حاج فردوسی

معلم معنویت و مؤلف منهاج فردوسیان

حاج فردوسی

معلم معنویت و مؤلف منهاج فردوسیان

۶۹۷ مطلب با موضوع «مکاتباتی بر مبنای منهاج فردوسیان .» ثبت شده است

سلام بر شما
لطفاً نظرتان در مورد انتقادهای آیت الله وحید خراسانی در باره سبک شمردن عزاداری را بفرمایید. چه تحلیلی بر سخنان پر شور و از سر دلسوزی ایشان دارید؟
با تشکر

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
در چند سال اخیر، سخنان گوناگونی از آیت الله شیخ حسین وحید خراسانی منتشر شده که حاوی انتقاد از فرد یا افراد «بی‌سواد» است. گویا انتقادهای پرشور و هیجانی ایشان از «بی‌سواد» که معمولاً با «غلط می‌کنی» و «چه غلط‌ها» همراه است، ناظر به بیانات و فتاوای برخی مراجع معظم تقلید باشد.
در قسمتی از سخنان معظم له در مورد عزاداری، آمده است: «وای بر آن کسانی که در این شعائر خدشه کنند. بیدار باشید. مردم ایران، بدانید کوچکترین کلمه که شعائر حسینیه را سست کند، کمر خاتم النبیین را می‌شکند. این عزاداری‌ها، این سینه‌زنی‌ها، این زنجیرزنی‌ها، باید به حد اعلی حفظ بشه. مسأله بازیچه که نیست. این کلام کیه؟ «و ارحم الصرخة التی کانت لنا» این بی‌سوادهایی که غلط می‌کنند، می‌گویند: آهسته گریه کنید، امام ششمه، رئیس مذهبه، حدیث این حدیثه.
فقیه کیه؟ فقهاء ور افتادند! فقیه، نائینیه! فقیه، بروجردیه! فقیه حائریه! فقیه اینانند که می‌گویند: سینه بزنید، زنجیر بزنید، خون هم جاری بشه، بشه! اینه فقیه! فقاهت اینه!
آهسته گریه کن؟! این غلطها چیه؟! صیحه! صیحه یعنی چه؟ صیحه عبارته از شیون. صرخه چیه؟ صیحه‌ی شدید، صرخه است. امام ششم می‌گوید: خدایا! ترحم کن بر آن شیون‌هایی که بر عزای ما، از این مردم سر می‌زند».
بر این فرمایشات پرشور، چند نقد وارد است که در ادامه به آن می‌پردازیم:
نقد اول: این که ادعا می‌کنند: «کوچکترین کلمه که شعائر حسینیه را سست کند، کمر خاتم النبیین را می‌شکند» نیاز به اثبات دارد. یعنی باید آیه یا روایتی داشته باشیم که بتوان چنین ادعای بزرگی را به واسطه‌ی آن، توجیه کرد. اگر قرار بود با کوچکترین کلمه‌ای، کمر خاتم الانبیاء بشکند، انکار مشرکین نسبت به پیامبری ایشان و انکار قرآن کریم و انکار یگانگی حق تعالی و انکار معجزات باهرات آن جناب و غیره در زمان حضور ایشان و کتاب آیات شیطانی و سوزاندن قرآن کریم توسط کشیش صهیونیستی در این زمان، کمر ایشان را چنان می‌شکست که به صورت ذرات ملکولی در آید!! در صورتی که می‌فرمایند: «الْإِسْلَامُ یعْلُو وَ لَا یعْلَى عَلَیهِ» [من لا یحضره الفقیه، شیخ صدوق، جلد 4، صفحه‌ی 334، باب میراث أهل الملل] یعنی اسلام بالا می‌رود و چیزی بر آن برتری نمی‌گیرد. پس معنی ندارد که دین خدا و کمر پیامبر خدا، با رفتار و گفتار یک یا چند «بی‌سواد» بشکند.
نقد دوم: روایتی که بیان می‌کنند، دلالتی بر استحباب و مطلوبیت «صرخه» یا فریاد و شیون ندارد. متن کامل روایت چنین است: عَنْ مُعَاوِیةَ بْنِ وَهْبٍ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (علیه‌السلام) وَ هُوَ فِی مُصَلَّاهُ فَجَلَسْتُ حَتَّى قَضَى صَلَاتَهُ فَسَمِعْتُهُ وَ هُوَ ینَاجِی رَبَّهُ فَیقُولُ یا مَنْ خَصَّنَا بِالْکرَامَةِ وَ وَعَدَنَا الشَّفَاعَةَ وَ حَمَّلَنَا الرِّسَالَةَ وَ جَعَلَنَا وَرَثَةَ الْأَنْبِیاءِ وَ خَتَمَ بِنَا الْأُمَمَ السَّالِفَةَ وَ خَصَّنَا بِالْوَصِیةِ وَ أَعْطَانَا عِلْمَ مَا مَضَى وَ عِلْمَ مَا بَقِی وَ جَعَلَ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِی إِلَینَا اغْفِرْ لِی وَ لِإِخْوَانِی وَ زُوَّارِ قَبْرِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَینِ بْنِ عَلِی علیهما السلام الَّذِینَ أَنْفَقُوا أَمْوَالَهُمْ وَ أَشْخَصُوا أَبْدَانَهُمْ رَغْبَةً فِی بِرِّنَا وَ رَجَاءً لِمَا عِنْدَک فِی صِلَتِنَا وَ سُرُوراً أَدْخَلُوهُ عَلَى نَبِیک مُحَمَّدٍ ص وَ إِجَابَةً مِنْهُمْ لِأَمْرِنَا وَ غَیظاً أَدْخَلُوهُ عَلَى عَدُوِّنَا أَرَادُوا بِذَلِک رِضْوَانَک فَکافِهِمْ عَنَّا بِالرِّضْوَانِ وَ اکلَأْهُمْ بِاللَّیلِ وَ النَّهَارِ وَ اخْلُفْ عَلَى أَهَالِیهِمْ وَ أَوْلَادِهِمُ الَّذِینَ خُلِّفُوا بِأَحْسَنِ الْخَلَفِ وَ اصْحَبْهُمْ وَ اکفِهِمْ شَرَّ کلِّ جَبَّارٍ عَنِیدٍ وَ کلِّ ضَعِیفٍ مِنْ خَلْقِک وَ شَدِیدٍ وَ شَرَّ شَیاطِینِ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ وَ أَعْطِهِمْ أَفْضَلَ مَا أَمَّلُوا مِنْک فِی غُرْبَتِهِمْ عَنْ أَوْطَانِهِمْ وَ مَا آثَرُوا عَلَى أَبْنَائِهِمْ وَ أَبْدَانِهِمْ وَ أَهَالِیهِمْ وَ قَرَابَاتِهِمْ اللَّهُمَّ إِنَّ أَعْدَاءَنَا أَعَابُوا عَلَیهِمْ خُرُوجَهُمْ فَلَمْ ینْهَهُمْ ذَلِک عَنِ النُّهُوضِ وَ الشُّخُوصِ إِلَینَا خِلَافاً عَلَیهِمْ فَارْحَمْ تِلْک الْوُجُوهَ الَّتِی غَیرَتْهَا الشَّمْسُ وَ ارْحَمْ تِلْک الْخُدُودَ الَّتِی تَقَلَّبَتْ عَلَى قَبْرِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَینِ ع وَ ارْحَمْ تِلْک الْعُیونَ الَّتِی جَرَتْ دُمُوعُهَا رَحْمَةً لَنَا وَ ارْحَمْ تِلْک الْقُلُوبَ الَّتِی جَزِعَتْ وَ احْتَرَقَتْ لَنَا وَ ارْحَمْ تِلْک الصَّرْخَةَ الَّتِی کانَتْ لَنَا اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْتَوْدِعُک تِلْک الْأَنْفُسَ وَ تِلْک الْأَبْدَانَ حَتَّى تُرَوِّیهُمْ مِنَ الْحَوْضِ یوْمَ الْعَطَشِ فَمَا زَالَ ص یدْعُو بِهَذَا الدُّعَاءِ وَ هُوَ سَاجِدٌ» [ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، صفحه‌ی 95، باب ثواب من زار قبر الحسین؛ کامل الزیارات، ابن قولویه، صفحه‌ی 117، الباب الأربعون دعاء رسول الله و علی و فاطمة و الأئمة لزوار الحسین‏؛ المزار الکبیر، ابن المشهدی، صفحه‌ی 335، الباب الاول، ما ورد فی فضل ابی عبد الله الحسین صلوات الله علیه و ثواب زیارته و الحث على ذلک]
ترجمه: معاویة بن وهب می‌گوید: بر امام صادق (علیه‌السلام) وارد شدم در حالی که ایشان در محل نمازشان بودند تا این که نمازشان تمام شد، پس شنیدم که با پروردگارشان مناجات کرده و فرمودند: ای کسی که ما را به کرامت، مخصوص داشتی … مرا و برادرانم را و زائران قبر ابی‌عبدالله الحسین (علیه‌السلام) را بیامرز … پس رحم کن بر آن صورت‌هایی که خورشید، آن را تغییر داده و رحم کن بر آن گونه‌هایی که بر قبر اباعبدالله الحسین (علیه‌السلام) می‌گردد و رحم کن بر آن چشم‌هایی که اشک‌هایش از روی رحمت بر ما جاری شده و رحم کن بر آن دل‌هایی که برای ما غمگین شده و آتش گرفته و رحم کن آن ناله‌هایی را که برای ماست … پس همواره از این [نحوه] دعاها می‌نمود در حالی که در سجده بود.
در کتاب «اصول استجماع منهاج فردوسیان» نوشتیم که یکی از ارکان استجماع قوانین عملی، طلب رحمت استاد برای انجام‌دهنده یا ترک‌کننده‌ی کاری است. به عبارت دیگر، از هر آیه یا روایتی که مشتمل بر دعایی برای انجام‌دهنده‌ی کاری باشد، می‌توان به روشنی، قانون متناسب، استجماع نمود و حکم به استحباب آن عمل داد.
به عنوان نمونه، در حدیث شریف آمده است: عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ (علیه‌السلام) قَالَ: «إِنَّ الشَّیطَانَ یُغْرِی بَینَ المُؤْمِنِینَ مَا لَمْ‌یَرْجِعْ أَحَدُهُمْ عَنْ دِینِهِ فَإِذَا فَعَلُوا ذَلِک اسْتَلْقَى عَلَى قَفَاهُ وَ تَمَدَّدَ، ثُمَّ قَالَ فُزْتُ. فَرَحِمَ اللهُ امْرَأً أَلَّفَ بَینَ وَلِیّینِ لَنَا» [کافی، محدث کلینی، جلد 2، صفحه‌ی 345]
ترجمه: امام باقر (علیه‌السلام) فرمودند: به راستی که شیطان دشمنى می‌افکند میان مؤمنان تا بر نگردد یکیشان از دینش، و چون چنان کنند، به پشت بخوابد و خود را واکشد و سپس گوید: پیروز شدم. پس خدا رحمت کند کسی را که بین دو نفر از دوستان ما، الفت ایجاد کند.
از این نحوه‌ی بیان می‌فهمیم که ایجاد الفت و آشتی دادنِ دو مؤمن که با یکدیگر قهر کرده‌اند، مستحب است. اما یک استثناء دارد و آن،‌ جایی است که ترحم،‌ برای اثر باشد نه برای مؤثر. به عبارت ساده،‌ هر گاه بفرمایند: «خدا رحمت کند کسی که فلان کار را انجام دهد» معلوم می‌شود انجام دادنِ آن کار، مستحب است. اما اگر بفرمایند: «خدا رحمت کند، فلان اثر را» معلوم می‌شود آن اثر، قهری است و نمی‌توان عامدانه انجامش داد؛ و الا باید مؤثر و فاعل، مدح و ترحم می‌شد نه اثر و فعل. نیز معلوم می‌شود، فعل و اثر، از جنس کار فاعل و مؤثر نیست.
برای روشن شدن مطلب، مثال می‌زنیم: هر گاه کسی روزه بگیرد، دهانش بوی بد می‌گیرد. پس هر گاه بفرمایند: رحمت خدا بر بوی بد دهان روزه‌دار؛ به این معنی نیست که بدبو کردن دهان روزه‌دار، مستحب است بلکه آن کاری که این اثر را دارد (روزه) مطلوب است و اثر قهری آن (بوی بد گرفتن دهان) نیز مورد ترحم است.
اما از حدیث معاویه بن وهب، نمی‌توان مستحب بودن فریاد کشیدن را نتیجه گرفت؛ زیرا ترحم (= طلب رحمت از خداوند) بر فاعل وارد نشده بلکه بر فعل،‌ وارد شده است و فعل، می‌تواند قهری باشد. به عبارت ساده، فاعل (= کننده‌ی کار، انجام دهنده‌ی کار) باید برای انجام کارش، اراده کند ولی اینطور نیست که هر کاری که انجام می‌گیرد، حاصل اراده‌ی شخص باشد. در این حدیث،‌ امر به فریاد کشیدن نشده‌ایم بلکه هر گاه بر اثر گریه‌ی زیاد، صدا به ناله و شیون بلند شود، اشکال ندارد و مورد ترحم است. یعنی نفرمودند: «وَ ارْحَمِ الصَّارِخینَ لَنَا» (خدایا فریادکنندگان برای ما را رحمت کن) بلکه طلب رحمت را بر روی فعل و اثر و نتیجه برده‌اند و می‌فرمایند: «وَ ارْحَمْ تِلْک الصَّرْخَةَ الَّتِی کانَتْ لَنَا» یعنی آن ناله‌ای که برای ما می‌جوشد و ناخواسته از نهاد غمگین و گریان بر مصائب سید الشهداء (علیه‌السلام) بلند می‌شود را مورد رحمت خود قرار بده.
از عبارت‌های قبل از این عبارت نیز همین استفاده می‌شود. یعنی آنجا که می‌فرماید: «فَارْحَمْ تِلْک الْوُجُوهَ الَّتِی غَیرَتْهَا الشَّمْسُ» به این معنی نیست که مستحب است صورت را در مقابل نور خورشید نگه داریم تا تغییر رنگ پیدا کند و در راه اهل بیت (علیهم‌‌السلام) برنزه شود! بلکه در اثر حرکت در طول روز و در آفتاب، رنگ صورت، تغییر می‌کند.
و آنجا که می‌فرمایند: «وَ ارْحَمْ تِلْک الْعُیونَ الَّتِی جَرَتْ دُمُوعُهَا رَحْمَةً لَنَا» به این معنی نیست که مستحب است اشک بریزیم بلکه اشک، خودش می‌ریزد و نمی‌توان با فشار و اختیار،‌ کاری کرد که اشک، جاری شود.
یا آنجا که می‌فرمایند: «وَ ارْحَمْ تِلْک الْقُلُوبَ الَّتِی جَزِعَتْ وَ احْتَرَقَتْ لَنَا» به این معنی نیست که مستحب است قلب را به جزع واداشت و آن را سوزانید؛ زیرا امکان ندارد که کسی با اختیار خودش، جگرش را بسوزاند. بلکه سوختن جگر و غمگین شدن قلب، در اثر توجه به مصیبت‌های وارده بر اولیای الهی است. یعنی کاری که از دست ما بر می‌آید، توجه به مصائب آن بزرگواران است که بر اثر آن، قلبمان می‌سوزد و غمگین می‌شود.
نقد سوم: در نظر عقلاء و همچنین از لحاظ روانشناسی، هر گاه کسی به چیزی مشهور باشد، سپس آن چیز را به کلی نفی کند یا استادان آن چیز را فقط از میان مردگان معرفی نماید، به معنی نفی تمام مدعیان و اثبات خود است.
به عنوان مثال: هر گاه کسی که شرح لمعه تدریس می‌کند، اظهار کند که مدرسان شرح لمعه، از بین رفته‌اند و مدرس حقیقی، فلانی و فلانی و فلانی بودند که سال‌ها پیش، به رحمت الهی رفته‌اند؛ نشان از این دارد که گوینده، می‌خواهد خودش را اثبات کرده و دیگر مدرسان شرح لمعه را ساقط نماید.
مثال دیگر: هر گاه داور فوتبال که سالیانی است مشهور به داوری می‌باشد، ادعا کند که داوران حقیقی از بین رفته‌اند و داوران حقیقی، فلانی و فلانی بودند که مُردند، به زبان بی‌زبانی می‌خواهد داوران زنده‌ی دیگر را نفی کرده و خودش را اثبات نماید.
آیا این که معظم له می‌فرمایند: «فقیه کیه؟ فقهاء ور افتادند!» از همین باب است؟! یا منظور دیگری در پشت این سخنان دارند؟ آیا می‌خواهند بفرمایند: فقها، نائینی و بروجردی و حائری بودند که رفتند و «من» که هستم؟ و بقیه‌ی صاحبان رساله و متصدیان مقام افتاء، «بی‌سواد» هستند؟
نقد چهارم: همچنان که صوفی، شخص خاص نیست بلکه جریان فکری خاصی است؛ فقیه نیز شخص خاصی نیست بلکه جریان فکر خاصی است. پس کسی که به جریان «صوفیه» تمایل دارد، به همان میزان، صوفی است و کسی که به جریان «فقاهت» تمایل دارد، به همان مقدار، فقیه است.
با این نگرش، برخی افراد که مشهور به مبارزه با صوفیه هستند، در عمل، صوفی می‌باشند؛ هر چند خودشان خبر نداشته باشند و نیز، برخی افراد که مشهور به فقیه هستند، خارج از دایره‌ی فقاهت هستند، هر چند خودشان متوجه نباشند.
به عبارت ساده، نباید بگوییم آقای الف، فقیه است، پس فقاهت را با او بسنجیم؛ بلکه باید فقاهت را تعریف کنیم و سپس هر کس، به هر مقدار از ملاک‌های فقاهت برخوردار بود، به همان مقدار، فقیه است.
مثلاً یکی از ملاک‌های فقاهت، رسیدن به «حکم الله» و «امر مولا» است تا جایی که امکان دارد، بدون تحمیل سلیقه‌ی شخصی. یعنی بر عکس بساط عرفا و صوفیه که پر از توجیه و تأویل و تحمیل خواسته‌های دل بر آیات و روایات است، در بساط فقاهت، اصرار بر این است که دین خدا، آلوده به هواجس نفسانی فقیه نشود و خواسته‌های عاشقانه و عارفانه و احساساتش، دخالتی در تنظیم فتوا نداشته باشد. اگر کسی این ملاک را قبول نداشته باشد و به زبان بگوید یا در عمل نشان دهد که احساسات تند خود را در استخراج احکام الهی، دخالت می‌دهد، فقیه نیست هر چند میلیون‌ها مقلد داشته باشد و نامش در رأس سیاهه‌ی فقها و مراجع جای گیرد.
پس لازم است به جای مشخص کردن «فقیه»، به مشخص کردن ملاک‌های «فقاهت» پرداخته شود و ما این کار را در مورد صوفیه انجام دادیم. یعنی نخست، تصوف را تعریف کردیم و سپس با اطمینان کامل، اعلام نمودیم هر کس با هر عنوان و لباسی که به این دیدگاه‌ها و اعمال، متمایل باشد، به همان مقدار، صوفی است. این نحوه ارزیابی، همیشه ما را به نتیجه‌ی معتدل می‌رساند.
این که معظم له می‌فرمایند: «فقیه، نائینیه! فقیه، بروجردیه! فقیه حائریه! فقیه اینانند که می‌گویند: سینه بزنید، زنجیر بزنید، خون هم جاری بشه، بشه! اینه فقیه! فقاهت اینه!» منجر به نظریه‌ی معتدل برای شناختن جریان فقاهت نمی‌شود.
به عبارت ساده، باید حدود و مرزها و تعریف‌های «فقاهت» را بیان کنیم نه این که فلانی و فلانی را به عنوان «فقاهت» معرفی نماییم؛ زیرا اگر این بزرگان، «فقاهت» باشند، مخالفت با نظرات فقهی و اصولی آنان، به معنی مخالفت با فقاهت خواهد بود. در حالی که تمام مراجع معظم تقلید، در درس خارج خود، به نقد نظرات استادان فقه و اصول خود می‌پردازند و هیچوقت این کار،‌ به معنی نفی فقاهت قلمداد نمی‌شود.
از حضرت آیت الله وحید می‌پرسیم: آیا حضرت‌عالی هیچگاه از آیات عظام نائینی و بروجردی و حائری، اشکال نگرفته‌اید و نظراتشان را دربست قبول دارید؟! یا اشکال گرفته‌اید که اگر اشکال گرفته باشید، معلوم می‌شود مخالف فقاهت هستید!!
نتیجه‌‌ی کلام، این شد که:
1. دین مبین اسلام و کمر خاتم النبیین، آنقدر سست و ضعیف نیست که با کوچکترین کلمه‌ای بشکند.
2. روایتی که بیان فرمودند، دلالت بر استحباب فریاد کشیدن در عزای حضرت سید الشهداء (علیه‌السلام) ندارد، هر چند شاید بتوان با برخی دیگر از روایات، استحباب آن را اثبات نمود.
3. این نحوه سخن گفتن، شنونده را به این توهم می‌اندازد که گوینده، در صدد اسقاط سایر فقها و علما و اثبات خویش است.
4. نباید «فقاهت» را با افراد خاصی سنجید، بلکه باید افراد را با «جریان ناب فقاهت شیعی» سنجید تا نتیجه‌ی درست و معتدل، به دست آید.

موفق باشید
حاج فردوسی

نظر شما در مورد مرحوم حاج شیخ حسنعلی نخودکی (ره) چیست؟

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
برای جواب به این سؤال، شما را به چند نکته توجه می‌دهم:
۱. من این بزرگوار را ندیده‌ام و آشنایی‌ام در حد مطالعه‌ی کتاب نشان از بی‌نشان‌هاست.
۲. هیچ کتابی از آن مرحوم به دست ما نرسیده تا بتوانیم بر طبق آن و به استناد آن به قضاوت بنشینیم ولی از همان کتاب «نشان از بی‌نشان‌ها» بر می‌آید که مرحوم نخودکی (ره) علم سحر و تسخیر جن داشته و در بعضی علوم غریبه‌ی دیگر هم متبحر بوده است.
۳. با تحقیقاتی که انجام داده‌ام به این نتیجه رسیدم که مکتب فکری و روحی ایشان، شاگردی پرورش نداده است.
۴. از کتاب مذکور،‌ چنین بر می‌آید که آن مرحوم برنامه‌ای برای تربیت و رساندن افراد به کمال و سعادت نداشته است.
۵. کسی که نه کتابی بنویسد و نه شاگردی پرورش دهد و نه برنامه‌ای ارائه دهد،‌ نهایتاً در حد یک اسطوره و پهلوان،‌ قابل «ستایش» است نه قابل «استفاده».
چنین شخصی مثل قصر بسیار مجللی است که روی ابرها قرار داشته باشد،‌ می‌شود از دور به شکوه و عظمت آن نگاه کرد ولی قابل هیچگونه استفاده نیست. نه راه پله‌ای دارد و نه ریسمانی آویخته تا کسی بالا رود و از نعمت‌های داخل قصر استفاده نماید. در اصطلاح عامه‌ی مردم به این می‌گویند: «تنها خوری» یعنی کسی برود و برسد و به فکر نجات دیگران هم نباشد.
۶. مرحوم نخودکی (ره) به نحوی رفتار می‌کرد که غالب کارهای ایشان از علوم غریبه بود نه از مسائل مجمعٌ علیه و متفقٌ علیه. و این، یعنی دقیقاً نقطه‌ی مقابل «منهاج».
چه نکات بالا را بپذیریم و چه نپذیریم، فرقی در مقصود ما که یافتن «استاد» است، نمی‌کند. زیرا از آن مرحوم، برنامه‌ای برای رسیدن به کمال و سعادت بر جای نمانده است. یعنی راهی روشن که امروز بتوانیم آن را پیروی کنیم، از خود به جای نگذاشت و همین نکته، برای رویگردانی از مطالعه و اظهار نظر در مورد مرحوم نخودکی کفایت می‌کند.
اگر کسی این واقعیت را نپذیرد، سال‌ها باید با یاد یک عالم دینی، دلخوش باشد و به خیال خام این که آن مرحوم، استاد بود، از جستجوی راه کمال و سعادت، بازایستد.

موفق باشید
حاج فردوسی

با سلام و احترام
در بعضی نوشته‌های شما دیدم که به راهپیمایی عظیم اربعین کم محلی کرده بودین در حالی که اهمیت و ارزش والای اربعین در روایات فراوانی آمده است. توجه شما را به گفتاری از علامه آیت الله جوادی آملی جلب می‌کنم. ایشان می‌فرمایند:
«اهمیت زیارت اربعین، تنها به این نیست که از نشانه‌های ایمان است، بلکه طبق این روایت در ردیف نمازهای واجب و مستحب قرار گرفته است. برپایه‌ی این روایت، همان گونه که نماز، ستون دین و شریعت است، زیارت اربعین و حادثه‌ی کربلا نیز ستون ولایت است.
به دیگر سخن، براساس فرموده‌ی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم): عصاره‌ی رسالت نبوی (صلی الله علیه و آله و سلم) قرآن و عترت است؛ «إنی تارک فیکم الثقلین… کتاب الله و… عترتی أهل بیتی». عصاره‌ی کتاب الهی که دین خداست، ستونی دارد که نماز است و عصاره‌ی عترت نیز ستونش زیارت اربعین است که این دو ستون در روایت امام عسکری (علیه السلام) در کنار هم ذکر شده است». [شکوفایی عقل در پرتو نهضت حسینی، صفحه‌ی ۲۲۸]

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
در مورد این حدیث و این تحلیل، بیان سه نکته، لازم است، این نکات عبارتند از:

نکته‌ی اول: این حدیث، مرسل است و حدیث مرسل، اعتبار حدیث صحیح را ندارد. همچنین دچار اضطراب متن است یعنی در یک روایت، «صَلَاةُ الْإِحْدَى وَ الْخَمْسِینَ» و در دیگری، «صَلَاةُ الْخَمْسِینَ» آمده است.
متن روایت، چنین است:
رُوِی عَنْ أَبِی مُحَمَّدٍ الْعَسْکرِی (علیه‌السلام) أَنَّهُ قَالَ: «عَلَامَاتُ الْمُؤْمِنِ خَمْسٌ صَلَاةُ الْإِحْدَى وَ الْخَمْسِینَ وَ زِیارَةُ الْأَرْبَعِینَ وَ التَّخَتُّمُ بِالْیمِینِ وَ تَعْفِیرُ الْجَبِینِ وَ الْجَهْرُ بِـ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏» [کتاب المزار، شیخ مفید، صفحه‌ی 53، باب 23: فضل زیارة الأربعین]
ترجمه: از امام حسن عسکری (علیه‌السلام) روایت شده است که فرمودند: علامت‌های شیعه، پنج چیز است؛ خواندن پنجاه و یک رکعت نماز در شبانه‌روز و زیارت اربعین و انگشتر به دست راست کردن و پیشانی را در سجده بر خاک نهادن و بلند گفتن بسم الله الرحمن الرحیم در نماز.
رُوِی عَنْ أَبِی مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ الْعَسْکرِی (علیه‌السلام) أَنَّهُ قَالَ: «عَلَامَاتُ الْمُؤْمِنِ خَمْسٌ صَلَاةُ الْخَمْسِینَ وَ زِیارَةُ الْأَرْبَعِینَ وَ التَّخَتُّمُ فِی الْیمِینِ وَ تَعْفِیرُ الْجَبِینِ وَ الْجَهْرُ بِـ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ» [تهذیب‏ الأحکام، شیخ طوسی، جلد 6، صفحه‌ی 52، باب فضل زیارته]
ترجمه: از امام حسن عسکری (علیه‌السلام) روایت شده است که فرمودند: علامت‌های شیعه، پنج چیز است؛ خواندن پنجاه رکعت نماز در شبانه‌روز و زیارت اربعین و انگشتر به دست راست کردن و پیشانی را در سجده بر خاک نهادن و بلند گفتن بسم الله الرحمن الرحیم در نماز.
پس از لحاظ سند، قوی نیست و از لحاظ متن، دچار اشکال است.

نکته‌‌ی دوم: مؤمن در این حدیث، به معنی شیعه است. حضرت عسکری (علیه‌السلام) می‌خواهند بفرمایند اگر در جامعه‌ای باشید که شیعه و غیرشیعه در آن زندگی می‌کردند، اگر شیعیانش اهل فقه و عمل به آن باشند، از روی این پنج علامت، می‌توانید شیعه را از غیر شیعه بازشناسید و اگر شیعیانش اهل علم و عمل نباشند، این پنج علامت، فرق‌های فقه شیعه با فقه غیرشیعه است.

نکته‌ی سوم: در روایت امام عسکری (علیه‌السلام)، فقط دو نشانه برای شیعه بیان نشده تا بتوان چنین برداشتی کرد بلکه پنج نشانه بیان شده است. اگر چنین برداشتی درست باشد و بتوان از کنار هم آمدنِ زیارت اربعین با نماز، اهمیت آن را ثابت کرد، سه رکن دیگری که در این حدیث آمده نیز باید اهمیتی مانند نماز واجب و مستحب داشته باشد، در حالی که چنین نیست. یعنی نمی‌توان برای انگشتر به دست راست کردن، ارزشی به اندازه‌ی نوافل قائل شد.
پس اساساً از این روایت، نمی‌توان به اهمیت چیزی پی برد بلکه این روایت در صدد بیان واقعیتی است که می‌خواهد بفرماید شیعیان ما با این پنج نشانه شناخته می‌شوند. به عبارت دیگر، در این روایت، خواسته‌اند کارهایی که در فقه شیعه هست ولی در فقه عامه نیست را بیان کنند.
به عبارت دیگر، این که آیت الله جوادی آملی می‌نویسد: «عصاره‌ی کتاب الهی که دین خداست، ستونی دارد که نماز است و عصاره‌ی عترت نیز ستونش زیارت اربعین است که این دو ستون در روایت امام عسکری (علیه السلام) در کنار هم ذکر شده است» سخن درستی نیست زیرا فقط زیارت اربعین و نماز در این روایت نیامده، بلکه انگشتر به دست راست کردن هم آمده است. اگر این قیاس معظمٌ له درست باشد، باید نتیجه بگیریم که انگشتر به دست راست کردن نیز عصاره‌ی اسلام یا عصاره‌ی قرآن یا عصاره‌ی عترت است و از ستون‌های دین به شمار می‌آید!
وقتی پنج چیز در کنار هم و در یک روایت بیان شده، هر حکمی که برای چهارتای آن بیاید، برای پنجمی هم باید بیاید. بر اساس قیاس ناتمام ایشان، پنجاه و یک رکعت نافله، مربوط به نماز است. پیشانی بر خاک گذاشتن در سجده هم مربوط به نماز است. بلند گفتن بسمله هم مربوط به نماز است. در کنار اینها که مربوط به نماز است، زیارت اربعین آمده و معلوم می‌شود به اندازه‌ی نماز، اهمیت دارد و ستون ولایت است، همچنان که نماز، ستون کتاب الهی و دین خداست. اگر تا اینجای کار را ـ با اغماض ـ بپذیریم، با «انگشتر به دست راست کردن» که نه از نماز است و نه از اربعین، چه کنیم ؟!
اگر بگوییم سه کار از پنج کاری که در این روایت آمده، مربوط به نماز است و کار چهارم که زیارت اربعین است، چون در کنار سه کار قبلی آمده، معلوم می‌شود هم‌سنگ و هم‌ارزش نماز است، با آخری «انگشتر به دست راست کردن» چه کنیم؟ آیا ایشان می‌پذیرند که «انگشتر به دست راست کردن» هم مثل نماز، ستون دین و ستون کتاب خدا یا ستون عترت و مانند اینهاست؟

نکته‌ی پایانی: دین تراشی از طریق قیاس، یکی از روش‌های قدیمی دین‌تراشی است که بعضی بزرگان عامه مثل ابوحنیفه به آن مشهورند. گر چه او در احکام الهی، به آشکارا از قیاس استفاده می‌کرد ولی بعضی بزرگان شیعه‌ی اثنی عشریه نیز همان مسیر را می‌پیمایند ولی کسی نیست بطلان قیاس را به آنان یادآور شود.

موفق باشید
حاج فردوسی

سلام استاد
یکی از مولوی‌پژوهان معتقد است: «نه تنها مولوی بلکه همه عرفا که ظاهراً سنی شناخته شده‌اند، مانند محیی‌الدین عربی و عطار و … سنی ‌الفروعند و شیعی الاصولند. یعنی در مسائل فروع دین، اهل سنت‌اند. زیرا آنجا بزرگ شدند و فقه آنها را خواندند. بنابراین نماز را مانند آنها می‌خوانند و وضو را مثل آنها می‌گیرند. اینها فروع دین‌اند. نماز و روزه‌شان، ازدواج و طلاقشان و … مثل آنهاست و اینها همه فروع دین هستند.
به هر حال اینها فقه اهل سنت را خواندند و اینطور بار آمدند. اما در مسائل اصول دین مثل اعتقاد به توحید و نبوت و امامت و رابطه نبوت با امامت و ولایت، مسئله حشر و قیامت و .. و اصول افکار شیعه مانند جبر و اختیار و قضا و قدر، این عرفا، شیعه هستند و تفکر شیعی دارند.»
آیا واقعاً مطلب همین است و اینها در اصول، شیعه هستند؟

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
برای این که کسی را شیعه خالص و نجات‌یافته بدانیم، لازم است قواعد نظری پایه را قبول داشته باشد و بدان معتقد باشد. با مطالعه‌ی «قواعد نظری پایه» از «نظام جامع تربیتی منهاج فردوسیان» و تطبیق آن با دیدگاه‌های نامبردگان در متن فوق، به باطل بودن نظر آن مولوی‌پژوه، پی خواهید برد.
اگر فرض کنیم شخصی باشد که در اعتقاداتش شیعه، ولی در اعمال عبادی‌اش سنی باشد، ترکیب جالبی خواهد بود ولی چنین شخصی وجود خارجی ندارد. این سخن که مولوی یا ابن عربی و مانند اینها، در اصول اعتقادی، شیعه هستند، زمانی تأیید می‌شود که اعتقاداتشان در عمل به ظهور برسد؛ ولی وقتی در اعمال عبادی، سنی و از اصحاب سقیفه هستند، تلاش مولوی‌پژوهان برای شیعه و از اصحاب غدیر نشان دادن او و عرفای همانندش، تلاشی مذبوحانه و بی‌نتیجه خواهد بود.

موفق باشید
حاج فردوسی

سلام علیکم
یکی از وعاظ مشهور، در سخنانی پرحرارت، می‌گوید: «پدر و مادرها را، دستشان را ببوسید. پای مادرت را ببوس. خجالت هم نکش. شاید دفعه‌‌ی اول خجالت بکشی … پیغمبر فرموده: هر کی پای مادرش را ببوسد، خدا چشمه‌ی زندگی‌اش را وا می‌کند … شما دست پدر و مادرتان را ببوسید، اگر به حوایجتان نرسیدید، دانشمند را لعنت بکنید. من این را روی منبر می‌گویم. با صراحت هم می‌گویم. شما پای مادرتان را ببوسید، اگر مشکلتان حل نشد، به دانشمند، لعنت بفرستید. چون قولش را پیغمبر داده، خدا قولش را داده!»
لطفاً نظرتان را در مورد این سخنان بفرمایید.
متشکرم

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
بر این فرمایشات، چند انتقاد وارد است:

انتقاد اول: نصیحت کردن مردم به چیزی که از دین خدا نیست،‌ شایسته‌ی سنخنگوی اسلامی نیست. این که ایشان مردم را نصیحت می‌کند که «پای مادرت را ببوس» خلاف تعالیم حضرت ختمی‌مرتبت (صلی ‌الله علیه و آله و سلّم) است. نه تنها در تعالیم اسلامی، امری به بوسیدن دست یا پای مادر نشده است، بلکه اجازه‌ی بوسیدن پای امام معصوم (علیه‌السلام) داده نشده است. در روایت معتبر آمده است:
عَنْ یونُسَ بْنِ یعْقُوبَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ الله (علیه‌السلام): نَاوِلْنِی یدَک أُقَبِّلْهَا فَأَعْطَانِیهَا. فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاک رَأْسَکَ. فَفَعَلَ فَقَبَّلْتُهُ. فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاک رِجْلَک. قَالَ: «أَقْسَمْتُ أَقْسَمْتُ أَقْسَمْتُ» ثَلَاثاً «وَ بَقِی شَی‏ءٌ وَ بَقِی شَی‏ءٌ وَ بَقِی شَی‏ءٌ» [کافی، محدث کلینی، جلد ۲، صفحه‌ی ۱۸۵، باب التقبیل؛ وسائل الشیعه، محدث عاملی، جلد ‏۱۲، صفحه‌ی ۲۳۴]
ترجمه: یونس بن یعقوب گوید: به امام صادق (علیه السلام) عرض کردم: دستتان را بدهید تا ببوسم، دستشان را جلو آوردند. عرض کردم: فدایت شوم، سرتان را، سرشان را جلو آوردند و بوسیدم، گفتم: فدایتان شوم، پایتان را. سه مرتبه فرمود: نه به خدا، نه به خدا، نه به خدا، دیگر چیزی مانده؟ چیزی مانده؟ چیزی مانده؟

انتقاد دوم: نسبت دادنِ سخنی که از رسول خدا یا ائمه‌ی طاهرین (علیهم‌السلام) نیست به آن بزرگواران،‌ از بدترین انواع دروغ است که موجب باطل شدن روزه می‌گردد. ایشان به صراحت می‌گوید: «پیغمبر فرموده: هر کی پای مادرش را ببوسد، خدا چشمه‌ی زندگی‌اش را وا می‌کند»! اگر منظورشان از «پیغمبر»، پیامبر عظیم الشأن اسلام (صلی ‌الله علیه و آله و سلّم) باشد، این سخن، افتراء بر آن حضرت است؛ زیرا در هیچ‌یک از منابع معتبر و غیر معتبر، چنین سخنی از آن حضرت، نقل نشده است. پس اگر این سخنان در حال روزه ادا شده باشد، علاوه بر استغفار، قضای روزه را نیز به گردن گوینده آورده است.

انتقاد سوم: شایسته است خطبای گرامی، در زمانی که مردم را به سمت اختراعات و اکتشافات خود سوق می‌دهند، با احتیاط بیشتری سخن بگویند؛ در حالی که ایشان، بر این مبنای فاسد که «بوسیدن دست پدر و مادر، امر شارع مقدس است»، بنایی پوشالی می‌سازد که «هر کس چنین کند، حوائجش برآورده خواهد شد»!
امیدوار کردنِ مردم با چیزی که واقعیت ندارد و از پشتیبانی خدای تعالی برخوردار نیست، امر ناشایست است و شاید در پاره‌ای موارد، حرام شرعی باشد.
البته توجه داشته باشید: شاید کسی دست پدر یا مادرش را ببوسد و مشکلی از مشکلاتش حل شود، ولی قطعاً حل آن مشکل، دلیلی بر درست بودن این عمل، نخواهد بود. درست بودن یک دستورالعمل، مربوط به این است که از وحی آمده باشد و درست نبودن یک دستورالعمل به خاطر این است که از اختراعات بشری است. به عبارت دیگر، درست بودن یک عمل مربوط به این است که از «دین» باشد یا از «آئین»؛ آنچه از «دین» باشد، درست و دارای پشتوانه‌ی الهی و آنچه از «آئین» باشد، نادرست و بدون پشتوانه‌ی الهی است.

انتقاد چهارم: دعوت از مردم به لعنت کردن خود، دعوت سنگینی است. وقتی شنونده‌ی خبیر و با بصیرت، از یک سو می‌داند که گوینده، دچار جوگرفتگی شده است و حرفش بی‌اساس و بی‌سند است و از سوی دیگر، اصرار گوینده را بر «لعنت کردنش» می‌بیند، دچار حیرت می‌شود که بالاخره بر این گوینده‌ی سخنان بی‌سند و نسبت‌های نادرست به اولیای دین، لعنت بفرستد یا نفرستد!
در همین قطعه از سخنرانی می‌بینید که این سخنران، به هدف تأکید بر مبانی غیراسلامی و ساختگی خویش، خودش را به وسط می‌اندازد و می‌گوید: «شما دست پدر و مادرتان را ببوسید، اگر به حوایجتان نرسیدید، دانشمند را لعنت بکنید». و باز هم تکرار و اصرار می‌کند: «من این را روی منبر می‌گویم. با صراحت هم می‌گویم. شما پای مادرتان را ببوسید، اگر مشکلتان حل نشد، به دانشمند، لعنت بفرستید».
در اینجا، این سؤال به ذهن می‌رسد که اگر دست یا پای مادرمان را بوسیدیم و به حوائجمان نرسیدیم، می‌توانیم این آقا را لعنت کنیم؟ آیا اجازه و اصرار خودش، مجوّز لعنت او می‌شود؟ یا این که این سخن، نوعی از ترفندهای خطابه است که برای جا انداختنِ سخن و عمق بخشیدن به آن، به کار می‌رود و قصد حقیقی در آن نیست.

انتقاد پنجم: همچنان که در انتقاد دوم گذشت، نسبت دادن دیدگاه یا عملی به خدا و رسول و امامان معصومین (علیهم‌السلام) به دروغ، معصیت است و موجب بطلان روزه می‌گردد. مع الاسف، این سخنران مشهور، در پایان این بخش از سخنانش، دو باره دچار معصیت آشکار شده و تمام بار مسأله را بر شانه‌های وحی می‌اندازد و می‌گوید: «چون قولش را پیغمبر داده، خدا قولش را داده!» یعنی خدا و پیامبرش قول داده‌اند هر کس پای مادرش را ببوسد، مشکلش حل شود! در حالی که خدا و پیامبر،‌ چنین قولی نداده‌اند. نه در آیات قرآن و نه در روایات حضرت رسول اکرم (صلی ‌الله علیه و آله و سلّم) و نه در احادیث ائمه‌ی طاهرین (علیهم‌السلام) چنین چیزی نیامده است و این سخن دروغ، فقط در اثر جوگرفتگی سخنران، به خدا و پیامبر، نسبت داده شده است.

سخن پایانی: شیخی بر منبر می‌گفت: دیشب پیامبر خدا را در خواب دیدم که آب مبارک دهان خود را در دهان من انداختند! ظریفی از پای منبر گفت: ای شیخ، از بس دروغ به خدا و پیامبرش نسبت می‌دهی، آن حضرت خواسته‌اند تف به ریشت بیاندازند، ولی چون دهانت باز بوده، در دهانت افتاده است!
خدایا منبری‌های ما را از نصیحت مردم به سوی نفسانیات خویش و همچنین از نسبت دادن دروغ به خودت و پیامبر بافضیلتت، محافظت بفرما.

موفق باشید
حاج فردوسی

سلام
چندی قبل، سفارش‌هاى پانزده‌گانه آیت الله مرعشی نجفی (رحمه الله علیه) را دیدم که در حکم برنامه تربیتی ایشان است. این سفارشات عبارتند از:
۱ ـ سفارش می‌کنم به مداومت قرائت زیارت جامعه کبیره اگر چه در هفته یک بار باشد.
۲ ـ سفارش می‌کنم به دورى جستن از غیبت بندگان خدا به ویژه اهل علم، زیرا غیبت آنان چون خوردن مردار مسموم است.
۳ ـ سفارش می‌کنم به خواندن سوره «یس» بعد از نماز صبح هر روز یک مرتبه و نیز خواندن سوره نباء «عم یتسائلون» بعد از نماز ظهر، و به خواندن سوره «عصر» بعد از نماز عصر و به خواندن سوره «واقعه» بعد از خواندن نماز مغرب و به خواندن سوره «الملک» بعد از نماز عشاء و تاکید می‌کنم بر آن مداومت کردن بر آنچه یادآور شدم، زیرا من شخصا روایت می‌کنم این روش از استادان بزرگوار خود و بارها نیز تجربه آموخته‌ام.
۴ ـ سفارش می‌کنم به مداومت این دعاى شریف در قنوت‌هاى نمازهاى واجب و آن را من روایت می‌کنم از پدر علامه خود، آن دعا این است:
«اللهم انى اسئلک بحق فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها، و السر المستودع فیها ان تصلى على محمد و آل محمد و ان تفعل بى ما انت اهله و لا تفعل بى ما انا اهله»
«پروردگارا؛ من تو را می‌خوانم به حق فاطمه و پدرش و شوهرش و فرزندانش و رازى را که در آنها امانت نهاده‌اى این که: درود بفرستى بر محمد و آل محمد و اینکه آنچه تو اهل آنى با من عمل کنى و بجا آورى و نه بجا آورى آنچه من سزاوار آنم»
۵ ـ سفارش می‌کنم به مداومت این دعا پس از ذکر رکوع خصوصاً در رکعت آخر: «اللهم صل على محمد و آل محمد و ترحم على عجزنا و اغثنا بحقهم»
ترجمه: «پروردگارا درود فرست بر محمد و آل محمد و ترحم بر عجز ما کن و پناه بده و به داد ما برس به حق آنان»
۶ ـ سفارش می‌کنم به مداومت تسبیحات جده ما زهراء بتول (س).
۷ ـ سفارش اکید می‌کنم به نماز شب و استغفار در سحرها.
۸ ـ سفارش می‌کنم به مداومت زیارت مشاهد عترت زاکیه و من شخصا چه بهره‌هاى فراوانى از این مشاهد برده‌ام.
۹ ـ سفارش می‌کنم به استغفار در شب ها و نیز در روز.
۱۰ ـ سفارش می‌کنم که پیوسته با طهارت و وضو باشید که آن خود سبب نور باطن و برطرف کننده آلام و اندوه‌هاست.
۱۱ ـ سفارش می‌کنم به حسن خلق و تواضع و ترک تکبر و خودخواهى با مؤمنین.
۱۲ ـ سفارش می‌کنم به محاسبه نفس در هر هفته مانند حساب شریک از شریک دیگر، با دقت کامل اگر لغزشى احساس کردید با توجه در صدد تدارک و جبران آن بر آیید و اگر حسنه‌اى در اعمال و رفتارتان یافتید، خداوند سبحان را شکرگزار باشید و از درگاهش مزید توفیق را طلب کنید.
۱۳ ـ سفارش می‌کنم بر مداومت بر سنن و مستحبات و ترک مکروهات تا حد امکان.
۱۴ ـ سفارش می‌کنم بر خواندن و قرائت قرآن شریف و هدیه و ثواب آن را به ارواح شیعیان آل رسول (صلى الله علیه و آله) از آنانى که بازماندگانى ندارند نثار کنید، من شخصاً بارها از این عمل که سبب توفیق بیشتر در امور بوده تجربه آموخته‌ام.
۱۵ ـ سفارش می‌کنم بر صله رحم، چه آن سبب توفیق براى اعمال صالحه و شایسته و زیادى عمر و برکت و روزى انسان است.
منبع: صراط حمید، حمید کامران، برگرفته از وصیت‌نامه‌ی آن مرحوم
از جنابعالی که کارشناس امور تربیت و تکامل هستید، تقاضا دارم نظرتان را در مورد این سفارش‌ها بیان فرمایید.
ممنون از لطف شما

***********
باسمه تعالی

سلام علیکم
این سفارش‌ها را در منبعی که نوشته بودید، ملاحظه کردم و چند نکته به عرضتان می‌رسانم:
۱. برخی دیدگاه‌های نادرست در این سفارش‌نامه دیده می‌شود، مانند این که «غیبت اهل علم، مانند خوردن گوشت مسموم است». برخی خیال می‌کنند عبارت «لحوم العلماء مسمومة» روایت است ولی چنین نیست و سخن بعض علمای عامه است که ضرب المثل شده است.
۲. در این سفارش‌نامه، توصیه‌هایی آمده که سند معتبر و محکمی از شرع ندارد و در بعضی موارد، تصریح شده که از تجربیات شخصی ایشان است؛ مانند مداومت بر خواندن زیارت جامعه کبیره که چنین توصیه‌ای از شارع مقدس به ما نرسیده است.
۳. این چند سفارش محدود، به صورت یکجا نیامده بلکه از سراسر وصیتنامه‌ی مفصل آن مرحوم، جمع‌آوری شده است. این به آن معنی است که ایشان، حتی همین پانزده سفارش را هم یکجا ننوشته و ارائه نداده است تا بتوان از آن به عنوان دستورالعمل یا برنامه‌ی تربیتی یاد کرد. به عبارت دیگر، عالمی محقق همانند آیت الله مرعشی نجفی (ره) نیز برنامه‌ی تربیتی‌ای ارائه نداده است، هر چند در حد پانزده سفارش دسته‌بندی شده باشد.

موفق باشید
حاج فردوسی

سلام
احساس می‌کنم اظهار نظر شما در مورد کتاب «مفاتیح الحیاة»، مغرضانه است. این کتاب را جمعی از محققان حوزه علمیه قم و تحت اشراف حضرت آیت الله جوادی آملی نوشته‌اند و حتماً احادیثی که در آن به کار رفته، از منابع معتبر شیعه است. لطفاً اگر نقدی بر اعتبار احادیث این کتاب دارید، مستند و با نشانی دقیق بیان کنید.
متشکرم

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
این کتاب پر تیراژ و پرفروش، چنان است که وقتی شیعه‌ی غیور، نگاهی به فهرست منابعش می‌اندازد، غباری از غم بر دلش و عرقی سرد بر پیشانی‌اش می‌نشیند؛ زیرا با سیاهه‌ای بلند از کتاب‌های مخالفین و ناصبی‌ها و سران سقیفه مواجه می‌شود که به عنوان منابع این کتاب، مورد استفاده قرار گرفته است. سعی می‌کنم مستندات این کتاب را در قالب آمار و ارقام، بررسی کنم تا عمق اشکالی که در این کتاب مخفی شده، روشن گردد.

در کتاب مفاتیح الحیاة، 2701 آیه و روایت آمده است.از این مقدار، 279 تای آن، «آیه» و 2422 تای آن، «روایت» است. از مجموع 2422 روایتی که در این کتاب به آنها استناد شده؛

242 روایت از کتاب‌های حدیثی اصحاب سقیفه نقل شده است. (بنگرید به: آمار دقیق روایات کتاب‌های حدیثی عامه)
12 روایت از کتاب‌های غیرحدیثی اصحاب سقیفه نقل شده است. (بنگرید به: آمار دقیق روایات کتاب‌های غیر حدیثی عامه)
110 روایت از کتاب‌های حدیثی واسطه، نقل شده است. (بنگرید به: آمار دقیق روایات کتاب‌های حدیثی واسطه)
38 روایت از کتاب‌های کم‌اعتبار شیعه نقل شده است. (بنگرید به: آمار دقیق روایات کتاب‌های کم‌اعتبار شیعه)
2 روایت از کتاب‌های غیرحدیثی شیعه نقل شده است. (بنگرید به: آمار دقیق روایات کتاب‌های غیر حدیثی شیعه)
با این حساب، یک‌ششم از روایات مفاتیح الحیاة، یعنی 404 روایت از 2422 روایت این کتاب، ضعیف یا نامعتبر یا مشکوک است و برای دریافت قسمتی از مبانیِ آن، دست به سوی دشمنان اهل بیت (علیهم‌السلام) دراز شده است؛ دشمنانی همانند اسماعیل بخاری، مسلم نیشابوری و احمد حنبل که از سران و بزرگان نواصب به شمار می‌آیند و همواره عالماً و عامداً کوشیده‌اند چراغ پرفروغ اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم‌السلام) را خاموش سازند.
آیت الله جوادی آملی در مقدمه‌ی این کتاب می‌نویسد: «پیام کتاب مفاتیح الحیاة تنها گشودن راه زندگی متمدّنانه و متدیّنانه بشر نیست، بلکه بازکردن راز مُهرشده کیفیت زندگی هر چیزی است که از هستی، سهمی دارد»
آیا شایسته است برای تدوین چنین کتابی که مدعی است پیامش بازکردن رازِ مُهر شده‌ی کیفیت زندگی است، دست به دامان روایات اصحاب سقیفه شد؟! مگر در حدیث معتبر نیامده است:
عَنْ فُضَیلِ بْنِ یسَارٍ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ (علیه‌السلام) یقُولُ: «کُلَّمَا لَمْ یَخْرُجْ مِنْ هَذَا الْبَیتِ فَهُوَ بَاطِلٌ» [بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد صلى الله علیهم، جلد 1، صفحه‌ی 511، باب النوادر فی الأئمة و أعاجیبهم]
ترجمه: هر چیزی که از این خانه بیرون نیامده باشد، باطل است.
آیا روایات صحیح بخاری، صحیح مسلم و مسند احمد حنبل، «مِنْ هَذَا الْبَیتِ» است؟! آیا به صِرف این که سخنی را دشمنان خاندان عصمت و طهارت (علیهم‌السلام) به رسول اعظم (صلی ‌الله علیه و آله و سلّم) نسبت دهند، «مِنْ هَذَا الْبَیتِ» محسوب می‌شود؟!
آیا همین که بنا شد در مستحبات و مکروهات سخن بگوییم نه در واجبات و محرّمات، مجوّز در تسامح تا این حد می‌شود؟! یعنی به فرض این که «تسامح در ادلّه‌ی سنن» را قبول کردیم، آیا دامنه‌اش اینقدر وسیع و بی‌حساب است که روایات کتاب‌های حدیثی مخالفین خاندان عصمت و طهارت (علیهم‌السلام) را هم شامل می‌شود؟!
آیا شیعه و میراث روایی اهل بیت طاهرین (علیهم‌السلام) اینقدر ناقص است که برای تدوین برنامه‌ی تربیتی خود، نیازمند گزارش‌های پیروان عمر خطاب باشیم؟!
گاهی احساس می‌شود نوعی تعمّد در بها دادن به منابع عامه وجود داشته و آگاهانه خواسته‌اند نام مخالفین، برجسته گردد. به عنوان مثال، روایت 3 از صفحه‌ی 493، منقول از جامع صغیر جلال الدین سیوطی است در حالی که همین روایت، با اندکی اختلاف، در نهج البلاغه آمده است و نیازی نبود با بودنِ سندی به مقبولیت نهج البلاغه، دست به سوی جامع صغیر دراز کنند. سخن امیر المؤمنین (علیه‌السلام) در نهج البلاغه این است:
وَ قَالَ (علیه‌السلام): «إِنَّ لِلَّهِ عِبَاداً [یخْتَصُّهُمْ‏] یخْتَصُّهُمُ اللَّهُ بِالنِّعَمِ لِمَنَافِعِ الْعِبَادِ فَیقِرُّهَا فِی أَیدِیهِمْ مَا بَذَلُوهَا فَإِذَا مَنَعُوهَا نَزَعَهَا مِنْهُمْ‏ ثُمَ‏ حَوَّلَهَا إِلَى‏ غَیرِهِم‏» [نهج البلاغة، شریف رضی، صبحی صالح، صفحه‌ی 551، حکمت 425]
یعنی به راحتی می‌شد همان معنی را با تکیه بر روایت نهج البلاغه افاده کرد، نه با تکیه بر روایت جامع صغیر سیوطی.

آمار دقیق روایات کتاب‌های حدیثی واسطه:

کتاب‌های واسطه چیست؟
کتاب‌هایی است که تمام روایاتش از کتاب‌های حدیثی قبل از خود بوده و فقط احادیث را با نظم جدیدی در کنار هم قرار داده است. این گونه کتاب‌ها در نزد حدیث‌پژوهان، ارزش مراجعه و آدرس‌دهی ندارند، بلکه باید حدیث را از کتاب اولیه‌ای که از آن نقل کرده، آدرس بدهند. آدرس دادن از کتاب‌های واسطه، به دلیل در دسترس‌بودن، قابل توجیه است ولی باید در کنار آدرس از کتاب واسطه، آدرس کتاب اصلی نیز ذکر شود. البته این کار در موارد معدودی در کتاب مفاتیح الحیاة انجام شده ولی جا داشت در تمام موارد، مراعات شود.

● بحار الانوار (59 مورد):
این کتاب، تألیف ملا محمد باقر مجلسی (متوفای 1111 هـ . ق) است. بحار الانوار، در قرن یازدهم هجری قمری تألیف شده و فقط جمع‌آوری از منابع قبل از خود است. برای پی بردن به قوت یا ضعف احادیث این کتاب، باید به ارزش و اعتبار منبع اصلی آن نگاه کرد. پس برخی روایاتی که به نقل از بحار الانوار آمده، قوی و معتبر است ولی آدرس کتاب اصلی بیان نشده است و برخی دیگر از روایاتی که از بحار الانوار نقل شده، منبع اصلی‌اش ضعیف و غیرقابل اعتناست. در مجموع، شایسته نبود که بعضی پایه‌های معارف در مفاتیح الحیاة بر روایات این کتاب، بدون در نظر گرفتنِ مصدر اصلی بنا گردد.
آدرس روایاتی که از این کتاب در مفاتیح الحیاة استفاده شده، عبارت است از:
صفحه‌ی 75، پاورقی 5؛ صفحه‌ی 89، پاورقی 7؛ صفحه‌ی 98، پاورقی 4؛ صفحه‌ی 98، پاورقی 5؛ صفحه‌ی 101، پاورقی 2؛ صفحه‌ی 105، پاورقی 1؛ صفحه‌ی 105، پاورقی 3؛ صفحه‌ی 110، پاورقی 1؛ صفحه‌ی 111، پاورقی 1؛ صفحه‌ی 128، پاورقی 5؛ صفحه‌ی 143، پاورقی 5؛ صفحه‌ی 193، پاورقی 1؛ صفحه‌ی 220، پاورقی 3؛ صفحه‌ی 220، پاورقی 5؛ صفحه‌ی 228، پاورقی 5؛ صفحه‌ی 237، پاورقی 3؛ صفحه‌ی 247، پاورقی 1؛ صفحه‌ی 265، پاورقی 2؛ صفحه‌ی 267، پاورقی 2؛ صفحه‌ی 273، پاورقی 2؛ صفحه‌ی 284، پاورقی 4؛ صفحه‌ی 289، پاورقی 5؛ صفحه‌ی 291، پاورقی 2؛ صفحه‌ی 356، پاورقی 3؛ صفحه‌ی 383، پاورقی 2؛ صفحه‌ی 402، پاورقی 3؛ صفحه‌ی 403، پاورقی 4؛ صفحه‌ی 426، پاورقی 1؛ صفحه‌ی 427، پاورقی 1؛ صفحه‌ی 477، پاورقی 5؛ صفحه‌ی 504، پاورقی 3؛ صفحه‌ی 519، پاورقی 2؛ صفحه‌ی 521، پاورقی 1؛ صفحه‌ی 531، پاورقی 1؛ صفحه‌ی 543، پاورقی 1؛ صفحه‌ی 544، پاورقی 5؛ صفحه‌ی 585، پاورقی 6؛ صفحه‌ی 602، پاورقی 1؛ صفحه‌ی 602، پاورقی 4؛ صفحه‌ی 626، پاورقی 4؛ صفحه‌ی 627، پاورقی 1؛ صفحه‌ی 629، پاورقی 2؛ صفحه‌ی 659، پاورقی 3؛ صفحه‌ی 665، پاورقی 4؛ صفحه‌ی 665، پاورقی 5؛ صفحه‌ی 666، پاورقی 1؛ صفحه‌ی 674، پاورقی 4؛ صفحه‌ی 675، پاورقی 2؛ صفحه‌ی 677، پاورقی 5؛ صفحه‌ی 680، پاورقی 5؛ صفحه‌ی 692، پاورقی 5؛ صفحه‌ی 709، پاورقی 3؛ صفحه‌ی 710، پاورقی 2؛ صفحه‌ی 753، پاورقی 3؛ صفحه‌ی 754، پاورقی 1؛ صفحه‌ی 755، پاورقی 2؛ صفحه‌ی 758، پاورقی 2؛ صفحه‌ی 758، پاورقی 3؛ صفحه‌ی 758، پاورقی 4.

● مستدرک الوسائل (47 مورد):
این کتاب، تألیف میرزا حسین محدث نوری (ره) است. این کتاب، مجموعه‌ای عظیم از احادیث ائمه‌ی اطهار (علیهم‌السلام) در باره‌ی مسائل و احکام شرعی است که در استدراک کتاب «وسائل الشیعه» شیخ حر عاملی نگاشته شده است. این کتاب، مشتمل بر بیست و سه هزار روایت است که در وسائل الشیعه نیامده است. مستدرک الوسائل، در قرن سیزدهم هجری قمری تألیف شده و فقط جمع‌آوری از منابع قبل از خود است. آدرس روایاتی که از این کتاب در مفاتیح الحیاة استفاده شده، عبارت است از:
صفحه‌ی 71، پاورقی 4؛ صفحه‌ی 90، پاورقی 2؛ صفحه‌ی 105، پاورقی 2؛ صفحه‌ی 106، پاورقی 1؛ صفحه‌ی 109، پاورقی 2؛ صفحه‌ی 110، پاورقی 2؛ صفحه‌ی 110، پاورقی 6؛ صفحه‌ی 122، پاورقی 2؛ صفحه‌ی 123، پاورقی 4؛ صفحه‌ی 132، پاورقی 5؛ صفحه‌ی 143، پاورقی 4؛ صفحه‌ی 146، پاورقی 5؛ صفحه‌ی 191، پاورقی 1؛ صفحه‌ی 215، پاورقی 7؛ صفحه‌ی 221، پاورقی 1؛ صفحه‌ی 223، پاورقی 2؛ صفحه‌ی 234، پاورقی 2؛ صفحه‌ی 235، پاورقی 5؛ صفحه‌ی 262، پاورقی 1؛ صفحه‌ی 358، پاورقی 3؛ صفحه‌ی 359، پاورقی 2؛ صفحه‌ی 375، پاورقی 3؛ صفحه‌ی 389، پاورقی 7؛ صفحه‌ی 416، پاورقی 3؛ صفحه‌ی 422، پاورقی 2؛ صفحه‌ی 441، پاورقی 2؛ صفحه‌ی 454، پاورقی 5؛ صفحه‌ی 475، پاورقی 1؛ صفحه‌ی 495، پاورقی 3؛ صفحه‌ی 500، پاورقی 5؛ صفحه‌ی 509، پاورقی 3؛ صفحه‌ی 527، پاورقی 2؛ صفحه‌ی 550، پاورقی 5؛ صفحه‌ی 551، پاورقی 3؛ صفحه‌ی 563، پاورقی 1؛ صفحه‌ی 565، پاورقی 2؛ صفحه‌ی 585، پاورقی 3؛ صفحه‌ی 596، پاورقی 2؛ صفحه‌ی 644، پاورقی 3؛ صفحه‌ی 645، پاورقی 2؛ صفحه‌ی 649، پاورقی 1؛ صفحه‌ی 660، پاورقی 3؛ صفحه‌ی 666، پاورقی 5؛ صفحه‌ی 672، پاورقی 1؛ صفحه‌ی 710، پاورقی 6؛ صفحه‌ی 711، پاورقی 4؛ صفحه‌ی 715، پاورقی 1.

● موسوعه احادیث اهل البیت (علیهم‌السلام) (2 مورد):
این کتاب، تألیف شیخ هادی نجفی (معاصر) است. چنین کتابی که مؤلف آن معاصر است، به هیچ وجه در نزد حدیث‌شناسان، به عنوان منبع مطرح نیست و حتماً باید روایتش از منبع متقدم بر آن، آدرس‌دهی شود. آدرس روایاتی که از این کتاب در مفاتیح الحیاة استفاده شده، عبارت است از:
صفحه‌ی 94، پاورقی 2؛ صفحه‌ی 125، پاورقی 4.

● مستدرک سفینة البحار (1 مورد):
این کتاب، تألیف شیخ علی نمازی شاهرودی (متوفای 1405 هـ . ق) است. این کتاب، از کتاب‌های واسطه بوده و در نزد حدیث‌پژوهان، هیچ جایگاهی ندارد و به روایات آن، توجه نمی‌شود. آدرس روایتی که از این کتاب در مفاتیح الحیاة استفاده شده، عبارت است از:
صفحه‌ی 633، پاورقی 5.

● مکاتیب الرسول (1 مورد):
این کتاب، تألیف آیت الله علی احمدی میانجی (متوفای 1379 هـ . ش) است. آدرس دادن به کتابی که از وفات مؤلفش دو دهه نمی‌گذرد، دور از شأن تحقیق است، بدین جهت لازم بود منبع اصلی، ذکر می‌شد. آدرس روایتی که از این کتاب در مفاتیح الحیاة استفاده شده، عبارت است از: صفحه‌ی 420، پاورقی 1.

آمار دقیق روایات کتاب‌های حدیثی عامه:

● جامع صغیر (128 مورد):
این کتاب، تألیف جلال الدین سیوطی (متوفای 911 هـ . ق) است. سیوطی، از علمای مصر و شافعی مذهب بود. وی از سرسپردگان به جریان سقیفه است. سیوطی تمامی احادیث صحاح ششگانه و آنچه از کتب معتبر خودشان به دست آورد را در کتابی به نام «جمع الجوامع» تدوین نمود، سپس آن را مختصر کرده و نامش را «جامع صغیر» نهاد. عدد احادیث جامع صغیر، 1934 حدیث است. او در آثار حدیثی خود، از میراث حدیث شیعه استفاده نکرده، بلکه تماماً بر طریقه‌ی اهل سنت و جماعت مشی نموده است. آدرس روایاتی که از این کتاب در مفاتیح الحیاة استفاده شده، عبارت است از:
صفحه‌ی 69، پاورقی 5؛ صفحه‌ی 84، پاورقی 5؛ صفحه‌ی 95، پاورقی 2؛ صفحه‌ی 103، پاورقی 1؛ صفحه‌ی 108، پاورقی 5؛ صفحه‌ی 111، پاورقی 5؛ صفحه‌ی 113، پاورقی 2؛ صفحه‌ی 115، پاورقی 3؛ صفحه‌ی 115، پاورقی 5؛ صفحه‌ی 115، پاورقی 6؛ صفحه‌ی 116، پاورقی 2؛ صفحه‌ی 117، پاورقی 1؛ صفحه‌ی 117، پاورقی 5؛ صفحه‌ی 121، پاورقی 4؛ صفحه‌ی 126، پاورقی 5؛ صفحه‌ی 127، پاورقی 2؛ صفحه‌ی 128، پاورقی 3؛ صفحه‌ی 142، پاورقی 2؛ صفحه‌ی 142، پاورقی 5؛ صفحه‌ی 147، پاورقی 1؛ صفحه‌ی 148، پاورقی 2؛ صفحه‌ی 148، پاورقی 5؛ صفحه‌ی 150، پاورقی 2؛ صفحه‌ی 154، پاورقی 3؛ صفحه‌ی 157، پاورقی 1؛ صفحه‌ی 157، پاورقی 2؛ صفحه‌ی 158، پاورقی 4؛ صفحه‌ی 158، پاورقی 6؛ صفحه‌ی 158، پاورقی 7؛ صفحه‌ی 159، پاورقی 2؛ صفحه‌ی 161، پاورقی 1؛ صفحه‌ی 162، پاورقی 7؛ صفحه‌ی 163، پاورقی 1؛ صفحه‌ی 164، پاورقی 2؛ صفحه‌ی 164، پاورقی 3؛ صفحه‌ی 164، پاورقی 4؛ صفحه‌ی 167، پاورقی 6؛ صفحه‌ی 171، پاورقی 4؛ صفحه‌ی 173، پاورقی 4؛ صفحه‌ی 174، پاورقی 1؛ صفحه‌ی 174، پاورقی 3؛ صفحه‌ی 174، پاورقی 5؛ صفحه‌ی 175، پاورقی 4؛ صفحه‌ی 181، پاورقی 2؛ صفحه‌ی 184، پاورقی 1؛ صفحه‌ی 192، پاورقی 1؛ صفحه‌ی 193، پاورقی 3؛ صفحه‌ی 201، پاورقی 2؛ صفحه‌ی 203، پاورقی 3؛ صفحه‌ی 203، پاورقی 4؛ صفحه‌ی 204، پاورقی 4؛ صفحه‌ی 204، پاورقی 5؛ صفحه‌ی 236، پاورقی 1؛ صفحه‌ی 239، پاورقی 2؛ صفحه‌ی 309، پاورقی 3؛ صفحه‌ی 309، پاورقی 4؛ صفحه‌ی 375، پاورقی 1؛ صفحه‌ی 389، پاورقی 5؛ صفحه‌ی 418، پاورقی 5؛ صفحه‌ی 448، پاورقی 2؛ صفحه‌ی 451، پاورقی 1؛ صفحه‌ی 455، پاورقی 5؛ صفحه‌ی 492، پاورقی 1؛ صفحه‌ی 493، پاورقی 3؛ صفحه‌ی 519، پاورقی 4؛ صفحه‌ی 520، پاورقی 2؛ صفحه‌ی 520، پاورقی 3؛ صفحه‌ی 524، پاورقی 1؛ صفحه‌ی 529، پاورقی 1؛ صفحه‌ی 534، پاورقی 1؛ صفحه‌ی 537، پاورقی 1؛ صفحه‌ی 564، پاورقی 1؛ صفحه‌ی 565، پاورقی 1؛ صفحه‌ی 585، پاورقی 2؛ صفحه‌ی 585، پاورقی 5؛ صفحه‌ی 592، پاورقی 1؛ صفحه‌ی 603، پاورقی 4؛ صفحه‌ی 605، پاورقی 3؛ صفحه‌ی 606، پاورقی 4؛ صفحه‌ی 607، پاورقی 5؛ صفحه‌ی 609، پاورقی 4؛ صفحه‌ی 610، پاورقی 2؛ صفحه‌ی 612، پاورقی 7؛ صفحه‌ی 629، پاورقی 6؛ صفحه‌ی 643، پاورقی 1؛ صفحه‌ی 643، پاورقی 2؛ صفحه‌ی 648، پاورقی 1؛ صفحه‌ی 649، پاورقی 3؛ صفحه‌ی 650، پاورقی 2؛ صفحه‌ی 652، پاورقی 1؛ صفحه‌ی 661، پاورقی 1؛ صفحه‌ی 663، پاورقی 5؛ صفحه‌ی 677، پاورقی 3؛ صفحه‌ی 678، پاورقی 3؛ صفحه‌ی 688، پاورقی 1؛ صفحه‌ی 690، پاورقی 1؛ صفحه‌ی 699، پاورقی 3؛ صفحه‌ی 699، پاورقی 4؛ صفحه‌ی 702، پاورقی 4؛ صفحه‌ی 704، پاورقی 2؛ صفحه‌ی 705، پاورقی 2؛ صفحه‌ی 705، پاورقی 3؛ صفحه‌ی 705، پاورقی 5؛ صفحه‌ی 706، پاورقی 4؛ صفحه‌ی 707، پاورقی 5؛ صفحه‌ی 712، پاورقی 1؛ صفحه‌ی 717، پاورقی 1؛ صفحه‌ی 717، پاورقی 5؛ صفحه‌ی 717، پاورقی 6؛ صفحه‌ی 728، پاورقی 4؛ صفحه‌ی 728، پاورقی 5؛ صفحه‌ی 729، پاورقی 3؛ صفحه‌ی 730، پاورقی 2؛ صفحه‌ی 730، پاورقی 3؛ صفحه‌ی 730، پاورقی 4؛ صفحه‌ی 730، پاورقی 6؛ صفحه‌ی 731، پاورقی 1؛ صفحه‌ی 731، پاورقی 2؛ صفحه‌ی 731، پاورقی 4؛ صفحه‌ی 734، پاورقی 1؛ صفحه‌ی 735، پاورقی 1؛ صفحه‌ی 735، پاورقی 2؛ صفحه‌ی 735، پاورقی 3؛ صفحه‌ی 735، پاورقی 4؛ صفحه‌ی 735، پاورقی 6؛ صفحه‌ی 736، پاورقی 2؛ صفحه‌ی 736، پاورقی 3؛ صفحه‌ی 738، پاورقی 4.

● دعائم الاسلام (41 مورد):
این کتاب، تألیف ابو حنیفه نعمان بن محمد بن منصور بن احمد بن حَیون تمیمى مغربى (متوفای 363 هـ . ق) از فقهاى بزرگ اسماعیلیه مى‏باشد. مؤلف این کتاب، از بنیان‏گذاران فرقه‌ی اسماعیلیه به شمار مى‏آید و از نزدیکان خلفاى فاطمی در مصر است. از این جهت در صدد نگارش کتابى برآمد که مبانى عقیدتى و فقهى اسماعیلیه را بیان نماید تا مورد استفاده و اطلاع عموم قرار گیرد. به همین جهت این کتاب از معتبرترین منابع قوانین اسماعیلیه به شمار مى‏آید و حکام فاطمى آن را معتبرترین کتاب قانونى خود معرفى نموده و عمل به آن را بر تمام سرزمین‏هاى تحت نفوذ خود، لازم شمرده بودند. آدرس روایاتی که از این کتاب در مفاتیح الحیاة استفاده شده، عبارت است از:
صفحه‌ی 60، پاورقی 1؛ صفحه‌ی 80، پاورقی 1؛ صفحه‌ی 85، پاورقی 3؛ صفحه‌ی 86، پاورقی 4؛ صفحه‌ی 90، پاورقی 7؛ صفحه‌ی 119، پاورقی 1؛ صفحه‌ی 142، پاورقی 4؛ صفحه‌ی 158، پاورقی 5؛ صفحه‌ی 161، پاورقی 2؛ صفحه‌ی 167، پاورقی 2؛ صفحه‌ی 169، پاورقی 4؛ صفحه‌ی 170، پاورقی 5؛ صفحه‌ی 238، پاورقی 3؛ صفحه‌ی 366، پاورقی 4؛ صفحه‌ی 374، پاورقی 2؛ صفحه‌ی 416، پاورقی 4؛ صفحه‌ی 421، پاورقی 1؛ صفحه‌ی 421، پاورقی 4؛ صفحه‌ی 421، پاورقی 5؛ صفحه‌ی 475، پاورقی 3؛ صفحه‌ی 526، پاورقی 6؛ صفحه‌ی 538، پاورقی 1؛ صفحه‌ی 547، پاورقی 1؛ صفحه‌ی 547، پاورقی 2؛ صفحه‌ی 568، پاورقی 1؛ صفحه‌ی 569، پاورقی 5؛ صفحه‌ی 575، پاورقی 1؛ صفحه‌ی 605، پاورقی 5؛ صفحه‌ی 612، پاورقی 2؛ صفحه‌ی 636، پاورقی 2؛ صفحه‌ی 655، پاورقی 1؛ صفحه‌ی 661، پاورقی 2؛ صفحه‌ی 662، پاورقی 3؛ صفحه‌ی 680، پاورقی 4؛ صفحه‌ی 683، پاورقی 7؛ صفحه‌ی 706، پاورقی 5؛ صفحه‌ی 727، پاورقی 2؛ صفحه‌ی 728، پاورقی 2؛ صفحه‌ی 734، پاورقی 3؛ صفحه‌ی 734، پاورقی 4؛ صفحه‌ی 742، پاورقی 3.

● کنز العمال (28 مورد):
این کتاب، تألیف علاء الدین علی بن حسام معروف به متقی هندی (متوفای ۹۷۵ یا ۹۷۷ هـ . ق) است که از گردآوری و تنظیم روایات سه کتابِ «الجامع الکبیر»، «الجامع الصغیر» و «زوائد الجامع الصغیر» ـ که هر سه اثر جلال‌الدین سیوطی می‌باشد ـ به وجود آمده است. تمام روایات این کتاب‌ها، از منابع پیشین اصحاب سقیفه جمع‌آوری شده است. آدرس روایاتی که از این کتاب در مفاتیح الحیاة استفاده شده، عبارت است از:
صفحه‌ی 78، پاورقی 6؛ صفحه‌ی 87، پاورقی 2؛ صفحه‌ی 97، پاورقی 1؛ صفحه‌ی 114، پاورقی 5؛ صفحه‌ی 115، پاورقی 7؛ صفحه‌ی 369، پاورقی 2؛ صفحه‌ی 387، پاورقی 4؛ صفحه‌ی 403، پاورقی 3؛ صفحه‌ی 411، پاورقی 1؛ صفحه‌ی 413، پاورقی 3؛ صفحه‌ی 448، پاورقی 2؛ صفحه‌ی 455، پاورقی 4؛ صفحه‌ی 459، پاورقی 5؛ صفحه‌ی 468، پاورقی 1؛ صفحه‌ی 468، پاورقی 3؛ صفحه‌ی 499، پاورقی 5؛ صفحه‌ی 514، پاورقی 4؛ صفحه‌ی 565، پاورقی 3؛ صفحه‌ی 583، پاورقی 4؛ صفحه‌ی 590، پاورقی 5؛ صفحه‌ی 659، پاورقی 1؛ صفحه‌ی 665، پاورقی 6؛ صفحه‌ی 666، پاورقی 3؛ صفحه‌ی 671، پاورقی 1؛ صفحه‌ی 677، پاورقی 4؛ صفحه‌ی 709، پاورقی 1؛ صفحه‌ی 711، پاورقی 5؛ صفحه‌ی 716، پاورقی 4.

● شرح نهج البلاغه (15 مورد):
این کتاب، تألیف ابن ابی‌الحدید معتزلی (متوفای 656 هـ . ق) است. وی از فقهای شافعی‌مذهب بوده است. آدرس روایاتی که از این کتاب در مفاتیح الحیاة استفاده شده، عبارت است از:
صفحه‌ی 74، پاورقی 2؛ صفحه‌ی 76، پاورقی 3؛ صفحه‌ی 77، پاورقی 3؛ صفحه‌ی 77، پاورقی 4؛ صفحه‌ی 103، پاورقی 3؛ صفحه‌ی 143، پاورقی 3؛ صفحه‌ی 196، پاورقی 8؛ صفحه‌ی 391، پاورقی 2؛ صفحه‌ی 394، پاورقی 3؛ صفحه‌ی 419، پاورقی 6؛ صفحه‌ی 458، پاورقی 1؛ صفحه‌ی 459، پاورقی 1؛ صفحه‌ی 480، پاورقی 3؛ صفحه‌ی 482، پاورقی 2؛ صفحه‌ی 572، پاورقی 4.

● مسند احمد (8 مورد):
این کتاب، تألیف احمد بن حنبل (متوفای 241 هـ . ق) است. وی پیشوای مذهب حنبلی (از مذاهب چهارگانه‌ی اصحاب سقیفه) می‌باشد. جمعی از پیروان او در قرون اخیر به «وهابیت» شناخته می‌شوند. دشمنیِ ابن حنبل با خاندان عصمت و طهارت (علیهم‌السلام)، زبانزد خاص و عام بوده است؛ لذا او را از سران نواصب برشمرده‌اند. آدرس روایاتی که از این کتاب در مفاتیح الحیاة استفاده شده، عبارت است از:
صفحه‌ی 390، پاورقی 1؛ صفحه‌ی 567، پاورقی 3؛ صفحه‌ی 569، پاورقی 2؛ صفحه‌ی 609، پاورقی 4؛ صفحه‌ی 613، پاورقی 1؛ صفحه‌ی 613، پاورقی 2؛ صفحه‌ی 659، پاورقی 2؛ صفحه‌ی 660، پاورقی 5.

● سنن الکبری (5 مورد):
این کتاب، تألیف احمد بن حسین بیهقی (متوفای 458 هـ . ق) است. وی از عالمان شافعی‌مذهب است. آدرس روایاتی که از این کتاب در مفاتیح الحیاة استفاده شده، عبارت است از:
صفحه‌ی 461، پاورقی 1؛ صفحه‌ی 518، پاورقی 1؛ صفحه‌ی 566، پاورقی 1؛ صفحه‌ی 595، پاورقی 1؛ صفحه‌ی 612، پاورقی 3.

● صحیح بخاری (3 مورد):
این کتاب، تألیف محمد بن اسماعیل بخاری (متوفای 256 هـ . ق) است. این کتاب، مهم‌ترین کتاب حدیثی اصحاب سقیفه است که آن را بعد از قرآن، صحیح‌ترین متن می‌دانند. این کتاب، مشحون از احادیث دروغی است که آن را به رسول اعظم (صلی ‌الله علیه و آله و سلّم) نسبت داده است. آدرس روایاتی که از این کتاب در مفاتیح الحیاة استفاده شده، عبارت است از:
صفحه‌ی 457، پاورقی 5؛ صفحه‌ی 476، پاورقی 1؛ صفحه‌ی 666، پاورقی 6.

● المعجم الکبیر (3 مورد):
این کتاب، تألیف حافظ طبرانی (متوفای 360 هـ . ق) است. وی از علمای عامه است که پس از سفرهای بسیار، به اصفهان آمد و در آن شهر، درگذشت و مدفون شد. آدرس روایاتی که از این کتاب در مفاتیح الحیاة استفاده شده، عبارت است از:
صفحه‌ی 447، پاورقی 4؛ صفحه‌ی 602، پاورقی 3؛ صفحه‌ی 660، پاورقی 1.

● صحیح مسلم (2 مورد):
این کتاب، تألیف مسلم نیشابوری (متوفای 261 هـ . ق) است. اصحاب سقیفه، صحیح مسلم را یکی از منابع بسیار معتبر خود می‌شمارند. دشمنی مسلم با خاندان عصمت و طهارت (علیهم‌السلام) از جای جای کتابش پیداست. آدرس روایاتی که از این کتاب در مفاتیح الحیاة استفاده شده، عبارت است از:
صفحه‌ی 390، پاورقی 2؛ صفحه‌ی 684، پاورقی 1.

● سنن ترمذی (2 مورد):
این کتاب، تألیف محمد بن عیسی ترمذی (متوفای 279 هـ . ق) است. وی از علمای عامه و از سرسپردگان به جریان سقیفه است. کتاب او را یکی از معتبرترین کتب حدیث در نزد اصحاب سقیفه شمرده‌اند. این کتاب، جزء صحاح سته محسوب می‌شود ولی نام «صحیح ترمذی» بر آن ننهاده‌اند؛ زیرا معتقدند احادیث ضعیفی در آن وجود دارد. آدرس روایاتی که از این کتاب در مفاتیح الحیاة استفاده شده، عبارت است از:
صفحه‌ی 224، پاورقی 2؛ صفحه‌ی 468، پاورقی 4.

● المعجم الاوسط (2 مورد):
این کتاب، تألیف حافظ طبرانی (متوفای 360 هـ . ق) است. وی از علمای عامه است که پس از سفرهای بسیار، به اصفهان آمد و در آن شهر، درگذشت و مدفون شد. آدرس روایاتی که از این کتاب در مفاتیح الحیاة استفاده شده، عبارت است از:
صفحه‌ی 583، پاورقی 2؛ صفحه‌ی 634، پاورقی 4.

● اخلاق النبی و آدابه (1 مورد):
این کتاب، تألیف عبد الله بن محمد اصفهانی (متوفای 369 هـ . ق) است. وی از علمای عامه است. او شاگرد افرادی همچون ابن‌ابی‌داوود سجستانی، ابوالقاسم بغوی، ابن‌ابی‌حاتم رازی، ابوبکر فریابی، ابویعلی موصلی، ابوبکر بزّاز، ابن‌منده و ابوالحسن ابن شنبوذ است که همگی، از سرسپردگان سقیفه بودند. آدرس روایتی که از این کتاب در مفاتیح الحیاة استفاده شده، عبارت است از:
صفحه‌ی 191، پاورقی 2.

● الاستیعاب فی معرفة الصحابة (1 مورد):
این کتاب، تألیف ابوعمر ابن عبدالبرّ اندلسی (متوفای 463 هـ . ق) است. ابن‌ عبدالبر در آغاز، ظاهری‌‌مذهب‌ بود، سپس‌ مالکی‌ شد و گاه‌ در پاره‌ای‌ از مسائل‌ به‌ فقه‌ شافعی‌ می‌گرایید ولی هیچگاه به مذهب حقّه‌ی شیعه‌ی اثنی‌عشری نزدیک نشد. آدرس روایتی که از این کتاب در مفاتیح الحیاة استفاده شده، عبارت است از:
صفحه‌ی 360، پاورقی 4.

● سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد (1 مورد):
این کتاب، تألیف محمد بن یوسف صالحی شامی (متوفای 942 هـ . ق) است. وی از علمای عامه بوده و کتابش حتی در نزد اصحاب سقیفه، جزء کتاب‌های معتبر حدیثی‌شان به شمار نمی‌آید. آدرس روایتی که از این کتاب در مفاتیح الحیاة استفاده شده، عبارت است از:
صفحه‌ی 673، پاورقی 5.

● سنن نسائی (1 مورد):
این کتاب، تألیف احمد بن علی نسائی (متوفای 303 هـ . ق) است. وی از بزرگان عامه شمرده شده و کتابش، یکی از شش کتاب معتبر در نزد اصحاب سقیفه است. نسائی از عمر سعد (فرمانده لشکر یزید در کربلا) روایت نقل کرده و او را ثقه شمرده است! (سیر أعلام النبلاء، سمعانی، جلد 4، صفحه‌ی 350 و 351؛ تهذیب الکمال، جلد 21، صفحه‌ی 360، شماره‌ی 4240)
علی رغم شهرت کتابش به صحاح، برخی از علمای عامه، بر احادیث سنن او اشکال گرفته و آن را ضعیف شمرده‌اند؛ از آن جمله، ابن قیم جوزی در کتاب «زاد المعاد فی هدی خیر العباد»، به نقل احادیثى از کتاب نسائى پرداخته که بزرگان اهل حدیث در سند، دلالت و یا هر دو جهت، خدشه کرده‌اند. (الجرح و التعدیل، جلد 6، صفحات 111 و 112، شماره‌ی 592؛ تهذیب التهذیب، جلد 7، صفحه‌ی 396، شماره‌ی 747 و تهذیب الکمال، صفحه‌ی 21)
شیخ ناصرالدین آلبانی نیز در کتاب صحیح و ضعیف سنن نسائى، بیش از هشتاد حدیث را ضعیف الاسناد دانسته و بیش از سیصد حدیث را ضعیف شمرده است. آدرس روایتی که از این کتاب در مفاتیح الحیاة استفاده شده، عبارت است از:
صفحه‌ی 665، پاورقی 2.

● مجمع الزوائد و منبع الفوائد (1 مورد):
این کتاب، تألیف علی بن ابوبکر هیثمی شافعی (متوفای 807 هـ . ق) است. وی از علمای عامه می‌باشد. آدرس روایتی که از این کتاب در مفاتیح الحیاة استفاده شده، عبارت است از:
صفحه‌ی 239، پاورقی 3.

آمار دقیق روایات کتاب‌های غیر حدیثی عامه:

● حیاة الحیوان الکبری (4 مورد):
این کتاب، تألیف کمال الدین دمیری (متوفای 808 هـ . ق) است. وی در این اثر به ذکر نام حیواناتی که اسامی آنها به گوشش خورده و یا آنها را در کتب یونانی‌ها و یا عرب‌های قدیم و نیز آثاری که درباره‌ی طب و حیوانات در زمان‌های نزدیک به عصر خودش نگاشته شده، یافته است می‌پردازد. روش مؤلف در ارائه‌ی اطلاعات به این گونه است که بعد از آنکه نام حیوان را به صورت کامل و دقیق ضبط می‌کند و اصل لغوی آن را معرفی می‌نماید، به وصف حیوان پرداخته و سپس اخبار و روایاتی را که بر طبیعت و سرشت آن حیوان دلالت دارد یادآور می‌شود. در بخش روایات، دسته‌ای از احادیث نبوی به نقل از کتب اصحاب سقیفه و آیات قرآنی که در ارتباط با موضوع مورد نظر هستند را گرد می‌آورد و پس از آن، اشعار و امثال و حکم متناسب با موضوع را نیز ذکر می‌کند. در ادامه، نظرات فقهای عامه در باره‌ی حیوان مورد نظر از جهت حلال یا حرام بودن و حرمت خوردن آن را یادآور شده و در پایان، به بیان فواید و مضرات طبی آن می‌پردازد. این کتاب به عنوان کتابی مختصر در باره‌ی تاریخ خلفای جور و بنی‌امیه در دمشق و بنی‌عباس و فاطمیان و بنی‌ایوب و … به حساب می‌آید؛ زیرا دمیری در جلد اول کتاب «حیاة الحیوان الکبری» تحت عنوان «فائدة اجنبة» به ذکر تاریخ خلفاء و سلاطین مذکور می‌پردازد.
ویژگی دیگر این کتاب، جنبه‌ی طبی و پزشکی آن است؛ چرا که در آن به بیان منافع و مضارّ گوشت برخی حیوانات پرداخته شده است. در هر صورت، این کتاب، کتاب حدیثی نیست. آدرس روایاتی که از این کتاب در مفاتیح الحیاة استفاده شده، عبارت است از:
صفحه‌ی 654، پاورقی 4؛ صفحه‌ی 656، پاورقی 5؛ صفحه‌ی 664، پاورقی 4؛ صفحه‌ی 673، پاورقی 3؛ صفحه‌ی 676، پاورقی 1.

● تاریخ مدینة دمشق (3 مورد):
این کتاب، تألیف ابن عساکر دمشقی است. وی از علمای عامه می‌باشد. تاریخ دمشق از جامع‌ترین کتاب‌ها در جغرافیای تاریخی و زندگی‌نامه‌ی دانشمندان، بویژه محدثان و حافظان حدیث شهر دمشق است. شیوه‌ی نگارش و تدوین تاریخ دمشق به ترتیب تاریخ بغداد است که ابن عساکر مطالب آن را نزد مشایخ بغداد و دمشق، خوانده و شنیده بود. این کتاب دارای پیشگفتاری مفصل در باره‌ی پیشینه‌ی تاریخی دمشق است، شامل مواردی همچون پیدایش، بناء و وجه تسمیه‌ی آن، اخبار وارده در فضائل دمشق و شام در احادیث نبوی و فتح آن به دست سپاه اسلام، نقشه‌ی شهر دمشق، مساجد، کلیساها، دیرها، دروازه‌ها و تاریخ بنای هر کدام، زندگی‌نامه‌ی پیامبران، خلفا، والیان، فقیهان، محدثان و …
وی زندگی نامه رجال را با نام احمد و از پیامبر اسلام (صلی ‌الله علیه و آله و سلّم) آغاز کرده و زنان محدثه و شاعره‌ی دمشق و زنان ناموری که از دیار شام دیدار کرده‌اند را به دنبال آن آورده است. در این کتاب، نام افراد زیادی از رجال فرهنگ اسلامی و نیز میراث عربی قبل از اسلام گرد آمده است. علاوه بر اینها، این کتاب به عنوان مجموعه‌ای بزرگ از شعر و ادبیات نیز می‌شود. در هر حال، گر چه در این کتاب، هزاران حدیث نبوی از منابع اصحاب سقیفه نقل شده، ولی به کتاب حدیثی مشهور نیست. آدرس روایاتی که از این کتاب در مفاتیح الحیاة استفاده شده، عبارت است از:
صفحه‌ی 583، پاورقی 4؛ صفحه‌ی 587، پاورقی 2؛ صفحه‌ی 609، پاورقی 1.

● تاریخ بغداد یا تاریخ مدینة‌ السّلام (2 مورد):
این کتاب، تألیف خطیب بغدادی (متوفای 463 هـ . ق) است. تاریخ بغداد با مقدمه‌ای مفصّل آغاز می‌شود که مشتمل است بر وصف‌های تاریخی و جغرافیایی، و نیز بیان آثار تمدنی بغداد از جمله آغاز بنا، وجه تسمیه، حدود و مساحت، رودخانه‌ها، پل‌ها، مسجدها، مقبره‌ها و بناها. مؤلف از نواحی نزدیک بغداد، بخصوص مدائن، نیز سخن گفته است.
خطیب بغدادی، پس از مقدمه، به متن اصلی کتاب که شرح حال بزرگان بغداد است، می‌پردازد. در متن منتشرشده تاریخ بغداد، شرح حال 7831 نفر از بزرگان بغداد یا منسوب به بغداد آمده است. با آن‌که مؤلف تاریخ بغداد کوشیده است افراد را از حوزه‌های مختلف انتخاب کند، بیش‌تر به شرح حال عالمان دینی پرداخته است، به ویژه عالمان حدیث یا کسانی که با حدیث سر و کار داشته‌اند، به طوری که نزدیک به پنج هزار زندگی‌نامه، یعنی حدود دوسوم زندگی‌نامه ها، راجع به محدّثان است. با وجود این، وی راجع به محدّثان شیعه تنها به آوردن افراد مشهور بسنده کرده و درباره محدّثان مذاهب اهل سنت، بجز شافعی که مذهب او بوده، شرح کمتری داده است؛ ازین‌ رو به او انتقاد شده که نسبت به مذهب خویش سخت متعصب بوده و انصاف را رعایت نکرده است.
وی شرح حال مشاهیر دیگری را نیز آورده است، از جمله: فقیهان، اصولیان، قاضیان، قاریان، مفسران، متکلّمان، واعظان، زاهدان، صوفیان، ادیبان، شاعران، داستان سرایان، آموزگاران، نویسندگان، خطّاطان، منطق دانان، ریاضیدانان، موسیقی دانان، آوازخوانان، منجّمان، مورخان، نسب شناسان، خلفا، اُمرا، وزرا، اشراف، پزشکان، جرّاحان، گیاه شناسان، تیراندازان، و سوارکاران.
خطیب بغدادی در تنظیم زندگی‌نامه‌ها، پس از ذکر نام و کنیه و لقب، متناسب با هر فرد به این مطالب پرداخته است: تاریخ تولد، فهرستی از نام استادان و شاگردان، سفر‌هایی که برای گردآوری حدیث انجام داده، احادیث مهمی ‌که روایت کرده، ارزش اِسناد روایی، مذهب، مکان زندگی، شیوه‌ی تدریس، ابیات برگزیده، ویژگی‌های اخلاقی و رفتاری، نحوه‌ی ارتباط با مقامات حکومتی، دیدگاه‌های دیگران راجع به او، برخی تألیفات، تاریخ درگذشت، محل دفن و مانند این‌ها.
خطیب بغدادی معمولاً در شرح حال محدّثان، از آنان یک یا چند حدیث نقل کرده، ولی هیچگاه به این لحاظ، کتابش به عنوان یک کتاب حدیثی شهرت نیافته است. وی در نقل این روایات از کتاب‌های حدیثی اصحاب سقیفه استفاده کرده است. آدرس روایاتی که از این کتاب در مفاتیح الحیاة استفاده شده، عبارت است از:
صفحه‌ی 114، پاورقی 1؛ صفحه‌ی 590، پاورقی 3.

● اُسد الغابة فی معرفة الصحابة (2 مورد):
این کتاب، تألیف علی بن محمد ابن اثیر جزری (متوفای 630 هـ . ق) است. این کتاب، در علم رجال و شامل زندگی‌نامه‌ی هفت هزار و پانصد یا هفت هزار و هفتصد و سه نفر از یاران پیامبر است که از جمع‌آوری و تصحیح کتاب‌های «ابن منده اصفهانی» و «ابونعیم اصفهانی» و «ابن عبدالبر نمری قرطبی» و «ابوموسی اصفهانی» و افزودن مطالبی بر آنها حاصل شده است. علاوه بر این که مؤلف این کتاب، از اصحاب سقیفه است، کتابش نیز کتاب حدیثی نیست. آدرس روایاتی که از این کتاب در مفاتیح الحیاة استفاده شده، عبارت است از:
صفحه‌ی 519، پاورقی 3؛ صفحه‌ی 657، پاورقی 5.

● الدرّ المنثور (1 مورد):
این کتاب، تألیف جلال الدین سیوطی (متوفای 911 هـ . ق) است. سیوطی، از علمای مصر و شافعی مذهب بود. وی از سرسپردگان به جریان سقیفه است. این کتاب، تفسیری است نه حدیثی و نقل حدیث از تفسیر، آن هم تفسیر مخالفین برای نشان دادن راه درست زندگی به شیعیان، غیرقابل قبول است. آدرس روایتی که از این کتاب در مفاتیح الحیاة استفاده شده، عبارت است از:
صفحه‌ی 204، پاورقی 6.

آمار دقیق روایات کتاب‌های کم‌اعتبار شیعه:

● عوالی اللئالی العزیزیة فی الأحادیث الدینیة (31 مورد):
این کتاب، تألیف ابن ابی‌جمهور احسائی (متوفای پس از 901 هـ . ق) است. انتقادات متعددی بر این کتاب وارد است؛ از آن جمله این که تمام روایاتش مرسل است و برخی روایات را از مصادر اصحاب سقیفه نقل کرده است. مؤلف آن نیز متهم به سهل‌انگاری است که احادیث ضعیف را در کنار روایات قوی و متون صحیح را همراه با گزارش‌هاى ناصحیح، با هم آورده است. آدرس روایاتی که از این کتاب در مفاتیح الحیاة استفاده شده، عبارت است از:
صفحه‌ی 34، پاورقی 1؛ صفحه‌ی 79، پاورقی 4؛ صفحه‌ی 79، پاورقی 5؛ صفحه‌ی 125، پاورقی 6؛ صفحه‌ی 126، پاورقی 1؛ صفحه‌ی 141، پاورقی 7؛ صفحه‌ی 142، پاورقی 6؛ صفحه‌ی 186، پاورقی 2؛ صفحه‌ی 195، پاورقی 3؛ صفحه‌ی 203، پاورقی 7؛ صفحه‌ی 204، پاورقی 2؛ صفحه‌ی 262، پاورقی 318؛ صفحه‌ی 350، پاورقی 2؛ صفحه‌ی 354، پاورقی 3؛ صفحه‌ی 442، پاورقی 2؛ صفحه‌ی 468، پاورقی 2؛ صفحه‌ی 480، پاورقی 4؛ صفحه‌ی 501، پاورقی 1؛ صفحه‌ی 507، پاورقی 1؛ صفحه‌ی 507، پاورقی 2؛ صفحه‌ی 507، پاورقی 4؛ صفحه‌ی 511، پاورقی 2؛ صفحه‌ی 552، پاورقی 2؛ صفحه‌ی 581، پاورقی 2؛ صفحه‌ی 582، پاورقی 4؛ صفحه‌ی 604، پاورقی 4؛ صفحه‌ی 610، پاورقی 1؛ صفحه‌ی 633، پاورقی 4؛ صفحه‌ی 664، پاورقی 3؛ صفحه‌ی 705، پاورقی 6؛ صفحه‌ی 706، پاورقی 3.

● مصباح الشریعة (3 مورد):
این کتاب، منسوب به امام صادق (علیه‌السلام) است. علامه مجلسی، محدث عاملی و جمعی دیگر از اصحاب حدیث، این انتساب را نپذیرفته‌اند. آنان اعتقاد دارند این کتاب، از چند جهت دارای مشکل است:
۱. نویسنده‌ی آن معلوم نیست.
۲. اسناد آن به امام صادق (علیه‌السلام) روشن و ثابت نشده است؛ یعنی روایات آن به صورت مرسل ذکر شده‌اند.
۳. روایات آن منتهی می‌‌شوند به صوفیه، از این جهت این کتاب مشتمل است بر اصطلاحات آنان و روایت از مشایخ صوفیه و کسانی که صوفیه در روایات خودشان بر او اعتماد نمودند. [بحار الأنوار، علامه مجلسی، جلد 1، صفحه‌ی 32]
۴. در این کتاب روایاتی ذکر شده است که مضمون آن با اخبار متواتر ما در تعارض است.
بنابراین، از اعتماد به روایات این کتاب و نقل از آن خودداری می‌‌کنیم؛ زیرا مبنای ما احتیاط در روایت و فتوا و عمل است، پس فقط بر روایات متواتره و محفوف به قرائن بسنده می‌‌کنیم. [هدایة الأمة إلى أحکام الأئمة (علیهم‌السلام)، جلد 8، صفحه‌ی 550] آدرس روایاتی که از این کتاب در مفاتیح الحیاة استفاده شده، عبارت است از:
صفحه‌ی 74، پاورقی 1؛ صفحه‌ی 198، پاورقی 1؛ صفحه‌ی 198، پاورقی 2.

● تفسیر منسوب به امام حسن عسکری (علیه‌السلام) (3 مورد):
این تفسیر چنان که از اسمش پیداست، «منسوب» به امام حسن عسکری (علیه‌السلام) است. برخی حدیث‌شناسان در انتساب این تفسیر به آن امام همام، توقف دارند و در راویان آن، اشکال می‌کنند. آدرس روایاتی که از این کتاب در مفاتیح الحیاة استفاده شده، عبارت است از:
صفحه‌ی 398، پاورقی 1؛ صفحه‌ی 405، پاورقی 1؛ صفحه‌ی 493، پاورقی 4.

● حدیقة الشیعة (1 مورد):
این کتاب، تحریفی از کتاب کاشف الحق، نوشته‌ی معزالدین اردستانی (متوفای 1058 هـ . ق) است که به اشتباه به مقدس اردبیلی (متوفای 993 هـ . ق) نسبت داده شده است. این کتاب، از نظر ارباب حدیث، از کتاب‌های ضعیف محسوب شده و به احادیث منفرد آن، توجهی نمی‌شود. آدرس روایتی که از این کتاب در مفاتیح الحیاة استفاده شده، عبارت است از:
صفحه‌ی 319، پاورقی 1.

آمار دقیق روایات کتاب‌های غیر حدیثی شیعه:

● جامع السعادات (1 مورد):
این کتاب، تألیف ملا مهدی نراقی (متوفای 1209 هـ . ق) است. این کتاب، علاوه بر واسطه بودن و متأخر بودن، کتاب حدیثی نیست؛ بلکه کتابی اخلاقی است و نقل حدیث از کتاب غیرحدیثی، در نزد اهل حدیث، کاری ناشایست به شمار می‌رود. آدرس روایتی که از این کتاب در مفاتیح الحیاة استفاده شده، عبارت است از:
صفحه‌ی 228، پاورقی 4.

● مجمع البحرین، (1 مورد):
این کتاب، تألیف فخرالدین طُریحی (متوفای 1087 هـ . ق) است. این کتاب، کتاب حدیثی نبوده بلکه کتاب لغت است و نقل حدیث از کتاب لغت، در شأن ارباب تحقیق نیست. آدرس روایتی که از این کتاب در مفاتیح الحیاة استفاده شده، عبارت است از:
صفحه‌ی 733، پاورقی 5.

نتیجه‌گیری: تا اینجا روشن شد که یک‌ششم از روایات مفاتیح الحیاة، ضعیف یا نامعتبر یا مشکوک است. این در حالی است که ائمه‌ی طاهرین (علیهم‌السلام) بر گرفتن علم از منبع و مجرای درست، تأکید داشته‌اند. امام باقر (علیه‌السلام) در معنی آیه‌ی شریفه‌ی «فَلْینْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى‏ طَعامِهِ»‏ می‌فرمایند: «عِلْمُهُ الَّذِی یأْخُذُهُ عَمَّنْ یأْخُذُهُ»
ترجمه: در تفسیر آیه‌ی شریفه‌ که می‌فرماید: انسان باید به خوراکش نگاه و دقت کند، فرمودند: یعنی به دانشش که از چه کسی می‌گیرد باید دقت کند.
شاید این سؤال پیش آید که چه اشکالی دارد از احادیث عامه در تدوین برنامه‌ی زندگی شیعیان استفاده شود؟ در جواب، فقط به ذکر یک حدیث از امام صادق (علیه‌السلام) بسنده می‌کنیم که می‌فرمایند: «لَا خَیرَ فِیمَنْ لَا یتَفَقَّهُ مِنْ أَصْحَابِنَا یا بَشِیرُ إِنَّ الرَّجُلَ مِنْهُمْ إِذَا لَمْ یسْتَغْنِ بِفِقْهِهِ احْتَاجَ إِلَیهِمْ‏ فَإِذَا احْتَاجَ إِلَیهِمْ أَدْخَلُوهُ فِی بَابِ ضَلَالَتِهِمْ وَ هُوَ لَا یعْلَمُ»
ترجمه: در کسی از اصحاب ما که فهم عمیق از دین نداشته باشد، خیری نیست. ای بشیر، همانا مردی از ایشان (یعنی شیعیان) اگر به فهم دینی خودش (بر طبق آنچه از ائمه‌ی طاهرین علیهم‌السلام رسیده) بی‌نیاز نشود، محتاج آنان (= عامه) خواهد شد، پس چون محتاج آنان شود، او را در گمراهی خودشان ـ به طوری که متوجه نشود ـ داخل خواهند کرد.
با توجه این فرمایش نورانی رئیس مذهب حقّه‌ی جعفری، اگر برای سیراب کردن عطش معنویت‌خواهی جامعه‌ی شیعیان، دست به دامان روایات مخدوش و مغشوش عامه شویم، از جایی که نفهمیم و متوجه نشویم، در گمراهی آنان شریک شده و جامعه‌ی شیعه را شریک خواهیم کرد.
چه نیازی است که از روایات اصحاب سقیفه در تدوین برنامه‌ی زندگی اصحاب غدیر استفاده شود؟! جایی که حدیثی ضعیف و مخدوش است، بهتر است از نقل و ابتناء بر آن پرهیز گردد؛ چرا که امام باقر (علیه‌السلام) می‌فرمایند: «الْوُقُوفُ عِنْدَ الشُّبْهَةِ خَیرٌ مِنَ الِاقْتِحَامِ فِی الْهَلَکةِ وَ تَرْکک حَدِیثاً لَمْ تُرْوَهُ خَیرٌ مِنْ رِوَایتِک حَدِیثاً لَمْ تُحْصِهِ»
ترجمه: توقف در نزد شبهه، بهتر از فرو رفتن در هلاکت است و اگر حدیثی که روایت آن برایت ثابت نشده را واگذاری و نقل نکنی، بهتر است از روایت کردن حدیثی که بر همه‌ی جوانب آن (از جمله، صحیح بودن صدورش) احاطه نداری.
البته نمی‌توان نویسندگان مفاتیح الحیاة را به تعمد بر گمراه کردن جامعه‌ی شیعی با تزریق روایات ارباب سقیفه متهم نمود؛ ولی این سهل‌انگاری، قابل چشم‌پوشی نیست و اگر کسی بفهمد و فریاد نزند، در گمراه شدن جامعه شریک است.

موفق باشید
حاج فردوسی

سلام
از نظر شما، تلاوت صحیح قرآن به چه تلاوتی گفته می‌شود و باید چه ملاک‌هایی داشته باشد؟ آیا تلاوت‌های مجلسی را تأیید می‌کنید؟

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
از ملاک‌های مهم تلاوت صحیح قرآن، آرامش‌بخش بودن آن است. هر گاه تلاوت قرآن، موجب آرامش و احساس خوش معنوی باشد، می‌تواند شنونده را مفید افتد.
این ملاک، در بعضی تلاوت‌ها که قاری با یک نفَس می‌خواند و رنگش را سرخ و کبود می‌کند، برای شنونده حاصل نمی‌شود؛ بلکه بر عکس، حالتی از هیجان، آشوب و اضطراب ایجاد می‌کند.
از آنجا که بیشتر شنوندگان قرائت، با قاری همخوانی و هم‌نوایی می‌کنند، وقتی قاری با یک نفس بلند و بدون مکث به تلاوت می‌پردازد، شنونده، نفس کم می‌آورد و حواسش از محتوای آسمانی آیات، به کم آوردن نفسش معطوف می‌شود.
همچنین تشویقی که برای اینگونه قاریان از مردم بلند می‌شود، نه تشویق تلاوت درست و گیرا و اثرگذار، بلکه تشویق نفَس بلند قاری است و به نحوی برای جبران فشاری است که قاری به خودش وارد کرده است.
سؤال اینجاست که آیا تلاوت قرآن توسط استاد اعظم (صلی‌ الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلّم)، که آورنده‌ی این کتاب نورانی هستند، به همین نحو بوده است؟
کدامیک از استادان معظم منهاج فردوسیان (علیهم‌السلام) اینگونه تلاوت کرده‌اند؟
آیا صحابه، قرآن را اینگونه در محضر استاد اعظم (صلی‌ الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلّم) یا هر یک از استادان معظم منهاج فردوسیان (علیهم‌السلام) تلاوت می‌کرده‌اند؟
آیا این نحوه از تلاوت، بر معنویت و نورانیت شنونده می‌افزاید و او را با معجزه بودن کلام الله، بیشتر آشنا می‌سازد؟
اگر جواب این سؤالات منفی است، چرا باید قاریان قرآن، به جای تلاوتی نرم و روان و تأثیرگذار، با اصوات و الحان حزن‌انگیز و جان‌نواز، با نفَس‌های بلند و تلاوت‌های بنفش، خودنمایی و مجلس‌آرایی کنند؟!
معلوم نیست این سنت غلط در تلاوت قرآن، از چه زمانی بر جان قاریان چنگ انداخته ولی در ایران، به نظر می‌رسد به حدود پنجاه سال قبل برگردد؛ زمانی که پای قاریان حرفه‌ای مصری به ایران باز شد و آرام آرام، الگو و سرمشق قاریان ایرانی شدند.

موفق باشید
حاج فردوسی

با سلام و احترام
نظر شما در مورد کتاب «مفاتیح الحیاة» اثر آیت الله جوادی آملی چیست؟ آیا می‌توان به عنوان یک برنامه‌ی سیر و سلوکی و تربیتی به آن عمل کرد؟

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
یکی از آثاری که در چند سال اخیر، توانست به برکت تبلیغات گسترده‌ی رسانه‌ها، فروش چشمگیری داشته باشد، کتاب «مفاتیح الحیاة» است. این کتاب، توسط جمعی از فضلای حوزه‌ی علمیه‌ی قم و در جهت تحقق ایده‌ای از آیت الله جوادی آملی و تحت نظر ایشان تدوین شده است.
این ایده، در مقدمه‌ی کتاب، چنین توضیح داده شده است:

«استاد، علامه آیت الله جوادی آملی (دام ظله) با اشراف همه‌جانبه به منابع وحیانی و با بهره‌وری کامل از کتاب و سنت و همچنین عقل برهانی و نیز با ژرف‌بینی خاص به این ایده تفطّن دادند که همان طور که بزرگْ محدث روزگار ما، جناب حاج شیخ عباس قمی (رحمه الله) با اثر ماندگار و سودمندش؛ یعنی مفاتیح الجنان، راه سلوک بندگان و ارتباط انسان با خدا را از طریق انجام دادن اعمال عبادی در سه بخش نماز، دعا و زیارات و بهره‌مندی از ثواب و پاداش آن‌ها هموار کرد،‌ کتابی دیگر لازم است که جلد دوم و مکمل آن محسوب شود و شئون دنیایی به ویژه امور اجتماعی بندگان را نیز با همان رویکرد، با آموزه‌های وحیانی مرتبط سازد تا آدمی در زندگی خود از این برنامه‌های الهی بهره‌مند گردد و از آثار آن، هم در دنیا و هم در عقبا سود ببرد، از این رو این کتاب، مفاتیح الحیاة‌ نام یافت».

اما این کتاب علی رغم تیراژ و فروش بالای خود، دچار نواقصی است که از شأن و منزلت آن می‌کاهد و خواننده را دچار یأس می‌کند.

مثلاً در فصل چهارم از مفاتیح الحیاة در قالب روایت آمده است:
رسول خدا (صلی ‌الله علیه و آله و سلّم) می‌فرماید: … گوش، چشم، زبان و قلب امانت هستند و هر کس امانت را رعایت نکند ایمان ندارد. [مفاتیح الحیاة، صفحه‌ی 94]
متن عربی این حدیث را چنین نوشته‌اند: «و السمع أمانة و البصر أمانة و اللسان أمانة و القلب أمانة و لَا إِیمَانَ لِمَنْ لَا أَمَانَةَ لَهُ»
در حالی که فقط قسمت آخر این روایت، در منابع روایی موجود است؛ ولی اثری از قسمت اول، یافت نشد. در روایت آمده است که آن حضرت فرمودند:
«لَا إِیمَانَ لِمَنْ لَا أَمَانَةَ لَهُ» [الجعفریات، محمد بن محمد بن اشعث، صفحه‌ی 36، کتاب الصلاة]
ترجمه: کسی که امانت‌دار نیست، ایمان ندارد.
گر چه این سخن قابل توجیه عقلی است که تمام نعمت‌های الهی، امانت است و باید به درستی محافظت شده و حقش بجا آورده شود؛ اما این که این نظر را به شارع مقدس منتسب کنیم که پیامبر اعظم (صلی ‌الله علیه و آله و سلّم) فرموده‌اند: «و السمع أمانة و البصر أمانة و اللسان أمانة و القلب أمانة» قابل پذیرش نیست و نیاز به سند معتبر دارد.

در فصل پنجم از این کتاب، آمده است: رسول خدا (صلی ‌الله علیه و آله و سلّم) می‌فرماید: حیاط و پیرامون خانه‌هایتان را پاکیزه کنید که یهودیان بدترین محله‌ها را دارند. [مفاتیح الحیاة، صفحه‌ی 125]
وقتی به متن عربی می‌نگریم، در می‌یابیم که ترجمه، آزاد و غیردقیق صورت گرفته است. متن عربی چنین است: «نظّفوا ساحاتکم، فإنّ الیهود أنتن الناس ساحةً». یعنی حیاط یا جلو درِ خانه‌هایتان را تمیز کنید، پس همانا بدبوترینِ مردم از لحاظ حیاط یا جلو درِ خانه، یهودیان هستند.

ولی آیا واقعاً چنین سخنی از پیامبر اعظم (صلی ‌الله علیه و آله و سلّم) است یا بر ایشان بسته‌اند؟! آیا یهودیان، بدبوترینِ مردم از لحاظ حیاط و جلو درِ خانه هستند؟!
وقتی به منبع این دو حدیث می‌نگریم، نام کتاب «موسوعة احادیث اهل البیت علیهم السلام» را می‌بینیم. این کتاب، اثر شیخ هادی نجفی (متولد 1342 ـ زنده) است.
در نزد حدیث‌شناسان، کتاب‌های حدیثی‌ای که بعد از قرن ششم تألیف شده است، «کتاب واسطه» حساب شده و برای بررسی درستی روایات آن، باید به مصدر اولیه‌اش مراجعه نمود. پس کتابی که مؤلف آن معاصر است، به هیچ وجه در نزد حدیث‌شناسان، به عنوان منبع مطرح نیست و حتماً باید روایتش از منبع متقدم بر آن، آدرس‌دهی شود. در حالی که در مفاتیح الحیاة، چنین کاری انجام نگرفته است؛ زیرا این دو حدیث، سابقه‌ای در کتاب‌های حدیثی متقدم شیعه ندارد.
این که «گوش، چشم، زبان و قلب امانت هستند» و «یهودیان، بدبوترینِ مردم از لحاظ حیاط و جلو درِ خانه هستند» دو دیدگاهی است که در این کتاب، بیان شده و قرار است شیعیان متدین، آن را به عنوان دو دیدگاه دینی برای خود برگزینند، در حالی که پایه‌ای در آموزه‌های وحیانی ندارد.

لازم به ذکر است که حدیث دوم را عبدالرحمان سیوطی به نقل از سعد بن ابی وقاص چنین نقل می‌کند: «طیبوا ساحاتِکم، فإنَّ أنتنَ الساحاتِ ساحاتُ الیهودِ» [الجامع الصغیر، عدد 5303] و سپس حکم به ضعیف بودن آن می‌دهد. پس از او، عبد الرئوف مناوی شافعی این حدیث را در فیض القدیر نقل کرده است.
درد اینجاست که دو تن از علمای عامه، سخنی را از سعد بن ابی‌وقاص نقل کرده و آن را ضعیف شمرده‌اند؛ ولی عالم شیعی آن را به عنوان سخن معتبر، به پیامبر اسلام نسبت می‌دهد!

اما در جواب این که آیا «مفاتیح الحیاة»، برنامه‌ی تربیتی است، باید متذکر شوم که برنامه‌ی تربیتی دارای مؤلفه‌ها و مشخصه‌هایی است که در کتاب فوق الذکر دیده نمی‌شود. از جمله‌ی این ملاک‌ها می‌توان به دو مورد زیر اشاره کرد:

۱ ـ برنامه‌ی تربیتی باید دارای مرحله‌بندی باشد یعنی از کلاس اول شروع شده و تا کلاس‌های بالاتر را مرحله به مرحله مشخص کند. کتاب فوق، اینگونه نیست.

۲ ـ برنامه‌ی تربیتی شامل یک سری اوامر و نواهی است یعنی به صورت روشن به رهرو خود امر می‌کند که این موارد مشخص را انجام بده و او را از انجام برخی موارد مشخص دیگر، نهی می‌کند. کتاب فوق اینگونه نیست.

پس در یک نظر کلی می‌توان این کتاب را «حلیة المتقین» با ویرایش جدید دانست. البته تلاش گسترده و زیادی برای اصل کتاب، آدرس‌ها و حتی تایپ، صفحه‌آرایی و چاپ آن به کار رفته است که نمی‌توان نادیده گرفت و بر ارزش آن می‌افزاید.

در هر حال توصیه می‌شود اگر به دنبال برنامه‌ای مرحله‌بندی برای «عمل» می‌گردید، به سراغ این کتاب نروید چون حیران خواهید شد. ولی اگر دوست دارید نظر اسلام را (به صورت علمی) در مورد برخی موضوعات بدانید، می‌تواند منبع مفیدی باشد.
جهت جلوگیری از هر گونه کج‌فهمی، تأکید می‌کنیم جواب ما فقط ناظر به این است که کتاب «مفاتیح الحیاة» را نمی‌توان به عنوان «برنامه» استفاده نمود ولی کتاب علمی خوبی است و در اندازه‌ی خودش، تلاش فراوانی برای فراهم آمدنش مصروف شده است که خداوند به نویسندگانش اجر فراوان عنایت فرماید.
هر گاه بپرسند «قرآن کریم» رمان است یا «بینوایان»، خواهیم گفت: «بینوایان»؛ و این به معنی توهین به قرآن کریم یا قبول نداشتن آن نیست. بلکه در صدد بیان واقعیت هستیم.
در این مورد نیز ما فقط برنامه‌ بودن کتاب «مفاتیح الحیاة» را رد کردیم نه اینکه کتاب مفیدی نیست یا ارزش علمی ندارد.

موفق باشید
حاج فردوسی

سلام
آیا اعمالی که حاج آقا مجتبی تهرانی در عید نوروز انجام می‌داده‌اند و در متن زیر آمده است را تأیید می‌کنید؟
به گزارش خبرگزاری فارس، حجت‌الاسلام حسین تهرانی، فرزند مرحوم آیت‌الله آقا مجتبی تهرانی اخیراً به نقل چند خاطره از پدر خود پرداخت که گویای سیره عملی این استاد اخلاق در ساعات تحویل سال شمسی است. وی در این باره می‌گوید:
حاج‌آقا مقید بودند که حتماً برای لحظه سال تحویل در مشهد مقدس باشند. چون زیارت امام رضا‌ علیه‌السلام از زیارت بقیه اهل‌بیت به‌حسب ظاهر سهل‌الوصول‌تر بود، دوست داشتند که ابتدای سال را در حرم ایشان باشند. البته بعضی سال‌ها که لحظه تحویل سال نیمه‌های شب بود، ممکن بود که به حرم نروند، ولی مقید بودند که در مشهد باشند.
ایشان همیشه قبل از تحویل سال، مقید بودند که 365 مرتبه دعای «یا مقلّب القلوب» را به‌طور کامل بخوانند و برای اینکه این دعاها تا لحظه تحویل سال تمام شود، از یک ساعت قبل از اعلام عید، شروع می‌کردند و مشغول خواندن این دعای شریف بودند.
ایشان بعد از لحظه سال تحویل مقید بودند اولین چیزی که میل می‌کنند، تربت امام حسین‌ علیه‌السلام باشد. یعنی حضرت استاد در دو روز از سال، مقید بودند که اوّلین چیزی که می‌خورند، تربت امام حسین(ع) باشد؛ یکی عید فطر بود که در ابتدای روز با تربت کربلا افطار می‌کردند و یکی هم نوروز که بعد از تحویل سال، کمی از آن را میل می‌کردند.
منبع: خبرگزاری فارس

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
از سویی نوروز، از آئین کهن ایران است و از سوی دیگر، در لحظه‌ی تحویل سال، هیچ اتفاق خاصی در عالم هستی نمی‌افتد، بلکه خورشید، مثل همه‌ی برج‌ها، از برجی وارد برج دیگری می‌شود. لذا اهمیت دادن به خرافاتی به نام «لحظه‌ی تحویل سال»، از هر مسلمان معمولی، زشت است چه رسد به کسی که ادعای مرجعیت داشت و به عنوان بزرگ‌ترین عالم پایتخت ایران از او نام برده می‌شد.
آنچه در گزارش فرزند آن مرحوم آمده، جز انحراف شخصی و کج‌سلیقگی آن مرحوم، نام دیگری ندارد؛ بدعت‌ها و خرافاتی که هیچ ریشه‌ای در دین ندارد. این گونه حرکات سلیقگی و نشر دادن آن، مایه‌ی افزودن حیرت بر حیرت در نزد عوام مردم است.
از سویی، مرحوم حاج آقا مجتبای تهرانی (ره) را عالم و مجتهد و مرجع تقلید معرفی می‌کنند و از سوی دیگر،‌ کارهایی مثل حضور در مشهد یا حرم یا خوردن تربت یا خواندن فلان دعای بی‌سند به تعداد روزهای سال شمسی را به ایشان منسوب می‌نمایند. نتیجه‌اش این است که مردم عوام، خیال کنند که این کارها، از دین است و آنان نیز به انجام آن، رغبت دینی نشان دهند.
آگاه باشید که موارد فوق، که توسط پسرشان به ایشان منسوب شده، از دین نیست و اگر واقعاً آن مرحوم، چنین کارهایی انجام می‌داده، همه‌اش از سلیقه‌ی شخصی و علاقه‌ی قلبی به آئین‌های کهن و باستانی بوده و رد و اثری از آن در قرآن کریم و روایات اهل بیت طاهرین (علیهم السلام) نیست.

موفق باشید
حاج فردوسی

سلام
توجیه «شیعه‌ی اثنی‌عشری» برای بدعت‌های فراوان در این فرقه چیست؟

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
جواب: «بدعت» در لغت، به معنی کار نو و بی‌سابقه‌ای است که بیانگر نوعی کمال در آورنده‌اش است.
«بدعت» در اصطلاح، «إدْخالُ ما لَیْسَ مِنَ الدِّینِ فی الدِّینِ» است. یعنی این که انسان، چیزی که جزء شریعت نیست را به آن نسبت دهد.
شیعه‌ی اثنی‌عشری، بدعت‌های فراوانی که همواره در این فرقه‌ی شیعی، ایجاد و مورد استقبال قرار می‌گیرد را اینگونه توجیه می‌کند که اگر نوآوری، از مصادیق حکم کلی و عمومی باشد، بدعت نیست!
شیعه‌ی اثنی‌عشری معتقد است اساس بدعت در شرع به این نکته باز می‌گردد که چیزی را به عنوان یک امر شرعی که دین به آن فرمان داده به کار برند، در حالی که برای مشروعیت آن، اصل یا ضابطه‌ای در شرع وجود نداشته باشد؛ ولی هرگاه کاری را که انسان به عنوان یک عمل دینی انجام می‌دهد، دلیل شرعی‌ای (به صورت خاص، یا کلّی و عام) بر مشروعیت آن وجود داشته باشد، آن عمل، بدعت نخواهد بود.
ملا محمد باقر مجلسی، عالم بزرگ شیعی اثنی‌عشری در توجیه نوآوری‌ها و خارج کردن آنها از زیر عنوان «بدعت حرام» می‌نویسد:
«البِدْعَةُ فی الشَّرعِ ما حَدَثَ بَعْدَ الرَّسُولِ [بما انّه من الدین] وَ لَمْ یَکُنْ فِیهِ نَصٌّ عَلی الخُصوصِ وَ لا یَکُونُ داخلاً فی بَعْضِ العُمُوماتِ» [بحار الأنوار، علامه مجلسی، جلد 74، صفحه‌ی 202]
ترجمه: بدعت در شرع، چیزی است که پس از رسول گرامی حادث شده و دلیل شرعی خاص یا عامّی نیز بر جواز آن در کار نباشد.
برخی از علمای سایر فرقه‌های اسلامی نیز چنین نظری دارند که عملاً راهِ ورود انواعت بدعت به دین را باز می‌کند و چراغ سبزی به بدعت‌گذاران است. ابن حجر عسقلانی، دانشمند مشهور عامه می‌نویسد:
«البدعةُ ما أُحدثَ و لیس له أصل فِی الشرع، و ما کانَ له أصل یَدلّ علیه الشّرع فلیس ببدعة» [فتح الباری، عسقلانی، جلد 5، صفحه‌ی 156]
ترجمه: بدعت چیزی است که (پس از پیامبر) پدید آمده باشد و دلیلی حاکی از جواز آن در شریعت یافت نشود، و آن چیزی که اصل و ریشه‌ای در دین دارد، بدعت نخواهد بود.
بنا بر این نظر، هرگاه عملی که به شرع نسبت داده می‌شود، مستند به دلیل خاصی یا ضابطه‌ی کلی‌ای در شرع باشد، بدعت نخواهد بود!
به عبارت دیگر، چه بسا ممکن است یک عمل، ظاهراً حالت نوآوری داشته و در تاریخ اسلام، بی‌سابقه باشد؛ ولی از لحاظ معنا و ملاک، تحت ضابطه‌ای قرار گیرد که شرع اسلام آن را به صورت کلی پذیرفته است.
به عنوان نمونه، مسلمانان جهان، روز میلاد پیامبر اسلام (صلّی ‌الله ‌علیه ‌و آله ‌و سلّم) را جشن می‌گیرند؛ ولی ملاک بدعت بر آن صادق نیست. زیرا گر چه این نوع تکریم و اظهار محبت، در شرع وارد نشده است؛ ولی اظهار محبت به پیامبر گرامی اسلام و خاندان ایشان (علیهم‌السلام)، یکی از اصول مسلّم اسلام است و این گونه جشن‌های مذهبی، می‌تواند جلوه و مظهری از آن اصل کلّی باشد. کسانی که در موالید استاد اعظم (صلّی ‌الله ‌علیه ‌و آله ‌و سلّم) و اهل بیت ایشان (علیهم‌السلام) اظهار شادمانی کرده و بدین منظور، مجالسی تشکیل می‌دهند، به این نیّت نیست که برگزاری جشن در این ایام، منصوص بوده و دستور برگزاری جشن به صورت خاص امروزی، عیناً در شرع وارد شده است، بلکه اعتقاد آنان این است که اظهار محبت به رسول گرامی و اهل بیت ایشان (علیهم‌السلام) یک اصل کلی است که در کتاب و سنت، با تعابیر گوناگون بر آن تکیه شده است. به عنوان مثال، قرآن کریم می‌فرماید:
«قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی‏» [سوره‌ی شورا، آیه‌ی 23]
ترجمه: بگو من برای ابلاغ رسالت، پاداشی نمی‌طلبم مگر دوستی نزدیکانم.
و پیامبر خدا (صلّی ‌الله ‌علیه ‌و آله ‌و سلّم) فرمودند:
«لَا یُؤْمِنُ عَبْدٌ حَتَّی‏ أَکُونَ‏ أَحَبَ‏ إِلَیهِ‏ مِنْ‏ نَفْسِهِ وَ أَهْلِی أَحَبَّ إِلَیهِ مِنْ أَهْلِهِ وَ عِتْرَتِی أَحَبَّ إِلَیهِ مِنْ عِتْرَتِهِ» [علل الشرائع، شیخ صدوق، جلد 1، صفحه‌ی 140، باب العلة التی من أجلها وجبت محبة الله تبارک و تعالی و محبة رسوله و أهل بیته ص علی العباد؛ امالی، شیخ طوسی، صفحه‌ی 416، المجلس الرابع عشر؛ روضة الواعظین و بصیرة المتعظین، فتال نیشابوری، جلد 2، صفحه‌ی 271، مجلس فی مناقب آل محمد (علیهم‌السلام)]
ترجمه: بنده‌ای ایمان نمی‌آورد تا این که من در نزدش از خودش دوست‌داشتنی‌تر باشم و خانواده‌ام در نزدش از خانواده‌اش دوست‌داشتنی‌تر باشد و خاندانم در نزدش از خاندانش دوست‌داشتنی‌تر باشد.

نتیجه‌گیری: با این توجیه که اگر اصل کلی و عمومی وجود داشته باشد، می‌توان مصادیقی برایش ایجاد کرد، نوآوری‌های بسیاری در مذهب شیعه‌ی اثنی‌عشری ایجاد شده و می‌شود.
نظر مختار در مذهب منهاج فردوسیان این است که هر گاه عملی برای دریافت ثواب انجام گیرد، باید منصوص باشد و نمی‌توان برای کلیّات، مصداق تراشید و برای انجامش، امید ثواب داشت؛ زیرا مصادیق نیز در روایات آمده و نیاز به مصداق‌تراشی برای کلیّات و عمومات نیست.

موفق باشید
حاج فردوسی

با سلام و عرض احترام
من و همسرم قصد داریم مادر و پدر بشویم و من به دلیل آنکه میخواهم خود و زندگی و فرزندانم منهاجی باشند طبق دستورات عملی و نظری کتاب استاد پیش میرم، اما برای من سوال هست، قبل از بچه دار شدن باید چه کار هایی کنیم؟ از نظر معنوی، تغذیه، شنیداری و…؟
چقدر باید از منهاجی بودنم بگذره تا من بچه دار بشم؟ چون بنده تازه کتاب هارو گرفتم و مطالعه میکنم و سعی میکنم انجام بدم و میدونم اگه صفاتی که دوست دارم فرزندم داشته باشه خودم نداشته باشم یا همسرم نداشته باشن فرزندم هم ندارن.
و در کتاب ها به جز مواردی که راجب تغذیه بعد از هفته اول فرزند آوری بود نکته ای ذکر نشده بود، من سن کمی دارم و بیست ویک ساله هستم. دوست دارم فرزندم منهاجی بشه و تجربه ای ندارم همچنین دوست ندارم از تجربه دیگران استفاده کنم چون فرزندانی که دارند نمونه هایی نیستند که بخواهم فرزند من هم همانطور شود! دوست دارم بدانم به چه چیزهایی باید فکر کنم چه کارهایی قبل از بارداری و در حین باردای باید انجام بدم؟
من در رابطه با رزق بچه که خیلی از افراد الان بابتش نگرانن و بابت همین فرزند نمی آورند نگرانی ندارم الحمدلله.. اما،نگرانی من در رابطه با فرزندم هست.،که قراره تو این دنیا بعد از من باشه و اون دنیا جوابگوی طرز تربیتش باشم! ازتون خواهرانه میخوام کمکم کنید که به مقصودی که در ذهنم هست برسم. منظورم تربیت یک فرزند منهاجی هست و کارهایی که از قبل بارداری باید انجام بدم تا بعد از به دنیا آمدنش را لطفا برای من روشن کنید و بیشتر توضیح بدید.
حتی اگه لازم باشه فرزندم رو میارم و نزد استاد بزرگ میکنم.
بنده یک تازه وارد سردرگمم لطفا کمکم کنید. میخواهم مادری باشم که خدا به آن افتخار کند.

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
نکته‌ای که می‌خواهم برایتان بنویسم، خیلی با آنچه تا کنون شنیده‌اید، متفاوت است و احتمالاً در نگاه اول، از آن متعجب و شاید وحشت‌زده شوید.
یکی از مباحث بسیار مهم اعتقادی که معمولاً از طرف جامعه‌ی مذهبی، مورد غفلت و بی‌مهری قرار می‌گیرد، بحث «توحید در هدایت تکوینی» است. توحید در هدایت تکوینی، به این معنی است که فقط و فقط، ذات مقدس الله تبارک و تعالی می‌تواند شوق رسیدن به درجات عالیه را در قلب انسان‌ها قرار دهد و شعله‌ی عشق به کمالات واقعی را در تنور جان بشر برافروزد.
توحید در هدایت تکوینی به این معنی است که فقط و فقط خدای تعالی می‌تواند قلب بنده‌اش را به سوی معنویت، هدایت کند. حتی استاد اعظم (صلی‌ الله‌ علیه‌ و‌ آله‌ و سلّم) به تصریح قرآن کریم، این قدرت را ندارند که کسی را دلگرم به معنویت سازند. خدای تعالی می‌فرماید: «إِنَّکَ لَا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لَکِنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَن یَشَاءُ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ» [سوره‌ی قصص، آیه‌ی 103]
ترجمه: در حقیقت تو [ای پیامبر باعظمت] هر که را دوست داری نمی‌‏توانی راهنمایی کنی لیکن خداست که هر که را بخواهد راهنمایی می‏‌کند و او به راه‏‌یافتگان داناتر است.
توحید در هدایت تکوینی به این معنی است که گرم کردن دل و روشن کردن چراغ هدایت در قلب، فقط از قدرت خدای تعالی بر می‌آید و هیچ بشری، قدرت چنین کاری ندارد.
بر اساس این باور صحیح، هر کسی بخواهد دیگری را مشتاق کمال و سعادت کند، شکست خواهد خورد؛ خواه آن شخص، پیامبر خدا یا مرجع تقلید یا پدر دلسوز یا مادر فداکار باشد. خدای تعالی این سهم را برای خودش برداشته و هیچ کسی را در آن شریک نکرده و نخواهد کرد. وقتی بزرگ‌ترین پیامبر الهی، عاجز از هدایت تکوینی انسان‌هاست، به این معنی که نمی‌تواند دل رمیده‌ی کسی را به سامان آورد، از امثال ما انسان‌های معمولی، چه انتظاری است؟!
قرآن کریم، با اصرار بر «توحید در هدایت تکوینی»، با لحنی توبیخی می‌فرماید: «أ تُریدونَ أنْ تَهْدوا مَنْ أضَلَّ اللهُ وَ مَنْ یُضْلِلِ اللهُ فَلَنْ تَجِدَ لَـهُۥ سَبیلًـا» [سوره‌ی نساء، آیه‌ی 88]
ترجمه: آیا می‏‌خواهید کسی را که خدا در گمراهی‏‌اش وانهاده است به راه آورید و حال آنکه هر که را خدا در گمراهی‏‌اش وانهد، هرگز راهی برای [هدایت] او نخواهی یافت.
بر این اساس، آنچه از شما به عنوان مادر بر می‌آید، دعوت کردن فرزندتان به خوبی‌ها و ایجاد بستری برای اصلاح و تربیتش است، اما باید توجه داشته باشید که هدایت به معنی ایجاد انگیزه و شوق، منحصر در ذات مقدس پروردگار عالمیان است و بس.
شما فقط می‌توانید به فرزندتان بگویید: بهشتی هست با این لذت‌های عالی و جهنمی هست با این عذاب‌های عظیم، پس ای فرزند، به وعده‌های خداوند متعال، امیدوار باش و وعیدهایش را باور کن و چنان زندگی کن که در جهان پسین، گرفتار جهنم نباشی و از لذت‌های بهشتی، در بالاترین اندازه‌اش بهره‌مند گردی. اگر شنید و قبول کرد، خوش به حالش و اگر شنید و قبول نکرد، وای بر او و باز هم وای بر او.
شما اگر توفیق الهی همراهتان شود، فقط می‌توانید خودتان را اصلاح کرده و از درکات جهنم نجات داده به درجات عالیه‌ی بهشت برسانید؛ ولی نباید انتظار داشته باشید که بتوانید فرزندتان را مشتاق کمال و سعادت کنید. فرزند شما فقط از مجرای بدن شما به دنیا می‌آید ولی روحش از مجرای روح شما نیست. شاید با برخی خوراکی‌ها، بتوانید جسمش را اندکی تغییر دهید ولی نخواهید توانست بر روحش تأثیر زیادی بگذارید.
آنچه از ناحیه‌ی استادان معظم منهاج فردوسیان (علیهم السلام) در باب تربیت فرزند رسیده و معتبر است، در قواعد نظری و قوانین عملی منهاج فردوسیان جمع‌آوری شده است. در این زمان، غیر از همین چند قاعده و قانون، هیچ دستور ارزشمند و در خور توجهی از ناحیه‌ی خدای تعالی به ما نرسیده است و کسانی که صدها دستور العمل برای تربیت فرزند می‌آورند، بافته‌های خودشان را به نام دین و خدا اظهار می‌کنند که از منظر دکترین منهاج فردوسیان، ارزشی ندارد و مردود است.
توصیه می‌کنم قواعد نظری و قوانین عملی مربوط به فرزند را به دقت بخوانید و مراعات کنید و کوچک مشمارید و البته از دعا غافل نشوید که دعا، تأثیر زیادی دارد.
توصیه‌ی پایانی این است که فکر نکنید اگر فرزندان خوب و صالحی تربیت کردید، بهره‌ی زیادی نصیبتان می‌شود. بهره‌ی زیاد، در اصلاح دیدگاه‌ها و اعمال خودتان است. اگر بتوانید به مقام منیع «الذین آمنوا و عملو الصالحات» مشرف شوید، مهم نیست فرزندتان صالح باشد یا طالح. تصریح قرآن کریم این است: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ عَلَیْکُمْ أَنفُسَکُمْ لاَ یَضُرُّکُم مَّن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ» [سوره‌ی مائده، آیه‌ی 105]
ترجمه: اى کسانى که ایمان آورده‌‏اید به خودتان بپردازید، هر گاه شما هدایت‏ یافتید، آن کس که گمراه شده است به شما زیانى نمی‌رساند.
حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) فرزند ناخلفی به نام «زید النار» داشتند که برادر امام رضا (علیه السلام) بود و حضرت امام هادی (علیه السلام) فرزند ناخلفی به نام «جعفر کذّاب» داشتند که برادر امام عسکری (علیه السلام) و عموی استاد حاضر (روحی فداه) بود؛ ولی زیانی به آن حضرات نرسید.
امیدوارم در این چند خط، توانسته باشم اساس باورتان را تغییر داده و باور صحیحِ «اصلاح اعتقادات و اعمال خود» را جایگزین خیال شیرینِ «مادر نمونه شدن» کنم.

موفق باشید
حاج فردوسی

سلام
سخنان و آراء برجای مانده از عرفا، فلاسفه، ادبا، مخترعان، مکتشفان و غیره از بزرگان هر قوم، بویژه عرفای معاصر چه جایگاهی در منهاج فردوسیان دارد؟

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
برای ورود به بحث، ‌لازم است مقدماتی را عرض کنم،‌ بعون الله تعالی؛

مقدمه‌ی اول: در منهاج فردوسیان، برنامه‌ی تربیتی برای رسیدن به کمال و سعادت، منحصر در «قرآن کریم» و «روایات معتبر» است.

توضیح: مبنای انحرافی (که به عنوان صوفیه می‌شناسیم و می‌شناسانیم) در برخورد با «دین» معتقد است «شریعت» چیزی است و «طریقت» چیز دیگری. بر همین مبنای باطل، امکان دارد کسی معتقد و پایبند به دستورات شرعی نباشد ولی در طریقت،‌ صاحب مقامات عالیه گردد! و همچنین می‌شود کسی به تمام دستورات شرعی عمل کند ولی اهل تکامل و سعادت نباشد!
یعنی امکان دارد افرادی از دستورات شرعی بی‌خبر باشند و به آن ‌مقدار که می‌دانند نیز بی‌اعتنایی کنند ولی هر شب تا سحر در سفر معراج، عوالم ملکوت را سیر نمایند! همچنین امکان دارد فلان عالم دینی که عمری را در یادگرفتن، یاد دادن و عمل به آموزه‌های دینی سپری کرده، بویی از عشق و مستی و باده‌های اصحاب معرفت نبرده باشد!!

مقدمه‌ی دوم: قرآن کریم به همراه روایات معتبر، برنامه‌ای کامل و جامع است و نیازی به هیچ آیین و مرام و اختراعی ندارد.

توضیح: جریان انحرافی برای این که موجودیت خود را توجیه کند، چنین وانمود می‌کند که «دین» نمی‌تواند برنامه‌ی کاملی برای رساندن انسان به کمال و سعادت باشد. وقتی دین (بخصوص دین اسلام که کامل‌ترین و آخرین شریعت آسمانی است) ناقص شد، نیاز است تا افرادی در دوره‌های بعد از عصر حضور،‌ به ‌ترمیم و رفوکاری دین بپردازند. مثلاً‌ ذکری که از استادان منهاج فردوسیان (علیهم‌ السلام) به طور مطلق رسیده را مشروط به اجازه‌ی قطب می‌کنند یا عدد خاص برایش می‌گذارند یا شرایط خاصی برای گفتنش قرار می‌دهند.

مقدمه‌ی سوم: تا زمانی که دستورات دینی از راه‌های شناخته شده یعنی قرآن کریم و کتاب‌های معتبر حدیثی و راویان مورد اعتماد نقل شود، جایی برای دست بردن در آنها نیست.

توضیح: پس برای دست بردن در متن دستورات تکاملی دین، باید راه‌های دیگری تعریف شود تا به راحتی بتوان شیطان و شیطنت را داخل نمود. اصحاب جریان انحرافی برای رسیدن به این مقصود، راه‌های دیگری مانند خواب‌ها، مکاشفات و الهامات را نیز جزء راه‌های دریافت دستورات تکاملی قرار دادند.

مقدمه‌ی چهارم: جریان انحرافی (با نام صوفیه، تصوف، عرفان یا هر اسم دیگر) یک شخص نیست بلکه یک تفکر است.

توضیح: هر مقدار که افراد از راه روشن و وسیع (منهاج) ‌دور شوند، به جریان انحرافی بیشتر گرفتار می‌آیند. پس امکان دارد که شخصی در هزار شأن از شئونات اعتقادی و عملی‌اش فقط در سه یا چهار گزینه، پیرو جریان انحرافی و دور از منهاج باشد. به دور از انصاف است که چنین شخصی را «صوفی» بنامیم ولی می‌شود «صوفی‌گرا»‌ یا «تصوف‌زده» خواند. پس «صوفی‌گری» با «صوفی‌گرایی» خیلی متفاوت است. اولی به کسی گفته ‌می‌شود که اغلب اعتقادات و اعمالش انحرافی باشد و دومی برای افرادی است که درصد اندکی از اعتقادات یا اعمالشان به انحراف از منهاج متهم باشد.

مقدمه‌ی‌ پنجم: «توهین» و «اهانت» به معنی پایین آوردن شخصی از جایگاه حقیقی‌اش است.

توضیح: هر کسی در نظام هستی دارای جایگاهی تعریف شده است که به راحتی می‌توان تشخیص داد. جایگاه‌هایی مانند: نبی (واسطه‌ی بین خدا و خلق)، وصی (واسطه‌ی بین خلق و نبی)، مؤمن (ایمان آورده در ظاهر و باطن)، منافق (ایمان آورده فقط در ظاهر)، کافر (ایمان نیاورده در ظاهر و باطن)، معاند (ایمان نیاورده و دشمن ایمان آوردگان) و‌ مُعاجز (ایمان نیاورده و در صدد کُشتی گرفتن و زمین زدن خدا در زمین).
پس اگر پیامبر یا وصی پیامبر هم‌رتبه‌ی مؤمنین قرار داده شود، توهین است. اگر کسی که ایمان آورده (مؤمن) در جایگاه منافقین یا کفار قرار داده شود، توهین است.

مقدمه‌ی ششم: اگر کسی در جای خودش نشانده شود، «توهین»‌ نیست بلکه «عدل» است.

توضیح: گاهی وقت‌ها بر اثر توهم خود شخص یا اطرافیان و علاقه‌مندانش، جایگاهی بالاتر و والاتر از آنچه باید داشته باشد، به شخصی نسبت داده می‌شود. مثلاً مؤمنی هم‌تراز با نبی یا وصی قلمداد می‌شود! در این‌طور مواقع، اگر آن شخص در جایگاه خودش معرفی شود،‌ توهین نیست بلکه اقتضای عدالت است.

مقدمه‌ی هفتم: «استاد» در منهاج فردوسیان (به معنی کسی که می‌توان از او برنامه‌ی کمال و سعادت را دریافت کرد)، فقط و فقط منحصر در وجود مقدس رسول اعظم (صلی ‌الله علیه و آله و سلّم) و دوازده جانشین بحق آن حضرت (علیهم‌السلام) است.

توضیح:‌ با انحصار جایگاه هدایت‌گری در این ذوات مقدس می‌گوییم: حتی بزرگانی که بزرگی‌شان از ناحیه‌ی استادان منهاج فردوسیان (علیهم‌السلام) تأیید شده است مانند:
ـ حضرت اباالفضل (علیه‌السلام) که روایت است مقامی دارند که همه‌ی شهدا بر آن غبطه می‌خورند؛
ـ حضرت سلمان (رضی الله عنه) که روایت است به درجه‌ی دهم [و نهایی] ایمان رسیده است؛
ـ حضرت حمزه (رحمه الله علیه) که شیر خدا و شیر رسول و سید الشهداء [زمان خودش] لقب گرفت؛
ـ حضرت ابوطالب (علیه‌السلام)‌ که پدر معنوی اسلام محسوب می‌شوند و اسلام در تحت حمایت‌های‌ایشان پا گرفت؛
ـ حضرت جعفر بن ابی‌طالب (رضوان الله علیه) که خدای تعالی او را به جای دو دستش که در جنگ جدا شد، دو بال در بهشت عنایت فرمود؛
ـ حضرت عبدالعظیم حسنی (سلام الله علیه) که زیارتش مانند ثواب زیارت سید الشهداء (علیه‌السلام)‌ است.
همچنین بانوان با عظمتی مانند:
ـ حضرت خدیجه‌ی ‌کبری (سلام الله علیها) که مادر معنوی اسلام محسوب می‌شوند و اسلام در دامن حمایت‌های مالی ایشان رشد کرد؛
ـ حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) که عالمه‌ی غیر معلّمه و عقیله‌ی بنی هاشم هستند؛
ـ حضرت فاطمه‌ی معصومه (سلام الله علیها)‌ که تمام مردم روزگار را می‌توانند شفاعت کنند و زیارتشان ثواب بهشت دارد.
جزء ارائه دهندگان راه کمال و سعادت نیستند بلکه از پیروان خوب این مکتب نورانی محسوب می‌شوند.

مقدمه‌ی هشتم: فاصله‌ی زمانی بین ما و استادان منهاج فردوسیان (علیهم‌ السلام)‌ توسط جمعی از معتمدین و امنای امت در رساندن دستوراتشان به نسل‌های بعدی با عنوان «محدثین» و «فقها»‌ پُر شده است.

توضیح: چون بیش از هزار سال بین ما و عصر حضور فاصله است،‌ و اکنون دسترسی به شخص نبی (بر اثر رحلت) و شخص وصی (بر اثر غیبت) ‌نداریم، لاجرم باید ـ چنان که استادان منهاج فردوسیان (علیهم‌ السلام) ‌دستور داده‌اند ـ برای دریافت سخنان و دستورات تکاملی‌شان به انسان‌های امین و مورد اعتماد مراجعه نماییم.

مقدمه‌ی نُهم: «امین» به شخصی گفته می‌شود که امانت را بدون دستبرد و دستکاری تحویل دهد.

توضیح: پس کسانی که چیزی از امانت کم کرده یا چیزی به آن می‌افزایند، امین و مورد اعتماد نیستند. برخی دانشمندان و صاحبان نظریه و فرضیه در طول تاریخ اسلام کوشیده‌اند نظرات و فرضیه‌های خود را به نحوی شرعی کرده و برآمده از متن قرآن و اسلام، جلوه دهند. اینان با کنار هم گذاشتن بریده‌ی آیات، بریده‌ی روایات و افزودن برخی روایات بی‌سند، سپس افزودن مقداری تجربیات شخصی و اعتقادات یونانی و هندی (بودایی) به همراه برخی آموزه‌های عهد عتیق و عهد جدید، دیدگاه‌ها و اعمالی را به عنوان برنامه‌ی کمال و سعادت ارائه داده‌اند. اینگونه افراد ـ چون وفادار به متن قرآن، سنت و عترت نبوده‌اند ـ امین و مورد اعتماد نیستند.

مقدمه‌ی‌ دهم: آنچه به کار ما نیاید، ارزش اثبات یا نفی ندارد.

توضیح: پاره‌ای از دیدگاه‌های موجود در نزد جوامع و مکاتب مختلف، چون به کار ما در رسیدن به کمال و سعادت نمی‌آید، ارزش توجه و اثبات یا نفی ندارد. این ارزش نداشتن یک حکم عقلی است یعنی هر کس عاقل باشد، به این مطلب معترف است که آنچه به هیچ نحوی به دردش نخورد یعنی نفع دنیوی یا اخروی برایش نداشته باشد، ارزش توجه و اثبات و نفی ندارد.
برخی افراد نیز اینگونه‌اند که چون نقشی در مسیر تکاملی ما ندارند،‌ شناختنشان با نشناختنشان یکی است، کسب کردن رضایتشان با کسب نکردن رضایتشان یکی است، خود را به پای آنان انداختن و احترامات فائقه خرج کردن با نکردن یکی است.

مقدمه‌ی یازدهم: مفید نبودن برای ما به معنی بی‌فایده بودن نیست.

توضیح: خیلی اخبار در دنیا هست که به کار ما نمی‌آید ولی به معنای این نیست که اخبار بی‌ارزشی باشند، خیلی اشخاص در دنیا بوده و هستند که علم یا هنرشان به درد ما نمی‌خورد ولی به این معنا نیست که علم یا هنرشان بی‌فایده بوده است. خیلی از احکام شرعی هست که در تمام عمر حتی یکبار هم مورد ابتلای ما واقع نمی‌شود و احتیاجی به دانستنش پیدا نمی‌کنیم ولی این بدان معنا نیست که قسمتی از احکام الهی بی‌فایده و بی‌ارزش است.
مثلاً‌ اگر تمام اخبار یک‌سال تلویزیون و اینترنت را مورد بررسی قرار دهید، شاید پنج تا ده خبر مفید برای این شخص خاص داشته باشد، این به معنی توهین به خبرگزاری‌ها و خبرنگارها نیست و به معنی بی‌ارزش بودن خبرها نیز نمی‌باشد.

مقدمه‌ی دوازدهم: توهین کردن به معنی واقعی آن یعنی یاد کردن با الفاظ زشت یا تمسخر کردن مؤمنین، کاری نکوهیده و مردود است و نشان از پستی توهین کننده دارد.

توضیح: برخی علاقه‌مندان جاهل و تندرو (که مع الاسف در اطراف همه‌جور تفکری پیدا می‌شوند) چون با حسّشان کار می‌کنند نه با عقل و منطق، به محض احساس دشمنی با یک تفکر، صاحب آن تفکر را هدف بدترین توهین‌ها، تهمت‌ها و تمسخرها قرار می‌دهند و به این ترتیب در نظر کوتاه خود، حق را ثابت و باطل را نابود می‌کنند! نکته‌ی اساسی در روابط انسانی این است که تلاش برای پایین کشیدن دیگران از جایگاه حقیقی و واقعی‌شان، نشان از وجود یک نوع احساس حقارت در نفس توهین‌کننده است.

نتیجه: بعد از مقدمات بالا، نظریه‌ی مختار در مورد بزرگان و صلحایی مانند مرحوم قاضی (ره)، مرحوم علامه طباطبایی (ره)، مرحوم حداد (ره)، مرحوم خیاط (ره)، مرحوم دولابی (ره)، مرحوم نخودکی (ره)، مرحوم مجتهدی (ره)، مرحوم کشمیری (ره)، مرحوم پهلوانی (ره)، مرحوم بهجت (ره) مرحوم ملاحسینقلی (ره)، مرحوم بهاری (ره) و مانند این نام‌آوران عرصه‌ی عرفان، کرامت و سیر و سلوک را اینگونه عرض می‌کنم:
۱. این گونه آقایان تا آنجایی که دین اسلام (یعنی واضحات و مسلّمات قرآن و روایت معتبر) را در اعتقادات و عمل قبول داشته و عمل بر مقتضایش کرده‌اند، به کمال و سعادت رسیده‌اند. (با توجه به مقدمه‌ی اول)
۲. هر جا که از این گونه آقایان، اضافه‌ای به آموزه‌های دینی مشاهده شود (مثل عدد گذاشتن برای ذکری که عدد ندارد یا شرط خاص گذاشتن برای عملی که چنان شرطی از ناحیه‌ی شارع نیامده) مورد اعتنا نیست و قبول نمی‌کنیم ولی تمام آنچه از آیات و روایات معتبر که نقل کنند، بر سر و چشم گذاشته و به جان می‌پذیریم. (با توجه به مقدمه‌ی دوم)
۳. تا زمانی که اینگونه آقایان دستورات دینی را از راه‌های شناخته شده قرآن کریم و کتاب‌های معتبر حدیثی و راویان مورد اعتماد نقل کنند، قبول می‌کنیم ولی احکام و اعتقاداتی که از راه‌های دیگری مانند خواب‌، مکاشفه و الهام به دست آورده باشند را نمی‌پذیریم. (با توجه به مقدمه‌ی سوم)
۴. هر یک از اینگونه آقایان که در اعتقاد یا عمل از راه روشن و وسیع (منهاج) ‌دور شده و به جریان انحرافی (صوفیه) متمایل شده باشند را «صوفی‌گرا»‌ یا «تصوف‌زده» می‌خوانیم هر چند تمایلش در حد تأیید یک نظر یا یک عمل باشد که به همان مقدار، گرفتار «صوفی‌گرایی» خواهد بود. (با توجه به مقدمه‌ی چهارم)
۵. جایگاه اینگونه آقایان در نظام هستی، «مؤمن» است و احترام خاصی در نزد اصحاب منهاج فردوسیان و موجودات ذی‌شعور عالم دارند. (با توجه به مقدمه‌ی پنجم)
۶. کسانی که اینگونه آقایان را از جایگاه حقیقی خود (مؤمن) برتر برده و در حد نبی و وصی می‌شمارند، در اشتباهند. این گونه آقایان در منهاج فردوسیان در جایگاه خودشان یعنی «مؤمن» مورد تقدیر و احترام قرار می‌گیرند. (با توجه به مقدمه‌ی ششم)
۷. با توجه به انحصار جایگاه هدایت‌گری (ارائه‌ی برنامه‌ی کمال و سعادت) در وجود مقدس رسول اعظم (صلی ‌الله علیه و آله و سلّم) و دوازده جانشین بحق آن حضرت (علیهم‌السلام)، بزرگانی که بزرگی‌شان از ناحیه‌ی استادان منهاج فردوسیان (علیهم‌ السلام) تأیید شده بود (و برخی را نام بردیم) نقشی در ارائه‌ی برنامه ندارند، اینگونه آقایان که جای خود دارند. (با توجه به مقدمه‌ی هفتم)
۸. هیچکدام از اینگونه آقایان از سلسله‌ی جلیله‌ی محدثین نیستند و اکثر قریب به اتفاقشان نیز از سلسله‌ی معظمه‌ی فقها خارجند. (با توجه به مقدمه‌ی هشتم)
۹. چون اینگونه آقایان از «محدثین» و «فقها» نیستند، نوبت به بررسی امانت و اعتبارشان نمی‌رسد. (با توجه به مقدمه‌ی نهم)
۱۰. وقتی کسی نه نبی باشد و نه وصی و نه واسطه‌ی ما تا نبی و وصی، به کار تکامل و سعادت ما نمی‌آید و کسی که نقشی در کمال و سعادت ما نداشته باشد، ارزش اثبات یا نفی ندارد. (با توجه به مقدمه‌ی دهم)
۱۱. اینکه اینگونه آقایان به درد تربیت و تکامل ما نمی‌آیند، به معنی بی‌ارزشی و بی‌فایده بودنشان نیست بلکه برای خودشان درجات عالیه‌ای در بهشت برین کسب کرده و اکنون در نعمت‌های بی‌زوال الهی متنعمند. (با توجه به مقدمه‌ی یازدهم)
۱۲. توهین به اینگونه آقایان مثل یاد کردن از آنان با الفاظ زشت، لعنت فرستادن، تکفیر کردن و مانند اینگونه کارهای جاهلانه، نه تنها در منهاج فردوسیان ممنوع است و عقاب اخروی در پی دارد که عقاب‌های دنیوی و آثار وضعی خطرناکی دارد. پس الحذر الحذر از توهین، تمسخر و اهانت به ساحت مؤمنین. (با توجه به مقدمه‌ی دوازدهم)
امیدوارم تمام دیدگاه منهاجی‌ام را در این جواب ارائه داده باشم و فصل الخطابی برای موافقین و مخالفین این بحث باشد.

موفق باشید
حاج فردوسی

سلام
به نظر جناب عالی «رساله‌ی سیر و سلوک» که منسوب به آیت الله سید مهدی بحر العلوم (رحمه الله علیه) است، تا چه اندازه احتمال می‌رود که این رساله از آن مرحوم باشد؟

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
برای رسیدن به جواب کامل و دقیق، شایسته دیدم تحقیقات آیت الله رضا استادی در مقدمه‌ی این رساله را برایتان بازنشر کنم تا مایه‌ی هدایت و روشنگری شما و بقیه‌ی اصحاب منهاج فردوسیان باشد. ان شاء الله
محقق مذکور نوشته است:
چند سال پیش نسخه‌اى خطى به نام تحفه الملوک فى السیر والسلوک که دیباچه آن با عبارت زیر شروع شده است:
بسم الله الرحمن الرحیم جناب مولانا و سیدنا آقا سید مهدى طباطبائى نجفى مشهور به بحر العلوم مى‌فرماید: الحمد و الثناء لعین الوجود و الصلوه على واقف مواقف الشهود و على آله امناء المعبود اى همسفران ملک سعادت و صفاواى رفیقان راه خلوص و وفا امکثوا انى آنست نارا… به دستم افتاد براى روشن شدن وضع آن به کتابهاى مربوطه مراجعه کردم.
صاحب طرائق الحقائق مى نویسد: رساله اى از سید بحر العلوم اعلى الله مقامه در عرفان به خط ایشان (پدر مولف طرائق متوفاى ۱۲۷۸) دیدم که جزوى از شرح اربعینیات خود را ضمیمه فرموده بود براى مرحوم حاج عبدالعظیم هراتى که اظهار ارادت خدمت آن حضرت مى نموده…
در جاى دگیر مى نویسد: الحاج عبدالعظیم هروى با برادرش حاج عبدالکریم ساکن طهران و از تجار معروف بودند در سال ۱۲۹۴ را قم را ملاقاتش در طهران حاصل گردید… کتابى که نسبتش به مرحوم سید بحرالعلوم (مى دهند ـ ظ) در شرح کتاب سیرو سلوک ابن طاووس علیه الرحمه به خط جناب والد براى حاج مذکور مشاهده و بعضى از وقایع اربعینیات خود را اضافه فرموده بودند. (طرائق الحقائق تالیف معصوم علیشاه (نایب الصدر) فرزند رحمت علیشاه، ج ۳، ص ۳۹۴ و ۴۳۰، چاپ جدید. چند صفحه آخر نسخه هاى خطى این رساله که به این عبارت آغاز مى شود: و این تحفه را به طریق ذکر خود اجمالا ختم مى کنم… گویا از همین اضافات باشد و ما از چاپ آن خود دارى کردیم)
مرحوم حاج شیخ آقا بزرگ تهرانى در ذریعه مى‌نویسد:
رساله فى السیر والسلوک تنسب الى سید نا بحرالعلوم السید مهدى بن مرتضى الطباطبائى البروجردى النجفى المتوفى ۱۲۱۲ فارسیه فى الفى بیت لکنها مشکوکه فیها ففى آخرها بعض ما لیس على مذاق السید بحر العلوم کما یظهر للمتدرب فى مفاده و النسخه موجوده فى النجف فى بیت، بحر العلوم، و رایت اخرى عند محمد حسین بن الحاج محمد جعفر الیزدى و کیل سیدنا الشیرازى بکربلا اولها: امکثوانى آنست نارا لعلى آتیکم منها بخبر… و رایت نسخه اخرى فیها زیادات و بسط الفاظ و عبارات سماه فى اولها: تحفه الملوک فى السیر و السلوک و انه لبحر العلوم… (الذریعه ۱۲/۲۸۴ ـ ۲۸۵)
و در جاى دگیر مى‌نویسد:
رساله فى السیر و السلوک هوتعریب السیر و السلوک الفارسى المنسوب الى سیدنا بحر العلوم، عربه الشیخ الوالمجد محمد الرضا الاصفهانى بالتماس السید حسین بن معزالدین محمد المهدى القزوینى الحلى فى داره بالنجف فى البرانى فى عده لیال بعد الساعه الخامسه من اللیل، و ذکر ابوالمجد انه الفه بحر العلوم بکرمانشاه اقول: و نسبه نصفه الاخیر الیه مشکوکه لانه على مذاق الصوفیه فلو ثبت انها له فانما هوالنصف الاول فقط کما یاتى فى ص ۲۸۴. (الذریعه، ۱۲/۲۸۲، شیخ ابوالمجد، متوفاى ۱۳۶۲، صاحب کتاب وقایه الاذهان، و یکى از اساتید امام خمینى دام ظله است)
سید محمد صادق بحر العلوم و سید حسین بحر العلوم در مقدمه کتاب الفوائد الرجالیه سید بحر العلوم پس از ذکر تالیفات او مى نویسند:
و هناک بعض الرسائل الصغار ربما نسبت الى السید قدس سره، منها رساله السیر و السلوک الفارسیه و لکن لا یعضدها التاریخ و لایوافقها طریقه السید رحمه الله و سلوک الطافح على سائر مولفاته و کتاباته ـ کما یشهد بذلک ـ کل من واکب قلمه الشریف فى عامه مولفاته، والله اعلم. (مقدمه الفوائد الرجالیه، ص ۹۵)
سه نسخه از این رساله در کتاب‌هاى فهرست شده کتابخانه آستان قدس رضوى موجود است، در فهرست آن کتابخانه در ذیل شماره ۱۷۰ آمده است: مى نماید که مولف از مشایخ صوفیه است. در متن اسمى براى رساله ذکر نشده و نام مولف هم مذکور نیست. در نسخه شماره ۱۷۱ رساله به نام تحفه ضبط شده در نسخه شماره ۱۷۲ به سیدى مهدى بحرالعلوم نسبت داده شده است، و معروفت نزد جمعى نیز چنین است لیک زیاده بر آنکه مضامین رساله ملائم با مشرب آن سید بزرگوار نیست و هم ارباب تراجم بجز (طرائق الحقائق ج ۳ حاشیه ص ۹۰) در شمار مولفات او چنین رساله اى را ذکر نکرده‌اند… نسخه هاى این رساله هاى قدرى اختلاف دارد…( فهرست آستان مقدس ۶/۴۲۵)
سه نسخه از این رساله نیز در کتابخانه دانشگاه است. در فهرست آنجا آمده است:
آداب السلوک. در عنوان این نسخه آمده: رساله سید سند مرحوم بحرالعلوم در آداب سلوک و همان رساله عرفانى منسوب به این طاووس است و نباید از بحر العلوم هم باشد و در سر گذشت او… از این رساله باد نگردید. (فهرست دانشگاه، ۱۲/۲۶۰۴)
و در جاى دیگر از فهرست آنجا آمده است:
در نسخه شمار ۱۳۵۸ این کتابخانه چهار گفتار در سیروسلوک و روش عبادت و سنن صوفیانه و آداب مرید و شیخ است و مشرب شیعى در آنها پیدا است و ساخته عارفان و آداب مرید و شیخ است و مشرب شیعى در اخیر مى باشد. نگارنده همه اینها باید همان محمد حسین بن محمد که در ۱۲۵۱ مى زیست و سبک همه اینها نیز یکى است گفتارها اینک شناسانده مى‌شود…
۴ ـ به نام رساله سید بن طاووس در نسخه یاد شده و درست نیست؛ نگارنده آن باید همان محمد حسین بن محمد باشد که نویسنده نسخه نیز هست به سال ۱۲۵۱. (فهرست دانشگاه ۳/۴۵۰ ـ ۴۵۲)
در فهرست نسخه هاى خطى فارسى، علاوه بر سه نسخه آستان قدس و سه نسخه دانشگاه، و یک نسخه از سه نسخه یاد شده در ذریعه، از نسخه اى دیگر یاد شده و آقاى منزوى درباره اصل رساله مى‌نویسد:
سیروسلوک از بحر العلوم سید مهدى فرزند مرتضى بروجردى (۱۱۵۵ ـ ۱۲۱۲) یا سید بن طاووس، در این انتسابها تردید است… نسخه هاى دگرگونى دارد به عربى نیز ترجمه شده است… (فهرست نسخه هاى خطى فارسى ۲/۱۲۰۵/۱۲۰۶)
سید عبدالحجه بلاغى قسمت زیادى از این رساله را در سال ۱۳۷۱، ۱۳۷۷ در کتاب مقامات العرفاء خود چاپ کرده و آن را به عنوان سفر نامه مولانا شیخ عبدالکریم عریان استاد شمس العرفاء معرفى کرده است و در پایان مى نویسد:
تذکر: این سفر نامه را درهامش کتاب طرائق صفحه ۹۰ از وصل ششم به نام رساله سیروسلوک به حضرت بحرالعلوم نسبت داده است، ولیکن صحیح آن همین است که ما نگاشتیم که از قلم مبارک مولانا شیخ عبدالکریم عریان ساکن وادى السلام نجف اشرف مى باشد، همان کسى که احیاء موتى. کرده و خود یکى از اساتید بزرگ حضرت شمس العرفا متولد ۱۲۸۸ متوفاى ۱۳۵۳ قدس سرهما است. (مقامات العرفاء، ص ۵۸۴. نگارنده حدس مى زند که نسخه به خط عریان بوده نه تالیف او، و این منشاء اشتباه شده است)
استاد محترم حجه الاسلام والمسلمین جناب آقاى حاج شیخ حسن حسن زاده آملى در آخر نسخه اى که به خط خودشان است مى نویسد:
این رساله تحفه الملوک فى السیر والسلوک تالیف سید بزرگوار علامه بحرالعلوم قدس سره است که از کثرث اشتهار و وضوح، مستغنى از وصف است ؛ در سیروسلوک الحق اگر بى نظیر نباشد کم نظیر است. اصل آن به خط جناب استاد علامه سید محمد حسین قاضى طباطبائى صاحب تفسیر قیم المیزان متع الله المسلمین بطول بقائه بودت که آن را برادر ماجدش جناب استاد حجت الاسلام والمسلمین عالم جلیل و سالک سبیل الله تعالى آیه الله آقا سید محمد حسن قاضى طباطبائى الهى مدظله العالى و روحى فداه به این حقیر براى استنساخ مرحمت فرمودند…
جناب آقاى علامه طباطبائى مى فرمود که این رساله مرحوم سید به خط بچه اى بود که بسیار پر غلط بود، و چند جاى دیگر هم که بعد یافتیم همه از روى همان یک نسخه نوشته شده که به همان اغلاط بودند، تا اینکه نسخه اى را در نزد مرحوم سید ابوالقاسم خوانسارى، که استاد ریاضى مادر نجف اشرف بود، سراغ گرفتیم که نسخه اى پاکیزه و مصحح بود؛ و این نسخه را از روى آن تصحیح کردیم.
جناب آقاى طباطبائى از مرحوم سید على قاضى معروف قدس سره نقل فرمود که آن بزرگوار مى فرمود من رساله اى مانند این رساله مرحوم سید بحر العلوم به این خوبى و متانت در سیر و سلوک ندیدم. (پایان کلام آقاى حسن زاده آملى)
در مورد چاپ و نشر این رساله، برخى مى گفتند کارى است خوب و مفید، و برخى دیگر آن را صلاح نمى دانستند اینجانب براى جمع میان این دو نظر برآن شد که رساله را به استثناى قسمت آخر آن (که به فرموده مرحوم حاج شیخ آقا بزرگ تهرانى موافق مذاق صوفیه مى باشد و نیز احتمال اینکه توسط برخى از صوفیه به اصل رساله اضافه شده باشد منفى نیست ) چاپ کند تا رعایت جانب احتیاط هم تا حدى شده باشد. (قسمت حذف شده به اندازه ثلث اصل رساله است که خلاصه و رئوس مطالب آن را در تعیلقه سیزدهم پایان کتاب خواهیم آورد.)
با اینکه حدود پانزده نسخه از این رساله سراغ داشتیم که قدیم ترین آنها مورخ ۱۲۵۱ بود ولى هنگام تصحیح، فقط چهار نسخه در اختیار بود:
۱ ـ نسخه متعلق به نگارنده این سطور مورخ ۱۳۳۳.
۲ ـ نسخه استاد محترم جناب آقاى حسن زاده آملى که در سال ۱۳۶۸ به خط خود از روى نسخه اى که حضرت علامه طباطبائى دام ظله در سال ۱۳۴۴ هجرى قمرى براى خود نوشته بوده‌اند، استنساخ کرده‌اند.
۳ ـ عکس نسخه اى که حجت الاسلام والمسلمین جناب آقاى حاج شیخ محمد غروى در سال ۱۳۷۷ از روى نسخه آیه العظمى آقاى خوئى براى خود استنساخ کرده‌اند. (عکس این نسخه نزد حجت الاسلام والمسلمین جناب آقاى شیخ حسن معزى تهرانى است)
۴ ـ نسخه چاپى در مقامات العرفاء بلاغى.
اخیرا شنیده شد که حجت الاسلام والمسلمین جناب آقاى حاج شیخ حسن مصطفوى که از قدیم به ایشان و آثار ایشان علاقه داشته‌ام در صددند که این رساله را با تصحیح کامل و حواشى و تعلیقات چاپ کنند امید است هر چه زودتر از چاپ خارج و مورد استفاده علاقمندان قرار گیرد. (پایان نوشتار آقای استادی)

امیدوارم با تأمل در این نوشتار، جواب کامل خود را دریافت نمایید.
موفق باشید
حاج فردوسی

سلام
چندی قبل،‌ پایگاه اینترنتی شایعات، اقدام به رد کردن شایعه‌ای در مورد «اربعین کلیمی» کرده است که قسمت اول جوابشان از پایگاه مجمع جهانی شیعه‌شناسی است. لطفاً جواب این شایعه را بررسی کرده و نقاط تاریک آن را برایمان روشن فرمایید.

متن شایعه:
چند روزی هست که در فضای مجازی چله کلیمیه نشر پیدا کرده به نقل از آیت الله مکارم شیرازی. ایشان نظرشان این بود که این چله وجود دارد اما برای مسلمانان نیست. لطفاً عزیزان را با خبر بفرمایید که این چله مخصوص یهودیان است و برگزاری این چله نه تنها کمک به یهود کرده بلکه سنت آنها را در بین مسلمانان، الخصوص شیعه ترویج می‌دهد. لطفاً از انتشار این چله‌ی کلیمیه در بین مسلمانان جداً خودداری فرمایید.

پاسخ شایعه:
1. به چله‌ی کلیمیه در آیه‌ی ۱۴۲ سوره‌ی اعراف که مربوط به میعاد ۴۰ روزه‌ی حضرت موسی (ع) با خداوند است اشاره شده است: «و ما به موسى سى شب وعده گذاردیم سپس آن را با ده شب (دیگر) تکمیل نمودیم به این ترتیب میعاد پروردگارش (با او) چهل شب تمام شد …»
2. بزرگان اهل معنا به این 40 روز عنایت داشته و به شاگردان سلوکی خود دستور ذکر و عبادت و دعا و مراقبه می‌دادند. ذکر این 40 روز متناسب با حال و شرایط فرد است و ختم سوره و آیه و دعا و ذکر در این مدت مطلوب است.
https://shiastudies.net/portal/fa/faq/post/10256/
3. بنا به فرمایش آیت الله جوادی آملی این 40 روز که از اوّل ذیقعده تا دهم ذیحجّه است به «اربعین کلیمی» معروف است و فرصت مناسبی برای تهذیب نفس و خودسازی و چله‌گیری و مانند آن است.
4. در طول سال می‌توان چله گرفت، اما بهارش این 40 شب است؛ آدم مواظب باشد که غذای بد وارد دهانش نشود؛ زبانش حرف بد نزند؛ گوشش حرف بد نشنود؛ چشمش نگاه بد نکند؛ آنوقت سایر کارها خوب است.
5. چله‌گیری این نیست که انسان از جامعه، کسب و کار یا تحصیل دست بکشد و منزوی شود و به خیال اربعین به جائی برسد! چله‌گیری آن است که انسان 40 روز مواظب قلب و مجاری ادراکی و تحریکی خود باشد. نه بر خلاف رضای حق چیزی بیندیشد، و نه بر خلاف رضای حق انگیزه‌ای داشته باشد.
6. این چله، کلیمیه یا کلیمی گفته شده چرا که حضرت موسی پس از چنین چله‌ای نائل به گفتگوی با خداوند و ملقب به کلیم الله شد.
https://tahoor.com/fa/Article/View/113118
7. در قرآن، صراحتاً اشاره شده نه تنها حضرت موسی (ع) بلکه احدی خداوند را ندیده است و به موسی خطاب شد: «هرگز مرا نخواهى دید» . [سوره‌ی اعراف، آیه‌ی 143]
8. ادعای شبهه در رد این چله از سوی بزرگان شیعه یافت نشد!
نویسنده تلاش کرده یکی از بهترین فرصت‌های تهذیب نفس و نزدیکی بنده به پروردگار را از مخاطبین سلب نماید!
حق جو و حق طلب باشیم
لینک مطلب جهت انتشار: https://shayeaat.ir/post/353

************
باسمه تعالی

سلام علیکم

جواب بند 1: اولاً: تصریح قرآن کریم بر این است که میعاد الهی برای حضرت موسی (علیه‌السلام)، سی شب بوده است نه چهل شب؛ ولی بعد از اتمام سی شب، ده شب دیگر تمدید شده است. پس اصل این ادعا که خدای تعالی به حضرت موسی (علیه‌السلام)، چهل شب وعده داد و میعادش چهل شب بود، خلاف تصریح قرآن کریم است.
ثانیاً: بنا نیست که ما، هر کاری پیامبران امت‌های گذشته انجام داده‌اند را بجا آوریم. حتی پیامبر دیگری نیز چنین چله‌ای نگرفته یا خبرش به ما نرسیده، چه رسد به غیر پیامبران.

جواب بند 2: اگر منظور از «بزرگان»، رسول خدا (صلی ‌الله علیه و آله و سلّم) و ائمه‌ی طاهرین (علیهم‌السلام) هستند، چنین ادعایی دروغ است و هیچگاه چله‌گرفتن در این ایام را توصیه نکرده‌اند؛ ولی اگر منظور از بزرگان، صوفیه و عرفا و امثال حضرت آیت الله جوادی آملی و علامه حسن زاده‌ آملی هستند،‌ ما شیعه‌ی اینان نیستیم و نمی‌توانیم توصیه‌هایی که منبع وحیانی ندارد و تصریح تعالیم پیامبر معظم اسلام نیست را قبول کنیم. احترام ما به این بزرگواران، از جهت امانتداری آنان در رساندن وحی به دست ماست نه از جهت چیزهایی که به دین خدا بیافزایند یا از آن بکاهند.

جواب بند 3 و 4 و 5: این سه بند،‌ سخنان آیت الله جوادی آملی است که به صورت شماره‌گذاری شده آمده است. اصل ادعای معظم له این است که از اول ذیقعده تا دهم ذیحجه، «بهار اربعین‌گیری و چله‌نشینی» است. اگر بپرسند ادعای این که «ماه رمضان، بهار قرآن است» را چه کسی می‌فرماید؟ می‌گوییم: در روایت معتبر از امام باقر (علیه‌السلام) آمده است. وقتی بپرسند ادعای این که «ذیقعده و دهه‌ی اول ذیحجه، بهار اربعین‌گیری است» را چه کسی می‌فرماید؟ می‌گوییم: آیت الله جوادی آملی!
فرق آشکار نظام جامع تربیتی منهاج فردوسیان با سایر برنامه‌ها و نظام‌های تربیتی، در همین نکته است که در این نظام،‌ باید تک تک ادعاها، به معصوم و وحی،‌ ختم شود و نمی‌توان آن را به علمای دینی منسوب نمود. در حالی که در نزد جماعت کثیری از کسانی که خود را جوینده‌ی کمال و سعادت می‌دانند، ادعاهایی که به وحی و سخن معصوم (علیه‌السلام) ختم نمی‌شود، بلکه از کشفیات و مکاشفات و ابداعات و اختراعات دانشمندان دینی یا مشایخ تصوف و عرفان است، نیز همانند وحی، محترم و قابل قبول و قابل اعتماد و قابل عمل شمرده می‌شود.

جواب بند 6: نام‌گذاری این ایام به «اربعین کلیمی» از ناحیه‌ی وحی نیست بلکه در زبان غیر معصوم، به چنین اسمی نامگذاری شده است.

جواب بند 7: به نظر می‌رسد این بند، ربطی به جواب شایعه ندارد و برای تکمیل مطلب آورده شده است. در هر حال، محتوایش صحیح است و هیچ کسی، چه انسان و چه جن و چه ملک؛ چه نبی و چه وصی و چه عوام؛ چه در بیداری و چه در خواب؛ چه در دنیا و چه در آخرت؛ نمی‌تواند ذات مقدس حق تعالی را ببیند.

جواب بند 8: اولاً: فقیه بما هو فقیه در مستحبات و مکروهات، ورود نمی‌کند و ادعای «بهار اربعین گرفتن در ذیقعده و دهه‌ی اول ذیحجه» به معنی مستحب شمردن آن است نه واجب شمردن آن. پس جای ورود فقیه بما هو فقیه نیست.
ثانیاً: این که ادعا شده هیچ محقق و دانشمند اسلامی، شرعی بودن و مستحب بودن این اربعین را رد نکرده، دلیل بر شرعی بودن و مستحب بودن آن نمی‌شود؛ بلکه نشان از بی‌اطلاعی دارد؛ یا بی‌اطلاعی مدعی از ردیه‌ها و یا بی‌اطلاعی محققین از مستحب نبودن اربعین‌گیری در این ایام.

جواب بند پایانی: در آخرین خط از این جوابیه آمده است: «نویسنده تلاش کرده یکی از بهترین فرصت‌های تهذیب نفس و نزدیکی بنده به پروردگار را از مخاطبین سلب نماید!» در حالی که تمام دعوای ما بر سر این است که چه کسی می‌تواند از منظر آیات و روایات معتبر، ثابت کند که ذی‌قعده و دهه‌ی اول ذی‌حجه، «بهترین فرصت‌های تهذیب نفس و نزدیکی بنده به پروردگار» است.
وقتی همین ادعا برای ماه مبارک رمضان مطرح می‌شود، به راحتی و فقط با استناد به خطبه‌ی شعبانیه‌ی استاد اعظم (صلی ‌الله علیه و آله و سلّم) می‌توانیم اثبات کنیم که «ماه مبارک رمضان، بهترین فرصت برای تهذیب نفس و نزدیک شدن به رضای حضرت پروردگار متعال است» اما در مورد ذی‌قعده و دهه‌ی اول ذی‌حجه، به صورت یک مجموعه‌ی چهل روزه، نمی‌توان چنین چیزی را اثبات نمود. البته دهه‌ی اول ذی‌حجه که مشهور به «ایام معلومات» و «دهه‌ی فجر» است، ارزش خاصی دارد، ولی ارزش ده روز، ربطی به ارزش سی روز قبلش ندارد.
در پایان، متذکر می‌شویم که منهاجی، باید سراسر عمرش در مراقبت و محافظت از خود باشد تا بتواند به بالاترین درجات رضای حق تعالی که تجلی‌اش را با نام «فردوس» به ما معرفی کرده‌اند، برسد.

خدایا ما را در رسیدن به فردوس اعلی، یاری بفرما، بحرمة محمد و آل محمد (علیهم صلواتک اجمعین)
موفق باشید
حاج فردوسی

سلام
به نظرم منهاج فردوسیان در بعد رسانه شناخته شده نیست. بعد از جستجو در اینترنت، با نقدهای متعددی بر منهاج فردوسیان و احیاناً با صفحات مربوط به انحرافی معرفی کردن منهاج هم روبرو می‌شوید. جوّی که این نقدها و قضاوتها ایجاد می‌کند، شبیه گل آلود کردن آب است. نقدهایی که از این برنامه می‌شود را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
در طول سالیانی که از انتشار عمومی نظام جامع تربیتی منهاج فردوسیان می‌گذرد، شاهد نقدهای خرد و کلانی بر این نظام تربیتی بوده‌ایم. جالب و قابل توجه است که تمام این نقدها، از سوی شیعیان دوازده‌امامی ولی بی‌اطلاع از محتوای این نظام تربیتی ابراز شده است.
کسانی که با «دکترین منهاج فردوسیان» آشنا هستند، می‌دانند که این برنامه‌ی تربیتی ـ تکاملی، بر اساس تصریحات و واضحات ثقلین، تدوین گشته و انکار هر قاعده یا قانون آن، انکار آیه‌ای از قرآن کریم یا روایتی از روایات معتبر شیعه یا مسأله‌ای از مسائل رساله‌ی توضیح المسائل مراجع معظم تقلید است.
لازم می‌دانم توجه شما و تمام اصحاب منهاج فردوسیان را برای چندمین بار، به نُه «ت» جلب کنم. این نُه «ت» در هر نوشته و نقدی که باشد، آن را از اعتبار می‌اندازد و نویسنده یا گوینده‌اش را در معرض اتهام غرض‌ورزی و قضاوت غیرعالمانه قرار می‌دهد.
آنچه به عنوان نقد بر منهاج فردوسیان، گفته و نوشته شده یا گفته و نوشته خواهد شد، باید از فیلتری عبور داده شود که نُه «ت» را از آن حذف کند، سپس در باقیمانده‌ی سخن یا نوشته، نگریسته شود، اگر چیزی باقی مانده بود، مورد ارزیابی قرار گیرد، پس اگر جوابش داده شده بود، معلوم می‌شود اشکالی قدیمی و کهنه است و جواب مجدد لازم ندارد. اما اگر جوابش داده نشده بود،‌ معلوم می‌شود اشکال جدیدی است و جا دارد جواب داده شود.
و اما نُه «ت» که باید در اولین مرحله، از نقدهایی که بر نظام جامع تربیتی منهاج فردوسیان نوشته می‌شود، حذف گردد، به قرار زیر است:

اول: توهین؛ به معنی فحاشی است. عباراتی همچون به کار بردن نام حیوانات برای انسان. یکی از ابتدایی‌ترین حربه‌های منتقدینی که رذالت ذاتی و دنائت تربیتی دارند، دست انداختن به سلاح فحاشی است. کلمات رکیک و ناسزا که به نظر خودشان نقد است ولی در حقیقت، فحش است و زیبنده‌ی اهل تقوا و طهارت نیست.

دوم: تحقیر؛ به معنی کوچک شمردن است. عبارتی که مشرکان و چندگانه پرستان به استاد اعظم (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) می‌گفتند و قرآن کریم، چنین گزارش می‌دهد:
«وَ إِذَا رَآکَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِن یتَّخِذُونَکَ إِلَّا هُزُوًا أَ هَذَا الَّذِی یذْکُرُ آلِهَتَکُمْ» [سوره‌ی انبیاء، آیه‌ی 36]
ترجمه: و کسانى که کافر شدند چون تو را ببینند، فقط به مسخره‌‏ات می‌گیرند [و می‌گویند] آیا این همان کس است که خدایانتان را [به بدى] یاد می‌کند؟
تحقیر در نقدها، به عبارات مختلفی رسوخ می‌کند، مثل این که می‌گویند: اینهمه عالم دینی و مرجع تقلید، نتوانسته‌اند نظام جامع تربیتی ارائه بدهند و یک نفر طلبه‌ی معمولی توانسته است؟ فحوای این سؤال، تحقیر و کوچک شمردن مؤلف نظام جامع تربیتی منهاج فردوسیان است. این گزینه نیز از دیگر دستاویزهای منتقدین غیرمنصف و بی‌اخلاق است.
این افراد، بدون این که بدانند و متوجه باشند، شخصیت‌زده و شخصیت‌پرست هستند و نمی‌توانند در کنار شخصیت‌هایی که در ذهنشان پرورده‌اند، کسی را قرار دهند که اساس آئین‌هایشان را باطل می‌شمارد و بر بافته‌های صوفیانه‌ی بزرگانشان می‌تازد.

سوم: تهمت؛ به معنی نسبت دادن امور غیرواقعی است. تهمت زدن، از حربه‌های منتقدین بی‌تقوا محسوب می‌شود. اینگونه منتقدین، با وارد کردن تهمت‌هایی مانند «ارتباط با بیگانگان»، «دریافت کمک مالی از وهابی‌ها»، «عامل دشمن بودن برای ضربه زدن به اعتقادات مذهبی» می‌کوشند سرپوشی بر تهی‌دستی خودشان از ارائه‌ی نقد مستند بگذارند. آن زمان که سند معتبری ندارند و نمی‌توانند ارائه کنند و از سوی دیگر، در معرض زوال و فنا قرار می‌گیرند، ناگزیر، به افتراء و اتهام‌زنی، پناه می‌برند.
پس هر گاه نقدی مشتمل بر اموری باشد که گوینده و نویسنده‌اش نتواند بر درستی و حقّانیت آن، سند و مدرکی ارائه کند، در این مقوله می‌گنجد و به عنوان «تهمت» خوانده می‌شود. تهمت، گناهی است که در روز قیامت، دامان این افراد را گرفته و رهیدنشان از جهنم و رسیدنشان به بهشت را سخت خواهد کرد. برخی افراد مغرض یا بی‌خبر، با دامن زدن به برخی شایعات، ناخواسته مبتلا به «تهمت» می‌شوند.

چهارم: تهدید؛ به معنی خط و نشان کشیدن است. یکی از آخرین حربه‌های کسانی که عاجز از ارائه‌ی سند برای تهمت‌هایشان هستند، تهدید است. به عبارت دیگر، کسانی که دستشان از همه جا کوتاه شده و هیچ حرف ارزشمندی در نقد منهاج فردوسیان ندارند، تهدید می‌کنند. تهدیدهایی مانند این که «رسیدگی به منهاج فردوسیان را از راه‌های دیگر پیگیر هستیم» یا «از طریق وزارت فلان و اداره‌ی فلان پیگیری قانونی می‌کنیم» یا «پرونده‌ای برای منهاج فردوسیان تشکیل شده و در حال جمع‌آوری مستندات قضایی برای مقابله‌ی جدّی هستیم» و مانند اینها.
با توجه به تهدیدهای فراوان و پی در پی از سوی افراد مختلف که هیچگاه منجر به هیچ نشده، این اطمینان حاصل آمده که «تهدید»، فقط نوعی اطفاء غضب است. یعنی وقتی دستشان به هیچ سند و مدرکی نمی‌رسد و هیچ کاری نمی‌توانند انجام دهند، برای فرو نشاندن آتش خشم خود، تهدید می‌کنند؛ تهدیدهایی که هیچ وقت به جایی نرسیده و نخواهد رسید.
نمونه‌ی این رفتار منفعلانه را در جریان حضرت ابراهیم (علیه‌السلام) با آزر بت‌تراش ـ که گویا شوهر مادر حضرت ابراهیم (علیه‌السلام) بوده ـ می‌بینیم. آن زمان که حضرت ابراهیم (علیه‌السلام) به نرمی سخن می‌گوید و اعتقادات او را به چالش می‌کشد و می‌فرماید:
«وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ إِبْرَاهِیمَ إِنَّهُ کَانَ صِدِّیقًا نَّبِیًّا * إِذْ قَالَ لِأَبِیهِ یَا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ مَا لَا یَسْمَعُ وَلَا یُبْصِرُ وَلَا یُغْنِی عَنکَ شَیْئًا * یَا أَبَتِ إِنِّی قَدْ جَاءنِی مِنَ الْعِلْمِ مَا لَمْ یَأْتِکَ فَاتَّبِعْنِی أَهْدِکَ صِرَاطًا سَوِیًّا * یَا أَبَتِ لَا تَعْبُدِ الشَّیْطَانَ إِنَّ الشَّیْطَانَ کَانَ لِلرَّحْمَنِ عَصِیًّا * یَا أَبَتِ إِنِّی أَخَافُ أَن یَمَسَّکَ عَذَابٌ مِّنَ الرَّحْمَن فَتَکُونَ لِلشَّیْطَانِ وَلِیًّا» [سوره‌ی مریم، آیات 41 تا 45]
ترجمه: و در این کتاب، به یاد ابراهیم پرداز؛ زیرا او پیامبرى بسیار راستگوى بود. چون به پدرش (= شوهر مادرش) گفت: پدر جان، چرا چیزى را که نمی‌شنود و نمی‌بیند و از تو چیزى را دور نمی‌کند، می‌پرستى؟! اى پدر، به راستى مرا از دانش [وحى، حقایقى به دست] آمده که تو را نیامده است. پس از من پیروى کن تا تو را به راهى راست هدایت نمایم. پدر جان، شیطان را مپرست که شیطان، [خداى] رحمان را عصیانگر است. پدر جان، من می‌ترسم از جانب [خداى] رحمان عذابى به تو رسد و تو یار شیطان باشى.
او بر افروخته شده و به جای پاسخ دادن به سخنان آن جناب، ایشان را اینگونه تهدید می‌کند:
«قَالَ أَرَاغِبٌ أَنتَ عَنْ آلِهَتِی یَا إِبْراهِیمُ لَئِن لَّمْ تَنتَهِ لَأَرْجُمَنَّکَ وَ اهْجُرْنِی مَلِیًّا» [سوره‌ی مریم، آیه‌ی 46]
ترجمه: گفت: اى ابراهیم، آیا تو از خدایان من متنفرى؟! اگر باز نایستى تو را سنگسار خواهم کرد و [برو] براى مدتى طولانى از من دور شو.
اما حضرت ابراهیم (علیه‌السلام) با نرمی و متانت، راه خود را جدا کرده و از تهدیدهای او، بیمی به دل راه نمی‌دهد، می‌فرماید:
«قَالَ سَلَامٌ عَلَیْکَ سَأَسْتَغْفِرُ لَکَ رَبِّی إِنَّهُ کَانَ بِی حَفِیًّا * وَ أَعْتَزِلُکُمْ وَ مَا تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ وَ أَدْعُو رَبِّی عَسَى أَنْ لا أَکُونَ بِدُعَاء رَبِّی شَقِیًّا» [سوره‌ی مریم، آیات 47 و 48]
ترجمه: [ابراهیم] گفت: درود بر تو باد، به زودى از پروردگارم براى تو آمرزش می خواهم؛ زیرا او همواره نسبت به من پر مهر بوده است. و از شما و [از] آنچه غیر از خدا می‌خوانید کناره می‌گیرم و پروردگارم را می‌خوانم، امیدوارم که در خواندن پروردگارم ناامید نباشم.

پنجم: تخمین؛ به معنی حدس و پیشگویی است. آخرین تکیه‌گاه منتقدین خام، پیشگویی انحراف برای منهاج فردوسیان است. اینان که چیزی در زمان «حال»، برای انتقاد و تخریب پیدا نمی‌کنند، دست به دامان پیشگویی در زمان «آینده» می‌شوند. پیشگویی‌هایی مانند این که: «منهاج فردوسیان در آینده، مانند شیخیه و بابیه و بهائیت خواهد شد» یا «حاج فردوسی در آینده ادعای امام زمانی خواهد کرد» یا «حاج فردوسی در آینده، ادعای دین جدید خواهد کرد».
تخمین نیز، حربه‌ای دیگر از شکست‌خوردگان از ارائه‌ی سند و مدرک است. این دسته از منتقدین، وقتی دستشان از سند و مدرک درست، خالی است، مجبورند توجه مخاطبشان را به آینده معطوف کنند و با کارشناس نشان دادن خود، پیش بینی خطرات مهم برای اسلام و مسلمین از ناحیه‌ی نظام جامع تربیتی منهاج فردوسیان نمایند.
ششم: تشمیم؛ به معنی بو کشیدن است. یکی از مسخره‌ترین ابزار منتقدین خام، استفاده از تشمیم است. اینان با بو کشیدن، شروع به اظهار نظر کرده و وجود جنازه را گزارش می‌دهند. این افراد با عباراتی مانند: «بوی وهابیت می‌دهد»، «بوی انحراف می‌دهد»، «بوی مخالفت با فلان می‌دهد» قدرت شامه‌ی خود را به رخ کشیده و به زبان بی‌زبانی، خود را چنان کارشناس متبحری قلمداد می‌کنند که با «بو کشیدن» به عمق مسأله آگاه شده و دیگران را هم بر حذر می‌دارند.

هفتم: تقطیع؛ به معنی بریدن و انتخاب گزینشی است. برخی از منتقدین که انتقادشان آمیخته با اغراض خاص است، دست به این امر ناپسند می‌زنند. اینان در نقدهای خود، بدون توجه به منابع متعدد و عبارات ناظر به یکدیگر، قسمتی از یک متن را گرفته و همان را پایه‌ی اشکال و انتقاد خود قرار می‌دهند. قدرت این نوع از اشکال‌گیری و انتقاد، به قدری است که می‌توان با استفاده از این روش، برش‌هایی از آیات قرآن را در مقابل تعالیم اساسی قرآن و سنت و عترت قرار داد. به عنوان مثال، از کنار هم قرار دادن این آیه که می‌فرماید:
«فَوَیْلٌ لِّلْمُصَلِّینَ» [سوره‌ی ماعون، آیه‌ی 4]
ترجمه: پس واى بر نمازگزاران.
و این قسمت از آیه که می‌فرماید:
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَقْرَبُواْ الصَّلاَةَ» [سوره‌ی نساء، آیه‌ی 43]
ترجمه: اى کسانى که ایمان آورده‏‌اید، به نماز نزدیک نشوید.
می‌توان نتیجه گرفت که نماز خواندن، امری نهی‌شده و ناپسند است! در صورتی که این نتیجه‌گیریِ مغرضانه، بر اثر تقطیع نابجا حاصل شده است.
این در حالی است که اگر آیه‌ی اول را به همراه سه آیه‌ی بعدش ببینیم، نتیجه‌ی سخن، چیز دیگری می‌شود. قرآن کریم می‌فرماید: «فَوَیْلٌ لِّلْمُصَلِّینَ * الَّذِینَ هُمْ عَن صَلَاتِهِمْ سَاهُونَ * الَّذِینَ هُمْ یُرَاؤُونَ * وَ یَمْنَعُونَ الْمَاعُونَ» [سوره‌ی ماعون، آیات 4 تا 7] ترجمه: پس واى بر نمازگزارانى که از نمازشان غافلند، آنان که ریا می‌کنند و از [دادن] زکات [و وسایل و مایحتاج خانه] خوددارى می‌ورزند.
همچنین اگر تمام آیه را بنگریم، معنی آن تغییر می‌کند. قرآن کریم می‌فرماید:
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَقْرَبُواْ الصَّلاَةَ وَ أَنتُمْ سُکَارَى حَتَّىَ تَعْلَمُواْ مَا تَقُولُونَ» [سوره‌ی نساء، آیه‌ی 43]
ترجمه: اى کسانى که ایمان آورده‌‏اید، در حال مستى [خواب‌آلودگی شدید] به نماز نزدیک نشوید تا زمانى که بدانید چه می‌گویید.
پس تقطیع سخن، نشان از غرض‌ورزی منتقد یا عجله‌ی او دارد. قرآن کریم در نقد روش تقطیع می‌فرماید:
«إِنَّ الَّذِینَ یَکْفُرُونَ بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ یُرِیدُونَ أَن یُفَرِّقُواْ بَیْنَ اللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ یقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَکْفُرُ بِبَعْضٍ وَ یُرِیدُونَ أَن یَتَّخِذُواْ بَیْنَ ذَلِکَ سَبِیلًا * أُوْلَئِکَ هُمُ الْکَافِرُونَ حَقًّا وَ أَعْتَدْنَا لِلْکَافِرِینَ عَذَابًا مُّهِینًا * وَ الَّذِینَ آمَنُواْ بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ لَمْ یُفَرِّقُواْ بَیْنَ أَحَدٍ مِّنْهُمْ أُوْلَئِکَ سَوْفَ یُؤْتِیهِمْ أُجُورَهُمْ وَ کَانَ اللّهُ غَفُورًا رَّحِیمًا» [سوره‌ی نساء، آیات 150 تا 152]
ترجمه: کسانى که به خدا و پیامبرانش کفر می‌ورزند و می‌خواهند میان خدا و پیامبران او جدایى اندازند و می‌گویند ما به بعضى ایمان داریم و بعضى را انکار می‌کنیم و می‌خواهند میان این [دو] راهى براى خود اختیار کنند. آنان در حقیقت، کافرند و ما براى کافران عذابى خفت‏‌آور آماده کرده‏‌ایم. و کسانى که به خدا و پیامبرانش ایمان آورده و میان هیچ کدام از آنان فرق نمی‌گذارند به زودى [خدا] پاداش آنان را عطا می‌کند و خدا آمرزنده‌ی مهربان است.

هشتم: تشبیه؛ به معنی چیزی را به چیز دیگر مانند کردن است. از دیگر دستاویزهای منتقدان برای نقدهای واهی به منهاج فردوسیان، تشبیه کردن آن به نظام‌های فکری و تربیتی دیگر، بدون داشتنِ وجه تشابه درست است. مثلاً به صِرف این که در منهاج فردوسیان، بر روایات ائمه‌ی طاهرین (علیهم‌السلام) تأکید و بنا می‌شود، آن را به «اخباریگری» تشبیه می‌کنند. یا به صِرف این که خواهان زدودن بدعت‌ها و خرافات است، آن را به «وهابیت» مشابه می‌شمارند. یا به صِرف بی‌اعتمادی به فلسفه و عرفان مصطلح، آن را همانند «مکتب تفکیک» می‌پندارند. در حالی که نقاط افتراق منهاج فردوسیان با موارد شمرده‌شده، بیش از موارد اشتراک آن است که در جای خود، به تفصیل بیان شده است.

نهم: تمسخر؛ به معنی مسخره کردن است. این حربه، به تصریح قرآن کریم، از جاهلان است، آنجا که کلیم الله (علیه‌السلام) می‌فرماید:
«وَ إِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ إِنَّ اللّهَ یأْمُرُکمْ أَنْ تَذْبَحُواْ بَقَرَةً قَالُواْ أَتَتَّخِذُنَا هُزُوًا قَالَ أَعُوذُ بِاللّهِ أَنْ أَکونَ مِنَ الْجَاهِلِینَ» [سوره‌ی بقره، آیه‌ی 67]
ترجمه: و هنگامى که موسى به قوم خود گفت: ‏خدا به شما فرمان می‌دهد که ماده‌گاوى را سر ببرید، گفتند: آیا ما را مسخره می‌کنی؟! گفت: پناه می‌برم به خدا که از جاهلان باشم.
پس کسانی که در نقد منهاج فردوسیان، به جای جواب منطقی و معتبر از آیات و روایات، دست به مسخره کردن می‌زنند، جاهلانی هستند که ارزش اعتنا نداشته و فقط باید از آنان روی برگردانید و از شرّشان به خدای تعالی پناه برد.
تذکر پایانی: نوشته‌ای که عنوان «نقد منهاج فردوسیان» را داشته باشد و خالی از این نُه «ت» باشد را نخواهید یافت یا بسیار به ندرت خواهید یافت. اگر گفتار یا نوشتاری باشد که از این نُه «ت» خالی باشد، معمولاً مشتمل بر اشکالات تکراری است. اشکالاتی که در طول این سال‌ها،‌ پاسخ کافی را دریافت کرده است و تکرار آن، فقط، نشان از بی‌اطلاعی اشکال‌کننده دارد.
اما اگر در صورت بسیار نادر، گفتار یا نوشتاری باشد که خالی از این نُه «ت» باشد و اشکال جدیدی را مطرح کند که تا کنون مطرح نشده و پاسخ داده نشده باشد، مورد استقبال است و از اشکال‌کننده با هدیه‌ای تقدیر و تشکر خواهم کرد.

موفق باشید
حاج فردوسی

سلام
نظر مبارک شما در مورد تلاوت قرآن توسط قاریان حرفه‌ای و اساتید فن قرائت چیست؟

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
تلاوت‌های رایج و قاریان حرفه‌ای، اشکالات متعددی دارند که باید با حوصله و بدور از افراط و تفریط، بدان پرداخته شود. بدیهی است آسیب‌شناسی و آفت‌زدایی از «تلاوت» و «قاری» می‌تواند نقش بسیار مهمی در رفع مهجوریت قرآن داشته باشد.
یکی از اشتباهات رایج در قرن اخیر، ایجاد شغلی به نام «قاری قرآن» است که جمعی خوش‌صدای پر ادا از این راه، ارتزاق می‌کنند، شهر به شهر و کشور به کشور مسافرت می‌کنند و مورد استقبال مردم مذهبی قرار می‌گیرند.
هر سفر، فقط درآمد کلان از مادیات و احترامات برای قاری در بر دارد؛ در حالی که معلوم نیست برای قاری یا کسی که او را دعوت کرده و حتی کسانی که در جلسه‌ی قرائت او شرکت کرده‌اند، بهره و ثواب اخروی داشته باشد.
باید دقت کرد که تلاوت‌های مجلسی، توسط قاریان حرفه‌ای، تلاوت آیات قرآن نیست بلکه بازی با کلمات قرآن است.
تلاوت درست آن است که چند سوره‌ی کوچک یا یک سوره‌ی متوسط یا بخشی از آیات یک سوره‌ی بلند، با صدایی حزن‌انگیز و تأثیرگذار تلاوت شود.
این نحوه تلاوت، موجب می‌شود شنونده، با شنیدن این آیات، کسب معنویت نموده و با تفکر بر پیام عالی آیات نورانی، دل از فریبکاری دنیای زودگذر برکند. نیز چنین تلاوتی، جان را آماده‌ی حضور در عرصه‌ی محشر و به دست آوردن امتیاز لازم برای رسیدن به درجات بهشت می‌سازد.
تلاوت درست، آرام‌بخش و معنویت افزاست و روی جان را از مادیات،‌ به سوی معنویات می‌گرداند. مع الاسف در برخی مجالس تلاوت قرآن، با نثار پول و اشیای ارزشمند به قاری، چیزی شبیه شادباش در عروسی‌ها، نه تنها بر معنویت مجلس نمی‌افزایند بلکه به شدت از معنویت و اثرگذاری تلاوت قرآن می‌کاهند.
همچنین این پدیده‌ی شوم، چهره‌ی قاریان را بیش از پیش مخدوش می‌سازد و لطمه‌ی اساسی به اعتبار آنان می‌زند.
به امید روزی که این گونه رفتارهای جاهلانه و خلاف آیات قرآن، از مجالس تلاوت کلام الله برچیده شود و مجالس تلاوت، به محافلی پر از نور و معنویت تبدیل گردد.

موفق باشید
حاج فردوسی

سلام
آیا تفاوت‌های عملی «شیعه‌ی اثنی‌عشری» با منهاجی، بدعت و حرام است؟

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
در پاسخ به این سؤال، لازم است تا «بدعت» به صورت کامل، تعریف شود و حدود و انواع آن روشن گردد.
«بدعت» در لغت، به معنی کار نو و بی‌سابقه‌ای است که بیانگر نوعی کمال در آورنده‌اش است.
«بدعت» در اصطلاح، «إدْخالُ ما لَیْسَ مِنَ الدِّینِ فی الدِّینِ» است. یعنی این که انسان، چیزی که جزء شریعت نیست را به آن نسبت دهد.
در حرمت بدعت‌گذاری در دین، هیچ تردیدی نیست. استاد اعظم (صلّی ‌الله ‌علیه ‌و آله ‌و سلّم) فرمودند: «کُلُّ بِدْعَةٍ ضَلَالَةٌ وَ کُلُّ ضَلَالَةٍ فِی النَّارِ» [کافی، محدث کلینی، جلد 1، صفحه‌ی 57، باب البدع و الرأی و المقاییس]
ترجمه: هر بدعتی گمراهی است و هر گمراهی‌ای در آتش است.
به این نکته نیز باید توجه داشت که «بدعت»، نوعی تصرف در دین، از طریق افزودن یا کاستن شریعت است. بنابر این، آنجا که نوآوری، ربطی به دین و شریعت نداشته، بلکه به عنوان یک مسئله‌ی عرفی و عادی انجام گیرد، بدعت نخواهد بود.
به عنوان مثال، انسان‌ها از نظر مسکن، پوشاک و وسایل زندگی، همواره دست به نوآوری‌هایی می‌زند، بویژه در عصر ما، بسیاری از روش‌ها و ابزارهای معمول زندگی، دگرگون شده است. بدیهی است همه‌ی اینها یک نوع بدعت (به معنی نوآوری) بوده، ولی ارتباطی به بدعت در شرع ندارد.
مثلاً اگر ملتی روز یا روزهایی را بر اساس تقویم خود، موسم شادی و گردهمایی معین کنند، امّا نه به این قصد که شرع انور چنین دستوری داده است، چنین کاری بدعت نیست، هرچند بایستی حلّیّت و حرمت آن از جهات دیگر مورد بحث و بررسی قرار گیرد.
از اینجا روشن می‌شود که بسیاری از نوآوری‌های بشری در زمینه‌ی هنر، ورزش، صنعت وغیره از قلمرو «بدعت» اصطلاحی بیرون بوده، و آنچه درباره‌ی آنها مطرح است، مسأله‌ی حلال و حرام بودن آنها از جهات دیگر است.

نتیجه‌گیری: با این تفصیل، هر گاه نوآوری‌های اعتقادی و عملی در «فرقه‌ی شیعه‌ی اثنی‌عشری» به عنوان اعتقاد یا دستور عملی‌ای که به صورت روشن و صریح از شارع مقدس رسیده، به قصد ثواب الهی مراعات شود، بدون شک، بدعت و حرام است.
اما اگر کسی نداند که این عمل، از ناحیه‌ی شارع مقدس، تشریع نشده، هر گاه در جهلش قاصر باشد، برایش گناهی نوشته نخواهد شد.

موفق باشید
حاج فردوسی

سلام
آیا «مَن زارَ زائِرَنا کَمَنْ زارَنا» حدیث معتبر است؟

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
چنین حدیثی را در منابع معتبر و حتی غیرمعتبر حدیثی، نیافتیم. با این حساب، می‌توان به بی‌سند و غیر معتبر بودن آن، حکم داد.
ترجمه: هر کس زیارت‌کننده‌ی ما را زیارت کند، مانند کسی است که ما را زیارت کرده است.

موفق باشید
حاج فردوسی

سلام
آیا «إِنَّ الْجَنَّةَ لَأَشْوَقُ إِلَى سَلْمَانَ مِنْ‏ سَلْمَانَ‏ إِلَى الْجَنَّةِ…» حدیث معتبر است؟

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
این مطلب در یک روایت ذکر شده است ولی به علت کم‌اعتبار بودن منابع آن، قابل اعتنا نیست. این روایت را نخست، فتال نیشابوری در کتاب روضه به صورت مرسل و بدون سند آورده است. سپس احسایی، همین روایت را بدون سند و به صورت مرسل، گویا از وی گرفته و در کتاب عوالی نقل نموده است. سپس مجلسی در کشکول خود به نقل از روضه آورده است.
حتی به فرض این که در منبع معتبر و با سند درست هم ذکر می‌شد، چون با اصول مسلّم اعتقادی ما در تضاد است، قابل دفاع و توجیه نبود و باید به خودشان برگشت داده می‌شد.
روایتی که این مطلب در آن آمده، چنین است: قَالَ رَسُولُ اللهِ (صلی الله علیه و آله و سلم):‏ «إِنَّ الْجَنَّةَ لَأَشْوَقُ إِلَى سَلْمَانَ مِنْ‏ سَلْمَانَ‏ إِلَى الْجَنَّةِ وَ إِنَّ الْجَنَّةَ لَأَعْشَقُ لِسَلْمَانَ مِنْ‏ سَلْمَانَ‏ لِلْجَنَّةِ» [روضة الواعظین و بصیرة المتّعظین، فتال نیشابوری، جلد 2، صفحه‌ی 282، مجلس فی ذکر فضائل أصحابه رضی الله عنهم؛ عوالی اللئالی العزیزیة فی الأحادیث الدینیة، ابن ابی جمهور احسایی، جلد 4، صفحه‌ی 101، الجملة الثانیة فی الأحادیث المتعلقة بالعلم و أهله و حاملیه؛ بحار الأنوار، علامه مجلسی، جلد 22، صفحه‌ی 341، باب 10: فضائل سلمان و أبی ذر و مقداد و عمار رضی الله عنهم أجمعین به نقل از روضة الواعظین]

موفق باشید
حاج فردوسی

سلام
آیا «سَلِّموا عَلَى الیَهودِ وَ النَّصارى وَ لا تُسَلِّموا عَلى یَهودِ اُمَّتی …» حدیث معتبر است؟

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
چنین حدیثی را در هیچ یک از منابع معتبر حدیثی شیعه نیافتیم؛ فقط در کتاب «لئالی الاخبار» از تویسرکانی این گونه آمده است: قال الرسول (صلى الله علیه و آله): «سلّموا على الیهود و النصارى و لا تسلّموا على یهود أمّتی. قیل: یا رسول الله و من یهود أمّتک؟ قال: من یسمع الأذان و الإقامه و لا یحضر الجماعة» [لئالى الاخبار، تویسرکانی، جلد 4، صفحه‌ی 204؛ ضیاء الصالحین، جوهرچی، صفحه‌ی 482]
ترجمه: بر یهود و نصارا سلام کنید ولی بر یهود امت من سلام نکنید. گفته شد: ای رسول خدا یهود امت شما کیست؟ فرمودند: کسی که صدای اذان و اقامه را می‌شنود و در جماعت شرکت نمی‌کند.
چنان که گذشت، نخستین منبع شیعی که برای این کلام یافتیم، کتاب «لئالی الأخبار» تألیف شیخ محمد نبى تویسرکانى (متوفاى 1320 ق) است. این اثر، کشکولی مشتمل بر آیات، احادیث، حکایات و مباحث مختلف اخلاقى و اعتقادى است.
نویسنده، بسیارى از روایات را بدون ذکر منبع، جمع‌آورى کرده و همراه با اشعار و حکایات، در کتابش ذکر نموده است. با توجه به این که معلوم نیست نویسنده‌ی این کتاب، این نقل را از کدام منبع حدیثی آورده و در کتاب‌های معتبر حدیثی یافت نشد، نمی‌توان آن را معتبر دانست.
در کتب عامه، نخستین منبعی که برای این سخن یافتیم، کتاب «نزهة المجالس و منتخب النفائس»، تألیف عبد الرحمن صفوری شافعی (متوفای ۸۹۴ ق) است. [نزهة المجالس، جلد 1، صفحه‌ی 127]
کتاب «نزهة المجالس» به زبان عربی و در موضوع ادبیات عرب است. این اثر، همانند یک کشکول، اخبار و حکایات و مباحث مختلف اخلاقی، اعتقادی و فقهی را مطرح کرده است ولی مملو از اسرائیلیات و احادیث غیر معتبر است.

موفق باشید
حاج فردوسی

سلام
آیا قرآن بر سر گرفتن، مخصوص شب‌های قدر است؟

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
این عمل را سید بن طاووس (ره) در کتاب اقبال، در اعمال شب قدر، ذکر کرده ولی تصریحی در آن نیست که برای شب قدر باشد، بلکه از ظاهر عبارتش چنین به نظر می‌رسد که به مناسبت این که در شب‌های قدر، «مصحف» را می‌گشایند و دعای مخصوص می‌خوانند، عمل دیگری در رابطه با «مصحف» را آنجا ذکر کرده است.

عبارت سید (ره) چنین است: «ذکر نشر المصحف الشریف و دعائه: رویناه بإسنادنا إِلى حریز بن عبد الله السّجستانی، عن أَبی جعفر (علیه‌السلام) قال: تأخذ المصحف فی ثلاث لیال من شهر رمضان، فتنشره و تضعه بین یدیک و تقول: اللهمَّ إِنِّی أَسْأَلُک بِکتابِک الْمُنْزَلِ، وَ ما فِیهِ وَ فِیهِ اسْمُک الْأَکبَرُ، وَ أَسْماؤُک الْحُسْنى‏ وَ ما یُخافُ وَ یُرْجى‏، أَنْ تَجْعَلَنِی مِنْ عُتَقائِک‏ مِنَ النَّارِ، و تدعو بما بدا لک من حاجة».

سپس می‌نویسد:
ذکر دعاء آخر للمصحف الشریف: ذکرنا إِسناده و حدیثه فی کتاب إِغاثة الداعی، و نذکرها هنا المراد منه، و هو عن مولانا الصّادق صلوات الله علیه، قال: خذ المصحف فدعه على رأسک و قل: اللهمَّ بِحَقِّ هذا الْقُرْآنِ، وَ بِحَقِّ مَنْ أَرْسَلْتَهُ بِهِ، وَ بِحَقِّ کلِّ مُؤْمِنٍ مَدَحْتَهُ فِیهِ، وَ بِحَقِّک عَلَیهِمْ فَلا أَحَدَ أَعْرَفُ بِحَقِّک مِنْک، بِک یا الله ـ عشر مرّات. ثمّ تقول: بِمُحَمَّدٍ ـ عشر مرّات، بِعَلِی ـ عشر مرّات، بِفاطِمَةَ ـ عشر مرّات، بِالْحَسَنِ ـ عشر مرّات، بِالْحُسَینِ ـ عشر مرّات، بِعَلِی ابْنِ الْحُسَینِ ـ عشر مرّات، بِمُحَمَّدِ بْنِ عَلِی ـ عشر مرّات، بِجَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ـ عشر مرّات، بِمُوسى‏ بْنِ جَعْفَرٍ ـ عشر مرّات، بِعَلِی بْنِ مُوسى‏ ـ عشر مرّات، بِمُحَمَّدِ ابْنِ عَلِی ـ عشر مرّات، بِعَلِی بْنِ مُحَمَّدٍ ـ عشر مرّات، بِالْحَسَنِ بْنِ عَلِی ـ عشر مرّات، بِالْحُجَّةِ ـ عشر مرّات. و تسأل حاجتک، و ذکر فی حدیثه إِجابة الدّاعی و قضاء حوائجه‏» [اقبال، سید بن طاووس، جلد 1، صفحه‌ی 347، اعمال شب قدر]

موفق باشید
حاج فردوسی

سلام استاد فردوسی
در سالگرد درگذشت استاد شجریان، خسرو آواز و نوای ماندگار ایران زمین، می‌خواستم نظرتان را در مورد ایشان و در مجموع، خوانندگان سنتی بدانم.
با تقدیم احترام

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
در کشور اسلامی، بخصوص در کشوری مانند ایران که دین رسمی‌اش، «شیعه‌ی اثنی‌عشری» است، باید هر فردی از افراد جامعه، جایگاهی متناسب با شغل خود داشته باشد. صاحبان مشاغل حلال، باید احترام و ارزش داشته باشند؛ ولی نباید به صاحبان مشاغل حرام، هیچ احترامی گذاشته شود تا از مسیر باطل خود برگردند و راه درست امرار معاش را در پیش گیرند.
پرواضح است که در جامعه‌ی اسلامی، باید برای تعریف «شغل حلال» و «شغل حرام» به فقه آل محمد (علیهم‌السلام) مراجعه کرد و این دسته‌بندی را از دیدگاه وحی، مشخص نمود.

هر گاه احترام افراد برای شغل، جابجا شود به نحوی که صاحبان مشاغل حرام، محترم شمرده شوند و صاحبان مشاغل حلال، احترام کمتری نسبت به صاحبان مشاغل حرام داشته باشند، مصیبت عظیمی پیش می‌آید که ریشه‌های اعتقادی جامعه را می‌پوساند و موجب پژمرده‌ شدنِ باورهای دینی جامعه می‌گردد.
مع الاسف، برخی از مردمانی که خود را مسلمان می‌دانند، به این نکته،‌ توجه ندارند که صاحبان حِرَف و مشاغل را از دیدگاه شرع انور بنگرند نه از دیدگاه هنر، میهن‌پرستی و غرب معنویت‌گریز.

بر اساس دیدگاه اسلام عزیز، معلمی که سواد و علم به کودکان می‌آموزد، شغل حلال دارد.
چوپانی که گوسفندانی می‌پروراند تا خود و خانواده و جامعه‌اش را از شیر و گوشت و پشم و چرم و کود آنها بهره‌مند سازد، شغل حلالی دارد.
کسی که تعدادی مرغ دارد و تولید گوشت مرغ و تخم مرغ می‌کند، صاحب شغل حلال محسوب می‌شود.
کسی که دلّالی می‌کند و فروشنده و خریدار را به هم می‌رساند، شغل حلال دارد.
کسی که نان خشک و پلاستیک کهنه می‌خرد، شغل حلال دارد.
کسی که زباله‌ها را از سطح خیابان جمع می‌کند و کوچه‌ها و جوی‌ها را جارو می‌کشد، شغل حلال دارد.
کسی که در بازار، باربری می‌کند، شغل حلال دارد.
کسی که چاه مزبله را تخلیه کرده و به مصرف باروری مزارع می‌رساند، شغل حلال دارد.

در مقابل، برخی مشاغل، حرام است همانند شراب‌سازی و شراب‌فروشی، رساندن دو حرام به یکدیگر برای زنا و لواط، ربا خواری، قماربازی، فروختن اسلحه به دشمنان مسلمین و مطربی.

در جواب سؤال شما، سخن را در همین شغل اخیر، یعنی مطربی ادامه می‌دهیم. مطربی، همان کاری است که به فارسی به آن، نوازندگی و خوانندگی می‌گویند. افرادی در جامعه هستند که از طریق آلات موسیقی، تولید نغمات می‌کنند و همراه آن، اشعاری می‌خوانند.

اگر کسی مطرب باشد، هیچ جایگاه ارزشمندی در جامعه‌ی اسلامی ندارد؛ زیرا اسلام عزیز، نوازندگی و خوانندگی را ممنوع می‌شمارد. حتی ساختن آلات موسیقی و فروختن آن نیز حرام است. همچنین آموزش دادن موسیقی و خوانندگی، حرام شمرده شده است.

حال، فرض کنید کسی تمام عمرش را در یادگرفتن و یاددادن نوازندگی و خوانندگی گذاشته باشد، به چنین شخصی، «مطربِ پیر» یا «پیرمطرب» گفته می‌شود.
«محمد رضا شجریان» از مصادیق «پیر مطرب» است. کسی که تمام عمر هشتاد ساله‌اش را در خواندن و نواختن گذراند. تمام کاری که پیرمطرب شجریان در سراسر عمرش انجام داده، در دو کار، خلاصه می‌شود:

اول: غزلیات عاشقانه‌ی بسیاری را همراه با موسیقی، خوانده و به صورت ترانه‌ و تصنیف‌، به جامعه‌ی اسلامی، تزریق کرده است.
دوم: کلاس تعلیم خوانندگی و نوازندگی دایر کرده و جمعی از فرزندان جامعه‌ی اسلامی را برای دو رشته‌ی ممنوع خوانندگی و نوازندگی، آموزش داده است.

این «پیرمطرب» نه در انقلاب اسلامی نقش مثبتی داشت و نه در هشت سال دفاع مقدس! در جریان فتنه با بی‌بی‌سی مصاحبه کرد و علیه اسلام، موضع گرفت. یک بار در عمرش «ربنا» خواند که در وقت افطار پخش می‌شد ولی از شدت شقاوت و قساوت، همان را هم دریغ نمود. نه به حج و عمره و عتبات عالیات رفت و نه به ساحت ائمه‌ی طاهرین (علیهم‌السلام) اظهار ارادت کرد. وقتی از مخالفت اسلام با موسیقی سخن می‌گفت، چهره‌اش پر از نفرت از اسلام عزیز می‌شد و چنان پرنخوت و تکبر سخن می‌گفت که نگاه کردن به چهره‌اش و گوش دادن به کلامش، ظلمت‌آور بود.

تمام درآمدش از خوانندگی و نوازندگی و تعلیم اینها بود که بر طبق فقه آل محمد (علیهم‌السلام) حرام است؛ پس پیرمطرب، تمام سلول‌های وجودش از حرام روییده بود.

علی القاعده، امت اسلام، نباید هیچ جایگاهی برای چنین پیرمطربی قائل باشند. یعنی وقتی پیرمطرب دچار بیماری جسمی شد، نباید مردم مسلمان به او و بیماری‌اش اهمیت می‌دادند، ولی رسانه‌های مدعی اسلام و تشیع، خبر کسالت پیرمطرب فتنه‌جو را منتشر نمودند!! همچنین وقتی پیرمطرب به جهنم رفت، برایش ناله و مویه کردند! مگر این مسلمانان نمی‌دانند که «مطرب» در میان امت اسلامی، به اندازه‌ی سگ گله و سگ نگهبان مزرعه هم ارزش ندارد؟!

اگر پیرمطرب در زمان رسول خدا (صلی ‌الله علیه و آله و سلّم) می‌زیست، وقتی مریض می‌شد، کسی به عیادتش نمی‌رفت و اگر می‌مُرد، کسی به تشییع جنازه‌اش نمی‌رفت و به یادش، مجلسی برپا نمی‌کردند؛ زیرا اگر پیرمطرب بمیرد، ارواح انبیاء و اوصیاء و شهداء (علیهم‌السلام) به استقبال روح کثیفش نخواهند آمد. قبرش حفره‌ای از حفره‌های آتش جهنم خواهد بود و فردای قیامت، در صورتی محشور خواهد شد که دایره‌ای آتشین در کف دارد و فرشتگانی با گرز‌های آتشین بر سرش می‌کوبند!

به هوش باشید عملکرد اشتباه مردمی که ادعای اسلام و تشیّع دارند، شما را دچار سرگردانی نکند. مطرب، هیچ شأن و منزلتی در جامعه‌ی اسلامی و منظومه‌ی تفکر شیعی ندارد. زیستن مطرب، «نکبت» و مُردنش، «ذلت» است. هر چه زنده بماند، گناه می‌کند و هر گاه بمیرد، ذلیلانه وارد آتش جهنم خواهد شد.

به هوش باشید، مبادا مطرب را به نام «هنر» و «هنرمند» و با عناوین فریبنده همانند «افتخار آواز ایرانی» یا «صدای ماندگار» یا «خسرو آواز ایران» بر اندیشه‌ی شما تحمیل نمایند. مطرب، مطرب است چه آن کسی باشد که در کوره‌دهات، در عروسی‌های محلی، ساز و نقاره و صُرنا می‌زند و چه آن کسی باشد که با کت و شلوار شیک و کروات‌ قرمز، بین اروپا و آمریکا در تردد است و تور اروپایی و آمریکایی می‌گذارد و اینجا و آنجا، کنسرت اجرا می‌کند.

به هوش باشید و بدانید که درآمد مطرب، حرام است، چه کلاهش را جلو تماشاچی‌ها بگیرد و پول خُرد جمع کند و چه بلیط کنسرت‌هایش به بازار سیاه برود و چند برابر قیمت، خرید و فروش شود. در آمد مطرب، از راه خوانندگی و نوازندگی، حرام است، چه شنوندگان، دلشان بسوزد و پشیزی کمکش کنند و چه بلیط کنسرت‌هایش را با علاقه‌ی وافر بخرند و به دست آوردن یک صندلی در سالن اجرای او را غنیمتی بزرگ بشمارند.

به هوش باشید که مطرب، مطرب است و صدقه دادن از مالی که از مطربی جمع کرده، پاداش اخروی ندارد. چه دهل‌زن و نقاره‌زن دهاتی باشد و درآمد ساز و نقاره زدن در عروسی را صرف بچه‌های یتیم کند و چه پیرمطرب فتنه‌جو باشد و در آمد کنسرتش را برای زلزله‌زدگان بم بدهد. گر چه اگر جامعه، واقعاً اسلامی بود، نباید اجازه می‌دادند کسی از راه مطربی، مال حرام کسب کند و برای مردم مسلمان زلزله‌زده بفرستد! و زلزله‌زده هم نباید در غیر اضطرار، چنین پول حرامی را قبول کند، اگر بداند از راه مطربی به دست آمده است.

نتیجه‌ی کلام، این شد که در احترام افراد، حلال یا حرام بودن شغل و محل درآمدش، باید مدّ نظر قرار گیرد و کسی که شغل و درآمد حرام دارد، بر کسی که شغل و درآمد حلال دارد، برتری داده نشود؛ و الاّ باورهای دینی جامعه، به شدت آسیب خواهد دید.
و سخن آخر، این که مطرب، هر گاه در فسق خود پیر شود، گلیم سیاهی است که به آب زمزم و کوثر، سفید نتوان کرد. به جای توجه و تعظیم مطرب و «پیرمطرب» فکری به حال اصلاح اعتقادات و اعمالتان کنید که قیامت و محاسبه‌ی اعمال، حق است.

خداوند متعال، ما و شما را از فتنه‌های پنهان آخرالزمان در امان بداراد.
موفق باشید
حاج فردوسی

سلام علیکم
با توجه به قاعده‌ی 2878 منظور از وارد شدن اصحاب منهاج به جهنم چیست؟ آیا از سختی‌ها و عذاب‌ها و دیدن جهنم به رنج خواهند افتاد؟ کیفیت و معنای این ورود به چه صورت است؟

**********
باسمه تعالی

سلام علیکم
تصریح قرآن کریم بر این است که تمام انسان‌ها وارد جهنم خواهند شد و این ورود، همان صراط است که بر روی جهنم و یا در درون جهنم کشیده می‌شود و همه باید از آن عبور کنند.
می‌فرماید: «فَوَرَبِّک لَنَحْشُرَنَّهُمْ وَ الشَّیاطِینَ ثُمَّ لَنُحْضِرَنَّهُمْ حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثِیا * ثُمَّ لَنَنزِعَنَّ مِن کلِّ شِیعَةٍ أَیهُمْ أَشَدُّ عَلَى الرَّحْمَنِ عِتِیا * ثُمَّ لَنَحْنُ أَعْلَمُ بِالَّذِینَ هُمْ أَوْلَى بِهَا صِلِیا * وَ إِن مِّنکمْ إِلَّا وَارِدُهَا کانَ عَلَى رَبِّک حَتْمًا مَّقْضِیا * ثُمَّ نُنَجِّی الَّذِینَ اتَّقَوا وَّ نَذَرُ الظَّالِمِینَ فِیهَا جِثِیا» (سوره‌ی مریم، آیات 68 تا 72)
ترجمه: پس به پروردگارت سوگند که آنها را با شیاطین محشور خواهیم ساخت. سپس در حالى که به زانو درآمده‌‏اند آنان را گرداگرد دوزخ حاضر خواهیم کرد. آنگاه از هر دسته‌‏اى کسانى از آنان را که بر [خداى] رحمان سرکش‏‌تر بوده‌‏اند بیرون خواهیم کشید. پس از آن به کسانى که براى درآمدن به [جهنم] سزاوارترند خود داناتریم. و هیچ کس از شما نیست مگر [اینکه] در آن وارد می‌گردد. این [امر] همواره بر پروردگارت حکمى قطعى است. آنگاه کسانى را که پرهیزکار بوده‏‌اند می‌رهانیم و ستمگران را به زانو درافتاده در [دوزخ] رها می‌‏کنیم.
البته کسانی که در این دنیا در اصلاح دیدگاه‌ها و اعمالشان موفق بوده‌اند، به اندازه‌ی موفقیتشان، به سرعت از آن خواهند گذشت و در مواقف پنجاه‌گانه‌اش توقفی نخواهند داشت.
برخی افراد، به سرعت برق آسمان می‌گذرند و برخی به سرعت رعد و برخی به سرعت اسب‌سوار تازنده و برخی به سرعت اسب‌سوار رونده و برخی به سرعت مرد دونده و برخی به سرعت مرد رونده و برخی افتان و خیزان. تنظیم سرعت، از همین دنیا و به میزان سرعت در اصلاح دیدگاه‌ها و اعمال است.

موفق باشید
حاج فردوسی

درقاعده‌ی (۸۹۶) آمده است: اعتقاد دارند حجر الاسود {به منزله‌ی} دست خدا در زمین است و برای منهاجیونی که آن را استلام کنند، در روز قیامت، بر وفای عهدشان شهادت می‌دهد.
سئوال بنده این است: خدایی که تجسم او به مخلوقات آفریده شده‌اش شایسته نیست، و از طرفی مخالف شرک و بت‌پرستی است، آیا نعوذ بالله این استلام یک شیء، هر چند آسمانی باشد، شباهتی با بت‌پرستی ندارد؟
متشکرم.

**********
باسمه تعالی

سلام علیکم
بر طبق تعالیم ادیان الهی، خدای تعالی، عاری از جسم و روح و خارج از وهم ماست. هر چیزی که تصور کنیم، آن چیز، موجود ذهنی ما بوده و خدای تعالی نیست.
همان دینی که خدای عز و جل را اینگونه به ما معرفی نموده و ما را از شرک و بت‌پرستی و تجسیم نهی شدید کرده است، به ما فرموده که بعضی چیزها، می‌توانند اضافه‌ی تشریفی به خدای تعالی شوند. مثل این که مسجد را «خانه‌ی خدا» معرفی می‌کنند در حالی که خدای سبحان، نیاز به مکان ندارد و مکان‌آفرین است. یا بعضی روزها را «روزهای خدا» معرفی می‌کنند در حالی که او (جلّ و علا) در زمان نمی‌گنجد و زمان‌آفرین است. از همین باب است که حجر الاسود را دست خدا در زمین برای بیعت گرفتن معرفی کرده‌اند. یعنی همچنان که ملوک و سلاطین دنیا، برای گرفتن بیعت، دست خود را پیش می‌آورند تا مردم با گرفتن دست آنان، بیعت نموده و اظهار بندگی و خضوع در پیشگاه سلطنت آنان کنند، خدای تعالی نیز این سنگ فهیم را قرار داده تا همان کاری را انجام دهد که دست سلطان انجام می‌دهد. به این صورت که اصحاب منهاج فردوسیان، با دست کشیدن به آن، اظهار بندگی و اطاعت محض از حضرت ذو الجلال نمایند و هوا و هوس‌های خود را به کنار نهند.
پس هیچ کسی ادعا نکرده که حجر الاسود، دست خداست که چنین ادعایی، همانا تجسیم است و هیچ جایی در منظومه‌ی فکری اسلامی ندارد.

موفق باشید
حاج فردوسی

در قاعده‌ی (۴۲۷) آمده است: خواندن نوافل یومیه موجب برطرف شدن کمبودهای نماز واجب {مانند عدم حضور قلب} می‌شود. اگر در نوافل هم حضور قلب نداشته باشیم، بلکه فقط سریع رکوع و سجده را بخوانیم، این چه فلسفه‌ای دارد که کمبود نماز واجب را برطرف خواهد کرد؟

**********
باسمه تعالی

سلام علیکم
یکی از وظایفی که برای اصحاب منهاج فردوسیان برشمرده‌اند، تلاش برای حضور قلب در نمازهاست. پس هر گاه تلاش کردن برای حضور قلب، در نمازهای واجب مراعات شود، حتماً قسمتی با حضور قلب خوانده خواهد شد. حال اگر همین تلاش در نافله‌ها نیز مراعات شود، مجموع حضور قلبی که در نماز واجب و نافله‌اش مراعات شده، می‌تواند به اندازه‌ی حضور قلب لازم برای سراسر نماز واجب باشد.
به عبارت دیگر، توجه داشته باشید که تلاش برای مراعات حضور قلب، وظیفه‌ای است که منحصر در نمازهای واجب نشده است؛ بلکه در نوافل نیز باید این تلاش صورت بگیرد تا از مجموع حضور قلبی که در واجب و مستحب به دست می‌آید، بتوان نماز واجب را پوشش کامل داد.

موفق باشید
حاج فردوسی

در قاعده‌ی (۳۶۸) آمده است: اعتقاد دارند، نمازی که در آن، بینی بر همان چیزی که پیشانی بر آن نهاده می‌شود، نهاده نشود، نماز {کامل} نیست.
سؤال این است: ما تا به حال هفت عضو بدن در سجده را می‌دانستیم که باید با زمین تماس داشته باشد (دو کف دست، دو زانو، دو انگشت شصت پاها و پیشانی) حال اگر بینی را نیز اضافه کنیم هشت عضو می‌شود و مهمتر این که تا کنون هر چه نماز خوانده‌ایم، این هفت عضو در سجده تماس داشته، لطفاً بفرمایید تکلیف چیست؟
متشکرم

**********
باسمه تعالی

سلام علیکم
آنچه در آن قاعده آمده، تصریح روایت معتبر است. بر طبق همین روایت است که برخی فقهای عظام، در گذاشتن بینی بر خاک و مانند آن در حال سجده، احتیاط واجب دارند. پس آنچه تا کنون نمی‌دانسته‌اید را به حساب ندانستن مسأله‌ی شرعی بگذارید و بعد از این،‌ مقید باشید که حتماً برای زیر بینی نیز مهر بگذارید.

موفق باشید
حاج فردوسی

سلام علیکم
با توجه به قاعده‌ی 131 و 132 کیفیت و میزان یاد کردن از استادان منهاج فردوسیان (علیهم السلام) به چه صورت است؟

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
سلسله‌ی تربیتی معتبر در منهاج فردوسیان، عبارت است از امامان معصوم (علیهم السلام) از استاد اعظم (صلی ‌الله‌ علیه ‌و آله ‌و سلّم) و ایشان به واسطه‌ی فرشته‌ی بزرگ وحی، حضرت جبرئیل امین (علیه السلام) از خدای تعالی. با این حساب، هر گاه دیدگاه نظری یا دستور عملی‌ای که از ناحیه‌ی یکی از امامان معصوم (علیهم السلام) رسیده را یاد آوری می‌کنیم، در حقیقت همان چیزی را یاد آوری می‌کنیم که از استاد اعظم (صلی ‌الله‌ علیه ‌و آله ‌و سلّم) رسیده است و در اصل، همان چیزی را یاد آوری می‌کنیم که از خدای تعالی برای رساندن انسان به سعادت و کمال، صادر شده است.
بر عکس سایر فرقه‌ها و نحله‌ها و مکتب‌های تربیتی که چون اتصالی به خدای تعالی ندارند، یاد کردن از قواعد نظری و قوانین عملی آنها، مساوی با یادکردن از خدای تعالی نیست بلکه مساوی با یادکردن از مؤسس آن دیدگاه نظری یا دستور عملی است.
به عنوان مثال، یاد کردن از برخی مبانی منحرف آقای صمدی آملی، مساوی با یاد کردن از همان مبانی منحرف از علامه حسن زاده‌ی آملی و مساوی با یاد کردن از همان مبانی منحرف از ملا صدرا و مساوی با یاد کردن از همان مبانی منحرف از محی الدین عربی است. زیرا سلسله‌ای که افکار انحرافی آقای صمدی آملی به آن تعلق دارد، مشتمل است بر علامه حسن زاده و استادان ایشان تا ملاصدرای شیرازی و او از محی الدین عربی و او از بزرگان هند و یونان و غیره.
میزان یاد کردن از استادان معظم منهاج فردوسیان (علیهم السلام) بستگی به میزان مطالعه و تسلط یافتن بر قواعد نظری و قوانین عملی منهاج فردوسیان دارد. هر مقدار که مطالعه‌ی شما نسبت به این قواعد نظری و قوانین عملی، بیشتر باشد، یاد کردنتان از آن بزرگواران و برنامه‌ی تربیتی آنان که در حقیقت، برنامه‌ی تربیتی خدای تعالی است، بیشتر خواهد بود.

موفق باشید
حاج فردوسی

سلام
چرا به بعضی سؤالات ما به بهانه این که ثمره عملی ندارد، جواب نمی‌دهید؟

************
باسمه تعالی

سلام علیکم
سؤالات به طور کلی به دو دسته تقسیم می‌شود؛ باثمر و بی‌ثمر. سؤالات باثمر آنهایی است که دانستن جوابش، موجب ایجاد بهبودی در امور دنیا یا آخرت می‌شود. سؤالات بی‌ثمر، آنهایی است که دانستن جوابش با ندانستن جوابش یکی است و هیچ فرقی ایجاد نمی‌کند.
گاهی تنها فایده‌ی دانستن جواب برای سائل (پرسشگر) ساکت شدن زمزمه‌های ذهنی و آرام گرفتن دلش است. به عبارت ساده، گاهی سؤالی می‌پرسد و وقتی می‌پرسیم دانستن جوابش چه فایده‌ای برایت دارد؟ می‌گوید: می‌خواهم دلم آرام شود و ذهنم را از چیزی که درگیرش کرده رها سازم. در نظر مربی (تربیت‌کننده)، این فایده، در مقایسه با فایده‌های مهم و اساسی‌ای که بر زمین مانده، به قدری ناچیز است که گاهی با تندی، متربی (تربیت‌پذیر) را متوجه می‌کند که باید امور مهم‌تر را در نظر داشته باشد و از امور بی‌ارزش یا بسیار کم‌ارزش، چشم‌پوشی نماید.
نمونه‌های متعددی در روایات ما دیده می‌شود که استادان معظم منهاج فردوسیان (علیهم‌السلام) در برخورد با اصحاب خاص و نورچشمی‌ها، از این زاویه برخورد کرده و آنان را به امور مهم‌تر و اساسی‌تر سوق داده‌اند. روایت زیر، نمونه‌ای از این نحوه برخورد تربیتی است:
عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِسْحَاقَ بْنِ سَعْدٍ عَنْ بَکْرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَزْدِیِّ قَالَ: سَأَلَ أَبُو بَصِیرٍ الصَّادِقَ (علیه‌السلام) وَ أَنَا جَالِسٌ عِنْدَهُ عَنِ الْحُورِ الْعِینِ فَقَالَ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ أَ خَلْقٌ مِنْ خَلْقِ الدُّنْیَا أَوْ خَلْقٌ مِنْ خَلْقِ الْجَنَّةِ؟ فَقَالَ لَهُ: «مَا أَنْتَ وَ ذَاکَ؟! عَلَیْکَ بِالصَّلَاةِ فَإِنَّ آخِرَ مَا أَوْصَى بِهِ رَسُولُ اللَّهِ (صلی ‌الله ‌علیه ‌و آله و سلّم) وَ حَثَّ عَلَیْهِ الصَّلَاةُ إِیَّاکُمْ أَنْ یَسْتَخِفَّ أَحَدُکُمْ بِصَلَاتِهِ» [قرب الإسناد، حمیری، صفحه‌ی 18]
ترجمه: راوی می‌گوید در محضر امام صادق (علیه‌السلام) بودیم که جناب ابوبصیر از آن حضرت درباره‌ی حورالعین پرسید که آفریده‌ای از آفریدگان دنیاست یا آفریده‌ای از آفریدگان بهشت؟ آن حضرت فرمودند: «به تو چه؟!»
ابوبصیر یکی از اصحاب خاص آن حضرت است و تاب برخورد تند مربی را دارد. حتی باید گفت همینگونه می‌خواهد تا معلوم شود برای مربی‌اش ارزشمند است. گاهی برخورد تند مربی، نشان از عمق علاقه‌ی او به متربی‌اش است. جایگاه ابوبصیر در نزد امام صادق (علیه‌السلام) بر ما روشن است؛ لذا این برخورد حضرت را فقط می‌توان بر این حمل کرد که می‌خواهند شاگردشان در مسیر درست بماند و ذهن و دلش به سمت چیزهایی که در کمال و سعادت او نقشی ندارد، متمایل نگردد.
در ادامه‌ی این روایت آمده است که حضرت فرمودند: بر تو باید به نماز؛ زیرا آخرین چیزی که پیامبر خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) به آن وصیت نمودند و بر مراعاتش تشویق کردند، نماز بود. بپرهیزید از این که نماز را سبک بشمارید.
این سخن بعدی (توصیه به نماز) را که در کنار سخن اول (به تو چه؟!) می‌گذاریم، به این مطلب می‌رسیم که گاهی مربی، باید با قاطعیت، شاگردش را متوجه سازد که از مسیر کمال و سعادت منحرف شده و به سوی امور بیهوده گرایش یافته است.
من نیز گاهی اوقات در مواجهه با سؤالات بی‌حاصل شاگردانم، با بهره‌گیری از این اصل ارزشمند تربیتی، جوابشان را با «به تو چه؟!» می‌دهم تا حواسشان جمع شده و با سرعت به مسیر اصلی برگردند. عمر انسان آنقدر طولانی نیست که بتوان بخش‌هایی از آن را صرف امور بیهوده کرد. باید فرصت اندک عمر را غنیمت شمرد و فقط در امور ارزشمند و دارای ثمره‌ی اخروی یا حداقل ثمره‌ی دنیوی ورود کرد و از پرداختن به امور بی‌حاصل و بی‌ثمر، پرهیز نمود.
امیدوارم با این توضیح مختصر، کسانی که سؤالات بی‌ثمر می‌پرسند و با جواب «به تو چه؟!» روبرو می‌گردند، رنجیده خاطر نشوند؛‌ بلکه بدانند این برخورد قاطع، فقط به صلاح خودشان است. امیدوارم هر گاه سؤال بی‌ثمری مطرح کردید و جواب «به تو چه؟!» دریافت نمودید، به جای ناراحت شدن و رنجیدن، مسیر ذهن‌تان را اصلاح کنید و از خودتان بپرسید:‌ اکنون کدامیک از مسئله‌های مهم و ارزشمندم که ثمرات اخروی یا حد اقل دنیوی دارد، بی‌جواب مانده است؟ سپس آن را بپرسید تا با جوابی درخور و مناسب روبرو گردید.

موفق باشید
حاج فردوسی

سلام علیکم. انشاء الله که در کمال صحت و سلامت باشید.
آیا حدیث افتراق سندیت دارد؟
عن علی ابن ابی طالب، قال سمعت رسول الله «ص»: یقول ان امت موسی افترقت بعده علی احدی و سبعین فرقة فرقة منها ناجیة الخ.
علی علیه السلام می‌فرماید: از رسول خدا (ص) شنیدم که فرمودند: به درستی که امت موسی بعد از موسی هفتاد و یک فرقه گردیدند که از آنها یک فرقه اهل نجاتند و هفتاد فرقه دیگر در دوزخند و امت حضرت عیسی بعد از عیسی به هفتاد و دو فرقه تقسیم شدند که یک فرقه آنها اهل نجات و هفتاد و یک فرقه آن در دوزخند و بدرستی که امت من بعد از من زود باشد که بر هفتاد و سه فرقه تقسیم شوند که یک فرقه از آنها نجات یافته و هفتاد و دو فرقه آنها در دوزخند.
و در بعض روایات دیگر نقل شده از آن حضرت (ع) در آخر روایت می‌فرماید: فقلت یا رسول آله و ما الناجیه فقال «ص» التمسک بما انت و اصحابک، پس گفتم: آن فرقه نجات یافته کیانند، رسول اکرم «ص» فرمودند: آنها که چنگ بدامان تو زنند و اصحاب تو باشند اهل نجاتند.

**********
باسمه تعالی

سلام علیکم
منابعش معتبر است ولی بر سر تعیین مصداق فرقه‌ی ناجیه، اختلاف شدیدی بین امت اسلام جاری است که هیچگاه به نتیجه نخواهد رسید.
از منظر دکترین منهاج فردوسیان، بسنده کردن بر فرقه‌ی ناجیه، دون شأن است. انسان نباید فقط بر نجات از جهنم تمرکز نماید و خود را در همان سطح نگه دارد. انسان می‌تواند با اصلاح اعتقادات و اعمال، علاوه بر نجات از جهنم، به بالاترین درجات بهشت مشرف گردد.
بهترین فرقه، مذهب، مکتب یا به عبارت بهتر، بهترین برنامه‌ی تربیتی برای نجات یافتن از جهنم و رسیدن به بالاترین درجات بهشت، «نظام جامع تربیتی منهاج فردوسیان» است.

موفق باشید
حاج فردوسی

این وبگاه در ستاد ساماندهی پایگاه‌های اینترنتی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، به شماره‌ی شامد: «1 - 1 - 769104 - 65 - 0 - 3» ثبت شده و تابع قوانین مکتوب جمهوری اسلامی ایران است. / مطالب این وبگاه، وقف عام بوده و نشر آن، حتی بدون نام، آزاد است