاء الله که در کمال صحت و سلامت باشید.
آیا حدیث افتراق سندیت دارد؟
عن علی ابن ابی طالب، قال سمعت رسول الله «ص»: یقول ان امت موسی افترقت بعده علی احدی و سبعین فرقة فرقة منها ناجیة الخ.
علی علیه السلام می‌فرماید: از رسول خدا (ص) شنیدم که فرمودند: به درستی که امت موسی بعد از موسی هفتاد و یک فرقه گردیدند که از آنها یک فرقه اهل نجاتند و هفتاد فرقه دیگر در دوزخند و امت حضرت عیسی بعد از عیسی به هفتاد و دو فرقه تقسیم شدند که یک فرقه آنها اهل نجات و هفتاد و یک فرقه آن در دوزخند و بدرستی که امت من بعد از من زود باشد که بر هفتاد و سه فرقه تقسیم شوند که یک فرقه از آنها نجات یافته و هفتاد و دو فرقه آنها در دوزخند.
و در بعض روایات دیگر نقل شده از آن حضرت (ع) در آخر روایت می‌فرماید: فقلت یا رسول آله و ما الناجیه فقال «ص» التمسک بما انت و اصحابک، پس گفتم: آن فرقه نجات یافته کیانند، رسول اکرم «ص» فرمودند: آنها که چنگ بدامان تو زنند و اصحاب تو باشند اهل نجاتند.

**********
باسمه تعالی

سلام علیکم
منابعش معتبر است ولی بر سر تعیین مصداق فرقه‌ی ناجیه، اختلاف شدیدی بین امت اسلام جاری است که هیچگاه به نتیجه نخواهد رسید.
از منظر دکترین منهاج فردوسیان، بسنده کردن بر فرقه‌ی ناجیه، دون شأن است. انسان نباید فقط بر نجات از جهنم تمرکز نماید و خود را در همان سطح نگه دارد. انسان می‌تواند با اصلاح اعتقادات و اعمال، علاوه بر نجات از جهنم، به بالاترین درجات بهشت مشرف گردد.
بهترین فرقه، مذهب، مکتب یا به عبارت بهتر، بهترین برنامه‌ی تربیتی برای نجات یافتن از جهنم و رسیدن به بالاترین درجات بهشت، «نظام جامع تربیتی منهاج فردوسیان» است.

موفق باشید
حاج فردوسی

میخواستم بپرسم آیا سنگهای موکل دار که توسط افراد مطمئن نوشته میشه مثل سنگ موکل دار عباس آباد مورد تایید هستند یا خیر؟ یا دعای باز شدن چشم برزخی معتبر هست و یا خیر؟

**********
باسمه تعالی

سلام علیکم
تخصص من در واضحات و مسلمات دینی است و در علوم غریبه، ورود نمی‌کنم. بعلاوه اصحاب منهاج فردوسیان را از ورود به علوم غریبه و ساحت‌هایی که جنّیان در آن هستند، مانند سنگ موکل‌دار برحذر می‌دارم.
همراه کردن جن به واسطه‌ی پوشیدن برخی انگشترها، گردن‌بندها، بازوبندها و … اصلاً توصیه نمی‌شود زیرا خطرات زیاد معنوی به همراه دارد.
جنّیان، صدها بار بیشتر از آن که بتوانند خدمت کنند، می‌توانند مضر و خطرآفرین باشند. بویژه زمانی که انسان به جن پناه ببرد، از نورانیت و معنویت، فاصله گرفته و به وادی‌های پرخطر و ظلمانی شیاطین نزدیک می‌شود.
باز شدن چشم برزخی، در صورتی خوب است که عنایت خداوند در مسیر تکامل باشد تا منهاجی را در رسیدن به درجات عالیه‌ی کمال و سعادت، یاری رساند. در غیر این صورت، موجب اختلالات متعدد در زندگی فرد شده و او را به گناهان بسیار خطرناکی مبتلا می‌سازد.
با این حساب، باز کردن چشم برزخی از طریق دعا، ریاضت، ختومات و علوم غریبه، هر چند امکان داشته باشد و روشش معتبر باشد، به هیچ وجه توصیه نمی‌شود و خطر بزرگی در مسیر رشد معنوی انسان به حساب می‌آید. امیدوارم فرق «باز کردن چشم برزخی» با «باز شدن چشم برزخی» را متوجه شده باشید. اولی از طریق فشار انسان و دومی از عنایت خدای رحمان است.

موفق باشید
حاج فردوسی

سلام علیکم
آیا همه باورهای بازدارنده را می توان کنار گذاشت؟ آن وقت رابطه علت و معلولی نقض نمی‌شود؟
مثال:
اگر منتظریم تا آسمان ابری شود تا ببارد به این خاطر است که باور داریم بدون ابر نخواهد بارید.
اگر منتظریم تا غذایی باشد تا گرسنگی مان بر طرف شود به این خاطر است که باور داریم که بدون غذا نمی شود گرسنگی را برطرف کرد ( البته که این مورد را مرتاض ها نقض کرد ه اند)
آیا چنین باورهایی را می توان و باید کنار گذاشت؟
راه تفکیک باورها از بایدها و نبایدها چیست؟

**********
باسمه تعالی

سلام علیکم
برای پاسخ به این سؤال، توجه شما را به دو نکته‌ی مهم جلب می‌کنم:

نکته‌ی اول: فرق باور با قانون
باور و قانون، یک فرق اساسی با یکدیگر دارند که اگر متوجه فرقشان نباشید، دچار انحراف شدید و سرگردانی عمیق در این مقوله خواهید شد.
قانون چیست؟
چیزهایی که تا کنون، فقط یک سوی آن رخ داده، قانون هستند. قانون‌ها همان ستون‌هایی هستند که نظام جهان هستی بر آنها استوار است. تغییر قانون به اختیار انسان نیست.
مثال اول: «باران از آسمان به زمین می‌بارد». این گزاره، چون تا کنون همیشه اتفاق افتاده و بر عکسش را سراغ نداریم، قانون است. چنین قانون‌هایی را نمی‌توان تغییر داد.
مثال دوم: «پریدن از بلندی در آب، صدمه‌ی کمتری نسبت به پریدن از بلندی بر خاک، به بدن وارد می‌آورد». این گزاره نیز تا کنون همیشه اتفاق افتاده است و مثال نقض ندارد. پس این گزاره، قانون است و نمی‌توان آن را تغییر داد.
باور چیست؟
چیزهایی که هر دو سوی آن رخ داده، باور هستند. تغییر باورها به اختیار انسان است.
مثال اول: «روستایی‌ها نمی‌توانند ثروتمند شوند». اگر بتوان حتی یک روستایی پیدا کرد که ثروتمند شده، معلوم می‌شود این گزاره، قانون غیر قابل تغییر نیست؛ بلکه باور است و می‌توان آن را تغییر داد و نتایج متفاوتی دریافت نمود.
مثال دوم: «شهرنشینان رفاه بیشتری نسبت به روستانشینان دارند». اگر بتوانید فقط یک روستانشین پیدا کنید که نسبت به یک شهرنشین، رفاه و آسودگی بیشتری داشته باشد، توانسته‌اید مثال نقض برایش بیابید و معلوم می‌شود این گزاره، باور قابل تغییر است و قانون غیرقابل تغییر نیست.
وقتی فرق اصلی «قانون» و «باور» را به خوبی متوجه شوید، کمر همت می‌بندید تا باورها را از قانون‌ها بازشناسی کنید و باورهای محدودکننده و بازدارنده را به باورهای پیشبرنده تبدیل نمایید.

نکته‌ی دوم: تمام باورهای بازدارنده بد نیستند.
باورها بر اساس این که موجب رسیدن به هدف می‌شوند یا موجب نرسیدن، به «پیش‌برنده» و «بازدارنده» تقسیم می‌شوند. این تقسیم، فارغ از این است که هدف، «ارزشی» یا «ضدارزش» است. برای رسیدن به هدف‌ها، چه ارزشی و چه ضدارزش، باید باورهای «پیش‌برنده» داشت و باورهای «بازدارنده» را کنار گذاشت.
ساز و کار جهان هستی بر این استوار شده است که دیدگاه متناسب با هدف، موجب رسیدن به هدف می‌شود و دیدگاه متضاد با هدف، مانع از رسیدن به هدف است.
تعیین این که «هدف خاص» ارزشی است یا ضدارزش، با نظام تربیتی است. بهترین نظام تربیتی، نظام تربیتی وحی است که از جانب خدای تعالی برای هدایت بشر فرستاده شده است. بهترین نظام تربیتی وحیانی در زمان ما، نظام جامع تربیتی منهاج فردوسیان است.
هر گاه هدفی از منظر نظام جامع تربیتی منهاج فردوسیان، ارزشی باشد، باید باورهای رساننده به آن را در ذهنتان ایجاد کنید و باورهای بازدارنده‌اش را حذف نمایید.
مثلاً وقتی هدفتان خواندن نمازهای واجب یومیه در اول وقت آن باشد، چون این کار از منظر نظام جامع تربیتی منهاج فردوسیان، ارزشی است، باید باورهای پیش‌برنده نسبت به آن ایجاد کنید. مثل این که:
نماز خواندن در اول وقت، موجب خشنودی خداست؛
نماز خواندن در اول وقت، موجب گشایش روزی مادی و معنوی می‌شود؛
نماز خواندن در اول وقت، موجب شادی پیامبر خدا و اهل بیت طاهرینشان (علیهم‌السلام) می‌گردد؛
نماز خواندن در اول وقت، مایه‌ی کسب موفقیت‌های دنیوی و اخروی است؛
نماز خواندن در اول وقت، موجب رسیدن به کمال واقعی و سعادت ابدی می‌گردد.
این گونه باورها، اگر ایجاد شوند شما را در رسیدن به هدف ارزشی‌تان (نماز اول وقت) تشویق و یاری می‌کند.
و نیز باید باورهای بازدارنده نسبت به آن را حذف کنید؛ مثل این که:
نماز خواندن در اول وقت، نشانه‌ی بیکار بودن انسان است. فقط آدم‌های بیکار هستند که اول وقت نماز می‌خوانند؛
نماز خواندن در اول وقت، موجب از دست دادن مشتری‌هایی است که در آن ساعت مراجعه می‌کنند؛
نماز خواندن در اول وقت، کار خشکه مقدس‌هاست؛
خود را مقیّد کردن به نماز خواندن در اول وقت، انسان را محدود می‌کند و باید همیشه گوشش به اذان باشد؛
خود را مقیّد کردن به نماز خواندن در اول وقت، موجب می‌شود گاهی اوقات مجبور باشی از خواب شیرین دست بکشی؛
خود را مقیّد کردن به نماز خواندن در اول وقت، موجب می‌شود گاهی اوقات مجبور باشی قرارهای مهم کاری را جابجا کنی یا لغو نمایی؛
خود را مقیّد کردن به نماز خواندن در اول وقت، موجب می‌شود گاهی اوقات مجبور باشی از غذاخوردن بازایستی؛
خود را مقیّد کردن به نماز خواندن در اول وقت، مجبورت می‌کند وسط شنا، فوتبال، تماشای فیلم مورد علاقه، بازی‌های آنلاین یا دسته‌جمعی و اینگونه تفریحات، دست از خوشی‌ات بشویی و چشم بر شادی‌ات ببندی.
این گونه باورها، اگر حذف نشوند، شما را از رسیدن به هدف ارزشی‌تان (نماز اول وقت) باز می‌دارند.
در نقطه‌ی مقابل، هر گاه هدفی از منظر نظام جامع تربیتی منهاج فردوسیان، ضد ارزش باشد، باید باورهای بازدارنده‌اش را ایجاد کنید و باورهای پیش‌برنده‌اش را حذف نمایید.
مثلاً وقتی هدفتان نوشیدن شراب باشد، چون این کار از منظر نظام جامع تربیتی منهاج فردوسیان، ضدارزش است، باید باورهای بازدارنده نسبت به آن ایجاد کنید. مثل این که:
شرابخوار را خدا دوست ندارد؛
شرابخواری مایه‌ی تنگی روزی مادی و معنوی می‌شود؛
شرابخوار دشمن پیامبر خدا و اهل بیت طاهرینشان (علیهم‌السلام) است؛
شراب خوردن، مایه‌ی از دست دادن موفقیت‌های دنیوی و اخروی است؛
شراب خوردن موجب نرسیدن به کمال واقعی و سعادت ابدی می‌گردد.
شرابخوار تشنه می‌میرد و تشنه برانگیخته می‌شود و تشنه به جهنم افکنده می‌شود.
این گونه باورها، اگر ایجاد شوند شما را از رسیدن به هدف ضدارزشی‌تان (شرابخواری) باز می‌دارند.
و نیز باید باورهای پیش‌برنده نسبت به آن را حذف کنید؛ مثل این که:
شرابخواری نشانه‌ی مردی است؛
شرابخواری مایه‌ی باز شدن چاکراها می‌شود؛
شراب خوردن لذت دارد؛
حافظ شیرازی خیلی از دُردی‌کشان (شرابخوارهای حرفه‌ای) تعریف و تمجید کرده است؛
شراب موجب بالا رفتن ایمنی بدن در مقابل ویروس و میکروب است.
این گونه باورها، اگر حذف نشوند، شما را به هدف ضدارزشی‌تان (شرابخواری) می‌رسانند.

نتیجه‌ی نهایی: فرق باور و قانون را به خوبی درک کنید. هدف‌هایتان را بر اساس نظام جامع تربیتی منهاج فردوسیان انتخاب کنید. باورهای پیش‌برنده و بازدارنده‌یتان را به تناسب ارزشی و ضدارزش بودن هدفتان ایجاد کنید.

موفق باشید
حاج فردوسی

با سلام خدمت حاج فردوسی عزیز
من هنوز از همون هشت سال پیش تقریبا فرقی نکردم نه از نظر مالی و نه ازدواج کردم. راسیتش تمرکز من رو گرفته از اعمال و راسیتش خیلی بی انگیزه شدم.
و همین چند روز پیش از خدا گله داشتم راجب به شما وقتی که اتفاقی سایت شما رو باز کردم و چشمم به کلمه رهبر معنوی خورد توی دل خودم گفتم کدوم رهبر معنوی؟ رهبری که از مریدش خبر نداره مشکلشون رو نمیدونه دیگه حل کردن مشکلش که بماند. معذرت میخوام رک حرفم رو میزنم با توجه به اینکه مطالعه میکنم زندگانی اولیا خدا رو اینم گفتم رهبر معنوی یعنی مرحوم نخودکی یعنی ایت الله قاضی یعنی شیخ جعفر مجتهد یعنی ایت الله حق شناس که بدون اینکه شاگردس مشکلش رو بگه خبر داره و حلش میکنه.
به عقیده بنده تا منهاجی ذهنش از مشکلات و درگیری‌های فکری آزاد نشه چطور میتونه همتش رو صدرصد متوجه فردوس اعلا بکنه.
یادمه اون موقع توی تلگرام گروهی بود این مطلب عنوان کردید که اگر دنبال پیشرفت مالی هستید خیلی سمینارها و دوره های اموزشی هست که بهتر و زودتر از منهاج فردوسیان میتونید به موفقیت های مالی و ثروت برسید .و من همون موقع دنبال اون دوره ها رفتم که اتفاقا توی دوره اقای […] شرکت کردم که در مشهد برگزار شده بود و فهمیدم واقعا برنامه منهاج فردوسیان برای استقلال مالی برنامه ای نداره که بعدا همزمان مقوله شکر گذاری مطرح شد.
از هشت سال پیش که با شما اشنا شدیم شما بارها و بارها راههای ارتباطی با خود و برنامه منهاج فردوسیان را عوض کردید و این ما بین وقفه افتاد برای بیان مشکلاتمان به شما. اول یادمه سایت داشتید که ارتباط با ایمیل بود که با بسته شدن سرورهای در کشور خارجی به داخل منتقل شد. با امدن تلگرام کانال و گروه اونم ایجاد شدکه اونم بسته شد. سوال و جواب از طریق صوتی در کانال رادیو پخش میشد اونم بعد از مدتی بسته شد. بعدشم اپلیکشن راه اندازی کردید که اونم به سرانجام بقیه دچار شد. این اخرین که همشون کمپلت بسته شد اعم از کانال تلگرام و واتساپ و به یه سایت منتها شد. اونم فقط منتها شده درخواست التماس دعا. چند بارم به ایمیل پیام دادم نمیدونم خودتون جواب میدید یا شخص دیگه که امیدوارم این پیام مستقیم به دستتون برسه.
زندگی هر انسان از باورهایی که به خدا داره مشخص میکنه که ایا خداش ضعیفه یا قوی. خدای منه منهاجی ضعیفه چون خودم ضعیفم. من ادعا دارم منهاجیم ظاهر رو رعایت میکردم ریش میگذاشتم توی خواستگاری هام شرط رعایت محرم و نامحرم رو میگذاشتم برای گزینه هام شرط انجام نماز و روزه اما وقتی ازم سوال میکردن خونه داری یا ماشین داری من خجل بودم و سرافکنده فقط بهشون میگفتم خدا میرسونه و بزرگه. اونم در جوابم میگفتند برو فکر نون باش که خربزه آبه. کدوم خدا تو که ادعا داری مذهبی پس کو خدات که توی این ۳۸ سال نتونسته برات خونه و ماشین جور کنه. الان از ۲۴ ساعت باید ۱۴ ساعت کار کنی با حقوقی که حتی نتونستی توی مجردی کفافت رو بده. من چی جوابش رو باید میدادم اره راست میگه توی مذهب ما هیچ برنامه و راهکاری برای استقلال مالی بهمون نگفتن. فقط این اخریا حاجی برای رفع مشکلات مادی بحث شکر گزاری رو عنوان کردن.
یادمه حدود ده سال پیش وقتی برای مشکلم دنبال راه حل بودم زیاد مکاتبه داشتم با استادان اخلاق. وقتی دیدم با مکاتبه و نامه نگاری به جایی نمیرسم ۱۴۰۰ کیلومتر کوبیدم بیام خدمت یه اقایی که از شاگردان ایت الله کشمیری (رحمت الله علیه) بود در گرگان رسیدم وقتی از مریداش خواستم شرفیاب بشم گفتن مولا حضرت اقا به خاطر نگارش کتاب جدید وقت ملاقات به کسی رو نمیدن؛ و دست از پا درازتر با دل شکسته حرکت کردم طرف خونه. من نمیدونم با چاپ اون کتاب تونست یا نتونست کسانی رو هدایت بکنه یا نه اما خیلی از علمای ما بخاطر درگیر کردن خودشون به برنامه های نگارش کتاب و … خودشون رو از وظیفه اصلی که هدایت و دستگیری ادما محروم میکنند. خیلی از کتاب های علمای با علم رو خوندم و اگاهی برام نیاورده اما محبت خیلی ها رو هنوز که هنوز یادمه.
به بزرگواری خودتون ببخشید اگه حرفم رو رگ و بی ادبانه نوشتم. با آرزوی سلامتی و توفیق برای شما

**********

باسمه تعالی

سلام علیکم
نامه‌ی پر شکایت شما را دریافت کردم و سعی می‌کنم در ضمن چند نکته، به درد دل‌هایتان پاسخ دهم. امیدوارم این نوشتار، چراغ راهی برای تمام کسانی باشد که مانند شما، مشکلاتی حل نشده دارند. ان شاء الله

نکته‌ی اول: انتظار از خود به جای انتظار از دیگران
اگر فرق «پیشرفت کردن» و «پیشرفت دادن» را به خوبی درک کنید، خواهید فهمید که باید همیشه برای هر پیشرفتی، فقط و فقط از خودتان توقع داشته باشید و باید همیشه برای هر شکستی، فقط و فقط خودتان را سرزنش کنید.
آنچه شما نوشته‌اید، نشان از این دارد که از انسان‌های دیگر انتظار دارید شما را «پیشرفت دهند» در صورتی که نظام عالم بر این است که هر صاحب اراده و اختیاری، با جدّی گرفتن مسیرش، «پیشرفت کند». باید دست بر زانوی خودتان بگذارید و یا علی بگویید و حرکت کنید. این که از فلانی و بهمانی توقع داشته باشید برای شما دست بر زانو بگذارند و به جای شما بلند شوند، انتظار بی‌جایی است. این که انتظار داشته باشید دست بر زانوی این و آن بگذارید و بلند شوید، انتظار بی‌جایی است. این انتظار بی‌جا، مایه‌ی تمام عقب‌ماندگی‌های شماست. اینطور یادم می‌آید که در همان سال‌های دور، می‌گفتید: مادر و خواهرانم برای ازدواجم اقدامی نمی‌کنند. یعنی از مادر و خواهرتان انتظار داشتید برای ازدواج شما کاری کنند و آنان به هر دلیلی کاری نکردند و شما مجرد ماندید.

نکته‌ی دوم: تمرکز و پیگیری، رمز موفقیت
قانون جهان هستی این است که فقط کسانی که تلاش خستگی‌ناپذیر و حملات پی در پی دارند، به خواسته‌هایشان برسند. برای رسیدن به هر موفقیتی باید دو رکن را همواره داشت؛

رکن اول: تمرکز:
باید بر هدفی که در نظر دارید، تمرکز کنید. از پراکنده‌کاری و هدر دادن انرژی اهداف پراکنده و متعدد بپرهیزید. هدفتان را مشخص کنید و فقط بر آن متمرکز باشید. پس از این که هدفی را به نتیجه رساندید، هدف دیگری را بنویسید و بر آن متمرکز شوید. هیچگاه چند هدف بزرگ را برای خودتان تعریف نکنید. این کار، موجب هدر رفتن شدید انرژی و نرسیدن به تمام آن اهداف می‌شود. اگر بخواهید دو خرگوش را همزمان بگیرید، هیچکدام را نخواهید گرفت. اول یکی از خرگوش‌ها را بگیرید، سپس به دنبال خرگوش دوم بدوید.
اگر مشکلتان ازدواج است، متمرکز در باره‌ی ازدواج فکر کنید، بنویسید، پرس و جو کنید، مطالعه کنید، دخترانی که معرفی می‌شوند را پیگیری نمایید و تا زمانی که این هدف را به نتیجه نرسانده‌اید، هدف دیگری در مسیرتان قرار ندهید.

رکن دوم: پشتکار و پیگیری:
پس از این که یک هدف مشخص را در نظر گرفتید، تنها در صورتی می‌توانید به آن برسید که شبانه‌روز، تلاش کنید. هر زمان ناامیدی در دلتان طلوع کند، رسیدن به هدفتان غروب خواهد کرد. اگر از تلاش کردن خسته و ناامید شوید، به آن هدف نخواهید رسید.
اگر مشکلتان ازدواج است، شبانه‌روزی و بدون خستگی و ناامیدی، در باره‌ی ازدواج فکر کنید، بنویسید، پرس و جو کنید، مطالعه کنید، مواردی که معرفی می‌کنند را پیگیری نمایید و تا زمانی که این هدف را به نتیجه نرسانده‌اید، دست از تلاش بر ندارید. کسانی که زود ناامید می‌شوند، به جایی نمی‌رسند. موفقیت در هر زمینه‌ای فقط آغوش به روی کسانی باز می‌کند که اهل تلاش خستگی‌ناپذیر باشند. اگر شما مشکلتان در ازدواج است، برای این است که خودتان را به این بهانه تقویت کنید. شاید دیگران در ازدواج، مشکلات شما را نداشته باشند ولی آنان در زمینه‌های دیگری به مشکل بر می‌خورند و دچار کلاف سر در گم می‌شوند تا به آن بهانه خودشان را محک بزنند و تقویت کنند.
ما آمده‌ایم که با تمرکز و پشتکار، مشکلات و تضادهای زندگی‌مان را یکی بعد از دیگری، از میان برداریم و قوی‌تر شویم. اگر قرار باشد با اندک باد مخالفی دست از تلاش بردارید، امیدی به کمال و سعادتتان نخواهد بود. در روایت آمده است کسی که برای دنیایش که می‌بیند کاهلی می‌کند، برای آخرتش که نمی‌بیند، بیشتر کاهلی خواهد کرد.
اگر به خواستگاری رفتید و به جای توجه به مذهبی بودن و پاک بودنتان به شغل و ماشین و خانه داشتنتان توجه کردند، ناامید نشوید. همان بهتر که چنان دختری همسر شما و مادر فرزندان آینده‌یتان نشده است. زنی که ماشین و خانه‌ی شخصی برایش از نجابت و شرافت شوهرش ارزشمندتر باشد، لیاقت همسری شما را ندارد. او باید با مردی از جنس خودش ازدواج کند.
اگر به خواستگاری رفتید و ندادند، ناامید نشوید. باز هم تلاش کنید و از پای ننشینید تا بالاخره جفت الهی و همسر مناسبتان را بیابید. همسر مناسب، نعمت عظیم و بهره‌ی بزرگی است. در روایت است که فرمودند: مؤمن بعد از ایمان به خدا، بهره‌ای بزرگ‌تر از همسر مناسب نگرفته است. اگر همسر مناسب، نعمت بزرگی است، که هست، پس به تلاش در یافتنش می‌ارزد. تلاش کنید و او را بیابید که او نیز در جستجوی شماست.
اگر به خواستگاری رفتید و بهانه‌ی ماشین و خانه گرفتند، دست از دینتان نشویید و به نظام تربیتی خداوند برای زندگی عالی در دنیا و آخرت بدبین نشوید. نگویید دین خدا ناقص است. در همان شهر و دیار شما، دخترانی هستند که هیچ توقع مالی ندارند و فقط به دنبال مردی هستند که غیرت داشته باشد و محرم و نامحرم را مراعات کند. دخترانی هستند که لقمه‌ی حلال اندک را بر ثروت زیاد حرام ترجیح می‌دهند. دخترانی هستند که شوهر مذهبی و ریش‌دار می‌خواهند. فقط باید بگردید و مأیوس نشوید. اینقدر بگردید تا بالاخره پیدایش کنید. در این مسیر،‌ از دیگران کمک بگیرید ولی توقع نداشته باشید آنها به جای شما جستجو کنند و جفت الهی شما را پیدا نمایند.

نکته‌ی سوم: موفقیت در منهاج فردوسیان، بر مبنای عمل
یکی از مقدمات دوازدگانه‌ی استفاده از نظام جامع تربیتی منهاج فردوسیان،‌ اصل «عملگرایی» است. این اصل می‌گوید تا زمانی که به تک تک دستورات با همان شرایط و مقدماتی که بیان شده، به دقت عمل نکنید و بر عمل کردنتان استمرار نداشته باشید تا به استقرار برسد و ملکه‌ی وجودتان شود، نخواهید توانست روی زیبای موفقیت را دیده و تندیس پر افتخار پیروزی را در آغوش گیرید.
وقتی اعتراف می‌کنید که دست از عمل کردن برداشته‌اید، ادعای «منهاجی بودن» فایده‌ای برایتان نخواهد داشت. کسی که هزار سال نام منهاجی را بر خود ببندد ولی اهل عمل به قوانین عملی منهاج فردوسیان نباشد، خودش را فریب داده است و نتیجه‌ای نخواهد گرفت. این که بیمار به نزد طبیب برود و نسخه‌اش را بگیرد، مایه‌ی شفا نیست. بیمار باید به تک تک دستورات طبیب به دقت عمل کند تا نتیجه بگیرد.
اگر از یک غیرمنهاجی بپرسند کجای دینداری هستی؟ جواب روشنی نخواهد داشت؛ ولی یک منهاجی به روشنی می‌داند کجای دین‌داری ایستاده یعنی چه مقدار از راه را آمده و چه مقدار باقی مانده است. وقتی دست از تلاش بر می‌دارید، مثل غیرمنهاجی‌ها سردرگم و سرگردان خواهید شد و آنوقت، فرقی نخواهد داشت چهار سال قبل با منهاج فردوسیان آشنا شده‌اید یا چهل سال قبل! این سال‌هایی که بدون مراقبه و محاسبه گذشته، جزء عمر منهاجی بودنتان ندانید. خود را با خیال منهاجی بودن فریب ندهید. خیال منهاجی بودن کسی را به موفقیت و تکامل نرسانده است.

نکته‌ی چهارم: معنی درست رهبر معنوی
«رهبر معنوی مشتاقان کمال و سعادت» در تعریف من، به کسی گفته می‌شود که بتواند مشتاقان کمال و سعادت را بر اساس یک نظام تربیتی کامل و جامع، تا رسیدن به سرمنزل مقصود، رهبری کند. در تعریف «رهبر معنوی مشتاقان کمال و سعادت» نیامده که مشکلات مشتاقان کمال و سعادت را حدس بزند یا از غیب بداند و در حالی که آنان، نشسته‌اند و نظاره می‌کنند، تلاش کند تا مشکلات آنان حل شود. مشتاقان کمال و سعادت کسانی هستند که می‌گویند: «از تو به یک اشاره، از ما به سر دویدن». اگر منهاج فردوسیان و رهبر معنوی، راهکاری نداده بودند، حرف شما درست بود؛ ولی وقتی راهکارهای متعدد می‌دهند و شما عمل نمی‌کنید، نباید از منهاج فردوسیان و رهبر معنوی گله کنید. یکی از راهکارهای همیشگی و بسیار گره‌گشا برای مشکلات دنیوی، استفاده از «مهره‌ی مار» است.
در قرآن، حکایتی از بنی اسرائیل آمده که در برهه‌ای مشتاق نبودند و همین بی‌اشتیاقی، موجب شد سال‌ها به هدفشان نرسند.
«قَالُوا یَا مُوسَى إِنَّ فِیهَا قَوْمًا جَبَّارِینَ وَ إِنَّا لَن نَّدْخُلَهَا حَتَّىَ یَخْرُجُواْ مِنْهَا فَإِن یَخْرُجُواْ مِنْهَا فَإِنَّا دَاخِلُونَ * قَالَ رَجُلاَنِ مِنَ الَّذِینَ یَخَافُونَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِمَا ادْخُلُواْ عَلَیْهِمُ الْبَابَ فَإِذَا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّکُمْ غَالِبُونَ وَعَلَى اللّهِ فَتَوَکَّلُواْ إِن کُنتُم مُّؤْمِنِینَ * قَالُواْ یَا مُوسَى إِنَّا لَن نَّدْخُلَهَا أَبَدًا مَّا دَامُواْ فِیهَا فَاذْهَبْ أَنتَ وَرَبُّکَ فَقَاتِلا إِنَّا هَاهُنَا قَاعِدُونَ * قَالَ رَبِّ إِنِّی لا أَمْلِکُ إِلاَّ نَفْسِی وَأَخِی فَافْرُقْ بَیْنَنَا وَبَیْنَ الْقَوْمِ الْفَاسِقِینَ * قَالَ فَإِنَّهَا مُحَرَّمَةٌ عَلَیْهِمْ أَرْبَعِینَ سَنَةً یَتِیهُونَ فِی الأَرْضِ فَلاَ تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْفَاسِقِینَ» [سوره‌ی مائده، آیات 22 تا 26]
ترجمه: گفتند اى موسى در آنجا مردمى زورمندند و تا آنان از آنجا بیرون نروند ما هرگز وارد آن نمی‌شویم. پس اگر از آنجا بیرون بروند ما وارد خواهیم شد! دو مرد از [زمره] کسانى که [از خدا] می‌ترسیدند و خدا به آنان نعمت داده بود گفتند از آن دروازه بر ایشان [بتازید و] وارد شوید که اگر از آن درآمدید قطعاً پیروز خواهید شد و اگر مؤمنید به خدا توکل کنید. گفتند اى موسى تا وقتى آنان در آن [شهر]ند ما هرگز پاى در آن ننهیم تو و پروردگارت برو[ید] و جنگ کنید که ما همین جا می‌نشینیم. [موسى] گفت پروردگارا من جز اختیار شخص خود و برادرم را ندارم پس میان ما و میان این قوم نافرمان جدایى بینداز. [خدا به موسى] فرمود [ورود به] آن [سرزمین] چهل سال بر ایشان حرام شد [که] در بیابان سرگردان خواهند بود پس تو بر گروه نافرمانان اندوه مخور.
ترجمه‌ی آزاد این آیات نورانی چنین است: بنی اسرائیل چون امیدی به پیروزی نداشتند و خودشان را دست کم می‌گرفتند، دست از تلاش برداشته بودند و اشتیاق لازم برای فتح شهر را از دست داده بودند. دو نفر از کسانی که اهل ایمان راستین بودند و امید به پیروزی داشتند، گفتند اگر همت کنید و تاکتیک جنگی درست به کار بندید و آرایش نظامی مناسب بگیرید، می‌توانید پیروز شوید و اگر ایمان به خدا دارید، بر او توکل کنید و قدم پیش بگذارید. بنی اسرائیل خسته و ناامید به حضرت موسی (علیه‌السلام) گفتند: ما از تو و پروردگارت پیروزی می‌خواهیم، پیروزی‌ای بدون زحمت و تلاش. ما همینجا می‌نشینیم و تلاش نمی‌کنیم ولی تو به کمک پروردگارت برو و بجنگ و شهر را فتح کن و دشمنان را نابود کن و وقتی شرایط دلخواه حاکم شد، ما وارد شهر شده و بر اسب رام و زین‌کرده سوار می‌شویم!
حضرت موسی (علیه‌السلام) عرض کرد خدایا من فقط اختیار خودم و برادرم را دارم و حریف این جماعت نافرمان نمی‌شوم، بین من و اینها فاصله بینداز. خدا بر اساس قانون بدون تغییرش حضرت موسی (علیه‌السلام) را دلداری داد که خیالت راحت باشد، این جماعت تنبل، ترسو و بی‌اشتیاق، به این زودی‌ها به هدف نخواهند رسید. قانون خدا این است که وقتی کسی می‌نشیند و پا روی پا می‌اندازد و از دیگران توقع دارد برایش کاری بکنند، چهل سال در بیابان‌ها سرگردان باشد و به هدف نرسد. قانون بی‌تغییر خدا این است که موفقیت به سوی کسی که با اشتیاق به سوی موفقیت حرکت نکند، نیاید.
از این داستان عبرت بگیرید و مانند بنی‌اسرائیل نباشید. دست روی دست نگذارید و پا روی پا نیندازید و بی‌خیال هدف‌هایتان نشوید. هدف‌های ارزشمندتان را جدّی بگیرید. اشتیاق داشته باشید تا کامیاب شوید.
«رهبر معنوی مشتاقان کمال و سعادت» فقط برای کسی می‌تواند کاری انجام دهد که به معنی واقعی کلمه «مشتاق» باشد. به قول شاعر:

طبیب عشق مسیحا دم است و مشفق، لیک ** چو درد در تو نبیند که را دوا بکند؟!

وقتی کسی درد اشتیاق ندارد، حتی اگر رهبر معنوی‌ای همچون رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) و امیر‌المؤمنین (علیه‌السلام) و امام حسین (علیه‌السلام) هم داشته باشد، هیچ بهره‌ای نخواهد برد. عمو و زن عموی پیامبر، اشتیاقی به ایمان و عمل صالح نداشتند؛ به همین دلیلِ خیلی ساده ولی بسیار مهم، از رسیدن به کمال و سعادت بازماندند و سوره‌ای در نفرینشان نازل شد و خویشاوندی با بزرگترین رهبر معنوی جهان، سودی برایشان نداشت.
خوارج نهروان علاقه‌ای به پیروی از جانشین برحق رسول خدا (صلی‌ الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلّم) و رهبر معنوی بزرگ بشریت نداشتند، به همین دلیلِ ساده ولی خیلی مهم، رو در روی ولیّ الله الاعظم ایستادند و با شمشیر آن حضرت و سپاهیانشان به جهنم رفتند.
لشکر کوفه و شام اشتیاقی در پیروی از رهبر معنوی بزرگ تاریخ، حضرت اباعبد الله الحسین (علیه‌السلام) نداشتند، پس نه تنها به کمال و سعادت نرسیدند بلکه به شقاوت ابدی گرفتار آمدند.
اگر در کتاب‌های قصه‌ی عرفا خوانده‌اید که فلان عارف، فلان مشکل از شاگردش را حل کرد، بشنوید ولی باور نکنید. زیرا اولاً افراد متعددی از همین آقایانی که نام برده‌اید و نبرده‌اید را دیدم و یا از شاگردانشان شنیدم که چنین قدرت‌هایی نداشته‌اند و این حرف‌ها، ساخته و بافته‌ی قصه‌نویسان برای پرفروش شدن کتاب‌شان است. ثانیاً اگر در یک مورد توانسته‌اند مشکلی از کسی حل کنند، در هزار مورد نتوانسته‌اند کمکش کنند. موارد متعددی دیده و شنیده‌ام که تلاش‌های فلان عارف و اهل دل نتوانسته هیچ کمکی به حل مسئله کند.
اگر صاحب مسند رهبری معنوی، هنرش حل کردن مشکلات پیش پا افتاده مثل زن پیدا کردن برای فلان پسر و شوهر پیدا کردن برای فلان دختر و شفا دادن فلان بیمار و بچه‌دار کردن فلان بی‌فرزند و مانند اینها باشد، چه کسی متکفّل رساندن مشتاقان کمال و سعادت به درجات عالیه‌ی بهشت و کرامات حقیقیّه‌ی انسانیّه باشد؟!
آنانی که انجیر و نبات می‌دادند و مشکلات فرد خاصی را حل می‌کردند، میراث ارزشمند و قابل استفاده‌ای از خود باقی نگذاشتند. آیا تا کنون شنیده‌اید بزرگانی مانند محدث کلینی، شیخ الطائفه‌ی طوسی، شیخ مفید، شیخ صدوق (اعلی الله مقامهم الشریف) و امثال این بزرگان که نسل اندر نسل، بر سفره‌ی میراث معنوی آنان نشسته‌ایم و بهره می‌بریم، در کار همسریابی، شفا دادن مریض و پیدا کردن گمشده باشند؟!
این چه تفکر انحرافی و دیدگاه ناقصی است که عالمی که شما را به حضور نپذیرد، معلوم نیست تألیفش به درد کسی خورده باشد؟! و اگر حاج فردوسی برای شما زن پیدا نکند، رهبر معنوی نیست؟! این چه تفکری نادرستی است که هر کس شیر گاوتان را زیاد کند و درآمد فروشتان را بالا ببرد، رهبر معنوی خوبیست؟! شما قربانی این دیدگاه‌های ناراست خود هستید.

نکته‌ی پنجم: انتظار برای حل شدن مشکلات
تا زمانی که منتظر بمانید مشکلاتتان حل شود تا منهاجی شوید یا منهاجی بودن را جدّی بگیرید، چنان روزی نخواهد رسید. باید قدم در راه بگذارید و استواری خودتان را برای خودتان اثبات کنید تا مشکلات، آرام آرام از مسیر راهتان کنار بروند. مشکلات، حل شدنی نیست؛ بلکه حل کردنی است. مشکل به معنی تضادهایی برای حل کردن و قوی شدن، همیشه خواهد بود. شما نیاز دارید برای بزرگ شدن، با مشکلات متعددی که در مسیرتان پدید می‌آید، مبارزه و مقابله کنید. اگر از زیر بار مبارزه با مشکلات، شانه خالی کنید، بزرگ نخواهید شد. اگر منتظر باشید روزی برسد که مشکلات و درگیری‌های فکری‌تان تمام شود و به طور کامل آزاد گردید تا بتوانید صد در صد متوجه فردوس اعلا باشید، به طور قطع و یقین چنین روزی نخواهد رسید.
باید همین مشکلات و درگیری‌های فکری را مدیریت کنید تا لیاقت نشستن بر تخت‌های بلند بهشتی را بیابید. اگر فکر می‌کنید روزی بیاید که اول مدرک لیسانس بدهند، بعد درس بخوانید، چنین روزی نخواهد آمد. اگر منتظرید اول بدنتان عضلانی شود، بعد به باشگاه بروید و وزنه بزنید، چنین اتفاقی هرگز نخواهد افتاد. اگر توقع دارید اول بیماری‌تان شفا یابد بعد دارو تهیه کرده و به نسخه‌ی پزشک عمل کنید، توقع بی‌جایی دارید. اگر می‌خواهید نخست به تناسب اندام برسید و لاغر شوید، سپس رژیم بگیرید، اشتباه می‌کنید. اگر دوست دارید اول تمام ناهمواری‌های مسیر رسیدن به قلّه‌ی بهشت برایتان صاف شود، بعد قدم در راه بگذارید، به همان مرضی دچار شده‌اید که بنی اسرائیل دچار شده بودند. بنی اسرائیل به تصریح آیات فوق، می‌خواستند اول فتح و پیروزی نصیبشان شود، سپس قدمی جلو بگذارند و وارد شهر شوند.

نکته‌ی آخر: راه‌های ارتباط
همیشه بر باز گذاشتن راه ارتباط با اصحاب منهاج فردوسیان، تأکید داشته و دارم؛‌ اما گاهی بر اثر عواملی که از دست ما خارج بوده، مانند فیلتر شدن بعضی راه‌ها یا سوء استفاده از برخی درگاه‌ها، مجبور به تغییر راه و تعویض درگاه شده‌ایم. اکنون به فضل الهی، از طریق پایگاه اینترنتی (HajFerdowsi.help) تمام خدماتی که از راه‌ها و درگاه‌های دیگر داشتیم را به قدر توان و فرصت، ارائه می‌کنیم. امید است بسته شدن یک راه ارتباطی را بسته شدن هر راه ارتباطی ندانید و پر امید و نشاط، بر مسیر نورانی منهاج فردوسیان به سوی بالاترین درجات بهشت، بتازید.

موفق باشید
حاج فردوسی

سلام
بنده منهاجیم نیستم ولی می‌خوام یه چیزایی را واقعاً رعایت کنم
تکلیفم چیه نمی‌خوام آهنگ و موسیقی گوش بدم؟؟ ولی هر طرف صدای موسیقی میاد
نمی‌خوام غیبت کنم ولی می‌شنوم و مجبور میشم گاهی مشارکتم بکنم تا طرف فکر نکنه بهش بی تفاوتم
تکلیفم چیه که میخوام با خیال راحت نمازای واجبمو بخونم؟ به مستحباتم برسم؟
تکلیفم چیه می‌خوام حجاب کامل داشته باشم ولی نمیتونم؟
خدایا کمکم کن.
خدایا کمکم کن.
خدایا کمکم کن.

**********
باسمه تعالی

بزرگ‌ترین اشتباه شما همین است که نمی‌خواهید منهاجی باشید. تا زمانی که خودتان را در ظاهر و باطن، متصل، سرسپرده و دلسپرده‌ی این نظام تربیتی ندانید و معرفی نکنید، نمی‌توانید قدرت کافی برای مقابله با مقاومت‌‌ها و وسوسه‌های شیاطین انس و جن داشته باشید.
اولاً باید خودتان را سرسپرده و دل‌سپرده‌ی نظام جامع تربیتی منهاج فردوسیان بدانید.
ثانیاً باید خودتان را سرسپرده و دل‌سپرده‌ی نظام جامع تربیتی منهاج فردوسیان معرفی کنید.
البته بر طبق قانون اول نیوتون یا قانون اینرسی، هر چیزی تمایل دارد در وضعیت قبلی خود بماند. بر اساس این قانون تکوینی خداوند، در اوایل کار، مخالفت‌هایی با شما خواهد شد، ولی باید استقامت کنید و محکم بودن خودتان را برای خودتان و دیگران، اثبات نمایید. در اوایل کار، اعضای خانواده، دوستان، همکاران و سایر کسانی که با شما در ارتباط هستند، از انواع و اقسام راه‌ها مانند مسخره کردن، نصیحت کردن، گله کردن، سرزنش کردن و … تلاش خواهند کرد شما را از راهی که در پیش گرفته‌اید بازدارند؛ اما وقتی مأیوس شوند، در بیشتر موارد به کمکتان خواهند آمد یا از شما کمک معنوی و روحی خواهند خواست.
مثلاً همان عضو خانواده که شما را برای منهاجی شدن سرزنش می‌کرده، در مواقع حساس گرفتاری، به شما پناه آورده و از شما خواهد خواست برایش دعا کنید. یا همان دوستان، اقوام و اعضای خانواده‌یتان که در وقت سوار بودن بر موج سلامتی و کامیابی، شما را مسخره می‌کردند، در زمان بیماری و ناکامی، دست یاری به سویتان دراز کرده و به زبان بی‌زبانی از مقاومت‌هایی که در مسیرتان ایجاد کرده بودند، عذر خواهند خواست. حتی بعضی‌هایشان بعد از مردن و دیدن جهان بعدی، به جایگاه عالی شما پی برده و از طریق رؤیا از شما تقاضای کمک خواهند کرد.
پس هر ضربه‌ای که در این مسیر بر شما وارد می‌شود، اگر نپذیرید، موجب قوی‌تر شدن‌تان خواهد شد و اگر می‌پذیرید، حق ندارید گله کنید. وقتی ایمانتان به هدفتان اینقدر ضعیف است که برای نگه داشتن توجه هر انسان دور از مسیری حاضرید دست از تعقیب هدفتان بردارید، نباید از آن شخص منحرف گله کنید، باید از خودتان گله کنید و بارها از خودتان بپرسید چرا اینقدر ضعیف عمل می‌کنید؟! چرا کوتاه می‌آیید؟! چرا هدف عالی را فدای حرف مردم عامی می‌کنید؟! چرا سراپا شور و شوق برای رسیدن به درجات عالیه نیستید؟! چرا برای کامیابی و سعادت ابدی سراسیمه نیستید؟! چرا سربازان لشکر شیطان را چیزی حساب می‌کنید؟! چرا برای انتقاد هر خس و خاشاکی احترام قائل می‌شوید؟! چرا با هر سرزنش، توهین و مسخره‌شدنی سست می‌شوید؟!
اگر بخواهید منتظر بمانید تا روزگاری برسد که هیچ کسی در اطراف شما غیبت نکند یا تلویزیون موسیقی نزند، چنان روزی نخواهد رسید. باید از همین حالا شروع کنید و پر قدرت، با توکل بر قدرت لایزال الهی، قدم راسخ در این مسیر بگذارید و موانع را یکی بعد از دیگری پشت سر بگذارید.
توصیه‌ی من به دوستان منهاجی و نیز علاقه‌‌مندان به منهاجی شدن این است: به تمام کسانی که با آنان در تماس تنگاتنگ هستید، رسماً اعلام کنید منهاجی شده‌اید. سپس با روی خوش و بیان نرم، برایشان توضیح دهید که منهاجی شدن، یعنی عزمی جزم برای رسیدن به بالاترین درجات بهشت. آنگاه در عمل، منهاجی شدن خود را اثبات کنید و مداومت نمایید. آب، قوی نیست ولی بر اثر مداومت، می‌تواند صخره‌ی سخت را سوراخ کند. مداومت کنید تا مقاومت‌ها به حداقل برسد. مداومت کنید تا به قدر کافی قوی شوید و بتوانید مقاومت‌ها را در هم بشکنید.
شما فقط یک فرصت برای برنده شدن دارید. اگر این فرصت را با ملاحظات بیهوده و ترس‌های واهی به خاطر حرف این و آن از دست بدهید، هیچوقت روی خوشبختی واقعی را نخواهید دید. هیچوقت یعنی هیچ وقت، یعنی تا ابد. بعد از جمع شدن زمین و آسمان، زمان نخواهد بود و شب و روز از پی هم نخواهند آمد و ماه و خورشید، طلوع و غروب نخواهند کرد. در آن موقعیت خاص که هیچ پایانی ندارد، دیگر امکان رشد و ترقی نیست. اگر بنا دارید رشد کنید، باید از همینجا شروع کنید و جدّی بگیرید. اینقدر جدّی بگیرید که هیچ انسانی و هیچ حادثه‌ای یارای مقاومت در مقابل حرکت صعودی‌تان نداشته باشد و نتواند در عزم راسختان خللی ایجاد نماید.
اعلام کنید منهاجی هستید و تا زمانی که در فردوس اعلی همسایه‌ی پیامبر خدا و اهل بیت طاهرینشان شوید، منهاجی خواهید ماند. اعلام کنید و نترسید. اگر بترسید، بزرگ نخواهید شد. اگر بترسید، هم قد و اندازه‌ی فردوس برین نخواهید شد. کوتوله‌ها را در بالا دست‌های بهشت راه نمی‌دهند. رشد کنید و بالنده شوید و به غرفه‌های فردوس اعلی برپرید. ارزش دنیا به بهشت است. اگر به بهشت رسیدید، خوشا به حالتان و اگر نرسیدید، فرصت زندگی را به معنی واقعی کلمه «هدر» داده‌اید.
اعلام کنید منهاجی شده‌اید و سپس با لبخند، از کنار هر مقاومتی بگذرید. از بادهای مخالف اعراض کنید. از حرف مردم نادان و خواب‌زده‌ی دنیادوست روی بگردانید و به جایگاه عالی‌تان در فردوس اعلی چشم بدوزید. اگر چشم بر فردوس داشته باشید، ناملایمات مسیر رسیدن را متوجه نخواهید شد. مسیر هر چه باشد می‌گذرد. آنچه نمی‌گذرد و نمی‌توان از آن گذشت، نعیم بهشت، بویژه درجه‌ی صدم آن، فردوس برین، است.
خودتان را تصور کنید که در مسیری بر روی فرش قرمز باریک و بلندی گام بر می‌دارید. این فرش را پشت سر شما جمع می‌کنند. این فرش، عمر شماست که در حال کاستن است. نهایت این فرش و این مسیر، به دره‌ای ختم می‌شود. وقتی بر لبه‌ی دره بایستید و به پایین نگاه کنید، پر از آتش است و وقتی به بالا نگاه کنید، قصرهای عالی به صورت طبقه طبقه بر روی هم قرار دارد. اگر در طول پیمودن این فرش، بال‌هایتان را قوی کرده باشید، به محض این که به لبه‌ی پرتگاه رسیدید و طامّه‌ی مرگ بر شما نهیب زد و فرش را از زیر پایتان کشید، به جای این که در قعر دره بیفتید، بال گشوده و بال می‌زنید و بال می‌زنید و بال می‌زنید و خودتان را به بالاترین طبقه‌ی قصر می‌رسانید. ولی اگر در طول پیمودن مسیر، توجهی به فربه کردن بال‌هایتان نکرده باشید، بعد از این که پنجه‌ی مرگ، ضربه‌ای بر شما زد، ناتوان از پرواز، به داخل دره‌ی پر آتش سقوط خواهید کرد.
روزی که در مقابل میزان عدل الهی قرار بگیرید، نخواهید توانست این و آن را مقصر جلوه دهید. آنجا انگشت تمام اتهامات به سوی شماست و بس. نخواهند پرسید: چه کسی تو را محروم کرد؟ خواهند پرسید: چرا وقتی دیگری می‌خواست تو را محروم کند، پذیرفتی و محروم شدی. این و آن که سهل است، حتی خود شیطان بزرگ و ابلیس‌الابالسه، به تصریح قرآن کریم، زیر بار نخواهد رفت و می‌گوید: من فقط تو را دعوت کردم، تقصیر خودت بود که دعوت مرا پذیرفتی. چرا دعوت پیامبران را نپذیرفتی؟ چرا کاهلی کردی؟ چرا جدّی نگرفتی؟ چرا ترسیدی؟ چرا بر خدا توکل نکردی؟ چرا به امام زمانت توسل نکردی؟ چرا توبه نکردی؟ چرا بر گناهانت گریه نکردی؟ چرا حلقه‌ی درِ رحمت الهی را محکم نکوبیدی؟ چرا دامن اولیای خدا را نچسبیدی؟ چرا از قطار سریع السیر منهاج فردوسیان پیاده شدی؟
اگر برای خدا جوابی آماده نمی‌کنید، حد اقل برای شیطان جوابی آماده کنید وقتی بپرسد: چرا سوار قطار سریع السیر منهاج فردوسیان نشدی؟!

موفق باشید
حاج فردوسی

سلام علیکم
اگه خدا عادله پس چرا بعضیا ثروتمندند بعضی فقیر؟ با اینکه فقیر اهل نماز و روزه هم هست چرا برکت این اطاعت تو زندگیش نمیاد؟

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
عدالت به معنی این است که هر چیزی در جای خودش قرار داشته باشد. عدالت خداوند در بحث دینداری و بی‌دینی به این است که هر کس دیندار باشد، در قیامت از درجات عالیه‌ی بهشت برخوردار خواهد بود و کسی که بی‌دین باشد، در قیامت به جهنم افکنده می‌شود.
عدالت خداوند در بحث ثروت و فقر به این است که هر کس به دنبال ثروت برود و مقدمات و شرایطش را کسب کند، ثروتمند شده و هر کس دشمن پول و ثروت باشد، از ثروت و مال دنیا دور گردد.
خدای عادل هر چیزی را در جای خودش قرار داده و به ما اختیار انتخاب داده است، این ما هستیم که با انتخاب نادرست، به سوی ناخواسته‌ها حرکت کرده و وقتی در چاه می‌افتیم، انتظار داریم خداوند، قانون‌های عادلانه‌اش را به خاطر ما تغییر دهد.
قضای الهی بر این است که آتش بسوزاند؛ ولی به انسان این اختیار را داده است که بین پوست بدنش و آتش، حائلی قرار دهد تا آتش، او را نسوزاند. اما توقع بی‌جای بعضی مذهبی‌های سطحی این است که چون من نماز می‌خوانم و روزه می‌گیرم، آتش مرا نسوزاند!! در حالی که اگر اهل ایمان واقعی و عمل صالح باشد، آتش جهنم او را نخواهد سوزاند نه آتش دنیا.
قضای الهی بر این است که هر کس شاکر باشد، یعنی نعمت‌ها را ببیند و شکر کند، زندگی‌اش پر برکت و پر گشایش باشد و هر کس ناشکری کند، دچار تنگی و بدبیاری گردد. خدای مهربان به انسان اختیار داده که راه شکر را برگزیند تا زندگی‌اش پر نعمت باشد. بعضی مذهبی‌نماها توقع بی‌جایی دارند که هم ناشکری کنند و هم زندگی‌شان پر نعمت و آرامش باشد.
سخن پایانی: گاهی به برخی دوستان می‌گویم: «در وجود خدا شک بکن، ولی در عدالت خدا شک نکن»؛ یعنی اینقدر عدالت خدا عجیب و عمیق و فراگیر است که انکار اصل وجود خدا از انکار عدالتش آسان‌تر است. امیدوارم معنی درست این جمله را دریابید.

موفق باشید
حاج فردوسی

در مطلبی شما با تکیه بر بنای عقلا و استناد به آیات و روایات اصل اساسی و لازمه پذیرش اعمال عبادی خصوصا نماز را حضور قلب معرفی کرده اید و به این فتوای فقها ”نماز بی حضور قلب، امر مولا به نماز خواندن را ساقط می‌کند” خرده گرفته‌اید. اما سوالی که پیش می‌آید این است که:
۱. اگر نماز بی حضور قلب، امر مولا به حضور قلب را ساقط نکند، پس آیا می‌توان گفت که نماز بی‌حضور قلب تفاوتی با نماز نخواندن ندارد؟ چرا که در هر دو صورت امر مولا را انجام نداده‌ایم و چیزی برایمان ثبت نشده است؟
۲. اگر نماز بی‌حضور قلب، امر مولا را ساقط نمی‌کند، با توجه به ساقط نشدن امر مولا، چرا حضور قلب در طبقه سوم قوانین و در واجبات نیامده است؟ بلکه در طبقه پنجم آمده است و آن هم نه خود حضور قلب بلکه تلاش برای حضور قلب است که در منهاج فردوسیان بر آن تاکید شده است؟

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
جواب 1: فتوای عقل سلیم این است که آوردن ظرف خالی، کفایت از امر مولا نمی‌کند. یعنی وقتی مولا به غلامش بگوید: «تشنه‌ام، کوزه را بیاور»، اگر غلام، کوزه‌ی خالی را ببرد، نه تنها تشویق نمی‌شود که توبیخ می‌گردد. وقتی خالق تعالی می‌فرماید: نماز را برای یاد من برپای دار. اگر بنده‌اش نماز را بدون یاد او بجا آورد، نه تنها تشویق نمی‌شود که مستحق توبیخ است.
فتوای شرع انور، در این زمینه، کاملاً همسو با فتوای عقل سلیم و در راستای بنای عقلاست. برای آشنایی با فتوای شرع انور در باره‌ی نماز بی‌حضور قلب، تذکر دوم از مطلبی با عنوان «جایگاه حضور قلب» را مطالعه کنید.

جواب 2: در نظام جامع تربیتی منهاج فردوسیان، پنج حکم (واجب، مستحب، حرام، مکروه، مباح) نداریم بلکه دو مسیر «بایدها» و «نبایدها» داریم. در مسیر «بایدها»، دستوراتی آمده است که باید از اهم به مهم، مراعات کنید. نیز در «نبایدها» نهی‌هایی آمده که باید از اهم به مهم مراعات نمایید و آن موارد را ترک کنید. این مطلب به طور کامل در کتاب «اصول استجماع منهاج فردوسیان» توضیح داده شده است.
در مسیر «بایدها» در نظام جامع تربیتی منهاج فردوسیان، در قدم اول می‌فرماید: «قالب نماز را بیاور» تا اصل نماز خواندن را فرابگیری و برایت عادت شود، سپس در قدم بعدی می‌فرماید: «محتوای نماز را بیاور».
شاید شنیده باشید کودکان می‌خوانند: «کاسه‌تو بیار آش بگیر». این اصل منطقی در این شعر کودکانه دیده می‌شود که اول باید «کاسه» را آورد، بعد «آش» گرفت. نمی‌شود اول «آش» را گرفت بعد به دنبال «کاسه» رفت. اول باید ظرف و قالب نماز را فرا گرفت، سپس در قدم بعدی، به دنبال محتوای آن بود.
البته کسی که بر اساس نظام جامع تربیتی منهاج فردوسیان سیر می‌کند و تربیت می‌شود، در اندک زمانی از قدم اول که امر به قالب نماز می‌کند، به قدم بعدی که امر به محتوای نماز می‌کند می‌رود و نمازش با حفظ مراتب یادگیری، نمازی کامل و جامع شده، از ظاهری آراسته و باطنی نورانی برخوردار می‌گردد؛ اما کسی که مسلمان موروثی باشد و بر اساس برنامه‌ای نظام‌مند سیر نکند، تا آخر عمر در قالب نماز خواهد ماند و در روز قیامت، با نمازی که خیلی با بی‌نمازی فرقی ندارد، خدای تبارک و تعالی را ملاقات خواهد کرد.

موفق باشید
حاج فردوسی

سلام علیکم
با توجه به آیات و روایات و با تکیه بر بنای عقلا مبنی بر اهمیت حضور قلب در اعمال عبادی و خصوصا نماز، چرا خود ”حضور قلب” به قانون تبدیل نشده است بلکه ”تلاش برای حضور قلب” است که به عنوان یک قانون عملی در طبقه پنجم قوانین منهاج فردوسیان آمده است؟

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
بعضی مسائل، صفر و صدی است؛ یعنی یا انجام می‌شود، یا نمی‌شود. مثلاٌ نماز اول وقت، صفر و صدی است؛ یعنی یا این نماز را اول وقت می‌خوانید یا غیر اول وقت، و فرض دیگری ندارد. پس کسی که بلافاصله بعد از اذان، نمازش را شروع می‌کند، نماز اول وقت خوانده است و فرض ندارد نمازش را «اول‌ وقت‌تر» بخواند. رسیدن به نهایت این امور، با انجامش است. هر کسی که همت کند و این نمازش را اول وقت بخواند، نمازش را اول وقت خوانده است و هر کسی به هر دلیلی این نمازش را اول وقت نخواند، این نمازش را اول وقت نخوانده است.
همچنین است خمس، یعنی یا «خمس می‌دهد» یا «خمس نمی‌دهد» و فرض مراتب بالاتر خمس یا مراتب پایین‌تر خمس وجود ندارد. نمی‌توان گفت فلانی برای این مالی که متعلق خمس شده، «خمس‌دهنده‌تر» است.
همچنین است حج، یعنی این شخص مکلّف، یا «حج رفته» یا «حج نرفته» و فرض مراتب بالاتر حج یا مراتب پایین‌تر حج وجود ندارد. وقتی کسی یک بار در سراسر عمرش به حج برود، «حاجی» است و نمی‌توان گفت فلانی «حاجی‌تر» از دیگران است.
بعضی مسائل، دارای مراتب بی‌نهایت هستند؛ یعنی هر چه پیش بروید، باز هم جای پیشروی در آن هست. از جمله‌ی آن مسائل، حضور قلب در نماز، ذکر و تلاوت قرآن است. حضور قلب در مراتب عالیه،‌ منجر به خلع بدن می‌شود؛ یعنی روح به طور موقت از بدن جدا شده و به ملکوت عالم می‌رود. ما مأمور به «حضور قلب» نشده‌ایم چون حد مشخصی ندارد و هر چه پیشتر برویم، باز هم مراتب بالاتر و عمیق‌تری دارد. کسی که درجه‌ی دهم از حضور قلب را کسب کرده، نسبت به کسی که در درجه‌ی نهم است، بیشتر حضور قلب دارد ولی نسبت به کسی که در درجه‌ی یازدهم است، کمتر حضور قلب دارد. اما در مثل نماز اول وقت، هر کس بعد از دخول وقت نماز، شروع به خواندن نماز کند، نمازش را اول وقت خوانده است و اول وقت‌تر ندارد.
اگر حضور قلب را به خوبی متوجه شوید و به خوبی به کار گیرید، به تجربه و چشیدن،‌ خواهید فهمید که روح تمام عبادات، حضور قلب و توجه عمیقی است که در قالب نماز و ذکر و تلاوت حاصل می‌شود. آن وقت است که تمام کارهایتان را طوری تنظیم می‌کنید که حداکثر حضور قلب در نماز، ذکر و تلاوت را داشته باشید.
اگر بخواهم با مثال توضیح دهم، شاید بتوان گفت مزه‌ی فوق العاده و طعم ملکوتی نماز، ذکر و تلاوت با حضور قلب نسبت به مزه‌ی نمازها، ذکرها و تلاوت‌هایی که بدون حضور قلب است، همانند مزه‌ی گوشت برّه‌ی بریان در مقایسه با مزه‌ی گل و لای کنار رودخانه است. یعنی یک سیخ گوشت برّه‌ی بریان شده بر روی زغال را بخورید، سپس خاک باغچه یا ماسه‌های کنار رودخانه را مزه کنید، طعم کدامیک در ذائقه‌ی انسان سالم بهتر است؟! البته این مثال، برای مراتب پایین حضور قلب است ولی مراتب بالای آن، حقیقتاً قابل وصف و مقایسه و مثال زدن نیست.

موفق باشید
حاج فردوسی

از بستن چشم در نماز هم نهی شده ایم ولی شما فرمودید که اگر بستن چشم به حضور قلب کمک می کند بایستی چشم را بست چرا که بر اساس نظام اهم و مهم, حضور قلب اولی است. در اینجا هم نماز اول وقت نسبت به قانون ”نهی عبادت با نذر و قسم” در اولویت قرار دارد. مگر این دو چه تفاوتی دارند که به آن یکی سفارش می کنید ولی از این یکی نهی می کنید؟

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
بعضی دستورات دین مقدس اسلام، امضای قانون‌های تکوینی الهی است. به این دستورات در اصطلاح علم اصول، «اوامر ارشادی» گفته می‌شود. «اوامر ارشادی» اوامری هستند که امر تکوینی و فتوای عقل را تأیید می‌کند. به عبارت ساده، گاهی در آیات و روایات، امر به چیزی شده‌ایم که اگر امر نمی‌شدیم،‌ خودمان می‌فهمیدیم. یکی از آن اوامر ارشادی، این است که چیزی را به زور نذر و عهد و قسم بر خودتان تحمیل نکنید. این مطلب را هر عاقلی می‌فهمد که ظرف و مظروف باید به تناسب یکدیگر باشد. اگر ظرفی کوچک است، نباید مظروف بزرگی در آن جای داد؛ چون بخشی که بزرگتر است، بیرون از ظرف خواهد ماند و مایه‌ی دردسر خواهد شد. هر عاقلی می‌داند ریختن یک تشت پر آب در یک لیوان، موجب هدر رفتن بخشی از آب می‌شود. همین معنا برای روح ناآماده است. روحی را که هنوز آمادگی لازم برای رفتن به مرحله‌ی بالاتر را ندارد و زیرساخت‌های لازم را کسب نکرده است، نباید مجبور به تحمل بار اضافی کرد. تحمیل بار زیاد بر روح، نه تنها سودی ندارد که گاهی موجب ضررهایی نیز می‌شود. بنا بر همین دلیل عقلانی است که فرموده‌اند کاری که مایل به انجامش نیستید را با نذر و قسم بر خودتان واجب نکنید. وقتی اقبال قلبی ندارید، بر انجام واجبات و ترک محرمات بسنده کنید و فشار مضاعف بر روحتان وارد نیاورید. اعمال فشار زیاد بر روح، موجب دلزدگی و ملالت می‌شود.
امیدوارم با این توضیح، متوجه شده باشید که این حکم برای هر دو موضوع، یکسان است و ریشه‌ی قضیه، مقدم بودن حکم عقل سلیم و بنای عقلا بر شرع انور است. همان قانونی که می‌گوید: حضور قلب، مقدم بر بستن چشم‌هاست، می‌گوید: واجب نکردن کارهای مستحبی بر خود، مقدم بر نماز اول وقت است.

موفق باشید
حاج فردوسی

این وبگاه در ستاد ساماندهی پایگاه‌های اینترنتی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، به شماره‌ی شامد: «1 - 1 - 769104 - 65 - 0 - 3» ثبت شده و تابع قوانین مکتوب جمهوری اسلامی ایران است. / مطالب این وبگاه، وقف عام بوده و نشر آن، حتی بدون نام، آزاد است